روابط شاه با جامعه - روابط شاه با جامعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روابط شاه با جامعه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روابط شاه با جامعه

روابط شاه با جامعي دانشي و اهل فضل و فضيلت از دشواري ويژه اي برخوردار نبود. آن دسته از آنان كه حريم قنات را وسعت داده بودند، كنج عافيت را رب گنجهاي غنيمت ترجيح مي دادند و به تعبير صاحب قابوسنامه به همان چهار چيز كه شيخ ابوسعيد ابوالخير رحمه الله گفته است كه آدمي را از آنها گريز نبود:«اول ناني، دوم خلقاني، و سوم ويراني، چهارم جاناني، هر كس بر حد و اندازه او از روي حلال» و يا ادني از آن رضايت مي دادند و در ميرو وزير و سلطان را پيرامن نمي گشتند، خلق را نيز بدانان ارادتي تمام مي افتاد و بي طمعيشان را فوزي عظيم مي شمردند. سكان اخلاقي جانعه و منزلتهاي والاي مذهبي و ديني را در دست و ديده آنها مي ديند و به شوق و رغبت تمام حمايتشان مي كردند. جالب است كه اينان حتي در پيشگاه نفوذ كساني كه جزء سلاح چيزي را واسطه كار نمي شمردند نيز هميشه احترام خاص خود را داشتند بر صدر مي نشستند و قدر مي ديدند. باري، ارباب قدرت از آنان ياري مي طلبيدند و انفاس خيرشان را واسطه بقاي ملكت خويش مي شمردند. كم پيش نيامده است كه سلاطين مقتدر غزنوي و سلجوقي و خوارزمشاهي و حتي مغولي و بعدها هم تاتاري، دست التجا به دامن اولياي زمان خود دراز كرده و يا حتي تظاهر به جانبداري از آنان نموده باشند. چه، اهل نقوا هميشه گرامي بوده اند و دانشمندان وفضلاي برحق جامعه نيز جايگاه رفيعي داشته اند.

و دسته دوم آنها كه جستجوي راتبه و اداري در حريم بزرگان مي كردند، باز به سهم خود مايه تقويت دربارهاي آنان مي شدند و در غالب موارد صحراگردان خشن و كوه نشينان وحشي را با حكمت و موعظت راهنمايي مي كردند. صلابت شمشير تيز و مردمي كش انا را به لطافت علم و عقل و تدبير و رزانبژت رأي نرم و ملايم مي كردند و از دعونت اطوار ناصواب و بي حسابشان مي كاستند. چنين است كه تحمل گستاخيهاي زور و ترويز را به پاس خاطر مردمي كه به رعايت حال آنان موظف بودند، آسان مي گرفتند و گاه حضور در جامع نا متعارف و ناملايم صبع سليم و عقل مستقيم خود را، به سبب خيري كه از وجودشان متمشي بود، ضروري مي شمردند. پادشاهان را نيز از آنان كراهتي دست نمي داند، چه، در نهايت مي دانستند كه اهل شمشير نيستند و توان آغاليدن خلق را ندارند، به اضافه كه ادب و تواضع و اخلاق مردمي دارند و اين مراتب في الجمله خواصي را كه غالباً از اهل سيف بودند و از آداب و اصول زندگي شهري مهجور، سخت به كار مي آمد! با وجود بد رفتاريهايي كه مكرر از سوي قدرت مركزي و نمايندگان او در ولايات نسبت به اين گروه مي شد، و گاه به بهانه هايي مشكوك، هتك حرمت از برخي به عمل مي آمد و به عقوباتي كه سزاوار آن نبودند مبتلا مي گرديدند؛ با اين همه، اندك مردم دل راحت و آسوده خاطري بودند كه در جمع كثير محرومان جامعه جايي بالنسبه محترم برگزيده و به كتاب و دفتر و دنياي خويش پناه آورده بودند.

سومين قشر از مردم ايران را، كه مي توان گفت هميشه مورد توجه همه حكومتها بوده اند، بازاريان كشور مي توان خطاب كرد. درشت است كه سوابق شهرنشينيها بزرگ در ايران هميشه به قلت و عسرت بوده است و به طور واقع تا جايي كه در اين جيزه بدان پرداخته مي شود (آغاز سده بيستم ميلادي و حريم ظهور مشروطيت در ايران كه خود فصل مجزايي را مي طلبد) اكثريت نود درصدي مردم در روستاها و كوهستانها ساكن و يا متفرق بوده اند. اما بي گمان در دوره ها تثبيت وضع سلسله هاي حاكم بر ايران، شهرهاي مختلف و به ويژه مادر شهري كه پايتخت تلقي مي شده، از رشد جمعميتي كافي برخوردار بوده است و به تبع آن نيز، نظامات حيات شهري و از جمله وجود اصناف و اهل حرف و بازرگانان شكل مي گرفته است. به خصوص كه سلسله هاي بلنسبه بزرگتر ناگزير مي شدند كه به دلايل مختلف اقتصادي و سياسي و نظامي و اجتماعي نخست روابط خود را با بخشهاي ديگر ايران، كه در زير تسلط آنها نبود، برقرار كنند و آنگاه مناسبات ديگري با كشورها و مناطق همجوار به هم رسانند.

با اين همه، نقش بازار در ادوار پيچيده و سخت تغيير پذيرنده و تاثير گيرنده حيات ملي ايرانيان ابهامات و مضايق تحقيقاتي ويژه اي دارد. چه، از يك طرف طبيعت سرمايه با سكوت و آرامش همراهي مي كرد ومقتضي تمناي ايجاد ثبات و نظم و قانون و استواري حكومتهاي كوچك و بزرگ بود و از طرف ديگر اوضاع كشور و تحولات پرتلاطم دائمي آن كه غالبا به جابهجايي خشونت آميز سران سياسي و نظامي وابسته بود، اجازه نمي داد كه كسب و كار و رونق گيرد و پول در دستهاي مردم و ماموران قرار يابد. در برهه هايي چنان حساس، كمترين اشتباه محاسبه متمكنين در جانبداري از طرف ضعيف يا عاصي بي پناهي، موجب خسران تمام مي شد و چه بسا كه سيل بلا مي آمد و همه را، هر چه بود، با قهر و خشم و سركوبي دردناك، يكجا مي برد. اين امر، نه تنها جانبداري بازاريان را از حق و حقيقت و اشخاص به ظاهر محق دشوار مي نمود بلكه حتي در ساده ترين صورتها، برملا شدن دارايي و مكنت آنان نيز زيان عظيمي به بار مي آورد و ديده طمع حكام بي حساب و كتاب را به رويشان مي گشود!

با اين حال، ضرورت مبادله كالا در مناطق شهري از چنان منطق صريح و مبرهني برخوردار است كه خود وجوب واسطه كاران و كار آنها را حتمي مي گرداند، به خصوص آنگاه كه دو عامل قوي و مثر ذيل را نيز بدان بيفزاييم :

1-تامين معاش جمعيت قابل توجه نظاميان در هر دوره، كه خواه ناخواه از دولتهاي روز مستمري داشتند و اجناس خود را نيز در سفر ( اردوبازارها ) و حضر (بازارهاي داخلي) از كسبه تهيه مي كردند.

2-حمايت صريح ديانت مقدس اسلام از تجارت، كه كاسب را به منزله « حبيب الله » مي شناسد و بر نوع فعاليت او توجه مي ورزد.

بي شك، اتكا به نكات مزبور، اگر هماره با ديگر شرايط توسعه اقتصادي و تكامل ابزارهاي زندگي و بسط عدالت و تامين امنيت نبوده باشد، رونق بازار را به صورت جامع ايجاد نمي كند و به پيدايش صنف و متعاقبا نظام معتبر اصناف فايده قطعي نمي رساند، به خصوص كه تجارت خارجي، كه عايدات بيشتري تحصيل مي كند و بر درآمد و ثروت مملكت مي افزايد، نياز به حمايت جدي از سوي دولتها دارد و چنين مهماتي در دوره هاي تاريخي ايران اسلامي به طور دائم از اقبال برخوردار نبوده است.

سلاطين، در مواجهه با بازاريان، هميشه به دنبال معاذيري بوده اند كه گوش آنان را بيازارند و مال و داراييشان را به بهانه هاي گوناگون از چنگشان بيرون بياورند. سرچشمه تعزيرا هرگز خشك نمي شد و فرصت طلبان نيز هيچ گاه كم نمي آمدند. مقاومت بازار ني راههاي خود را داشت و از رخرهاي معيني تبعيت مي كرد. وقتي كه ضرورت داشت غاصبي از كار كناره گيرد و دست حاكمي از امور كوتاه شود، دو ركن مهم و اساسي جامعه يعني بازار و روحانيت روابط محكمتري با هم پيدا مي كردند و از طرق ويژه خود به مردم جامعه مي فهمانيدند كه في المثل :

- دروازه هاي شهر را بي محافظ بگذارند يا محافظان را غافل و طرف مقابل را هشيار نگاه دارند.

- درهاي خانه ها را ببندند و قشون مهاجم را بي ياور بگذارند.

- مغازه ها را مسدود كنند و كالاها را به انبارهاي پنهاني انتقال دهند.

- به صورت راز آميز، طرف محق را تقويت كنند و پول و سلاح در اختيار وي بگذارند.

به ندرت اتفاق افتاده است كه جامعه بازاري ايران تلاش آشكاري براي حمايت از شخص و يا حكومتي معين به كار آورده باشد و حتي در صورت روي كار آمدن اشخاص مورد نظر، از جانبداري خود سود برده باشد. يكي از دلايل واضح امر اين است كه حكومتهاي مطلقه، حتي در بهترين شرايط خود نيز، از وسوسه تجاوز به اموال زيردستان دور نمي مانند و هر جا كه گمان زري باشد، زور را بدون تكلف به كار مي گيرند، و ديگر اينكه علي الاصول بازار از پشتوانه سياسي لازم براي تامين اهداف صريح خود برخوردار نبود و فعاليتهاي جامعه بازاري نيز غالبا جنبه دفاعي و دفع دخل مقدر را داشت و همان كه اندك تاميني حاصل مي شد، رضايت اهل سودا را جلب مي نمود.

رمزهاي حركتهاي آرام بازارها و نحوه مقابله آنان با عناصر متغلب و متخالف را بايد در خلال حوادث مختلف تاريخ جستجو كرد و به مواردي بسيار از حركتهاي مردمي پي برد.

سرانجام، بخش نهايي اين بحث را روابط حكومت با اكثريت ملت، كه دهقانان و كشاورزان و دامداران و كارگران باشند، تشكيل مي دهد. محرز است كه اين طبقه فاقد حقوق سياسي شهروند تلقي مي شد و از نظر دولت و دستگاه حكومتي حقي براي تعيين مصالح خود نداشت. از آنجا كه حكومتها بر مبناي انتخاب اصلح يا تمايل اكثريت بر روي كار نمي آمدند و عنصر دخيل در بقا و دوام آنها زور و قائمه شمشير تيز بود، تنها مردمي كه دخيل در تغييرات سياسي بودند طبعا نظاميان نو رهبران آنها بودند و قريب نود درصد مردمي كه در زاويه خمول به سر مي بردند راهي براي خدمت نمي يافتند و بيش از آن درس فرزانگي آموخته بودند كه خود تدبير و جستجو كنند.

با اين همه، اين سخن بدان معني نيست كه در برابر جبر و عنف عوامل شرور و دائما آسيب رسان حكومتي، هيچ گونه واكنشي از سوي اكثريت به ظاهر خاموش نشان داده نمي شود. حوادث تاريخي دلالت مي كند كه :

1- حكومت هاي ستمگر به مرور نفوذ خود را در ميان مردم از دست مي دادند و نفرين و ناله آنان را بر جان مي خريدند.

2- آنگاه كه دشمني خارجي روي مي آورد، با وجود خطراتي كه از ناحيه تعديات عناصر ناشناس مسلم بود، حكومت حق ناشناس را تنها مي نهادند تا پاسخ زورگويي ها وتعديات بي حساب خود را بشنود و خواري و خذلان را علانيه احساس كند.

3- وقتي كه مبارزات داخلي آغاز مي شد و قدرت طلبان درون مرزي به جان هم مي افتادند، حالت تماشاگر به خود مي گرفتند و از سقطاتي كه بر هر كدام از آنها مي رفت، در دل خشنود مي بودند. به تعبير ديگر، جامعه از كتك خوردن پاسبان بر سركار خوشحال بود و در زمره ادعيه به گوش داشت كه : خدايا ستمگران را با خود مشغول بدار.

4- درگاه عسرت و تنگدستي وتحمل فشارهاي فوق طاقت، ناگزير، شهر و روستا و مساكن خويش را رها مي كردند و به مناطق دوردست و يا كوهستانها مي كوچيدند. مهاجرتهاي خارجي هميشه در تاريخ ايران انجام پذيرفته است و مناطقي چون هند، سواحل جنوبي خليج فارس و درياي فارس (عمان) و حتي روم قديم و بعدها امپراتوري عثماني و حتي آفريقا، جمعيتهاي قابل توجهي از ايرانيان عاصي را به خود جلب مي كرده است.

5- و ديگر اينكه به تكرار حادث شده است كه همين مردم به ظاهر آرام و مطيع، همان كه از غدر و شعوذه حكومت و بي كفايتي حاكمان اطمينان مي يافتند و راههاي مدارا و چاره را برخويش بسته مي ديدند، مترصد ظهور مدعيان تازه مي شدند و زمينه را براي ظهور و خودنمايي اشخاص ماجراجو و عصيانگر فراهم مي گردانيدند. اين تظاهرات و مقابله ها و طغيانها و سركشيها و مبارزه جوييها كه در تاريخ ايران پيش و پس از اسلام فراوان است، و خاصه در ايران اسلامي به دليل كثرت منابع از بسياري از آنها نام برده شده است، غالبا از جو سياسي اجتماع مايه مي گرفته و منشا و محرك اوليه خود را همان نارضاييهاي شديد مكتوم در بطن جامعه مي يافته و لامحاله به صور ذيل عرض وجود مر كرده است :
الف ـ نارضايي فردي، كه عمدتا منشا شخصي مي داشته و تظاهر آن نيز به صورت حمله به فرد مخصوص و قتل و جرح او انجام مي شده است. ماجراي ابولولو با خليفه دوم در راستاي تاريخي است كه به هلاك ناصرالدين شاه قاجار در پايانه هاي سده نوزدهم ميلادي (1313 ه . ق. 1896 م.) مي انجامد و قبل و بعد اين ادوار نيز حوادث مشابه بسيار به خود ديده است.

ب ـ مقاومتهاي محلي و منطقه اي، كه به كرات حاصل شده و نمايش آن هم به شكل بستن دروازه هاي بزرگ شهرها و يا درهاي قلاع، در مناطق كوهستاني، و بيرون راندن وابستگان حكومت از محل عام و يا راه ندادن آنها به داخل شهر و محيط به شورش نشسته بوده است. اين ماجرا از چنان عموميتي در تاريخ ايران برخوردار است كه مي توان رد پا و آثار آن را تقريبا در دوران حكومت همه سلاطين كشور ديد، و با آنكه در نهايت به زيان عمومي تمام مي شده و به كشتارهاي وحشتناك جمعي و قتل عام سكنه بي پناه و چشم مناره و كله مناره سازيها و سفك دماء و بر باددهي عرض و ناموس كثيري مي انجاميده است، با اين حال از راههاي مقاومت در برابر حكومتهاي فاسد و خونريز و جبار بوده است.

در چنين مواردي به كرات مشاهده شده است كه توده به جان آمده از مظالم حكومتگران نكته معلومي را بهانه قرار مي داد و بي اينكه از حمايت شخص و يا نيروي معيني برخوردار شده باشد، دلاورانه و جان بازانه خود را در محل امتحان و ايستادگي و پايمردي ديده است. بديهي است كساني كه به هر بهانه خود را مستعد دامن زدن به طغيانها شمرند در هيچ كجا كم نبوده اند. ولي مسئله اساسي همان است كه شورش كور انجام پذيرفته است و توده مستاصل، بي اينكه بتواند حدود تواناييهاي خود و دشمن جابر را اندازه گيري كند و يا اسباب و معدات جنگ و مقاومت و محاصره طولاني را فراهم بياورد، مايوسانه به پاخاسته و به تحمل تلفات كثير راضي شده است. اين گونه قيامها، در واقع، خودجوشترين تظاهرات مردمي را در بر مي گيرد و تحقيق در آنها منبعي غني و قوي از روح مبارزه جويي حق طلبانه و عدالت طلبي جوامع ايراني را افشا مي كند.

ج ـ قيامهاي محلي، كه غالبا از كينه ها و نفرتهاي قومي نسبت به قوم و قبيله غالب منشا مي گيرد و پس از تحمل تحقير و تضعيف فراوان، عكس العملهاي اعتراضي خود را در قالب جنبشهاي مردمي شكل مي دهد. از آنجا كه جوامع ايراني در كل موجوديت و هويت تاريخي خود از شان و اعتبار و حيثيت عمده اي برخوردار بوده اند، و اين كشور در طول قرنهاي دراز به عنوان يكي از اركان مهم سياستهاي جهاني تلقي مي شده است، در نهاد مردم هميشه آثاري از سيادت طلبي و عظمت جويي قديم باقي است، و اين البته احساسي است كه وارثان امپراتوريهاي بزرگ، در گذشته و حال، تجربه كرده اند و به عنوانهاي مختلف « احساسات بزرگي طلبانه » يا « احساسات ناشي از روزهاي خوش گذشته » و « احساسات برتري جويانه » و غيره، از آن ياد شده است. بر اين اساس، كشوري كه چندگاه مركز حل و فصل مسائل جهاني بوده، به تبع حوادث و پيشامدهاي بي شمار مختلف، صاحب فرهنگي شده است كه مدار آن خود محوري و خود مركزبيني است. هر چيز يا پديده اي نيز كه بر پايه هاي چنين برداشتي لطمه وارد كند و به نحوي از انحا به مبارزه با آن برخيزد، بر غرور مردم لطمه مي زند و نفرت آنان را به خويش بر مي انگيزد. بالطبع، اشتداد چنان نارضاييهاي دائمي وقتي واقعي تر است كه نيرويي خارجي بر جامعه استيلا يابد و با استفاده از زور و قهر و خشونت به پايمال كردن دستاوردهاي عقيدتي ودرهم شكستن ساختارهاي فكري و ناچيز شمردن اختصاصات معنوي آن بپردازد.

در دوره هاي بعد از اسلام ايران، كه حكومتها غالبا به دست خارجيان افتاده است و مركزيت ثقل جامعه، خواه و ناخواه، براي مدتي از داخله كشور دور شده و به مناطق ديگري چون شام و عراق عرب و يا دشتهاي قره قوروم منتقل گرديده، نمونه اين گونه قيامها تكرار شده است. مشخصه عمومي آنها، فوران احساسات عامه و يا دامن زدن به انديشه هاي قوميت گرايانه و ضديت طلبي با عناصر حاكم بيگانه است كه غالبا مظهر خود را در عصياني سريع و حاد و خونين به نمايش گذاشته است. گويي كه مردمي رنجهاي دروني را طي سالها درخويش انباشته اند و بي اينكه به معضلات اصلي و سببهاي واقعي پيشامدها بينديشند، مترصد صدور واقعه اي هستند كه دامن خويش را از آلايش شكست پاك كننده و در صف عمال و كارگزاران حاكميت جاي مناسبتر و قانع كننده تري به دست آورند.

گذشته از طرز عمل و سلوك ناموجه حكام اموي و عباسي كه به يكباره دستورهاي مقدس آسماني اسلام را فراموش كرده بودند و به سيادت جويي و تفوق عرب بر عجم تمسك بي اندازه مي جستند و مشكلات ناشي از حكومتهاي تركان، مغولان، تاتاران و تركمنان نيز كه دير پاي بودند و يكي از ديگري در صحنه ها و صفحه هاي مختلف ملك اقامت گزيدند، شيوه هاي خشن غير انساني حكام خودي و ايراني هم منشا جنبشها و نهضتهاي متعددي شده او عوارض ناشي از آن را به صورت حوادث بسيار دردناك و خونين تاريخي عرضه داشته است.

مشخصه هاي عمومي قيامهاي مورد نظر را مي توان چنين برشمرد :

- محلي بودن و در منطقه اي خاص گسترده شدن.

- جمعيتهاي كثير هزاران هزار را به هواداري كشانيدن.

- برگرد وجود يك رهبر سرشناس حلقه زدن.

- شعارهاي تند ضد بيگانه سردادن.

- و سرانجام، كوته زندگاني بودن و به سرعت در برابر دشمن قوي پنجه در هم شكستن و از ميان رفتن.

د ـ مبارزه هاي متكي به مذهب. از ديگر انواع مبارزات مردمي ايرانيان عليه حكومتها، ظهور نهضتهاي مختلف متكي بر انديشه هاي مذهبي است كه در نوع خود از ماندگارترين و پرمايه ترين ايستادگيها در برابر گروه هاي حاكم و مختار به حساب مي آيد. اينكه زمينه سازگاري ايرانيان با عقايد ديني امري قديم و ريشه دار است، در فصلهاي ديگر اين تاليف به اختصار ممكن مورد بحث قرار گرفته و ياد آوري شده است كه از بدو حضور آنان در عرصه تاريخ، علي الدوام، جوامع ايراني تحت تاثير انديشه هاي مذهبي قرار داشته اند و حكومتها نيز به طوع و كره ناگزير از قبول مسلميات عصر خود بوده اند.

فقد منابع كافي اجازه نمي دهد كه در باب قايم گئومات مغ و نحوه شورشهاي پديد آمده در كهنترين ادوار امپراتوري ايران، آن هم در شرايطي كه جامعه تحولاتي عظيم و پر آوازه و چشمگير را مي گذرانيد ونيزه مرد پارسي تا سرزمينهاي دور دست را در مي نورديد و در غالب عرصه هاي حيات فاتح بود، قضاوت جامعي صورت بندد، ولي هر چيزي كه سبب الهام قيام كنندگان بوده و يا هر كس كه در راس جنبشي بدان گستردگي و اهميت قرار گرفته باشد، پر واضح است كه اتكاي آن بر مذهبي بوده و مشروعيت يا عدم مشروعيت اتفاقات نيز از آن جانب تاييد مي گرديده است. بعد از اين واقعه مهم،قيام سردمداران سلسله ساساني براي تغيير حكومت پانصد ساله اشكاني را نيز بايد به دلايل مذهبي و تحت تاثير تبليغات مذهبي دانست و بي شبهه استفاده هايي را كه موبدزادگان ساساني، به جا و به موقع، از اهرمهاي پرفشار و كارساز مذهبي به عمل آوردند، در نظر گرفت.

در همين روزگاران، عناصري از اقوام آرياي ساكن در ارمنستان، كه به دنبال استقلال و كسب موجوديت سياسي بودند، دين حضرت عيسي مسيح (ع) را پذيرفتند و در محدوده ارضي فلات به تقويم مليت و تركيب ساختارهاي فرهنگي ـ اجتماعي خاص خود دست زدند. همزمان، نهضت ماني بخش عظيمي از ايران فراگرفت و با حمايت ضمني دربار، مرزهايي وسيع را در نورديدند و تا مناطق دوردست نيز رفت. كوششهاي موبدان براي تنبيه شديد او و طرفدارانش و نشان دادن آن همه قساوتهاي آشكار، نه تنها مانع پيشرفت مانويت نگشت بلكه به مدت بيش از هفت قرن تعاليم و عقايد او را در منطقه هاي وسيعي از آسياي ميانه زنده نگاه داشت و ادبيات و هنرهاي سرشار و غني و موزوني را به وجود آورد.

و به دنبال آنهاست كه در همان ايران يكپارچه قبل از اسلام، مزدك بامدادان ظهور كرد و به رغم بدعتهاي آشكار ديني و مجادله مستقيم و بي تكلفي كه با ديانت رسمي و هواداران ثابت و بر سركار آن به عمل آورد، بر نفوذ خويش در ميان توده هاي ستمكش و دوام طولاني اعتقاداتش تا سه قرن بعد مهر تاييد زد. بي شك، اينجا سخني از اصول عقايد اين مرد و بدعتهايي كه ظاهرا عرضه كرده، و همه آنها نيز منحصرا به خامه دشمنان او به دست ما رسيده است، نمي رود. جان كلام فقط اين است كه به حكايت شاهنامه :




  • بيامد يكي مرد مزدك به نام
    گرانمايه مردي و دانش فروش
    به نزد شهنشاه دستور گشت
    نگهدار آن گنج و گنجور گشت



  • سخنگوي و با دانش و راي و كام
    قباد دلاور بدو داد گوش
    نگهدار آن گنج و گنجور گشت
    نگهدار آن گنج و گنجور گشت



مردي دانشمند مي نمايد و ظاهرا، به قياس آنكه علم در اختيار و انحصار روحانيان بوده، از اهل دين نيز محسوب مي شده است. روايتها، هم بر اين نمط حكايت دارد كه اگر دانت مقدس اسلام ظهور نمي كرد و به ايرانيان عرضه نمي شد، ضرورت ايجاد تغييرات و تحولات اجتماعي بدان حد رسيده بود كه مردم آيين ترسايان را بپذيرند و به نحوه هاي ميسر از قيد رقيب موبدان و نفوذ عناصر حاكميت متعصب خلاصي يابند.

بعد از اسلام نيز، با وجود آنكه اعراب اموي و عباسي شدت عمل فراواني در مواجهه با غير عرب و خاص ايرانيان نشان مي دادند؛ باز، تا آنجا كه منابع معدود دلالت دارد، جنبشهاي متكي بر شخص و انديشه هاي غير ديني، چونان به آفريد، راونديان، سنباد، اسحاق ترك، مازيار و افشين، از توفيقات كمتري برخوردار بودند و با وجود جوشش كثير مردم در مقاطع مخصوص قيام هركدام، به زودي سركوب شدند و نام و نشاني هم از آنان برجاي نماند، ولي نهضتهاي مبتني بر تفكرات مذهبي، از پيغمبر نقابدار خراسان (هشام يا هاشم بن حكيم ملقب به المقنع) گرفته تا بابك خرمدين، توان پايداري بيشتري پيدا كردند و حتي پس از اضمحلال سازمان نظامي ـ سياسي آنان نيز تا مدتها در ذهنهاي مردم جاي نگاه داشتند.

وقتي كه از سده سوم هجري فعاليتهاي استقلال طلبانه ايرانيان اوج گرفت و از سلسله طاهري به بعد متعاقبا حكومتهاي مختلفي پيدا شدند كه با تكيه بر آرمانهاي جدايي خواهانه سياسي به كوتاه كردن نفوذ خلفاي عباسي و عوامل آنها بر كشور اقدام نمودند، باز همه جا كاميابي از آن كساني بود كه اسلام را به عنوان پايه و اساس اعتقادي خود پذيرفته بودند و با اتكاي به دين و تعاليم مقدسه آن در صدد امحاي آثار زور و ظلم و تجاوزهاي آشكار حكومت بغداد بر مي آمدند.

ظهرو تركان در صحنه حوادث سياسي ـ نظامي آسياي غربي و دربار خلفا كه به آغازهاي سده سوم هجري و خلافت معتصم متوجه مي شود، تاثير صريح خود را وقتي به عنوان عنصر ثابت آغاز كرد كه اسلامي بودن آنان محرز گشت، و خود محمود غزنوي فرصتي به دست آورد تا با ملاحظه طرز نمازگزاري مومنان مذاهب شافعي و حنفي اين دومي را بپذيرد و به دنبال آن كوششهاي جهادگونه و غزوي خود را آغاز كند. هيچ نيروي ديگري چون دين نمي توانست از غزان فتنه انگيز سلجوقي، مردمي چنان آرام خوي و مطيع بسازد كه سي سال از حيات دو پادشاه بزرگ آن سلسله، آلب ارسلان (465 ـ 455 ه .ق) و ملكشاه (485 ـ 465 ه .ق) را وزير با تدبير و پخته و سخته و دانشمندي چون خواجه نظام الملك كفايت كند. سياستنامه يا سيرالملوك او آكنده است از تعاليمي كه پادشاهان را به كار آيد و رعيت را امنيت و آسودگي بيفزايد.

هجوم مغول بي گمان فصلي است كه ملالتهاي خاص خود را دارد و ادبار تمام ملك و ملت و نابودي بسياري از مآثر و آثار تمدن را به همراه مي كشد؛ ولي بجز فاصله سالهاي 616 ه.ق. (كه نخستين هجوم ويرانگر چنگيز خونريز آغاز شد) تا 654 ه.ق. (هلاكو براي تاسيس حكومت خاص مغولان به ايران آمد و در اين مدت، كشور به وسيله حكام محلي و با اعتنا به دانش اداري و مملكتداري آنان امرار طريق كرد)، به عمر يك نسل نيز نيانجاميد كه سلطان احمد تكودار اسلام پذيرفت و سلطان محمود غازان رويايهاي مسلماني مكرر مي ديد. آنان به حقيقت نقطه ضعف اساسي كار خود را دريافتند و بنيادي ترين معضلي را كه بر سر راه نفوذشان در جامعه وجود داشت، تشخيص دادند. مردم آن سان به مباني مذهبي خو گرفته بودند كه حتي بر بي ديني كوتاه مدت حاكمان نيز نتوانست زمينه نهضتهاي استقلال طلبانه و سياسي محض را فراهم گرداند، و مي بينيم كه در تمامي اين مدت و تا روي كار آمدن حكومت صفويان، عمده جريانهاي سياسي تحت تاثير مذهب و ذيل نام تلاشهاي مذهبي ـ سياسي انجام مي پذيرفت.

راز مقبوليت عام يافتن شاه اسماعيل و سرعت غلبه او بر اعدا، در حالي كه همزمان سيزده حكومت مختلف بر كشور فرمان مي راندند، جز اين نيست كه او، با اعتنا به شهرت دست كم دويست ساله خانقاه جد كلان خود شيخ صفي الدين اردبيلي، توانست نخستين « دولت ملي » ايران بعد از اسلام را در ابعاد وسيع ملكي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي آن تاسيس كند و از آن پس، جامعه ايراني را سراسر در اختيار و انحصار مذهب منتخب رسمي قرار دهد. توفيقي كه از قبل انتخاب مناسب با اهداف و آرمانهاي اخلاقي و انساني صحيح براي او حاصل شد، با عث گشت كه رشته دارترين و باثبات ترين و مردمي ترين حكومتهاي ايران بعد از اسلام، پديد آيد و مهمترين دستاوردهاي خاص خود را نيز در عرصه هاي مختلف هنري، فرهنگي، مدني، اخلاقي، اجتماعي و غيره به نمايش بگذارد.

بعد از انحطاط كار اين سلسله و پديد آمدن سلسله هاي افشاريه و زنديه و قاجاريه و پهلوي نيز هيچ كدام نتوانستند از خطوط سياسي مشخصي شده احفاد و اولاد شيخ صفي الدين تجاوز كنند وايران شيعي را به تحولات و تغييرات نوع ديگري بكشانند. نكته جالب خود اين جاست كه شورشها و طغيانهاي متعدد كوچك و بزرگ ديگري كه به دنبال سقوط صفويان پيش آمد، بار مذهبي داشته و به وسيله مردمي (اعم از شيعه و سني) انجام گرفته است كه عموما تكيه بر ديانت مقدس اسلام داشته اند. نمونه اين حوادث در سده سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) بسيار است كه نشان مي دهد از داستان قيام يوسف خواجه كاشغري تا آقاخان محلاتي و سيد علي محمد باب و شاخه هاي منشعب از آنها، نهضتي وجود ندارد كه موفق به وقوع حوادث زنجيره اي و ممتد و مزمن شده باشد، ولي داعيه مذهبي نداشته باشد.

مقاومتهاي ملي

نحوه ايستادگي ايرانيان در برابر قواي بيگانه و يا نيروهاي مخرب داخلي را به دو صورت « مبارزه هاي فرهنگي » و « تلاشهاي سازمان يافته اجتماعي » مي توان تقسيم كرد كه در دو فصل ذيل مورد بررسي قرار مي گيرد.

مبارزه هاي فرهنگي

مبارزه هاي فرهنگي في الحقيقه شايد از بارزترين خصايص عمومي ايرانيان براي دوام و بقاي وحدت ملي آنان باشد. بدون شك ايرانيان را نيز، مانند هر قوم و ملت ديگري كه به عنايت حق تعالي موجوديت يافته اند، اختصاصات خلقي و معنوي و رفتاري و گفتاري متمايزي است كه در مجموعه منتهي به ارائه مميزات فرهنگي آنان شده و از باب « لتعارفوا » شكل گرفته است. اين مايه از خصوصيات به خودي خود، از آن ديد به كار نمي آيد كه مايه رجحان كسي بر ديگري و يا دسته اي بر گروهي غير تلقي شود، چه بديهي است كه بسياري از آنها محصول زندگي مجموعه مردم ساكن در فلات ايران در خلال هزاره هاي بسيار و همراهي و سازگاري آنان با مجموع شرايطي است كه، به هر صورت، در اختيارشان قرار گرفته است.

في المثل، نوع ساختمانهايي كه در ايران است، بيش از همه، معلول و نتيجه عوامل اقليمي و امكانات جغرافيايي و زيرزميني كشور است، و اين نيز كه هنرمندان ملك توانسته اند از تركيب خاكهاي معيني، كاشيهاي بسيار زيبا و دلنواز و ظريف و ماندني بسازند، بي شك، معلول دماغ كارآمد و ذهن روشن و دستهاي قوي پنجه آناني است كه در هر جاي ديگر جهان وجود دارد و مي تواند در عرصه خاص خود خلاقيت نشان دهد.

مقوله معنوي زبان فارسي به همان سان حاصل تجارب طولاني مردم با مظاهري است كه به انديشه پديد آورندگان آن وسعت و قوت داده و ظرافتهاي زندگي پربار مردمي صاحبدل و دوستار جمال و كمال را در هر ذره از دقايق واژگاني و ساختاري زبان نمودار ساخته اند. حوادث كوچك و بزرگ داخلي و خارجي نيز باعث شده كه خردمندان ملك، به تناسب قدر، از هر واقعه خوشه اي برچينند و از هر پيشآمد توشه اي فراگيرند تا آنگاه كه چنين بناي استوار و جاويد مدني پديد آيد و در شمار فصيح ترين و بليغ ترين و في الجمله زيباترين و ساده ترين ابزارهاي انتقال انديشه و معني محسوب مي شود.

همچنين است ديگر ظواهر و آثاري، اعم از مادي و معنوي، كه نمايشگر اراده زندگاني مردمي صاحب ذوق و با استعداد و پرقدرت است و توان و تمايل ماندگاري آنان را در پهنه كوچكي از خاك در خود ضبط و نگهداري مي كنند. ايرانيان همواره از اين مميز عالي نيز برخوردار بوده اند كه بهترينها را، از هرجا كه هست، كسب كنند، و جذب فرهنگ مردمي خود نمايند. به همين دليل، بر سفره پر رونق و نعمت مردم ايران كرائمي از هر سوي و هرگوشه گيتي ممكن است فراهم شده باشد ولي بدان سان جذاب و حل فرهنگ جامع ايراني شده است كه اختصاصات نخستين خود را همرنگ با طبيعت غني جايگاه ثانوي كرده و به يكباره، از رنگ و روي و روالي تازه و بديع برخوردار شده است.

در بسياري از زمينه هاي حيات انساني، بي ترديد، مي توان گفت كه همه ملل بلند نام عالم به مدارجي از تعالي دست يافته اند و هيچ طايفه اي را بر ديگري مزيت خاصي نيست كه فرضا در چه زمان معيني با چه نوع پديده مخصوصي آشنايي پيدا كرده ند. سابقه تلاشهاي فردي و جمعي آدميان در هر زمينه چنان وسعت و قدمت دارد كه مي توان دستاوردهاي حيات دراز مدت بشري را حاصل كار همه ابناي نوع شمرد و بالمناصفه سهمي به هر گروهي عرضه داشت. نهايت اينكه، ايرانيان نيز مانند ديگر مردم و اقوام حبه عالم، بر ميراث مشترك انسانيت افزوده اند و خود نيز وامدار و بهره گير از آن هستند و آنچه تعلقات خاصه آنان است، در مظان سنجش اعتبارات و اكتسابات، همان قدر و ارجي را واجد است كه ديگر ملل گيتي نيز به نوبت از آن برخوردارند. ولي وجود حكومتهايي كه حتي در بهترين شرايط حضور خود در متن حيات جوامع ايراني، باز حداقل حقوق انساني ملت را رعايت نكرده اند، باعث شده است كه مردم براي ادامه زندگاني خود، و خاصه ايستادگي در برابر نيروهاي مافوق و ستمگر، از نوعي مقاومت هوشيارانه بي سلاح بهره برگيرند، تا در عين حفظ تماميت اخلاقي و معنوي آنان، از خشونت و شدت عمل قدرت حاكم نيز جلوگيري نمايند.

اين مقاومتها در اساس فرهنگي است و با زبان و انديشه و خط و كتابت و عادات و رسوم اجتماعي بيشتر سروكار دارد تا مثلا امور ديگري كه با ظواهر مادي متجانس است. ولي پرپيداست كه ريشه آنها را اخلاق و آداب و تفكر و شؤون مردمي و خاصه ايراني تشكيل مي دهد كه در مجموع به صور ذيل نمودار مي شوند :

1ـ ارزشهاي تازه اي را در برابر نظام ارزشي حاكم و حاكميت مستقر خلق مي كند و به گونه اي مردمي به رواج آنها مي پردازد. في المثل، جايي كه قدرت بازوان مطرح است و جنگجويان اشغالگر در پناه رفتار خشونت باز خويش استيلايي جابرانه يافته اند، به اهميت انديشه و عرضه نقش آن در روشني بخشيدن به جنبه هاي مختلف حيات روي مي آورد وعنصر متفوق را از مركب لجام گسيخته شمشير زني و كشور گشايي و لشكر آرايي به پايين مي كشاند و ادارش مي كند كه در برابر شيخ مدرسه و مرشد روحاني خانقاه به دو زانوي ادب بنشيند.

2ـ آنگاه كه زبان نيروي فرمانروا غير از زيان مردم كوچه و بازار است، به رواج نظم و نثر فارسي اقبال مي كند و مضامين بكر و دلپسند و زيبا را، به صد طريق هنرمندانه و استادانه، بيان مي دارد تا از نفوذ تند و مخرب و بيگانگي آفرين قدرت غالب كم كند و همدلي و همراستايي مردمان را با همزباني آنان همداستان سازد. نقش عظيم ادب فارسي و بالاختصاص شعر را، كه از ساده ترين ابزارهاي تفهيم و تفهم و تفاهم و همه جانبه ملي ايرانيان در همه بسط فلات ايران بوده است، ببايد دانست و شاعران بزرگ را، در هر دوره اي كه مشكلات اجتماعي توده ها افزايش يافته است، بايستي مظهر مقاومت ملي و ايستادگي فرهنگي ايرانيان شمرد.

استادان ادب در هيچ مايه نيست كه به كار نپرداخته باشند و در هيچ عرصه نيست كه به ميدان نيامده باشند. آنگاه كه زنده كردن عجم لازم بوده است، از نظم كاخهاي بلند پي افكنده اند، و وقتي كه ضرورت آموزش روابط اجتماعي و انساني بر بيگانگان وجوب پيدا كرده، آثار سراسر پند و حكمت و اندرز سروده اند، و در همه حال به صورتي آگاهانه و معقول و هوشيارانه به دفاع از موجوديت اصيل ملت ايران پرداخته اند.

درست است كه ايرانيان جاودانه ترين نغمه هاي ادبيان جهان را به وجود آورده اند و در عرصه هاي مختلف ذوقي و احساسي قدمها زده و هنرها آفريده اند، ولي نقش عظيم ادبيات ملي در تفاهم همه جانبه اي است كه در ميان قشرهاي گوناگون و در بخشهاي مختلف كشور، از خراسان و ماوراء النهر گرفته تا دجله، به وجود آورده اند. قلمرو زبان فارسي، به يقين از اين مرزها نيز فراتر است و قرنهاي مديد سراسر شبه قاره هند را فرا مي گرفته و از سوي ديگر نيز تا به سواحل مديترانه و تمامي مناطق آسياي صغير مي رسيده است. در همه اين نقاط، ادبيات شكل و رويت و مضمون و روايت مردمي دارد، از ميان مردم برخاسته و دربارهاي سلاطين را فراگرفته، به حاكمان آداب انساني و اخلاق نيكو آموخته، و جاي خود را در كنار ملت و براي نوازش دل و روح و انديشه او باز يافته است.

وجه اساسي و غالب ادب فارسي، همان اطوار و گفتار و پندار مردمي است كه از خلال همه اجزاي سخن گويندگان بليغ هويداست و حتي در مواردي نيز كه به حكم جبر زمانه راه تقرب را در پيش گرفته اند و به مديح ارباب قدرت متوجه شده اند، باز كلام آنان سرشار از حكمت و اخلاق و پند آموزي و راهنمايي است و كوشيده اند تا در قالب عبارات و استعاراتي كه ميسر مي افتاده، راه صواب را بدانان بنمايانند. بخشي مهم از آثار سخنوران بزرگ را نيز « ادبيات تيز » در برگرفته است كه صورت بس تلطيف يافته آن در مطاوي حال و نيز اشعار استادان نامبردار و شاخصه هاي جاويد عزت و عظمت ايراني چون فردوسي و سعدي و مولوي و حافظ نمايان است :




  • مرا طبع از اين نوع خواهان نبود
    ولي نظم كردم به نام فلان
    كه سعدي كه گوي بلاغت ربود
    كله ست گوشه بر آسمان برين
    تواضع زگردنفرازان نكوست
    اگر زير دستي بيفتد چه خاست
    شنيدم كه در وقت نزع روان
    كه خاطر نگهدار درويش باش
    نياسايد اندر ديار تو كس
    شنيدم كه خسرو شيرويه گفت
    بر آن باش تا هر چه نيت كني
    الا تا نپيچي سر از عدل و راي
    گريزد رعيت ز بيدادگر
    خرابي كند خصم شمشير زن
    چراغي كه بيوه زني بر فروخت
    از آن بهره ورتر در آفاق كيست
    شهنشه كه بازرگان را بخست
    كي آنجا دگر هوشمندان روند
    نكودار بازارگان و رسول
    تبه گردد آن مملكت عنقريب
    ز بيگانه پرهيز كردن نكوست
    نه بي حكم شرع آب خوردن رواست
    كه را شرع فتوا دهد بر هلاك
    وگر داري اندر تبارش كسان
    گنه بود مرد ستمكاره را
    تنت زورمند است و لشكر گران
    كه وي در حصاري گريزد بلند
    نظر كن در احوال زندانيان
    چو بازارگان در ديارت بمرد
    كزان پس كه بر وي بگريند زار
    كه « مسكين در اقليم غربت بمرد
    بينديش از آن طفلك بي پدر
    بر آفاق گر سر به سر پادشاست
    حكايت كنند از جفا گستري
    در ايام او روز نيكان از او در بلا
    كه اي پير داناي فرخنده راي
    بگفتا دريغ آيدم نام دوست
    كسي را كه بيني ز حق بر كران
    دريغ است با سفله گفتن علوم
    چو در وي نگيرد عدو داندت
    برنجد به جان و برنجاندت



  • سر مدحت پادشاهان نبود
    مگر باز گويند صاحبدلان
    در ايام بوبكر بن سعد بود...
    هنوز از تواضع سرش بر زمين
    گدا گر تواضع كند خوي اوست
    زبر دست افتاده مرد خداست
    به هرمز چنين گفت نوشيروان
    نه در بند آسايش خويش باش
    چو آسايش خويش خواهي و بس
    در آن دم كه چشمش ز ديدن بخفت
    نظر در صلاح رعيت كني
    كه مردم ز دستت نپيچند پاي
    كند نام زشتش به گيتي سمر
    نه چندان كه دود دل پيرزن
    مگر ديده باشي كه شهري بسوخت
    كه در ملكراني به انصاف زيست؟
    در خير بر شهر و لشگر ببست
    كه آوازه رسم بد بشنوند
    كه نامت برآيد به صدر قبول
    كز او خاطر آزرده گردد غريب
    كه دشمن توان بود درزي دوست
    اگر خون به فتوا بريزي رواست
    الا تا نداري زكشتنش باك
    بديشان ببخشاي و راحت رسان
    چه تاوان زن و طفل بيچاره را
    وليكن در اقليم دشمن مران
    رسد كشور بي گنه را گزند
    كه ممكن بود بي گنه در ميان
    به مالش خيانت بود دستبرد
    به هم باز گويند خويش تبار
    متاعي كز او بماند ظالم ببرد»
    وز آه دل دردمندش حذر
    چو مال از توانگر ستاند گداست
    كه فرماندهي داشت بر كشوري
    به شب دست پاكان از او بر دعا
    بگو اين جوان را بترس از خداي
    كه هر كس نه در خورد پيغام اوست
    منه با وي اي خواجه حق در ميان
    كه ضايع شود تخم در شوره بوم
    برنجد به جان و برنجاندت
    برنجد به جان و برنجاندت



در آثار شيخ فراوان است دقايقي كه بازتاب تمناهاي مردمي است و از كج رفتاريهاي سلطه گران حكايت دارد و بداهتا نقل عشري از اعشار نيز در اين مقام ممكن نيست. و اينك غزلي از خواجه بلند مرتبه شيراز كه مانند همه غزليات دلنشين و زيبا و جاوداني او، جامع است و خود كتابي را به تفضيل طلب دارد :




  • شكفته شد گل خمريو گشت بلبل مست
    اساس توبه كه در محكمي چو سنگ نمود
    بيار باده كه در بارگاه استغنا
    درين رباط دو در چون ضرور است رحيل
    مقام عيش ميسر نمي شود بي رنج
    به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش مي باش
    شكوه آصفي و اسب باد و منطق طير
    به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابي
    زبان كلك تو حافظ چو شكر آن گويد
    كه گفته سخنت مي برند دست به دست



  • صلاي سرخوشي اي صوفيان وقت پرست
    ببين كه جام ز جامي چه طرفه اش بشكست
    چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست
    رواق و طاق معيشت چه سر بلند و چه پست
    بلي به حكم بلا بسته اند عهد الست
    كه نيستيست سرانجام هر كمال كه هست
    به باد رفت و از و خواجه هيچ طرف نبست
    هوا گرفت زماني ولي به خاك نشست
    كه گفته سخنت مي برند دست به دست
    كه گفته سخنت مي برند دست به دست



با اينكه سراسر كتاب حكمت آفرين استاد توس آكنده از اشاراتي است كه بر پادشاهان ستمگر رفته است، در اينجا نمونه اي از تاملات وي درباره تباه شدن روزگار جمشيد ذكر مي شود :




  • از آن پس بر آمد از ايران خروش
    سيه گشت رخشنده روز سپيد
    بر او تيره شد فره ايزدي
    پديد آمد از هر سوي خسروي
    يكايك از ايران برآمد سپاه
    شنودند كانجا يكي مهترست
    سواران ايران همه شاه جوي
    چو جمشيد را بخت شد كندرو
    برفت و بدو داد تخت و كلاه
    نهان گشت و گيتي بر او شد سياه
    چو صد سالش اندر جهان كس نديد
    صدم سال روزي به درياي چين
    چو ضحاكش آورد ناگه به چنگ
    به اره مر او را به دو نيم كرد
    شد آن تخت شاهي و آن دستگاه
    گذشته بر او ساليان هفتصد
    همه پروراندت با شهد و نوش
    همه شاد باشي و شادي بدوي
    دلم سپر شد زين سراي سپنج
    جهان را ازو پاك و بي بيم كرد
    زمانه ربودش چو بيجا ده كاه
    پديد آوريدش بسي نيك و بد
    جز آواز نرمت نيايد به گوش
    همه راز دل بر گشادي بدوي
    به دلت اندر از درد خون آورد



  • پديد آمد از هر سوي جنگ و جوش
    گسستند پيوند از جم شيد
    به كژي گراييد و نابخردي
    يكي نامداري زهر پهلوي
    سوي تازيان بر گرفتند راه
    پر از هول شاه اژدها پيكرست
    نهادند يكسر به ضحاك روي ...
    به تنك آوريدش جهاندار نو
    بزرگي و ديهيم و گنج و سپاه
    سپرده به ضحاك تخت و كلاه
    ز چشم همه مردمان ناپديد
    پديد آمد آن شاه ناپاك دين
    يكايك ندادش زماني درنگ
    نهان بود چند از دم اژدها
    از او پيش بر تخت شاهي كه بود؟
    چه بايد همي زندگاني دراز
    يكايك چو گويي كه گسترده مهر
    يكي نغز بازي برون آورد
    خدايا مرا زود برهان ز رنج
    به فرجام هم زو نيامد رها
    از آن رنج بردن چه آمدش سود؟
    كه گيتي نخواهد گشادنت راز
    كه خواهد نمودن به من مهر چهر
    به دلت اندر از درد خون آورد
    به دلت اندر از درد خون آورد



سخني نيز از مير شاعران غزنه، حكيم سنايي در مزمت اهل قدرت مي آيد كه تاثر او را از نا اهلاني كه بر مسند عزت تكيه مي زنند، مي نماياند :




  • مرد هشيار در اين عهد كم استور
    زيركان را ز در عالم و شاه
    هست پنهان ز سفيهان چو قدم
    وانكه را هست ز حكمت رقمي
    هر كجا جاه در آن جاه چه است
    دست آن كز قلم ظلم تهي است
    رسته نزد همه كس خسته گياه
    همه شيران زمين در اَلَمند
    هر كه را بيني بر باد از كبر
    از يكي در نگري تا به هزار
    پادشا را ز پي شهوت و آز
    امرا را ز پي ظلم و فساد
    سگ پرستان را چون دم سگان
    غازيان را ز پي غارت و سهم
    سع ساعي به سوي سلطان آن
    قد هر موي شكاف از پي ظلم
    مرد ظالم شده خرسند به دين
    كه بگويند فلان محترم است



  • كسي هست بدين متهم است
    وقت كُرم است نه وقت كرم است
    هر كرا در ره حكمت قدم است
    خونش از بيم چو شاخ بقم است
    هر كجا سيم در آن سيم سم است
    پاي آن كس به حقيقت قلم است
    هر كجا بوي تف و نام غم است
    در هوا شير علم بي الم است
    آن نه از فريهي آن از ورم است
    همه را عشق دوام و درم است
    رخ به سيمين بر و سيمين صنم است
    دل به زور و زر و خيل و حشم است
    بهر نان پشت دل و دين به خم است
    قوت از اسب و سلاح و خدم است
    كه فلان جاي فلان محتشم است
    همچو دندانه شانه به هم است
    كه بگويند فلان محترم است
    كه بگويند فلان محترم است



نمونه هاي مزبور به حقيقت اندكي از بسياري و ذره اي در برابر خرواري از آثار ادبي فارسي است كه نامداران سخن بدان پرداختند، و اگر در نظر آوريم كه شعر در ايران هنري ملي است ـ و شايد هم از مهمترين و بزرگترين و شريفترين هنرهاي ملت است ـ واستقبال عمومي از آن به گونه اي است كه ادبيات منظوم ايران را نه تنها در رديف بلندترين مراتب نوع، كه بل در بالاترين درجات جهاني آن قرار داده است. معلوم مي شود كه خصوصيات و تمايلات و انديشه هاي مردمي تا چه پايه در شعر تجلي پيدا كرده است. شايد هيچ زمينه اي از فكرت آدمي نباشد كه در دست هنرمند شاعران اين ملك به معرض بررسي و نمايش در نيامده باشد و هيچ نكته بديعي، خاصه درمهام اخلاقي و وجدانيات بشري، شناخته نشده باشد كه سخنوران نامي بدان نپرداخته باشند و در همان حال، پسنديده ترين كلمات در آنجا كرده است كه انذاري بر حاكمان ظالم رود و هشياري براي آحاد غافل به شمار آيد.

راز جاودانگي سخنان حافظ بي شبهه در همين پايبندي او به اصول اساسي فرهنگ ايراني است. او، همانند ديگر بزرگان ادب فارسي، جامعه خود را مي شناسد، دردهاي آشكار و پنهان آنها را تشخيص مي دهد، مردم زورگو و متجاوز و طاغي را، در هر لباس كه هستند، رسوا مي كند و در قالب سخناني كه هم از معني لطيف آكنده است و هم صورت زيباي ظاهر دارد و هم موزون و دلفريب و گوشنواز است، قشنگترين و مطلوبترين ايهامات و ابهاما را مي آفريند. حملات مكرر او به اهل قدرت و پوشندگان جامه هاي زرق و ريا، مبارزه اي حمايت شده از سوي جامعه معقول و متين و در قالب صحيح قرار گرفته را نمايش مي دهد كه بر ذات حوائج خويش آگاهي دارد و معيارهاي سنجيده معتبر مويدي را براي ارزيابي نيك از بد و صحيح از سقيم شناخته و تجربه كرده و پذيرفته است. دروان حيات او، كه وارث ادبار و دردمندي دو صد ساله تاريخ ايرانيان در زير فشار حكام جور و جبر مغولي و تيموري است، نياز به عكس العملي قوي براي ماندن داشت، و اين همان است كه در غزليات بي بديل خواجه بلند مرتبه شيراز منعكس شده است و روح زمان و زمانه او را در خويش نگاه مي دارد :




  • صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد
    بازي دهر بشكندش بيضه در كلاه
    ساقي بيا كه شاهد رعناي صوفيان
    اين مطرب ازكجاستكه ساغر عراق ساخت
    اي دل بيا كه ما به پناه خدا رويم
    صنعت مكن كه هر كه محبت نه پاك ساخت
    فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
    اي كبك خوشخرام كجا مي روي بايست
    حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل
    ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد



  • بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
    زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
    ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز كرد
    و آهنگ بازگشت ز راه حجاز كرد
    زانج آستين كوته و دست دراز كرد
    عشقش به روي دل در معني فراز كرد
    شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
    غره مشو كه گربه عابد نماز كرد
    ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد
    ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد



باري، زمينه اعتراض و مبارزه در همه ادوار زندگاني ملت وجود داشته است و گويندگان پر تواني كه بار مردمي داشته اند و خدمات و كار مردمي بر عهده گرفته اند، زبان حال ابناي عصر بوده اند و به بهترين صورتي درد و رنج و نارضايي جامعه را ظاهر مي كرده اند. ذكر نمونه كار آنها، با توجه به كثرت تعدادشان، سخت دشوار است و ناگزير به ذكر مثالي از اديب الممالك فراهاني، شاعر بلند مرتبه سده چهاردهم هجري قمري، اكتفا مي ورزيم. آنجا كه پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي خطاب به محمد علي شاه قاجار مي گويد :




  • امروز كه حق را پي مشروطه قيام است
    كاي شه به زمينت زند اين توسن دولت
    اين طبل زدن زير گليمت نكند سود
    نام تو بيالوده تواريخ شهان را
    تا كي به دهان قفل خموشي زده باشم
    والا پدرت داد همي كرد و تو بيداد
    جايي كه نماند اثر از داد مپندار
    كار تو تمام است و نداني كه از آن روز
    هشدار كه صياد قضا مي نشناسد
    آن باده كه در جام كسان ريختي اي شاه
    وان زهر كه در كام جهان كرده اي از قهر
    وان شعله كه از توپ تو افتاده به مجلس
    روز عقلا از ستم و جور تو تار است
    از مال فقيرانت در گنج زر و سيم
    در جامگي و راتبه فرمان تو مخصوص
    سرباز تو در شهر به غارت شده مشغول
    اندرپي زخمي كه زدي بر دل ابرار
    هي هي جبلي قم قم و قم قم كه از اين فتح
    هشيار شو اي شاه كه آوازه زين فتح
    از تخت تو تا تخته تابوت دو انگشت
    اطوار تو آثار جنون است و سفاه است
    اين تاجوري نيست كه درد است و دريغ است
    وي دزد از اين خانه درشو كه خداوند
    اين خاك پر از خون ملوك است و سلاطين
    دشتي كه به هر دستي از آن خوي سياوش
    ما بر مثل آل محمد شده مقهور
    تو همچو يزيدستي و اين شهر چو شام است



  • بر شاه محمد علي از عدل پيام است
    كامروز به زير تو روان گشته و رام است
    چون طشت تو بشكسته و افتاده ز بام است
    هر چند كه نت ننگ و نه ناموس و نه نام است
    جان در هيجان است و گه كشف لئام است
    اينجا گنه و جرم تو بر گردن مام است
    برمايه بيداد و ستم هيچ دوام است
    شاهي تو ودولت و ملك تو تمام است
    دستور كه وشه كه شهزاده كدام است
    ساقيت برافشانده سرانجام به جام است
    دور فلكت ريخته نا كام به كام است
    زودا كه برافروخته ات درب خيام است
    صبح سعدا از طمع حرص تو شام است
    وز خون شهيدانت در جام مدام است
    در كشتن و بر دار زدن حكم تو عام است
    سرهنگ تو پندارد كاين شرط نظام است
    شمشير خدا را رگ جان تو نيام است
    شاهي به ختام آمد و دولت به ختام است
    چون كبك به پرواز و چو آهو به خرام است
    وز خاك تو تا خاك مذلت دو سه گام است
    افكار تو پندار صداع است و ز كام است
    اين پادشاهي نيست كه مرگ است و جذام است
    بيدار و نگهبان سرا بر سر بام است
    اين دشت همه گور صدور است و عظام است
    آميخته با مغز جگر گوشه سام است
    تو همچو يزيدستي و اين شهر چو شام است
    تو همچو يزيدستي و اين شهر چو شام است



نكته ديگري كه در صفحات دواوين فارسي به چشم مي خورد، و خود به نوعي ديگر بازتاب نظرهاي اجتماعي است، طنزگويي و لطيفه سرايي و حكايت سازي در باب ارباب قدرت است. اين جمله به صورتهاي مختلف در ادوار گوناگون وجود داشته و ظرايف ظرفا در طي قرون باقي مانده و دست به دست گرديده است. بدين نحو، عقلاي قوم، به صورتي آگاهانه، نقاط ضعف رجال و بزرگان و قدرتمندان روزگار را جستجو كرده اند و بر هر كدام از آنها قصه اي باز نموده و با شيرين زباني در ميان توده رايج ساخته اند. اين راه، از جدي شدن و صلابت پذيرفتن قبايح زندگي ستمگران و كج فهمان جلوگيري مي نموده و دست كم پايه موجوديت و ثبات آنان را سست مي گردانيده است. مطايبات كثيري كه در باب سلاطين مطرح است و اشارات مليحي كه در سخنان صاحبان ذوق مندرج، بر بساطت روح ايراني و اشعار نكته سنجانه وي بر امور دلالت دارد و خود از رنج درون مردم مي كاهد و تحمل سختيهاي همه جاگير و جانسوز را آسانتر مي سازد.

از مهمترين كساني كه پس از عصر فلاكت و نكبت استيلاي مغولان بدين شيوه روي آورده اند، نظام الدين عبيدالله زاكاني است كه از فحول دانايان و كاردانان روزگار خود بود (وفات در حدود 772 ه.ق)و به اعتباري، مقام صدارت و وزارت نيز داشت. وي ستيزه خود با حكام جود را در همه قوالب سخن آشكارا نشان داده است و به خصوص در رساله « اخلاق الاشراف » با طنزي ظريف و زيبا، ستمگري و جهل و خبث شمشير به دستان را بر ملا نموده است. نمونه اي از نقد گزنده او از باب چهارم اين رساله در زير نقل مي شود :
« اكابر سلف عدالت را يكي از فضايل اربعه شمرده اند و بناي امور معاش و معاد بر آن نهاده. معتقد ايشان آن بوده كه بالعدل قامت السمواه و الارض خود را ماموران الله يامر بالعدل و الاحسان بداشتندي، بنابراين سلاطين و امرا و اكابر و وزرا دايم همت بر اشاعت معدلت و رعايت امور رعيت و سپاهي گماشتندي و آن را سبب دولت نيكنامي شناختندي و اين قسم را چنان معتقد بوده اند كه عوام نيز در معاملات و مشاركات طريق عدالت كار فرمودندي و گفتندي : بيت:




  • عدل كن زانكه در ولايت دل
    در پيغمبري زند عادل



  • در پيغمبري زند عادل
    در پيغمبري زند عادل



اما مذهب اصحابنا (مذهب مختار) آن كه سيرت اسوه سير است و عدالت مستلزم خلل بسيار، و آن را به دلايل واضح روشن گردانيده اند و مي گويند بناي كار سلطنت و فرماندهي و كدخدايي بر سياست است، تا از كسي نترسند فرمان آن كس نبرند و همه يكسان باشند و بناي كارهاي خلل پذيرد و نظام امور گسسته شود. آن كس كه حاشا عدل ورزد و كسي را نزند و نكشد و مصادره نكند و خود را مست نسازد و بر زيردستان اظهار عربده و عضب نكند مردم از او نترسند و رعيت فرمان ملوك نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشوند، مصالح بلاد و عباد متلاشي گردد و از بهر اين معني گفته اند : مصراع:

پادشاهان از پي يك مصلحت صد خون كنند.

مي فرمايند « العداله تورث الفلاكه ». خود كدام دليل واضحتر از اينكه پادشاهان عجم چون ضحاك تازي و يزد جرد بزهكار كه اكنون صدر جهنم بديشان مشرف است و ديگر متاخران كه از عقب رسيدند تا ظلم مي كردند دولت ايشان در ترقي بود و ملك معمور، چون به زمان كسرا انوشيروان رسيد او از ركاكت راي و تدبير وزراي ناقص عقل شيوه عدل اختيار كرد در اندك زماني كنگره هاي ايوانش بيفتاد و آتشكده ها كه معبد ايشان بود به يكباره بمرد و اثرشان از روي زمين محو شد... بخت النصر تا دوازده هزار پيغمبر را در بيت المقدس بي گناه نكشت و چند هزار پيغمبر را اسير نكرد و دستور داري نفرمود، دولت او عروج نكرد و در دو جهان سر افراز نشد. چنگيزخان كه امروز به كوري اعدا در درك اسفل مقتدا و پيشواي مغولان اولين و آخرين است تا هزاران هزار بي گناه را به تيغ بي دريغ از پاي در نياورد، پادشاهي روي زمين بر او مقرر نگشت. در تواريخ مغول وارد است كه هلاكوخان را چون بغداد مسخر شد جمعي را كه از شمشير بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند، حال هرقومي باز پرسيد، چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت : از محترفه ناگزير است، ايشان را رخصت داد تا بر سركار خود رفتند، تجار را مايه فرمود دادن تا از بهر او بازرگاني كنند. جهودان را فرمود كه قومي مظلوم اند، به جزيه از ايشان قانع شد. مخنثان را به حرمهاي خود فرستاد، قضاه و مشايخ و صوفيان و حاجبان و واعظان و محرفان و گدايان و قلندران و كشي گيران و شاعران قصه خوانان را جدا كرد و فرمود اينان در آفرينش زيادت اند و نعمت خداي به زيان مي برند. حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روي زمين را از خبيث ايشان پاك كرد، لاجرم قرب نود سال پادشاهي در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ايشان در تزايد بود. ابوسعيد بيچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانيد، در اندك مدتي دولتش سپري شد و خاندان هلاكوخان و مساعي او خيره در سر نيت ابوسعيد رفت، آري، بيت :




  • چو تيره شود مرد را روزگار
    همه آن كند كش نيايد به كار



  • همه آن كند كش نيايد به كار
    همه آن كند كش نيايد به كار



رحمت بر اين بزرگان صاحب توفيق باد كه خلق را از ظلم ضلالت عدالت به نور هدايت ارشاد فرمودند!. طعن بزرگان گذشته، سخن گفتن درباره حوادث و وقايعي كه گويي در سرزمين نامشخص و با مردمي نامعين و بي هويت انجام پذيرفته است، تدارك تمثيلات بي شمار و ضروب امثالي كه رفتار ناموجه زورمندان را تقبيح مي كند، اشارات و كناياتي كه دال بر واقعيتهاي تلخ اجتماعي دارد، بر سر زبان انداختن شوخيها و مزاحهايي كه آلودگي و ضعف و زبوني روحي و اخلاقي شمشير به دستان را به شخره مي گيرد، رواج داستانهايي كه زندگي حيوانات را رقم مي زند، و در حقيقت، نظر به حال مردم روزگار دارد، اسطوره سازي ها و باستان گراييهايي كه قهرمانان افسانه اي كهن را به ميان مردم مي كشاند و بدانان زندگي با نام و نشان و اعتبار و شرف مي بخشد و في الحقيقه، تلاش منضبط و سازمان يافته ذهني مردم را براي ناديده گرفتن حاكمان جور و اميدواري به ظهور عناصر مردمي و خودي صراحت مي دهد، تقويت مباني شخصيتي عقلاء المجانين و تمثيت روايات به نام آنان و بسياري شيوه هاي پسنديده و اصولي ديگر، از طرق فرهنگيي است كه ايرانيان براي مبارزه با ستمكاران و بلهاي فرمانروا در پيش مي گرفتند و بدان وسيلتها فشارهاي خرد كننده و در هم ريزنده ناشي از اختناقهاي مدهش را از سر مي گذرانيدند. اينكه در فرهنگ ايراني، آداب و سنن و شعاير بي شماري (اعم از ملي و مذهبي) كه جا باز كرده و تقريبا در همه منافذ فكري ملت رخنه و خانه نموده است، نشانه ديگري از استقلال خواهي مردم و جدايي طلبي آنان از راه و رسم هاي حكومتهاي بيدادگر استآنچه مسلم است اين است كه تجربه هاي طولاني به توده ها آموخته است كه براي بقاي موجوديت خود ناچارند كه سبك و سلوك مشخص داشته باشند و هواداري از امور و اشخاصي كنند كه به آمد و رفت ماجراجويان سبك مغز و جاه طلب و پرمدعا مربوط نباشد،حال اگر حكومتهايي نيز بوده اند كه صلاح و صرفه خود را در كوتاه مدت، هماهنگي با منويات توده ديده اند، بر خود آنها سزاست، و گرنه اكثريت به ظاهر خاموش طريق خود مي سپرده اند و عرض خود نيز نگاه مي داشته اند.

كوشش دولتها و به عبارت ديگر گروههاي سياسي خاصي كه براي حفظ منافع مشترك به گرد هم جمع مي آمدند و بقاي خود را در فناي عناصر قدرت طلب غير جستجو مي كردند، بر اين بود كه مردم ايران را علي الدوام در چنان شرايط مختنقي نگاه دارند كه هيچگاه از پرداختن به نيازهاي اوليه زندگي منفك نشوند و لامحاله به انديشه تشخيص ظالم از عادل و بدكار از نيكوكار برنيايند، به اضافه، ظرفيتهاي سياسي ـ نظامي خود را براي جانشيني ارباب سلطه ناچيز بينگارند و با تحميق دائمي تبليغاتي زورمدان، رابطه اجتماعي چوپان و گله را در ميان خود و آنان حفظ كنند، ولي اين نيز بدون شبهه تلاشي بي حاصل بود، چرا كه مردم ايران قرنهاي دراز سابقه سياسي و دنيا داري داشته و همان آگاهيها، كه در متن فرهنگ سياسي جامعه جايگير بود، بدانان آموخته بود كه صالح كيست و طالح كدام است، و وقتي كه حكام متاع خويش مي نمودند آن را كه سزاوارتر بود در نظر مي آورند.

اصل ديگري كه بي گمان در روان شناسي اجتماعي ايراني مورد اعتناست، تلاش براي رجعت به ادوار خوب گذشته است، كه به صورتي آرمانخواهانه در اذهان جايگير شده است و در حالي كه بديها و نقايص و مشكلات روزگاران قديم را به يك سو نهاده و تنها محاسن و نيكوييهاي تصوري خود را زنده نگاه مي دارد، مي كوشد تا هر پديده تازه اي را با معيارهاي ذهني قديم بسنجد و در نهايت جايگاه ثابت و مطمئني به امور دهد. بديهي است كه وقتي يك بار كسي به مدارجي از اعتلا رسيده باشد و چنان به نظر رسد كه آن مراتب ذاتي او شده است، به اشكال مي توان وي را از وصول دوباره بدانها منع كرد و كشش دائمي چنين فردي، همواره بدان صوب است كه جايگاه نخستين را بازيابد. اين است كه خمير مايه اصلي مبارزاتي مردم ايران با حكومتهايي كه عمدتا جز دسته هاي كوچك و متشكل نظامي نبوده اند و اهداف كوچك خودخواهانه و تركتازانه اي را در اين گوشه و آن گوشه كشور دنبال و جستجو مي كرده اند، هميشه در متن فرهنگ اصيل ايراني وجود داشته است و اگر نه در قالب زور و شمشير، كه درجامه چكامه و تدبير ظاهر مي شده اين فرهنگ با اتكا بر عناصر زنده سازنده خود، جامعه را در حالت ستيز و آمادگي دائمي نگاه مي داشت و هشيارانه از موجوديت تاريخي خود دفاع مي كرد تا بدانجا كه مي توان گفت فضاي سياسي ايران مستمرا آماده شورش و عصيان بود و هر پديده متخالف با كل نظام و هستي فرهنگي خود را آگاهانه طرد و دور مي كرد. سياستهاي حاكم، شايد، به طورعمده از اين امر غافل بودند و همان كه جمعي را براي اطفاي نايره شرارتهاي بي حساب اجير و مطيع مي ديدند، باطل در اينخيال سير مي كردند كه زمام كارها را در دست گرفته ايد، ولي بازتاب دريافتهاي ناصواب را وقتي مي ديدند كه منگنه اختناق، به دليل معيني چون سربلند كردند مدعي خاص، پيدا شدن دشمن خارجي، كهولت مزاج خان حاكم و ضعف عارض از بيماريها و هر حادثه مشابه ديگر، اندكي سست شده باشد، آنگاه بازتاب اجتماعي روان سياسي ملت نمودار مي شد و بي دريغ به بركندن ريشه درخت فساد و فشار و جور كمك مي كرد. نوع ديگري از مبارزه هاي ملي كه در شكلهاي گروهي انجام پيدا مي كرده، ايستادگيهاي اخلاقي و تشكيلاتي فتيان، جوانمردان و عياران بوده است كه در فصل بعد بدان مي پردازيم.

تلاشهاي سازمان يافته اجتماعي

عياران

نوع ديگري از مبارزه هاي مردمي ايرانيان را تشكيل مجامع جوانمردي و عياري مي توان شمرد، مردمي كه به صور مختلف جوانمردان، فتيان، آزادگان و ن ظايري آن گه گاه دسته هايي به وجود آورده و در فرصتهاي مقتضي به اخلال در امور دولتهاي جائر پرداخته اند. مهمترين اختصاصات آنان را مي توان چنين خلاصه كرد :

1ـ فرهنگ مردمي دارند و غالبا از ميان محرومترين قشرهاي اجتماعي بر مي خيزند.

2ـ تلاشهايشان خود جوش است و از شوائب تحريك خارجي مبراست.

3ـ رشد و پايگيري تشكيلاتي آنان در دوره هاي بحراني اجتماعات است و به صورت عكس العملي در برابر نابسامانيها و آشفتگيهاي سياسي ـ اجتماعي جلوه مي كند.

4ـ بر زمينه هاي اخلاقي تكيه دارند و مبارزات آنان عمدتا بر مدار دفع بيداد و رفع بيدادگري است.

5 ـ هسته هاي مقاومت بر حول وجود يك فرد قهرمان و مبارز و نترس شكل مي گيرد و اهداف محلي و منطقه اي را تعقيب مي كند، بدين طريق شورايي دارند كه مصلحت انديشيها در آن صورت مي پذيرد.

6ـ رسم و راهها منطبق بر آيين فتوت و جوانمردي است كه از ديرباز در جامعه ايران وجود داشته و ممدوح طبقات فقير و تهيدست بوده است. به همين سبب، كوششهاي جوانمردان بر آن متوجه است كه تا اسوه حسنه برجسته اي از ميان رهبران مذهبي و ملي داشته باشند و با نتصاب خود به چنين مقامي رفتار و گفتار و انديشه وي را ملاك عمل و ارادت و اقدام قرار دهند.

7ـ مورد حمايت قاطبه زحمتكشان وفقيران جامعه خود هستند.

8 ـ فعاليتهاي آنان جنبه هاي عملي آشكار و پنهان دارد و گاه قيامي را به صورت دسته جمعي صورت مي دهند و زماني نيز به شيوه فردي دستمي زنند.

9ـ در ميان آنان نه شرط وجود دارد و نه حكومت، اما سوگند و پيمان پيوستگيها را محكم مي كند و روابط دوستانه را برقرار نگاه مي دارد.

10ـ عرصه عمل آنان نامحدود است و در امور كوچك و بزرگ نيز مداخله مي كنند. يك با ممكن است كه اسبان حاكم را از ايلخي رم دهند و از اين طريق به دارايي او زيان رسانند، گاه متحمل است كه سركشي را از تن جدا كنند و عبرت ديگران سازند، زماني شايد به قافله اي متمكن، كه در پناه حكومت است، حمله برند و مال و متاع آن را به غارت گيرند و خرج مستمندان كنند، روزي نيز پيش مي آيد كه سلاح در پوشند و روياروي دشمن ملك و ملت به ستيز پردازند، نمونه هايي از مبارزات يعقوب ليث با عمال خليفه عباسي و نيز نهضت سربداران در برابر حاكمان مغول از اين دست است، كه هر كدام توانستند يك چند فضاي سكوت آميخته به ترس و دهشت و وحشت را بشكنند و به همت ياران صميمي، زمام حكومت را به دست گيرند. بي پناهي مردم در برابر قدرتهاي قومي ظالم، كه به خصوص فسق آشكارا دارند و چنين مي پندارند كه ديگران بايد بكارند و آنها درو كنند، زمينه ايجاد و رشد و تظاهر دسته هاي عياري را فراهم مي گرداند و مردم مستعد را به تلاش جدي براي واژگوني اوضاع وامي دارد. كساني كه به اين كار دست مي زنند، حداقل از برخي شرايط ذيل برخوردارند :

- اخلاقي بودن و به آييني الهي اعتقاد داشتن و به خصوص محرمات مذهبي در باب حلال و حرام و مكروه و مستحب و واجب را رعايت كردن.

- عدالت طلبي و حق دوستي.

- مشورت با جمع و تصميم گيري جمعي و في الحقيقه در چاچوب قراردادهاي اجتماعي عمل كردن.

- اعتقاد به مروت به عنوان يك اصل اساسي زندگي.

- ايستادگي در برابر زور ولو با سرقت و غارت و مخصوصا با جنگ و ستيز و شمشير زني.

- دارا بودن روح و روحيه اجتماعي و آمادگي همكاري با عناصر متجانس.

- فدا كار بودن و از مرگ نهراسيدن، بدان گونه كه خطر كنند و دل به دريا سپرند و به نتايج آني نينديشند.

- سركش باشند و دچار ياس و زبوني نشوند و از انديشه بلند و مقصد ارجمند دست برندارند.

- قهرمانانه زيند و خود به قهرمانان معتقد باشند و به همين گونه الگويي اصيل از رهبري كامل را در خطر نگاه دارند.

- منافع ديگران را بر خود مقدم دارند.

- به مساوات و برابري اجتماعي نظر كنند وبه خصوص در تقسيم ثروتها و برخورد ظالمانه كار و سرمايه جانب ناداران را بگيرند.

- برادري در ميان خود را، به صورت يك اصل مقدس و محترم شمارند.

- توان تغيير در شرايط مختلف اجتماعي و سياسي را داشته باشند، عنداللزوم حرفه هاي مختلي بياموزند و در عرصه هاي متفاوت به كار گيرند.

بدين سان، در جوامع ايراني قبل و بعد از اسلام، هميشه گروههاي آرمانخواهي وجود مي يافته اند كه بر اساس پيوستگيهاي عقيدتي و همزباني و همدردي و ضرورتهاي مردمي دفاع از خود و ناموس و شرف مردم بي دست و پا، تشكيلاتي به وجود مي آورده اند و ناگزير تعاليم و آدابي را نصب العين مي ساخته اند، و باز به تربيتهاي معيني روي مي كرده اند تا آنان را، براي مسئوليتهايي كه عموما يك جانبه بوده و حقوقي بركسي متصور نمي شده است، آماده نگاه دارند.

آنچه در عرف جوانمردان « مروت » خوانده مي شود، معني وسيعي پيدا مي كند كه از يك سو حصول به مقصدهاي عالي مردمي را در بر مي گيرد و از جانب ديگر فداكاري در حد جانبازي و ايثار نفس را شامل مي شود. عياران چه بسا كه براي تشخيص و تشخص خود ناگزير مي شدند كه لباسهايي معين بر تن كنند، سر و روي را به آييني خاص آراسته دارند، در مجامعي شناسا جمع شوند و به اطواري ويژه با اخوان صفا و خلان وفا تماس گيرند، از ذكر كلماتي در سخن پرهيز كنند و بالعكس عباراتي مستحسن را بر زبان آورند. تمرينهايي كه براي آماده سازي فرد و رشد او براي قبول مسئوليتها و در واقع به منظور « اجتماع سازي » عناصر تازه كار به كار گرفته مي شد، سخت بود و طالب بايد مراحل متعددي را چونان اهل طريق مي پيمود، و از آنجا كه بتدا مي كرد تا به سر حدي كه غايت القصواي تربيت و تعالي بود، امتحاناتي را مي گذرانيد، هم مگر شايسته وصول به بارگاه بلند فتيان مي شد.

در فضاي عقيدتي ـ مذهبي جامعه ايراني، هر جنبشي رنگ ديني داشت و به طور قطع مي بايست از تاثيرات مذهبي برخوردار بماند و با مضامين اعتقادي اكثريت مردم هماهنگي يابد تا بتواند جايي در دلها باز كند و كسب مشروعيت علني نمايد. از طرف ديگر هم اينان خود را نماينده مردم و خواستهاي بحق آنان در برابر متعديان و زورگويان متكي به حكومت و دولت مي دانستند و براي اداي وظيفه اي چنين شكوهمند ناگزير بودند كه بر صراط ديني مستقيم باشند و با تمرينهاي مكرر بر نفس و هواهاي جسماني مسلط شوند و پاكيزه خويي و نيك طينتي ظاهر ساند. حركتي كه پشتوانه مردمي نمي داشت ناگزير متوسل به راههاي ديگري چون اتكا بر قوم و قبيله و مال واسلحه مي شد و در واقع خود را به همان عرصه خطرناكي مي كشانيد كه شان و احترام عمومي را از دست بدهد و به صورت مظهري از نمادهاي رسمي عصر در آيد، ولي اينان بيش از هر چيز زاده فرهنگ مردمي و برخاسته از متن نيازهاي محترم اجتماعي بودند. بي پناهي هموطنانشان در برابر قدرتهاي مستبد و بي رحم و تكرار دردها و آلامي كه از قبل ظلم و شقاوت و قساوت بر مي خاست، دلهاي حساس را به فغان مي آورد و منوياتشان را در عرصه وسيع فريادها و ناله ها به يكديگر نزديك مي نمود.

از آنجا كه امر ظلم در تاريخ ايران هماره بر استمرار بوده است، ناگزير پيدايش اين گونه نهادهاي حمايتي و حفاظتي جامعه نيز به عنوان واكنشي ضروري، دائمي مي شده و خود مردمي را به صرافت كار و فعاليت و چاره جويي وامي داشته كه طبعا از درجات رشد عقلي و عملي و حرفه اي بيشتري برخوردار بوده اند، و برخلاف كارگران و كشاورزان و گله داراني كه علي الدوام و بي وقفه ناچار به ت لاش معاش اند و فراغتي در زندگي آنان متصور نيست، از برخي مجالهاي مغتنم برخوردار شده اند. به همين دليل، مشاهده مي شود كه فعاليتهاي عياران غالبا در شهرها و آن هم شهرهاي نسبتا بزرگي كه اصناف شهري مجال پاگيري و ايجاد تشكيلات حرفه اي داشته اند، نضج مي گرفته و به مثابه كانون محوري حركت، به مرور، بر قشرهاي ديگر شهري و حتي روستايي تاثير مي نهاده است. خصيصه سرعت گردش اخبار، كه در فرهنگ شفاهي ايراني به مفهوم عام خود شناخته شده است و بيش از هر چيز نشان از تشنگي روحها براي درك و دريافت تغييرات جديد و طبعا پيدا كردن راههاي محافظتي خويش در برابر وقايع ناشناس دارد، به كمك آنها مي آمد و نجواهايشان را به داخل خانواده ها و درون دلها مي برد. به همين گونه، اخبار شهرها و مناطق ديگر به هم مي رسيد و علاقه مندان، و در واقع همدردان، را با يكديگر آشنا مي ساخت. مناطق اساسي تجمع افراد براي خودسازي و پرورش تن و تهذيب نفس و كسب تعليمات مفيد و با توجه به شرايط اختناق مدهش سياسي كشور، علي القاعده مي بايست در مراكزي باشد كه از نظر حكومت و عوامل آن نيز معروف باشد و مخالفتي بر نينگيزد. اين است كه ورزشگاهها، در مفهوم عام كلام، و خاصه زورخانه ها مناسبترين كانونهاي تجمع شناخته مي شد و علاقه مندان به نيرو و راستي را در خود گرد مي آورد.

توجه به نوع ساختمان، اجتماع مردم، ابزار كار و تعليماتي كه به افراد داده مي شد و خاصه سلسله مراتبي كه در تربيت وجود داشت و كساني كه به درجات بسيار بالا مي رسيدند، نشان مي دهد كه همه و همه بر پايه اخلاق آرمانخواهانه مردمي و رشد و گسترش تواناييهاي روحي و جسمي افراد و خاصه قبول مسئوليتهاي حمايتي از سوي برگزيدگان است. پرورش فرد از مرحله بدوي تا به درجات كمال، با ديگر مضامين عالي فرهنگ ايراني، كه به نحوي ممتاز در مراحل سير و سلوك وصفيانه و عارفانه وجود دارد، هماهنگي مي يابد و در واقع مكتبي عملي براي ارائه انسان آرماني و مسئول محسوب مي شود. آن گاه شناسايي جامعه و الگوهاي عالي انسان آن آغاز مي گردد و همه دانستنيها در لباس شعر و تمثيل و همراه با حركت فعال و بشاش و زندگي بخش معرفي و عرضه مي شود و شخص نيز در هر مرحله كه قرار دارد شناختي اصولي و عملي از پيرامونيان خود و جايگاههاي اجتماعي آنان به دست مي آورد، و در وهله نهايي تكاليف و مسئوليتهاي منتظر را در اختيار مي گيرد و به عرصه دائمي پيكار، با استقامت و خستگي ناپذير، پاي مي نهد.

قيام يعقوب ليث صفار در تاريخ عياري ايران، نمونه روشني از به پاخيزي صنف شهري براي مبارزه با ستم حكومتي جائر است و داستانهاي سمك عيار، هر قدر هم كه مايه هاي ذهني داشته باشد، نماينده ديگري از خود جوشي مبارزه هاي مردمي براي ايستادگي در برابر بيدادگري و بدعهدي است. همچنين است حكايت نهضت سربداران كه خاستگاهي سخت مردمي يافت و به مجادلاتي جدي دست زد و تا پنجاه سال عناصري متكي به حمايت توده ها را بر سر كار نگاه داشت، و باز شايد تلاشهاي نادر قلي بيگ افشار ابيوردي و كريم خان زند را، در دوره هاي بي ساماني و پريشاني اقبال صفويان و تغلب روس و عثماني بر كشور، بتوان در هيمن زمره شمرد.

اضافه كنيم كه در نهضتهاي عياري نيز، همانند همه حوادث ديگر تاريخ، چه در مقياس فردي و چه جمعي، مردم و مردان كاذب و بدلي بيز فراوان بوده اند و به تعبير ديگر، توالي فاسده بسياري داشته اند، ولي روي سخن با كساني است كه از نمونه هاي واقعي فتيان و جوانمردان بوده اند، آنان زهاد الليل و اسدالنهار شناخته مي شدند، پاكدامني و تقوا را شعار خود مي ساختند، حق شناس و حق دوست و حق طلب بودند و در برابر « غير حق » با تمام توان مي ايستادند و به جان مبارزه مي كردند.

خانقاه ها و مجامع اهل طريق

نمود ديگري از ستيزهاي مردمي ايرانيان با عناصر جور را در اقبال عمومي به تكريم از شخصيتهاي غير حاكم مي توان ديد. خانقاه هاي دراويش، مزار پيران طريق، مساجد، بقاع متبركه، مدارس عام، ساختمانهاي عمومي و مراكزي كه از دايره توجه دولت و دستگاه حكومتي بيرون بود، همانند خود شخصيتهايي كه دور از حريم دربارها بركناره مي رفتند و مهر مردمي در دل مي پروردند، مورد توجه قرار مي گرفت و غالبا به عنوان معادل اعلايي از كاخسازي و قصر نشيني و اوج گيري و عظمت جويي حكام و عاملان آنها به حساب مي آمد. زيركي و هوشمندي ملتي كه شمشيرش مي شكند و در برابر سرنيزه نيروي تجاوزكار و بي اعتنا، پناهي جز خدا ندارد، در اين است ه به راههاي ديگري براي نشان دادن عزت و حرمت و اهميت خود پي مي برد و دست مي يازد.

محرز است كه فرمانروايان ايراني چنان سلطه اي بر جان و مال و مردم احراز كرده بودند كه كمتر كسي مي توانست جز از طريق اطاعت از دربارها و درباريان، تمكني گرد آورد و استطاعتي يابد. هر چهدر ملك بود فقطآنگاه اعتبار و اجازه ماندن مي يافت كه مهر حاكم بر آن بخورد و از زير نگاههاي پر وسوسه كنجكاوان رذل و فاسد و رشوه خوار دولتمرد بگذرد. غالبا نيز باغ خوب و خانه زيبا و مفروش گرانبها و هر چيز كه اعتباري انحصاري داشت، نذر دربار مي شد و اگر نمي داند هم ستمگران به زور مي ستاندند.

در اين شرايط انسان انديشمند ايراني براي نشان دادن استقلال زندگي و نيز تفوق خاصيات خود بر حكومت جائر و زودگذر ولي قاهر و پرشور و شر، به دنيايي روي مي آورد كه به يكباره از دسترس متجاوزان بيرون است و ارزشهاي را عزيز و گرامي مي شمرد كه حتي بدترين خبيثان نيز از التزام ظاهري بدانها ناگزيرند و در همان حال پايگاه مردمي آنها ثابت است و تكيه بر ابديت مي زند.

وجود تعداد زيادي از مراكز مقدس درايران قديم و زيارتگاه شمرده شدن آنها در فرهنگ جامعه و ماندگاري اين ساختمانها در ادوار بعد از اسلام، نشانه اي است كه مردم راه خويش را تشخيص مي دادند و در آن قدم مي نهادند. و اما در روزگاران اسلامي، تعداد اين بناها افزايش يافته و استحكام ساختمانها و زيبايي نقوش و كارهاي هنري درون و برون آنها به مراتب چشمگير تر شده است. سخن تنها از مساجد جامع شاه و شيخ لطف الله و يا مدرسه چهار باغ اصفهان در برابر عالي قاپو و چهل ستون و كاخ هشت بهشت نيست كه عظمت قدسي مالاكلام آثار مذهبي و ملي و مردمي را در برابر بهترين نمونه هاي معماري سلطنتي بر سر پا مانده بعد از اسلام نشان مي دهد، بلكه از مساجد جامع متعدد شهرهاي مهم ايران، بقاع و زواياي مقدس موجود در سرتاسر استانها به خصوص بارگاه رفيع و شكوهمند و بي نظير امام هشتم(ع) شيعيان در مشهد و اعتاب متبركه ديگري است كه موجود است و بابهاي آنها بر خلاف در ميرها و وزيرها و سلطانها، هميشه به روي مردم مفتوح، تلاشي كه نقش آفرينان مخلص و صميم در برپايي اين اعجوبه هاي زيبايي و شكوه ابدي به كار آورده اند، متضمن اين معاني است :

1- نماينده خواست عمومي است و به اراده فرد واحد وابسته نيست، هر چند كه يك نفر خود را مظهر عملي آن بداند.

2- به بارگاه عز و كرامت حق و حضرت خالق منتهي است و از ساخت دست اندازي حكمرانان اين جهان دور است.

3- به ابديت توجه دارد و از روزمرگي بركنار است.

4- نعم الهي و شكوه انعام سرمدي و بهشتي را به ذهنها متبادر مي كند.

5- مقدس است و از حريم تجاوزها و دست درازيها مصون مي ماند.

6- بالاترين و والاترين و زيباترين بارقه هاي تلاش فرزندان آدمي را در خود منعكس مي گرداند.

7- محل امن و مامن ملجا است و در تلخترين روزان و تاريكترين شبان پناه آورندگان را مي پذيرد.

8- دري است كه با همه اعتلا به روي همه كس باز است و فقير و غني يا كوچك و بزرگ نمي شناسد.

9- نيرومندترين قدرتهاي زميني و اين جهاني در برابر آن به خضوع مي افتند و بدان التجا مي كنند.

في الحقيقه هم بزرگترين سلاطين ايران گاه به جاروكشي آستانهاي مقدس پرداخته اند و حسب ظاهر اين باطن برترين مراتب سياسي ـ قدرتي خود را با پايين ترين درجات خدمتي امكنه شريف برابر شمرده اند. اين امر از يك جهت مشروعيت و قبول خاطري براي حكمرانان بزرگ، در ديد مردمان عادي، فراهم مي آورده و از طرف ديگر، زبوني و ضعف و درماندگي انساني آنها را در منظر و مرعي عام، مبرهن مي ساخته است.

10- در جامعه اي كه قصرهاي سلاطين بزرگ و سردمداران برجسته چنان ساخته مي شد كه هر سال به مرمت جدي نياز داست و اگر زماني كوتاه از حريم توجه حاكمان به دور مي ماند، به خرابه بدل مي گرديد، اين ساختمانها طولاني ترين عمرها را به خود اختصاص مي دادند و نه تنها در ادوار مختلف و آمد و رفتهاي مكرر سلسله ها از جلال و آراستگي و عزت و شوكت آنها چيزي كسر نمي شد بلكه با اعتنا به همان تلاشهاي مردمي و خواستي كه جامعه به صور مختلف آن را منعكس و ظاهر مي ساخت، هر كس به مرور چيزي اضافه مي نمود و يا هديه اي تقديم آستان مي كرد و بر صلابت و استواري و دارايي و حشمتش مي افزود.

11- واما خانقاه ها به بياني ديگر، كانونهاي حزبي دروان معاصر را نيز شبيهند و يا انتخاب اشخاص مناسب و دادن تعليمات عملي بدانها، به حقيقت قدرتهاي معنوي فناي را به وجود مي آورند كه در تاريخ ايران بعد از اسلام نقشهاي مهمي را بر عهده گرفته اند.

خصوصيات فرهنگ و تمدن ايراني

اگر فرهنگ را به مفهوم « مجموعه بافتهاي آموخته رفتاري، عقيدتي و ارزشي انساني كه عضو يك گروه اجتماعي است » بپنداريم، بديهي است كه تاثير و تاثر دائمي فرد و جامعه بر يكديگر مبناي اساسي تحولات آن را تشكيل مي دهد و در نهايت فرد بر مدار قواعد و مقرراتي حركت و فعاليت و زندگي مي كند و شاخصيت مي يابد كه روح كلي جامعه بدان حاكميت يافته و به عنوان سرمايه و ميراث مشترك همه عناصر متشكل آن را در اختيار گرفته است. تمدن به همه تغييرات كمي و كيفي اطلاق مي شود كه در زندگي بشري حاصل شده و در عرصه حيات مشترك انسانهايي كه با يكديگر در ارتباط اند مجال بروز و ماندگاري و تحول يافته است به بيان ديگر، تمدن از ريشه « مدن » و خويشاند « مدينه » اخذ شده است. در اين تعريف « مدينه » به معناي شهر است و تمدن به معناي انتساب و استناد و وابستگي بدان. در زبانهاي فرانسه و انگليسي و لاتين نيز همين بينش را براي تمدن گرفته اند كه Civilisation است و از لغت Civil مي آيد. اما تمدن در عين حال كه به معناي كامل شهر نشيني نيست با اين همه مفهوم « شهر » در تاريخ با مفهوم و تمدن در تاريخ همزاد است. انسان متمدن انساني است كه حيات ساكن را شناخته و وارد مرحله شهرنشيني شده است. در معاني بيان اين امر را سميه شيئي نه به خودش بلكه به لازمه آن مي گويند.

در اين معني، تمدن عبارتست از مجموعه ساخته ها و اندوخته هاي معنوي و مادي جامعه بزرگ انساني. مقصود از ساخته هاي انساني آن چيزي است كه در طبيعت در حالت عادي وجود ندارد و انسان آن را مي سازد و به نوعي طبيعت را به سود خويش تغيير داده و تكميل مي كمند و به همان اندازه كه در ساخت و يا تكميل يك شيئي دخالت دارد آن چيز جزو تمدن انساني مي شود. تمدن به نسبت فرهنگ كه جزء خالص موجوديت گروه اجتماعي معيني را تشكيل مي دهد، بر همه آثار و نشانه ها و دستاوردهاي مادي و معنوي همه انسانها در همه زبان ها و مكان ها اشتمال مي يابد.

علي هذا، فرهنگ جزو اصيل تمدن است كه بر مبناي ساز و كارهاي موجود در درون و بيرون جامعه شكل مي گيرد، در تداوم ايام صيقل مي پذيرد و تكامل مي يابد و از عناصر دخيل تمدنها هر جزء را كه قابليت جذب و تحليل و مطابقت با بافت و نظام بالنسبه ثابت موجود در هسته اصلي دارد، به خود مي گيرد و هر چه را كه نامطلوب است به دور مي اندازد.

به عبارت ديگر فرهنگ مجموعه ساخته هاي معنوي و مادي يك ملت است كه محتواي آن در طول تاريخ فراهم شده و شكل گرفته است. اين شكل را « وجدان » يا « روح » جامعه بدان مي بخشد و لامحاله هر فرهنگي مستقيما باتقدير تاريخي و زير بناي اجتماعي ويژه آن پيوندي علت و معلولي و رابطه اي منطقي و متقابل دارد. بدين قرار، جوامع تاريخي ايران هميشه هم فرهنگ خاص خود را دارا بوده اند و هم تمدن خود را.

كثرت وجود اقوام و مللي كه از ديرباز با ساكنان كشور در تماس بوده اند و شيوه هاي معاش و سلوك و تفكر و عمل خود را به درون جوامع ايراني راه داده اند، باعث شده است كه رسم و راههاي بيگانه جايي براي حضور و ارائه پيدا كند و همراه باعملها و عكس العملهاي دائمي مردمي كه خواه ناخواه با آنان در اصطكاك و مجادله و برخورد بوده اند تغيير و تحول يابد. قوت غلبه و گاه نوع آن و استمراري كه به هر واسطه در بخش معيني از كشور و يا همه سرزمينهاي ايراني نشين پيدا كرده، به نوبه خود باعث شده است كه برخي دگرگونيها از حد عوارض زودگذر خارج شود و به صورت زايده هاي معني دار و تاثيرگذار بر كل پيكره نظام فرهنگي و مدني درآيد، و اما باز به دلايل تاريخي اين گونه تحولات كوچك و بزرگ نتوانسته است بنيادهاي اساسي اجتماعي را متزلزل كند و هويت صريح و واقعي ملت ايران را تغيير دهد.

باري، اهم خصوصيات روح ايراني و به تبع اجتماعات و فرهنگ و تمدن ملت ايران را در گذار از مراحل تاريخي متعدد، بدين نحو مي توان رقم زد :

الف ـ پيوستگي

دشوار به نظر مي آيد مردمي كه در عمر دراز و پرزحمت خود هزارها دام بلا را پشت سر نهاده اند و به همان سان از مهلكه هاي بي شمار جسته اند و مصيبتهاي لاتعد و لاتحصي را تجربه كرده اند و مزه تلخ انقطاعهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و غيره را دريافته اند، هنوز از پيوستگي تاريخي خاص خود برخوردار بوده باشند، ولي به عنوان يك حقيقت روشن و موجود در تاروپود زندگي مردم فلات مي توان گفت كه پيشامدهاي تند و ستابزده گوناگون داخلي و خارجي تعارضي جدي با بنيادهاي حاكم بر نظامات اقتصادي، طبيعي، اقليمي، قومي و اجتماعي، و حتي مناسبات موجود در ميان عوامل مزبور، پيدا نكرده و از تغيير ماهوي آنها عاجز و به طور اساي بي نياز بوده است.

نخست اينكه ايرانيان از قريب يكهزار و پانصد سال پيش از ميلاد كه به اين كشور آمدند، عناصر انساني غالب را تشكيل دادند و غلبه عددي خود را، به نسبت همه اقليتهايي كه به مرور زمان روي به ايران نهادند و در هر منطقه اي از بسيط فلات جاي گرفتند، ادامه دادند. يكپارچگي و انسجام عنصر ايراني در مقابله با تمامي مهاجمان مقدوني و عرب و ترك و تاتار كه با وي در ارتباط قرار گرفتند، به نحوي بوده است كه ميل جذب در جوامع ايراني را در آنان برانگيخته و به مرور مميزه هاي شكيل و جميل قومي خود را بدانان بخشيده است تا آنجا كه جملگي لباس ايراني پوشيده و تمايل ايراني يافته اند. به خصوص كه در دوره هاي اسلامي ايران امتيازات خوني ونژادي اشرافيت ساساني و خانواده هاي ايراني پيش از اسلام به يكباره از بين رفته و از نظر معتقدين صميم و مومت اين ملك سيد قرشي را با بلال حبشي توفيري در ميان نبوده است. ديگر اين است كه ايرانيان به واقع در برابر موجهاي انساني معدود و كوچك و چيرگي طلب، دريايي را مي مانده اند كه رودهاي كوچك را در درون خود جاي مي دادند و به مجرد ورود خردآبها، آنها را منكوب و مجذوب و محلول مي گردانيدند. بداهتا شرايط ارضي و اقليمي و طبيعي تغيير فاحشي به خود نديده و آنچه واسطه بقا در سرزمين ايران بوده، در خلال هزاره ها بدون تفاوت مانده است. ايراني هم از آن باب عاشق ايران است كه دشواريهاي زندگي در آن را درك مي كند و به تلاشهاي بي نهايت خود براي گرفتن روزي از سينه چنين مام استخواني و لاغر تكيده اي قدر مي گذارد، و هم اجزاء زندگي بخش آنرا مي شناسد و براي مكيدن عصاره هاي لازم حيات تدابير ويژه اي به كار مي گيرد. سرزميني كه براي بسياري از خارجيان فقر و ريگ روان و انباشته از كوههاي سرد و خشك و تسليم ناشدني است، به چشم ايراني بهشت برين و روضه رضوان است.

و سه ديگر اينكه هيچ يك از حوادث سخت و تكان دهنده تاريخي مناسبات موجود در ميان افراد و قشرها و گروهها و حتي طبقات مختلف اجتماعي ار ديگرگون نكرده است. روستاييان ايران يا اكثريت ساكنان مناطق مهجور و محروم مملكت، در قراي دور افتاده و پراكنده و در عين حال مستقل از يكديگر خود، به كار وتلاش مي پرداخته اند، جمعيتهاي كثير گله دار و عشاير نيز رغبت خود را براي ادامه زندگي سرشار از آزادگي و بلند پروازي و سربلندي حفظ مي كرده اند و حتي التفاوت به محيط ساكن را دون شان خود مخالف با طبيعت قاهر و قادر خود مي ديده اند. عوامل قدرت طلب و هياهوگر ساكن در شهرها هم فقط جا به جا شده و به نوبت بر سرير دارايي و تمكن تكيه زده اند. فرهنگ اقتصادي يا سياسي يا ارزشي هيچ كدام از دسته هاي مزبور تحولي آنچنان طولاني بر خود نديده است كه مبناي دگرگونيهاي عميق شود و چهره اجتماعي را تغيير دهد. جابه جايي هايي در نامها و مقامات كسان صورت مي پذيرفته ولي اساس ارتباطات بالنسبه ديت نخورده و ثابت و معتبر باقي مي مانده است.

ب ـ توان جاذبه و دافعه

وسعت نظر مردم ايران از ديرباز مشهور بوده است و كثرت مشربها در درون جامعه نيز بي گمان حكايت از ظرفيت عقلي آنان براي ارائه انديشه هاي متنوع و رسم و راههاي ديگرگونه است. هر يك از مظاهر وجودي جامعه را مي توان ميانگين مجموعه خواستهاي عناصر مركبه در زمان و مكان معيني دانست و به همين نحو رويت تاريخي يك خصيصه زماني تحقق مي يابد كه به تكرار حادث شود و علي رغم حوادث غير مترقب استمرار پذيرد.

نيروي جاذبه جوامع ايراني، كه بالطبيعه از قدرت لايزال مردم اين سامان براي فهم و پذيرش صنع صانع و بدايع عالم منشا مي گيرد، مهمترين ريشه در ضعف اخلاقي و افول قدرت سياسي حكومت و جامعه بر سر كار نداشته و از ديرباز به عنوان مظهري از جهان بيني ايرانيان و به عبارت ديگر، سلوك ايراني در برابر عناصر غير و حتي متخالف، وجود داشته است. اين امر به مردم كمك كرده است كه بتوانند پوسته و لاك سنتي خود را، به عنوان يك عنصر متحول، بشكافند، آنچه را كه به ديگر ساكنان جهان تعلق دارد و حاصل كار و زحمت و رنج بي شمار آنان است به چشم پذيرش و قابليت بنگرند، نكات و دقايق مطلوب و مناسب آن را انتخاب كنند و با مجموعه بافتهاي ساختاري فرهنگي و ارزشي خويش انطباق شايسته اش دهند. براي تحقق اين امر در جهات مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و مدني ايجاد زمينه هاي ذيل ضرورت دارد :
1ـ وجود مايه هاي سرشاري از استعداد و قابليت و كفايت عقلي، كه خود به خود صورت نمي بندد و جز از طريق حصول به مرتبه اي بلند از رشد و بلوغ حاصل نمي شود. بدين معني كه انسان گرسنه و طامع و تهيدست هرگز بدان رتبت پاي نمي نهد كه به مال غير به چشم بي نياز بنگرد و از بخل و حسد و غرض دست بدارد، لامحاله در بايست است كه خود از متاعي كه در بازار عرضه مي شود، در خانه داشته باشد و حتي به فزوني و افزوني آن نيز اعتقادي راسخ و بي تزلزل پيدا كند و پس از آن گاه به اموال ديگران با ديدي خاضع و متواضع و سير بنگرد و ارج آن را با معيارها و محكهاي درست تشخيص دهد.

2ـ خالي نبودن عرصه هاي ذهن ايراني از انديشه و عمل موجب شده است كه به هيچ پديده تازه اي به طور چشم بسته و تسليم بلاشرط ننگرد. هرچند كه كوهه هاي سنگين حوادث و هجومهاي مدهش خود فريادش را به آسمان رسانند و استخوانهايش را نيز بخايند، با اين همه، از ظرفيت و استقامتي چنان برخوردار است كه دگر باره سمندروار از ميان خاكسترها برخيزد و گرد و خاكهاي نكبت و فلاكت را بسترد، چهره خود را باز بيابد و در برابر پيشامدها، آگاه و هوشيار، عمل كند. فرجهاي بعد از شدت زندگي ايرانيان و قيامهاي پس از قعود آنان، گاه چنان غرابت دارد كه به اعجاز شباعت پيدا مي كند و به همين صورت ديده شده است كه مجددا حال و هواي خود را باز مي يابد و در فرصتي مطمئن و بي تشويش، انگار كه سمومي نوزيده است و نهيبي ندميده، به ارزيابي مي نشيند. پديده هاي سره را از ناسره جدا مي سازد و عناصر قابل جذب و مقبول را از زوايد و احشا تميز مي دهد و مهر تاييد را بر آنچه من بعد شكل خودي پيدا مي كند، مي زند.

3ـ حسن نيت جزء ديگري از پديده است. فرهنگ ايراني را آكنده از خوشبيني به زندگي و مهرباني شمرده اند، و اين حقيقت دارد كه ايراني به جهان و مردم آن هميشه به ديده اي نگريسته است كه سراسر لبريز از حسن ظن و محبت است :




  • به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست



  • عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
    عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست



جنبه هاي خيرخواهانه و مردمي و بردبارانه و شكيباي ملتي كه در زمره اخلاقي ترين امم عالم است و همه مظاهر حياتي او مملو از مهر و لطف به آفرينش و آفريننده آن است، به نوعي با تار و پود هستي پيوند يافته كه با هر ذره از عناصر كائنات سازگاري نشان مي دهد و با هر زير و بمي هماهنگ مي شود. خشونتها و وحشيگريهاي برخي از اقوام بدوي، كه در مواجهه با مردم بيگانه زبانها برده اند و چشمها كنده و كله مناره ها ساخته و يا از خون بي دست وپايان آسياها جاري كرده اند، در ايرانيان نيست و كم است، و آنچه هم ديده شده عمدتا منشا غير ايراني داشته است. آثار به جا مانده در دل كوهها و يا ديواره هاي سنگي ساختمانها، نشان مي دهد كه حتي وقتي كه قهرماني تمثيلي كارد خود را بر شكم جانوري خيالي فرو كرده و خواسته است كنايتي از دلاوري و كافايت خود را به معرض تماشا بگذارد، باز نقش بازمانده به صورتي كه گويي از سر حسن ظن و كمال محبت بدين عمل پرداخته است و خود نقر كنندگان هم به تمثالي بودن هنر خويش وقوف داشته اند!

ادبيات ابراني در همه آنچه از باستان زمان تا امروز به جا مانده سرشار از مهر و عشق نسبت به كائنات و زيباييهاي آن است. در كمتر فرهنگي اين همه ستايش از خوبيهاي هستي به عمل آمده و علاقه به زندگي اين سان با شور و جذبه و خلوص جلوه كرده است. دوست داشتن گيتي و بهره گيري از نعم آفرينش با تلاش براي سازندگي خوبيها و دست كم اجتناب از ارتكاب قبايح همراهي دارد، و مرتبت درستي و پاكي و راستي و راستكرداري چنان بالاست كه هيچ انديشمندي از ستايش آنها دريغ نورزيده است. اينكه بدي جنان ناستوده است كه هرگز راه به ساحت خوبي نمي برد، و اينكه بد انديش چنان منفور است كه در هيچ جا مامني نمي يابد، در فرهنگ ايراني و در انديشه و عمل چنان جاي ثابتي يافته است كه هيچ كس را ياراي جدال با آن و تخطي از حريمش نيست.

در دوره هاي پيش از اسلام، اقوام تابعه ايران همه، هر كدام به نحوي، از انديشه خوب و سلامت نفس مردم و قوانين عالي ممكلت بهره مي بردند واگر مصالح سياسي را دستاويز تشبثات عقيدتي قرار نمي دادند، نه تنها مورد سخط و آزار قرار نمي گرفتند، بلكه در پيروي از اصول عقايد آزادي كافي داشتند و حتي مناسك ديني را بي واهمه و تزلزل اجرا مي كردند. در ازمنه اسلامي نيز هيچ سرزميني حاصلخيزتر از ايران براي كشت و برداشت انديشه ها و عقايد نبوده است وملل ونحل، به رغم وجود حكومتهاي تندرو، در هيچ جا به راحتي اين ملك به فحص و بحث و خود نمايي نمي پرداخته اند.

4 ـ قبول ضمني ديگران احترام به آراء و عقايد آنها، كه در فقره پيش بدان اشاره شد، مويد آن است كه فرهنگ ايراني در هر پديده اي مايه اي از حقيقت را مي بيند و به تعبير عارفانه، هيچ سري را نميشناسد كه سري از حق در آن نباشد. به هيمن سبب جهان بيني او جهان شمول است و بر بني آدم و مرغ و مور و مگس به چشم تلطف و اشفاق مي نگرد. اما در همان حال دافعه قومي نيز دارد و از آن چه نامردمي و غير اخلاقي و مفسد و فاسد است كناره مي گيرد. مردم ايران طعم تلخ مغلوب شدن در برابر شمشير را بارها تجربه كرده اند و بعد از دوره هاي درخشان و پيروزمند زندگي سياسي ـ نظامي طولاني، به كرات نيز شاهد تسخيز سرزمين خود به وسيله ديگران و تسليم ظاهري در برابر پرخاشگران بي منطق و متجاوز بودهاند، ولي راز عدم قبول رفتار و آداب و رسوم غير موجه آنان در همين است كه دافعه نيرومند به كمك فرهنگ پربار و توانا و زاينده جامعه آمده و با براهين ساطعه سلوك ناهنجار و غير قابل توجيه خلافكاران را محكوم و مخذول كرده است.

اينكه در مباني اعتقادي مردم خير و شر، و خوبي و بدي در تعارض دائمي قرار داشته اند، بدان معني است كه در تفكر آنان جاي وسيعي نيز به نمايش رفتار و گفتار و انديشه ناصواب اختصاص يافته است، و پاكي و ناپاكي، درستي يا نادرستي، راستي و دورغ، بلندي و پستي وهمه اضداد ديگري كه در جهان معني تحقق مي يابند، مفاهيم پايداري پيدا كرده اند. فرد ايراني خود را ملزم ديده است كه از تاريكي اجتناب كند و از تبهكاري دوري گزيند و حتي در بحراني ترين مواقع حيات دشوار خويش نيز، جانب حق را نگاه دارد و اگر موفق به جلوگيري از ستم و شقاوت و بيدادي نباشد، درست كم از تعمق و توسعه حدود آن بپرهيزد.

تاريخ ايران پر است از حضور عناصري كه با متن اساسي فرهنگ جامعه در تضاد قرار داشته و به هر حيلت نظامي و سياسي و فرهنگي راه به درون مرزها گشوده اند، ولي غيرت قومي و مردمي و عصبيتي كه برخاسته از بينايي و دانايي عمومي است موجب شده است تا با واكنشهاي صحيح و به موقع از بروز فجايع پيش گيرد و بر سينه نامحرم دست رد زند. به تعبير خواجه شيراز، كه مصداق روزگار وي و بسي ايام ديگر است، هموطنان وي مترنم بوده اند كه :




  • ببين در آينه جام نقش بندي غيب
    ز تندباد حوادث نمي توان ديدن
    از آن سموم كه برطرف بوستان بگذشت
    به صبر كوش تو اي دل كه حق رها نكند
    چنين عزيز نگيني به دست اهرمني



  • كه كس به ياد ندارد چنين عجب ز مني
    در اين چمن كه گلي بوده است
    عجب كه بوي گلي هست و رنگ ياسمني
    چنين عزيز نگيني به دست اهرمني
    چنين عزيز نگيني به دست اهرمني



هر آنچه كه در فرهنگ ايراني در فضليت « صبر » و « بردباري » و « گذشت » و « حوصله » و « تامل » و نظاير آنها آمده است، في الحقيقه نماينده بي طالعي مردمي است كه به دست « اهرمنان » گرفتار بوده اند و از راههاي دفع ستم و رفع محن يكي را هم اين گونه تشخيص داده اند كه صبرهاي عظيم در پيش گيرند تا از شدت و حدت وقايع و واقعه آفرينان كاسته شود و « كلبه هاي احزان » دگرباره گلستان گردد.

ج ـ قابليت تلفيق و تطبيق با امور و اشياي غير مترقب و حوادث پيش بيني نشده : اين نكته نيز همانند ديگر امور اجتماعي به ساير مسائل همانند پيوسته است و ايراني را مخير مي گرداند كه به مدد ارزشهاي مندرج در حيات فرهنگي خود همواره به جستجو پردازد و بهترينها را انتخاب كند.

عوامل بي شماري، كه مهمترين آنها استقرار كشور در منطقه اي مهاجم پذير و مهاجر ياب مي تواند تلقي شود، به ايرانيان كمك كرده است تا از دستاوردهاي نيك و بد ديگران آگاهي يابند و در عرصه هاي مادي و معنوي تمدن، حاصل كار بسياري را معاينه بنمايند. گزينشي كه در هر مرحله از برخوردهاي اجتماعي و علمي وادبي وهنري وغيره اتفاق افتاده، به منزله انتخاب اصلح انجام گرفته و با مشابهات اصيل خود در فرهنگ ايراني به سه صورت برخورد كرده است.

1ـ حفظ اصالت شيء و يا امر معين، كه طبيعتا از دستكاري ها دور مانده و به دليل حرمت و تقدس يا اعتبار خاص و جهاني خود، همان گونه كه در اساس وجود داشته، محفوظ نگاه داشته شده است. در اين مورد، طبيعت ايراني اصرار ورزيده است تا از بهترينهاي پديده مورد نظر استفاده برد و نيازهاي خود را با دقايق مندج در امر هماهنگ بدارد.

2ـ مرحله ديگر سعي مفرطي است كه در فضاي حيات ايراني براي سازگاري با نوآوريها و عناصر مفيد و مناسب بيگانه به كار آمده و بر آن نمط، از هر فرتي براي كسب كمال بهره بر گرفته شده است. تغييراتي كه در آحاد و اجزاي امر و يا شيء مورد نظر حاصل مي شود، در حقيقت تلاش خلاقي را براي ايراني كردن آن در بر مي گيرد و تا بدانجا پيش مي رود كه نكته مقبولي را از دست نگذارد.

3ـ سخن آخر آن است كه تغييرات محدثه ناشي از قواي دماغي ايرانيان در آنچه مطلوب و منظورشان قرار گرفته، چنان قوي بوده كه به مرو بدعتي ايجاد كرده و اصالت اوليه امر را تحليل برده است. سليقه ايراني در اين خصوص چنان است كه :

- پديده را در ترازي والا مي نگرد.

- نياز دائمي بدان را تشخيص مي دهد و جدي مي گيرد.

- از تعبد و اطاعت محكومانه تبرا مي ورزد و به تعبير ديگر، زور و فشار و جبر را به عمد يك سو مي گذارد.

- شوق و هيجان قبول و تعلق پذيري را احساس مي كند.

- به كاهش كاستيها و افزايش فزونيها مي پردازد و سليقه و ميل و روح و اراده خود را در پيدايش پديده مطلوب به كار مي گيرد.

- و سرانجام، با استفاده دائمي و ايجاد تغييرات مداوم در آن، مظهر ديگري خلق مي كند كه نه تنها نام نشاني از گذشته دور خود با خود دارد بلكه به همه حيثدر فراخناي فرهنگي جديد مستحيل و متبدل شده است.

وسعت قلمروهاي تحت تسلط ايران و كثرت حضور مهمانان خوانده و ناخوانده بيدن كشو، فسحت ميدان عملي را براي ذهنها و دماغهاي سازنده و مبدع ايراني پديد آورده است تا به قدر همت از بهترينهاي جهاني، كه به قوت و راي ديگرانراست آمده است، برخوردار شوند واز مساعي نيكوي ديگر فرزندان آدمي نصيب برگيرند.

نكته نهايي در قبول و نگهداري ملكات فاضله ديگران در نظر ايرانيان آن است كه حدود فايده بخشي معنوي و مادي آن تا به چه پايه باشد و قابليت دوام امر در عرصه زندگي مردم به كجا رسد. هر قدر كه پديده اي دلنشين تر و موزونتر و زيباتر بوده، اشتياق قاطبه متوجهان را براي تملك و تسلط بر خود افزونتر گردانيده و به مرور زمان فرصت بيشتري براي ماندگاري در ميان مردم پيدا كرده است. به اضافه كه تنها پذيرش « خواص » و « زبدگان » نيست كه موجب اساسي دوام امر است، چنان گروه از مردم همواره مي توانند، به دليل روشن بيني و تيزنگري و دور انديشي خود، زودتر از « عوام » به اعتبار و اهميت امري واقف شوند، ولي براي حضور دائمي و پيوسته در عرصه زندگي ايرانيان، تنها همين « قبول عام » و « منافع ناس » است كه ضمان خواهد بود!
د ـ ترقي خواهي و نوگرايي، از جمله شئون ديگري است كه نياز ايرانيان آگاه و زبده و زنده را بر مي آورد. بسياري از ملل قديمي، كه همپايه اين مرد مي زيسته اند، هر گاه كه به مسائل تازه اي برخورد كرده اند كه با تقاويم ارزشي آنان در باب اشيا و امور تضاد و متناقض بوده و يا كوشش جديدي را براي همراهي با دنياي متحول ايجاب مي كرده است، از كشش و كوشش بازمانده اند و در عرصه رقابتهاي ناگزير و تنازعهاي جاودانه تاريخي منزل به ديگر كسان سپرده اند.

توان خلاقيت و دوست داشتن نو آوري و تدارك اسباب جديدي كه بتواند شان و تراز تازه اي فراهم كند و فاصله ميان ملل و اقوام متحرك و زنده و پرتلاش را با امم قديم از ميان بردارد، همه وقت و همه جا دشواريهاي عظيمي داشته است و فراوان اند دولتها و مردمي كه چون سختي ديده اند به تلخي و بدبختي مرده اند، و يا چنان جذب نيروها و آثار تازه بدانها رسيده شده اند كه با لكليه خود و هويت تاريخي خود را از دست داده اند. ارائه انديشه هاي جديد مستلزم قوتي است كه در ذات تمدنهاي زنده وجود دارد و از خود باختگي و اضمحلال آنان در خلا سوانح طوفاني و وقايع اعجاب انگيز جلوگيري مي كند.

عرصه هاي تزاحم دائمي انسانها گاه از چنان خشونت و حدتي متاثر است كه جز مدرم نيرومند و با استقامت و پر توان و خلاق را مجال بقا نمي ماند و در اين ميانه كساني به حفظ هستي خود سرافرازي مي يابند كه از قافله تغييرات الزامي مدني ملل ديگر عقب نمانند و در درون ديوارهاي بلند تحجرگرايي خويشتن بيني پوسيده و فرسوده نگردند. استعدادهاي مغزي و ساز و كارهاي حيات فعال اجتماعي، با نمونه ارزشهايي همراهي مي كند كه در آن فرد را به كوشش و تلاش وا مي دارد و قبول زندگي بهتر را الزامي و رغبت انگيز نشان مي دهد. چنين خصلتي اعضاي جامعه را وا مي دارد كه كمبودها را در هر باب جستجو و رفع كنند و ضرورت همگامي با ملل راقي را مغتنم شمارند. سهمي كه ايرانيان در گسترش فرهنگ جهاني دارند، به نوبه خود سزاوار توجه است و اگرهمه ابعاد فعاليتهايمادي و معنوي تمدن را در ميان نگيرد، به طور صريح در مباني فكري و ذوقي و هنر، به حد خود شايستگيهاي عرضه داشته است كه موقعيت آنان را در صف ملل پيشرفته تثبيت مي كند. به ضرش قاطع، هيچ ملتي را نيز مي توان يافت كه در همه زمينه ها از موفقيت چشمگيري برخوردار بوده باشند، آنچه مهم است آن است كه به عقم و نازايي دچار نشوند و به قهقرا نروند، خود را كم نگيرند و به زبوني و پستي روي نكنند، به منابع خلاقه اقبال كنند و از بدعتهاي مفيد روي نگردانند، زندگاني افراد آدمي را در تحول دائمي و تكامل پيوسته بينگارند و نقش خود را براي قبول مسئوليتهاي بزرگ و ايفاي سزاوار آنها به ديگران وا نگذارند.

نوگرايي ايرانيان هميشه به صورت اعجاب انگيزي انظار ملل ديگر را به خود متوجه ساخته است، واينكه تلاش ورزيده اند تا از ديگران عقب نمانند و عناصر جديد و جالب را به موقع خود جذب كنند و نحوه همپايي خويش را در عرصه رقابتها و همسريهاي جهاني آشكار سازند، سخت چشمگير بوده است. اينان حتي در مواردي نيز كه ابتكار عمل را از دست داده اند، كوشيده اند كه با برخوردهاي درست ومسلط از قبول ضعف اجتناب ورزند و پس از تشخيص نقاط قوت خود و نحوه رويارويي با هر پديده تازه به صورت آگاهانه اي اجزاي مفيد آنرا جذب كنند. ذوق و شوق عمومي ايرانيان براي حضور در عرصه فعاليتهاي علمي و مردمي تحسين انگيز بوده است و بلاشك آثار خلاقه بي شمار آنان را در خدمات كثيري مي توان ملاحظه كرد كه در تمامي هزاره هاي حيات پر بركت فرهنگي آنان مشهود بوده و مشهور مانده است.

خلاصه اين كه ذهن ايراني از سكون مي گريزد و سكوت را درهم مي شكند، هر جا كه دسترسي دارد به دامن تحقيق دست مي برد و مرزهاي خلاقيت و بدعت را فراخي مي دهد، نوآوري را دوست مي دارد و از تقليد صرف مي گريزد، كمتر پديده اي است كه در دستهاي او شكل اوليه خود را حفظ كند و دچار تغيير نگردد و اين بدان سبب است كه در كمتر مواردي است كه خود را ببازد و چشم بسته تسليم حوادث و پديده هاي تازه شود!

هـ ـ خصيصه اطاعت از روسا و بزرگان قوم، با آنكه به ظاهر مصدر خرابيهاي فراوان و لطمات بي پايان شده است، در فرهنگ ايراني مقام والا و ثابتي دارد. اينكه گروههاي حاكم. در خلال همه عمرهاي درازي كه بر مردم و مملكت گذشته، از چه تدابيري براي مشروعيت بخشيدن به حاكميت خود استفاده كرده اند، سختي ديگر است و در سوابق اين بحث نيز بدان اشارت رفته است، ولي بدان معني نيست كه ايرانيان را از پيروي دستورهاي حكومت مركزي و قشر حكومتگر بري كند. خوب يا بد، مردم ايران در هماره تاريخ عادت كرده اند كه از بزرگان خويش اطاعت كنند و از سردمداران جامعه، كه زمام امور را در كف مي گيرند، فرمانبري نمايند.

هسته مركزي قدرت، كه الزما هم هميشه از عناصر ايراني تشكيل نمي شده و نماينده تام منويات جامعه خود نيز نبوده است، از ساز و كار ويژه اي برخوردار است كه در فرهنگ مردمي سخت ريشه دوانيده و به رغم آزردگي تاريخي مردم از اكثريت قريب به اتفاق حكومتها، جايگاه مطمئني برايشان ايجاد كرده است. بدان نحو كه مهمترين مسئله سردمداران حكومتي هميشه حذف گروههاي معارض مشابه و مدعي بوده است، و همان قدر كه بر سرير سيادت تمكن مي يافته اند، ديگر از ميان جمع و جانب مردم، مخالف سركشي نمي يافته اند.

اين امر، به يقين، دلايل حدوث و برقراري خاص خود را دارد كه در راس همه آنها مي توان تبراي عمومي را از نوعي سياست و آلودگي هايي ناشي از آن دانست كه به ذعم توده با فعاليتهاي سياسي در مفهوم سنتي كلام تقارن نداشته است، و از سوي ديگر، ملاحظه معقول طوفانهايي هم بوده است كه به صد گوهر نمي ارزيده است. تبليغات پردامنه دولتمردان نيز گاه از چنان مجراهاي باز و وسيعي گذر مي كرد كه عملا كارهاي حكومتي را مخصوص عده معدودي مي شمرد و بيرون از آن دايره را جرئت فراز انديشي نمي ماند. شايد عامل اساسي ديگر اخلاقي بودن عمومي و عميق جامعه تلقي مي شود كه با ملاحظه بد اخلاقيهاي دست اندركاران، هميشه، زور و زر و تزوير را در كنار هم مي ديد و تشبت به مقامات حكومتي را، جز براي حكيماني كه هيچ گاه در حاكميت پايدار نمي ماندند، فساد و متعذر مي شمرد. با اين همه، اين را نيز هر كسي، نه به فراست كه به سادگي، مي دانست و به راي العين مي ديد كه حفظ امنيت و تنظيم امور ملك به قدرت مركزي وابسته است، آن هم قدرتي كه وقتي خود را به اريكه رسانيد، بايد حمايت شود و ضمانت سلامت مردم بي پناه و تهي دست را تامين كند.

استحكام پايه هاي حكومت ايراني در درون ايران آرزوي هر ايراني بود، چون با تقويت منطقي چنين دستگاهي سركشان مردم آزار داخلي از ميان مي رفتند و يا جرئت تعدي نمي يافتند. تكليف دشمنان دائمي كشور نيز در برابر چنان نظام مسلطي روشن بود و بالمآن در ملاحظات سياسي - نظامي خود به تامل ناچار مي شدند. هم تكليف حكومتها در برابر مردم روشن بود و هم حدود خدمت خلق به ارباب قدرت صراحت داشت، بنابراين، جز اين نمي ماند كه كسي جالس سرير و مصطبه فرمانروايي باشد و خيال خود و بسياري را از اين باب راحت نگاه دارد. چنين كسي در همه جا حكمش نافذ مي ماند و بر جان و مال مردم از خود آنان اوليتر مي نمود !

گفته اند كه در ميان ملل حيه عالم دو قوم ايراني و آلماني را از اين نظر مشابهت است و هر دو از فرهنگ و خصيصه هايي برخوردارند كه آنان را نسبت به روساي خود در تمامي سلسله مراتبي كه د ارند، خاضع و متواضع نگاه مي دارد. چنين خصوصياتي البته مشكلات و مسائل خاص خود را هم داراست كه در نظري اجمالي به دو دسته نيكها و بدها تقسيم مي شود :

1ـ دشواري هاي اساسي

ـ دور نگار داشتن جامعه از كم و كيف امور و سرنوشت سياسي خود، بدان گونه كه اختيار را هميشه در كف ديگران پندارند و در مواقع حساس و بحراني از اتخاذ تصميمهاي به موقع عاجز بمانند.

ـ اتكا به انساني واحد، كه هر آينه لغزشي در كار او افتد، ملك را بلغزاند و خبط دماغ و بيماري و نابساماني حال وي سلسله ها بجنباند. تاريخ ايران گواهي مي دهد كه تمامي بحرانها و شكستها بر اثر ضعف و درماندگي فرمانروايان خائف و خاطيي پيش آمده است.

لابد چنين كسي به حسب طبيعت، منافع خود و خانواده و بستگان را بر مصالح دير پاي خلق مقدم مي دارد و آنجا كه پاي انتخاب و فداكاري به ميان آيد، جانب خويشان خويش را نگاه مي دارد.

ـ فاصله بين راع و رعيت را زياد كند و حكام را به نوعي گوش استماع نداشتن و عقب ماندگي از احوال و منويات جامعه راغب گرداند.

2ـ تسهيلات عمده

ـ در دوران سلامت عقل و اعتدال مزاج، تصميمات مفيد گيرد و سريعا به مرحله اجرا گذارد. از تشويشها بكاهد و دشمنان را سركوب كند و به حيث منافع خود نيز اگر باشد، امنيت ملك و ملت را مقدم دارد.

ـ هويت سياسي يكپارچه جامعه را تامين مي كند و به عنوان مظهر اراده ملت سخن گويد، نام خود را با احترام به اعتبار و عزت و شان عمومي بلند دارد و وحدت ملي و انسجام عمومي را خواستار باشد.

باري، ترقيات عمده، رفاه و فراواني، ارزاني و آساني و كافه تحولات مفيد وقتي رخ داده كه عنصري مسلط و دل آگاه و درد آشنا ب رشهر و ديار حاكم بوده و خيرات و مبرات را وجه حسن زندگي شمرده است.

سخن بر آن است كه جوامع ايراني هماره فرهنگ سياسي خود را داشته اند و از آغازهاي حضور در تاريخ كساني را از ميان خود برگزيده و رتبت سروري داده اند، زبان آنان را مي فهميده و نيازهايشان را تشخيص مي داده است و چون در ابتدا نيز ميان چوپان و رمه تفاوت محسوسي نبوده و همزباني و همدلي و همداستاني آنان با يكديگر همسوي و همعناني داشته، به تبع نيك و بد چنان فرمانرواني نيز بيك و بد جامعه محسوب مي شده، ولي به مرور فساد ناشي از حكومتهاي فردي نالايق بالا گرفته و به جايي رسيده است كه زيانهاي حكومتها بر سودي كه احيانا مي داشته اند، برتري يافته است. خسران مبين اطاعتهاي كوركورانه به حدي است كه مي توان گفت كمتر رئيسي فراخور اعتماد فرودستان خويش، شايستگي خدمت به آنان را پيدا كرده و متناسب شان و رتبت فداكار و صميمت توده ها، منزلت سالاري يافته است.

وـ اخلاقي بودن و مذهبي بودن، تصوير تمام نماي چهره فرهنگ مردمي است. خصوصيات اقاليم گرم و خشك، و صحاري سوزان و لايتناهي، ايرانيان را مردمي خونگرم و مهربان و قدردان و حق شناس بار آورده است. در اين فرهنگ، كه هر عمل اجري و هر كرده جزايي دارد، لطف و دوستي و محبت و انسانيت را چنان مقامي است كه با هر ذره از تار و پود وجود انسانها مرتبط است. با بهره گيري از عشق و صميمت تا اعماق هر ديلي مي توان نفوذ كرد و ديواره هايي هر قدر استوار و مستحكم و منزوي را لرزاند.

پاداش خير به هر خدمتي چنان در عرصه ذهن ايراني راسخ است كه به جرئت مي توان گفت محال است كه هرگز فرد نيكوكار و معادل كار انجام شده او را از خاطر به در كند. همه ارزشهاي والاي اخلاقي كه جاي بلندي در مذاهب آسماني دارد در فرهنگ ايراني پياگاه مخصوص به خود را پيدا كرده و در عمق دل و جان مردم مهربان اين سامان نفوذ بي تزاحم و پايداري يافته است تا آنجا كه مي توان گفت ملكه قلبي آنان شده است.

ايرانيان از بدو تاريخ تاكنون به صورت مردمي محجوب و با حيا شناخته شده اند، چهره عمومي مرد و زن شرم آگين و خجالتي است و چنان است كه گويي حتي در خلوت خانه هاي خود نيز مقيد مي زيند و در برابر انساب و محارم هم همه حدود و قيود را نمي شكنند. لباسهاي محلي و ملي، هميشه مسئوليتي بيش از دفع سرما و رفع گرما را با خود داشته، و گذشته از زيبايي و آراستگي و تناسب، وظيفه پوششي خاص اندامهاي شاخص انساني را نيز متوجه بوده است. فرهنگ برهنگي يا برهنگي فرهنگي در فضاي زندگي سنتي ايرانيان غريب است و بيگانگي تام و تمام با نهادهاي اخلاقي آنان دارد. انديشه پوشيدگي چنان بر مزاج انسان ايراني غالب است كه گويي در زير پوست بدنها جا كرده و در عمق دلها و دماغها نشسته است. به عبارت ديگر، حتي چهره بي نقاب ايراني نيز حجاب دارد و در پوشش ضخيم و جدا نشدني از معنويت و اخلاق و آزرم دلنواز مستور است.

عشق و دوستي صورت ديگري از بيان احساسات و ذوق ظريف مردم را در بر مي گيرد و نيروي عظيم ناشي از تلطيف عارفانه آن، سراسر فعاليتها و كوششهاي معنوي و مادي توده ها را مي پوشاند. علاقه به مظاهر آفرينش و ستايش زيباييهاي بي شمار هستي، فرهنگ پرباري را آفريده است كه از ابتداي ورود ايرانيان به ساحت مدني ملل عالم نياز به شناسايي ذات لم يزل لايزال را بديهي ساخته و شورانگيزترين حماسه هاي عاشقانه بندگان خالص را به پيشگاه خداوند جليل تقديم داشته است. ايرانيان به حقيقت زيباترين روحهاي پرستنده را در ميان خود ديده اندو مي بينند و دلبستگي آنان به صور كمال، تقريبا تمامي صفحات ادب بي نظير ايراني را انباشته است.

ايثار، كه خود از مقوله تعليمات شريف ديني است، در فرهنگ ايراني جاي ويژه اي دارد. مردمان به فداكاري و سربازي در راه دوست و دوستي چنان خو گرفته اند كه به مفاهيمي چون « از جان گذشتگي » و « جانبازي » جاني تازه مي دهند و هر زمان در مقياسها فردي و اجتماعي آثاري از آنان مشهود مي شود كه مرزهاي جديدي از عشق و شجاعت را پديد مي آورد.

عدالت طلبي، خيرخواهي، دستگيري از درماندگان و ضعيفان، گشايش ابواب بر، تعظيم بزرگان خانواده، جلب رضاي والدين، دوست داشتن فرزندان، نيكي به اقارب و انساب، گذشته از دعاوي و حقوق فردي خويش در برابر ديگران و خاصه جوانمردي و مروت با دوستان و مداراي با دشمنان، واگذاري ملك و مال در راه حق و در طريق نجات محرومان، جلوگيري از ظلم ظالمان و همدردي با بلاكشان و محرومان و محكومان روي زمين و بسياري ديگر از خصوصياتي كه مايه اعتلاي نفس و امتياز انسان از بهايم است. در اين فرهنگ جاي برجسته اي دارد و الگوهاي ذهني و حقيقي ايرانيان بدانها حليت يافته اند. به اضافه كه در حقيقت، انسان ايراني اساسا موجودي مذهبي است و در جزء و كل موجوديت معلوم چند هزار ساله خود، با خالق جهان و نظام حاكم بر هستي ارتباط محكم و لايتجزا دارد. اصل و منشا همه خوبيها را به خداوند متصل مي داند و اراده او را براي تعيين سرنوشت در روز داوري به ياري مي خواند.

زـ قهرمان دوستي، في نفسه بدان تحليل است كه جامعه مردمان و زنان برجسته اي را از دامان خود بر مي كشد و جداي از زندگي شاهان منتسبان بدانها، كه عناصر رسمي حكومتهايند و نماينده تفوق قهر و غلبه بر مردم محسوب مي شوند، پاسشان مي دارد ودر تكريمشان اهتمام مي ورزد. حضور قهرمانان مردمي در متن ذهنيات، خلقيات، تفكرات تاريخي و حوادث برجسته اي كه بر ملت و مملكت گذشته، نشان از آرزومندي جامعه براي تداوم موجوديت آنان دارد ودر همان حال نمايانگر خواست زادن و آفريدن و رشد دادن و به عرصه رسانيدن آنان نيز هست. مختصرا عوامل ذيل را معد نظر مي توان شناخت :

1ـ جامعه زي خود مردان و زناني دارد و بدين نحو روز بازار قهرمانيهاي سلاطين را به خود آنان وامي گذارد.

2ـ اين قهرمانان در عرصه هاي مختلف حيات سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ديني، اخلاقي، علمي، نظامي و غيره جلوه مي كند و با اعمال خارق عادت نشان از بلندي همت و وسعت نظر و قوت اراده و فزوني فكر و عمق معنويت و تقواي مردمي دارند. اينان در واقع الگوهاي اساسي رفتاري و گفتاري و فكري جامعه اند و آن طور كه مستفاد مي شود و در فرهنگ ايراني جايز است همه محامد مورد نظر و يا بسياري از آنها را با خود حمل مي كند.

3ـ چون وجود چنان نامداراني درهر دوره از حيات پرتعب ملت ضرورت دارد و خواستني است، لا محاله فرهنگ انتظار به قوت و استقامت برجاي مي ماند و همراه و همقدم با آن از تمكين به وضع موجود و تسليم به تشبثات قدرتمندان روزگار جلوه مي گيرد. به سخت ديگر، توده ايراني همواره درهاي رحمت حق را به روي خود باز مي يابد و از نا اميدي و حرمان، كه مستوجب ناتواني و خذلان است، پرهيز مي كند.

4 ـ نقطه نظرهاي زندگي قهرمانان و يكه مردان حيات ايراني چنان بالاست كه بالكليه مردمي است و في الجمله از آرانهاي اخلاقي ملي و انساني حمايت دارد. لابد كه چنين كساني مرزهاي دو رويي و نيرنگ و تشبثات خود خواهانه و خود محور جويانه دولتمردان متداول را پشت سر مي گذارند، معيارهاي آنان را به پوچي مي رسانند و ارزشهايي را پست و بي مقدار مي گردانند.

به بيان ديگر، نقل است كه قهرمان خود زاده آرزوهاي پنهاني و آرمانهاي سركوب شده اجتماعي است كه در شرايط اختناق جان مي گيرد و در درون ذهنها رشد مي كند و اعم از اساطيري، باستاني، تاريخي، مذهبي، ملي، عاميانه و ... در متن زندگي مردم جا مي يابد.

بدين نحو، مرزهاي زمان مي شكند و اسطوره قهرماني اقتدار ملي بر ناتواناييهاي روزمره توانايي مي يابد و ناشدنيها را به عرصه شدن مي آورد. تعدد آنها، اهميتشان، نوع كارهايي كه انجام مي دهند و انتظاراتي را كه برآورده مي كنند، همه متكي بر شدت و ضعف دشواريهايي است كه روح در زنجير و متلاطم ملي در فضاي معيني از هستي و صيرورت خود احساس مي كند و بازتاب تلاشهاي پردامنه اش را در قالبهايي غالبا تخيلي و افسانه اي به نمايش مي گذارد.

براي ملت ايران، كه در هماره تاريخ از ستم زورمندان متاثر بوده و در زير فشار حكومتهاي مطلقه و خشن و نادان پشت دو تا كرده است، وجود قهرمانان بزرگ، كه به مثابه مظاهر اراده ملي اند، هميشه ضروري بوده است. اينان در همه ادوار حيات او بوده اند، نوبه نو به وجود آمده اند، در متن انتظارات مردمي زيسته اند واعم از واقعي با خيالي، قديمي يا جديد، بزرگ يا كوچك، زودگذر يا ديرپاي نقشهاي عمده اي را در لحظات حساس حيات ملي برعهده داشته اند. آنان را في الجمله بايد خط الراسهاي قللي دانست كه وظيفه پيوند دادن مناطق گوناگون به ظاهر پراكنده را بر دوش مي كشند. تيرها و ستونها راهنمايي را شبيهند كه در صحراهاي وسيع و بيابانهاي بس بي انتهاي كوير مسافران را هدايت مي كنند و يا خود گلهايي را ماننده اند كه در شوره زار استبداد كهم مي رويند و زندگانيشان نيز به مثابه گلبرگهاي بهاري لطيف، زيبا، دلنواز و عزيز است.

باري كه فضاي تمدن ايراني به وجود آنان معطر است و در مجموع امتيازات ذيل را به آنان تخصيص مي دهد :

ـ نماينده اخلاق برترند و از ضعف و زبوني دورند، به عبارت ديگر، مُثُلِ اعلاي كفايت هايند و مظهر تام خوبيها.

ـ خير مردم و مملكت را مي خواهند و از خبث و خيانت و نامردمي نفرت دارند.

ـ دوران آنان دوران طلايي روزگار ايراني است و بهترينهاي مورد توقع جامعه در مدت زندگاني و حضور آنان، حتي به صورت زودگذر، تحقق يافته است.

ـ مرگ آنان، عمدتا شهادت گونه است و در راه انجام وظايف بزرگي كه داشته اند صورت پذيرفته. قاتلان آنها هم بدترين مردم روزگار خود بوده اند و نماينده كامل پستي و خيانت و درماندگي و بداخلاقي، بدين گونه اينان مظلومان تاريخ ايران اند و مظهر مظلوميت و ستمديدگي مردم جهان. امري كه به ذائقه ايراني شيرين است.

ـ هيچ خلاف و حتي ترك اولاي مذهبي و اخلاقي و ملي را بدانان نسبت نمي توان داد. بالعكس، مردمي در قالب فضايل آشكار و ارزشهاي مقبول جامعه اند و مصالح ابدي آن را به ديده دارند.

ـ زندگي آنان سرشار از خوارق عادت است و في الواقع بيش از هر فرد آدمي ملموس و محسوسند و قوت و جسامت و جسارت دارند. برخيها نيز عمرهاي دراز داشته اند و به اموري نتوانستني دست يافته اند.

ـ نه مكان معيني آنان را سزاست و نه گاه و دوره محدودي.

ـ مجموع آنچه از ايشان صادر شده است، به مقام طهارت و پاكي مخصوصي ارتقايشان داده و از تقدس مكتوم در فضاي روحاني جامعه برخوردارشان ساخته است.

ـ ديگر آنكه آنان مرزهاي تعلق را شكسته اند، پدر همه اند و مادر همه، برادر همه اند و خواهر همه. بزرگتر همگان اند و كهتر همگان، نيروهايشان به همه جا مي رسد و در لحظات بحراني حيات اجتماعي روحهايشان به همه مدد مي رساند.

پس جامعه ياوران خود را دارد و در هيچ مرحله اي دستش تهي و پشتش خالي نيست. اينان كه نه شاهان اند و نه شاهزادگان، چهره مردمي دارند و حافظ ناموس ملي اند، اگر كسي را سزد كه كوس مردمي كوبد، آنان را اقتفا بايد كرد و اگر خواهد كه طريق خدمت گيرد. هم به چنان مردمي كه از سام نريمان و رستم داستان تا آرش كمانگير و آريو برزن دلير تا آرش كمانگير و بزرگمهر خردمند و ابومسلم خراساني و خواجه شمس الدين محمد حافظ و شيخ شامل داغستاني و ميرزا محمد تقي خان اميركبير و كثيري ديگر خويشاوندي اخلاقي دارند، تاسي بايد جست.

اينكه در تاريخ ايران افراد علمي جز حكام نبوده اند و آنان نيز هميشه تاريخ نويسان و دبيران را ناگزير به نوشتن شرح مدايح و جهانگيريها و صفات ناداشته خود كردها ند، باعث شده است كه ذكر دلاوريها و فداكاريها و خصلتهاي مطلوب جامعه در قالب اشخاص بدون چهره و يا حكايات عام عنوان شود و اهل قلم، وقتي كه سخن از گذشته هاي دور به ميان مي آورند، تنها به ذكر محامد مردمي اعتنا كنند كه به تاريخ پيوسته اند و نشاني ثابت ندارند. انتخاب صفات مطلوب پيش و پس كردن واقعه ها، و حتي جابه جايي نام اشخاص و زمان و مكان آنان، برعهده مردمي است كه « بهترينها » را در اختيار مي گيرند و « برترين قهرمانان » را با مصالح موجود خويش مي سازند.

رابطه سالم بين مردم و قهرمانان هميشگي است، در خلال زمانها بسيار چيزها بدانان مي دهند و برخي چيزها را نيز از آنان مي گيرند تا آنجا كه موجود قهرمان چهره مطلوب و محبوب تاريخي خود را براي هميشه حفظ كند و در زمره « بي مرگاني » در آيد كه سزاوار جاي گرفتن در ذهن و حافظه مردم و آغوش نوازش بخش ملت خود شود.

ح ـ جمال گرايي، از خصايص ديگر تمدن ايراني است كه تكيه بر ذوقهاي سليم و احساسات لطيف و ممتاز مردم ايران دارد. سببهاي جغرافيايي آب و هوايي نيز البته كمك كرده است تا به صورت عام طبايع رقت يابند و از لطافت و جذبه و صباحت خاص برخوردار بمانند. عوامل مختلفي كه بدين كار كمك مي رسانند همانهايند كه مانند آب و هوا، مشخصه هاي قومي، نوع و كيفيت تغذيه، جو فرهنگي و اجتماعي و خاصه محيط و مقتضيات ناشي از آن در همه امور كلي ايرانيان دخيل بوده اند و به مصداق « كل اناء يترشح بما فيه » (از كوزه همان برون تراود كه در اوست)، تراوشهاي ذهني و مصنوعات هنري و پديده هاي ذوقي آنان را به حليت دلفريبشان آراسه داشته است.

جمال گرايي ايراني از كمال گرايي او جدا نيست و به حقيقت تلاش مقبولي است كه مردمي به عرصه رشد رسيده و مراتبي ابتدايي و تشويش آميز را پشت سر نهاده و به درجاتي متعالي از تشخيص بهتر و انتخاب اصلح نايل شده، از خود نشان مي دهند. سابقه آن نيز در ايران طولاني است و به ابتدايي ترين ازمنه اي مي رسد كه از حدود ده هزار سال پيش آثاري از پديده هاي هنري ساكنان ملك به دست آمده است. مشخصات عمومي هنرهاي ايراني و بدايع صنايعي كه به وجود آورده اند، چنين است :

1ـ از منابع درون مرزي الهام گرفته و غالبا نقشهاي موجود در آثار محيطي را بر خود ثبت كرده است.

2ـ از پيچيدگي هاي موجود در تفكر ايراني و به سخن ديگر، جهان بيني او نشئت گرفته و اموري را با هم تلفيق كرده است كه عمدتا ذهني هنرمند است و غوامض روح او را در خود منعكس مي كند.

3ـ زيبايي جزء اساسي هر پديده است و نمودي دلفريب و پركشش و هيجاني دارد.

4ـ در هر يك از اجزاي پديده هاي هماهنگي مشهود است و در مجموعه كار و هيئت اصلي نيز تناسب عمومي ملحوظ مي نمايد.

5ـ اشيا منحصر به فردند و تمايزاتي ويژه خود دارند.

6ـ غرابتي عقلي در كس بر نمي انگيزند و في الحقيقه با كمال گرايي انساني مقارنه دارند.

7ـ مبالغه ها و گزافه ها در قالبي پسنديده عرضه مي شوند و مرزهاي خردناب را نمي شكنند.

8 ـ تصورات و حيالگراييها نماينده و سعت نظر اهل آنهاست و به اغراقات پوچ و ميان تهي محدود نمي ماند.

9ـ طبيعت گرايي و برخورداري از مآثر و آثار محيط غني ايران در همه جيز منعكس است.

10ـ هر پديده غيري نيز كه به عرصه ذهنيت و خلاقيت ايراني راه يافته، در گذر از صافيهاي فكري او صبغه موجوديت استوارش را بر خويش ديده و لامحاله هيئتي ايراني يافته است.

11ـ نازك خيالي ايراني و تلاشهاي هنرمندانه اين عنصر مقاومي كه با هزار گريزي و ترفند زمانه ناسزاوار را همراهي مي كند و مي كوشد تا ناهمواريهاي مسير را با صد تدبير زيركانه هموار بگرداند، در همه آثار به جا مانده مادي و معنوي وي مي توان ديد و شاهكارهايي از خلاقيت و دقت نظر و حوصله و صبر عظيم او را براي آفرينش اثري بديع و بكر در هر گوشه اي مي شود نگريست.

معلوم است كه ايرانيان نيز، همانند بسياري از ملل ديگر جهان، در برخي زمينه ها استعدادهاي خاص و جهان بيني ويژه خود را دارند و در بخشهايي نيز دنباله رو ديگران بوده اند و چيزهايي را از آنان اقتباس كرده اند. عرصه فعاليتهاي فرهنگي و مدني عالم شاهد داد و ستدهاي ذهني، فكري، مادي و معنوي همه مردمي است كه توان ماندن و رقابت را دارند. ريزه خواري دائمي از خوان نعمت ديگران را عار مي شمرند و هر بار در عرصه اي كه ميسر افتد، سهم مناسب خود را براي پيشبرد اهداف عاليه تكاملي بشر، عرضه مي كنند. زيباييهاي چشمگير فرهنگ ايراني در صنايع و هنرهاي ملي آن همانند ساختمان، كاشي كاري، قالي بافي (و اجزاي متعدد آن)، منبت كاري، خاتم كاري، قلمزني، خط، نقاشي، موسيقي و بالاختصاص شعر و ادب موج مي زند. در بسياري از آنهاست كه تا امروز ايرانيان يگانه ميداندارند و هيچ كس را به رقابت نمي پذيرند و در موارد بي شماري هم بي ترديد وامدار ملل حيه و صاحب راي جهان اند و نقش آنان را در پيشبرد تمدنها و گسترش مرزهاي دانش و فن به ديده تكريم مي نگرند.

آنچه در سراسر دستاوردهاي مادي و معنوي آنان صراحت دارد، هماهنگي اجزاي پديده ها با يكديگر و در مجموع با كل موجوديت قديم مدني ملت است، به نوعي كه جوامع ايراني را، از گذشته هاي دور تا امروز، از هويت واحدي برخوردار مي سازد و تمامي تحولات كوچك و بزرگي را كه در زندگي ملتي كهنسال رخ داده است، در نظم و سمط معيني سمت مي دهد. هم بدين نمط است كه ايرانيان، به رغم اختلافات فاحش اقليمي كشور پهناورشان و به رغم تمامي طوفانهاي مهيب متخالفي كه بر هستيشان ورزيده و تا امروز كاستيها و بريدگيهاي چشمگيري را در فضاي عمومي زندگي و ملك و مملكت ايراني پديد آورده، از تصوير اجتماعي روشني برخوردارند. نيروهاي دماغي آنان قوي است و ضعف و فساد نمي نماياند. شور زندگيشان در جوش است و هر جا كه مجال مي يابد فواره مي زند. بيش از سه هزار سال سابقه زيست مشترك با هم دارند و قديمترين ملت و احد عالم را تشكيل مي دهند. به ترقي خواهي مولع اند و براي ايجاد تغييرات جديد تواناييهاي اعجاب انگيز نشان مي دهند. همچون همه اسلاف خويش اخلاقي مي زيند و دين مقدس اسلام را محور اساسي كار و فعاليت مي شمرند. ابزارهاي زندگي جمعي و مواريث اجتماعي و ملي بي نظيري چون :

- قوميت انساني مشترك.

- دين مشترك.

- سرزمين مشخص و محيط زيست مشترك (با همه منابع كم نظير زميني و دريايي و زير زميني و هوايي).

- زبان و خط مشترك.

- آداب و عادت و رسوم و شعاير مشترك.

- جهان بيني متعالي مشترك.

- تاريخ چند هزار ساله مشترك.

بدانها مباني اجتماعي مشتركي را تسليم كرده است تا بتوانند سرفراز زندگي كنند و نقش تاريخي خود را در بهبود حيات انسانها و تامين سعادت و تعالي آنان به نحو شايسته اي ايفا كنند.

/ 1