تاريخ چيست ؟
تاريخ عبارتست از تلاش در بازسازي و فهم گذشته.تاريخ عبارتست از ايجاد و پرورش استعداد ، قوه تجزيه و تحليل تحولات گذشته و اين موضوع انقلاب يا يك حركت اجتماعي خيزش سياسي ، بروز جنگ ، پيروزي يا شكست نظامي، تهاجم و بحران ، سقوط يك سلسله و به قدرت رسيدن حكومت و نظامي ديگر چه تأثيري به اقتصاد و پارامترهاي اقتصادي داشته اند.عوامل سياسي ، اجتماعي فكري ، فرهنگي و ديني در به وجود آوردن آن تحول چگونه نقش آفريده اند و چه تأثيري داشته اند و در يك كلام تاريخ به هيچ روي آنگونه كه در نظام آموزشي ما رايج است. صرفاً حفظ مشتي عدد در قالب سال وقوع نيست بلكه شناخت گذشته و آشنا يي با تحولاتي بوده كه رهبران ما تجربه كرده و ااز آن به راهكارهاي درست در جهت بازسازي بهتر آينده مي پردازند.نويسنده دكتر صادق زيبا كلام در كتاب سنت و مدرنيته سعي در ريشه يابي ، علل ناكامي اصلاحات و نوسازي سياسي در ايران عصر قاجار نموده و همانطور كه نويسنده محترم اشاره دارد، ايران در عصر قاجار جامعه اي صامت ، ثابت و بدون تغيير و تحول نبوده بلكه تحولات قابل توجه اي اتفاق افتاده كه از جمله مهمترين آن فكر تغيير و انديشه اصلاحات بوده ، كه بحث تجزيه و تحليل و كالبد شكافي اين تلاش هاست ايران در عصر قاجار يك جامعه زنده و در حال تغيير بوده و كمتر مقطعي از تاريخ ايران شاهد چنين سرعتي در دگرگوني از بسياري جهات بوده است.حال اگر اصلاحات نتوانست موفق بشود بواسطه خيانت ، توطئه ، كارشكني، تحريف ، نفاق عناصر سر پرده ، خائن، غرب زده ، روشنفكر و فراماسون نبود بلكه جريان نوگرائي و اصلاح طلبي از قدرت لازم برخوردار نبوده.كتاب ضمن اينكه بخشي را به تاثير اجتماعي غرب در پيدايش اصلاحات اختصاص داده بر اين نكته توجه نموده كه زمينه بوجود آمدن اين تفكر اوضاع و احوال اجتماعي ايران در آن عصر بوده است.فصل اول كتاب ايران در آن عصر بوده است.فصل اول كتاب خواننده را با ايران قرن نوزدهم آشنا مي كند و پس از آن در فصول بعدي پيدايش تغيير و تحولات و ضرورت انجام اصلاحات كه در آن سلسله قاجار به قدرت مي رسد را به نمايش گذ ارده.يكي از جنبه هاي مهم ايران در قرن نوزدهم ، رابطه ميان حاكميت قاجار و نهاد مذهب مي باشد و به انديشه سياسي شيعه و نگرش علما و روحانيون به مسأله حكومت در عصر غيبت مي پردازد ، و در اين رابطه است كه به اين نكته پي مي بريم كه رابطه قاجارها و مذهب يك رابطه ثابت نبوده بلكه مذهب اهرم مهمي در جهت تثبيت آنان بشمار رفته. فصول بعدي كتاب برخي از تحولات مهم اجتماعي و اقتصادي آن عصر رامتذكر شده كه متاتر از آشنائي با فرهنگ و تمدن غرب است و لبه عنوان يكي از عوامل اصلي ايجاد اصلاحات مطرح است.در اين رابطه تلاش و كوشش اصلاح طلبان كه از درون حاكميت برخاستند پوشيده نيست كه از آن جمله قائم مقام ها، امير كبير، ميرزا حسين خان سپهسالار امين الدوله و حتي ناصر الدين شاه را مي توان ياد آور شد.و نويسنده نهايتاً نقش اصلاح طلبان كه در بيرون از حاكميت تلاش مي كردند را مطرح نموده كه در اين رابطه اين افراد چندان وابستگي به نظام حاكم نداشته و يا وابستگي نشان چندان عميق نبوده و آنان بواسطه آشنائي با غرب خواستار تغييرات ااساسي تري در اوضاع اقتصادي ، اجتماعي و سياسي بوده اند. كه نتيجه آن انقلاب مشروطه عنوان گرديده و علل ناكامي مشروطه را بيان مي كند.نظريه اي كه مشروطه را شكست خورده مي پندارد ، و از ميان ويرانه هاي آن رضاخان برخاسته و نظامي مستبد را پايه گذاري نموده چندان دقيق نيست ، مشروطه بسياري از مفاهيم سياسي سنتي را از ميان برداشته و نقش مردم در تعيين سرنوشتشان ، حق آزادي بيان ، عقيده و حقوق اجتماعي را به ايرانيان هديه كرد، كه امروزه زير بناي نظام سياسي ما را تشكيل مي دهد.اصل تفكيك قوا، انتخاب نمايندگان مجلس ، اصل محدوديت مدت زمامداري، مسئوليت پذير بودن حكومت در واقع ميراث مشروطه هستند، و يكي از عوامل عدم موفقيت مشروطه تعارض قدرتهاي خارجي بشمار مي رفته.مشروطه حركتي بود كه در نتيجه مجاهدتهاي علما و مراجع به وجود آمد، اما عناصر وابسته، غرب زده و روشنفكرآنرا منحرف ساختند ، مشابه همين شيوه در مورد هر مقطع مهم و هر تحول تاريخي ديگر وجود دارد، بررسي دقيق شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران كه در آن كودتاي رضا خان صورت گرفت صرفاً به اين دليل بود كه انگليسي ها يك حكومت مركزي مقتدر مي خواستند كه رضاخا ن مرد ااين كار بود ، او در شرايطي به قدرت رسيد كه ايران دربستري از هرج مرج سياسي و اجتماعي فلج كامل اقتصادي فرو رفته و در هر گوشه اي از مملكت قدرتي سر بر داشته و عملاً خرج خود را از دولت مركزي جدا كرده بود.رضا شاه توانست هرج و مرج را پايان دهد. و امنيت و يكپارچگي را به ايران حاكم سازد . اما از آنجا كه ما معتقديم رضا شاه عامل انگليسي ها بوده، هر حركتي را بشكلي تحليل مي كنم… ولي بهتر نيست كه مسئوليت موفقيت ها، ناكاميها پيشرفت ها و عقب افتادگي هاي جامعه مان را به درون جامعه خودمان بازگردانيم؟اگر استعمار ، استكبار، امپرياليزم در مقاطعي نقش و تأثير داشته در نتيجه عوامل داخلي بوده و پندارمان چنين نباشد كه دشمناني وجود دارند كه عليه ما برخاسته اند و منتظر سقوط ما هستند، كه اين معلول ذهن خيال پرداز ماست.آري ريشه همه ناكامي ها را در داخل و در كنش ها و واكنشهاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه خودمان جستجو نمائيم. ولي از آنجا كه حكام و حكومتها سياست هاي خود را همواره بر حق و بي عيب و نقص و در جهت خدمت به مردم و مملكتشان مي دانند.ااينكه آن سياستها ظالمانه ، خشن و سركوبگرانه هستند، برداشت و تعريف ما از عملكردآن حكومت مي باشد.
فصل اول
ايران در آستانه قرن نوزدهم
آنچه كه در خصوص ايران آن قرن مي دانيم اطلاعاتي است كه به توسط غربيان در اختيار داريم ويژگي هاي ايران آن عصر را به سه بخش اقتصادي اجتماعي و سياسي تقسيم نمود . در آستانه قرن نوزدهم ايران داراي 5 الي 6 ميليون نفر جمعيت بود. جمعيت ايران 20 درصد شهر نشين و 80 درصد در روستاها بسر مي بردند و ستون اصلي كشور متكي به كشاورزي و دامداري يا اقتصاد شباني بود كه ميتوان آنرا يك اقتصاد معيشتي با بخور و نمير تعريف نمود. ويژگي بعدي اقتصاد ايران فقدان ارتباطات و فقدان راه بود.در حاليكه در همان زمان امپراطوري عثماني و مصر كيلومترها خط آهن داشتند در ايران در ابتداي قرن بيستم فقط 15 كيلومتر خط آهن كشيده شده بود در ابتداي قرن نوزدهم اقتصاد ايران مشابه يك روستاي عقب مانده، كم آب و دور افتاده توصيف مي شود . بي خبري ايرانيان از دنيائي كه در آن مي زيستند چنان عميق بود كه فتحعليشاه رهبر سياسي تصور مي كرد راه رسيدن به « ينگه دنيا» «قاره آمريكا» از طريق كندن زمين و حفر چاه است.فقدان ارتباط موجب عقب افتادگي شديد مردم در تجارت، سياست ، روابط بين الملل علم و فرهنگ منقطع ، منفك و جاي مانده از مابقي جهان بوده. دلايل مختلفي را در ريشه يابي عقب افتادگي ايران مي توان بر شمرد ولي نويسنده بر طبق ديدگاه خود استعمار را عامل عقب ماندگي دانسته، اين نظر يه كه توسط تفكر چپ وارد معرفت سياسي جامعه ما گرديده اكنون مبدل به يكي از جدي ترين ديدگاهها در ريشه يابي علل عقب افتادگي ايران شده . در اين نظريه ، سرمايه داري شركتهاي چند مليتي، امپرياليزم، استكبار، استعمار و در يك كلام غرب عامل اصلي عقب ماندگي ايران قلمداد مي شود. اين نظريه تحت عنوان تئوري وابستگي بعد از جنگ جهاني دوم از جانب برخي جامعه شناسان و اقتصاد دانان راديكال ماركسيست در غرب شكل گرفت، امروزه در ميان جامعه شناسان و نظريه پردازان مباحث توسعه در غرب «نظريه تئوري وابستگي» كمتر دنبال شده ولي در كشور ما كماكان اصلي ترين نظريه در تبين و تحليل پديده عقب ماندگي ايست.مقبوليت تئوري وابستگي به واسطه پيام غرب ستيزانه اي است كه در آن نهفته است.حال چرا تفكر غرب ستيزي در جامعه ايران رواج يافته؟
قرن نوزدهم را مي توان عصر به وجود آمدن تماس و گسترش ارتباطات دانست كه تبعات بسيار مهم تاريخي به بار آورد و به منزله الگوئي براي پيشرفت و از ميان برداشتن بي خبري اجتماعي ، اقتصادي و استبداد سياسي بوده كه موجب اميد و قوت قلب ايرانيان طالب پيشرفت و اصلاحات گرديده ، اين تحول در پيدايش انقلاب مشروطه نقش داشته و اين انقلاب خود نيز نتوانست موفق باشد و موج غرب گرايي فكري با مشروطه به اوج خود رسيد.سئوال قابل طرح آنست كه چه شد كه تفكر «غرب گراي» قبلي اين چنين جاي خود را به معرفت «غرب ستيز» فعلي داد؟نخستين دليل رواج اين فرهنگ عقب ماندگي مزمن علوم انساني در ايران و فقدان روش نقد نظري باز مي گردد. دليل بعدي كه اسباب موفقيت نگرش جديد به غرب را فراهم آورد آن بود كه اين انديشه توسط چپ وارد جامعه ما گرديد. دليل سوم نظريه استعمار ، عامل عقب ماندگي آن بود كه بسياري از آراي چپ توسط گروهي و جريانات اسلامي مورد استفاده قرارگرفت و آراي چپ از مقبوليت زيادتر بين اقشار تحصيل كرده و دانشمند و روشنفكران جامعه برخوردار بود. همچون مجاهدين كه عملاً حد و مرزي ميان اسلام و ماركسيزم قائل نبودند و به اين اعتبار كه ماركسيزم تنها ايدئولوژي و حامي منافع ستمديدگان و زحمتكشان است . وارد تفكر مجاهدين شد.بنابر اين جريان «غرب ستيزي» يا پيدايش جريانات اسلام گراي مدرن در ايران تقويت گرديد و به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران به مراتب جديتر گذشت.
فصل دوم
علل بقاء قاجارها
چگونه قاجارها موفق شدندنزديك به يك قرن و نيم حكومت نمايند؟ و چگونه توانستند داراي طولانترين مدت حكومت در ايران پس از اسلام باشند. ايا مردم ايران متوجه فساد در دستگاه حكومتي نشده بودند؟اما واقعيت آنست كه مخالفتها فقط در دو دهه آخر عمر اين سلسله صورت گرفت و اساساً فكر مخالفت و اعتراض مطرح نبوده. و توجه به اينكه قاجارها نه كشور داري مي كردند. نه به فكر عمران و آباداني بودند ، نه صفات شخصي خوب داشتند، نه ارتش مرتبي و نه از يك ماشين اجرائي كارا و اقتصاد توانمند برخوردار بودند ، نه محبوبيت سياسي و يا حتي وجهه ديني داشتند ، چگونه توانستند نزديك به يك قرن نيم حكومت نمايند؟
اولين درخشش سر سلسله قاجاريه يكپارچه كردن ايران بودن كه عملاً از دست رفته بود آغا محمد خان كه رئيس يك قبيله بود مردي جنگجو ، نترس ، خستگي ناپذير و جاه طلب بود و سبك زندگيش قبل و بعد از پادشاهي تفاوت چنداني نكرد، وي مردي كاردان ، با لياقت و مدبر بود و سرزميني را كه پريشان و گرفتار ملوك و الطوايف بود امن كرده و جهانيان را از پيشرفت هاي خود خيره ساخت مهم ترين ويژگي آغامحمدخان نظامي گري او بوده و در يك كلامي مي توان گفت وي بيست سال جنگ و لشكر كشي بي وقفه داشت و حاكميت وي به تعبير امروز در ميليتاريزم خلاصه مي شد.دومين حاكم سلسله قاجار نزديك چهل سال حكومت كرد و اين سئوال مطرح است كه وي يا آنكه نه بنيه نظامي داشت نه از اقتصاد محكمي برخوردار بود ، نه از يك بوركراسي منسجم و نه از محبوبتي در ميان مردم، چگونه توانست 40 سال بي درد سر حكومت كند؟
در يك كلام حكومت بر ايران آنروز ، چندان پيچيده و طاقت فرسا نبود. و مادام كه جامعه چنين حالتي داشت قاجارها بدون درد سر بودند. ولي بتدريج كه تحولاتي حاصل شد در اوليه كار دچار اشكالاتي شدند.عامل بعدي در بقاي قاجارها تغيير در ساختار نظام قبيلگي در داخل و خارج از ايران بود در خلال اين قرن جمعيت صحرانشين كاهش يافت و گسترش شهر ها به موجب كاهش جمعيت صحرا نشين شد و به اين ترتيب توان نظامي قبايل نيز كاهش يافت، پيدايش ارتباطات جديد ، تسلط حكومت بر اطراف و اكناف و دگر گوني تجاري و اقتصادي دست به دست هم داده و ديگر قبايل از آن قدرت و نفوذ قبلي برخوردار نبودند. كاهش خطر قبايل اگر چه براي بقاي قاجارها مهم بود ، اما به هر حال آنان براي اعمال حاكميت خود مجبور به اتخاذ روش ها و سياستهايي بودند كه مهم ترين و اصلي ترين سياست يا استراتژي آنها براي حكومت سياست تفرقه بيانداز و حكومت كن بوده سئوال بعدي اينست كه اين سياست را در عمل چگونه اجرا مي كردند؟ بنظر مي رسد ازدواج يكي از مؤثر ترين شيوه ها بوده، كه به مصلحت سياسي با وابستگان درجه اول سران عشاير و ايلات و در مواردي علما صورت مي گرفته. در هر ازدواج مخالفي مبدل به يك متحد و يا حداقل خنثي مي گرديد. و به اين ترتيب دربار فتحعليشاه بدل به مركز قدرت سياسي كشور شد.عنصر ديگري كه غير مستقيم به بقاء قاجار كمك نمود فقدان تلاش جدي در جهت تغيير و اصلاحات بوده زيرا اصلاحات به منافع گروهي خدشه وارد كرده ، نياز به بودجه و هزينه كلان داشته و طبعاً تبعاتي مثل بالا رفتن هزينه زندگي و ماليات دارد كه خود ايجاد نارضايتي مي نمايد قاجارها در يكصد سال اول حكومتشان از به اجراء گذاردن هر گونه تغيير و اصلاح جدي خودداري نموده و به اين ترتيب تعادل سنتي جامعه را حفظ كردند و آخرين عامل در بقاي اين سلسله مذهب بود كه از حساسيت خاصي برخوردار بوده است.
فصل سوم
مذهب و قاجارها
رابطه قاجارها با مذهب از چندين عنصر تشكيل ميشده كه تحليل آنرا پيچيده مي سازد. رابطه چند بعدي اين سلسله با مذهب به سه بخش اصلي تقسيم مي شود.نخست جايگاه كلي حكومت قاجارها در چارچوب باورهاي نظري شيعه در قرن نوزدهم ثانياً چگونگي نگرش فردي حكام قاجار نسبت به دين و علما و متقابلاً نظر علما به حكام و بالاخره بررسي عوامل بين علما و دربار قاجار.اگر چه قاجارها صفويه نبودند و ويژگيهاي ديني معنوي آنان را نداشتند، اما مباني فلسفي ديني و فلسفه سياسي نگرش به حكومت در جامعه اي كه آنان در آن به قدرت رسيدند تفاوتي ماهوي با جامعه صفويه نداشت، و براساس گزارشهاي تاريخي آغامحمد خان قاجار در هنگام تاجگذاري در يك حركت سمبوليك همچون شاه اسماعيل شمشير وي را بر كمر بست و اعلام كرد كه سلطنتش و شمشيرش هر دو در خدمت به تشيع مي باشد شرح دينداري دومين پادشاه قاجار نيز بسيار مفصل تر است وي مساجد بسياري در تهران و ديگر شهرهاي ايران احداث نمود و پيوند هاي عميق با علما برقرار كرد كه اقتدار هر يك از اين مراجع به ثبات و پايداري حكومت وي كمك مؤثري بود.اما در دو دهه آخر حكومت قاجارها ناصرالدين شاه ضمن حفظ حرمت علما تلاش كرد از نفوذ سياسي و دخالت آنان در امر حكومت بكاهد ولي در مجموع بغير از دو دهه آخر رابطه بين حكام قاجار و علما بسيار گرم و نزديك بوده اما رابطه علما با قاجارها آنان راجع به مذهب و حاكميت نگرش چندان متفاوتي با عصر صفويه نداشتند و اين تشابه به انديشه سياسي علما پيرامون سقوط حكومت در عصر غيب باز مي گردد. به عبارت ديگر چه علما مي خواستندو چه نمي خواستند تأييد حكومت قاجار ها در عمل و تكذيب آن در تئوري منجر به تفكيك در حوزه دين و سياست از يكديگر شد.حال طرح اين سئوال كه چرا نهاد قدرت سياسي با حكومت از چنين جايگاه نيرومند و مقدسي در ايران برخوردار مي شود. اين سئوال مورد ريشه يابي قرار گرفته و از ابتداي پيدايش تمدن در فلات ايران . حكومت از دو ويژگي بنيادي برخوردار بوده. اولاً داراي قدرت مطلق بوده، به نحوي كه بيرون از حكومت و مستقل از آن هيچ نماد ديگري اعم از صنفي ، سياسي، اقتصادي و اجتماعي نمي توانسته وجود داشته باشد. ثانياً همواره به دور نهاد حكومت در ايران يك هاله اي از تقدس و الوهيت كشيده شده. و اين ويژگي را هم در حكومتهاي قبل از اسلام و هم بعد از آن شاهد هستيم . و آخرين دليل براي نزديكي ميان علما و حكومت قاجارها به تدريج با خود ثبات، امنيت و رونق اقتصادي را به دنبال آورد، و علما از اين مسأله بسيار استقبال كردند و از جمله عوامل مهم در تثبيت و بقاء آنان بشمار مي رفته.فصل چهارم
زمينه هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها
آنچه كه زمينه هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها را علي رغم مدت زياد حكومتشان ايجاد نمود. تغيير و تحولات، نگرش هاي تازه ، مناسبات متفاوت بود كه بنيان هاي سياسي اجتماعي و اقتصادي كهن را فرو ريخت ، در واقع حاكميت از دو جهت مورد چالش قرار گرفت، براي مثال تغييراتي كه در نگرش برخي از علما حاصل شدو آنان در حقيقت بدل به مخالفين شدند و تحولاتي كه در جامعه ايران بوجود آمد. اين تحولات چه بود؟اقتصادي يا سياسي ، اجتماعي يا ايدئولوژيك ؟
دو نگرش در پاسخ وجود داشت نخست نگرش ماركسيستي است كه اقتصاد را مطرح مي كند و يا ظهور سرمايه داري در مغرب استعمار را به ارمغان مي آورد و طبقه بورژواي ملي كه تحت فشار قرار گرفته و در نتيجه تضاد در اين طبقه آن عليه حاكميت قيام نموده و بدنبال آن روحانيون كه مناسبات اقتصادي با اين طبقه داشتند به نفع تجار وارد عمل شدند و طبقه روشنفكر نيز كنار بورژوازي قرار گرفتند سر انجام انقلاب بورژوا دمكراتيك مشروطه را متولد نمودند . در پاسخ بعدي چنين مطرح شد كه بالا گرفتن ظلم قاجارها و سلطه غربيها روحانيت قيام نمود و در نتيجه انقلاب مشروطه بوجود آمد كه علي رغم تلاش علما به انحراف كشيده شد. تغيير و تحولاتي كه در نهايت به فروپاشي قاجارها منجر گرديد به دو دسته تقسيم مي شود. دسته اول را علل ذمني كه در معرفت ، انديشه ، باور ، تلقي و دريك كلام در ذهن شماري از ايرانيان اتفاق افتاد و نگرش آنان را نسبت به خود و محيط زندگيشان تغيير داد مفاهيمي همچون پيشرفت ، ترقي ، صنعت، علوم ، دانشگاه و از سويي ديگر ايده هايي همچون آزادي ، دمكراسي، برابري، قانون، امنيت احزاب ، محدوديت قدرت ، حكومت ، مطبوعات و پارلمان، سلطنت محدود مي شد با اختياراتي كه حدود آن را قانون تعريف و تعيين مي كرد. مردم نيز رعيت يا گله گوسفند كه نياز به چوپان دارند، تلقي نمي شدند بلكه شهرونداني بودند كه داراي حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي مشخص بوده كه قانون به آنها اعطاء كرده بود.دسته سوم تغييرات به نام تغييراتي «عيني» كه حجم گسترده تحولات صنعتي را وارد ايران نموده و چهره ايران را به سرعت متغير ساخت. اين تغييرات نارضايتي از حاكميت را دامن مي زد و فكر تغيير و تحول را در ذهن ايرانيان مي پرورداند.زمينه هاي عيني: از جمله تغييرات بنيادي تركيب جمعيتي ايران ، افزايش جمعيت شهر نشين كه يكي از تحولات مهم اجتماعي ايران قرن نوزدهم بود. گسترش شهرها انتظارات خواسته ها و توقعات جديدي را به دنبال داشت. امنيت ، بهداشت، ايجاد راه ، مدرسه و بطور كلي خدمات شهري را طلب مي كرد. نيازهاي جديد مناسبات اجتماعي كهن را برهم ريخت.سئوال مطرح اينست كه قاجارها براي تأمين نيازهاي روز افزونشان چه منابع مالي را در نظر داشتند؟
ماليات، عوارض گمركي و حق انحصار منابع مالي حكومت بود و هر چه هزينه ها افزايش مي يافت مالياتها بيشتر مي شد و رفته رفته دستگاه حكومتي به سراغ روشهاي ديگر رفته و بيشتر موجب نارضايتي مردم مي گرديد. تحول عيني ديگر مناسبات تجاري و اقتصادي با خارجيان بود. ايران قدرت رقابت با توليدات خارجي را نداشت ولي گذشته از اين مشكل ، يكي از اساسي ترين چالش ها در امنيت تجاري خارجي و فقدان امنيت تجاري داخلي بود. اگر چه اقتصاد ايران به اقتصاد جهاني گره خورده بود ولي تجار ايراني از مواهب اقتصاد جهاني بي بهره بودند.
زمينه هاي ذهني
شروع اضمحلال قاجارها پيدايش افكار و آراي جديد بود. حال اين آراء چگونه وارد فرهنگ سياسي و اجتماعي ايران گرديد؟حاملين اين آراء چه كساني بودند؟
و به كدام قشر تعلق داشتند؟
و چگونه با اين آراء مدرن آشنا شده بودند ؟
از جمله تحولات مهم آن عصر تأثير اجتماعي غرب بوده تماس ديپلماتيك بين ايران و اروپاي نيرومند، مهاجم و متكي به انقلاب صنعتي قرن نوزدهم تأثيرات بسياري از خود بر جاي نهاد. گسترش ارتباطات باعث شد ايرانيان وارد عصر و فضاي ديگري شوند. هزاران نفر از اقشار مختلف به اروپا سفر مي كردند. تجار ، ديپلماتها، محصلين و مهاجرين از ايران ، سر گروه اول بيشترين تاثير را در رواج فرهنگ و تمدن غرب داشته و گروه چهارم مهاجرين كه به قفقاز رفته و در جريانات انقلابي راديكال و سوسيال دمكرات روسي قرار گرفتند و بعدا پايه گذار نخستين جريانات چپ گرايانه در ايران شدند. ايرانياني كه به غرب رفته و دچار حيرت و تعجب شده بودند به مرحله اي رسيدند كه چه بايد كرد؟
چنين بود كه فكر اصلاحات و انديشه تغيير در جامعه ايران متولد گرديد و به تولد نهضت مشروطه منجر شد.
فصل پنجم
پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات
همانطور كه در فصل قبل اشاره شد، دو تحول كه آنان را عوامل «عيني » و «ذهني» ناميديم زمينه ساز پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات در ايران شدند. مجموعه كلي جريانات اصلاح طلب به دو دسته اصلي درون و بيرون از نظام قاجار يا اليگارشي حاكم تقسيم مي شدند . دسته اول كه گروه درون نظام ، اعم از صدر اعظم شاهزاده ، پادشاه ، ديپلماتها بودند. و گروه دوم اصلاح طلباني كه چندان وابستگي به دربار يا حاكميت قاجارها نداشتند و بيرون از آن قرار مي گرفتند، چون روشنفكران ، تجار و روحانيون كه جريانات بيرون نظام را تشكيل مي دادند كه اين گروه راديكاليتر از گروه درون سيستم بودند، اين جريان در دهه هاي پاياني قرن نوزدهم شكل گرفت ، زمانيكه ارتباط با غرب گسترده تر شده بود و ايرانيان نيز آگاهتر بنابر اين شرايط سياسي واجتماعي داخلي براي پيدايش يك جنبش اعتراض آميز عمومي مناسبتر بود.اصلاح طلبان درون حاكميت قاجارها
در مورد اصلاحات در عصر قاجار قبل از همه سخن از مرحوم ميرزا تقي خان امير كبير به ميان مي آيد، اما وي را بعنوان فردي با كفايت ، مدير و مدبر به اهل قلم، باسياست و امين وصادق به دستگاه حكومتي بايد شناخت، اما چهره ايكه بعنوان فردي اصلاح طلب در سلسله قاجار شناخته شد ، عباس ميرزا بود وي به كمك فرانسوي ها قواي نظامي مدرني به نام نظام جديد تأسيس نمود كه آنرا ارتش ناميدند، افراد در نظام جديد استخدام مي شدندو حقوق دريافت مي كردند در اين نظام سلسله مراتب فرماندهي ، يونيفورم و درجات نظامي به همراه نظم و ديسيپلين ارتش هاي جديد بود. اين ارتش نياز به تسليحات نظامي داشت و براي ايجاد تسليحات ، كارخانه اسلحه سازي بايد تأسيس مي شد. و بدنبال نياز به صنعت علم و دانش بدنبال اين نيازها اولين گروه دانشجويان ايراني براي فراگيري علوم و فنون جديد پزشكي ، داروسازي، توپ ريزي و آموزش زبان اروپائي و فنون نظامي راهي اروپا شدند. گروهي با اين اصلاحات مخالفت كردند. مخالفتي به سه گروه تقسيم مي شد.تهيه بودجه و امكانات 2- رقابتهاي سياسي و 3- مخالفتهاي مذهبي. كه مهمترين دو مورد اول بود.يكي از مهمترين موارد مخالفت از ناحيه مذهب بود ، نكته مهم در بسياري از موارد ديگري كه مصاف بين سنت و مدرنيتيه مطرح مي شود، در قالب مذهب ظاهر گرديده كه هيچ ارتباطي با گفتمان ديني نداشته بلكه از دين به عنوان ابزاري جهت حمله به نو گرايي و مخالفت يا اصلاحات استفاده يا بهتر بگوئيم استفاده شده به اين معنا كه گروهها كه از اقدامات اصلاح گرايانه متضرر مي شدند سعي مي كردند تا دين را سپر منافعشان كرده و در پناه آن با اصلاحات به مبارزه و ستيز برخيزند ، و در وراي رنگ و لعاب ديني كه به چشم مي آيد پاي مصالح و منافع شخصي و گروهي را به ميان آورند. كه به تحريم راه آهن از ناحيه برخي علما اشاره مي شود.ميرزا تقي خان اميركبير
اصلاح گر بعدي امير كبير بود كه معضلات و نيازهاي كل مملكت ضرورت انجام اصلاحات را ضروري دانسته و در پي داشت و تلاش او در اين زمينه را مفصل تر از عباس ميرزا ذكر نموده اند عناصر مؤثر در پيدايش انديشه اصلاحات امير كبير ديدن پيشرفت و ترقيات روس ها و مطالعه آثار و منابع اروپائي و محرك ديگر آگاهي امير كبير از مطبوعات اروپائي بود.امير كبير را بعنوان بزرگترين اصلاح گراي تاريخ معاصر ايران شناخته اند .و اصلاحات او به دو دسته تقسيم مي شده. دسته اول اصلاحاتي كه وي مجال انجام آنرا نيافت و دسته دوم برنامه هائي كه تا حدودي به ثمر رسيد. از آنجا كه اصلاحات امير بخش عمده اي از منافع و مصالح اليگارشي حاكم را مورد تهديد قرار داده بود مخالفتها شروع شده و در مقابل وي موضع گيري نمودند و در نهايت حكم به قتل وي داده و اصلاحات وي بي نتيجه باقي مانده باقتل وي در حقيقت شكست دومين تلاش براي انجام اصلاحات نيز با شكست روبرو شد.علل شكست اصلاحات امير كبير را در قلع و قمع سياسي رجال مورد حمايت سفارتين ذكر نموده اند، پس از امير كبير صدارت به آقا خان نوري سپرده شد كه او به خلاف امير كبير مصلحت را در اين مي ديد كه براي مردم فرق اوضاع اروپا با ايران درست معلوم نشود ، نگراني او از تغيير و نوسازي آنقدر زياد بود كه مانع راه اندازي تلگراف شد.امير كبير از قدرت روحانيون كاسته بود وي آقاخان نوري مجدداً روحانيون را تقويت كرد. در مجموع هفت سال صدارت نوري به معناي هفت سال تنزل منظم ايران از جنبه هاي اقتصادي ، سياسي و اجتماعي گرفته تا جنبه نظامي يعني گسترش نفوذ روسيه و انگلستان در ايران بود كه نهايتاً به عزل وي منجر شد.دور سوم اصلاح از درون: جنبش اصلاح طلبي همچنان ادامه يافت و شخص شاه خواهان اين امر بود. در خصوص اصلاحات سياسي بزرگترين كاروان محصلين به فرانسه رفتند ، نخستين طرح قانون اساسي ايران به ضميمه يك سلسه قوانين اجتماعي و سياسي و اقتصادي به شاه عرضه گرديد، شوراي دولت و مصلحت خانه عامه و نخستين مجمع فراموشخانه تأسيس شد. به تجربه مي بينيم ترقي ملل به واسطه رواج و رونق عقل تحقق پذيرفته هم چنانكه تنزلات هر يك از آنها به زوال عقلا و انقراض حكما و انقطاع رشته علوم صورت گرفته است. پس در ضمن اداره مملكت بايد از جهالت بي تدبيري گذشتگان پرهيز چيست.مشكلات بوجود آمده در زمان صدر اعظمي نوري فكر ايجاد شوراي دولت كه معادل كابينه و هيئت دولت امروزي است و گاهي بسيار بزرگ بود را در پي داشت گام اصلاح طلبانه ديگري كه در حكومت برداشته شد ايجاد مجلس مصلحت خانه بود كه بهمراه آن كتابچه قواعد يا نظامنامه ايجاد شد وهدف آن تفكيك قوا و تقسيم مسئوليت بوده و اعضاي آن را شاه بيست و پنج نفر تعيين كرده كه تمامي آنها از اعيان و اشراف و دولتمردان قاجار بودند. در ايجاد محلس دو نكته حائز اهميت بوده نخست نهادي براي قانون گذاري در ايران بوجود آمد و اين خود نياز به وجود قانون داشت كه نشانه درك درست اصلاح طلبان بوده ونكته دوم اين بود كه قوانين اشاره به احكام شريعت نداشته و عرفي بود. تحول ديگري كه ايجاد شد تاسيس فراموشخانه يا تشكيلات فراماسونري اروپايي بود .اين تشكيلات خواهان اصلاحات . تعقل گرايي، انسان گرايي ، برقراري قانون و امنيت و رعايت حقوق اجتماعي انسانها در قبال حكومت كه هيچ تضادي با مذهب نداشت ، اما بدليل بحران هائي كه بدنبال تاسيس فراموشخانه بوجود آمد شاه در يك اعلاميه دستور برچيده شدن فراموشخانه ها را داده و فعاليت آنرا غير قانوني اعلام داشت . شاه در ميان دو نيروي متضاد كه هر كدام او را به سوئي مي كشيدند گرفتار شده بود كه از يك سو متوجه شده بود كه تغيير و تحولاتي كه پيش آمده ، اصلاحات جديدي را مي طلبد و از سويي ديگر دريافته بود كه اصلاحات مي تواند زمينه ساز سقوط سلطنت باشد.فصل هفتم
اصلاحات از برون و پيدايش نهضت مشروطه
سقوط سپهسالار در حقيقت نقطه پاياني اميد ها و تلاشهاي اصلاح از درون يا انقلاب از بالا بود در كشور نارضايتي و نابساماني در همه دستگاههاي حكومتي مشاهده مي شد.آنچه كه وضع را بغرنج تر مي ساخت بالارفتن درجه آگاهي مردم و اطلاع آنها از اوضاع جهان خارج از ايران بود. گسترش ارتباط ، افزايش مسافرت ايرانيان به خارج آمدن خارجي ها آگاهي از آراء و انديشه هاي سياسي غرب ، اطلاع از نظام حكومتي مغرب زمين، نقش مطبوعات ، فعاليت احزاب ، حاكميت قانون و محدوديت اختيارات حكومت، اختراع صنايع تازه ، همگي باعث روشن شدن اذهان و خواهان اصلاحات بودند. بهمين جهت شاه دستور داد به هر شكل اطلاع رساني ممنوع گردد و حكومت مخالفينش را بازداشت و مجازات مي نمود. علت شكست اصلاحات در عصر قاجار رامي توان در اين ديد كه آنها در پي تغيير «ساختارها» ، «نهادها» و «بنيانها» ي جامعه نبودند.اصلاح طلبان بيرون نظام فراتر مي انديشيدند و قدرت و اختيارات حكومت را توسط قانون محدود كردند و شرايط حسابرسي را فراهم نموده حكومت فردي را مردود و جايگزين آن حكومت منتخب مردم را مي خواستند كه همان راديكال شدن جريان اصلاحات بود.در جريان اصلاحات از بيرون و درون : جريان درون نظام خواستار اصلاح حكومت بود و جريان ديگر خواهان آن بود كه شاه و اطرافيانش اساساً قدرتي نداشته باشند تا تأثيري بر احوال ملت بگذارد كه اين جريان به تدريج جنبش مشروطه خواهي را متولد نمود اين جنبش متأثر از ايده هاي غربي بود و عده ايي معتقدند كه جامعه آن روز ايران ظرفيت درك آن مفاهيم و پذيرش اين جريان را نداشت.و نتوانست يك نظام سياسي جديد و مردمي را به ثمر رساند. علت شكست مشروطه چه بود؟
تأثير اجتماعي و فكري آشنا يي با غرب
ذهني گرايي پارسي گرايي سبب شد تاطرفداران آن در عمل نتوانند چندان تأثيري در جريان اصلاح طلبي بگذارند. آنها سعي كردن با مقصر اعلام نمودن اعراب و اسلام خيال خود را آسوده سازند ، از ديد آنان نژاد پاك و اصيل ايراني هيچ مسئوليتي در قبال انحطاط و عقب ماندگي هولناك ايران نداشت. ايرانيان مردماني با كمال ، با فضل، باهوش ، لايق، نيك سيرت و درست كردار و رفتار بودند كه از بد حادثه مملكت متمدن و پيشرفته شان مورد هجوم ، اعراب بد سرشت قرار گرفته و مجد و عظمتشان از بين رفته بود. اين گروه در نهايت نتوانستند نقش مهمي در عرصه تحولات سياسي و اجتماعي ايفا نمايند.تأثير اجتماعي غرب: پيدايش فكر اصلاحات از برون
ارتباطات دو نتيجه بسيار مهم داشت از يك طرف ايرانيان با ترقيات سياسي اجتماعي و اقتصادي اروپا آشنا شدند و از طرفي ضعف ها و عقب ماندگي هاي جامعه خود را دريافتند، كه منجربه انديشه اصلاح طلبي گرديد: توصيف شگفتيهاي ناشي از مشاهده علوم ، صنايع و مطبوعات و قانون، آزادي بيان و رعايت حقوق افراد جامعه سبب شد كه هر سفر كرده اي ، سفر نامه يا سياحت نامه اي بنگارد كه شرح مشاهدات خود بوده پس از اين مرحله شروع به مقايسه غرب با جامعه آن روز در ايران مي شود و در كنار آن كاستي ها در ايران بازگو مي گردد. در دهه هاي پاياني قررن نوزدهم اين نوع افكار به سرعت روبه افزايش گذاشت و آنها را ادبيات اعتراضي يا انقلابي به انديشه هاي بيدارگرايانه ، تفكرات نوين و يا رساله ها و افكار و انديشه هاي اصلاح طلبانه ناميدند. مطالعه اين رساله ها به زير علامت سئوال رفتن حاكميت قاجارهاست.بهبهاني در بخشي از رساله اش به تشريح مفهوم آزادي كه آنرا منشأ پيشرفت بلاد غرب دانسته پرداخته و سه وجه براي آزادي قايل شده ، آزادي سياسي، آزادي اقتصادي يا تجاري و آزادي فردي، كه حدود آن را قانون تعيين مي نمايد و در همه كشورهاي اروپائي معمول است و انسانها تا آزادي را درك نكنند دست بكار اصلاح ، يا صنعت و زراعت نمي زنند. زيرا خود را در امان نمي بينند ، آزادي اقتصادي آباداني و ترقي مملكت و در نتيجه رفاه را بدنبال دارد.همانطور كه در شروع فصل نويسنده ياد آور شده. ارتباطات نقش بسيار عمده اي در آگاهي بخشيدن به ايرانيان داشت و در اين رابطه روزنامه هائي كه از اروپا به زبان فارسي به صورت قاچاق به ايران مي رسيد: از جمله حبل المتين، ثريا، قانون پرورش و اختر هر يك ديدگاه خاصي در رابطه با نابسامانيهاي ايران داشتند ،عنصر سوم در بيداري مردم پس از رساله ها و روزنامه ها ، ايجاد مدارس جديد بود كه اين كار با مشكلات زيادي از طرف متعصبين روبرو گرديد.واكنش قاجار ها در قبال جريان اصلاح از برون
رساله ، روزنامه ها رفته رفته لحن تند تر بخود گرفته و جهت حمله به دولتمردان قاجار داشت ، سئوال اين بود كه واكنش حكومت در قبال اين چريانات چگونه بود؟واكنش شاه در مقابل عرايض مردم جهالت و خبط محض بود طبق فلسفه سياسي اش زيرا ملت به معناي رعيت بود يعني عنصري كه هيچگونه حق و حقوقي سياسي و اجتماعي نداشت، الا تابعيت و فرمانبرداري مطلق از حكومت و فرمانروايان و ملاكين اعتراضات سياسي كم كم از جانب برخي روحانيون و علما نيز ابراز شد، كه شاه فرمان داد علما حق دخالت در امور مملكتي را ندارند و اگر حكم شرعي مي دهند مداخله در اجراء آن را ندارند، طبق اين روند نارضايتي در عامه مردم ظاهر شد و شاه چاره اي جز تغيير نظام حكومتي نداشت. انتقاد از شاه از همه طبقات شنيده مي شد.و به اين ترتيب ايران وارد يك شرايط كلاسيك شده بود به اين معنا كه نارضايتي از حكومت شدت گرفته و واكنش حكومت (موج بازداشتها و دستگيريها) بر دامنه خشم و نارضايتي مي افزود و به نظر مي رسيد شرايط ذهني انقلاب به تدريج فراهم مي شود و به تعبيري ديگر به دليل گسترش آگاهي مردم و اعتراض آنها و مقابله حاكميت ايران آماده انفجار بود كه نتيجه آن انقلاب مشروطه گرديد.
فصل هشتم
انقلاب مشروطه
جنبش مشروطيت مبارزه خونين طبقات متوسط و سرمايه داري عليه فئوداليزم بود. اين جنبش سر انجام با سازش ميان فئوداليزم و بورژوازي خاتمه يافت . انقلاب مشروطه مي بايست استعمار روس و انگليس را بيرون براند و از سرمايه هاي ملي كشور حمايت و آنرا تقويت كند، اما سرانجام به سازش ميان قواي حاكمه با استعمار خاتمه يافت.نهضت مشروطه حركتي بود منطبق بر ماركسيزم. ماركس اعتقاد داشت كه حركتهاي اجتماعي در نتيجه تضاد طبقاتي ميان اقشار و لايه هاي جامعه به وجود مي آيد و اين تضاد در عصر قاجار ميان فئوداليزم (طبقات اعيان) و بورژوازي (خرده مالكين، روشنفكران و كاركنان رده پايين دولتي) بوجود آمد اين نگرش ماركسيستي وارد ادبيات سياسي ما شد و رد پاي آن همچنان باقي ماند.مشروطه پيروز شده بود و عصر حاكميت قانون، قانون مداري ، مردم سالاري ، محدوديت قدرت حكومت و بالاخره عصر اصلاحات ،پيشرفت و ترقي در ايران فرا رسيده بود.حتي او در دور افتاده ترين نقاط كشور يك موج انقلابي به نام مشروطه خواهي به راه افتاده بود ايران وارد عصري ديگر با فضائي نو شده بود، اما در مقطعي ديگر پس از چندين سال با ثباتي هرج و مرج ، نه اثري از مردم سالاري و نه خبري از احزاب و آزادي اجتماعات و مطبوعات داشت. ايران تبديل به يكي از خشونت بار ترين مقاطع تاريخ معاصر خود شد . سئوال اينست چرا چنين شد؟ و چرا مشروطه نتوانست به هيچيك از آرزو هايي كه مي رفت به آن پاسخ گويد نرسيد و نتوانست ايران را وارد عصر مدرنيته كند؟
فصل نهم
عدم موفقيت مشروطه
مشروطه نتوانست به يك نظام سياسي مردم سالار ختم شود. اما توانست حكومت و جايگاه آن را كه تا قبل از مشروطه در آسمان بود پائين آورد. مشروطه نتوانست حكومت را قانونمند و قانون پذير سازد . اما توانست آن انديشه سياسي سنتي را كه شخص اول مملكت را جانشين خدا مي دانست با انديشه هاي نويني جايگزين نمايد كه شخص اول مملكت را تابع قانون و برگزيده ملت مي دانست.مبناي بسياري از بنيانهاي سياسي امروزي جامعه ما در واقع همان آرا و انديشه هاي مشروطه هستند و انتخاب نمايندگان مجلس توسط مردم ، حق رسيدگي به عملكرد دولت توسط مجلس انتخاب رئيس جمهور و حتي ولي فقيه ( به صورت غير مستقيم) به وسيله مردم به اصل تفكيك قوا برابري در قانون ، حق استيضاح وزرا توسط نمايندگان مجلس حق استيضاح رئيس جمهور ، وضع قوانين ، حق آزادي اجتماعات و مطبوعات و … مفاهيمي هستند كه مشروطه با خود آورد. اين اعتبار مشروطه نه تنها شكست نخورد . بلكه قسمتي از فرهنگ سياسي امروز ما در اصل ريشه در مشروطه دارد اما چرا معتقدند كه مشروطه شكست خورده و عدم موفقيت در چه بود؟اگر مشروطه را به مثابه رودخانه اي در نظر بگيريم، آن رودخانه از سه نهر كه به درون آن مي ريخت تشكيل شده بود . نخستين جريان تفكراتي كه متأثر از فلسفه سياسي ليبراليزم و دمكراسي غرب بود، جريان دوم اگر چه مبنايش غرب بود اما بيشتر نگرش سياسي چپ «راديكال» يا سوسياليستي داشت و جريان سوم را بايد «شريعت» دانست كه زبان روحانيون بود تقاتل و موضع گيري روحانيون محالف و مجادلات فكري به دنبال پيروزي مشروطه اتفاق افتاد. با تنش هايي كه پيش آورد يكي از موجبات سست شدن مشروطه را فراهم ساخت و جريان مشروعه خواهي به رهبري شيخ فضل الله نوري كه يكي از بحث انگيز ترين مشكلات فراروي مشروطه قرار گرفت را ايجاد نمود و مباني ناسازگاري مشروطه با شريعت را پايه گذاري كرد.اگر مرحوم شيخ فضل الله نوري را به لحاظ تئوري درراس اين قطب مخالف با مشروطه بدانيم، در سه قطب ديگر مجتهد ديگري به نام مرحوم علامه شيخ محمد حسين نائيني قرار مي گيرد، كه دفاع خود از مشروطه را در رساله هاي خود در پاسخ به مشروعه خواهي منتشر ساخت.با پذيرش كلي مشروطه و در رجحان عقلي و شرعي آن نسبت به حكومت استبدادي نائيني به سراغ اثبات و جوب ملزومات حكومت مشروطه مي رود كه ركن اصلي آن مجلس قانون اساسي ونفس قانونگذاري مي باشد . ناييني با تقسيم احكام به شرعي و عرضي ،متذكر شده آنجا كه مجلس دخل و تصرفي در احكام شرعي نمي كند آن احكام همانطور كه در شرع آمده به اجراء گذارده خواهند شد . ناييني تلاش نمودنوعي همسازي ميان مباني انديشه سياسي كلاسيك شيعه و معرفت جديد سياسي برقرار نمايد ولي انديشه هاي وي تاثيري بر سرنوشت نهايي مشروطه نداشت: