مباني، منابع ساختار و امتيازات نظام حقوقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مباني، منابع ساختار و امتيازات نظام حقوقی - نسخه متنی

ملیحه عباس زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مباني، منابع ساختار و امتيازات





مقدّمه




هر جامعه­اي نيازمند قانون است و به دلايل گوناگون، قواعد حقوقي كشورها، كمابيش، متفاوت و متمايز از يكديگر است. براي مطالعات تطبيقي و مقايسه بين حقوق كشورها با يكديگر، نمي­توان به سنجش قوانين و مقرّرات حقوقي آن كشورها بسنده كرد، بلكه بايد نظام­هاي حقوقي را مطالعه و بررسي نمود. آخرين نظام حقوقي ديني، كه ساير نظام­هاي حقوقي جهان را تحت تأثير قرار داده و همة ملل از آن استقبال كرده­اند، نظام حقوقي اسلام است. اين نوشتار، پس از بيان مفهوم «نظام حقوقي» و طبقه­بندي آن، به معرفي اجمالي نظام حقوقي اسلام مي­پردازد.






مفهوم «نظام حقوقي» و طبقه ­بندي آن




قواعد و مقرّرات حقوقي حاكم بر يك جامعه، مستقل و جداي از هم نيست، بلكه به مجموعه­هاي گوناگوني تقسيم مي­شود و هر گروه براي نيل به هدفي خاص، يكي از روابط اجتماعي را اداره مي­كند. اين مجموعه­ها را «سازمان حقوقي» مي­نامند؛ مانند سازمان حقوقي نكاح، ارث و حجر. سازمان­هاي حقوقي نيز با هم ارتباط نزديك دارند و ممكن است دو يا چند سازمان جزء، تابع سازمان حقوقي وسيع­تر باشد؛ چنان­كه سازمان حقوقي نكاح و ارث و نفقه از عناصر تشكيل دهندة «سازمان حقوقي خانواده» است. بدين سان، ارتباطي منطقي و خاص تمام قواعد و سازمان­هاي حقوقي را به هم مربوط مي­سازد و از مجموع آنها «نظام حقوقي» هر كشور به دست مي­آيد. پس وقتي گفته مي­شود «نظام حقوقي ايران» يعني: مجموع قواعد و مقرّرات حقوقي كشور ايران، كه مشتمل بر مجموعه­اي از سازمان­هاي حقوقي و اصول فني است كه آنها را به هم مربوط مي­سازد و آرمان­هاي فلسفي و اجتماعي (مباني و اهداف) اين ساختمان پيچيده را احاطه كرده است و آن را رهبري مي­كند. (1)


بنابراين، نظام حقوقي صرف قواعد و مقرّرات حقوقي نيست، بلكه مجموعه­اي از قواعد و مقرّرات است كه به لحاظ ساختار، مباني، اهداف، مفاهيم و اصطلاحات منسجم بوده، هدف خاصي را دنبال مي­كند. تفاوت آن با «مكتب حقوقي» در اين است كه نظام حقوقي مجموعه­اي منسجم از خودِ قواعد و مقرّرات الزام آور اجتماعي است و حال آنكه مكتب حقوقي با بحث از مباني، از زيرساخت­ها و چرايي­هايي سخن مي­گويد كه نظام حقوقي بر آن استوار است.



هر كشوري با توجه به شرايط و مقتضيات آن، حقوق مختص به خود دارد و چه بسا در يك كشور با نظام حقوقي واحد، سيستم­هاي حقوقي متعددي وجود داشته باشد. حقوق هر كشور متشمل بر دو گونه عناصر است:




1. عناصر ثابت يا پايدار



شامل عناصر تغيير ناپذير مانند مباني، اهداف و ساختار كه ناشي از ارزش­هاي حاكم بر جامعه، طرز تفكرات اجتماعي، تمدّن و فرهنگ يك كشور است.




2. عناصر ناپايدار يا غير ثابت



شامل عناصر تغييرپذير مانند قواعد و مقرّرات، اصطلاحات و دانش واژه­ها و فنون حقوقي براي بيان قواعد حقوقي و تفسير آنهاست.



مجموعه­هاي حقوقي، كه داراي عناصر ثابت يكسان است، يك «سيستم حقوقي» را تشكيل مي­دهد و سيستم­هايي كه در عناصر پايدار مشتركند، يك «نظام حقوقي» را مي­سازند. براي مثال، نظام حقوقي اسلام شامل كشورهاي ايران، عربستان، مصر و برخي ديگر از كشورها، كه در مباني، اهداف و منابع عربستان همسان هستند، اما به دليل وجود تفاوت­هايي در قواعد و مقررات، شيوة دست­يابي به منابع و تفسير قواعد حقوقي، به سيستم­هاي حقوقي شيعه و سنّي تقسيم مي­شود. نظام حقوقي جمهوري اسلامي ايران سيستم­هاي حقوقي شيعه- به عنوان اصل و مبنا- و نظام­هاي حقوقي اهل سنّت و اقلّيت­هاي ديني را دربر مي­گيرد. نتيجه آنكه دليل عمدة تعدّد نظام­هاي حقوقي، اختلاف در عناصر پايدار سيستم­ها، و دليل تعدّد سيستم­هاي حقوقي، تفاوت آنها در عناصر ناپايدار مجموعه­هاي حقوقي است. (2)


حاكميت نظام حقوقي واحد در سراسر گيتي، از آمال بشر است و دست­كم، حاكميت نظام حقوقي توحيدي از آرمان­هاي همة انسان­هاي موحّد بوده است. ولي با وجود اين، از آغاز تاكنون، جوامع بشري با نظام­هاي حقوقي گوناگوني اداره شده است. با توجه به گوناگوني فراوان اين نظام­ها، مطالعة همة آنها و يا به شيوة تطبيقي، جز با طبقه­بندي آنها در دسته­هاي كوچك­تر ميسّر نيست.



طبقه­بندي­هاي گوناگوني از نظام­ها صورت گرفته است. برخي بر مباني قواعد حقوقي، و بعضي ديگر بر منابع، عامل نژادي يا جغرافيايي و يا تركيبي از اين عوامل تكيه كرده­اند. به نظر مي­رسد مباني و منابع حقوقي تأثير بيشتري درتمايز نظام­هاي حقوقي از يكديگر دارند. بنابراني، نظام­هاي حقوقي به دو دستة سكولار و ديني طبقه­بندي شده و حقوق رومي­- ژرمني، كامن­لا و سوسياليستي در دستة نخست، و حقوق اسلام، مسيحيت ويهوديت در خانوادة حقوقي ديني مورد بحث قرار مي­گيرد.



مباني حقوق اسلام




نگاه اسلام نسبت به معيار مشروعيت قواعد حقوقي متفاوت با نگاه ديگر مكاتب حقوقي است. از ديدگاه مكتب حقوق طبيعي، مبناي مشروعيت انطباق قاعدة حقوقي با قانون طبيعت است. هر قاعدة حقوقي، كه از اين وصف برخوردار باشد، مشروع است، اگرچه دولت و مردم آن را نپذيرند، و هر قاعده­اي كه فاقد اين وصف باشد، نامشروع است، اگرچه مورد قبول دولت و مردم باشد. ولي در مكاتب حقوقي اثبا­ت­گرايانه (پوزيتيويستي) مبناي مشروعيت امري اعتباري و قراردادي (خواست مردم، افكار عمومي و وجدان جمعي، ارادة دولت، سودمندي يا مصلحت) است. هر قاعدة حقوقي را كه دولت يا مردم الزامي بدانند، معتبر و مشروع محسوب مي­شود، اگرچه مخالف عدالت يا ارزش­هاي اخلاقي باشد، و به عكس، هر قانوني را كه دولت و يا مردم الزامي نپندارند، از لحاظ قانوني، فاقد اعتبار خواهد بود.



به مقتضاي جهان بيني اسلامي. بلكه نگرش توحيدي، مبناي مشروعيت تمام قوانين و مقرّرات حقوقي ارادة تشريعي و خواست خداي متعال است. براساس انديشة ناب و كامل توحيدي، نه تنها خداوند متعال خالق جهان هستي است. (توحيد در خالقيت). بلكه همو بي­هيچ شريكي، جهان را تدبير مي­كند (توحيد در ربوبيت تكويني) و نيز قوانين حاكم بر افراد و جوامع انساني را وضع مي­كند (توحيد در ربوبيت تشريعي) و انسان مكلّف است فقط از دستورات و قوانين او اطاعت كند (توحيد در عبوديت). پس ملاك حقّانيت و اعتبار قواعد حقوقي، انطباق آنها با اردة الهي است.




بر همين اساس، امام زين العابدين (ع) مي­فرمايد: اصل و اساس همة حقوق «حق خدا» است و ساير حقوق از اين حق ريشه مي­گيرد. (3)از اين­رو، هر قاعده و قانوني كه منطبق بر ارادة خداوند باشد مشروع است، اگرچه مورد قبول دولت و مردم قرار نگيرد و به عكس، قاعده و قانوني كه با ارادة الهي ناسازگار باشد، نامشروع و فاقد اعتبار است، هرچند مورد پذيرش دولت و مردم باشد. راه­هاي كشف اراده الهي در مبحث منابع حقوق اسلام، بايد مورد بررسي قرار گيرد.



نتيجة سخن مزبور اين است كه بر خلاف همة مكاتب حقوقي طبيعي و اثبات­گرايانه، كه انسان- به گونه كشفي و يا جعلي- قانون­گذاري مي­كند، در مكتب حقوق اسلام، بلكه به مقتضاي همة اديان توحيدي، قانونگذار واقعي فقط خداوند متعال است؛ همچنان كه توماس آكويناس، انديشمند ژرف­نگر مسيحي، با تبييني شبيه انديشمندان اسلامي در تعليل ضرورت وجود قانون يزداني براي ادارة حيات بشر، به لزوم استناد تمام قوانين به مشيّت الهي اذعان نمود.(4) انحصار حق قانون­گذاري به خداوند، نتيجة طبيعي جهان­بيني توحيدي اسلام و همة اديان ابراهيمي است. بر اساس ديدگاه توحيدي، پذيرش هر قانوني جز قانون الهي و اطاعت و پرستش هر كسي جز او، شرك است.



بنابراين، قواعد حقوقي اسلام همه به جعل و اعتبار الهي، اعتبار و مشروعيت پيدا مي­كنند. البته جعل حكم و قانون از سوي خداوند حكيم و عليم، هرگز گزاف نبوده و دستورات او بر اساس واقعيات انسان و جهان هستي و نيز مصالح و مفاسد نفس الامري در جهت رسيدن به كمال مطلوب حقيقي انسان است؛ مصالح و مفاسدي كه جز خداوند خالق هستي، كسي بر آنها آگاهي ندارد.


نگرش توحيدي دربارة نظرية «حق و مباني حقوق»، بر استدلال­هاي خداباوري، فرجام­باوري و انسان شناختي اسلامي استوار است. آيه ­الله جوادي آملي با استناد به آيات قرآن، سه برهان براي ربوبيت خداوند سبحان بيان مي­كند كه عبارت است از :


1. خالقيت خداوند سبحان؛


2. علم خداوند سبحان به غيب (حقايق نهاني) وجود انسان؛


3. معاد انسان. (5)


با وجود اين، آيه الله مصباح ملاك احتياج به قانون­گذاري الهي را مجموع همة اوصاف قدرت، آفرينش، ربوبيت تكويني، علم، غنا و بي­نيازي، جود و فيّاضيت، حكمت، مالكيت حقيقي، حاكميت و ولايت مي­داند، نه يكي يا چند تا از اين همه.(6)



1. خداباوري




فقط خداي متعال حق ربوبيت تشريعي و قانون­گذاري براي بشر دارد؛ (7) زيرا:



اولاً، اقتضاي بينش اسلامي اين است كه تمام هستي را مخلوق خداي متعال و مِلك تكويني وحقيقي او بدانيم. به دليل آنكه از ديدگاه اسلام، نظام اعتقادي از نظام ارزشي و قانوني جدا نيست، بلكه اصولاً نظام اعتقادي منشأ نظام ارزشي است، در اين صورت، اگر بپذيريم خداوند مالك حقيقي هر چيزي است، كه نشاني از هستي دارد و ربّ تكويني و تشريعي هموست، در نتيجه، بايد بپذيريم كه هرگونه تصرفي در جهان هستي. بايد مسبوق به اذن و اجازه وي باشد. ما آنچنان آزاد نيستيم كه بتوانيم در اشياي گوناگون و از جمله در خودمان و انسان­هاي ديگر، هرگونه كه بخواهيم تصرف كنيم. روشن است كه هر اعتباري داراي آثار و نتايج عيني فراواني در زندگي فردي و اجتماعي آدميان است. بر اين اساس، ما حق نداريم دست به اعتبارهايي بزنيم كه آثار حقيقي و تكويني­شان با مالكيت حقيقي و ربوبيت خداي متعال تنافي داشته باشد؛ يعني هيچ­كس حق اعتبار و انشا و امر و نهي ندارد؛ حتي اتفاق همة افراد يك جامعه يا همة انسان­هاي روي زمين، قانون آفرين نيست. (8)


ثانياً، ربوبيت به دودليل به آفرينش باز مي­گردد:




اول.پرورش عين آفرينش است



زيرا «پروراندن» به معناي ايجاد پيونداست ميان موجود داراي استعداد و آنچه مي­تواند بشود واستعدادش شكوفا گردد؛ يعني اعطاي كمال به موجود كه در مسير كمال­يابي است. بر اين اساس، حقيقت «ربوبيت» چيزي جز ايجاد و خلقت نيست.




دوم. پرورش ملازم با آفرينش است



زيرا كسي مي­تواند تدبير كسي يا چيزي را به عهده بگيرد و او را پرورش دهد كه از ويژگي­هاي دروني و از اهداف بيروني و نيز از ويژگي­هاي راهي كه آفريده را به هدف مي­رساند، آگاه باشد. و چنين كسي جز آفريدگار متعال و خداوند سبحان نيست. (9)

در انديشة توحيدي، انسان مخلوق و بندة خداست و برخلاف انديشة اومانيستي، ملاك حقوق، نه هوا و هوس بشر، بلكه بايد خواست آفريدگار متعال باشد؛ زيرا هيچ­يك از افراد و يا دولت­ها، نه بر خود و نه بر ديگران ولايت و حق تصميم­گيري ندارند. هرگونه قانون­گذاري مستلزم اختيارداري و ربوبيت است و هيچ­كس جز خداي متعال، هيچ­گونه ربوبيتي بر هيچ كس، حتي بر خودش ندارد عامل مهم اختلاف بين انديشة اسلامي و ساير تفكرات به ويژه اثبات­گرايي، در همين اصل نهفته است؛ زيرا يكي از مؤلّفه­هاي مهمّ فكري آنان، عقيدة الحادي «خويشتن مالكي» است.



2. فرجام ­باوري




فلسفة قانون­گذاري هموار ساختن راه دست­يابي موجودات به غايت خويش است. به لحاظ آخرت­گروي و غايت­انديشي در جهان­بيني ديني و باور به اينكه جهان آفرينش از جمله انسان­ها، سر منزلگاه مشخصي دارند و رفتار انسان بايد بر مبناي آن اهداف و غايات تنظيم شود، روشن مي­شود كه نحوه و نوع نگاه انسان به هدف آفرينش و فرجام آن در نوع نظام حقوقي مطلوب وي تعيين كننده است. براساس بينش اسلامي، دنيا گذرگاه آخرت و زندگي حقيقي و سعادت واقعي بشر در زندگي آخروي اوست: (أنّ الدّار الآخره لهي الحيوان» (عنكبوت: 64)


به بيان آيه­الله مصباح، هدف همة نظام­هاي حقوقي تأمين مصالح اجتماعي انسان­ها در دنياست، با اين تفاوت كه نظام­هاي غير اسلامي، چون دوام و بقاي آدمي را محدود به همين زندگي كوتاه اين جهان مي­بينند، در پي­ريزي قواعد حقوقي نيز تنها تحصيل مصالح اجتماعي دنيوي انسان­ها را در نظر مي­گيرند، اما اسلام در وراي زندگي اين جهان، به حيات اخروي باور دارد. از اين­رو، در پي­ريزي نظام حقوقي، در عين حال كه بهبود بخشيدن به اوضاع و احوال زندگي اجتماعي مردم در اين دنيا را در نظر مي­گيرد، به مصالح معنوي و اخروي يعني تحقق كمال حقيقي و سعادت راستين وي، كه همانا تقرّب به خداي متعال است، اهتمام مي­ورزد، بلكه زندگي دنيا و تأمين مصالح آن مقدّمه­اي براي زندگي و تأمين مصالح اخروي است. بدين ترتيب، هدف نهايي حقوق هدف متوسط و وسيله­اي براي نيل به هدف نهايي اخلاق و كسب رضاي پروردگار است. از اين­رو، در قرآن، احكام حقوقي همراه احكام اخلاقي بيان مي­شود، چرا كه احكام حقوقي اسلام بايد در چارچوب اخلاق واقع شوند. (10)


اين برهان لزوماً به انديشمندان مسلمان اختصاص ندارد، بلكه هر انديشمند موحّدي بدان اذعان مي­كند؛ همچنان كه آكويناس در تعليل ضرورت وجود قانون يزداني براي اداره حيات بشر مي­گويد:



از آنجا كه قانون، راه انجام اعمال صحيح را، كه براي نيل به هدف غايي انسان لازم است، به وي نشان مي­دهد، اگر تقدير انساني تنها رسيدن به غايتي بود كه تحصيل آن از عهدة نيروهاي طبيعي خلقت (هوش، فكر، اعضا و عضلات انساني) ساخته بود، در آن صورت، دليلي نداشت كه انسان براي ادارة اعمالش، كه به هدايت عقل انجام مي­گيرد، به ابزاري ديگر غير از قانون طبيعي يا قانون انساني نيازمند باشد. اما از آنجا كه تقدير انسان نيل به رحمت جاوداني است، پس لازم است كه انسان علاوه بر قانون­هاي طبيعي و انساني به كمك قانوني ديگر، كه خداوند به وي عطا كرده است، به سوي هدفش رهنمايي گردد. (11)



3. حكمت الهي و هدفمندي آفرينش




آفرينش انسان براساس هدفي عالي استوار است كه بايد با تلاش آزادانه و اختياري خويش به آن برسد. هدفمندي نظام خلقت و انسان براساس حكمت الهي (12) ايجاب مي­كند كه خالق انسان، استعدادهاي لازم براي رسيدن به كمال را در وي قرار دهد. اگر خداي متعال زمينة حركت تكاملي انسان را فراهم نسازد، دستگاه آفرينش لغو و بيهوده خواهد بود. انسان براي نيل به آن هدف ارزشمند، نيازمند وسايل و امكانات است. حكمت الهي اقتضا مي­كند كه استفاده از اسباب و وسايل براي او، تكويناً ميسّر، و تشريعاً جايز باشد.انسان نيز بايد تلاش كند كه به آن هدف نايل گردد، چه اينكه براي انسان دستاوردي جز حاصل تلاشِ خودِ او نيست. (13)


به بيان ديگر، چون اساس خلقت انسان بر استكمال اختياري وي بنا شده است. و نيل به كمال شايستة انساني جز از طريق رفتارهاي فردي و اجتماعي وي حاصل نمي­گردد، چنانچه خداي متعال يك سلسله حقوقي به منظور امكان بهره­برداري از امكانات و مواهب طبيعت به وي اعطا نكند، اين حركت تكاملي تحقق پيدا نكرده، نقض غرض خواهد بود. از اين­رو، براي نيل به اين هدف والا، خداي حكيم با رعايت اصل مصلحت در جهت تحقق نظام احسن، يك سلسله توانايي­ها و سلطه­­هاي (حقوقي) براي بهره­برداري انسان از مواهب طبيعت وعالم هستي براي بشر جعل نموده است.روشن است كه گسترة اين حقوق تا جايي است كه انسان را در رسيدن به كمال مطلوب (قرب الي الله) كمك كند. از اين­رو، هر چه موجب محدوديت در اين حقوق و استفاده از مواهب طبيعي گردد مانع حركت تكاملي وي به شمار مي­آيد. پس، هم اصل تعيين حقوق و هم محدوديت­ها و دامنه آن براساس حكمت خداي متعال تبيين مي‌شود.(14)


آيه­ الله مطهّري در اين زمينه سه مقدّمه بيان مي ­دارد:



1. هدفمندي جهان خلقت؛


2. استعداد نيل به كمال مطلوب؛


3. علل فاعلي و غايي موجد حق.


سپس نتيجه مي­گيرد كه خاستگاه حق، استعدادهاي فطري است كه خداوند براساس حكمت بالغة خويش در وجود انسان نهاده و هر استعداد طبيعي، سندي طبيعي براي بهره­مندي صاحب حق از متعلّق آن است. (15)


بنابراين، قوانين و مقرّرات حقوقي بايد با توجه به تعالي بشر جعل شود و نه بر مبناي لذت­گرايي و خوش­باشي و اباحه گري. به همين دليل، نظام حقوقي اسلام تكليف­گراست و بشر مسئول است كه در جهت هدف آفرينش- يعني نيل به كمال شايستة انساني و شكوفايي استعدادهايش­ حركت كند. و دين الهي برنامة زندگي انسان براي رسيدن به حيات طيّبه است.



خلاصه آنكه از ديدگاه اسلام، خاستگاه حق يك سلسله امور حقيقي است. از يك سو، با «مبدأ» ارتباط دارد؛ زيرا خداست كه جهان و انسان را با هدفي معلوم آفريد، و از سوي ديگر، با «معاد» پيوسته است؛ چرا كه آخرين منزل هستي انسان وغايت همة تلاش­هاي اوست. و سرانجام، با «حكمت الهي» پيوند دارد، از آن­رو كه به مقتضاي حكمت بالغة الهي، بايد نظام احسن برقرار شود و انسان­ها به گونه­اي رفتار كنند كه برترين كمالات تحقق يابد. (16)



4. رابطة بين تكوين و تشريع




برخي از نويسندگان با انكار ارتباط بين تكوين و تشريع، بازتاب يافتن واقعيات عيني در نظام حقوقي و اخلاقي را مورد انتقاد قرار مي­دهند. عده­اي ديگر به بهانة اعتباري و قرار دادي بودن حقوق و اخلاق، (17) آنها را «عرفي» دانسته و با قطع پيوند ميان تكوين و تشريع، «نسبيت حقوق» را نتيجه گرفته، مي­گويند: قوانين و مقرّرات با تحوّل عرف زمانه و واقعيات اجتماعي متحوّل مي‌شوند.(18)


مسئلة «هست و بايد» و رابطة بين آنها، بحث برانگيز و بسيار مهم است. (19)


به نظر مي­رسد رابطة بين «هست» ها و «نيست»ها با «بايد»ها و «نبايد»ها، به سه صورت قابل تصور است:


الف. رابطة توليدي (ضروري)؛


ب. تفكيك حوزة «بايد»ها از «هست»ها و جدايي «دانش» از «ارزش»؛


ج. ارتباط منطقي (ضرورت بالقياس).


برخي از نظريه­پردازان مانند طرف­داران مكتب «حقوق طبيعي» بر اين باروند كه «بايد»ها از «هست»هاتوليد و استنتاج مي­شود و در نتيجه، از «آنچه هست» مي­توان، بلكه بايد به «آنچه بايد باشد» رسيد. بعضي نگرش­هاي منفي در ارتباط بين تكوين و تشريع، ناظر به اين ديدگاه است. يكي از پژوهشگران پس از طرح اشكال با عنوان «چگونه از هست به بايد (مقرّرات حقوقي) مي‌رسيم؟» مي­نويسد: پذيرش چنين رابطه­اي، تالي فاسدهاي سنگين اجتماعي و سياسي در پي دارد.نژادپرستان و زورگويان با اين مبنا، كه تفاوت نژادي در طبيعت وجود دارد، افعال خود را توجيه نموده و به استثمار ديگران پرداخته­اند. حتي اگر فرض كنيم مقتضاي ساختمان طبيعي ما چنين باشد، اما چرا بايد به مقتضاي ساختمان طبيعي عمل كرد؟ (20)


اشكال مهم وارد بر اين نظر آن است كه جامعة انساني با طبيعت مقايسه شده و ارزش­هاي انساني ناديده گرفته شده است، و اين اشتباه بزرگي است كه پيامدهاي منفي فراواني دارد. از نظر عقل و منطق نيز اين فرض پذيرفتني نيست؛ زيرا انسان موجودي انتخابگر و مسئول است. انسان تماشاگر صرف نيست، بلكه سازنده و مسئول ايجاد بسياري از نظم­هاي اجتماعي و روابط سالم است. (21)


اما از اين مطلب نمي­توان نتيجه گرفت كه پس هرگز «بايد»ها از «هست»ها نتيجه گرفته نمي­شود و هيچ رابطه­اي بين آنها وجود ندارد؛ چون آنچه با توجه به دليل ياد شده، نادرست است، وجود رابطة توليدي بين «هست» و «بايد» يعني«مشروعيت بخشيدن به هر آنچه هست» مي­باشد، به نحوي كه هيچ عامل ديگر دراعتبار بايدها مؤثر نباشد.



نظرية صحيح و مورد تأييد عقل و نقل «وجود ارتباط و هماهنگي بين تكوين وتشريع است»؛ يعني در قانون­گذاري، ناگزير بايد به واقعيات عيني توجه داشت. «بايد»ها از «هست»ها برمي­خيزد، اما در اين استنتاج، بايد ارزش­هاي انساني و ساير عوامل را دخالت داد. پس، از هر «هستي» هر «بايدي» و از هر «نيستي»، هر «نبايدي» توليد نمي­شود، بلكه هر يك از رفتارهاي اختياري ما آثار و پيامدهايي دارد. نتايج كارهاي اختياري ما ممكن است در نيل ما كمال مؤثر باشد يا به عكس، مانع باشد. هرگاه ين رفتارهاي اختياري ما و نيل به كمال (با توجه به آثار و پيامدهاي آنها) رابطة ضرورت يا امتناع باشد، بايد و نبايد استنتاج مي­شود و اين بايد و نبايد، بيانگر رابطة ضرورت بالقياس و رابطة علّي و معلولي بين اين كار و آن نتيجه (كمال با انحطاط) است.



نتيجه آنكه منشأ مشروعيت قواعد حقوقي در اسلام، ارادة تشريعي خداوند متعال است؛ زيرا انسان معتقد به خدا تمام حركات و سكناتش بايد براي خدا باشد.


/ 1