[فرهنگ خودی و فرهنگ غیرخودی] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[فرهنگ خودی و فرهنگ غیرخودی] - نسخه متنی

ملیحه عباس زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





1.حرف اول، حرف دل




براي برآوردن مقصود اين نوشته، روش معمول اين است كه ابتدا مفردات، يا به اصطلاح امروزي، كليدواژه‌هاي آن را شناسايي كنيم.


اين روش با قواعد امروزي پژوهش سازگار است؛ امّا به دلايلي بهتر است فعلاً اين روش را كنار بگذاريم و به جاي آن، موضوع اين نوشته را بر يكي از وجوه وضعيّت موجود خودمان تطبيق كنيم. منظور «از وضعيّت موجود»، وضعيت فرهنگي و منظور از «خودمان»، نسل جوان است. لازمه وفاداري به آن روشِ به اصطلاح علمي‌مثلاً يكي اين است كه مفهوم «فرهنگ»را - كه مفهوم مركزي اين نوشته است - توضيح دهيم.


مي‌دانيم كه فرهنگ، از اين جهت كه با گونه‌‌هاي مختلف دانش نسبت برقرار مي‌كند، مفهومي‌چند وجهي است؛ يعني مثلاً جامعه شناس، مورّخ، فيلسوف، هنرمند و... هر يك فرهنگ را به گونه اي مي‌فهمند. پس بايد معلوم كنيم كدام يك از اين وجوه و يا كدام يك از مؤلّفه‌هاي آن با كمك ابزارهاي انتقال دهنده يا تحميل كننده، در يك حوزه انساني مطرح مي‌شود.


علاوه بر اين، هر يك از ما، دركي، اگرچه ابتدايي و اجمالي، از فرهنگ داريم و نمودهاي آن را در حوزه زيست خود ملاحظه مي‌كنيم. منظور ما از فرهنگ، همين معناي متعارف است كه ما، با نگاهي به وضعيت خودمان، آن را ضعيف و عقب مانده مي‌شماريم و يا آن را عميق و داراي پشتوانه مي‌بينيم. همچنين، به پيروي از روش علمي، بايد حوزه‌‌هاي مختلفي را كه فرهنگ از آنها تأثير مي‌پذيرد و يا بر آنها تأثير مي‌گذارد، شناسايي كنيم و آن گاه با ذكر دلايل كافي معلوم كنيم كه كدام يك از اين حوزه‌ها حضور عيني تر و قابل قبول تري در انتقال يا تحميل فرهنگ دارند و تازه همه اينها در حكم مقدّماتي هستند تا بتوانيم با اعتماد برآنها داوري نهايي خود را ارائه كنيم.


ما در اين نوشته به دنبال اين توصيف‌‌هاي كلان نيستيم، بلكه مي‌خواهيم ببينيم «خودِ» ما به عنوان «فرد»، با تمام توانايي‌ها و ناتواني‌‌هاي فردي، چه مي‌كنيم و چگونه مي‌انديشيم تا تبديل به سوژه اي براي تحميل يا انتقال فرهنگ مي‌شويم. ناگفته پيداست كه منظور از فرهنگ در اين جا، «فرهنگ غير خودي»است. توضيح معناي فرهنگ غيرخودي نيز براي خود، معركه آرايي است. گروهي هستند كه بر اساس ذائقه تاريخي و استعمار گَزيده خود، معنايي منفي و مردود از آن مراد مي‌كنند و ترجيح مي‌دهند آن را بيشتر «فرهنگ بيگانه» بنامند تا «غير خودي». در مقابل، گروه ديگر، اين ايده را پيشداورانه و نمونه محافظه كاري و «استغراق در سنّت» مي‌دانند. در هر حال، منظور ما از فرهنگ غير خودي، در توصيفي ساده و عامْ فهم، فرهنگي است كه بيرون از جهان شناخت‌‌هاي فطري، عقلاني و تاريخي ماست.



۲ . عشق من، لجن!؟




شما حتماً دخترها و پسرهاي جواني را ديده‌ايد كه لباس‌‌هاي عجيب و غريب مي‌پوشند. روي بعضي از اين لباس‌ها به زبان خارجي جملاتي نوشته شده كه بسياري از آن جوان‌ها معناي آن را نمي‌دانند.


نويسنده محترمي كه از بي فكري و سر به هواييِ بعضي جوان‌ها دل پرخوني داشت، مي‌گفت: يك بار كه براي تعمير اتومبيلم به تعميرگاهي رفته بودم، از ظاهر غريب جوانكي چهارده - پانزده ساله كه كارهاي ابتدايي و دمِ دستيِ تعميرگاه را انجام مي‌داد، تعجّب كردم. آن جوان كه به گفته خودش تا كلاس پنجم بيشتر درس نخوانده بود و قاعدتاً از انگليسي چيزي نمي‌دانست، پيراهن سياهي بر تن داشت كه روي آن به انگليسي عبارتي نوشته شده بود كه ترجمه فارسي‌اش مي‌شد: «عشق من، لجن!».



بالاي نوشته هم كلّه بي موي جواني نقش بسته بود كه با قدرت و نفرت فرياد مي‌كشيد. بعد معلوم شد كه آن جوان، فقط به پيروي از مُد، يا به قول خودش بچه‌‌هاي محل، آن پيراهن را پوشيده بود.


اين جوان و جوانان نظير او نمي‌دانند كه پوشيدن لباس‌‌ها و آرايش سر و صورت آن چناني، تنها در فضاي فرهنگ غربي، يا به عبارت بهتر «غير خودي»، معنا دارد. غرب در دوران تاريخي خودش، مراحلي از تغيير نگرش را پشت سر گذاشته است.



غرب اين تغيير نگرش را - كه فعلاً به درستي يا نادرستي آن كاري نداريم - در تمام حوزه‌‌هاي عملي و رفتاري خودش ظاهر كرده است: در سياست، اقتصاد، صنعت، علم، اخلاق و...؛ بنابراين نوع خاصّ زندگي غربي، در جلوه‌‌هاي گوناگون آن، در واقع، مطابق اقتضاي فرهنگ غربي و جزء طبيعت آن است.



اكنون بايد بگوييم فرد يا قومي ‌كه از آن زمينه‌‌هاي تاريخي كه در نگرش عمومي‌او تغيير جدّي به وجود آورده باشد، برخوردار نيست، اگر در روابط و رفتارهاي فردي از نمونه‌‌هاي غربي پيروي كند، مي‌توانيم او را مصداق بارز پذيرش اجباري فرهنگ بدانيم. رفتار چنين فردي «بي‌ارزش» به نظر مي‌رسد؛ چرا كه با «آگاهي» همراه نيست.


آگاهي نيز محصول مستقيم «انديشه» است. انسان غربي به شيوه غربي مي‌انديشد و مي‌فهمد؛ بنابراين رفتار بيروني او نيز برخاسته از همان انديشه آگاهي آور است كه البتّه، چنان كه گفتيم، در همان فضا معنادار است؛ امّا انسان غيرغربي براي آن كه رفتارهاي فردي و جمعي خود را به شيوه غربي سامان دهد، بايد انديشه غربي را به رسميّت بشناسد و براي اين كار، بايد پس از گذر از مراحل تاريخي اجتناب‌ناپذير، به آگاهي لازم براي تغيير نگرش دست يابد.


دليل ديگر نپذيرفتن چنين رفتاري، علاوه بر آگاهانه نبودن آن، اين است كه نمونه بارز «ظاهربيني»است. غرب، يا هر فرهنگ غيرخودي ديگر، جلوه‌هاي درخشان فرهنگي نيز دارد كه محصول انديشه جستجوگر، تلاش خلاّقانه و صداقت علمي‌اوست. اگر قرار بر اقتباس و انتقال است، چرا به اين جلوه‌‌هاي حقيقي توجّه نمي‌شود؟ چرا فقط به ظاهر بيروني آن توجّه مي‌كنيم.



۳ . شرايط پذيرنده فرهنگ: آگاهي و احساس ضرورت




از لابه لاي اين حرف‌ها معلوم شد كه ميان «انتقال» و «تحميل»، مرزهاي مشخّصي وجود دارد. ما، در اين جا با بخشي از اين فرق‌ها سر و كار داريم كه به فردِ گيرنده فرهنگ مربوط است: در انتقال فرهنگ، آگاهي در ميان است؛ آگاهي از ضرورت، حدود و ثغور و احياناً نقايص احتمالي آنچه به عنوان فرهنگ منتقل مي‌شود. اين آگاهي باعث مي‌شود تا مخاطبانِ فرهنگ جديد نه در مقابل آن سپر بيندازند و راه انفعال و تقليد را در پيش بگيرند و نه اگر آن را نامطلوب يافتند، وحشت كنند و آن را يكسره پس بزنند؛ امّا در تحميل فرهنگ، مخاطبان، نداشته‌ها و حسرت‌‌هاي خود را در آينه پيشرفت و كمال فرهنگ غيرخودي مي‌بينند و چون از آگاهي و زمينه تاريخي خبري نيست، به جلوه‌‌هاي ظاهري آن فرهنگ‌ها توجّه مي‌شود.


گفتيم كه از نشانه‌‌هاي فرهنگ تحميل شده، ظاهربيني و توجّه به لايه‌‌هاي رويين آن است. اين ظاهربيني، علاوه بر اين كه تزوير و بي صداقتي را به همراه مي‌آورد، به روحيه تفنّن‌گرايي، مصرف كنندگي و نيازمنديِ هميشه به فرهنگِ غيرخودي نيز دامن مي‌زند؛ مثلاً اگر فرض كنيم يك فرهنگ غالب، معارف و دانش‌‌هايي را در رشته‌‌هاي گوناگون توليد، دسته‌بندي و ارائه كند، مخاطبان دست دوم كه اين معارف براي آنان به عنوان واردات مطرح است، فقط آن را مصرف مي‌كنند و اين مصرف‌كنندگيِ صِرف، به علم‌زدگي، مدرك‌گرايي، دانشگاه دوستي، بي‌سوادي، تفاخر و فريب منتهي مي‌شود.


يكي ديگر از شرايط تحميل فرهنگ، اين است كه هيچ يك از زمينه‌‌هاي موجود در فرد پذيرنده، مانند علم، مذهب، زبان و... آن قدر قوي نباشد كه در مقابل فرهنگ غيرخودي مقاومت كند. بنابراين، ناآگاهي افراد از فرهنگ وارداتي و بي اعتباري و كافي نبودن داشته‌‌هاي فرهنگي آنان، دست به دست هم مي‌دهند تا پديده اي كه در جايگاه اصلي خود معتبر است، در جامعه اي جا باز كند كه آن جامعه فاقد نيروي فكري و رواني لازم براي فهم و ارزيابي آن است.



۴ . شرايط خود فرهنگ: مربوط بودن و معقول بودن




فرض مي‌كنيم كه ما به آنچه به عنوان فرهنگ انتقال مي‌يابد، هم آگاهي داريم و هم دوره تاريخي مربوط به انتقال را پشت سرگذاشته‌ايم. همه اين‌ها شرايط ضروري پذيرنده فرهنگ بود. خودِ محتواي فرهنگ هم، آن گاه كه با ما و داشته‌‌هاي فرهنگي ما نسبت برقرار مي‌كند، هم بايد شرايطي داشته باشد:



اوّل اين كه بايد «مربوط باشد». مربوط بودن به اين معناست كه مسائلي كه آن فرهنگ توليد مي‌كند، «مسأله ما» باشد و به كار ما بيايد و مشكلي از مشكلات ما را از راه بردارد، نه اين كه حيرت و انفعال ايجاد كند، شبهه بسازد و باورهاي ما را سست و تباه كند. در اين جا خوب است، به مناسبت، به يكي از ابزارهاي تحميل فرهنگ اشاره كنيم و بگوييم كه يكي از پيامدهاي اين ابزار، اين است كه باعث مي‌شود تا محتوايي كه در واقع مسئله ما نيست، در فضاي فكري ما به طور مصنوعي رواج پيدا كند و به جاي حلّ بحران، بحران ساز شود. اين ابزار همان «زبان» است. تحميل فرهنگ به وسيله زبان، معاني و جلوه‌‌هاي مختلف دارد و ما، در اين جا به يكي از ابعاد آن اشاره مي‌كنيم: «ترجمه».


ترديد نداريم كه اصل ترجمه كاري است لازم، داراي ابعاد هنري و آسان‌ترين وسيله براي انتقال و گزارش انديشه از راه نوشته؛ امّا حرف بر سرِ اين است كه وقتي ترجمه فقط ترجمه باشد و ادبيات(مثلاً رمان‌هاي دست چندم)، اخلاق، هنر، دين، سياست و هزار چيز ملل ديگر را چشم بسته و دربست به ما برساند، اين كار فقط باعث مي‌شود كه نوعي از «فرهنگ عاريتي» به جامعه عرضه شود.



فرهنگي نبودن اين ترجمه‌‌ها و در واقع اين نوع استفاده از زبان، به اين دليل است كه موضوع اين ترجمه‌‌ها فقط مربوط به بخش خاصّي از فرهنگ غيرخودي است و به اصطلاح، به گرايش خاصّي تعلق دارد؛ همان گرايشي كه لزوماً مسئله ما نيست. اين كار ديگر انتقال فرهنگ نيست، بلكه گرته‌برداري و ظاهربيني است.


شرط ديگر محتواي فرهنگ غيرخودي براي انتقال، «معقول بودن» آن است. منظور، اين است كه حتّي اگر فرض كنيم كه ما به جلوه اي از فرهنگ غيرخودي توجّه كرده‌ايم كه به «وضعيّت خودمان» مربوط است، باز هم نمي‌توانيم مطمئن باشيم كه آن جلوه‌‌هاي برگزيده شده، در سنّت فكري ما هم قابل فهم باشد. معناي ديگر معقول بودن، اين است كه محتواي فرهنگ وارداتي را بتوانيم در چارچوب فكري قوم و قبيله خودمان سازمان دهيم و جوانب عقلي آن را معلوم كنيم.



۵ . «خود» همه كاره است




ممكن است بگوييد كه فرهنگ و فرهنگ سازي پديده‌اي جمعي است و آنچه به شكل فرهنگ تحميل مي‌شود، عبارت از وضعيّتي است كه مجموعه‌اي از عوامل در ايجاد آن دخالت داشته‌اند نه يك فرد. منظور از اين حرف را اين طور هم مي‌توان توضيح داد كه ايجاد يك وضعيّت فرهنگي، تابع بسياري از جريان‌هايي است كه پيش از فرهنگ وجود داشته‌اند؛ مثلاً اقتصاد و سياست ناهنجار و ناسالم، كه فرهنگ غير خودي - و نيز فرد - گاه كوچك‌ترين دخالتي در ظهور آن نداشته‌اند، باعث پيدايش جلوه‌‌هاي نادرست فرهنگ در جامعه مي‌شود.



اين حرف درست است، امّا نه به طور مطلق. بله! سردمداران فرهنگي مي‌توانند با برنامه ريزي ناقص يا غلط، رشد فرهنگي «فرد»را محدود كنند، امّا نمي‌توانند يكسره مانع آن شوند. حتّي در محيط‌ها و نظام‌‌هاي كاملاً ناروا، فرد يا گروه‌هايي بوده‌اند كه تسلّط وضع موجود را نشانه درستي و حقيقت آن نمي‌دانسته اند. پس فرد، اگر چه جزيي از مجموعه است، امّا «خود»ش نيز هست و اين «خود» مي‌تواند، با وجود رواج بسياري از مظاهر ضدّ فرهنگ در فضاي جمعي، از جلوه‌هاي نادرست آن تأثير نپذيرد.



۶ . حرف آخر




اسمِ «فرهنگ» كه مي‌آيد، هر كس نمودي از آن را به ذهن مي‌آورد. از هر يك از اين نمودها هم تصوّرهاي گوناگوني به ذهن مي‌آيد. آنچه در اين نوشته خوانديد، يك گونه از اين نمودها و تصوّرهاست كه به «خود» ما و به «فرديّت» ما مربوط مي‌شود.


فرهنگ انتقال يافته، زماني به درد ما مي‌خورد كه با فرديّت ما رابطه برقرار كند و تبديل به «تجربه ما» شود، به گونه‌اي كه آن را از آنِ «خود» كنيم. اگر چنين شود، آن گاه كه با تعالي و شكوه فرهنگ غير خودي روبه رو مي‌شويم و آن را نه به چشم دلدادگي و حيرت، بلكه با نگاه عبرت مي‌بينيم و خوشا كه چنين شود!





/ 1