روش شناسى فهم متون دينى
ميزگرد : آيةالله محمدتقى مصباح
دكتر مهدى گلشنى و حجةالاسلام محمود رجبى
اشاره
مساله فهم متون دينى و شيوهها و معيارهاى آن از جمله مسائلى است كه توجه بسيارى از متفكران را در عصر حاضر به خود مشغول داشته است. برخى بر اين باورند كه فهم اين متون بيرون از توان بشر است، برخى نيز با رد اين نظر، بر آنند كه با توجه به فلسفه نزول اين متون - يعنى، هدايتبشر - محال است كه آنها را از حوزه فهم انسان خارج بدانيم. فهم متون دينى چه شروطى دارد؟ روشها و معيارهاى فهم آن كدام است؟ و... در اين ميزگرد، در حضور سروران ارجمند، جناب استاد آيةالله محمدتقى مصباح، دكتر مهدى گلشنى و حجةالاسلام محمود رجبى، به بحث نشستهايم كه حاصل اين گفتوگو به محضر اهل معرفت تقديم مىگردد:
معرفت
كتابهاى آسمانى براى فهم و تغيير رفتار انسان نازل شدهاند و قرآن كريم نيز از اين قاعده مستثنا نيست، اين مطلب روشن است كه فهم قرآن، روشها و شرايط خاص خود را دارد عمدهترين روشهاى شناخت قرآن كريم كداماند؟
استاد مصباح: قرآن كريم در موارد بسيارى، تصريح دارد كه «بيان للناس»(آل عمران: 138)، «تبيانا لكل شىء»(نحل:89)، «بلسان عربى مبين»(شعراء: 195) و «يسرناه بلسانك»(مريم:97) است. اين تصريحات، همه مؤيد اين است كه قرآن براى مردم قابل درك و فهم است. هدف از نزول آن نيز همين بوده كه بهوسيله قرآن هدايتشوند و راه سعادت ابدى خود را بيابند.
براى فهم قرآن، چند راه وجود دارد كه استفاده از آنها به ما كمك مىكند تا با روش صحيح از اين كتاب استفاده كنيم و آن را درستبفهميم:
اول
وقتى قرار است از راه لفظ، مفاهمه حاصل شود، بين گوينده و شنونده نقاط مشتركى وجود دارد كه لفظ بر اساس همانها به كار برده مىشود. با توجه به اين نقاط مشترك، شنونده همان معنايى را از لفظ مىفهمد كه مورد نظر گوينده است و همين موضوع فهم مشترك را ايجاب مىكند. به عنوان مثال، فهماندن مطلبى به زبان انگليسى به كسى كه از اين زبان اطلاعى ندارد، كارى لغو است. بنابراين، اگر گوينده مىخواهد مطلبى را به مخاطب خود بفهماند، بهناچار، بايد بر اساس قراردادهايى كه بين اين دو مشترك استسخن بگويد تا گفت و گو نتيجهبخش باشد. برايناساس، وقتى قرآن مىخواهد با مخاطبان خود سخن بگويد، بايد با زبانى صحبت كند كه مخاطبانش منظور او را درك كنند و فهم مشتركى از الفاظ آن وجود داشته باشد.
دوم
از يك سو، همه مردم دنيا با يك زبان سخن نمىگويند و از سوى ديگر، قرآن براى هدايت همه انسانها نازل شده است، نه فقط براى قومى خاص يا زمانى مخصوص. با توجه به اين نكته اين سؤال مطرح مىشود كه مخاطبان قرآن، كه داراى زبانهاى متفاوتى هستند، چگونه بايد از آن استفاده كنند؟ چگونه قرآن مىتواند با تعبير خاص خود، معناى مورد نظر را به مخاطبان متفاوت بفهماند؟ اين ممكن نيست، مگر اين كه همه با زبان قرآن آشنا باشند كه البته چنين چيزى در گذشته نبوده، براى آينده نيز چنين چيزى پيشبينى نمىشود كه روزى بيايد همه مردم زبان عربى را به خوبى بدانند. حال سؤال اين است كه آيا قرآن بايد با زبان خاصى با مردم سخن بگويد كه هيچ كس آن را نمىفهمد؟ طبيعى است كه خير; زيرا اين نقض غرض خداوند است.
آيا يكى از اين زبانها را انتخاب كند؟ البته چارهاى جز اين نيست; زيرا وقتى زبانها متفاوت شد، ناچار بايد با يكى از آنها منظور خود را بفهماند. كداميك از اين زبانها اولويت دارد؟ اين روشن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد به زبان مخاطبان خود، با آنها سخن بگويد، سپس معناى مورد نظر خداوند به زبانهاى ديگر ترجمه و تفسير شود تا ديگران نيز آن را دريابند وگرنه معنا ندارد پيامبرى در ميان قومى مبعوث شود و به زبان ديگرى سخن بگويد; اين كار غير عاقلانه است.
قرآن با اشاره به همين مطلب، مىفرمايد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهيم: 4); ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خودش نفرستاديم. دليل اين مطلب هم واضح است: تا غرض از هدايت و اتمام حجتحاصل شود. بنابراين، قرآن به ناچار، با يك زبان سخن گفته، ولى ديگران بايد براساس فهم آن زبان، منظور قرآن را درك كنند.
سوم
حتى اهل يك زبان هم هميشه يك معناى خاص از الفاظ نمىفهمند. به عبارت ديگر، زبان همواره در حال تحول است; مانند ساير پديدههاى اجتماعى كه در اين جهان وجود دارد و تحتشرايط خاصى، تغييراتى در آنها پديد مىآيد. به عنوان نمونه، زبان فارسى از اصل خود - كه زبان پهلوى بوده - تا زبان امروزى چهقدر تحول پيدا كرده تا به صورت امروزى در آمده است! اصطلاحات و الفاظ آن چهقدر با گذشته تفاوت پيدا كرده است! زبان عربى امروزى نيز قطعا با زبان عربى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله تفاوت كرده است. بنابراين، اين مطلب، نامعقول نيست كه الفاظ آن معانى مباينى با اصل خود پيدا كرده باشد.
با اين وصف، ما براى فهم قرآن بايد چه كنيم؟
اولا، بايد بر اصول محاوره عرفى زبان عربى تكيه كنيم.
ثانيا، بايد اصول زبان عربى را بياموزيم; زيرا قرآن به زبان عربى نازل شده است.
ثالثا، بايد با زبان عربى، طبق استعمال زمان نزولش آشنا شويم و الفاظ را بر معانى زمان نزول قرآن حمل كنيم. اگر غير از اين كنيم و الفاظ را بر معانى غير متعارف زمان نزول آن حمل نماييم، چنين كارى عقلايى نيست.
اما براى اين كه بفهميم معناى هر لغتى در عصر نزول قرآن چگونه بوده، بايد ببينيم با قراينى كه دركلام قرآن يا تاريخ وجود داشته، از لغت، حديث و ساير اقوال، سازگار استيا نه.
نكات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد; مثلا، وقتى ما به شيوهها و سبكهاى هر سخنى آشنا شويم - به عنوان مثال، با مجاز، كنايه و استعاره آشنايى داشتهباشيم - از قراين مىتوانيم به مفهوم مورد نظر گوينده پىببريم. اين قراين ممكن است لفظى باشد و در خود عبارت يا در ساير كلمات گوينده وجود داشته باشد و با توجه به اين كه گوينده سخن حكيم است و تناقض نمىگويد، مىتوان ابهام كلام او را برطرف كرد و منظور او را فهميد. بنابراين، فرمودهاند: «القرآن يفسر بعضه بعضا.» گاهى هم ممكن است اين قراين لبى يا مقامى باشد كه يا از كشف موقعيتخاص معلوم شوند و يا از حقايق مورد قبول گوينده .
اين قراين بر خلاف قراين لفظى، عقلىاند; يعنى، اگر ظاهر هر لفظى خلاف برهان عقلى باشد و بتوان دليلى عقلى بر خلاف آن اقامه كرد، با توجه به اين كه گوينده سخن (قرآن) اعقل عقلا بوده، معلوم مىشود كه منظور او معناى مجازى يا كنايى سخن بوده، نه معناى ظاهرى و يا غير كنايى آن. در محاورات عرفى نيز چنين استعمالهايى وجود دارد: اگر كسى لفظى خلاف عقل بگويد با توجه به اينكه متكلم عاقل چنين معنايى را اراده نمىكند مىتوان فهيمد قطعا معناى مورد نظر او مجازى يا كنايى بوده است. بنابراين، براى فهم منظور خداوند، علاوه بر در نظر گرفتن قراين لفظى به قراين عقلى نيز بايد توجه نمود.
دكتر گلشنى: درباره اين سؤال اول، بايد دو نكته را عرض كنيم:
اول اينكه در اين باره كه متن واحدى (بين الدفتين) به نام قرآن وجود دارد، هيچ اختلافنظرى نيست و اين متن با چنين خصوصيتى در ميان تمام كتب متداول اديان آسمانى منحصر به فرد است.
دوم اين كه قرآن صريحا خود را «بلسان عربى مبين» (شعراء:195)، كتاب نور و هدايت معرفى كرده است. بنابراين، آن نمىتواند چيزى مبهم و اختلافانگيز باشد، و پيامهاى مهمى كه در بردارد بايد براى مخاطبانش روشن باشد. علاوه بر اين، قرآن براى راسخان در علم نيز پيامهايى دارد. اگر آن نتواند اين پيامها را به اهلش برساند نقض غرض رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله مىشود. پس به هر صورت، قابل فهم است.
حال اين سؤال پيش مىآيد كه وسيله فهم قرآن چيست؟ وحى يك روىداد خاص است، غير از ساير روىدادها، و براى هر كس قابل تجربه نيست تا بتوان آن را مورد آزمايش قرار داد. اگر ما وحى را پذيرفتيم و وجودش برايمان اثبات شد، به طور طبيعى، بايد آن را نيز بفهميم. راه فهم قرآن همانگونه كه گذشتگان نيز چنين مىفهميدند، رجوع به قرآن يا سنت قطعىالصدور است كه شان نزول آيات را تبيين كرده است. بخش ديگرى از قرآن نيز با عقل قابل تبيين و توضيح است. اما به طور كلى، آيات قرآن دو دسته است: بخشى از آن محكمات است كه براى ما قابل فهم مىباشد و بخش ديگر متشابهات است كه غير از راسخان در علم آن را در نمىيابند.
با توجه به اين نكات، هيچ ابهامى براى فهم آيات قرآن وجود ندارد و براى فهم آن بايد مانند گذشتگان به خود قرآن و سنت رجوع كرد، و زبان قرآن را مطابق عرف و تفسير زمان نزول آن دريافت.
حجةالاسلام رجبى: روش فهم قرآن يكى بيش نيست، و آن، همان روش فهم مورد تاييد و عمل عقلا در فهم گفتار و نوشتار ديگران است، كه در علم اصول به آن اصول محاوره عقلايى يا اصول عقلايى محاوره گويند; يعنى قواعد و اصولى كه عقلا در گفتگوى با يكديگر و فهم سخن طرف مقابل به كار مىگيرند. ولى، اين روش داراى اجزا يا مراحلى است كه بايد آن اجزا و مراحل بهطور دقيق ترسيم شود. نااگاهى، غفلت و تصوير نادرست از اين مراحل و اجزا، موجب دركى نادرست از مقصود خداوند مىشود.
به عبارت ديگر، همانگونه كه در علوم تجربى واژه روش دو كاربرد متفاوت دارد: گاهى مقصود روش تجربى بهطور كلى است و گاه، مقصود روش گردآورى اطلاعات است، در روش فهم قرآن يا روش تفسير هم، گاه مقصود از روش، روش فهم قرآن بهطوركلى، كه مشتمل بر همه مراحل و اجزا است، و گاه، مقصود روشهاى گردآورى موادخام و اطلاعات لازم براى فهم مقصود خداوند است. به نظر مىرسد اين معناى دوم بايد مورد بررسى قرار گيرد. براين اساس، اجمالا مىتوان از شش فاعده يا روش سخن به ميان آورد:
روش اول، آگاهى و بهكارگيرى قراردادهاى زبانى يا ادبيات زبان عربى است. زيرا در فهم هر سخن يا نوشتارى، كه طبعا به زبان حاصى مىباشد، بايد از قراردادهاى زبانى آن زبان خاص آگاه بود. در فهم قرآن نيز، كه به زبان عربى است، بايد از قواعد و قراردادهاى لغوى، صرفى، نحوى و بيانى اين زبان آگاه بود و در فهم قرآن آنها را بهكار گرفت. البته، قراردادهاى زمان نزول قرآن معيار است، نه قراردادهايى كه پس از زمان نزول پديد آمدهاند.
روش دوم، در نظر گرفتن قرائن پيوسته و ناپيوسته لفظى و عقلى است، كه خود دامنه وسيعى دارد و محورهاى متعدد و متنوعى را در بر مىگيرد. اين قرائن كداماند؟ هر يك در كجا كارآيى دارند؟ شرائط آنها چيست؟ قرائن لفظى، اصول بديهى يا نزديك به بديهى عقلى، دستاوردهاى قطعى تجربى و تاريخى روايات و... ازجمله قرائن بشمار مىآيند. در قرائن تاريخى، فضاى نزول، شان نزول، سبب نزول مطرح است. علاوهبرآنها، ويژگىهاى قرآن و خداوند كه گوينده و صاحب سخن است و نظائر آنها، در اين روش بايد مد نظر گيرد. برخى از اين موارد، مانند سبب نزول و روايات تفسيرى، در كتب تفسيرى و علوم قرآنى مورد بررسى قرار گرفته است. برخى نيز، مانند سياق يا ويژگىهاى گوينده و ويژگىهاى سخن، كار چندانى روى آن نشده و نيازمند تحقيق بيشترى است.
روش سوم، مراحعه به روايات است. روايات پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه معصومينعليهمالسلام داراى نقشهاى متفاوتى در تقسير مىباشند. يكى از آنها، نقش قرينه بودن است. ولى، نقشهاى ديگر هم بايد مورد توجه مفسر باشد. به عنوان مثال، روايات مىتوانند شيوه صحيح تفسير را به ما نشان دهند، يا معانى بطنى قرآن را در اختيار ما قرار دهند، يا توضيح و تفصيل بيشترى راجع به موضوع ارائه كنند و يا مصاديق و موارد آيات را مشخص كنند و يا مطالب موجز و مجمل را شفاف و آشكار سازند.
روش چهارم، معيار قراردادن امور يقينى و به اصطلاح اصولى، بر علم يا علمى تكيه كردن است. مفسر بايد در شناخت قرائن، در فهم و بهكارگيرى قراردادها در سند و محتواى روايات تفسيرى بر مدار امور يقينى حركت كند و آنچه كه قطعى است و يا از ديدگاه دين و قرآن به منزله امر قطعى و يقينى است، معيار و مبنا قرار دهد و به امور ظنىاى كه از نطر عقلا و دين بىاعتبار است در فهم قرآن تكيه نكند. چنان كه در بيان مقصود از آيات بايد توجه شود كه كدام نكته به صورت قطعى از آيات استفاده مىشود؟ كدام نكته در حد ظهور فهميده مىشود؟ و كدام نكته صرفا يك معناى احتمالى است. اين سه نوع استفاده را به هم نياميزد. اين نكته مىتواند روش ديگرى بهشمار آيد. روش بودن آن، به اين لحاظ است كه مفسر در موارد بسيار از كنار هم چيدن آيات و تفسير قرآن به قرآن، مطالب جديدى را از آيات استخراج مىكند و در اين استخراج، توجه به دلالتهاى قطعى و ظاهرى و احتمالى نقش مهمى دارد.
روش ديگر، درنظر گرفتن انواع دلالتهاست. در علم منطق و اصول، انواع مختلفى از دلالتها، مانند دلالت مطابقى، تضمنى، التزامى و مفهومى و در علوم قرآن نيز، دلالت اقتضا و ايما و تنبيه و اشاره مطرح مىباشد. كسى كه در صدد فهم سخن خداوند است، بايد به انواع مختلف دلالتها توجه كند. زيرا، در نظرگرفتن آنها دو نتيجه در فهم قرآن و تفسير در احتيار او قرار مى دهد: اول، استفاده فراوانتر و استحراج نكات بيشتر از آيات شريف قرآن است. دوم، تصحيح و تهذيب فهم از قرآن است. ممكن است مفسر باتو جه به اقسام دلالتها و سنجيدن آنها بايكديگر به اين نتيجه برسد كه فهم نخستين او از ظاهر عبارات قرآن نادرست و يا غير دقيق بوده است و در نتيجه، فهم دقيقتر و منقحترى از آيات بهدست آورد.
مثلا، وقتى دلالت اقتضا را، كه تقريبا بلكه احقيقا مترادف با شرايط صدق در تحليلهاى علمى امروزين است، مد نظر قرار دهيم و فهمى را كه مفسراز ظاهر يك آيه دارد، با شرايط صدق ادبى، عقلى و يا شرعى آن بسنجيم، ممكن ستبهايننتيجه برسيم كه مفاد ظاهرى آيه مقيد به قيدى است كه اتفاقا مورد نظر گوينده نيز هست و خداوند آن قيد را مد نظر داشته است. بنابراين، آيه را با اطلاق و شمول و گستردگى ظاهرىاش نمىتوان معنى كرد. البته، اين مباحث فنى است و بايد با مراجعه به منابع مربوط به آن، به تبيين و توضيح آن دستيافت. من فقط به اصل اين روش و اينكه چگونه اين روش، در فهم مراد خداوند نقش دارد پرداختم. پس درنظر گرفتن انواع دلالتها و لزوم هماهنگى و سازگارى بين آنها نيز يكى از روشهاى فهم قرآن است.
لازم به ذكر است كه اولا، اين موارد يك حصر عقلى ويااستقرا تامنسبتبه روشها نيست. تكميل وافزودن به آنها نيز امكانپذير است. و ثانيا، اينكه آيات قرآن، از نظر معنى داراى درجات است. برخى از درجاب معانى قرآن، مانند برخى از بطون قرآن، از حد فهم متعارف بالاتر است و تنها راسخان در علم به آن دسترسى دارند. ما بايد اين معانى را از آنان فرا گيريم.
معرفت:درمتونروايىپذيرفته شده فريقين بيان شده است كه «قرآن افزون بر معناى ظاهرى بطون گوناگونى دارد.» آيا روشهاىيادشدهبراىدست - يابىبهبطونقرآننيزكافىاست؟
استاد مصباح: بحثبطون قرآن، بحثى روايى است. در خود قرآن، سخنى از بطن به ميان نيامده است. اينكه منظور از آن چيست، به فقه الحديثباز مىگردد، نه فقه القرآن. رواياتى هم كه در اين زمينه وارد شده بحثهاى مفصلى دارد كه مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان به آن اشاره كردهاند. اما اجمال مطلب اين است كه بطون نيز با الفاظ و معانى رابطه دارند، لكن مفهوم گاهى ذومراتب است. يكى از مراتب مرتبه سطحى آن است كه عموم مردم در بدو امر، درك مىكنند. اما كسانى كه در آن دقت كنند، معناى دقيقترى از آن مىفهمند. اين معناى مباينى نيست، بلكه همان معناست، با عمق و لطافتى بيشتر. اگر بازهم در اين معنا دقتشود، ممكن است معناى عميقترى به دست آيد. اين معانى در طول يكديگرند و مراتب يك حقيقتبه شمار مىآيند. پس چنين نيست كه بطون قرآن بخواهند چيزى مباين با ظاهر قرآن اثبات كنند.
دكتر گلشنى: درباره ذوبطون بودن قرآن، همانگونه كه جناب استاد مصباح فرمودند، بطون گوناگون قرآن، همه در طول يكديگرند و نمىتوانند با يكديگر تباين داشته باشند، وگرنه نقض غرض خداوند خواهد بود. با توجه به اين كه اين بطون در طول يكديگرند، هر كس به قدر ظرفيت و معلوماتى كه دارد، از آنها استفاده مىكند. اين مساله درباره متون بشرى نيز صادق است.
حجةالاسلام رجبى: همانطور كه استاد فرمودند، مساله بطن داشتن قرآن در روايات صريحا مطرح شده است، هر چند مرحوم علامه طباطبايىرحمه الله از برخى آيات ذوبطون بودن قرآن را نيز استفاده مىكنند، ولى كلمه بطن يا عبارتى كه با صراحت از اين موضوع سخن گفته باشد در قرآن نيامده است. اگر از منظر روايات به مساله نگاه كنيم، مىتوان گفت كه بطون قرآن، كه معانى عميق و پنهان است در دو سطح قرار دارد: بخشى در عين آنكه پنهان است، با تعمق بيشتر و اعمال دقت و ظرافت فراوانتر و استمداد از آيات براى اهل تعمق و تدبر قابل دسترسى است. اين بخش از بطن، با همان روش فهم ظاهر قابل دسترسى است. ولى بخش ديگر معانى، بسيار پنهانى است كهنيازمند تعالى روحى و تكامل و تقرب سطح بالاست كه انبيا و اوليا به آن دست مىيابند. اين بخش، با صرف بهكارگيرى روش فهم ظاهر ميسر نيست و، چنانكه اشاره شد، صفاى باطن تعالى روح و تقرب و تكامل مرتبه بالايى رامىطلبد كه چه بسا، خاص اوليا و انبيا است.
معرفت: با توجه به اين كه ذهن انسان آغشته به يك سلسله عرفيات، عادات و فرهنگ زمانه است، آيا مىتوان قرآن را مانند ديگر علوم دانست كه نمىتوانند واقعيتها را به خوبى منتقل كنند و معتقد شد كه فهم انسان بهطور نسبى، حقايق را درك مىكند و فهمهاى متفاوتى را كه از قرآن وجود دارد مؤيد اين مطلب دانست؟
حجةالاسلام رجبى:ابتدا، بايد بين دو دسته اختلاف در فهم، تمايز قايل شد; برخى اختلاف فهمها مربوط به اين امر است كه يكى از دو مفسر در آن مورد خاص، روش صحيح فهم را، خواه از روى عمد وغرضورزى و يا از روى ناآگاهى و غفلت و يا با مسامحه بهكار نگرفته است. اين نوع اختلاف فهم، ربطى به اختلاف در مبانى ندارد. ترديدى در عدم اعتبار فهمى كه روش صحيح در مورد آن اعمال نشده وجود ندارد. در اين بهكار نگرفتن روش صحيح، ابعاد متعدد متصور است; ممكن استبهطوركلى، بر خلاف روش حركتشده باشد و يا ممكن است در بخشى، مثلا از قرآين عقلى غفلتشده و يا قرينه سياق در نظر گرفته نشده است و يا روايات و آيات مربوط مد نظر نبوده است و امثال آن.
گاهى نيز، هر چند روش صحيح بهكار گرفته شده است، ولى مفسر از آيه مطلبى يا مطالبى را فراتر از آنچه مقتضاى روش است نتيجه مى گيرد. مثلا، در آيه شريفه "افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت" از چگونگى خلقتشتر به عنوان نشانه قدرت و ديگر صفات خداوند ياد شده، ولى راجع به اينكه چه ويژگىهايى در خلفتشتر به وديعت نهاده شده است، كه نشانه برجسته خداست، در آيه هيچ توضيحى بيان نشده است. حال، يك مفسر ممكن است در تفسير اين آيه مطالبى را با توحه به معلومات خويش بنويسد و مفسر ديگرى آن را رد كند و يا نكات ديگرى بر آن بيفزايد، اين اختلاف، مربوط به اختلاف در معلومات پيشين آنهاست و ربطى به فهم آيه ندارد. همچنين در موارد بسيارى، مبانى در فهم آيات مؤثرند ولى، هم مبانى مشترك است و هم فهمها، همسان و همساز است. پس صرف اينكه مبانى در فهم مؤثر است، موحب اختلاف برداشت نمىشود.
بخش ديگر اختلاف، مربوط به غفلت از حد دلالت آيات است. مطلبى كه بهصورت احتمال از يك آيه استفاده مىشود، در اثر غفلتيك مفسر قطعى تلقى مىشود و مفسر ديگرى، آن را نادرست مىيابد و بر خلاف آن نتيجهگيرى، تفسير آيه را بيان مىكند. پس، براى اختلاف در فهم آيات، پنج عامل مىتواند مطرح باشد:
اول، بهكار نگرفتن روش فهم از روى آگاهى و عمد و تحميل راى به قرآن. شكى در بطلان اين نوع برداشتها نيست.
دوم، تفسير پنداشتن امورى كه مربوط به مفاد آيه نيست. اختلاف در اينجا، در واقع، خارج از قلمرو فهم بيانات قرآن است كه منشا آن مىتواند اختلاف در مبانى باشد.
سوم، عفلت از قرائن و قواعد و بهكارگيرى روش صحيح فهم قرآن و مراحل و اجزاى آن;
چهارم، غفلت از حد دلالت آيه بر مقصود و خلط امور يقينى به ظنى و احتمالى در مقام بيان مفاد آيات پنجم، اختلاف در مبانى است. ولى مهم آن است كه اگر كسى در صدد فهم صحيح قرآن باشد، با تامل و دقت و بهكارگيرى روش صحيح، مبناى صحيح را بهدست مىآورد و در موارد نادرى ممكن است اين اختلاف در مبانى باقى بماند و در فهم برخى آيات مؤثر واقع شود. در اين موارد نيز، بخشى از آنها با توجه به مجموعه آيات حل مىشود. البته، اين سخن به اين معنى نيست كه در عمل، مفسران به حل اين موارد اختلاف در مبانى و نيز پيامدهاى آن رسيدهاند.
اينها در صورتى است كه اختلاف، به معناى دو فهم ناسازگار با يكديگر باشد. ولى بسيارى از موارد اختلاف تفاسير، فهمهايى است كه كاملا با هم سازگار، هرچند متفاوت و متعددند. اين نوع تفاوتها مسالهساز نيست. با توجه به آنچه عرض شد، نسبيت در فهم قرآن معنى ندارد و موارد نادرى كه فهم دقيق و قطعى آيه براى ما ميسر نيست، به معناى نسبى بودن فهم نيست. بلكه آيه مفادى چند احتمالى دارد و به اصطلاح، متشابه است كه بايد محكم آن را پيدا كرد. در چنين شرايطى هنوز مفسر به محكم آن دست نيافته است.
دكتر گلشنى: متاسفانه در عصر ما، خصوصا در چند دهه اخير، شكگرايى و نسبيتگرايى در جوامع علمى رواج پيدا كرده است. دليل اين مطلب را مىتوان رواج بعضى مكاتب فلسفى دانست. اما اگر به عمل متخصصان علوم تجربى نظر افكنيم مىبينيم كه اهل علم كار خودشان را جدى و واقعى مىگيرند و به همين دليل، علوم تعميق پيدا كرده و تكامل يافتهاند چنين نيست كه اگر قانونى را نيوتن كشف كرده، انيشيتن آن را كنار گذاشته باشد، بلكه انشيتن براساس كارهاى قبلى به كشفيات جديد نايل گرديده است.
يكى از عواملى كه سبب رواج نسبيتگرايى در جوامع علمى شد اين بود كه پس از مطرح شدن قانون نسبيت انيشيتن، عدهاى پيدا شدند و گفتند: همانگونه كه نسبيتبر فيزيك حاكم است، بر اخلاق، روابط اجتماعى و جز آن نيز حاكم است. بيش از همه، خود انيشيتن نسبتبه اين مساله اظهار تاسف كرد كه چرا عدهاى مساله نسبيت در فيزيك را بد فهميدهاند. او مىگفت: چرا مطلقهاى نظريه مرا در نظر نمىگيريد و فقط نسبىهاى آن را مطرح مىكنيد؟ اگر نسبيتى هم وجود دارد، در پرتو مطلقهاست; مثلا، سرعت نور براى تمام ناظرهاى طبيعتيكى است و به كمك اين مطلب، من ثابت مىكنم كه طول در دستگاههاى مختصات گوناگون متغير است. او حتى مىخواست نام نظريه سبيتخود را عوض كند تا جلوى سوء برداشتها گرفته شود.
درست است كه در علوم، برخى از قوانين تغيير كردهاند، ولى اگر ثابتها و مطلقها نبودند، اصلا علم تا اين حد قابل پيشرفت نبود. در شرع نيز مطلب به همين منوال است. در اديان مثلا، اديان ابراهيمى - مسائل مشتركى وجود دارد كه هر كس خوب دقت كند مىبيند كه آنها از يك مبدا سرچشمه گرفتهاند. مشتركات بين اديان آسمانى بسيار زياد است. در خود اسلام هم، مسلمات بيش از مسائل مورد مناقشه است. اگر در برخى از مسائل كلامى اختلاف نظر هست، اين به معناى آن نيست كه تمام دين محل اختلاف است. اگر به مسلمات توجه كنيم، مىبينيم كه همان مطلب كه در صدر اسلام از آنها فهميده مىشده، اكنون نيز قابل فهم است.
اما متاسفانه به دليل تشكيكهايى كه از غرب سرچشمه گرفته و به حوزه مسائل اسلامى نيز كشيده شده، مساله نسبيت فهمها مطرح شده است. توجه نشده است كه چه در علم دين و چه در علوم تجربى مبنا ثابتها و مطلقها هستند و در اينها اختلافى نيست، و البته غلبه با مسلمات است. اينكه خورشيدى وجود دارد و اينكه كسوف و خسوف در كار هست مورد اختلاف نيست و اينكه چند نماز در شبانهروز داريم محل اختلاف نيست. بله برخى مسائل مانند كيفيت معاد همواره مورد بحثبوده است، ولى اين مسائل محل ابتلاء روزمره افراد معمولى نيست، و مخصوص خواص است و البته راههاى بحث عقلى و نقلى آن هم در اختيار مىباشد.
معرفت: آيا مىتوان تنوع فهمها را ناشى از اختلاف مبانى كسانى دانست كه در صدد فهم متون ديناند؟
حجةالاسلام رجبى: اين كه ما اختلاف يا تفاوت تفاسير را ناشى از تفاوت مبانى يا گويا نبودن بيانات قرآن بدانيم، هيچ كدام درست نيست. بهطور كلى، چون بسيارى از عوامل مىتواند منشا اين تفاوتها باشد. همانگونه كه فرمودند، بايد با اين ديد نگاه كرد كه مشتركات اين تفاسير چهقدر است. همانها كه در برخى موارد، تفاسيرشان در نقطه مقابل هم ديگر است، جنبههاى مشترك و ثابتشان بسيار زيادتر است. اين اختلاف نظرها، تا حدى مربوط به مسائلى استخارج از آنچه آيه در صدد بيان آن است. گاهى مفاد آيه (مراد خداوند) غير از آن است كه از آيه برداشتيا استنباط مىكنند. به اين دليل، بسيارى از مفسران برداشتهاى يكديگر را از آيات نادرست مىدانند. بنابراين، بخشى از اين اختلافات هيچ ربطى به مفاد آيه و مراد خداوند ندارد و همانگونه كه فرمودند، اگر بر طبق قواعد محاوره زبان به معانى آيات بنگريم، اين اختلافها رفع مىشود. با تكيه براين روش، معلوم مىشود كه بسيارى از برداشتها به دليل عدم استناد به قواعد عقلايى يا محاورهاى درست نبوده، در حالى كه اگر مفسر به مواردى ثابت استناد مىكرد وقراين موجود را در نظر مىگرفت، پيام درستترى از آيه دريافت مىكرد.
به دليل عدم توجه به همين مساله، ما در تفاسير، مواردى مىبينيم كه معناى آيات به هيچ وجه با آنچه در صدر اسلام معمول بوده سازگارى ندارد. اين هم كه به محض مطرح شدن اختلاف، هر يك از طرفين به سراغ مبانى مىرود به معناى همين است كه مبانى آنها با يكديگر اختلاف ندارد. اما كتابهاى تفسيرى معمولا ديدگاههاى جديدى را مطرح مىكنند. بسيارى از اين ديدگاهها با يكديگر قابل جمعاند. گاهى هم كه دو نكته از آيه فهميده مىشود، مىتواند با يكديگر قابل جمع باشد; مثلا، بسيارى از نكاتى كه در تفسير شريف الميزان آمده در تفاسير قبلى نيست. معناى اين اختلاف فهم يا برداشت نيست.
از اينكه بگذريم، وقتى مفسران معنايى از آيه را توضيح مىدهند يا برداشتى را درست نمىدانند، بايد ديد تكيه گاهشان چيست. مرحوم علامه طباطبائى وقتى نظرى را مطرح مىكنند يا ديدگاهى را رد مىنمايند، معمولا قرآن را به وسيله قرآن تفسير مىكنند. چنين روشى با اينكه نادر است، اما اين معنايش عوض شدن مبنا نيست. هيچ مفسرى هم نگفته كه اگر آيهاى آيه ديگرى را توضيح دهد، مورد قبول من نيست، بلكه شايد خودش به قراين توجه نداشته است. بنابراين، به نظر مىرسد بيشترين منشا اختلاف آراء - در مواردى كه اختلاف در فهم مراد است - مربوط به عدم توجه به قراين باشد. اينها همه نشان دهنده وجود روشها و مبانى مشترك است، اما همانگونه كه در هر زمينهاى ممكن است اختلافنظر يا اشتباهى پيش بيايد، در اين زمينه نيز چنين احتمالى وجود دارد. اما اين معنايش آن نيست كه معرفت ما كم شده است. بهنظر مىرسد كه اگر قواعد محاوره را با دقت كافى در نظر بگيريم، حدود دلالت آيه را، كه احتمالى يا قطعى است، در نظر بگيريم و محكمات قرآن را مبنا قرار دهيم، بسيارى از اين اختلافها رفع مىشود.
استاد مصباح: به عنوان جمعبندى اين نكته را عرض مىكنم كه اختلاف نظرهاى مفسران قرآن مىتواند به چند دليل باشد:
اول اختلاف در روش است; مثلا، كسى راه فهم قرآن را فقط مراجعه به روايات مىداند، هرچند روايت، واحد، ضعيف يا مرسله باشد. متاسفانه در ميان افراد سطحىنگر چنين اعتقادى وجود داشته و شايد هنوز هم در گوشه و كنار، چنين اعتقادى باشد. بر حسب روايتى كه در آن گفته شده قرآن و حقايق دين را از ما بپرسيد، چنين برداشت كردهاند كه هيچ كس خودش از قرآن چيزى نمىفهمد و نبايد بفهمد، بايد به روايات مراجعه كند. به طور طبيعى، چنين روشى با ديگران اختلاف خواهد داشت. يا مثلا، كسانى كه گرايشهاى خاصى داشتند و مىگفتند قرآن بطونى دارد كه با ظاهر آن سازگار نيست و آن بطون را بايد از راه كشف يا علوم غريبه يا علم اعداد يا علم حروف استنباط كرد. بعضى هم گفتهاند: بايد براى فهم قرآن به قطب،مرشد و مانند آنها مراجعه كرد; غير از آنها كسى توان فهم قرآن را ندارد. اين موارد موجب اختلاف در روش تفسير قرآن است.
اگر از ما سؤال كنند كه آيا روش فهم قرآن اينهاست، پاسخ منفى است، ولى اگر اينها در شمار آراء مفسران مطرح باشند، مانعى ندارد و به عنوان يك روش - هر چند مخالف - به حساب مىآيند. نظير اين روشها همان روشى است كه گفته شد، با توجه به قراين لبى معانى آيات را تشخيص دهيم; مثلا، وقتى قرآن مىفرمايد: «و جاء ربك و الملك صفا صفا»(فجر:22)، هر كس به مبانى اسلام ايمان داشته باشد، مىداند كه خدا جسم نيست و آمدن جسمانى در اين آيه مورد نظر نيست، بلكه آيه معناى ديگرى دارد. حتى اگر به خود قرآن نيز رجوع كنيم، مىفرمايد: «ليس كمثله شىء.»(شورى: 11) صرفنظر از اين موارد، با اين دليل عقلى، كه خدا مجرد است و نسبتش به همه زمانها و مكانها يكى است، مىتوان معناى آيه مزبور را فهميد و متوجه شد كه معناى مصطلح «جاء» موردنظر نيست. اين قرينه عقلى، كه جزو اصول محاوره است، به ما كمك مىكند تا قرآن را درستبفهميم. روش عقلا در فهم كلام چنين است: در بسيارى از جاها تعبيرهاى مجازى به كار مىبرند و اينطور نيست كه مجاز هميشه بد باشد، بلكه گاهى از محسنات كلام به شمار مىرود.
اگر كسى مطلقا ادله عقلى را معتبر نداند، اين هم روشى است، لكن خلاف روشهاى ديگر. اما حتى كسانى كه روش خاصى را مىپذيرند نيز با يكديگر اختلاف دارند. يكى از دلايل اين مساله ممكن است عدم توجه به قراين باشد; تنها به يك آيه خاص توجه كردهاند و ساير آياتى را كه مىتوانسته به فهم معناى مورد نظر كمك كند در نظر نگرفتهاند. امروزه كه علم پيشرفت كرده، به كمك رايانه مىتوان آيات مشابه را بسيار راحتتر از گذشته پيدا كرد، در حالى كه معمولا در گذشته از آيات غفلت مىشد. مناظراتى كه بين امام صادقعليهالسلام با برخى از علماى معاصرشان واقع مىشد - آيه را بهگونهاى مىفهميدند، ولى امام صادقعليهالسلام آنها را متنبه مىساختند كه مثلا، مگر فلان آيه را نخواندهاى - اين نشانگر آن است كه آنها از آيه معنايى را مىفهميدند كه اگر به ديگر آيات توجه مىنمودند، فهمشان دگرگون مىشد. اين موارد اختلاف در روش به حساب نمىآيد، بلكه به دليل وجود قراين صارفه از معناى حقيقى و اثبات معناى مجازى ستيا مثلا، به دليل عدم توجه به شان نزول مىباشد. البته گاهى شان نزول ظنى است و گاهى يقينى. اگر شان نزول يقينى در دست داشته باشيم، همين مىتواند به فهم آيه كمك كند.
نكته ديگر اينكه به هرحال، با توجه به شرايطى كه در آن قرار داريم و لغات و قراينى كه در اختيار ماست، آيا مىتوانيم معناى قطعى هر آيه را بفهميم يا نه؟ اگر پاسخ منفى است، پس چگونه بايد دين را شناخت؟ اگر گروهى از مفسران روش واحدى داشته باشند، آيا مىتوانيم ادعا كنيم كه همه به يك نتيجه قطعى واحد مىرسند؟ اگر نه و اختلافى وجود دارد، آيا اين به دليل نسبى بودن فهم ما از قرآن است؟
پاسخ اين است كه اگر ما اصول محاوره زبان را به درستى رعايت نماييم و به نكات لازم توجه كنيم، بخش عظيمى از آيات را به درستى خواهيم فهميد; مثلا، وقتى قرآن مىفرمايد: «انما الله اله واحد»(نساء: 171) يا «الهكم اله واحد»(بقره:163) ما حتى نيازى به مراجعه به لغت هم نداريم تا بخواهيم مفهوم اين آيات را بفهميم. اگر كسى غرض سوئى نداشته باشد، معناى ديگرى از اين آيات نمىفهمد.
مواردى پيدا مىشود كه افرادى در اثر ذهنيتخاص خودشان از آيات برداشتى مىكنند، اين نه مربوط به روش است و نه مربوط به اطلاع از قراين، بلكه مربوط به ذهنيات خود شخص است. اما اين موارد، معدود است و تمام متون دينى را شامل نمىشود، هرچند آياتى وجود دارد كه مفسران به صورت ظنى آنها را تفسير مىكنند و مىگويند: «ظاهر آيه چنين است» كه در مقابل اينها هم ممكن است كسانى بگويند: «اين خلاف ظاهر است.» وجود اين اختلاف نظرها به معناى مبهم شدن معرفت دينى نيست، بلكه بايد بپذيريم كه معناى يقينى برخى از آيات را نمىدانيم. اما اين به معناى لطمه خوردن به دين نيست; مواردى جزئى است كه با ضروريات دين و مسائل اساسى آن تماسى ندارد و حتى اگر كسى معنايى را از آن نفهمد، بازهم به دينش خللى وارد نمىشود.
معرفت: شناخت آفتها و آسيبها در زمينه فهم متون دينى چه اهميتى دارد؟
دكتر گلشنى: وقتى درباره روش شناخت قرآنى سخن مىگوييم، توسل به عقل و نقل مسلم است، بنابراين، اگر از اين راه برويم، مىتوانيم ادعا كنيم كه از آفات مصون ماندهايم. اما اگر براى اين منظور از منابعى كمك بگيريم كه ارتباطى با قرآن و اصل مطلب مورد بحث ندارند يا از طرق ديگرى به دست آمدهاند يا بخواهيم با پيشداورى به استنباط ستبزنيم، اين تفسير به راى خواهد بود و مشكلزا.
به نظر مىرسد يكى از مشكلات عصر ما اين است كه به دليل حاكميت علوم، عدهاى خواستهاند با تطبيق بعضى از دستاوردهاى علم با آيات قرآنى شانيتى براى قرآن قايل شوند. اين مساله از زمان حمله ناپلئون به بعد، در كارهاى دينى مصريان، سپس هنديان و حتى خود ايرانيان بيشتر ديده مىشود. خواستهاند تا قرآن را با علوم روز منطبق كنند و نتايج نظريات زودگذر علمى را از قرآن به دستبياورند. برخى از اين افراد از نحلههاى خاص فلسفى بودند و مىخواستند نتايج نظريات علمى را از قرآن استخراج كنند. اگر از اين موارد صرف نظر كنيم منشا انحراف از آنجاست كه آنچه را به قرآن ارتباطى ندارد، به آن نسبت مىدهند و آراء شخصى را در آن دخيل مىدانند.
استاد مصباح: در تكميل مباحث قبل، مىتوان چنين گفت كه بخشى از آسيبها به پيشداورىهاى افراد كه از علوم گوناگون گرفته شده، باز مىگردد. هرچند چنين اظهار نظرهايى بيشتر در عصر اخير ديده مىشود، ولى پس از مطرح شدن نظريات تجربى جديد، نمونههايش بيشتر مشهود است; مثلا، در قرن ششم يا هفتم هجرى و حتى قبل از آن، نظريه بطلميوس درباره افلاك مورد قبول محافل علمى بود، هرچند در تعدادش، كه9 يا23 يا27 تاست، اختلاف نظرهايى وجود داشت، ولى اصل اين اختلاف، كه افلاك مانند لايههاى پياز تو در تو هستند، قابل خرق و التيام نيستند، كون و فساد ندارند، زايل نمىشوند، ازلى و ابدىاند،... مورد پذيرش محافل علمى بود و افراد بدون اينكه تحقيق كنند، اين مطالب را پذيرفته و تلقى به قبول كرده بودند. اينها وقتى با اين بينش و سابقه ذهنى چيزهايى مطابق نظريات خود در قرآن مىيافتند، اصلا در صحت نظريات خود شك نمىكردند و آنها را مىپذيرفتند.
به هرحال، چنين فرضياتى قبلا نيز مطرح بود و وقتى افراد با ذهنيتخودشان با آيات مواجه مىشدند، معنايى را كه مورد نظرشان بود از آن مىفهميدند. شايد بتوان برخى از مسائلى را كه مربوط به مقاطع خاص تاريخى استيا مطالبى كه از تورات و انجيل به حوزه اسلامى وارد گشته، از اين قبيل دانست; مثلا، يهوديان و مسيحيانى كه مسلمان مىشدند و هنوز ذهنيت قبلى خود را داشتند، وقتى در برابر قرآن قرار مىگرفتند، موارد مشابه را كه در قرآن مىيافتند، مىپذيرفتند و موارد اختلاف را مورد سليقه خود، تفسير و تاويل مىكردند.
اين يكى از آفاتى است كه متون دينى را تهديد مىكند: يعنى به واسطه سابقه ذهنى، متون دينى را تفسير كنيم و در نتيجه آنها را درست نفهميم. راه علاج آن به طور اجمال، اين است كه انسان ذهن خود را از اندوختههاى قبلى خالى كند، و به آنچه صد در صد غيرقابل انكار است اعتماد كند، نه آنكه ادعايى كند كه بعد خلافش ثابتشود. متاسفانه به دليل عدم توجه به اين مساله، بسيارى از آنچه تاكنون ادعا مىشده كه علمى است، ابطال گرديده است. بنابراين، نبايد تحت تاثير اينگونه فرضيات ظنى علمى قرار بگيريم و از قطعيات دين دستبرداريم و حتى درست نيست كه با اتكا به برخى قواعد علمى، از ظاهر آيات دستبرداريم و به معانى مجازى رو بياوريم. اگر توجه داشته باشيم كه مطالب علمى ظنى است، موجب مىشود كه خود را در مقابل آنها نبازيم با اتكاى به به آنها دستبه تاويل آيات قرآن نزنيم.
آفت ديگرى كه متون دينى را تهديد مىكند، آفت روانى است. برخى از افراد نمىخواهند قرآن را آنگونه كه ستبفهمند. ممكن است اين آفت عوامل گوناگونى داشته باشد. اما عنوان كلى آن هواى نفس است. قرآن مجيد در اينباره مىفرمايد: «اما الذين في قلوبهم زنع فيتبعون ما تشابه منه.»(آل عمران:7) چنين افرادى مىدانند كه معناى يقينى آيه چيست، اما آنرا ناديده مىگيرند و به سراغ متشابهات مىروند تا هرچه را دوست دارند به قرآن نسبت دهند. اين آفت جنبه معرفتى و شناختى ندارد، اگر چه بهنحوى با آن ارتباط پيدا مىكند; مثلا، درباره قضاوت انسان نسبتبه معاد، مىفرمايد: «ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه» (قيامة:3) كسى كه قدرت نامتناهى خدا را قبول دارد، آيا مىتواند بگويد خدا نمىتواند چنين كارى بكند؟ «بلى قادرين» (قيامة:4) پس چرا نمىخواهد اين را بپذيريد؟ «بل يريد الانسان ليفجر امامه» (قيامه: 5) مىبيند اگر قيامت را بپذيرد، مجبور مىشود خود را محدود كند و در هر حركت و سكونى، به عواقبش توجه نمايد. چون اينكار مشكل است، از ابتدا آن را انكار مىكند تا خود را راحتسازد.
بنابراين، هواى نفس در فهم قرآن اثر مىگذارد. اين يك مساله روانشناختى دقيقى است كه خود ما نيز كم و بيش مىتوانيم آن را تجربه كنيم. به عنوان مثال، چيزهايى را كه مورد خواستمان نيست از ابتدا مورد ترديد قرار مىدهيم، سپس به تدريج، به ظن تبديل مىكنيم و گاهى كار به جايى مىرسد كه اصلا به خلاف واقع، يقين پيدا مىكنيم. ريشه اين حالت همان تمايلات نفسانى است. كسانى كه مىخواهند قرآن را به درستى بفهمند، ابتدا بايد زمينه معرفتى خود را تصحيح كنند و از راه رعايت اصول محاوره عقلايى اقدام به فهم قرآن كنند. شايد اينكه آيه مىفرمايد: «ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا»(انفال:29) به همين دليل باشد كه تقوا شرط فهم صحيح است.
حجةالاسلام رجبى: همانگونه كه فرمودند، بخشى از آسيبها مربوط به اين است كه آنچه را ربطى به محتواى آيه ندارد، در آن دخالت مىدهند. به عنوان مثال، فرض كنيد اگر مساله افلاك بطلميوسى مسلم هم بود، در نهايت، مفسر بايد آن را به عنوان مسلماتى در خارج از قلمرو تفسير در نظر مىگرفت و به قرآن نسبت نمىداد و با صرفنظر از آن، دقت مىكرد كه ببيند آيا آيه مىخواهد همين مساله مسلم خارجى را مطرح كند يا اينكه چيز ديگرى را مىگويد. آيه وجود هفت آسمان را مطرح مىكند، اما ويژگىهاى اين آسمانها با آن خصوصياتى كه نظريه بطلميوس مطرح مىكند سازگارى ندارد و يا آيه نسبتبه آن ساكت است. استناد ما در تفسير آيات، بايد به ظاهر عبارات باشد; يعنى،ببينيم ظاهر عبارت در صدد اثبات چه مطلبى است.
يكى از آفتها همين است كه وقتى سخن از فهم عبارت به ميان مىآيد، برخى مسلمات خارجى را به پاى آيه مىگذارند، در حالى كه اينكار اشتباه است; زيرا ابتدا بايد ببينيم كه آيا آنچه را مسلم مىانگاريم، آيه نيز در صدد اثبات همان استيا نه، سپس بايد ببينيم آيا خصوصيات آن با عبارات آيه سازگارى دارد يا نه. علاوه بر اين، گاهى به قراين خارجى بيش از حد ارج نهاده مىشود و در ارزشگذارى آنها افراط مىشود. وقتى صحبت از قراين مىشود و گفته مىشود ما بايد از روايات كمك بگيريم. اگر در اين كار دچار افراط شويم، همان مشكل «اخبارىگرى» پيش مىآيد، يا اگر در استفاده از اين قرينه دچار تفريط شويم،مشكل«عقلگرايى»مطرحمىشود. فرقههايى كه راه خطا رفتهاند و در اين زمينه، دچار آسيب شدهاند، همه به همين دليل است كه به قراين بيش از حد خود بها دادهاند يا از قدر آنها كاستهاند.
پيش داورىها نيز يكى از مواردى است كه موجب آسيب رسيدن به فهم درست از آيات مىشود. به منظور اجتناب از پيشداورىها، بايد ذهن را از پاسخها خالى كرد، در فهم قرآن سؤال فراوان هرچه داشته باشيم، فهم ما دقيقتر، كاملتر و پربارتر مىشود. ولى نبايد پاسخها را هم تعيين كرده باشيم و براى آنها ارزش قطعى قايل شويم و بعد به دنبال آن باشيم كه آيه را با آن منطبق سازيم. حاكميتتمايلات شخصى وگروهى نيز يكى ديگر از آفتها و آسيبها است كه حتى بهصورت ناخودآگاه ممكن است تاثير گذاشته و فهم را آسيب رساند.
خلط بين مفهوم و مصداق و سرايت دادن خصوصيات مصداق به مفهوم بدون دليل متقن و بدون شاهد، آفت ديگرى است كه بايد نسبتبه آن متفطن بود. غرضورزى و در صدد معارضه بودن نيز آسيبى است كه در روايات نيز به آن اشاره شده و برداشتهاى انحرافى را متاثر از آن دانستهاند. شتابزدگى در فهم آيات نيز، آسيب فهم قرآن است. همانطور كه آسيب هرنوع تحقيق علمى نيز هست. و سرانجام اينكه كسانى فكر كنند، به هر نحوى شده استبايد در هر زمينهاى پاسخى از قرآن بهدست آورند، آسيب بزرگى است كه بايد از آن اجتناب نمود. ممكن است در قرآن پاسخ هر سؤالى افتشود، ولى اينكه هر كسى بتواند به همه اين پاسخها دسترسى پيدا كند، جاى تامل فراوان دارد.
معرفت: در بعد معرفتى، آيا انسان حقيقتا مىتواند بدون هيچ پيشفرضى، خالىالذهن به فهم متون دينى نايل گردد؟
دكتر گلشنى: اگر واقعا چنين چيزى ممكن نبود، نزول وحى عبث مىنمود; چنين انتظار مىرود كه انسان بتواند خود را از هوى و هوس بر حذر بدارد تا به دركى صحيح دستيابد و به همين دليل، به اين مهم سفارش شده است. اگر چنين كارى ممكن نبود، اصل طرح چنين خواستى لغو بود. ما در علوم تجربى هم مىبينيم كه هرگاه دانشمندان مىخواهند نظرات خود را بر كشفى تحميل كنند، به آنچه كه واقعيت دارد، نمىرسند. در سوره شمس نيز براين مطلب تاكيد شده كه «و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (شمس:10-7)، هر دو راه درست و خطا به انسان الهام شده و او قادر است هر كدام را كه مىخواهد، برگزيند.
بنابراين، انسان بايد بهخاطر توان انتخاب راه، راه درست را انتخاب كند. بسيارى از افراد نشان دادهاند كه مىتوانند اينگونه باشند; مثلا، مرحوم علامه حلى در مورد مسالهاى كه پيش آمده بود، براى اينكه تحت تاثير اميال شخصى قرار نگيرد و نظر فقهىاش متاثر از منافع شخصى نباشد دستور مىدهد چاه آب منزلش را پر كنند تا براى صادر كردن فتواى خود در زمينه روش پاك كردن چاهى كه مردارى در آن افتاده بود تحت تاثير منافع شخصى خود قرار نگيرد.
اگرچه همه چنين نيستند، اما به انسان اين قدرت داده شده كه چنين باشد. اما استثناها ملاك قاعده نيستند. به ما دستور داده شده كه از برخىچيزها برحذر باشيم. اگر ما قدرتى بر ترك آنها نداشتيم، اصلا چنين دستورى بىمورد بود. بنابراين، چنين كارى قابل انجام است.
حجةالاسلام رجبى: مساله دخالت ذهنيات در فهم و تحقيق و تاثير برخى مسائل علمى در يكديگر در هر زمينهاى مطرح است، منحصر به تفسير نيست. ولى اگر مقصود از ذهنيات معلومات قبلى مفسر است، بايد گفتبخشى از اين معلومات بايد وجود داشته باشد، نبايد، بلكه نمىتوان ذهن را از آن خالى كرد. ولى لازمه آن، نسبيت فهم نيست، مبادى مشتركى است كه همه مفسران در آن مشتركاند و با اتكا به آنها متن را مىفهمند. ولى بخشى كه نبايد دخالت داده شود، هر كس بايد خود را عادت دهد تا بدون دخالت مسائل در يكديگر و بدون ذهنيت، به قضاوت بپردازد. مفسر همانند مجتهد بايد قدرت اجتهاد در تفسير داشته باشد و اگر اولين تفسير اوست، تعجيل نكند. قدرى تمرين كند تا ملكه تفسير در او به وجود آيد و بتواند بر عواملى كه موجب غفلت او مىشود فايق آيد و در اثر ممارست، به سرعت، قراين را بيابد به نقاط لغزش در فهم توجه كند و از قراين به واقعيت منتقل شود. همچنين بايد توجه داشته باشد كه حساب شده سخن بگويد، در مقام استنباط، درستبفهمد و مطالب را با دقت مستند كند. در تعيين دلالت قراين نيز بر موارد قطعى تكيه نمايد.
تصور مىكنم در بسيارى از موارد، آنگونه كه در روايات آمده، به قرائن توجه كافى نمىشود. اگر اين موارد را در نظر بگيرند، در كنار آن، تقواى الهى را نيز رعايت كنند، از بسيارى موارد كه ناآگاهانه مطلبى اظهار مىشود، جلوگيرى مىگردد. مراجعه به تفاسير، بهخصوص در موارد اختلاف، زنگ هشدارى استبر امكان دخالت ذهنيتهاى ناروا. اگر بيشتر مفسران برداشتى خلاف نظر ما داشتند، واقعا جاى تامل است كه ممكن است اين نظر جديد در اثر اشتباه يا غفلتى از قرينهاى اظهار نشده باشد؟ بنابراين، پس از رعايتشروط مزبور، اين نيز لازم است كه نسبتبه برداشتها تجديدنظر شود، سپس حكم قطعى صادر گردد. البته اين، به معنى عدم جسارت علمى نيست، خلاقيت جاى خود را دارد.
از سوى ديگر، اگر اعتقاد ما بر اين است كه قرآن در حد اعلاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و بهترين روشها را براى بيان مقصود خود برگزيده، چگونه مىتوان گفت كه عناصر خارجى ناخودآگاه در فهم ما اثر مىگذارد و ما متن را درست نمىفهميم. در اين صورت، بايد اين تاثيرگذارى با شدت بيشتر در تمام مفاهمات عرفى نيز صدق كند. بنابراين، در هر موردى بايد دقت كرد، به خصوص درباره متن دقيقى مانند قرآن. بنده معتقدم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن و بيان روشن و دقيق آن، اگر مفسر دقيق باشد، مهارت كافى كسب كرده باشد، تقواى الهى را رعايت نمايد، مىتواند بر ذهنيات ناروا فائق آيد.
دكتر گلشنى: در ادامه فرمايشات جناب استاد مصباح، اين نكته نيز قابل ذكر است كه هرچند استفاده از علوم در تفسير قرآن در بعضى از تفاسير قديمى نيز صورت گرفته است، اما در ميان تفاسير پيشين كمتر مفسرى به سراغ علوم روز رفته و به آنها تمسك جسته است. در اين زمينه، فخر رازى بيش از سايرين به اين علوم رو نمودهاست. البته، او هم گاهى به شكل زيركانهاى برخورد كردهاست. مثلا او هنگام گفتوگو درباره سماوات سبع گفته است: «التنصيص لايدل على التخصيص.» اما امروزه دخالت دادن علوم در تفسير به شكل مبالغهآميزى رخ نموده است. به عنوان مثال، چند سال پيش سعودىها در پاكستان يك گردهمايى ترتيب داده بودند، كه در آن تمام همشاناينبودكه همه يافتههاى علوم جديد از قبيل زيستشناسى، كيهانشناسى و مانند آنراازقرآن استنتاج كنند. اين هشدار بزرگى براىماست كه جوانان را سبتبه اين مساله آگاه كنيم كه بدانند قرآن در معرض چه خطراتى قرار گرفته است. از اين نمونهها در كشور خودمان نيز به چشم مىخورد.
استاد مصباح: به نظر مىرسد چون اين مساله يكى از مسائل روز است و برخى زياد بر آن اصرار مىورزند كه هر فهمى حتما مستند به سوابق ذهنى خاصى است و ممكن نيست كه ما فهم جديدى از چيزى داشته باشيم، مگر به استناد آموختههاى قبلى و اندوختههاى ذهنى و تفسير نيز بدون سابقه ذهنى امكانپذير نيست. بنابراين، اصلا معنا ندارد كه معرفتى حاصل شود، مگر با استناد به ذهنيات و معلومات قبلى. بنابراين، تمام معرفتها نسبى خواهد بود. نسبتبه اين مساله زياد سخن رانده و بحثهاى داغى هم كردهاند. بنابراين، لازم است در اين باره بيشتر صحبتشود.
در اينكه هر معرفت غيربديهى، مستند به معارف قبلى است، ترديدى وجود ندارد. تا معرفت قبلى نباشد، معرفتبعدى كسب نمىشود. حتى براى فهم معناى يك لفظ، اگر قرارداد قبلى نباشد، معناى آن فهميده نمىشود. اما بايد بين آن سوابق ذهنى، كه در فهم لفظ دخالت ندارد، با سوابق ذهنى مسلم و قطعى فرق گذارد. لازم است در استدلالات عقلى، حتما به سوابق مسلم و قطعى ذهنى مراجعه كنيم و براصول متعارفه و موضوعهاى، كه قابل برهان باشد، استناد كنيم. اگر غير از اين باشد، اصلا هيچ معرفتيقينى برايمان حاصل نمىشود. هر معرفتيقينى كسبى مسلما مستند به اين اصول است. اگر ما اجتماع نقيضين را قبول نداشته باشيم، نمىتوانيم به اين معارف يقينى پيدا كنيم. بنابراين، تا اينگونه سوابق ذهنى نباشد، يقين براى ما حاصل نمىشود. اينگونه اتكا به سابقه ذهنى اشكالى ندارد و موجب اختلاف نمىشود، بلكه همه عقلا بايد چنين استنادى به سوابق ذهنى داشته باشند.
اما گاهى به ذهنيات غير يقينى استناد مىشود كه درست نيست. بنابراين، بايد ببينيم آيا مستندات، واقعا يقينىاند يا غير يقينى. اگر يقينىنبودند،بايدذهنرااز آنها تخليه كنيم. البته تشخيص يقينى از غيريقينىكارسادهاىنيست. بايد با علم منطق آشنايى داشته باشيم و تمرينكنيم تابرداشتى درست داشته باشيم. اينكار هم شدنى است.
مساله ديگرى كه بايد به آن توجه نمود، اين است كه ذهن بايد از سوابق روانى دلخواه و هوسها خالى باشد. اين هم كار مشكلى است، ولى شدنى است. «عدالت» داشتن يعنى همين، كه انسان بتواند با تمرين، بر هواى نفس خود مسلط گردد. كسانى كه غرق در هوى و هوسند، تصور مىكنند چنين كارى محال است، ولى هستند كسانى كه با تمرين، بر نفس خود غالب گرديدهاند و پيروى از نفس برايشان مثل بيمار شدن است; اگر گناهى مرتكب شوند، شب خواب به چشمشان نمىآيد. به عنوان مثال، حضرت داودعليهالسلام به دليل يك سهلانگارى در قضاوت، سالها گريست و توبه كرد كه چرا بدون اينكه از هر دو طرف متخاصم سؤال كند، حكمى صادر كرده است. حكمش صحيح بود، اما چون اصول قضاوت را رعايت نكرده بود، نگران بود. هستندكسانى كه مانندانبياءعليهمالسلام اينگونه مراتب تقوا را رعايت مىكنند. روشن است كه اين كار به تمرين و مراقبتبسيار نياز دارد.
ما مىبينيم در اثر تمرين، افراد كارهايى شبيه معجزه انجام مىدهند، بندبازان يا شعبدهبازان كارهايى را كه محال به نظر مىرسد، به راحتى انجام مىدهند. بنابراين، در مورد مخالفتبا نفس نيز اگر انسان تمرين كند، مىتواند ذهن خود را از هواى نفسانى خالى كند. البته تمام هواهاى نفسانى هم موجب فهم خلاف مراد خداوند نمىشود، بلكه موارد خاصى است كه انسان دوست دارد خود را از برخى قيود آزاد كند. اين موارد موجب تاثير گذاردن بر فهم منظور خداوند مىشود. اگر انسان خود را درون كاوى كند و دريابد كه انگيزهاش از صدور حكمى چيست، مىتواند به راحتى موارد انحراف را بيابد و خود را از شر آنها خلاص گرداند.
معرفت: اساسا آيا معيارهايى براى تشخيص حقيقت و فهم صحيح متون دينى وجود دارد؟ اگر چنين است، آيا اين معيارها جنبه برون دينى دارند يا درون دينى؟ چگونه مىتوانيم آنها را شناسايى كنيم؟
دكتر گلشنى: تصور مىكنم اين معيارها درون دينىاند. البته يك معيارهم بيشتر وجود ندارد و آن انطباق با قرآن است، با توجه به عقل و سنت قطعىالصدور بهعبارت ديگر براى تشخيص اينكه فهم دينى ما درست استيا نه، فقط يك معيار اصلى داريم و آن خود قرآن است و ما بايد با ابزارهاى عقل و سنت قطعىالصدور ببينيم آيا فهم ما با قرآن منطبق استيا نه، و البته روشن است كه مقدماتى نيز براى فهم زبان قرآن وجود دارد; مانند: آشنايى با زبان قرآن.
حجةالاسلام رجبى: اين معيارها، معيارهاى برون دينىاى است كه مورد تاييد و امضاى دين است و احيانا در متن دين نيز با صراحتيا اشاره از آن سخن به ميان آمده است. محكم و متشابه داشتن قرآن و لزوم رجوع دادن متشابه به محكم، در متن قرآن آمده و معيارى بهدست مىدهد كه فهم هر متشابهى كه بدون رجوع به محكم باشد، باطن و نادرست است. يا فهمى كه برخاسته از تحميل راى به قرآن باشد، صريحا در روايات نادرستشمرده شده است. و اين يك معيار است و در دين صريحا آمده است. و عقل انسان و بناى عقلا نيز همين را تاييد مىكند و دين آن را نيز امضا مىكند. قاعده كلى همان است كه گفته شد.
اما اين قاعده را مىتوان به صورت جزئىتر نيز بيان كرد: اگر اصول بديهى عقلى يا برهانهاى قطعى عقلى را قرينه فهم آيات دانستيم و فهمى از آيات داشتيم كه با اين دو سازگار نبود، معنايش آن است كه از قواعد تخطى كردهايم و فهم ما نادرست است. قطعا منظور خداوند چنين چيزى نخواهد بود; زيرا خداوند با توجه به همين قراين، منظور خود را القا مىكند و قراين چنين اقتضا مىكنند كه معنايى مخالف آنها براى آيات در نظر بگيريم. اگر لازمه برداشت از آيات اين باشد كه ما يكى از مسلمات دين را نفى كنيم، بايد در آن تجديدنظر كرد، حتى اگر برداشتمان متكى به روايتى باشد. بنابراين، برداشت ما نبايد با مسلمات قطعى دين مخالف باشد. اگر غير از اين باشد، حتما خطايى صورت گرفته است.
بنابراين، اگر قاعده كلى انطباق با قواعد فهم را تجزيه كنيم، تمام معيارهايى را كه براى فهم قرآن وجود دارد، مىتوان از آن استنباط كرد: بر ايناساس، چند نوع سازگارى ضرورت دارد كه هر يك، معيار خاصى مىباشد:
سازگارى با قواعد مسلم ادبيات عرب;
سازگارى با واقعيات عينى مسلم;
سازگارى با اصول مسلم عقلى;
سازگارى با مسلمات دينى;
سازگارى با بيانات ديگر قرآنى و ويژگىهاى كلى حاكم بر قرآن و اوصاف خداوند به عنوان گوينده قرآن و صاحب سخن;
سازگارى با اصول محاوره عقلايى و نيز صحت استلزامات و مفاهيمى كه از مفاد ظاهرى استخراج مىشود.
استاد مصباح: جامع بين دو نظر مطرح شده اخير آن است كه فرمايش اخير ناظر به اصل معرفت دينى به معناى عامش بود كه اگر بخواهيم بفهميم معرفتمان نسبتبه دين صحيح استيا نه، معيار تشخيص، قرآن است. اگر آيهاى در آن ارتباط نداشتيم، معيارهاى عقلى مورد لحاظ قرار مىگيرند. بنابراين، قرآن معيارى براى درك فهم چيزهاى ديگر يا فهم بخشهاى ديگر قرآن است و بنابر آنكه قرآن دليل عقلى را حجت مىداند و سخن پيامبرصلى الله عليه وآله را نيز براساس آيه «لتبين للناس ما نزل اليهم» (نحل:44) حجت مىداند كلام قطعى آن حضرت نيز ملاك درك محتواى آيات است.
بنابراين، به طور كلى، سه معيار براى فهم آيات وجود دارد: قرآن، سنت قطعى، و دليل قطعى عقلى.
معرفت: در مقابل گفتوگوهايى كه بيشتر جنبه انتقادى نسبتبه روشهاى گوناگون تفسيرى دارد، ديدگاه خوشبينانهاى نيز وجود دارد كه معتقد است تمامى فهمها، به نوعى، بهرهمند از حقيقتاند و چنين نيست كه يك نوع فهم كاملا بر خطا باشد. لطفا در اين باره توضيح دهيد.
استاد مصباح: آنچه را تحت عنوان «ديدگاه خوشبينانه نسبتبه فهمهاى مختلف دينى» مطرح مىكنند، در واقع، همان گرايش كثرتگرايى (پلوراليسم) است كه در بين نحلههاى انحرافى متصوفه نيز سابقه داشته و به «صلح كلى» معروف بودهاند. اما آنها براى خود توجيه عرفانى داشتند و مىگفتند: «الطرق الىالله بعدد نفوس الخلائق.» همه خلايق را تجليات حق مىدانستند و البته اين ادعاهاى آنها در بعضى موارد، خالى از مغالطه هم نبود. اما امروز اين مساله به صورت ديگرى مطرح شده است. البته تفصيل اين مطلب خارج از حوصله اين مقال است، اما به اجمال، مىتوان به آن اشاره كرد: در جايى كه دو متناقض وجود دارد، جمع آنها منطقا و عقلا غير ممكن است.
حال چگونه مىتوان بين اين دو نظر را جمع كرد كه يكى مىگويد: «لا تقولوا ثلاثة انتهوا» (نساء:171) و ديگرى هم مىگويد: بايد به تثليث قايل شد؟ اگر چنين اختلافى در برداشت از يك آيه وجود داشت، عقل حكم مىكند كه هر دوى آنها نمىتوانند درستباشد. اما اگر حقيقتى داراى وجوه متعدد باشد، يكى به يك وجه آن توجه كند و ديگرى به وجه ديگر آن، يكى جنبه ماديش را بگويد و ديگرى جنبه معنوى آن را يا يكى جنبه فردى آن را بگويد و ديگرى جنبه اجتماعىاش را، اينها با يكديگر قابل جمع است و حق كامل آن است كه جامع همه اينها باشد، البته به شرط آن كه هر يك از اينها براساس روش صحيحى استنباط شده باشد، نه براساس دلخواه.
اما در هر صورت، معيار سنجش همان است كه قبلا گفته شد و اگر نظرات به گونهاى، عقلا قابل جمع باشد و هركدام دليل معتبرى داشته باشد، هر دو قابل قبول خواهد بود. اما اگر اين دو با يكديگر تنافى داشته باشد و يكى، ديگرى را نفى كند، اين دو با يكديگر قابل جمع نخواهد بود. بطلان اين نظر روشن است.
دكتر گلشنى: اگر چنين سؤالى از سوى كسى مطرح شود كه قرآن را به عنوان وحى الهى قبول دارد، اين سؤال مطرح مىگردد كه مگر خود قرآن نفرموده است كه از اهل ذكر و راسخان در علم بپرسيد؟ معناى اين سخن آن است كه تفسيرها از نظر روش، با هم برابر نيست. اگر تفسير همه در يك سطح باشد رجوع به راسخان در علم و اهل ذكر معنا ندارد.اما اگر سؤال كننده اصلا قرآن را قبول نداشته باشد و در اصل معرفتشك كند، حسابش جداست.
حجةالاسلام رجبى: اين سخن يك چهره و وجه صحيح و يك وجهه و چهره نادرست دارد: اگر مقصود همان مفاد سخن علىعليهالسلام باشد، كه اهل باطل هم براى گمراه كردن ديگران، بخشى از حق و بخشى از باطل را مىگيرند و به عنوان حق ارائه مىدهند و موجب گمراهى مىشود و اگر حق محض و يا باطل محض باشد، گمراهى رخ نمىدهد، اين سخن حقى است. در واقع، آن سخن شريف را ما توسعه بدهيم، بگوئيم در تفاسير و فهمهاى برخى - چه آگاهانه و از روى عمد و چه ناآگاهانه - مطالب حق هم يافت مىشود، هر چند تفسير با انگيزه گمراهسازى و برداشت انحرافى باشد و يا قواعد بهطور كامل رعايت نشود.
اگر مقصود اين مطلب باشد، سخن حقى است. ولى چهره باطل اين سخن آن است كه هر كس سخنى و فهمى داشت، چون معيار مشخصى براى تشخيص فهم صحيح از ناصحيح نداريم، پس اجمالا، مطلب حقى و باطلى در آن وجود دارد و ما نمىتوانيم بگوييم يك برداشت كاملا باطل است. اين چهره باطل اين سخن است. در تفسير آيات، مواردى كه با هم متناقضاند - همانگونه كه فرمودند - از بحثخارج مىشوند. اما اگر دو تفسير با يكديگر متناقض نبودند، ولى با يكديگر تغاير داشتند، بايد ديد چهقدر با قواعد تفسير سازگارى دارند. هر يك از اين دو كه قواعد تفسير را رعايت نكرده، نادرست است. معنا ندارد كه بگوييم اين دوتفسير درست است، مگر قايل شويم به اينكه روشى براى فهم وجود ندارد و هر كس هرچه گفت همان مفاد قرآن است. اما واقع آن است كه ما معيارهايى براى فهم قرآن داريم; اگر با آن معيارها سازگار بود، فهم ما درست است، وگرنه درست نيست. معيارها هم همانهاست كه ذكر شد.
معرفت: با توجه به اين كه قرآن كريم كتاب كامل الهى است و مخاطبانش تمام انسانها از هر مليت و نژادى هستند، اگر همه بخواهند قرآن را بفهمد - با اين فرض كه همه متخصص و دينشناس نيستند - بايد چه شرايطى را داشته باشند؟
حجةالاسلام رجبى: بهرهگيرى از متون تفسيرى معتبر و تدبر در مفاد آيات و عبرتگيرى و درس آموزى از آن ضرورت دارد. از اين نكته اخير، برخى به «همدلى با قرآن» تعبير مىكنند; يعنى، وقتى كسى مىآيد و مىخواهد چيزى را از قرآن فرا بگيرد و آن را راهنماى خود قرار دهد، اگر مقدمات فهم از قرآن را فراهم كرده باشد - با توجه به اين كه قرآن براى سطوح متفاوتى از مردم قابل استفاده است; مثلا، توده مردم فهمى در سطح آگاهى و معلومات خودشان از آن دارند و متعمقان فهمى عميقتر - اگر كسى خود را راهرو قرآن قرار دهد، بدون شك، قرآن او را به مقصد درستخود راهنمون مىگردد، البته به شرط آن كه عوامل منفى، چه روحى و چه فكرى، را از خود دور كند و آماده بهرهگيرى از آن شود. براى اين منظور، بهترين كار، خواندن قرآن با تامل و تدبر و با توجه به ترجمه و تفسيرهاى معتبر و ربط دادن قرآن به خود و جامعه خود و عبرت و درس گرفتنى است. پس بايد براى فهم بيشتر آن، مطالب قرآن را در حد لزوم بفهمد. اگر هم از حيث روحى جنبههاى منفى در او وجود دارد، با همدلى و همسويى با قرآن، بنايش بر عبرت گرفتن از آن و عمل به دستورات قرآن باشد.
دكتر گلشنى: بهطور خلاصه، اگر قرآن بخواهد مؤثر باشد، بايد قبول كنيم كه كتاب هدايت است و آن را اصل بدانيم، نه اينكه آن را با چيزهاى ديگر مقايسه كنيم. بايد پذيراى قرآن و مؤمن به آن باشيم. خود قرآن مىفرمايد: «و ما تغني الايات والنذر عن قوم لا يؤمنون» (يونس:101) بايد قرآن را كتاب هدايتبدانيم; كتابى كه مىتواند دنيا و آخرت ما را تامين كند. اولين گام ايمان به همين واقعيت است.
پس از اين، هر كس در راه معرفتخدا تلاش كند، خداوند هم به همان نسبت هدايتش مىكند; «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا.» (عنكبوت:69) بنابراين، مهم آن است كه قرآن را اصل قرار دهيم و به آن به عنوان، كتاب شفابخش، هدايت و نور، ايمان داشته باشيم. در اين صورت، اين كتاب به ما كمك مىكند، وگرنه صرف لقلقه زبان كارى از پيش نمىبرد، بهخصوص اگر به غير آن نظر داشته باشيم.
استاد مصباح: قرآن بيانى استبراى مردم و اختصاص به طبقات خاصى ندارد. ولى معناى اين سخن آن نيست كه هر كسى در هر شرايطى مىتواند از آن استفاده كند. ممكن استيك نفر فارسى زبان يا انگليسى زبان بگويد: مگر قرآن خود را «بيان للناس» (آل عمران: 138) معرفى نكرده است؟ پس خودم مىتوانم آن را بفهمم. معلوم است كه چنين نظرى خودفريبى است. يا مثلا، كسى تصور كند كه به صرف خواندن همين الفاظ قرآن، نورى در دلش پيدا مىشود و آن را مىفهمد. اين هم نوعى تصوفمآبى است كه حجتى بر اثباتش وجود ندارد.
براى فهميدن قرآن، شرايط عقلايى وجود دارد كه به همان اصول محاورهاى - كه ذكر شد - باز مىگردد. علاوه برآن، در خود الفاظ آن نيز نكات دقيقى نهفته است كه فهم تمامى آنها كار همه كس نيست. به عنوان مثال، گاهى يك سياست مدار فقط به قدر ده دقيقه نطق مىكند، اما مفسران سياسى درباره همين مقدار دهها صفحه مطلب مىنويسند و از هر كلمهاش نكتههايى استفاده مىكنند كه ديگران از آنها هيچ اطلاعى ندارند. بنابراين، كسانى كه با مطالب انس بيشترى و شرايط ذهنى آمادهترى دارند، مطالب بيشترى برداشت مىكنند كه ديگران از آنها بىبهرهاند. البته ديگران هم كه با آن آشنا نيستند، چيزهايى فهمند، ولى سطح فهم و برداشت همه يكسان نيست.
با اين وصف، «بيان للناس» بودن قرآن به اين معنا نيست كه هر كس، بدون هيچ پيش شرطى، بتواند از قرآن استفاده كند. بلكه علاوه بر آشنايى با زبان و رعايت اصول عقلائى محاوره انس با قرآن نيز لازم است، هم در زمينه مسائل تاريخى توجه به شان نزولها لازم است و هم در زمينه مسائل عقل توجه به قرائن لبى و قطعى.
بنابراين، مىتوان گفت: بعضى از مردم هيچ بهرهاى از فهم قرآن ندارند، فقط ثواب قرائت آن را مىبرند و به خدا متوجه مىگردند و احترامشان نسبتبه او زياد مىگردد. برخى هم در حد كلى، از آن مطالبى مىفهمند; مثلا، همين كه داراى نكات آموزندهاى است و تا روز قيامت مىتوان از آن بهره برد. اما دقايقى كه در لابهلاى اين آيات وجود دارد جز با تامل و تدبر در آن به دست نمىآيد.
معرفت: از تمامى شما سروران كه به اين ميزگرد تشريف فرما شديد، سپاسگزاريم و آرزو مىكنيم خداوند دلهاى ما را به نور هدايت منور گرداند.www.balagh.net