بحثهائى از جلد پنجم الغدير
غديريههاى قرن ششم و هفتم
غديريههاى مربوط به اواخر قرن ششم تا اواخر قرن هفتم در جلد پنجم الغدير نقل گرديده است . غديريه سرايان اين دوره 12 نفر مى باشند . غديريه سيد محمد اقساسى اولين غديريهاى كه در اين مجلد آمده است متعلق به سيد محمد اقساسى ( متوفى 575 ) مى باشد . اقساسى قضيهاى خواندنى با مستنصر ( خليفه عباسى ) دارد كه اجمال آن از اين قرار است كه : روزى مستنصر قصد زيارت قبر سلمان فارسى را نمود . ابو الحسن اقساسى نيز همراه وى بود . مستنصر در راه به اقساسى گفت : يكى از دروغهائى كه غلات شيعه براى على ( ع ) روايت مى كنند اين است كه در روز وفات سلمان فارسى ، على بن ابى طالب ( ع ) از مدينه طى الارض كرده و به مدائن آمده و پس از تغسيل سلمان همان شب به مدينه بازگشته است .اقساسى بالبديهه اين ابيات را سرود :
انكرت ليلة إذ صار الوصى إلى
و غسل الطهر سلمانا وعاد إلى
وقلت : ذلك من قول الغلاة وما
واصف قبل رد الطرف من سبأ
فانت في آصف لم تغل فيه بلى
إن كان احمد خير المرسلين ؟ فذا
خير الوصيين اوكل الحديث هبا
ارض المداين لما أن لها طلبا
عراص يثرب والاصباح ما وجبا
ذنب الغلاة اذ لم يورد واكذبا ؟
بعرش بلقيس وافى يخرق الحجبا
في " حيدر " انا غال إن ذا عجبا
خير الوصيين اوكل الحديث هبا
خير الوصيين اوكل الحديث هبا
مايه شگفتى اين است كه برخى از علماى عامه اين منقبت را براى على عليه السلام غير قابل قبول مى دانند و حال آنكه مورخين اهل تسنن نظير آن را حتى براى افرادى گمنام قائل شدهاند . به عنوان نمونه : ابن عساكر مى گويد : " حبيب بن محمد عجمى روز ترويه ( هشتم ذى الحجه ) در بصره بود و روز عرفه در عرفات " . ( 1 ) ابن كثير مى گويد : " شيخ عبد الله يونينى از طريق هوا ( طى الارض كرده ) و به حج رفته " . ( 2 ) يافعى نيز طى الارضى را نقل نموده است . ( 3 ) صاحب " شذرات الذهب " نقل مى كند كه شيخ سلطان بعلبكى 13 بار طى الارض كرده و به حج رفته است . ( 4 ) همچنين " در شذرات الذهب " آمده كه يك روز جلال الدين سيوطى خادم خود را ( كه محمد حباك نام داشت ) يك روزه از مصر به مكه برد و بازگرداند . ( 5 )
بررسى مناقب و فضائل اهل بيت
علامه امينى در اثبات مناقب ائمه هدى عليهم السلام ، تحقيقات عميق و گسترده خود را در چند مرحله قرار دادهاند : مرحله اول : ذكر احاديثى كه بيانگر بعضى از فضائل ائمه معصومين است . مرحله دوم : بررسى دلائل صحت احاديث مربوطه ، از جهت سند و متن . مرحله سوم : دفع وجه استبعاد در مورد اين فضائل ورد سخن كسانى كه اين گونه فضائل را غلو مى دانند . مرحله چهارم : ذكر احاديث جعلى در خصوص فضائل خلفاى غاصب ، ائمه مذاهب اربعه و ديگران . مرحله پنجم . ارائه دلائل ساختگى بودن احاديث مرحله چهارم ، از حيث سند و متن . غلو و حد و مرز آن ( 6 ) اگر خداوند در قرآن تصريح مى فرمايد كه عصاى موسى به اذن الهى اژدها شده و يا آنكه عيسى مرده اى را زنده نموده است و يا آنكه ابراهيم در آتش حتى احساس گرما نكرده و يا آنكه آصف بر خياطى الارض نموده ، بدين معنا نيست كه حضرت حق خواسته در حق موسى و عيسى و ابراهيم و آصف برخيا غلوى بنمايد .به كارهائى كه خارق عادت بوده و توسط پيامبران و ائمه معصومين به اذن خداوند صورت گرفته است عنوان معجزه دادهاند و اين از مختصات تمامى اديان الهى است . زمانى اين امر به غلو منتهى مى شود كه مثلا العياذ بالله براى حضرت عيسى الوهيتى قائل شويم . در اين مرحله ديگر قضيه منقبت و يا معجزه صادق نيست . درباره على بن ابى طالب نيز موضوع همينطور است . هر چند كه فضائل و مناقب حضرت امير ( ع ) مورد تأييد عامه و خاصه است ، كسانى كه قائل به الوهيت و يا حتى نبوت على بن ابى طالب ( ع ) شدهاند غالى بوده و از سوى شيعه همواره مطرود گرديدهاند . اغلب كسانى كه به نفى مناقب على و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام مى پردازند ، نه تنها منكر معجزه نشدهاند ، بلكه عين مناقب ائمه معصومين ( ع ) را براى افراد ديگر جعل نمودهاند .
سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه براستى علت واقعى انكار منقبت " طى الارض " و نظاير آن در خصوص على بن ابى طالب ( ع ) چيست و چرا اين مناقب براى افراد ديگر ساخته شده است ؟ با كمى تأمل و دقت دلايل عمده اين جريان را مى توان در " پيشبرد مقاصد سياسى " و " جريانات انحرافى مذهبى " و همچنين " غرض ورزيهاى شخصى " خلاصه كرد . فضايل ديگرى كه به سرنوشت منقبت " طى الارض " دچار شدهاند زياد است . قضيه " رد الشمس " و " محدث بودن امام " نيز از جمله آنهاست . همچنين شايان ذكر است كه تمامى احاديثى را كه پيامبر درباره خلافت على بن ابى طالب ( ع ) فرموده براى ابو بكر و عمر و عثمان جعل كردهاند . اينك بطور مختصر به بررسى موارد فوق ( يعنى : " رد الشمس " و " محدث بودن امام " و " احاديثى چند درباره خلافت " ) مى پردازيم :
حديث رد الشمس
بسيارى از حفاظ - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - حديث رد الشمس را نقل نمودهاند و حتى برخى از ايشان كتابى مستقل در اين زمينه تأليف كردهاند . اجمال قضيه اين است كه " روزى پيامبر در صهباء - كه از اراضى خيبر بود - نماز ظهر را بجاى آورد و پس از نماز ، على ( ع ) را براى انجام كارى فرستاد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) نماز عصر را اقامه فرمود على ( ع ) حضور نداشت . پس از اينكه على ( ع ) آمد ، پيامبر سر مبارك خود را بر دامن على گذاردند و خوابيدند . على بن ابى طالب براى آنكه پيامبر بيدار نشوند از جاى خود تكان نخورد .رفته رفته آفتاب غروب كرد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) از خواب برخاستند و متوجه شدند كه نماز على قضا شده دعا فرمودند كه : بارالها ! بنده تو ، على ، خودش را وقف پيامبر تو نموده بود ، خورشيد را براى او بازگردان . پس از لحظاتى چند ، خورشيد بازگشت و برفراز كوهها قرار گرفت . آنگاه على وضو گرفت و نماز عصر را بجاى آورد . بعد از نماز على بود كه خورشيد مجددا غروب كرد " . ( 7 ) همچنين محدثين و مورخين نقل نمودهاند كه على بن ابى طالب بعدها به اين منقبت خود احتجاج ومنا شده نموده وصحابه آن را تأييد كردهاند . ( 8 )
ماجراى بازگشت خورشيد براى على عليه السلام از وقايع قطعى و مسلم تاريخ اسلام است . با اين حال عده اى نظير ابن حزم - كه حتى قاتل على را مجتهد ومأجور مى دانند ( 9 ) - به نفى آن پرداختهاند . ( 10 ) برخى هم سعى كردهاند كه اين منقبت را براى افراد ديگرى نظير " حضرمى " ( متوفى 676 ) اثبات كنند . گروه اخير مى گويند : " روزى حضرمى به هنگام مسافرت - در ميان راه - به خادمش گفت : به خورشيد بگو سر جايش باشد تا ما به منزل برسيم . خادم به خورشيد رو كرد و گفت : " قال لك الفقيه اسماعيل قفى " [ = اى خورشيد ، اسماعيل فقيه مى گويد سر جايت توقف كن ] ، خورشيد نيز در سر جايش ايستاد تا حضرمى با خادمش به منزل رسيدند " . ( 11 )
محدث بودن على بن ابى طالب عليه السلام محدث كسى است كه بدون اينكه ملائكه را ببيند و يا مقام نبوت را دارا باشد ، مى تواند صداى ملائكه را بشنود . تمامى فرق اسلامى قضيه محدث را پذيرفتهاند . كسانى كه در اسلام محدث هستند عبارتند از ائمه معصومين و فاطمه سلام الله عليهم اجمعين . در اين باره نيز برخى مانند عبد الله قصيمى ، محدث بودن على و فاطمه و اولاد معصوم آنها را رد كردهاند . برخى هم مانند بخارى ومسلم ، همين منقبت محدث بودن را براى عمر بن خطاب قائل شدهاند ، و يا مانند ابن عبد ربه وابن حجر ، محدث بودن را در خصوص " عمران بن حصين خزاعى ( متوفى 52 ) پذيرفتهاند . ابن جوزى وابن كثير نيز ، " ابو المعالى صالح ( متوفى 427 ) را محدث دانستهاند " . ( 12 )
جعل احاديث در خصوص خلافت
خلفاى غاصب احاديث بسيارى در كتب اهل سنت از جمله صحاح درج است كه همگى دلالت بر ولايت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب ( ع ) دارد . يكى از اين احاديث حديث غدير بود . احاديث ديگر نيز فراوان هستند . راويان دروغگو وكذاب براى اين كه انحراف از على ( ع ) را توجيه كنند به ساختن اكاذيب متوسل شدند و در مقابل هر يك از اين احاديث حديثى را براى خلفا جعل كردند . ذيلا سه حديث درباره خلافت على آوردهايم و آنها را با جعلياتى كه در همين زمينه صورت گرفته - به اجمال - مقايسه نمودهايم .1 - " در آن روزى كه پيامبر ( ص ) براى اولين بار خويشاوندان نزديك خود را دعوت كردند و اسلام را بر آنان عرضه داشتند به آنان فرمودند : " إن هذا ( يعنى على ) اخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا " [ يعنى على برادر و وصى من و جانشين من در ميان شماست ، پس سخنش را بشنويد و اطاعت كنيد ] . اين حديث را كثيرى از علماى عامه نقل كردهاند و آن را حديثى صحيح دانستهاند . ( 13 )3
براى از بين بردن حديث فوق ، جاعلان حديث روايات مختلفى ساختهاند كه يكى از آنها اين است كه : " پس از نزول آية إذا جاء نصر الله والفتح ، عباس ( عموى پيامبر ) نزل على آمد و با وى به حضور پيامبر ( ص ) رفت . زمانى كه خدمت پيامبر ( ص ) رسيدند از تفسير اين آيه پرسيدند . پيامبر ( ص ) فرمود : اى عباس خداوند ابو بكر را خليفه من قرار داد ، فاسمعوا له تفلحوا ، واطيعوا ترشدوا [ = سخنان ابو بكر را بشنوديد تا رستگار شويد و از او اطاعت كنيد تا هدايت گرديد ] . ابن عباس مى گويد ، پس او را اطاعت كردند و هدايت شدند " . حديث فوق در كتاب " تاريخ بغداد " درج است . ( 14 ) ذهبى درباره اين حديث مى گويد : " اين روايت ، حديث صحيحى نيست " . ( 15 ) خطيب بغدادى اين حديث را از طريق " عمر بن ابراهيم بن خالد " كه از كذابهاى معروفست نقل مى كند .
جلال الدين سيوطى نيز اين حديث را از قول خطيب بغدادى نقل كرده و سپس مى گويد : خطيب بغدادى ( پس از نقل حديث ) تصريح نموده كه " عمر بن ابراهيم " فرد كذابى است . ( 16 ) متأسفانه دستهاى خيانتكار ناشرين " تاريخ بغداد " عبارت خطيب بغدادى را [ = مبنى بر اينكه عمر بن ابراهيم كذاب است ] حذف كردهاند ، غافل از اين كه سيوطى اين حديث را قبلا از قول خطيب بغدادى در كتاب اللئالى نقل نموده و عبارت اخير وى را نيز [ = عمر بن ابراهيم كذاب است ] در كتاب خود ثبت كرده است . در خصوص حديث فوق ، تذكر يك نكته ديگر نيز ضرورى است و آن اينكه خود عباس نيز بعدها از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود . ( 17 )
2 - پيامبر مى فرمايد : " على وليى في كل مؤمن بعدى " ( بر تمامى مومنين - بعد از من - على ولى من خواهد بود ) . ( 18 ) از جمله روايات كه در مقابل اين حديث ساختهاند اين است كه ، زنى نزد پيامبر ( ص ) آمد و مطلبى را پرسيد . پيامبر ( ص ) فرمود : بعدا بيا ! زن گفت : اى پيامبر اگر من بعدا آمدم و شما فوت كرده بوديد چه كنم ؟ پيامبر گفت : اگر آمدى و مرا نيافتى نزد ابو بكر برو چون او خليفه پس از من است " فانه الخليفة من بعدى " . ( 19 ) گويا سند حديث فوق چنان مخدوش و غير قابل اعتنا بوده كه حتى ابن حجر خجالت كشيده سند روايت را در " صواعق " نقل كند .
3 - عايشه مى گويد : " على ، فاطمه را [ = دختر رسول خدا ] شبانه دفن كرد و ابو بكر از آن مطلع نشد و اين على بود كه بر فاطمه نماز خواند " . ( 20 ) براى تحريف اين ماجراى تاريخى و همچنين جهت جعل صحت خلافت ابو بكر روايتى بدين ترتيب نقل كردهاند : " شبى كه فاطمه فوت نمود ، ابو بكر وعمر و جماعتى كثير آمدند وابو بكر به على گفت : اى على جلو بايست تا ما با تو اقتدا كنيم و بر فاطمه نماز بخوانيم . على گفت : به خدا قسم من جلو نمى ايستم و حال آن كه تو خليفه رسول خدا هستى . ابو بكر پس از اين كلام على جلو ايستاد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند " .
( 21 ) ذهبى درباره حديث فوق مى گويد : " اين از دروغهايى است كه عبد الله بن محمد مقدامى آن را ساخته است " . ابن عدى مى گويد : " هيچ يك از احاديث عبد الله مقدامى از ديگران شنيده نشده است " . ابن حبان مى گويد : " عبد الله مقدامى اخبار را واژگونه مى كند و مى توان گفت 150 حديث فقط از طريق مالك بدين گونه جعل كرده است " . حاكم و نقاش مى گويند : " عبد الله مقدامى احاديث ساختگى از مالك نقل مى كند " . سمعانى نيز در انساب الاشراف مى گويد : " عبد الله مقدامى در اخبار تدليس مى كرده و نمى شود به احادث وى استدلال نمود " . ( 22 )
حديث سازى
از زمان فوت رسول خدا ( ص ) تاكنون ، پيوسته احاديث مجعولى به پيامبر ( ص ) نسبت داده شده است . حديث سازان بقدرى در گفتن مطالب كذب افراط نمودهاند كه در همه زمينه ها - از تفسير و تاريخ گرفته تا اعتقادات و احكام - تاثيرات سوء جعلياتشان مشهود است . حتى بسيارى از صلحا وزهاد بودند كه به زعم خود " قربة إلى الله " دروغ مى گفتند و حديث جعل مى نمودند . - يحيى بن سعيد قطان مى گويد : " من هيچ صنفى را در حديث گويى ، كذابتر از صلحا نديدم " . ( 23 )
- حاكم نيسابورى و ديگر شيوخ محدثين نقل كردهاند كه : " فردى از زهاد در فضيلت قرآن و سوره هاى آن حديث جعل مى كرد . به او گفتند : چرا چنين مى كنى ؟ گفت : مردم از قرآن كناره گرفتهاند و من دوست دارم بوسيله اين احاديثى كه مى سازم به قرآن علاقمند بشوند . به او گفتند : پيامبر ( ص ) فرموده هر كس از قول من دروغ بگويد جايگاهش آتش است . آن فرد زاهد پاسخ داد : دروغهاى من عليه پيامبر نيست بلكه به نفع اوست " . ( 24 )
- هيثم طائى ( متوفى 207 ) تمام شب را نماز مى خواند و چون صبح مى شد مى نشست و دروغ مى گفت . ( 25 ) - حافظ عبد المغيث حنبلى ( متوفى 583 ) كه از زهاد بوده و به ديانت و امانت و اجتهاد موصوف مى باشد ، يك كتاب پر از احاديث جعلى در فضايل يزيد بن معاويه نوشته است . ( 26 ) - احمد بن محمد باهلى ( متوفى 275 ) از بزرگان زهاد بود و در عين حال فردى بود كذاب و حديث ساز . ( 27 ) - وهب بن حفص از افراد زاهد بود . بيست سال با احدى سخن نگفت ، با اين وجود نام وى را در زمره دروغگويان ذكر كردهاند . ( 28 ) مناقب دروغين ابو حنيفه امثال همين دروغگويان احاديث بسيارى از زبان رسول خدا ( ص ) درباره ابو حنيفه ساختهاند كه ذيلا چند نمونه از آنها را مى خوانيم :
1 - پيامبر ( ص ) فرمود : " پس از من مردى مى آيد به نام نعمان بن ثابت كه كنيه او ابو حنيفه است ، به دست اين فرد دين خدا و سنت من زنده خواهد شد " . خطيب بغدادى اين حديث را از طريق محمد بن يزيد مستملى كذاب نقل مى كند . خطيب بغدادى پس از ذكر اين حديث مى گويد : " اين روايت دروغ و باطل است " . ( 29 )
2 - پيامبر ( ص ) فرمود : " مردى به نام ابو حنيفه پس از من در ميان امت من خواهد آمد كه چراغ امت من است " .
شيخ على قارى مى گويد : " اين روايت به اتفاق جميع محدثين دروغ است " . ( 30 )
3 - پيامبر ( ص ) فرمود : " مردى پس از من در ميان امتم مى آيد كه نعمان نام دارد و كنيهاش ابو حنيفه است ، خداوند به دست او سنت مرا احياء مى كند " . ابن عدى مى گويد : " اين حديث از جعليات احمد جويبارى كذاب است " . ( 31 )
4 - پيامبر ( ص ) فرمود : " اگر در امت موسى و عيسى فردى مانند ابو حنيفه بود ديگر امتشان يهودى و مسيحى نمى شدند " : عجلونى حديث فوق را از جمله احاديث مجعول شناخته است . ( 32 ) بطلان احاديثى كه درباره ابو حنيفه از زبان پيامبر ( ص ) جعل گرديده ، امرى بين و آشكار است . احمد بن حنبل ( امام حنابله ) مى گويد : " خود ابو حنيفه هم دروغ مى گفت ( 33 ) . . . و سزاوار نيست كه روايتى از طريق اصحاب ابو حنيفه نقل شود " . ( 34 ) همچنين از قول احمد بن حنبل آوردهاند كه مى گفت : " در نظر من حرفهاى ابو حنيفه فرقى با پشكل ندارد " .
( 35 ) مالك بن انس ( امام مالكيه ) مى گويد : " ابو حنيفه در دين خدعه و نيرنگ نمود و كسى كه در دين خدعه نمايد ( اعتقادى به ) دين ندارد " . وليد بن مسلم مى گويد : " روزى مالك بن انس به من گفت : آيا در شهر شما از ابو حنيفه هم ياد مى كنند ؟ گفتم : بلى . مالك گفت : پس شهر شما سزاوار سكونت كردن نيست " . ( 37 ) اوزاعى حافظ مشهور مى گويد : " ابو حنيفه به سوى ريسمان اسلام شتافت و آن را پاره پاره كرد و در حقيقت زيانباتر از ابو حنيفه مولودى در اسلام متولد نشده است " . ( 38 )
جعل اكاذيب در مدح شافعى
طرفداران شافعى نيز احاديث مجعول زيادى را از زبان پيامبر ( ص ) در مدح و ثناى شافعى نقل كردهاند . مقدار زيادى از اين اكاذيب به خوابهاى اين طرفداران مربوط مى شود . احمد بن حسن ترمذى مى گويد : " رسول خدا را در خواب ديدم . به او گفتم : اى رسول خدا ، آيا نمى بينى كه ميان مردم چه اختلافى بروز كرده است ؟ پيامبر گفت : در چه موضوعى ؟ ! گفتم درباره ابو حنيفه و مالك وشافعى . پيامبر گفت : ابو حنيفه را كه من نمى شناسم ، ولى مالك دانش را فرا گرفته است ، و اما شافعى ، او از من است و به سوى من مى آيد " . ( 39 )
همانطورى كه در حكايت فوق مى بينيم طرفداران شافعى نخست از زبان پيامبر ( ص ) ابو حنيفه را كوبيدهاند و سپس به تجليل از شافعى پرداختهاند . دقيقا همين عمل را طرفداران ابو حنيفه با شافعى انجام دادهاند . مخالفين شافعى روايت مى كنند كه : " پيامبر فرموده : مردى در ميان امت من به نام ابو حنيفه خواهد آمد كه چراغ امت من است ، و مردى در ميان امت من به نام محمد بن ادريس ( شافعى ) خواهد آمد كه فتنه او بر امت من زيانبارتر از فتنه ابليس است " . ( 40 ) روايت اخير را نيز محمد بن سعيد بورقى ( متوفى 318 ) كه از كذابهاى مشهور مى باشد ساخته است . ( 41 ) فيروزآبادى وعجلونى مى گويند : " حقيقت اين است كه درباره ابو حنيفه وشافعى هيچ حديث صحيحى - چه در مذمتشان و چه در مدحشان - وجود ندارد و آنچه كه موجود است همگى دروغ وافتراست " . ( 42 ) جعل مدح و ثنا درباره مالك و احمد بن حنبل كتب طرفداران مالك بن انس نيز انباشته از مناقب دروغين مالك است .مقدارى از آنها را در كتاب حلية الاولياء مى توان يافت . ( 43 ) درباره احمد بن حنبل نيز جعليات زياد است . احمد بن محمد يازودى مى گويد : " پيامبر ( ص ) را در خواب ديدم كه در خانه خدا به كعبه تكيه داده وشافعى و احمد بن حنبل - در حالى كه پيامبر به آنها تبسم مى كند - سمت راست وى نشستهاند . . . . پس پيامبر به شافعى و احمد بن حنبل اشاره كرد و گفت : اولئك الذين اتيناهم الكتاب والحكمة والنبوة [ = اينها كسانى هستند كه ما كتاب خدا و حكمت و نبوت را به آنان داديم ] " . ( 44 ) نتيجه جعل مناقب درباره ائمه مذاهب اربعه روايات و حكاياتى كه درباره مناقب ابو حنيفه وشافعى و مالك و احمد بن حنبل ساخته شده موجب سرگردانى و اغفال بسيارى از افراد گرديده است .
ابن درويش الحوت مى گويد : " در حقيقت هيچ نصى - چه صحيح و چه ضعيف - درباره اين چهار امام مذاهب وارد نشده است " . ( 45 ) به عبارت ديگر همه آنها دستاورد تخيل آن كسانى است كه جز بافتن دروغ و ساختن افتراء غرض ديگرى نداشتهاند . در دنياى اسلام خطر اين جعليات كمتر از خطر دروغهايى كه در خصوص موضوع خلافت و يا احكام جعل نمودهاند نبوده و نيست . حديث سازى چه حكمى دارد ؟ بسيارى از علما ، محدثين كذاب را كافر دانستهاند . شيخ ابو محمد جوينى ( پدر امام الحرمين ابو المعالى ) مى گويد : " هر كس به عمد دروغى را به پيامبر ( ص ) نسبت دهد كافر است و از امت اسلام خارج مى باشد " .
ناصر الدين بن منير نيز كه از ائمه مالكيه است مى گويد : " گناهان كبيره در نزد اهل سنت موجب كفر نمى شود و لذا اينكه گفتهاند هر كس دروغى به پيامبر ( ص ) نسبت بدهد كافر است ، ثابت مى كند كه اين گناه بزرگتر از گناهان كبيره است " ( 46 ) حديث سازان در جلد پنجم الغدير نام 700 راوى از بزرگان عامه برده شده است كه همگى آنها - به تصريح علماى جرح و تعديل اهل سنت - كذاب بودهاند .
روايات و احاديثى كه اين 700 نفر ساختهاند در تمامى كتب اهل سنت پراكنده است . تنها 43 نفر از اين 700 راوى ، تعداد چهار صد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار ( 408684 ) حديث ساختهاند . اين 700 نفر غير از آن كذابهايى هستند كه در كتب معتبر عامه از آنها به عنوان افراد موثق ياد شده است . شمار اين كذابهاى موثق ! نيز كم نيسته . در كتب اهل سنت افرادى به عنوان ثقه و مورد اعتماد معرفى شدهاند كه در جنايت و تبهكارى ضرب المثل تاريخ هستند . ما در اين جا به معرفى چند چهره برجسته در ميان اين روات مى پردازيم : آدمكشان مورد اعتماد !
1 - زياد بن ابيه . وى كسى است كه مردم را در مسجد كوفه گرد مى آورد و از آنها مى خواست كه بن على ( ع ) دشنام بدهند . ( 47 ) آوردهاند كه در يك روز دست و پاى هشتاد نفر را در اين مسجد قطع نمود . ( 48 ) با اين وجود خليفة بن خياط ، زياد بن ابيه را از جمله زهاد دانسته و احمد بن صالح گفته است : " زياد بن ابيه متهم به دروغگويى نيست " . ( 49 )
2 - عمر بن سعد . مسلمانى بر روى زمين نيست كه خباثتها و كشتارهاى عمر سعد را نشنيده باشد . وى قاتل سيد الشهداء امام حسين سلام الله عليه است . او همان كسى است كه به سپاهيان خود دستور داد تا با اسبهاى خود بر بدن مطهر فرزند پيامبر ( ص ) تاخت كنند و آن را زير سم ستورهاى خود له نمايند . ( 50 ) با اين حال عجلى مى گويد : " عمر بن سعد فرد موثق و قابل اعتمادى است " . ( 51 )
3 - اسماعيل بن اوسط بجلى ( متوفى 117 ) . وى از ياران حجاج بن يوسف سفاك بود و امارت كوفه را در دست داشت . اسماعيل بجلى از عاملين قتل سعيد بن جبير است ، با اين وجود ابن معين وابن حبان وى را توثيق كردهاند . ( 52 )
4 - عمران بن حطان كسى است كه اشعار معروفى در مدح ابن ملجم سروده و وى را به دليل كشتن امير المؤمنين على ( ع ) ستوده است . عمران بن حطان از رؤساى خوارج مى باشد ، با اين وجود عجلى مى گويد وى موثق است و بخارى نيز در كتاب " صحيح " از او روايت نقل مى كند . سخنى درباره زيارت ابو بكر انزويه مى گويد : " پيامبر را با احمد بن حنبل در خواب ديدم . به او گفتم : اى رسول خدا ، اين فرد كيست ؟ پيامبر گفت : اين احمد ( بن حنبل ) ، ولى خدا و ولى رسول خداست . . . هر كس به زيارت قبر وى برود خداوند او را مى آمرزد ، و هر كس او را به غضب در آورد مرا به غضب در آورده و هر كس مرا به غضب در آورد خداى را به غضب در آورده است " . ( 53 ) از طرفى براى زيارت قبر احمد بن حنبل چنين قصههائى را مى سازد و از طرف ديگر فردى چون ابن تيميه حنبلى درباره زيارت قبر رسول خدا ( ص ) مى گويد : " اگر كسى به قصد زيارت قبر پيامبر به مدينه مسافرت نمايد معصيت كرده و كار حرامى انجام داده است " .
در دوره اخير نيز محمد بن عبد الوهاب نجدى حنبلى ( مؤسس فرقه وهابيه ) بدعتها و ضلالتهاى ابن تيميه را احياء نمود . بسيارى از علماى بزرگ اهل سنت - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - ابن تيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نمودهاند . برخى از معاصرين ابن تيميه ، وى را كافر خواندهاند و برخى فتوا به حبس او دادهاند . همچنين كتب بسيارى در رد نظرات ابن تيميه نوشته شد كه از ميان آنها كتابهاى " كشف السقام في زيارة خير الانام " ، " الدرة المضية في الرد على ابن تيميه " ( تأليفات سبكى ) ، " المقالة المرضية " ( تأليف قاضى اختائى ) و " دفع الشبه " ( تأليف حصنى ) را مى توان نام برد . صاحبان صحاح سته و همچنين ديگر محدثين اهل سنت احاديث صحيحه بسيارى در فضيلت زيارت قبر پيامبر ( ص ) نقل نمودهاند ( 54 ) كه نمونهاى از آنها را در اينجا مى خوانيد : پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من زار قبرى وجبت له شفاعتى [ = هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مى شود ] . ( 55 )
پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى في حياتى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت قبر من پس از وفاتم بيايد مانند كسى است كه مرا در زمان حياتم ملاقات نموده است . ] ( 56 ) پيامبر ( ص ) فرموده است : " من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت من نيايد به من جفا نموده است ] . ( 57 ) پيامبر ( ص ) مى فرمايد : " من لم يزر قبرى فقد جفانى " [ = كسى كه قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است ] . ( 58 )
استحباب زيارت قبر پيامبر ( ص ) بقدرى مؤكد است كه برخى از فقهاى عامه گفتهاند : " كسانى كه به حج مى روند بهتر است ابتدا به مدينه رفته و قبر پيامبر ( ص ) را زيارت كنند و پس از آن عازم خانه خدا گردند " . ( 59 ) همچنين شايان ذكر است كه رسول خدا ( ص ) در زمان حيات خويش همواره مسلمانان را به زيارت اهل قبور سفارش مى نمودند تا بدين طريق در اين دنيا عبرت گيرند و در آخرت خويش انديشه نمايند . ( 60 ) تحقيقى گسترده پيرامون زيارت مسألة زيارت حدود 150 صفحه از جلد پنجم الغدير را به خود اختصاص داده است .
مباحثى كه در ذيل عنوان زيارت مورد تفحص ومداقه قرار گرفته است عبارتند از :
* بررسى احاديثى كه درباره زيارت قبر شريف پيامبر ( ص ) مأثور است .
* نظرات 42 تن از ائمه مذاهب اربعه در خصوص استحباب زيارت قبر مطهر پيامبر ( ص ) .
* تحقيقى پيرامون نظرات علماى عامه درباره نحوه زيارت اهل قبور خصوصا زيارت قبر رسول خدا ( ص ) و آدابى كه زائر موظف به مراعات آن است .
* استحباب نماز گزاردن و دعا خواندن در كنار مزار پيامبر اكرم ( ص ) . *
نحوه توسل و تبرك جستن به قبر رسول خدا ( ص ) . *
نظر فقهاى عامه در خصوص زيارت مزار ائمه بقيع و قبرهاى ديگر . * احاديث پيامبر ( ص ) درباره زيارت اهل قبور . *
قبرهائى كه نزد علماى عامه زيارت آنها مستحب است ، و موضوعات ديگر .
( 1 )تاريخ ابن عساكر ج 4 / 33 .( 2 ) البداية والنهاية ج 13 / 94 .( 3 ) مرآة الجنان ج 3 / 421 .( 4 ) شذرات الذهب ج 5 / 211 .( 5 ) شذرات الذهب ج 8 / 54 .( 6 ) در خصوص غلو به جلد هفتم الغدير رجوع بفرماييد .( 7 ) مصادر و منابع كثيرى در اين خصوص موجود است كه به تفصيل در الغدير ج 3 / 126 - 141 آمده است .( 8 ) فرائد السمطين ج 1 / 321 . . . الغدير ج 3 / 141 .( 9 ) المحلى ج 1 / 484 / مسألة 2079 .( 10 ) الفصل ج 4 / 138 .( 11 ) طبقات الشافعيه ج 5 / 51 ، مرآة الجنان ج 4 / 178 ، شذرات الذهب ج 5 / 362 ، الفتاوى الحديثيه ص 232 .( 12 ) رجوع بفرماييد به الغدير ج 5 / 42 - 50 .( 13 ) تاريخ طبرى ج 2 / 217 ، كامل ابن اثير ج 2 / 22 ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 116 . . . [ الغدير ج 2 / 278 - 289 ] .( 14 ) تاريخ بغداد ج 11 / 294 .( 15 ) ميزان الاعتدال ج 2 / 249 .( 16 ) اللئالى المصنوعه ج 1 / 152 .( 17 ) الامامة والسياسه ج 1 / 14 ، 15 . . . .( 18 ) مسند احمد بن حنبل ج 1 / 331 ، ج 4 / 438 .( 19 ) صواعق المحرقه ص 11 .( 20 ) مستدرك الصحيحين ج 3 / 162 ، 163 .( 21 ) لسان الميزان ج 3 / 334 ، ميزان الاعتدال ج 2 / 70
( 22 ) ميزان الاعتدال ج 2 / 70 ، لسان الميزان ج 3 / 334 - 336 .( 23 ) صحيح مسلم ج 1 / 13 ، تاريخ بغداد ج 2 / 98 .( 24 ) التذكار ص 156 .( 25 ) تاريخ بغداد ج 14 / 53 ، ميزان الاعتدال ج 3 / 265 ، 266 همچنين مراجعه كنيد به اللئالى المصنوعه ج 2 / 3 ، مجمع الزوائد ج 10 / 10 .( 26 ) شذرات الذهب ج 4 / 275 ، 276 .( 27 ) تاريخ بغداد ج 5 / 78 ، 79 ، لسان الميزان ج 1 / 272 ، 273 .( 28 ) ميزان الاعتدال ج 3 / 277 ، اللئالى المصنوعه ج 1 / 45 .( 29 ) تاريخ بغداد ج 2 / 289 .( 30 ) كشف الخفاء ج 1 / 33 .( 31 ) لسان الميزان ج 1 / 193 ، اللئالى المصنوعه ج 1 / 238 .( 32 ) كشف الخفاء ج 1 / 34 .( 33 ) تاريخ بغداد ج 13 / 418 ، حلية الاولياء ج 6 / 325 .( 34 ) تاريخ بغداد ج 7 / 17 ، حلية الاولياء ج 6 / 325 .( 35 ) ما قول أبى حنيفة والبعر عندى إلا سواء . تاريخ بغداد ج 13 / 411 .( 36 ) تاريخ بغداد ج 13 / 400 .( 37 ) حلية الاولياء ج 6 / 325 تاريخ بغداد ج 13 / 400 .( 38 ) تاريخ بغداد ج 13 / 398 ، 399 .( 39 ) تاريخ بغداد ج 4 / 230 ، 231 .( 40 ) كشف الخفاء ج 1 / 34 ، تاريخ بغداد ج 5 / 309 .( 41 ) تاريخ بغداد ج 5 / 309 .( 42 ) كشف الخفاء ج 2 / 420 ، سفر السعاده ج 2 / 248 .( 43 ) حلية الاولياء ج 6 / 316 .( 44 ) تاريخ ابن عساكر ج 1 / 454 .( 45 ) اسنى المطالب ( تأليف ابن درويش الحوت ) ص 14 .( 46 ) تحذير الخواص ص 21 .( 47 ) المحاسن والمساوى ج 1 / 39 ، مروج الذهب ج 2 / 69 ، كامل ابن اثير ج 3 / 183 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ] .( 48 ) كامل ابن اثير ج 3 / 183 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ] . ما در باره زياد بن ابيه و جنايات او باز هم سخنى ذيل معرفى مطالب جلد يازدهم الغدير خواهيم داشت .( 49 ) تاريخ ابن عساكر ج 5 / 406 ، 414 .( 50 ) اسد الغابه ج 2 / 21 ، تاريخ طبرى ج 6 / 261 ، الخطط المقريزيه ج 2 / 288 ، كامل ابن اثير ج 4 / 33 ، البداية والنهايه ج 8 / 189 ، تاريخ الخميس ج 2 / 332 ، 333 ، روضة المناظر ج 11 / 137 .( 51 ) خلاصة التهذيب ص 240 .( 52 ) ميزان الاعتدال ج 1 / 103 ، لسان الميزان ج 1 / 395 .( 53 ) تاريخ ابن عساكر ج 2 / 46 .( 54 ) رجوع بفرماييد به الغدير ج 5 / 93 - 108 .( 55 ) الكنى والاسماء ج 2 / 64 ، الاحكام السلطانيه ص 95 ، المدخل ( تأليف عبد رى ) ج 1 / 216 ، شفاء السقام ص 3 - 11 ، وفاء الوفاء ج 2 / 394 ، كنوز الحقائق ص 128 ، تاريخ الخميس ج 2 / 194 ، شرح المواهب اللدنية ج 8 / 298 ، كشف الخفاء ج 2 / 250 .( 56 ) سنن بيهقى ج 5 / 246 ، شفاء السقام ص 16 - 21 ، وفاء الوفاء ج 2 / 397 . همچنين رجوع شود به تاريخ الخميس ج 2 / 194 .( 57 ) شفاء السقام ص 21 ، 22 ، وفاء الوفاء ج 2 / 398 ، كشف الخفاء ج 2 / 278 ، تاج العروس ج 10 / 74 ، 75 ، كنوز الحقائق ص 126 .( 58 ) شفاء السقام ص 29 ، 30 ، وفاء الوفاء ج 2 / 401 .( 59 ) شفاء السقام ص 42 .( 60 ) سنن ابن ماجه ج 8 / 476 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 375 ، سنن بيهقى ج 4 / 77 .