بحثهائى از جلد ششم الغدير - سيرى در الغدير نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سيرى در الغدير - نسخه متنی

محمد امينى نجفى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بحثهائى از جلد ششم الغدير

غديريه‌هاى قرن هشتم غديريه‌هاى هفت تن از غديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم الغدير نقل گرديده است . شمس الدين مالكى ابو عبد الله شمس الدين مالكى ( ف 780 ) يكى از غديريه سرايان اين دوره است . وى در علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و شعرهاى زيبائى سروده است . شمس الدين مالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كرده است .

دو بيت نخست اين شعر چنين مى باشد :




  • في كل فاتحة للقول معتبرة
    في كل آل عمران قدما شاع مبعثه
    رجالهم والنساء استوضحوا خبره



  • حق الثناء على المبعوث بالبقرة
    رجالهم والنساء استوضحوا خبره
    رجالهم والنساء استوضحوا خبره



ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير المؤمنين ( ع ) و حسنين ( ع ) سروده است :




  • . . . و ما زال صواما منيبا لربة
    قنوعا من الدنيا بما نال معرضا
    يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثا وكلما
    وبالحسنين السيدين توسلى
    هما قرتا عين الرسول و سيدا
    وقال : هما ريحانتاى أحب من
    احبهما فاصد فهما الحب تسعد



  • على الحق قواما كثير التعبد
    عن المال مهما جاءة المال
    راها وقد جاءت يقول لها : ابعدى . . .
    بجدهما في الحشر عند تفردى
    شباب الورى في جنة وتخلد
    احبهما فاصد فهما الحب تسعد
    احبهما فاصد فهما الحب تسعد



- على پيوسته روزه داشت و به ياد خدايش بود .

قائم به حق بود و همواره در حال عبادت به سر مى برد . - او به بهره خويش از اين دنيا قناعت مى كرد و آنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مى شد از آن احتراز مى جست . - على دنيا را سه طلاقه كرده بود و هرگاه مى ديد كه دنيا به سوى او مى آيد ، ندا مى كرد كه : اى دنيا ( از على ) دور شو . - من در روز قيامت آنگاه كه تنها شوم ، به سرورانم حسنين و همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مى جويم . - حسنين نور چشمان رسول خدا و سروران جوانان فردوس جاودانه‌اند . - پيامبر ( ص ) مى فرمود : " حسن و حسين رياحين زندگانى من هستند ، من كسى كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم " . لذا حب و دوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد . ولادت امير المؤمنين على عليه السلام سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب ، فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب ( ع ) را در درون كعبه به دنيا آورد .

تاريخ چنين فضيلتى را براى احدى به جز امير المؤمنين ( ع ) ثبت ننموده است . ولادت على در خانه خدا از جمله مطالبى است كه عامه ( 1 ) و خاصه ( 2 ) بر آن اتفاق نظر دارند . حفاظ عامه نقل نموده‌اند " هنگامى كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد ، ابوطالب وارد كعبه شد و گفت :




  • يا رب هذا الغسق الدجى
    بين لنا من امرك الخفى
    ماذا ترى في اسم ذا الصبى



  • والقمر المنبلج المضى
    ماذا ترى في اسم ذا الصبى
    ماذا ترى في اسم ذا الصبى



- اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى ، و اى آفريننده ماه نورانى و تابان !

- از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كه براى اين طفل چه نامى برمى گزينى .

پس از اين سخن ، ابو طالب صداى هاتفى را شنيد كه مى گويد :




  • يا اهل بيت المصطفى النبى
    إن اسمه من شامخ العلى
    على اشتق من العلى



  • خصصتم بالولد الزكى
    على اشتق من العلى
    على اشتق من العلى



- اى اهل بيت پيامبر مصطفى ! شما به فرزندى پاك ( از ديگران ) ممتاز شده‌ايد . - نام او از جانب خداى بزرگ على تعيين شده ، و اين نام از لفظ على ( كه يكى از صفات الهى است ) مشتق گرديده است " . ( 3 ) حال كه سخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به تذكر نكته‌اى بپردازيم . در ذيل مطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى كه درباره خلافت امير المؤمنين ( ع ) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى غاصب جعل نموده‌اند . با مناقب حضرت امير نيز همين كار را كرده‌اند . يكى از فضايل مسلم مولا على ( ع ) ، اعلميت اوست .

در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين ( ع ) خواهيم داشت و پس از آن به بررسى مطالبى كه در مقابل آن جعل كرده‌اند مى پردازيم : علم على عليه السلام روايات بسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است . اين روايات در حد تواتر هستند . برخى از عباراتى كه رسول خدا ( ص ) بارها فرموده‌اند عبارت است از : على پس از من اعلم امت من است . على مخزن علم من است . على خازن علم من است . حكمت ده قسمت شده است ، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم . . . . . همچنين تمامى صحابه پيامبر ( ص ) يقين داشتند كه على ( ع ) در ميان آنها اعلم است .

حتى آن كسانى كه عليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نموده‌اند :

عايشه مى گويد : " على ( ع ) اعلم مردم به سنت پيامبر است " . معاويه مى گويد : " وقتى عمر به مسألة مشكلى برخورد مى كرد از على ( جواب را ) مى پرسيد " . حتى زمانى كه خبر شهادت على ( ع ) را به معاويه دادند وى گفت : " با مرگ پسر ابو طالب فقه و علم نيز رخت بر بست " . ( 4 ) علاوه بر اين ، حديث متواتر و معروف " انا مدينة العلم وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است ) از جمله احاديثى است كه حفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كرده‌اند و بسيارى به " صحيح بودن " آن تصريح نموده‌اند . در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقل كرده‌اند آمده است . روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم . . . " احاديثى جعل كرده‌اند كه دو نمونه آن را در ذيل مى خوانيم : ابن حجر هيتمى در كتاب " الصواعق المحرقه " صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است : " انا مدينة العلم وابو بكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن ، و عمر ديوار آن ، و عثمان سقف آن وعلى در آن ) .

ابن حجر اين روايت را از فردوس الاخبار ديلمى نقل مى كند . ( 5 ) اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند ذكر شده است . در فردوس الاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده ، به اين ترتيب كه در آخر حديث ، معاويه را هم اضافه كرده‌اند و گفته‌اند : " ومعاوية حلقتها " [ = ومعاويه حلقه ( در ) آن ] . ( 6 ) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق " آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيف دانسته است . سيد محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مى گويد : " شايسته نيست حديث " أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " در كتب علمى ذكر شود و نقل اين حديث براى امثال ابن حجر هيتمى - كه آنرا در " صواعق " و " زواجر " نقل نموده – مناسب نيست " . عجلونى نيز در كشف الخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مى گويد اكثر الفاظ آن سخيف وقبيح است " . ( 7 )

ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر و عثمان و معاويه سخن خواهيم گفت ، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات زياد است شايسته است در اينجا به وضعيت علمى عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم . حديث سازان حديثى با اين عبارت جعل كرده‌اند كه پيامبر ( ص ) فرموده : " لو وضع علم عمر في كفة وعلم اهل الأرض في كفة لرحج علم عمر " ( اگر علم عمر در يك كفه [ ترازو ] قرار گيرد و علم تمامى مردم روى زمين در كفه ديگر ، علم عمر سنگين‌تر خواهد بود ) . بطور كلى جعل اعلميت عمر بن خطاب ( و يا ابو بكر ) جهت توجيه غصب خلافت آنها صورت گرفت است ، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول خدا ( ص ) اعلم نباشد . ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على ( ع ) هستند دروغگو خوانده و مى گويد : " علمى كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم على بود . . . ولذا قول اين جاهلان وقيح ( كه قائل به اعلميت على مى باشد ) باطل است و كسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه دروغگويى وجهلش آشكار مى باشد " . ( 8 )

همچنين قبيصة بن جابر مى گويد : " من در دين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام " . ( 9 )

از متأخرين نيز موسى جار الله در " الوشيعه " مى گويد : " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابه زمانش بوده ، و در سنت پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است . عمر بن خطاب در تمام عمرش در كليه امور به قرآن و سنت عمل مى كرد و او بود كه سنت پيامبر را مى دانست و معانى قرآن را مى فهميد " . ( 10 )

آنچه كه پس از اين مى خوانيد نشان مى دهد كه تا چه حد گفته‌هاى فوق بىپايه است : شاهكارهاى علمى عمر !

1 - " عمر بن خطاب بن سويد مى گويد : اى ابا اميه ! شايد تو پس از من زنده باشى ، پس امام ( خود ) را اطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد . اگر تو را زد ، صبر كن و اگر انجام كارى را به تو دستور داد كه دينت را از بين مى برد ، بگو فرمان را مى شنوم و اطاعت مى كنم ، خونم را مى دهم ولى دينم را نمى دهم " ! ( 11 )

2 - " فردى نزد عمر آمد و گفت : اى امير المؤمنين ، اگر من جنب شوم و براى يك يا دو ماه به آب دسترسى نداشته باشم چه كنم ؟ عمر گفت : اگر من باشم نماز نمى خوانم تا آب پيدا كنم . عمار ياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر ( ص ) در چنين موضوعى امر به تيمم كرده‌اند . . . سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان پيامبر نقل نمود . عمر گفت : اى عمار بترس از خدا ! عمار ياسر گفت : اگر بخواهى ديگر اين حديث را از پيامبر نقل نمى كنم . . . " . ( 12 )

3 - " عمر روزى بر منبر پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى كرد . پس از آن كه از منبر پايين آمد زنى [ از او سؤال كرد : ما كتاب خدا را تبعيت كنيم يا حرفهاى تو را ؟ عمر گفت : كتاب خدا را ] . ( 13 ) زن به او گفت : تو مگر آنچه را كه در قرآن است نشنيده اى ، خدا مى فرمايد :

وآتيتم إحديهن قنطارا . . . ( اگر مال بسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20 ) ، عمر وقتى اين سخن را شنيد گفت : كل الناس افقه من عمر ( تمامى مردم از عمر فقيه - ترند ) " . ( 14 ) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد ، بارها با الفاظ گوناگون از عمر شنيده شده است ، كه عبارات ذيل نمونه‌اى از آنها است : " كل احد افقه من عمر " . ( 15 ) " كل احد اعلم من عمر " ( 16 ) " كل الناس افقه من عمر " ( 17 ) " كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال " . ( 18 ) " كل الناس افقه منك يا عمر " . ( 19 ) " كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء " . ( 20 ) " كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات في البيوت " . ( 21 ) " كل إنسان افقه من عمر " . ( 22 ) " كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر " . ( 23 )

4 - " يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب ، در ركعت اول ، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو سجده سهو بجا آورد . به او گفتند : چرا در ركعت اول ، حمد و سوره نخواندى ؟ عمر گفت : ركوع و سجود نماز من چطور بود ؟ گفتند : ركوع و سجودت خوب بود . عمر گفت : پس اشكالى ندارد " . ( 24 )

5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند : " فأنبتنا فيها حبا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا " . ( 25 ) سپس گفت : ما معنى تمامى آيه را بجز كلمه ابا ( = چراگاه ) مى دانيم . بعد ( با عصبانيت ) عصاى خود را از فراز منبر پرت كرد و گفت : به خدا قسم اين ( كلمه ) مشكل است ، مگر چه مى شود كه معنى " أبا " را هم ندانيم . سپس گفت : اى مردم ! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل كنيد ، و آنچه را كه نفهميديد ( به حال خود ) رها سازيد " . ( 26 )

6 - " مردى را به جرم دزدى نزد عمر آوردند . سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود .

عمر دستور داد كه پاى ديگر آن مرد را نيز قطع كنند . على عليه السلام گفت : خدا مى فرمايد : " إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله . . . " [ = اين فقط جزاى كسانى كه با خدا و رسول او جنگ مى كنند . . . ] ، ( 27 ) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع شده و سزاوار نيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمى تواند به پا خيزد ، يا تعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن . عمر نيز وى را به زندان انداخت " . ( 28 )

7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از خانه‌اى شنيد . از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب خوردن است . عمر گفت : اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مى پوشاند . آن مرد گفت : اى امير المؤمنين ( در مجازات من ) عجله نكن ، اگر من يك خطا كردم تو سه خطا كردى ، خدا در قرآن مى فرمايد : " ولا تجسسوا " [ = تجسس نكنيد ] ( 29 ) و تو تجسس كردى ، خدا مى فرمايد : " وأتو البيوت من ابوابها " [ = از در منازل وارد خانه ها بشويد ] ( 30 ) و تو از ديوار آمدى ، خداوند مى فرمايد : " إذا دخلتم بيوتا فسلموا " [ = هنگامى كه داخل خانه‌اى مى شويد سلام كنيد ] ( 31 ) و تو سلام نكردى . عمر وقتى اين جواب را شنيد از مجازات آن مرد منصرف شد " . ( 32 )

8 - " چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و نزد عمر آوردند . فردى روزه دار نيز در ميان آنان بود كه شراب نخورده بود . عمر دستور داد همه را حد بزنند . به عمر گفتند ، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده . عمر گفت ، چرا با اين مشروبخواران نشسته بود ؟ " ( 33 ) عمر بن خطاب ذره اى احتمال نداده كه شايد اين فرد بخت برگشته روزه دار ، از ناچارى بن آنها نشسته ، يا خواسته آنها را نصيحت كند و يا دليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است . البته اگر عمر مشروبخواران را حد مى زند - و حتى گاهى زياده روى هم مى نمايد - براى آن نيست كه مى خواهد حدود الهى را اجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى در سر دارد . او مى خواهد با اين كار ، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از اين راه به خلافت نا مشروع خويش وجهه شرعى بخشد . بسيارى از حفاظ نقل كرده‌اند كه خود عمر بن خطاب از مشروبخواران بوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مى كرده است . مطالبى كه ذيلا مى خوانيد نمونه‌هايى از شرابخوارى خليفه ثانى است
.

9 - " در راه مدينه ، يك اعرابى به خيال اين كه در كوزه عمر آب هست ، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از آن كه در كوزه جناب خليفه ، شراب است نه آب . اعرابى پس از خوردن شراب مست شد . عمر دستور داد وى را 80 ضربه شلاق بزنند . اعرابى پس از آن كه حد درباره او جارى شد به عمر گفت : اى امير المؤمنين ! من از شرابى كه تو مى خورى خوردم . عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد ، و گفت : [ من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم ] ، اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند ، تندى آن را با آب بشكنيد " . ( 34 )

همچنين عمر در زمان پيامبر ( ص ) با آن كه دو آيه ( از سه آيه ) تحريم خمر نازل شده بود شراب بسيار تندى مى خورد و مى گفت : " إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا ، فمن رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [ = ما اين شراب تند را به اين دليل مى خوريم كه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما ، ما را آزار مى دهد - هضم كنيم ، هر كس كه شراب او را مست مى كند ، شراب خود را با آب مخلوط نمايد ] . ( 35 ) اين سنت خليفه ثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم ( ص ) است . براى نمونه حديث صحيحى از پيامبر ( ص ) منقول است كه فرموده‌اند ( ص ) : " چيزى كه زيادش مستى آور باشد ، كم آن نيز حرام است " . ( 36 )

10 - عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى از پيامبر ( ص ) حديث نقل نمايد و مى گفت : اگر به حديث بپردازيد قرآن را رها خواهيد نمود . ( 37 ) به همين دليل ، عمر در زمان خلافت خود عبد الله بن مسعود وابو الدرداء وابو ذر ( و يا ابو مسعود انصارى ) را - به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر ( ص ) - در مدينه زندانى نمود " . ( 38 ) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد ده نمونه از موارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود ! تعداد 200 نمونه از اين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده ، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج گرديده است .



( 1 ) مستدرك الصحيحين ج 3 / 483 ، مروج الذهب ج 2 / 2 ، تذكرة خواص الأمة ص 13 ، الفصول المهمة ص 12 ، محاضرة الأوائل ص 79 ، مطالب السؤول ص 11 ، و ديگر مصادر اهل تسنن .

( 2 ) مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 ، ج 2 / 50 ، كنز الفوائد ص 115 . . . .

( 3 ) كفاية الطالب ( تأليف گنجى شافعى ) ص 261 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 .

( 4 ) رواياتى كه از پيامبر ( ص ) و صحابه در خصوص اعلميت على وارد شده است . به همراه مصادر مربوطه در الغدير ج 3 / 95 - 101 درج شده است .

( 5 ) فردوس الاخبار ج 1 / 76 .

( 6 ) فردوس الاخبار ج 1 / 77 .

( 7 ) كشف الخفاء ج 1 / 204 .

( 8 ) الفصل ج 4 / 138 .

( 9 ) تاريخ ابن عساكر ج 5 / 414 .

( 10 ) الوشيعه صفحه ن ط .

( 11 ) سنن بيهقى ج 8 / 159 .

( 12 ) مسند احمد بن حنبل ج 4 / 319 ، سنن ابى داود 1 / 53 . . . .

( 13 ) حاشيه سنن ابن ماجه ( تأليف سندى ) ج 1 / 538 .

( 14 ) سيره عمر ( تأليف ابن جوزى ) ص 108 ، 109 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 467 ، سنن بيهقى ج 7 / 233 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 / 583 . در كتاب الغدير ج 6 / 95 - 99 مصادر اين واقعه به تفصيل درج شده است .

( 15 ) سنن بيهقى ج 7 / 233 ، كنزل العمال ج 8 / 298 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 / 583 .

( 16 ) تفسير كشاف ج 1 / 357 ، تفسير نسفى ج 1 / 161 ، ارشاد السارى ج 8 / 60 .

( 17 ) تفسير ابن كثير ج 1 / 467 . . . .

( 18 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ط قديم [ = ج 1 / 182 ط جديد ) ، الامام على ج 1 / 225 .

( 19 ) تفسير قرطبى ج 5 / 99 ، التمهيد ص 199 ، كشف الخفاء ج 1 / 388 .

( 20 ) الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 312 .

( 21 ) الاربعين ( تأليف فخر رازى ) ص 467 .

( 22 ) سيره عمر ( تأليف ابن جوزى ) ص 108 ، 109 .

( 23 ) اعلام الناس ص 3 .

( 24 ) سنن بيهقى ج 2 / 381 ، فتح البارى ج 3 / 69 ، كنز العمال ج 4 / 213 . . . .

( 25 ) سوره عبس آيات 27 - 31 . يعنى ما در زمين دانه و انگور و نباتات روينده وزيتون و نخل و باغهاى پر درخت و ميوه و چراگاه رويانيديم .

( 26 ) فتح البارى ج 13 / 230 ، الدر المنثور ج 6 / 317 ، تفسير ابى السعود ج 1 / 476 همچنين مراجعه بفرماييد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 / 101 ط قديم [ = ج 12 / 33 ط جديد ] .

( 27 ) سوره المائده 33 .

( 28 ) سنن بيهقى ج 8 / 274 ، كنز العمال ج 3 / 118 .

( 29 ) سوره الحجرات 12 .

( 30 ) سوره البقره 189 .

( 31 ) سوره النور 61 .

( 32 ) الدر المنثور ج 6 / 93 ، الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 311 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ، ج 3 / 96 ط قديم [ = ج 1 / 182 ، ج 12 / 17 ، 18 ط جديد ] . همچنين رجوع بفرماييد به سنن بيهقى ج 8 / 333 ، 334 .

( 33 ) كنز العمال ج 3 / 101 ، منتخب كنز العمال ج 2 / 427 .

( 34 ) احكام القران ج 2 / 565 ، جامع مسانيد ابى حنيفه ج 2 / 192 ، كنز العمال ج 3 / 110 ، حاشيه سنن بيهقى ( ابن تركمانى ) ج 8 / 306 ، 307 .

( 35 ) سنن بيهقى ج 8 / 299 ، محاضراب راغب ج 1 / 319 ، كنز العمال ج 3 / 109 .

( 36 ) سنن ابى داود ج 2 / 129 ، مسند احمد ج 2 / 167 ، ج 3 / 343 ، صحيح ترمذى ج 4 / 292 ، سنن ابن ماجه ج 2 / 332 ، سنن نسائى ج 8 / 300 ، 301 ، سنن بيهقى ج 8 / 296 .

( 37 ) سنن دارمى ج 1 / 58 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 102 .

( 38 ) مستدرك الصحيحين ج 1 / 110 ، تذكرة الحفاظ ج 1 / 7 ، مجمع الزوائد ج 1 / 149 .

/ 14