احکام، اخلاق، عقايد – 3
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم«الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي سيدنا و نبينا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»
مسئلهي امروز ما مسئلهي اجتهاد در برابر نص يا خطر سليقههاي شخصي در احكام خدا است. در اصول دين هم ميخواهيم يك مقدار درباره شرك صحبت كنيم. ما بايد دراحكام دين تعبد داشته باشيم. تعبد يعني همان طوري كه خدا گفته است عمل كنيم. من يك مثال دارم. اجازه بفرماييد اين مثال را تكرار كنم. اگر شما بخواهي به من زنگ بزني بايد تلفن خانه من را بگيري. اگر يك شماره اضافه و كم بشود، من گوشي را برنمي دارم. اگر بخواهي اين ماشين باز بشود، دندانههاي كليد بايد همان طوري كه ساخته شده است باشد. اگر دندانههاي كليد يك خرده بالاو پايين باشد درب باز نميشود. كارهاي اسلام هم اين طور است. سليقه شخصي نميشود.
خدا به پيغمبر فرموده است: تو حق نداري حكمي را به ما نسبت بدهي. «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»(نجم/4) سخنان پيغمبر همه از طرف خدا است. يعني پيغمبر هم سليقه شخصي اعمال نميكند. عدهاي نزد حضرت علي(ع) آمدند و گفتند: ماه رمضان است يك پيش نماز را براي ما معين كن تا ما پشت سر او نماز بخوانيم. حضرت علي(ع) فرمود: نمازمستحبي را نبايد به جماعت خواند. راه پيمايي راه انداختند كه حرف ما درست است. چنين چيزي امكان پذير است.
بعد حضرت علي(ع) همين كه ديد سليقههاي شخصي در كار است، آيهاي را خواند كه «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً»(نساء/115). نزد پيغمبر ميآمدند و ميگفتند: «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي»(يونس/15) «أَوْ بَدِّلْهُ» اين قرآن را عوض كن. قرآن ديگري براي ما بياور. فرمود: «قُل» پيغمبر به اين مردم بگو «ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي» من حق ندارم از پيش خودم يك چيزهايي را به هم ببافم و بگويم. اينها آيهي قرآن است. عبارتهاي آيهي قرآن بايد مو به مو و همان طور كه وحي شده است اجرا بشود.
ميگفتند: يك چيز ديگر بياور. در كتاب كافي حديثي داريم كه شخصي به نام يونس خدمت امام كاظم(ع) آمد و از امام كاظم(ع) پرسيد: چگونه به توحيد برسم؟ امام فرمود: اگر خواستي به توحيد برسي مواظب باش سليقه شخصي را در دين نياوري. چند نوع توحيد داريم. يكي توحيد در عبادت است و ديگري توحيد اطاعت است. توحيد اطاعت يعني همان طور كه او گفته است عمل كنيم. سليقهي شخصي خودمان را با آن قاطي نكنيم. بعضي وقتها آدم، مثل همين آقاياني است كه وسواس دارند. اين آقايان در حمام زياد آب ميريزيد. آدمهاي وسواسي ازدايرهي اسلام دور هستند. چون پيغمبر خدا ميگويد: آب ريختي پاك شد. اين خانم ميگويد: نه خير! پاك نشد. گاهي وقتها ميگويد: نماز به دلم نمينشيند.
به دلم نمينشيند يعني چه؟ مثلاً امام در مور فتواي شهرهاي بزرگ ميفرمايد: در شهرهاي بزرگ حكم حد ترخص با شهرهاي كوچك فرق ميكند. مثلاً كسي خانهاش در تهران است. اگر بخواهد از اول تهران به آخر تهران برود، گرچه هنوز از تهران بيرون نرفته است ولي چون چند كيلومتر بيشتر از خانهاش دور شده است، بايد روزهاش را بخورد. اين فرد ميگويد: آقا من در ماه رمضان روزه ام را بخورم؟ من كه به دلم نمينشيند. اگر بگويد: دلم، يعني كه ديگر خدا نيست! مثلاً با يك شخصي صحبت ميكنيم كه شما بيا در اين مسئله فعاليت كن و كار مهمي است و تو بايد خدمت كني.
ميگويد: اين كار فعاليت دارد. بايد اين جا و آن جا بروم. ميگوييم: قبول است. ميگويد: بايد روزهام را بخورم. ميگوييم: بخور. ميگويد: به دلم نميچسبد. اين مسئلهي دل مهم است كه خدا ميگويد: اگر بگويد: به دلم نميچسبد يعني ديگر براي خدا نيست. آدمي كه مريض است، بايد همان طوري كه هست نماز بخواند. گاهي بدنش نجس است. گاهي خوابيده است. نماز آدم مريض با نماز آدم سالم فرق ميكند. ما آدمهاي مريضي را داريم كه نماز نميخوانند. ميگويد: بدنم نجس است.
پايم شكسته است. برادرها و خواهرها! هر جا بگوييد: دلم! سليقهي شخصي است. شخصي نزد امام باقر(ع) آمد و ديد كه امام ميخواهد وضو بگيرد. يك مشت آب برداشت ريخت و با يك مشت آب وضو گرفت. راوي يك نگاهي كرد. ديد امام با يك مشت آب صورتش را شست. گفت: آقا يك مشت كافي است؟ گفت: من كه به دلم نميچسبد، با يك مشت آب وضو بگيرم. اگر آدم سليقهي شخصياش به وسط بيايد، ميبيني كه وضوي امام باقر هم به دلش نمينشيند. هرچه ميخواهي تقوا داشته باشي در گناه و حق الناس تقوا داشته باش.دو نفر با هم برادر بودند. يك موقع يكي از اينها به يك خواهري تجاوز كوچكي كرده بود. بعد هم رفته بود و خيلي مقدس شده بود. ديگر اين قدر خوب شده بود كه از جامعه فاصله گرفته بود. خودش را كنار ميكشيد. خيال ميكرد خيلي آدم خوبي شده است. به قول امروزيها داشت خودسازي ميكرد. يكي از اينها خدمت امام رسيد. امام گفت: حال برادرت چطور است؟ فرمود: والله ايشان ديگر رابطهاش را با مردم قطع كرده است و احتياط ميكند. امام فرمود: به او بگو، اگر ميخواهي خودسازي كني بايد آن وقتي كه دست دراز كردي، خودسازي كني.
اگر ميخواهيد همه چيز به دلتان بنشيند، در حق مردم باشد. حديث داريم كه انسان ميتواند با فلان مقدار آب وضو بگيرد، بافلان مقدار آب غسل كند اما همان پيغمبري كه فرمود: با همين مقدار آب بس است. فرمود: زماني ميآيد كه ميگوييد اين مقدار بس نيست. به دلشان نمينشيند. رهبر انقلاب ميفرمايد: هر گاه به مكه رفتيد، در مسجدالحرام پشت سر برادران سني نماز بخوانيد. همهي مردم ايران هم گوش ميدهند اما يك وقت ميبيني يك نفر دوباره نمازش را ميخواند. ميگويد: به دلم نميچسبد.
پيغمبر فرموده است: پشت سر سني نماز بخوان. رهبر انقلاب فرموده است نماز بخوانيد. چرا تو به سليقه شخصي خودت عمل ميكني؟ خدمت پيغمبر ميآمدند و ميگفتند: يك قرآن ديگر بياور و يك چيز ديگر بگو. اگر انسان خواسته باشد حرف هايش را با مواظبت از دل اين و آن بزند، قدري مشكل ميشود. سر از توحيد در نميآورد. دركارهاي عبادي بايد مواظب باشيم. «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»(نجم/4) در قرآن داريم كه در يك سال چهار ماه به نام ماه حرام نامگذاري شده است. قرآن اين چهار ماه را آتش بس اعلام كرده است. گفته است هيچ كسي با كسي جنگ نكند. البته جنگ ابتدايي را گفتهاند.
دفاع در هر ماهي شد مانعي ندارد. بعضي افراد ميگفتند: اسلام گفته است كه در چهار ماه جنگ نكنيد. اين چهار ماه رجب، محرم، صفر ميباشد. قرآن يك آيه دارد «إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ»(توبه/37) يعني آنهايي كه ماههاي جنگ را پس و پيش ميكنند، اينها از مرز توحيد خارج هستند و به سليقهي شخصي خود عمل ميكنند. مثلاً عبارت را عوض ميكنند. ميگويد حالا چرا ما نماز عربي بخوانيم، نماز را فارسي بخوانيم. گفتهاند: اين طور بخوان. خدا به بني اسرائيل گفت: «قُولُوا حِطَّةٌ»(بقره/58) بگوييد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه» اينها گفتند «حنطه» حنطه به معني گندم است. عبارت را عوض ميكنند. ماهها را پس و پيش ميكنند. هر نوع تغيير و بدعتي در كار باشد اين سليقه شخصي است. بايد در كارهاي عبادي، مو به مو عمل كرد. ميگويند: چند چيز روزه را باطل ميكند.
همان طور كه دقيق گفتند بايد عمل كرد. براي كسي كه زلفش را بي چون و چرا دست آرايشگاه ميدهد، زشت است. بي چون و چرا خودش را در اختيار پزشك قرار مي دهد. ماشين خود را در اختيار مكانيك ميگذارد اما همين كه ميگويند: دينت را در اختيارخدا بگذار، چون و چرا ميكند. در همه كاري تقليد ميكند. يك وقت يك جواني به من رسيد و گفت: چرا قانون خدا اين طور است؟ گفتم: نميدانم چرا اين طور است. قانون خداست ما هم بايد به آن عمل كنيم. گفت: نه بايد، فلسفه احكام را بدانيم.
گفتم: احكام ما دليل دارد اما همهي دليل هايش را بايد من و تو بفهميم. من ديدم اين جوان يك خرده كلهاش بوي قرمه سبزي ميدهد. خيلي ادعاي روشن فكري ميكند. گفتم: تو ميگويي در هر كاري ما بايد تحقيق كنيم؟ گفت: بله! گفتم: ران انسان كلفت است يا باريك است؟ گفت: ران انسان كلفت است. گفتم: ساق پا چطور؟ گفت: ساق پا باريك است. گفتم: اگر تو ميخواستي تحقيق كني، چرا براي رانت چنين شلوار تنگي را دوختهاي كه به پايت بچسبد؟ براي ران كلفت شلوار تنگ دوختي اما براي ساق باريك، پاچههاي گشاد دوختي. تو در كجاي كارهايت تحقيق كردي كه حالا بيايي دربارهي احكام صحبت كني.
من ديدم در هر مسئلهاي بدون چون و چرا تقليد است. (هم شرق، هم غرب) اسلام ميگويد: روسري سركن. روسري 20 گرم وزن دارد. ميگويند: فلسفهي روسري چيست؟ اما وقتي آمريكا ميگويد: اين كفش را كه 10 سانت كفه دارد بپوش، هيچ فلسفهاي را به ميان نميآورد. اگر آمريكا 2 كيلو به كفش اضافه كند حرف نميزند اما اگر اسلام 20 گرم به سرش اضافه كند، حرف ميزند. اينها ميخواهند «إِنْ يُريدُونَ إِلاَّ فِراراً»(احزاب/13) قرآن ميگويد: به بعضيها ميگفتيم به جبهه برويد.
ميگفتند: «إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ» خانهي ما درب ندارد. ميگويد: «وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاَّ فِراراً» اينها ميخواهند بهانه بگيرند. دل تسليم نيست. بنابراين تذكر ما اين است كه بايد مواظب باشيم و سليقههاي شخصي به كار نبريم. اگر سليقه در عبادت باشد «حِطَّةٌ» به «حنطة» تبديل ميشود. اگر تغيير زماني باشد «إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ» ريشه قرآني دارد. بايد مواظب باشيم. اگر كلاه شرعي باشد قصه بني اسرائيل ميشود كه گفتند: شنبه ماهي نگيريد. اينها شنبه حوض ميكندند. ماهيها در حوض ميآمدند و اينها در سوراخ را ميبستند. يكشنبه ميآمدند ماهي ميگرفتند.
يعني ماهيها را شنبه گير ميانداختند، يكشنبه ميگرفتند. به پيغمبر ميگفتند «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» يك قرآن ديگر بياور. به پيغمبر ميگفتند، چرا تو پيغمبر شدهاي؟ «عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ»(زخرف/31) در دو قريه آدمهاي سرشناس بودند. ميگفتند: مگر تو چه كسي هستي كه پيغمبر شدهاي؟ اين يكي بايد پيغمبر بشود. مثلاً خيال ميكردند پيغمبري كيلويي است. به پيغمبر ميگفتند: اگر تو پيغمبر هستي، خانهي طلاييات كجا است؟ اگرتو پيغمبر هستي نهر آب هايت كجاست؟ اينها خيال ميكردند كه پيغمبر شدن به مال و ثروت است. علياي حال در حكم خدا بهانه گيري ميكردند.
فرم دستور همين است، چه وقت سحري بخور و چه وقت افطار كن. اين طور نيست كه بگويي: حالا ما از صبح تا حالا گرسنگي كشيدهايم، به خاطر اين يك دقيقه روزهام باطل شد؟ بله باطل شد. مثل اين است كه شما 80 سال مراعات بهداشت را بكني بعد يك قاشق سم بخوري! خوب همه چيز خراب ميشود و شما ميميري! آقا من اين همه غذاي خوب خوردم! بله غذاي خوب خوردي ولي با ترياك كشيدن همه را از بين بردي. همهي كارها همين طور است. دستورات خدا را همان طور كه گفته است بايد انجام بدهيم.اصولاً ريشهي تمام نزاعها شرك است. اختلاف قانون، توليد نزاع ميكند. تمام جنگها به خاطر اختلاف رژيم، اختلاف حاكم، اختلاف سليقه، اختلاف هوسها است. اگر قانون فقط قانون خدا باشد، حاكم فقط خدا باشد، سليقههاي شخصي و هوسها كنار بروند، سيستمهايي كه انسان بافته است كنار برود، اختلاف قانون را كنار بگذاريم، قانون، قانون الله ميشود. تمام فسادهايي كه در جامعه است، به خاطر اين است كه ريشه در شرك دارد. چون من ميگويم: من و تو ميگويي: تو، با هم جنگ ميكنيم. معناي شرك اين است كه انسان به غير خدا تكيه كند.
كشورهاي مسلمان نمايي كه ميگويند ما كشور اسلامي هستيم ولي به آمريكا تكيه ميكنند اين هامسلمان نيستند و جالب اين است كه وقتي آيت الله منتظري در هفته وحدت دعوت ميكند كه بيايند، ميگويند: نه نرويد! به خاطر اين كه شرك است. يك اسلام آمريكايي است. شرك به معني تكيه بر غير خدا كردن است. اگر هر كشور اسلامي به جاي اينكه بر ايمان به خدا، حكم خدا، قانون خدا، خلق خدا، تكيه كند بر قدرت ديگري تكيه كند، شرك كرده است.
بنابراين اگر تمام كشورهاي اسلامي در خط ايران قرار نگيرند، بايد در خودشان تجديد نظر كنند. در قرآن بيش از دويست مرتبه «دُونِ اللَّهِ» داريم كه به معني ضد خدا و غير خدا است. زمان شاه اينطوري بود، ميگفتند: اين از نظر شرعي است. حكم آن را فهميديم. حالا بگو ببينم حكم آن از نظر قانوني چيست؟ اينها كه در مجلس مينشستند، يك قانون ديگر وضع ميكردند. ميگفتند: شرعاً و قانوناً! درجمهوري اسلامي درست نيست كه آدم بگويد: شرعاً و قانوناً. چون قانوني كه فقهاي شوراي نگهبان تأييد كنند، درجمهوري اسلامي همان قانون شرعي است. شرع ما قانون است. قانون ما شرع است. معناي شرك تكيه به غير خدا كردن است.
قرآن ميگويد: اي انسان! به چه تكيه ميكني؟ در قرآن آيات زيادي داريم. دهها آيه داريم كه ميگويد: بشر به چه كسي تكيه ميكني؟ يك جا ميگويد: آن كس كه به او تكيه كردي، نميتواند يك مگس هم درست كند. اگر تمام رئيس جمهورها هم جمع شوند، نميتوانند يك مگس درست كنند. «لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً»(حج/73) اگر يك مگس، يك چيز را بردارد و فراركند، همه جمع شوند، دنبالش بدوند، نميتوانند از دهانش بگيرند. تو به دنبال چه كسي ميدوي؟ يك جا ميگويد: تمام قدرتها، مثل خانه عنكبوت است. با يك فوت از بين ميرود. تمام داستانهاي قرآن براي اين است كه دل ما را به خدا گره بزند و از غير خدا دربياورد. به چه كسي تكيه ميكني؟ اي قارون به پول تكيه كردي؟ ديدي خودت و پول هايت را به خاك فرو برديم.
فرعون به زور تكيه كردي! ديدي تو را در آب خفه كرديم! ابولهب كارشكني كردي، ديدي اسم تو را نابود كرديم. ابرهه سوار فيل شدي تا كعبه را خراب كني! «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ»(فيل/5) ديدي خودت و فيل سوارهايت رامثل خاكستر كرديم. يوسف را در چاه انداختيد تا نابودش كنيد. ديديد چگونه او را عزيز كرديم؟ ابراهيم را در آتش انداختيد تا او را بسوزانيد، ديديد چگونه او را بيرون آورديم؟ آيت الله بهشتي و 72 تن و محمد منتظري و حقاني را سوزانديد كه جمهوري اسلامي نابود شود. ديديد نابود نشد و محكمتر هم شد؟ يونس فرار كردي كه راحت شوي، ديدي كه چگونه در شكم ماهي گير كردي؟
عربهاي مكه ريختند تا پيغمبر را ترور كنند. ديديد چگونه آن شب ما پيغمبر را نجات داديم؟ تمام قدرتها خواستيد پيغمبر را بكشيد و ما با تنيدن تار عنكبوت به دهانهي غار پيغمبر را حفظ كرديم. تمام قصههاي قرآن براي اين است كه به خدا تكيه كن. اي مردم ديديد كه به پيرمردي به نام ابراهيم بچه داديم. خدا ميتواند به پير هم بچه بدهد. ديديد چطور به زكريا با اين كه زنش نازا بود در پيري بچه داديم؟ موسي را عزيز ميكنيم. فرعون را غرق ميكنيم و قارون را خفه ميكنيم. همهي قصههاي قرآن براي اين است كه بگويد: دلت به اين زندگي خوش نباشد. اين زندگي كانال است. دنيا عرض است. دنيا متاع قليل است و كم است.
«زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(طه/131) قرآن ميگويد: دنيا زهره است. زهره به معني غنچه است. دنيا غنچه است. يعني اين غنچه براي هيچ كس گل نميكند. هركس به اميد گل كردن مينشيند. چه موقع ميشود كه من داماد شوم؟ داماد ميشود. چه موقع ميشود كه خانه شخصي داشته باشم؟ صاحب خانه ميشود.
چه موقع ميشود كه بچه دار شوم؟ چه موقع ميشود كه بچه ما حرف بزند؟ همهي اين چه موقعها را ميگوييم اما آخر هم به ريشهاش نميرسيم. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) فقط ايمان به خدا دل را نگه ميدارد. دنيا دل را نگه نميدارد. قرآن ميگويد: «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ»(ق/30) خدا ميگويد: روز قيامت به جهنم ميگوييم: جهنم پرشدي؟ ميگويد: بازهم جا دارم؟ حالا اگر به انسان بگويي پر شدي؟ ميگويد: باز هم هست.اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «ابْنَ آدَمَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيَا مَا يَكْفِيكَ فَإِنَّ أَيْسَرَ مَا فِيهَا يَكْفِيكَ وَ إِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لَا يَكْفِيكَ فَإِنَّ كُلَّ مَا فِيهَا لَا يَكْفِيكَ»(كافى، ج2، ص138) اگر اين قدر ميخواهي كه تو را بس باشد، همين قدر بس است. هرچه داري بس است. يك موقع ميگفتيم: چه موقع ميشود كه يك دوچرخه داشته باشيم. دوچرخه سوار شديم. گفتيم: چه موقع ميشود كه يك ماشين داشته باشيم.
ماشين ما درست راه نميرفت. گفتيم: چه موقع ميشود كه يك ماشين برو داشته باشيم. حالا كه ماشين برو داريم ميگوييم: چه موقع ميشود كه زودتر برسيم؟ آخر همهي اين چه موقعها كه شد آدم ميفهمد به اميد نشسته است. قرآن ميفرمايد: دنيا غنچه است. يعني همهي مردم به اميد اين كه چه وقت گل بشود، كنار اين غنچه مينشينند و آخرش هم غنچه دنيا براي كسي گل نميدهد.
خوشا به حال آنهايي كه از دنيا كام قيامت گرفتند. يكي از دعاها كه امام سجاد(ع) در سحرها ميكردند، اين است. اين دعا را زياد بخوانيد «سيِّدِى أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قُلُوبِنَا»(مصباحالمتهجد، ص590) خدايا حب دنيا را از دلم بيرون كن. حب دنيايي كه مانع حب خدا بشود، بسيار بد است. آدم كه پهلوي مسئولين مملكت مينشيند، ميبيند كه بعضي هايشان از گرفتاري و هجوم و فشار دنيا و كار غصه ميخورند. خيلي از افراد ميگويند: آن زماني كه ما طلبه بوديم، آن زماني كه ما مسئوليت نداشتيم، چه توفيقاتي داشتيم اما حالا كه مسئول شديم بسياري از نعمتها از ما گرفته شده است. ميگويد: چه موقع ميشود كه پشت ميز او بروم. او كه پشت ميز نشسته است ميگويد: خوشا آن موقعي كه پشت ميز نبودم.آن يكي خر بود پالانش نبود چون كه پالان يافت خر ديگر نبود.نان دارد دندان ندارد. دندان دارد نان ندارد. اين معناي اين است كه «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(طه/131) يعني دنيا غنچه است. بنابراين تكيه به خدا، عشق به خدا مسئلهي مهمي است. شرك چيست؟ اگر كسي مشرك بشود عملش نابود ميشود. «وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(انعام/88) قرآن ميگويد: اگر مردم شرك بورزند، كارهاي خوبشان هم از بين رفته است. «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك»(زمر/65) پيغمبر اگر تو مشرك شوي، عملت نابود است.
اصولاً شرك در روان آدم اثر دارد. آدم مخلص فقط ميخواهد خدا را راضي كند. غصه نميخورد كه مردم خوششان آمد يا بدشان آمد اما آدم مشرك چون ميخواهد اين را راضي كند و آن را راضي كند هم خودش خرد ميشود و آخر هم همه راضي نميشوند. «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌام اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»(يوسف/39) اگر به يكاش پز گفتند: ما يك مهمان داريم كه فقط سوپ ميخورد. ميگويد: خدا پدر اين مهمان را بيامرزد اما اگر به ايناش پز بگوييم: ما 32 نفر مهمان داريم كه همه نوع غذايي ميخورند و هر مهماني دو نوع غذا ميخواهد. ايناش پز نميداند كه چه كار كند و گيج ميشود. آدمي كه ميخواهد هم اين را راضي كند و هم آن را راضي كند، نميتواند همه را راضي بكند.
(با يك دست نميشود دو تا هندوانه برداشت) قرآن ميگويد: ما در يك دل نميتوانيم دو مهر بگذاريم. شرك يك ضرر رواني دارد. چون مشرك غير از خدا ميخواهد. يكي از دوستان ميگفت: خدا يكي است و زود هم راضي ميشود. مردم زياد هستند، توقع زياد هم دارند. خدا يكتاست، زود هم راضي ميشود. «يا سريع الرضا»(مصباحالمتهجد، ص849) حالا شما در اين وسط يا بايد يك خدايي را راضي كني كه زود راضي ميشود، يا بايد مردم زيادي را راضي كني كه توقعهاي زياد دارند.
بالاخره اگر ميخواهي اعصابت سالم باشد يك نفر بهتر است. كمي هم دربارهي يقين صحبت كنيم. در دعاي مكارم الاخلاق داريم: «وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِين»(صحيفه سجاديه، دعاى 20) امام زين العابدين ميفرمايد: خدايا يقيني به من بده كه بهترين يقينها باشد. يقين چيست؟ در قرآن علم اليقين و حق اليقين و عين اليقين آمده است «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ»(تكاثر/7-5) «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقينِ»(واقعه/95) يقين چيست؟ گاهي انسان دودي را ميبيند و ميفهمد آتش است. گاهي ميرود از نزديك با چشمش آتش را ميبيند. گاهي دستش را در آتش ميگذارد و ميسوزد. يقين اين است كه انسان با همه وجودش مسئله را لمس كند. مثلاً ما ميدانيم كه جهنم هست اما هنوز به جهنم يقين نداريم.
به جهنم علم داريم اما يقين نداريم. امام علي(ع) ميفرمايند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ وَ أَلْهَمَهُ الْيَقِينَ»(غررالحكم، ص49) اگر خدا كسي را دوست داشته باشد، به او يقين ميدهد و فقيهش ميكند. هم در دين فقيه ميشود و هم مطالب را مييابد. مثلاً من درحرفي كه ميزنم، ميگويم كه دنيا ارزش ندارد اما يقين ندارم به دليل اين كه اگر من را در عروسيات دعوت نكني قهرمي كنم. اگر چاي كم رنگ به من بدهي قهر ميكنم. اگر به من احترام نگذاري قهر ميكنم. امام سجاد(ع) دربارهي يقين در دعاي مكارم الاخلاق مي فرمايد: خدايا يك يقيني به من بده كه باور كنم. مثل اين برادراني كه در جبهه هستند و خيلي هايشان شهيد شدهاند. يك چيزي را ميبيند كه وقتي ميگويد: دنيا ارزش ندارد، راست ميگويد كه ارزش ندارد.
چون پول و جواني و شهوت و زن و بچه و. . . را كنار گذاشته و ميگويد: دنيا ارزش ندارد. هر دو ميگوييم: دنيا ارزش ندارد ولي او كجا و من كجا! پدر در خانه ميآيد و به بچه هايش ميگويد: فردا صبح صد هزارتومان بدهكار هستم. پول هم ندارم. آبرويم ميريزد. شام را ميخورند و همه در رختخواب ميروند. همه خوابشان مي برد ولي خواب از سر پدر پريده است. پيغمبر اسلام ميخواست نماز صبح بخواند. ديد يك جواني، نمازش را خوانده است و چشم هايش زرد است و چرت ميزند و يك حال غير طبيعي دارد. پيغمبر به اين جوان گفت: حالت چطور است؟ گفت: الحمدلله من يقين دارم. تا گفت: من يقين دارم، پيغمبر گفت: يقين داري؟ گياه يقين خيلي ناياب است، يقين پيدا نميشود اما علم و پول و. . . پيدا ميشود. گفت: يقين داري؟ گفت: بله يقين دارم. پيغمبر فرمود: علامت و نشانهي يقين تو چيست؟
جوان گفت: نشانهي يقينم اين است كه ديشب كه رفتم بخوابم، ياد گناهانم افتادم. سرم را روي بستر گذاشتم تا بخوابم. فكر كردم كه اگر خوابيدي و مردي و بيدار نشدي وجهنم براي تو درست شد. قيامت تو حاضر شد چه كار خواهي كرد؟ به خدا چه پاسخي خواهي داد؟ همين طور كه در رختخواب به ياد گناهانم بودم، لرزيدم و گريه كردم. گويا جهنم را ديدم. بهشت را ديدم. دادگاه جلوي چشمم مجسم شد كه مبادا به من بگويند: مزد چشمي كه به تو دادم اين بود كه گناه كني؟ مزد دستي كه به تو دادم اين بود كه گناه بكني؟ مزد زوري كه به تو دادم اين بود كه ظلم كني؟ مزد پولي كه به تو دادم اين بود كه قمار كني؟ آخر چه مرضي داشتي؟ غذاي شيرين ميخواستي، توت خلق كردم. غذاي ترش ميخواستي ليمو خلق كردم.
ترش و شيرين ميخواستي انار خلق كردم. آخر چه مرضي داشتي كه آب جو خوردي؟ صد نوع چيز خوش مزه درست كردم. گفتم: از اين صد نوع بخور. تو همهي اين صد نوع را نخوردي و رفتي آن حرام را خوردي؟ آيا با من لجبازي داشتي؟ جوان گفت: من ديشب رفتم بخوابم اما به ياد جهنم و قيامت افتادم و تا صبح خوابم نبرد. لذا صبح كه آمدم نماز بخوانم، رنگم پريده است، چون ديشب خوابم نبرده است. پيغمبر فرمود: آفرين تو يقين داري. به اين يقين ميگويند. اگر خواب از سرت پريد، يقين داري. بازاري ميداند چون فردا چك او بر ميگردد. ما ميدانيم كه جهنمي وجود دارد اما با خيال راحت تا صبح ميخوابيم. امام سجاد(ع) در مكارم الاخلاق ميفرمايد: «وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِين» خدايا يقيني به من بده كه از بهترين يقينها باشد.
امام علي(ع) ميفرمايند: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْآخِرَةِ لَمْ يَحْرِصْ عَلَى الدُّنْيَا»(غررالحكم، ص151) اگر يقين داشته باشي در قيامت بايد جواب بدهي. اگر يقين داري كه قيامت خواهند گفت: «ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ»(مدثر/42) يك مصاحبهاي جهنميها و بهشتيها دارند. بهشتيها به جهنميها ميگويند: چطور شد كه جهنمي شدي؟ «قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»(مدثر/43) ميگويند: ما پاي بند نماز نبوديم. گاهي ميخوانديم و گاهي هم خوابمان ميبرد و نماز نميخوانديم. اگر ما يقين داشته باشيم كه جهنم هست، هيچ وقت از مردم ناراحت نيستيم. مثلا شما به خيابان ميروي و يك باره يادت ميافتد كه نماز نخواندهاي. آفتاب هم دارد غروب ميكند. شما ميگويي: من حزب اللهي هستم، مسلمان خوبي هم هستم.
آيا شهامت اين را داري كه كنار پياده رو بروي و نمازت را بخواني؟ ميگويي: بله! براي اين كه اگر نماز بخوانم مردم خواهند گفت: ما يقين نداريم. اگر خدا هم به من بگويد: چرا نماز نخواندي، نميترسيم. ما از خدا وحشت نداريم ولي از مردم وحشت داريم. «يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» آدمي كه يقين دارد از حرف مردم ناراحت نيست. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْآخِرَةِ» اگر كسي به آخرت يقين داشته باشد، از هيچ كس جز خدا نميترسد. بعضي از افراد هستند كه كم فروشي ميكنند. اگر اينها به آخرت يقين داشته باشند، اين كار را نميكنند.
قرآن ميگويد: چرا كم فروشي ميكنيد؟ «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظيمٍ»(مطففين/54) تو فكر نميكني كه در روز قيامت بايد جواب بدهي؟ خدا ميگويد: تو كه كم فروشي ميكني، به آخرت يقين نداري. «مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَعَادِ اسْتَكْثَرَ الزَّادَ»(مستدركالوسائل، ج11، ص200) اگر يقين داشته باشي بليط بخت آزمايي اين هفته برنده ميشود. «والله العلي العظيم» بليط را ميخري و برنده ميشوي، چون يقين داشتهاي. خدا گفته است: «مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ»(بقره/261) اگر يك درهم بدهي هفت صد برابر ميشود.
«أَضْعافاً مُضاعَفَةً»(آل عمران/130) داريم «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»(انعام/160) داريم«جَزاءُ الضِّعْفِ»(سبأ/37) خدا وعده داده است كه هرچه به ما بسپاري، چند برابر ميشود اما چون ما يقين نداريم باورمان نميآيد. لذا 5 ريال كه به فقير ميدهيم، ميايستيم تا 3 ريالش را پس بگيريم. اگر آدم يقين داشته باشد كه هرچه داريم براي خداست، پس چرا چيز خوب نميدهي؟ من يقين ندارم. لذا ما به قدري به دنيا چسبيدهايم كه اگر خواستيم به فقير يك 5 ريالي بدهيم، آن كه سياهتر است را ميدهيم تا دلمان خوش باشد. اين5 ريالي سفيد 5 دقيقه بيشتر در جيب ما نيست.
اگر به قيامت يقين داشته باشيم راحت پول خرج ميكنيم. اگر به قيامت يقين داشته باشيم به هيچ وجه گران فروشي و كلاه برداري نميكنيم. اگر «مَنْ حَسُنَ يَقِينُهُ حَسُنَتْ عِبَادَتُهُ»(غررالحكم، ص62) اگر به قيامت يقين داشته باشيم، عباداتمان هم خوب ميشود. امام سجاد(ع) يك لباس خوب داشت كه وقتي ميخواست براي نماز خواندن برود، آن را ميپوشيد. يك كسي رسيد و گفت: مگر به خانهي عروس ميروي؟ گفت: بله، به خانهي عروس ميروم. اين تو هستي كه وقتي به خانهي عروس ميروي لباس شيك ميپوشي.
من دارم به محضر خدا ميروم. خدايي كه غير از رضاي او بهشتي دارد كه از جمله نعمتهاي بهشت حورالعين است و او از عروسهاي دنيا بهتر است. تو براي عروس دنيا لباس قشنگ ميپوشي، من براي رضاي خدا كه در كنار رضاي خدا، نعمت خدا و بهشت خدا و حورالعين هم هست لباس قشنگ ميپوشم. حورالعينها از همهي عروسهاي دنيا بهتر هستند. تو براي جز لباس شيك ميپوشي. آن وقت متلك هم ميگويي. من ه براي كل لباس شيك ميپوشم. امام حسن(ع) وقتي سر نماز ميرفتند، رنگشان زرد ميشد. ميگويند: آقا چرا رنگت پريد؟ ميگويد: در برابر خدا هستم.
امام وقتي به مكه ميرود، لباس هايش را ميكند و لباس احرام ميپوشد. وقتي ميخواهد لبيك بگويد، نميتواند. ميگويند: يا امام حسن! چرا لبيك نميگويي؟ مي گويد: ميترسم بگويم كه خدايا آمدم. خدا به من بگويد: من آمدن تو را قبول ندارم. حديث داريم اگر كسي مال حرام جمع كرده باشد و به مكه برود وقتي بگويد: لبيك! خدا ميگويد: لا لبيك. نميخواهم بيايي. مال حرام در بچه اثر ميگذارد.
مال حرام رشد نميكند و اگر رشد كند بركت ندارد و اگر انسان بچه دار شود آن بچه حرام زاده ميشود. حديث اين است «كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّةِ»(كافى، ج5، ص124) مال حرام در بچه اثر ميگذارد و اگر انفاق كند اجر ندارد و اگر حج برود و لبيك بگويد خدا ميگويد: نميخواهم بيايي. امام وقتي ميخواهد لبيك بگويد، خدا را حاضر ميداند. وقتي ميخواهد سر نماز برود، خدا را حاضر ميداند. اين حضور خدا خيلي مسئله است.خدايا تو را به مقام محمّد و آل محمّد قسم ميدهيم كه ما را در قيامت رو سفيد بگردان. خدايا تو را به مقام محمّد و آل محمّد هر خير و بركتي كه در اين ماه عزيز براي بندگان خوبت مقدر ميكني، براي همه ما مقدر فرما. قلب مبارك حضرت مهدي(عج) را از ما خشنود بفرما.خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار «والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»