امام صادق (ع) - [درس هایی از قرآن] : امام صادق (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[درس هایی از قرآن] : امام صادق (ع) - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام صادق (ع)

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

بحث اين جلسه ما درباره‌ي امام صادق(ع) است. ما از امام صادق چه مي‌دانيم؟ خدا مرحوم آيت اللّه كاشاني را رحمت كند كه در زمان طاغوت، تلاش كرد كه به روز شهادت امام صادق بها داده شود و تعطيل رسمي شود. مذهب ما جعفري است، بايد در اين مورد اطلاع بيش‌تري داشته باشيم و شما طلبه‌هاي جوان كه در مدرسه‌ي امام صادق هستيد، خوب است بدانيد كه در مدرسه‌ي امام صادق چه كساني بودند.

يك خورده خودمان را مقايسه كنيم. شما كه خيلي خوب هستيد، من نگاه مي‌كنم بيست سال پيش وقتي كه سن شما بودم، امكانات شما را نداشتم. امکانات رشد شما خيلي بيش‌تر است.

در قرآن مجيد، كلمه‌ي موازين و ميزان زياد به كار رفته است. «ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»(اعراف/8)، «خَفَّتْ مَوازينُهُ»(اعراف/9)، «فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً»(كهف/105) وزن وميزان و موازين زياد به كار رفته است و جزء اعتقاد ما است. طبق آيات قرآن، در قيامت همه كارها ميزان مي‌شود.

ميزان در قيامت چيست؟ ميزان را چند طور معنا كرده‌اند. شايد طبيعي ترين معناي آن اين است كه ميزان هر چيزي وسيله‌ي سنجش آن چيز است. يعني لازم نيست ميزان هر چيزي ترازو باشد. ميزان خط، خط كش است. ميزان هوا، هواسنج است. ميزان پارچه، متر است. ميزان هندوانه، كيلو است. ميزان هر چيزي يك چيز است. ميزان آدم چيست؟ از اين كه قرآن در آيات زيادي ميزان را به کار برده است چه مي‌فهميم؟ «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(اعراف/8) ميزان حق است.

منظور از ميزان انسان‌هايي است كه مجسمه‌ي حق هستند. مثل اولياء خدا، ائمه‌ي معصوم، اميرالمؤمنين که ميزان هستند. «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»(بحارالأنوار، ج‏97، ص‏330) خدا رزمندگان را پيروز كند. خدا قسمت كند که در كنار قبر اميرالمؤمنين بايستيد وجزو سلام هايتان اين باشد كه سلام بر تو‌اي اميرالمؤمنين كه تو ميزان هستي. يعني ما را با تو مي‌سنجند. حالا اگر امام ميزان باشد كه ما صفر مي‌آوريم.

حالا مي‌خواهيم خودمان را با شاگردان امام صادق ميزان كنيم و بسنجيم.

من چند نفر از شاگردان امام صادق را مي‌شمارم و راجع به آنها برايتان صحبت مي‌كنم.

نشر تشيع به خاطر امام صادق است. بني اميه و بني عباس خيلي خط اهل بيت را مي‌كوبيدند. به خاطر اين است كه ما مي‌گوييم امام بايد معصوم باشد. وقتي امام معصوم شد، مفترض الطاعه است. يعني اطاعت از آن‌ها واجب است. اين عقيده روي كره‌ي زمين مخصوص ما است. ديگران مي‌گويند: نه! اين گونه نيست. به«وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ» تكيه مي‌كنند. (شورى/38) مي‌گويند: امرهم درست است ولي امامت امرهم نيست، امراللّه است.

عهداللّه است. و وقتي خدا حضرت ابراهيم را امام كرد. فرمود: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(بقره/124) تو امام شدي. ابراهيم گفت: «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي» خدايا ذريه‌ي من هم امام شوند. فرمود: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» اين مقام امامت براي من است و به آدم ظالم نمي‌دهم.

پس امامت امرهم نيست كه بگويم«وَ أَمْرُهُمْ شُورى» «إِنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(كافى، ج‏1، ص‏278) است. چيزهايي مربوط به خدا است كه نمي‌شود در آن مشورت كرد. مشورت براي اين نيست كه نماز صبح چند ركعت است. امامت به دليل قرآن مجيد عهد الله است. امامت عهد است.

اين عهد و پيمان و مقام امامت به افراد ظالم نايل نمي‌شود. روي همين حساب تمام طاغوت‌ها در طول تاريخ با شيعه مخالف هستند. چون طاغوت‌ها مي‌گويند: چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نساء/59) اولي الامر يك جا صّدام است و يك جا شاه است.

بالاخره آدم چه كار كند؟ كدامشان اولي الامر هستند؟ اولي الامرها را به سران ممالك معنا مي‌كنند. اگر اولي الامرها اختلاف داشتند، بالاخره مسلمان چه كار كند؟ اگر بگويند هر منطقه اولي الامر خودش كه كشمكش مي‌شود. ما معتقد هستيم كه اولي الامر و رهبر و امام بايد معصوم باشند و وقتي معصوم باشند، واجب الطاعه هستند. روي همين حساب در طول تاريخ، طاغوت‌ها همه‌ي مردم به جز شيعه را به بله قربان گويي وا مي‌داشتند.

بني اميه امام حسين را در كربلا شهيد كرد. امام چهارم ده سال در باديه‌ها زندگي مي‌كرد. يعني به شهر نمي‌آمد. خفقاني شديد بود. بعد از اين كه امام حسين شهيد شد، فطرت‌هاي خواب رفته بيدار شد و يك ذره به آن‌ها برخورد. گفتند: چه غلطي كرديم؟ چرا فرزند پيغمبر را كشتند؟ خلاصه اين‌ها سر قبر امام حسين رسيدند و با هم عهدي بستند و شورش كردند. بالاخره بني اميه سقوط كرد و بني عباس روي كار آمد. وقتي بني عباس روي كار آمد، يك خورده ساده گرفت. در اين موقع امام باقر حوزه‌ي علميه تشكيل داد. چقدر شاگرد داشت؟ چهارهزار نفر شاگرد داشت.

شخصي به نام ابوالعباس احمد ابن عقده است که حدود هزار و دويست سال پيش يك كتابي نوشته است. اسم چهار هزار شاگرد امام صادق را تك تك در اين كتاب آورده است و مرحوم طوسي اسم سه هزار نفر از شاگردان را تك تك مي‌برد. نهصد نفر از اين شاگردها در كوفه بودند. هفتاد و پنج نفر از اين‌ها را در كتاب الامام الصادق گفته است.

چند نفر از شاگردان در جه يك را برايتان نام مي‌برم. يكي ابان بن تغلب، علي ابن يقطين، ابوحمزه‌ي ثمالي، ابوبصير، هشام، زراره هستند و من شرح حال آن‌ها را يادداشت كردم. يك روز منصور در خانه آمد. بر زمين لگد زد و گفت: من از دست امام صادق چه كاركنم؟ مثل استخوان در گلوي من است. نه مي‌توانم آن را قورت بدهم و نه مي‌توانم بالا بياورم. معنايش اين است كه هر كسي كه شيعه‌ي امام صادق است بايد در گلوي طاغوت مثل استخوان باشد. كسي كه مي‌گويد: ما كاري به اين كارها نداريم. اين‌ها دروغ مي‌گويند كه ما شيعه هستيم.

قَالَ الصَّادِقُ(ع): «كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا»(صفات‏الشيعة، ص‏3)

دروغ مي‌گويد كسي كه بگويد من شيعه هستم و كاري ندارم. كدام يك از امامان ما ساكت بودند و گفتند: ما كاري به اين كارها نداريم. همه‌ي امام‌هاي ما ضد طاغوت بودند، به دليل اين كه همه‌شان شهيد شدند. شيعه يعني كسي كه مثل استخوان در گلوي طاغوت باشد. يعني اگر خيال آمريکا از همه‌ي كشورها راحت است تا مي‌گويند ايران بايد زرد شود. اصلاً معناي كشور امام زمان اين است. يعني كشوري كه هيچ رهبر فاسدي را نمي‌پذيرد. رهبر را معصوم مي‌دانند. مي‌دانند كه ولايت فقيه جانشين معصوم است. وقتي هم که رهبر معصوم شد، اطاعت از او واجب است.

يكي از شاگردان امام صادق زراره بود. زراره يك خواهر داشت. در فاميل زراره هيچ كس شيعه نبود. اين خواهر شيعه شد و به مكتب اهل بيت علاقه مند شد. رفت برادرش را آورد و شاگرد امام صادق شد. بعد از زراره هم تمام فاميل، همه از فقها و علماي درجه يك شدند. يعني سرسلسله‌ي يك هيئت عالم رباني، يك خواهر بود. خواهر زراره مقدم شده است. گاهي ممكن است يك خواهر ده برادر را هدايت كند.

چه كسي گفته است كه زن تابع است؟ زن موجود عجيبي است. هيچ مسأله‌اي نمي‌تواند در زن نفوذ كند. زن اسيرشوهرش است. زن ترسو است. چه كسي گفته است كه زن تابع است؟ زن تبعيت‌ها و ضعف‌ها و احساساتي دارد، ولي آن جا كه اراده كند، مي‌تواند همه کاري را انجام دهد. زن فرعون در دربار بود. تهديد فرعون، پول فرعون، زور فرعون، خفقان، كفر، شرك، رژيم ديكتاتوري بود. اما يك زن در اين دربار پيدا شد كه پول و زور، تهديد و استبداد و همه‌ي خط‌ها را شكست. بعد مي‌فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(تحريم/11) همه‌ي مؤمنين در طول تاريخ از اين زن ياد بگيرند. مي‌شود كه يك زن اينطور باشد كه جز حق، تسليم هيچ چيز نشود.

زراره از طريق خواهر با اسلام امام صادق آشنا شد. فقيه بود. محدث بود. محبوب ترين فرد نزد امام صادق بود.

مطالب بحث امروز من از اعيان الشيعه است. امام صادق فرمود: «لَوْ لَا زُرَارَةُ وَ نُظَرَاؤُهُ لَظَنَنْتُ أَنَّ أَحَادِيثَ أَبِي ع سَتَذْهَبُ»(رجال‏الكشي، ص‏133) اگر زراره نبود، احاديث امام باقر از بين مي‌رفت. حافظ علوم امام باقر، زراره هست.

«بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثُ بْنُ الْبَخْتَرِيِّ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةُ أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ انْقَطَعَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ انْدَرَسَتْ»(رجال‏الكشي، ج‏170) اگر زراره نبود، آثار نبوت از بين مي‌رفت.

يك كسي آمد گفت: حديث هايتان را از چه كسي نقل كنيم؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ حَدِيثَنَا فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْجَالِس»(رجال‏الكشي، ص‏135) اگر حديث‌هاي ما را مي‌خواهي، به اين جالس نگاه كن. بعد نگاه كرد و ديد كه زراره نشسته است. گاهي وقت‌ها از امام صادق سؤال مي‌كردند. امام صادق مي‌فرمود: زراره نظرش اين است. اين مسأله‌ي تربيتي است. مثلاً از رهبر انقلاب سؤال كنند. رهبر انقلاب بفرمايند كه اين طبقه نظرشان اين است. براي اين كه طلبه را تربيت كند و رشد بدهد، نظر خودش را نمي‌گويد و به او بها مي‌دهد.

‌اي كاش از مدير مدرسه كه مي‌پرسند، بگويد: اين آقازاده نظرش اين است. و اين باعث مي‌شود که اين بچه رشد كند. يك بار كه اسم زراره را بردند، امام صادق گريه كرد. شاگردان امام صادق خيلي عجيب بودند.

امام صادق فرمود: زراره از آن‌هايي است كه «قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ»(نساء/135) يعني وجودش عدالت بود. البته روايت‌هايي داريم كه جلوي بعضي‌ها از زراره انتقاد مي‌كرد. بعد به پسرش مي‌گفت: به پدرت بگو من دوستت دارم. به خاطر اين آدم‌هايي كه اين جا بودند، چنين گفتم. اگر من اين كلمه را مي‌گفتم، اسباب درد سر درست مي‌شد.

بعد امام مي‌فرمود: مثل تو، مثل كشتي هست كه حضرت خضر سوراخ مي‌كرد. من براي حفظ جان تو و براي اين كه از طاغوت سالم بماني بي اعتنا هستم.

مثلاً اگر يك خاطره‌ي جالب از يك اسير نقل كنيم، فوري راديو بغداد شكنجه‌ي آن اسير را زياد مي‌كند. جالب اين كه فرمود: «إِنَّكَ وَ اللَّهِ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَ أَحَبُّ أَصْحَابِ أَبِي ع حَيّاً وَ مَيِّتاً فَإِنَّكَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِكَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ»(رجال‏الكشي، ص‏138) زراره زنده باشد يا بميرد از بهترين اصحاب من است «فَإِنَّكَ أَفْضَلُ سُفُنِ ذَلِكَ الْبَحْرِ الْقَمْقَامِ الزَّاخِرِ» زراره در اين درياي متلاطم، تو بهترين كشتي هستي.

يك روز زراره ناراحت بود که آيا امام صادق از او راضي هست يا راضي نيست؟ بعد امام صادق فرمود: ناراحت نباش «أَنَا وَ اللَّهِ عَنْكَ رَاضٍ»(رجال‏الكشي، ص‏141) واللّه من از تو راضي هستم. خدايا به آبروي اين آبرومندان، ما را همچون زراره و ابان بن تغلب و محمّدبن مسلم‌ها آشنا به امام و مكتب اهل بيت بفرما و ما را ناشر آن‌ها قرار بده.

يكي از شاگردهاي امام صادق جابر جوفي است. جابر جوفي مي‌گويد: هفتاد هزار حديث بلد هستم، اما به من گفته‌اند که اين‌ها را به كسي نگو. روايت زيادي داريم كه همه‌ي حديث‌ها را به همه كس نگوييد. بعضي‌ها نمي‌كشند، ظرفيت‌ها مختلف است.

قصه موسي و خضر براي اين در قرآن نقل شده است كه معلم و شاگرد بايد مواظب ظرفيت طرف مقابل باشند. قرآن دو قصه يكي از يوسف و يكي از هد هد نقل مي‌كند.

يوسف اين همه علم داشت. مي‌گفت: «عَلَّمَني‏ رَبِّي»(يوسف/37) خدا به من علم داده است و علم من از خودم نيست. هدهد داشت مي‌پريد، يك مسأله‌اي را متوجه شد. پهلوي سليمان آمد. گفت: يك چيزي بلد هستم كه تو آن را بلد نيستي.

هشام يك آقازاده بود كه هنوز صورتش ريش نداشت. در جلساتي كه بزرگ‌ها بودند، چنان استدلال مي‌كرد كه خيلي براي پيرمردها سنگين بود. امام صادق وقتي ديد كه يك پسر نوجوان اين قدر شكوفا مي‌شود(اصولاً وضع ما وضعي نيست كه استعدادها رشد كند. وضع درسي ما مثل كله قندي است كه قالب بندي مي‌شود. يعني سن ما سن شناسنامه‌اي است و يكي از امتيازات حوزه اين است كه اگر كسي زود مي‌تواند بخواند، پيش برود. در قديم آدم‌هايي بوده‌اند كه در جواني فقيه بودند و مجتهد مي‌شدند).

گاهي امام صادق براي هشام، يك مطالبي را مي‌فرمود و مي‌گفت: به اندازه‌اي ياد گرفتي كه بتواني با منكرين خدا بحث كني. مي‌گفت: بله فهميدم. خلاصه امام صادق فقط مغز شاگردهايش را پر نمي‌كرد، بلکه آنها را تربيت هم مي‌كرد. يك روز امام صادق(ع) مهمان داشت. به هشام گفت: بيا قصه‌ات را بگو. هشام مي‌گفت: نه! خجالت مي‌كشم. امام صادق مي‌گفت: نه بيا و قصه‌ات را بگو.

هشام يك شيرين كاري كرده بود. هر وقت امام صادق مهمان داشت به هشام مي‌گفت: بيا اين ماجرا را بگو. چون عقيده‌ي ما اين بود كه امامت بايد از طرف خدا تعيين شود. ديگران مي‌گفتند: نه! ببينيد كه مردم دنبال چه كسي مي‌روند. هركس كه مردم دنبال او رفتند، او امام مي‌شود. هشام بلند مي‌شود و به بصره در خانه‌ي آن آقايي كه چنين عقيده‌اي دارد مي‌رود. درخانه را مي‌زند.

مي‌بيند که آقا در مسجد است. به مسجد مي‌رود و مي‌بيند که آقا نشسته و يك عده هم دور آن نشسته‌اند. هشام هم مي‌نشيند. قد هشام كوتاه بود. روي زانو مي‌نشيند. مي‌گويد: آقا اجازه هست؟ مي‌گويد: بگو. مي‌گويد: آقا شما چشم داري؟ مي‌گويد: بله. هشام چشم را مي‌خواهي چكار كني؟ مي‌خواهم ببينم.

هشام مي‌گويد: گوش داري؟ مي‌گويد: بله. يكي يكي پرسيد. بعد گفت: عقل هم داري؟ مردم همه ناراحت شدند. گفتند: آقا جوابش را نده. گفت: بله دارم. گفت: عقل را مي‌خواهي چه كار كني؟ گفت: چون گاهي چشم و گوش اشتباه مي‌كنند و عقل مي‌ايد جلوي اشتباه چشم و گوش را مي‌گيرد. هشام گفت: آقا عقل را چه كسي به تو داده است؟ گفت: خدا. گفت: چه طور شد که خدا براي اين كه چشم و گوش تو اشتباه نكنند، عقل را قرار داد ولي براي اين كه يک امت اشتباه نكند، امام قرار نداد. چطور براي رفع اشتباه اعضاء عقل هست اما براي رفع اشتباه امت امام نيست.

اين جا هشام آخرين گل را زد. مرد نگاه كرد و گفت: تو هشام هستي؟

گفت: نه! حالا ما يك پسري هستيم.

مرد گفت: نه! تو يا هشام هستي يا يكي از رفيق‌هاي هشام هستي.

امام صادق فرمود: «هَذَا نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ»(إعلام‏الورى، ص‏280)

اين يار من است با زبانش، با دستش، با قلبش نشان مي‌دهد.

يكي ديگر از شاگردهايش ابان بن تغلب است. ايشان وقتي وارد مي‌شد امام صادق برايش متكا مي‌آورد. ببينيد چقدر ادب را رعايت مي‌كرد. من يادم نمي‌رود، طلبه كه بودم به خانه‌ي بعضي از آقايان مي‌رفتم. مي‌گفت: چه مي‌خواني؟ مي‌گفتم: مثلاً جامع المقدمات مي‌خوانم. مي‌گفت: اشترتن چه صيغه‌اي است؟ خوب گيج مي‌شدم. خراب مي‌شدم و بلند مي‌شدم ومي رفتم. از اين قصه بيست و پنج سال مي‌گذرد و هنوز وقتي من اين آقا را مي‌بينم، ياد(اشترتن) مي‌افتم.

امام صادق همين كه ابان بن تغلب مي‌آمد، بلند مي‌شد و برايش متكا مي‌آورد. فرمود: «جالس أهل المدينة فإني أحب أن يروا في شيعتنا مثلك»(رجال‏الكشي، ص‏330) ابان در مجلس بنشين و براي مردم فتوا بگو. من دوست دارم كه تو بنشيني و براي مردم فتوا بگويي. همين كه خبر مرگش را شنيد. گفت: «أما و الله لقد أوجع قلبي موت أبان»(رجال‏النجاشي، ص‏10) از فوت ايشان خيلي دلم گرفت. ابان بن تغلب خيلي عالي بود. همين كه ابان بن تغلب وارد مسجد مي‌شد، منبر و محراب را برايش خالي مي‌كردند، مي‌گفتند: بفرماييد. برايش حريم قائل بودند. ابان سي هزار حديث بلد بود.

حالا طلبه‌هاي ما چقدر حديث بلد هستند؟ اصلاً مخي براي اين کارها نمي‌ماند. آن قدر روزنامه و راديو و اطلاعات متفرقه و تحليل سياسي هست كه ديگر از قال الصادق چيزي نمانده است.

آقايان شما تازه طلبه شده‌ايد. تصميم بگيريد كه با حديث انس بگيريد. اطلاعات متفرقه دير نمي‌شود. اگر آدم بخواهد به خارج برود، بايد شش ماه جلوتر انگليسي ياد بگيرد. يكي ديگر از شاگردان جابر بن حيّان است كه سه هزار و نه صد جزوه و كتاب نوشته است. مدرك آن اعيان الشيعه است. پانصد جزوه در شيمي نوشته است. پانصد جزوه درطب نوشته است. زكرياي رازي به جابر بن حيّان استاد مي‌گويد. جابربن حيّان مي‌گويد: همه‌ي اين‌ها را از امام صادق دارم. يكي از دانشمندان شيمي دان فرانسوي مي‌گويد: فرمول‌هايي كه جابر كشف كرده است، هنوز مورد استفاده است. ازآن جايي كه اروپا نخواسته بپذيرد. گفته است: اين جعفر جعفر صادق نيست. پس چيست؟ لابد جعفر جني است. يعني تحمل نمي‌كنند كه هزار و دويست سال پيش ما شيميدان و مخترع داشته باشيم. اول كسي كه آزمايشگاه و لابراتوار تأسيس كرد جابر بود. ما در زمان امام كاظم مخترع ساعت هم داشتيم.

مسلمان‌ها يك ساعتي را اختراع کردند و پهلوي پادشاه فرانسه فرستادند. وقتي ديدند عقربه هايش مي‌چرخد، بسيار تعجب كردند. يعني زماني كه ما مخترع ساعت داشتيم، فرانسه وحشي بود. ما سابقه‌ي خيلي درخشاني داريم. ما هم شهري بوعلي سينا هستيم. الان به اينجا رسيده كه جوان هشتاد كيلويي ما ديپلم دارد ولي بلد نيست يك دوچرخه باز كند و ببندد. ما مستضعف شده‌ايم والا بسيار قوي هستيم.

در اعيان الشيعه نام سي صد و شصت تا از كتاب‌هاي جابر برده مي‌شود. جابر سه هزار و نه صد كتاب داشته است واعيان الشيعه، سي صد و شصت تا از آن‌ها را نام مي‌برد.

جابربن حيان فقط يك محقق شيميدان نبود. فردي انقلابي بود که طاغوت تحت تعقيب او بود. آخر بعضي از محققين ما ملا هستند ولي به سياه و سفيد كار ندارند. جابر شيميدان و نويسنده‌ي سه هزار و نه صد كتاب بود. طبيب، حكيم، رياضي دان، فيلسوف بود. علم نجوم را هم بلد بود. در عين حال انقلابي و تحت تعقيب دولت هم بود. جالب اين بود كه جابربن حيان پسر شهيد است. پدر جابر به جرم اين كه شيعه شده است او را كشتند و به خاطر همين يتيم بزرگ شد. يعني مي‌شود که بچه‌ي شهيد و بچه‌ي يتيم، مقامش به مقام جابربن حيان برسد. يتيمي جلوي ترقي را نمي‌گيرد. نداشتن پدر خيلي سخت است اما جلوي رشد را نمي‌گيرد. يوسف عزيز از پدرش جدا شد. پيغمبر ما يتيم بود. در زمان خودمان شهيد رجايي يتيم بزرگ شد. تنها چيزي كه با تمام عوامل مي‌تواند استقامت كند، اراده‌ي خود آدم است.

امام صادق(ع) مردم و شاگردانش را به قرآن ارجاع مي‌داد. به شاگردانش مي‌گفت: سؤال كنيد. يك وقتي اين مسأله براي من نقل شد. امام در زمان تبعيد به نجف تشريف مي‌آورند. ايشان درس را شروع مي‌كند. در نجف درس هايش طوري مي‌شود که وقتي استاد درس مي‌دهد، هيچ كس سؤال نمي‌كند. امام فرموده است: مگر اين جا روضه است، حرف بزنيد.

مي گويند: يكي از طلبه‌ها درس استاد را نوشت. گفت: استاد اين درست است. استاد جزوه را مطالعه كرد و گفت: جزوه‌ي خوبي نوشتي. فقط اشكالت اين است كه به حرف‌هاي من انتقاد نكردي. گفت: خوب سؤال كردم، ضايع شدم. استاد گفت: خوب ضايع بشو. بايد نقاد باشي و به حرف، اشكال وارد كني.

به يكي از گوينده‌ها گفتند: شما ده سال يك چيز ديگر مي‌گفتي. امسال يك چيز ديگري مي‌گويي. گفت: يخ نيستم كه دريخچال يخ بزنم. خوب آدم هستم و بزرگ شده‌ام. رشد كرده‌ام.

(يك بار من آيه‌اي از قرآن را خواندم. يك چيزي به ذهن من آمد. با خودم گفتم: که اين احتمال، احتمال خيلي جديدي است. فكر نمي‌كنم هيچ مفسري اين آيه را اين طور معنا كرده باشد. گفتم بروم ببينم که تفسيرها چه مي‌گويند. ديدم در يكي از تفسيرها نوشته است. يعني از بدترين احتمالات و تفاسير اين است. من كلي خنديدم كه حالا يك احتمالي دادم، اين هم يك احتمال ضايعي است و بعد براي يك كسي نقل كردم. گفت: ان شاءاللّه موفق مي‌شوي. گفت: براي اين كه هميشه كسي موفق است که اولش شکست بخورد. ناپلئون مي‌گويد: كسي مي‌تواند پيروز شود كه اول در جنگ‌ها شكست بخورد. بعضي وقت‌ها که افراد مي‌خواهند اشكال بگيرند، خجالت مي‌كشند.

دو رقم حيا داريم: 1- حياء عقل، 2- حياء احمقي.

يكي از حياهايي كه درست نيست، همين است كه آدم مي‌خواهد حرف بزند ولي مي‌ترسد. حضرت امير مي‌فرمايد: از هرچه كه مي‌ترسي به آن داخل شو. «إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ»(نهج‏البلاغه، حكمت 175) دستور مي‌دهند که به سراغ حفظ حديث برويد.

در قرآن يك لطيفه‌اي است. يك عده با پيامبر كار خصوصي داشتند و پهلوي پيغمبر مي‌آمدند. آيه نازل شد که هركس با پيغمبر كار خصوصي دارد، يك درهم صدقه بدهد و بعد بيايد. تا گفتيم: يك درهم صدقه بدهيد و بعد كار خصوصي خود را مطرح کنيد، گفتند: نه! ما كاري نداريم. همه واجب العرض بودند. اميرالمؤمنين يك درهم مي‌داد و سؤال مي‌كرد. دوباره يك سؤال ديگر به ذهنش مي‌رسيد و برمي گشت. يك درهم ديگر مي‌داد و يک سؤال ديگر مي‌پرسيد. دوباره آيه نازل شد كه هركس مي‌خواهد بيايد، بيايد.

فقط مي‌خواستم بگويم كه شما نامرد هستيد. يعني شما به سؤال کردن از پيغمبر يك درهم ارزش نمي‌دهيد. يعني اگر الان بگويند: فيلم سربداران شروع مي‌شود، مغازه‌ها را مي‌بنديم و مي‌دويم. اما وقتي مي‌گويند: قال الصادق نمي‌دويم. چه مانعي دارد که هر کدام از ما يكي يك دفتر بخريم. امام صادق فرمود: «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا»(كافى، ج‏1، ص‏52) يك چيزي كه مي‌شنويد، بنويسيد. در آينده به آن احتياج پيدا خواهيد كرد. يك دفترچه داشته باشيد تا زماني که پاي تلويزيون مي‌نشيني، آنها را بنويسي.

از امام سؤال كردند. امام سرش را پايين انداخت و مكث كرد، بعد جواب داد. گفت: آقا نمي‌دانستي فكر كردي؟ گفت: نه! مي‌دانستم. مي‌خواستم طول بدهم که شما تشنه بشوي. اگر سؤال كردي و من زود جوابت را بدهم، شما هم زود يادتان مي‌رود. اگر من بگويم: گچ در دستم است، يادتان مي‌رود. ولي اگر بگويم: چه در دستم است؟ پنج دقيقه که شما را معطل بكنم و بعد بگويم: گچ، آن وقت است که يادتان مي‌ماند. «ذكر شي ء مبهم ثم مفصل او قوف نفوس » يعني اگر آدم با تشنگي يك چيزي را پيدا كند، برايش ارزش قائل مي‌شود.

قرآن هم همين طور است. وقتي قرآن مي‌خواهد حرف بزند، اول يك سري را تشنه مي‌كند. اين به خاطر اين است که فرد بيشتر جلب شود و بيشتر به سوي قرآن کشيده شود. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(تكوير/1) «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(تكوير/9-8) يعني به يك سري مي‌گويد. اگر آمدي، اگر لباس خوب پوشيدي و آمدي، آن هنگام فرد تشنه مي‌شود.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

/ 1