امر به معروف و نهي از منكر-5، شناخت منكرات
بسم الله الرحمن الرحيم.گرچه زمان پخش برنامهى ما به خاطر پخش اخبار، تغيير پيدا كرده است و قطعاً وقتى هست كه بسيارى در خانه نيستند. اما يك عدهاى هم در خانه هستند و بحث را دنبال مىكنند. بحث ما چند هفته است كه راجع به مسائل ريز امر به معروف و نهى از منكر است. در جلسه قبل شيوه آن را گفتيم و وقت تمام شد. دنباله بحث اين است كه چگونه امر به معروف كنيم؟ چگونه نهى از منكر كنيم؟ پس موضوع بحث دنباله بحث قبل شيوههاى امر به معروف و نهى از منكر است. مطالبى كه در جلسه قبل گفتيم، اين بود كه گفتيم يكى از شيوههايي كه در حكومتهاى طاغوتى، امامان عزيز ما به كار مىبردند اين بود كه اجازه مىدادند كه بعضى از چهرههاى بسيار خوب در حكومت راه پيدا كند و آنجا جلوى بعضى از توطئهها و خطرها را بگيرد. اسمش را هم برديم كه يكى از آنها على بن يختيم بود. او وزير بود و شيعه بود. به دستور امام كاظم(ع) در دستگاه بنى عباس رفته بود. دستگاه ظلم بود. اما اين فرد خوب، در آن دستگاه بد به قدرى شيرين كار مىكرد كه امام كاظم فرمود: من در مكه به آن دعا مىكنم. من بهشت را بر آن ضمانت مىكنم و از اين مىفهميم كه گاهى در دستگاه كثيف بايد آدمهاى خوبى باشند. اين يك شيوه بود. داريم «دلل الى الخير بالجميل مقالك» «دلل» يعنى هدايت كن.راهنمايى كن. «و الى الخير» ديگران را به كار خير راهنمايى كن. «بالجميل مقالك» يعنى با حرف زيبا راهنمايي كن. چگونه امر به معروف و نهى از منكر بكنيم؟ با حرف زيبا و با حرف خوب امر به معروف و نهي از منكر كنيم. قرآن مىفرمايد: « يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(احزاب/43) براى اينكه مردم را از ظلمات به نور دعوت كنى «يصلى عليكم» از طريق صلوات و محبت و درود اين كار را بكن. با فحش نمىشود. با وحشت و ترس نمىشود. اميرالمومنين مىفرمايد: وقتى مىروى كه زكات بگيرى، به مسئولين ادارهي دارايى ميگويد. وقتى مىروى كه زكات بگيرى ژست نگير كه طرف بترسد. «لا ترون اعهدا» وحشت در دل مردم نينداز.
گفتيم: «من كان امر به معروف فليكن امرو ذلك بالمعروف» اگر مىخواهى امر به معروف كنى، خود امر به معروفت هم بايد به نحو معروفى باشد. يك كسى، يك كره پيش يك نفر گذاشته بود تا صبحانه بخورد. مىخواست بگويد: اين كره گوسفند است، كره گاو نيست. منتها طورى مىگفت كه يك فحش هم به او بدهد. مىگفت: اين كره گوسفند است نه كره گاو. يك فحش در آن بود. چون مىگفت: نه كره گاو، نكره! مىگفت: اين كره گوسفند است. نكره گاو! گاهى وقتها اينطورى است. يعنى يك چيزى را همراه با يك فحش و حرف تندى مىگويد. قرآن مىگويد: «تواصو بالحق» امر به معروف، دوباره مىگويد: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ(عصر/3)» در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ(بلد/17)»، «والعصر(عصر/1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ(عصر/2)، إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ(عصر/3)» همديگر را به حق سفارش كنيد. سفارش به حق كنيد.
اما همين «تواصوا بالحق» در جاى ديگر مىفرمايد: «تواصوا بالمرحمة» يعنى مسئله رحمت بايد باشد. «الرحمن، علم القرآن» يعنى آنكه با معلمى مىخورد رحمت است. شما ميخواهيد اين آقايى كه گناه مىكند را تربيت كنيد. تربيت بين دو تا رحمت است. شما در سوره حمد مىگوييد: «بسم الله الرحمن الرحيم» بعد مىگوييد: «الحمدلله رب العالمين» دو مرتبه مىگوييد: «الرحمن الرحيم» از اين چه مىفهميم؟ يعنى تربيت بين دو رحمت است. يعنى كسى كه مىخواهد مسئول تربيت مردم بشود، خداوندى كه مردم را تربيت مىكند، تربيت بين دو رحمت است. «الرحمن الرحيم» مىگويد: «رب العالمين» متوجه شديد كه چه مىخواهم بگويم؟ يعنى كلمه «رب» بين دو تا «رحمن» و «رحيم» است. يعنى «رب» بين دو رحمت است. بچهات را مىخواهى تربيت كنى بايد با رحمت باشد.
با محبت باشد. نگو: تو را مىزنم! اينكه تربيت نيست. ميگويند: مثل اينكه بدنت هوس كتك كرده است! بعضى پدرها مىگويند: بهترين پدر، پدرى است كه بچه از او بترسد. بهترين شوهر، شوهرى است كه خانمش از او بترسد. شما اگر مىخواهى تربيت كنى، خداوندى كه «رب العالمين» است، اين طرف رحمت، آنطرف هم رحمت است. اين يك نكاتى است كه در «تواصوا بالحق» آمده است. اميرالمومنين(ع) فرمودند: «ينبقى لاهل اسم ان يرحم اهل الذنوب» گناهكار را كه ديدى، غصهات بشود. فحش به او نده. برو و بگو: آقاجان اين گناه را نكن. شما با جهل مخالف باش نه با جاهل. يك وقت آدم با جاهل مخالف است و مىگويد: من از تو بدم مىآيد.
نگو: من از تو بدم مىآيد. بگو: تو خوب هستى و من از كار تو بدم مىآيد. يعنى با عيب مخالفت داشته باش. مخالف گناه باش، نه مخالف گناهكار، كه گناهكار احساس نكند كه يك پدر كشتگى با او دارى. بگو: من با تو حرفى ندارم، ولى اين كار خدا پسند نيست. اين كار را نكن. مخالف با گناه باشيم اما مخالف گناهكار نباشيم. مخالف با جهل نه جاهل، مخالفت با عيب، نه معيوب. نگو: تو بد هستى. بگو: اين كار بد است. چون وقتى كه گفتى: تو بد هستى، مىگويد: خوب خيلى هم از تو بهتر هستم. گاهى پدر به بچهاش مىگويد: خاك بر سرت كند. پسر عموى تو از تو بهتر است. او هم مىگويد: خوب عموى من هم از تو بهتر است. همه چيز خراب ميشود. به آن نگو كه من با تو بد هستم. بگو: ما با تو مسئلهاى نداريم. فقط اين كار بد است. با اين حرف قصه حل مىشود. «ينبقى لاهل لاسم» تو آن گناهى را كه او انجام مىدهد، انجام نمىدهى. تو اهل عصمت هستى. يعنى از اين گناه محفوظ هستى.
شما سزاوار است كه «يرحم اهل الذنوب» به گناهكار رحم كنى. يعنى آنكسى كه مبتلا نيست، به آنكسى كه مبتلا هست رحم كند. كينهاش را در دل نداشته باشد. قرآن گاهى وقتها براى اينكه ما را بالا ببرد، مىگويد: «ارضيتم» اگر به طرف شخصيت بدهيد، خوب است. چون مردم وقتى فهميدند كه خوار شدند دست به همه كارى مىزنند. مىگويند: ما كه آبرويمان رفت پس بگذار برود. حالا كه طرف فهميده است، حالا كه داستان لو رفته است، پس بگذار اين كار را بكنيم. خيلى وقتها جرم، جرم مىآورد. مثلاً با ماشين به يك نفر مىزند. اين جرم است. بعد مىگويد: پس حالا فرار كنيم. اين جرم دوم است. جرم، جرم مىآورد. مثل اينكه پول، پول مىآورد.
آن كسى كه پول دارد يك قطعه زمين مىخرد و فردا گرانتر مىشود. همينطور كه پول، پول مىآورد، جرم هم جرم مىآورد. گناه، گناه مىآورد. سيگار، ترياك مىآورد. ترياك، هروئين مىآورد. اول زنگ دوچرخه مىدزدد و بعد خود دوچرخه را مىدزدد. بعد موتور مىدزدد. بعد ماشين مىدزدد. بعد نفت مىدزدد. يعنى دزدى از يك جا شروع مىشود. بايد به طرف شخصيت داد و گفت: تو حيف هستى. ما داشتهايم كفارى را كه با رهبرانشان مىآمدند و مسلمان مىشدند. پيغمبر اسلام مىفرمود: شما تا حالا رهبر كفار بودهايد، حالا كه مسلمان شديد الان هم رهبر گروه خودت باش. پستش را نمىگرفت كه احساس كند حالا كه مسلمان شده است بايد پستش را بدهد. يعنى اگر لشكر صدام خدمت مقام معظم رهبرى آمد و با همه سربازها ايمان آورد، همان كسى كه فرمانده است خوب هست كه همانطور فرمانده باشد. درجه آنرا نگيريد. چون حالا بالاخره در آن خط كار مىكرده و حالا در اين خط كار مىكند.
رهبر كفر بوده است، حالا رهبر اسلام بشود. شخصيت دادن خيلى ارزش دارد. من يك مثال بزنم كه اگر آدم توجه به شخصيت داشته باشد گناه نمىكند. احتمالاً مثال را شنيده باشيد. گاهى بچه در خانه يك استكان مىشكند. مادرش داد مىزند. پدرش داد مىزند. ميگويند: چرا شكستى؟ مگر كور هستى؟ حواست را جمع كن. اما همين بچهاى كه استكان مىشكند و سر او داد مىزنند، فردا رو به روى مهمان كه مىشود يك ديس پلو مىافتد و مىشكند. بشقاب بزرگ مىشكند پدر و مادر مىگويند: چيزى نيست.
هر روز اينها را مىشكند، اما جلوي مهمان ميگويد: چيزى نيست. اين آقا براى يك استكان كوچك داد زد، چطور الان براى بشقاب بزرگ داد نمىزند؟ چون مىگويد: اگر داد بزنم، خواهند گفت: عجب صاحبخانهي بى شخصيتى است. چون الان رو به روى مهمان است توجه به شخصيت دارد. مىگويد: حالا كه من يك شخصيتى هستم پس حواسم را جمع كنم. من در خانه ده تا هم سرفه كنم به كسى نمىگويم: معذرت مىخواهم. اما پشت دوربين تلويزيون تا سرفه مىكنم، معذرت مىخواهم. براى چه؟ براى اينكه احساس مىكنم حالا كه پشت دوربين هستم، چند هزار نفر دارند مرا ميبينند. عروس و دامادها تا رويشان به هم باز نشده است، خواهش مىكنم، متشكرم ميگويند. چون تازه به هم رسيدهاند مىخواهند آبروى همديگر را حفظ كنند. شخصيت همديگر را حفظ كنند. و لذا گفتهاند: با كسى رويت باز نشود. نگو: ما با هم خودمانى هستيم. با كسى هيچ وقت رويت باز نشود. نقل مىكنند كه افراد بزرگوار مثل آيت الله جوادى آملى، در خانه حتى جلوي بچهاش پايش را دراز نمىكند. رو به روى بچهاش مودب مىنشيند.
حالا ما خيال مى كنيم رو به روي خودمانى كه شد هر كارى را بايد كرد. حديث داريم كه رسول اكرم(ص) بچهها را هم كه صدا مىزد، نمىگفت: حسنى، حسن، فاطى! با كنيه صدا مىزد. شما اگر با شخصيت صدا بزنى، امر به معروفت جا مىافتد. حالا فردا صبح صدا بزن و امتحان كن. يك وقتها بچهات خوابيده است و مىخواهى بگويى: بلند شو و نماز بخوان. اين امر به معروف است. چون نماز معروف است و شما امر به معروف مىكنى. يك وقت مىگويى: فاطمه بلند شو. اگر دائم صدايش زدى و بعد هم با نوك پا او را تكان دادي و گفتي: آفتاب زد. او هم بلند مىشودو ميگويد: شايد آفتاب دلش بخواهد سحر بزند. به من چه ارتباطي دارد؟ پدر بچهاش را صدا كرد كه بلند شو آفتاب زد.
گفت: بگذار بخوابم. بلكه خورشيد دلش بخواهد سحر بزند. به من چه ربطى دارد؟ اما اگر بگويي: حسن جان، اگر با احترام صدا بزنى، حديث داريم كه هر پدرى اگر دلش مىخواهد كه بچهاش گوش به حرفش بدهد، اسم بچهاش را مودب ببرد. اسم مودب بردن اثر دارد براى اينكه طرف گوش به حرف بدهد. اين براى بچهها بود. براي بزرگ ترها هم همينطور است. بنده بچه نيستم. شما از من سوال مىكنى. مىگويم: ببخشيد! آقا من الان خسته هستم و نزديك ظهر است. نه گيرندهام كار مىكند و نه فرستندهام. گيج هستم. اما مىگويى: جناب استاد، تا مىگويى: استاد، مىگويم: بفرماييد. با اينكه خسته هستم جواب تو را ميدهم. اين استاد يك هندوانه بود. بالاخره يك هندوانه زير بغل مىگذارد و اين طرف مىكشد. از يك كسى مىخواهى پول بگيرى، بروى و بگويى: آقا شما كه الحمدلله اهل خير هستى، در اين خير هم كمك مىكنى؟ اگر به آن بگويى كه اهل خير هستى، نمىگويد: نه! شخصيت دادن به افراد مهم است.
بارى را مىخواهيد بلند كنيد. مىگوييد: بيا، نمىآيد. تا بگويى: پهلوان بيا، مىآيد. احترام افراد خيلى مهم است. شخصيت دادن اثر دارد. اگر مىخواهيم كه حرف ما و امر به معروف و نهى از منكر اثر پيدا كند، مودب صدا بزنيم. محترم صدا بزنيم. اين مهم است. قرآن مىفرمايد: «أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا(توبه/38)» تو خليفه خدا هستى. چرا اينچنين به دنيا چسبيدهاى؟ تو حيف هستى. اميرالمومنين در نهج البلاغه مىفرمايد: «على حر يدع هذه» آيا يك مرد نيست؟ يك جوانمرد نيست كه به اين دنيا دل نبندد؟ حضرت لوط مىگفت: «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ(هود/78)» يك جوانمرد نيست كه جلوى فحشايى كه در جامعه هست را بگيرد؟ زمان شاه دو، سه تا جوان به قم آمدند كه از يك طلبه دعوت كنند كه بيا و براى ما صحبت كن. اين طلبه مىگفت: والله مسافرت براى من سنگين است. يك خرده سنگين برخورد كرد.
آن جوان گفت: آيا شماها ابوذرهاى زمان ما نيستيد؟ گفت: چشم مىآيم. چند ماه اين آخوند بلند شد و به شهرستان رفت و مجاني سخنرانى كرد و برگشت. براى اينكه آن جوان گفت: آيا شما ابوذرهاى زمان ما نيستيد؟ اين اثر مىكند. يك آدمى كه فاسد است، به آن بگوييد: آقاجان شما آن شخصى نبودى كه براى مبارزه با كفر در جبهه بودى؟ شما بسيجى نبودي؟ حالا بايد اينطور باشى؟ يعنى به او بگويى كه تو يك آدم مهمى بودهاى. به او بگويى: پهلوان، استاد، تو اهل خير هستى. حسن جان، فاطمه خانم، اين كلمات مودب و بردن سابقههاى اينها خيلى ارزش دارد. شما كه آدم شجاعى بودى، چرا ترسيدى؟ شما يك بچه هرزهاى را ميبينيد كه پدرش خوب است.
شما به آن بگو: مىدانى كه از چه خانوادهاى هستى؟ شما ميداني كه پدربزرگ شما چه كسى بوده است؟ مىدانى كه از چه خانوادهاى هستى؟ او با اين حرف يك خرده خودش را جمع مىكند. اين خيلى مهم است. همينطور صاف نمىشود امر به معروف و نهى از منكر كرد. مگر آرد تنها را مىشود خورد؟ اين بايد خمير شود. يك خرده كارپردازى مىخواهد تا نان بشود. خيلى حرفهايش شيرين است اما بى مقدمه است. شما شكر را بى مقدمه در حلق كسى بريز. خوب خفه مىشود. اين را تا شربت نكنى، نميخورد. نگو: آقا حق مىگويم. حق مىگويى اما اين طور نمىشود حق گفت. حق گفتن هم فوت و فن دارد. برادرهاى بسيجى و حزب اللهى، امت اسلامى، خانم ه و آقايان، همهي ما موظف هستيم كه امر به معروف و نهى از منكر كنيم. شيوههاى آنرا بايد دقت كنيم.
يكى از شيوه هايش حرف زيباست. يكى از شيوه هايش شخصيت دادن است. مسئله سوم اظهار دلسوزى است. اظهار دلسوزى خيلى مهم است. «عزيز عليهم ما عنتم» قرآن مىگويد: پيغمبر وقتى مىداند كه شما به درد سر افتادهايد، براى شما مىسوزد. من همينكه فهميدم كه بچه شما مريض شده است، خيلي ناراحت شدم. اينها مهم است. من امسال در مكه، يك خاطرهاى از يك پيرزن شنيدم و حسابى شرمنده شدم كه واقعاً خداوند در زنها و مردها چه اعجوبه هايى خلق مىكند؟ آدم خجالت مىكشد كه اگر آنها آدم هستند پس ما چه كسى هستيم؟
زن يك پينه دوز، كسي كه كفش تعمير ميكند، ايشان در طول سال هر وقت مىخواهد بخوابد دو ركعت نماز مىخواند و مىگويد: خدايا ثواب اين دو ركعت نماز براي كسانى كه در شرق و غرب عالم مردهاند و امشب شب اول قبرشان است و شب اول قبر مىترسند. اين دو ركعت نماز هديه به روح آنها باشد. مىگوييم: خانم چه كسى مرد؟ مىگويد: نمىدانم چه كسى مرد. بالاخره يك كسى مرده است. هر روز يك عدهاى مىميرند و من ناراحت هستم كه يك چنين شبى هم من خواهم داشت. پس تا زنده هستم، دو ركعت نماز كه چيزى نيست. دو ركعت نماز هديه مىكنم. اين چقدر ارزش است. گاهى وقتها آدم يك كارى را براى يك كسى انجام مىدهد براى اينكه اين فاميلش است. چشم دارد. رودروايسى است. براي همين به فاتحهاش مىرود. براى اينكه طرف ببيند كه ما آمديم.
مىگويند: فلانى نوكرش مرد. گفتند: پس براي فاتحه برويم. در راه كه مىآمدند گفتند: نوكرش نمرد. خودش مرد. گفتند: اگر خودش مرده است برمىگرديم. گفتند: چرا؟ گفت: اگر نوكرش مرده بود، خودش كنار در بود. من مىروم كه خودم را نشان او بدهم كه بگوييم: بالاخره ما آمديم و براى نوكرت يك فاتحه خوانديم. اما اگر خودش مرده است كسى كنار در نيست كه من پوز بدهم. پس برگرديم. اين پيداست كه فاتحه را براى خودش مىخواند. اما يك كسى هم هديه مىكند. آقا ما اين سنگ را برداريم كه چرخ ماشين يك مسلمان به اين سنگ نخورد و بتركد. اين كار، كار خير است. اينها يك ارزش هايى است كه انسان احساس كند كه من دلم براى شما مىسوزد.
اين اظهار دلسوزى هم اثر دارد كه آقا من واقعيتش ديدم كه شما براي اين شغلى كه دارى حيف هستى. افرادى هستند كه شغلشان، شغل خوبى نيست. لقمهشان حلال نيست. آدم مىآيد و مىگويد: آقا جان شما جوان هستى. حيف هستى كه به اين كار دست زدى. من دلم براى شما مىسوزد. نه اسم تو را مىدانم و نه لقب تو را مىدانم. نه كارى به هم داريم. ولى واقعاً تو حيف هستى كه اين لقمه را مىخورى. اظهار دلسوزى مهم است. «عزيز عليهما ما عنتم» قرآن مىگويد: پيغمبر براى مردم مىسوخت. همينطور كه مىديد مردم «عنتم» به درد سر افتادهاند. مسئله پنجم اين است كه اول خوبىها را بگوييد. اگر مىخواهيد كه حرف شما اثر كند اول خوبىها را بگوييد. شما كه نمره فيزيكت خوب است، شما كه شيمىات خوب است. شما كه ورزشت خوب است، شما كه خطتت خوب است، نماز هم بخوان. همه اين نمرهها و مدركها براي اين كانال يك است.
زندگى دنيا كه يك چندسالى بيشتر نيست. چرا رابطهات با خدا كمرنگ شده است؟ شما كه خياطىات خوب است. شما كه آشپزيت خوب است. شما كه تربيت بچهات خوب است. اين سبزى چقدر گل دارد؟ حواست را جمع مىكردى و اين را هم خوب مىشستى. اما اگر مستقيم بگويي: اين هم سبزى است كه شما شستى؟ نيم كيلو گل در آن است. او هم مىگويد: من كلفت تو هستم؟ بلند شو و خودت بشوي. اين زنها در همه عكسها، يك عكس امام را خيلى دوست دارند. آن وقتى كه امام دارد چاي مىريزد. مىگويند: ببين آقا خوب است. خودش رفت و چاي ريخت. خودت بلند شو و چايى بريز. از امام ياد بگير، مگر تو مقلد امام نيستى؟ بلند شو و چاي بريز. ببينيد اگر صبح گفتى: سبزى گل دارد، نهى از منكر نيست.
اما اگر خوبى هايش را گفتى و بعد بدياش را اثر دارد. در جلسه قبل گفتم: وقتى مىخواهد بگويد كه آب جو بد است، صاف نمىگويد: آب جو بد است. مىگويد: آب جو يك خوبى هايى دارد. بالاخره همانطور كه گفتم كشاورز، كشمش فروش، شراب ساز، كارخانه شراب سازى، كاميون دار، شيشه فروش، عدهاي از مشروبات الكلى به نان و آب مىرسند. همين سيگارى كه بد است، خيلىها از همين سيگار نان مىخورند. اداره دخانيت خيلى جمعيت دارد. ولى بالاخره ضررش بيشتر است. اما ممكن است كه يك ماليات هم گير دولت بيايد.
اما بالاخره چه؟ اين دودى كه در ريهها مىرود، عاقبتش چه مىشود؟ يعنى وقتى هم مىخواهد بگويد كه شراب بد است اول خوبى آن را مىگويد و بعد مىگويد: بدى آن بيشتر است. شما اگر خواستيد كه امر به معروف و نهى از منكر كنيد خوبى هايش را بگو. مثلاً به نظر شما فيلم بدى پخش مىشود، شما به صدا و سيما نامه مىنويسى كه همهي برنامه هايتان خوب است. در اين فيلم هم اين نكات خوب بود، اما آن تكهاش ضرر داشت. به هرحال اگر خواستيد كه نهى از منكر كنيد اول خوبىها را بگوييد. فوري بدىها را نگوييد.مسئله ششم اين است كه عيبها را يك جا نگوييد. من خودم چند وقت پيش يك كسى را در دفتر خواستم و گفتم: شما چنين و چنان، چند تا عيب را پشت سر هم به او گفتم. بيرون رفته بود و گفته بود: قرائتى ما را صدا زد و چنان ما را رگبار بست كه نزديك بود سنگكوب كنم. بعد هم ديدم كه راست مىگويد. آخر گاهى آدم مىگويد: دختر، خياطىات را كه ادامه ندادي. درست را هم كه تجديد شدى. ظرفها را هم كه شكستى. غذا را هم كه سوزاندى. درست است كه حالا اين عيبها را دارد اما گاهى آدم عصبانى كه مىشود، پشت سر هم ميگويد. خود من هم متأسفانه اين عيب را دارم. گاهى كه جوش مىآورم، همه عيبها را يك جا مىگويم. يعنى طرف را به رگبار مىبندم. اين فايده ندارد او فرار ميكند. گاهى يك كسى نشسته است، مادر از دخترش انتقاد مىكند. به پدر مىگويد.
پدر ميگويد: بدبخت، خدا مرگت بدهد. مادر مىگويد: خدا تكه تكهاش بكند. يكى از راست و يكى از چپ ميگويد. اگر يك كسى معيوب است، عيبهاى آن را يك جا نگوييد. اگر خواسته باشيد كه عيبهاى آن را يك جا بگوييد، ممكن است كه تحمل نكند. هر كسى ظرفيت دارد. مىدانيد آهك تا آب رويش مىريزد متلاشى مىشود. چون اين آهك هيچ آبي ندارد و يك مرتبه به آب كه مىرسد، نمىتواند تحمل كند و منفجر مىشود. ولى در آجر و خشت يك خرده آب ذخيره هست. چون آهك را پختهاند هيچ آبي در آن نيست. تا به آب رسيد يك مرتبه متلاشى مىشود. آدم هايى كه در خانه محبت نمىبينند تا كسى يك بستنى و يا بلال به آنها داد گولشان مىزند. چون در عمرش پدرش بستنى به او نداده است. آدم هايى كه هيچ محبت نديدهاند مثل آهك هستند. خشك هستند و تا محبت ديدند گول مىخورند.
يك جا همه عيبها را نگوييد. حضرت عيسى با يك گروهى داشتند مىرفتند و به يك سگ مردهاى رسيدند. يكي گفت: چقدر بد بو است. ديگري گفت: سياه است. يك نفر گفت: كثيف است. حضرت عيسى ديد كه عجب دارند اين سگ را كلاغ بَر مىكنند. فرمود: به! چه دندانهاى سفيدى دارد. يعنى يك مرتبه سرعت را كم كرد. كجا داريد مىرويد؟ يك خوبى هم دارد. يك جا عيبهاى آن را نگوييد. حديث داريم با كسى كه بد شديد هر چه كه دلت مىخواهد به او نگو. ممكن است كه فردا با هم رفيق شويد و آن وقت نمىتوانيد به هم نگاه كنيد. حديث داريم با كسى كه دوست شديد، همه قصه هايى كه دارى براى آن نگو. نگو: خودمانى هستيم. حالا بعد كه دعوايتان شد، متوجه ميشوي.
تو كه اينطور سفره دلت را باز مىكنى هرچه كه دارى براى آن مىگويى، اگر فردا با هم بد شديد. مىگويد: همه چيز را خواهم گفت. آبرويت دست من است. تكان بخورى مىگويم. اينها حديث است. حديث داريم با كسى كه بد شدى هرچه كه مىخواهى به آن نگو. ممكن است كه فردا خواستيد آشتى كنيد، رويتان نمىشود كه به هم نگاه كنيد. اگر هم با يك كسى رفيق شديد، هرچه كه حرف محرمانه دارى نگو. ممكن است كه فردا با هم دشمن شويد. اينها درس زندگى هست و همه هم در حديث است. اگر مىخواهيد كه طرف خوب بشود. مدرسههاى غيرانتفاعى، مدرسههايى كه پول مىگيرند، گاهي يك ژستى مىگيرند.
مىگوييم: چون مىخواهد شاگردهايش در دانشگاه قبول شوند، ژست ميگيرد. مىخواهند شاگردهاى خوش شانس و خوش استعداد داشته باشند. حالا قرار بوده است كه از نمره پانزده بالا بياورد، يك دختر نمره چهارده آورده است. مدير مدرسه مىتواند با اين دو نوع برخورد كند. يك برخورد اين است كه بگويد: دختر نمرهات كه چهارده شد. من كه گفتم: تو نمىكشى. تو نمىتوانى درس بخوانى. اصلاً بيخود پدر و مادرت تو را اينجا آوردند.
تو با آنها فرق مىكنى. تو مغزت نمىكشد. اين يك برخورد است كه اين دختر را نابود ميكند. يك وقت هم مىگويد: دختر خانم چيزى نيست كه تو الان چهارده دارى. او پانزده دارد. انشاء الله يك خرده همت كن، به آنها مىرسى. هم مىشود گفت: به آنها مىرسى و هم مىشود گفت: در اين مدرسه جاي تو نيست. ما مدل بالا هستيم و تو مدل پايين هستي. اين رقم حرف زدنها خيلى فرق مىكند. عيبها را يك جا نگوييد. مسئله ديگر اين است كه وقتى هم كه يك عيب را مىگوييد، قيمت تعاونى حساب كنيد. يعنى به حداقل اكتفا كن.پس مورد هفتم اين است كه به حداقل اكتفا كنيم. آمدند به رسول اكرم(ص) گفتند: يا ر سول الله! دشمن حمله كرد. فرمود: برو و يكى از آنها را بكش. گفت: خيلى زياد هستند. فرمود: يكى از آنها را بكش. گفت: آقا مىگويم: خيلى هستند. گفت: اگر جان داشتى دو نفر ديگر از آنها را هم بكش. گفت: آقا خيلى هستند. فرمود: اگر طاقت داشتى يكى ديگر از آنها را هم بكش. يعنى حساب نكنيد كه چون عيب زياد است، به حداقل اكتفا كنيد. پيغمبر وقتى وارد شد، اول فرمود: ببينيد هيچ كارى به شما ندارم. فقط «قولوا لااله الاالله» بگوييد: لااله الاالله، رستگار مىشويد. همين بس است. «قولوا لااله الاالله تفلحوا» بس است. اگر روز اول مىگفت: هركسى كه مىخواهد مسلمان بشود، بايد اين كارها را بكند، همه فرار ميكردند. نقل مىكنند كه يك مسيحى مسلمان شد.
دوستش او را سحر صدا كرد كه برو مسجد و نماز شب بخوان. بعد نافله بخوان. بعد هم نماز صبح بخوان. بعد هم يك خرده ديگر دعا بخوان تا آفتاب بزند. اين مسيحي ديد كه از تمام زندگى افتاد. گفت: برويم و همان ارمنى كه بوديم، باشيم. گاهى ما از زمين فوتبال مىگوييم: بيا به مسجد براي دعاى ندبه برويم. آن فاصله فوتبال با دعاى ندبه خيلى است. حالا آن منكر نيست. نمىخواهم بگويم: فوتبال منكر است ولى بايد حساب كرد. اگر قرار است كه آن كار نكند، يك كار مشابهاش را بايد بكنيم. وقتى ريختند كه با مهمانهاى لوط، لواط كنند، خوب غريزه جنسى است و مىخواهند از راه بد اين غريزه استفاده بشود. حضرت لوط نگفت: بيا برويم و دعاى ندبه بخوانيم.
گفت: حالا اين به دنبال شهوت آمده است. نمىشود او را در مسجد برد. فرمود: «يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُم»(هود/78) بيايد من دختر هايم را عقد مىكنم و به شما مىدهم. شما از طريق اينكه داماد من ميشويد، مسئله شهوت شما حل مىشود و گناه لواط را هم مرتكب نمىشويد. يعنى كسى كه آمده است لواط كند بايد ازدواج را برايش مطرح كرد. به كسي كه مىخواهد در دريا برود، بگو: بيا با هم در استخر برويم. به هرحال يك مقدارى به كسى كه بى حجاب است، مىگوييم: زود باش و يك چادر سياه سرت كن.
از بى حجابى تا چادر سياه فاصله خيلى زياد است. يك مقدارى بايد سراشيبى باشد، به حداقل اكتفا كنيم. «قولوا لااله الاالله» مىدانيد جهد چه موقع آمد؟ پيغمبر پانزده سال پيغمبر بود و جهاد نبود. يعنى قانون جهاد نيامده بود. اولش ما شعار كه مىداديم مىگفتيم: «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» اگر مىگفتند كه هر كسى كه به جمهورى اسلامى رأى بدهد بايد يك بچهاش را به جبهه بفرستد و شهيد بشود، ما جمهوري اسلامي را قبول نميكرديم. اول ما جمهورى اسلامى را قبول كرديم و بعد قانون خبرگان آمد و بعد كم كم، نظام سفت شد. بعد ديديم كه به نظام سفت شده دارند حمله مىكنند. به غيرت ما برخورد و هشت سال هم جنگ كرديم.
اما اگر از روز اول در راهپيمايى مىگفتند: توجه توجه! كسانى كه راهپيمايى مىكنيد و مىگوييد: مرگ بر شاه، بايد هشت سال در جبهه برويد و بجنگيد، اگر از روز اول مىگفتند، شايد كسى جمهوري اسلامي را نميپذيرفت. مىگفت: شاه باشد چه عيبى دارد. يعنى ورود ما بايد به تدريج باشد. قانون خمس چه موقع آمد؟ چهل سالگى پيغمبر، به پيغمبرى رسيد. پنجاه و پنج سالگى قانون خمس آمد. يعنى پانزده سال پيغمبر به مسلمانها نگفت: كه بيست درصد مالتان را بدهيد. ساعت اول نمىشود گفت: آقا توبه كردى، پس پولهايت را بده ببينيم. يكى از راهها بيان نمونههايي است كه اصلاح شدهاند. يكى از راه هاى امر به معروف اين است. مثلاً مىگويى: ما كه نمىتوانيم سيگار را ترك بكنيم. مىگويد: ببين آقا فلانى ترك كرد. هيچ طور هم نشد. آدم وقتى كه چند نمونه ديد، راه برايش باز مىشود.
مگر روز اول مردم جبهه رفتند؟ خوب جبهه يك امر به معروفى بود. هم امر به معروف بود و هم نهى از منكر بود. از روز اول كه همه مردم به جبهه نرفتند. روز اول يك نفر رفت و آمد پسر عمو و پسر دايىاش را برد. آنها هم رفتند و برگشتند و هشت تايى رفتند. همينطور كم كم رفتند تا اينكه رسيد به جايي كه از هر كوچه و از هر خانه يك بسيجى در جبهه بود. ما گاهى وقتها به استخر آبى مىرسيم، مىگوييم: والله سرد است. به نظرم سرما بخوريم. يك نفر لخت مىشود و مىرود، خط را مىشكند. آن دومى هم يك خرده مىرود. بعد مىبينى كه همه در آب رفتند. اينكه آدم ببيند كه نمونه دارد، بيان نمونهها خيلى مهم است. در هواپيما افراد نشستهاند و نماز نخواندهاند.
مىگويند: در هواپيما كه نمىشود نماز خواند. يك نفر بلند مىشود و يك روزنامه مىاندازد و نمازمي خواند. از خلبان مىپرسد كه مكه كدام طرف است و چون خلبانها همه قطب نما دارند مىدانند كه قبله كدام طرف است. يك نفر بلند مىشود و نماز مىخواند. مىگويد: پس مىشود در هواپيما نماز خواند. يكى ديگر مىگويد بگذاريد من هم نماز بخوانم. يك وقت مىبينى سى و دو نفر در هواپيما نماز ميخوانند. فقط يك خط شكن مىخواستند كه اين خط را بشكند. مثلاً ميبينى كه فلانى تا حالا نماز نمىخواند، ولى حالا مدتى است كه نماز مىخواند. دائم مىگويد ما تا حالا كه نخوانديم، حالا خواهند گفت: شيخ شده است. بسم الله الرحمن الرحيم، بله شيخ شدهام.
تا حالا هم بد كردهام كه شيخ نشده بودم. آدم كه نبايد رابطهاش با خدا قطع بشود. خدا اين همه به ما لطف كرده است. من تا حالا بد كردم كه نماز نخواندم. من حالا مىخواهم نماز بخوانم. خيلى وقتها در اثر يك فكرى، يك نذرى، يك جرقهاى، خواندن يك كتابى، يك موعظهاى، تصميم مىگيرد كه يك كارى بكند. من به يك كسى گفتم: آقا اصلاح صورت شما اسلامى نيست. گفت: مىترسم اسلامى كنم و بگويند: او حرب اللهي است. خوب بگويند. اين خيال مىكند كه اگر يك كارى را بكند، همه خواهند گفت: او اينطور است. مومن كسى است كه وقتى تشخيص داد، تصميم خودش را بگيرد. «لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم»(مائده/54) خيلى راحت تصميم بگيرد. اينقدر جو زده و محيط زده نباشد. خط شكن باشد. وقت تمام شد. بحث ما دربارهي اين بود كه چطورى با مردم حرف بزنيم كه امر به معروف ما جا بيفتد؟ سيمان اگرتر باشد كاشى مىچسبد. اگر كاهگل باشد يا سيمان خشك باشد، كاشى روي آن نمىچسبد. چه كار كنيم كه حرف ما بچسبد؟ زيبا حرف زدن، شخصيت دادن، اظهار دلسوزى، اول خوبىها را گفتن، عيبها را يك جا نگفتن، به حداقل اكتفا كردن، نمونهها را مطرح كردن، اينها زمينه ساز اين است كه مردم حرف ما را بپسندند.«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»