آفات اجتماع - [درس هایی از قرآن] : آفات اجتماع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[درس هایی از قرآن] : آفات اجتماع - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آفات اجتماع

بسم الله الرحمن الرحيم

وقتي بحث گفته مي‌شود كه سي و يكم فروردين وروز ارتش را پشت سر گذاشتند، در خدمت برادران بزرگ ارتشي و همكارات عزيز عقيدتي سياسي هستيم امام عزيز يك ماه قل از آنكه از دنيا بروند پيام دادندمن براي تبرك اين پيام را مي‌گويم. اما براي اين كه تاريخ گذشته است بحث را به نوي عوض مي‌كنم كه نامي از ارتش مقدس برده باشيم و پيام امام و هم حث ما براي ارتش و غيرارتشي مفيد باشد، ان شاءالله، امام فرمود كه، اين را يك ما قبل از رحلت فرمودند من با تشكر از زحنات روحانيون عزيز و مسئولين عقيدتي سياسي ارتش و به خصوص نماينده خود آقاي جناب حجه الاسلام آقاي صفايي كه از چهره‌هاي خوب و صديق اين انقلاب است تاكيد مي‌كنم كه به مساله آموزش‌هاي عقيدتي و اخلاقي بيشتر توجه شود و دوران خدمت نظامي براي جوانان كشور بهترين فرصت و مناسبتي است كه نظام ارتش و مسئولين عقيدتي سياسي مي‌توانند از آن استفاده كنند و جوانان عزيز و غيور را با بهترين روش‌هاي دفاعي، اعم تجربي و علمي و اعتقادي باروز سازند ه براي هميشه و تا آخر عمر سرباز و مدافع اسلام ميهن اسلامي باشند در خاتمه من ضمن تشكر از همه نيروهاي ملح، خصوصاً نيروهاي عزيز و مومن و فداكار ارتش، افسران و سربازان و درجه داران وكادرهاي مختلف ستادي و غيرستادي و فرماندهان عزيز و نمايندگان خود در ارتش، تشكر مي‌كنم، اين را امام يك ماه قبل از رحلتشان بيان فرمودند.

جمله‌اي كه اين جا من مي‌توانم بگم اينكه مي‌توانند، اين كلمه معنايش اين نيست كه ما به آخرين درجه رسيده‌ايم، وقتي گفتند شما مي‌تواني، اگر به يك كلمه گفتند مي‌توان مجتهد بشوي يعني هنوز مجتهد نشده‌اي، نوشتند كه امام فرموند: دورن خدمت نظامي جونان كشور بهترين فرصت و مناسبتي است كه نظام و ارتش و مسئولين ارتش و عقيدتي سياسي مي‌توانند استفاده كنند و واقعاً هم اين طور است. مي‌توانند استفاده كنند ما آخرين گلوگاهمان پادگان‌ها است. بچه در خانه اگر رشد كرد كرد، اگر نكرد وارد مدرسه مي‌شود، مدرسه اگر رشد كرد كرد، اگر نكرد وارد پادگان مي‌شود.

پادگان اگر رشد كرد كرد، اگر نكرد ديگه جايي، چارديواري وجود ندارد، چارديواري خانه رفتؤ چارديواري مدرسه رفت، مانده چارديواري پادگان يعني آخرين دقيقه‌هايي است كه اگر شد، شد اگر نشد ديگه مشگل است و ما انصافش اين است كه بايد يك مقداري بيشتر خيز برداريم در اين جهت و خوب الحمدالله كارهاي زيادي و خوبي هم شده است اما من فقط حرفم اين است كه هر كس به كارهاي خودش نگاه كند غرور پيدا مي‌كند يعني گر بنده نگاه كنم چند ساعت در راديو صحبت كرده‌ام تا ساعت در تلويزيون، چند تا كتاب، چند ساعت مطاله، اگر راه‌ها رفته را نگاه كنيد پشت سرتان غرور شما را مي‌گيرد، 30 كيلومتر رفتم، 4000 جلد مطالعه كردم، اما نگاه كن كتاب‌هايي كه مطالعه نگري، صدها ميليون كتاب مطالعه نكردم، به راه‌هاي رفته نگاه كنيم غرور ما را مي‌گيرد، به راه‌هاي نرفته نگاه كنيم تا ببينيم خيلي كار داريم، پادگان ما بايد جوري باشد كه بي سواد كه آمد با سواد برود، دارد مي‌شود، پادگان ا بايد اگر تارك الصلاه آمد، معتقد به نماز برود، نه ايكه از ترس بيايد نماز بي وضو بخواند و در نماز هم از بغل دتيش نيشكون بگيرد، معتقد به نماز، وگرنه با حاضر و غايب مي‌توان سالن‌ها را پر كرد، اعتقاد به نماز، فرهنگ نماز، عشق به نماز، نماز درجه بندي دارد، تحصيل درجه بندي دارد، فارغ التحصيلان ما مثلاً قانع نباشند، ما يك آيه داريم راجع به فراغت مثلاً ممكن شما بگوئيد من فارغ التحصيل دانشگاه فلان خيلي خوب، قبول است، اما قرآن مي‌گويد؛ «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» انشراح/7، وقتي فارغ التحصيل شدي؛ تازه اول كارت است، يعني ما هيچ وقت چيزي به نام فراغت نداريم فقط زن حامله فارغ مي‌شود.

نسان از تحصيل فارغ نمي‌شود، در پادگان يك اطاعتي است الحمدالله در ارتش، كه اين اطاعت در آموزش و پرورش نيست، در خانه نيست. در آموزش و پرورش بچه اذيت مي‌كند معلم خود را و در خانه پدر و مادرش را اذيت مي‌كند، در پادگان يك حالت اطاعت هم هست، اگر ما برنامه ريزي هايمان طوري باشد كه برادران همكار ما، همين طور كه در حج، روحانيون، تك تك با حاجي‌ها تماس مي‌گيرند، مي‌گويند برادر شما بگو ببينم لبيك، مي‌گويد لبيك، تو بگو ببينم، نمازت را بخوان ببينم، يعني تك تك، روحاني ارتش و سپاه هم و نيروي دفاع هم بايد تك تك به سرباز‌ها بگويد آقا نمازت را بلد هستي كتاب نماز را خواندي؟ يك مقاله براي نماز بنويس، يعني همين طور بخشنامه كنند باسمه تعالي. طبق طرح «حيَّ عَلَى الصَّلَاةِ» همه مسجد، حالا اين شد نشد، معتقد هست نيست، بلد هست بلد نيست، زشت است در كشو امام زمان و سال جوان در دست ما باشد و بي سواد برود بيرون، اين بايد گفت باسمه تعالي بي اورزه هسستم نه يك كلمه كمتر نه يك كلمه بيشتر.

چون دو سال در دستم بود و من از خودم هنر نشان ندادم، و الحمدالله نيرو هم زياد داريم، روحانيون فاضل هستند، فرمانده‌ها متعهدند با اين شرايط، و با اين شرايطي كه كشور ما كشور فرهنگي است ان شاءالله. ما اين كار را داشته باشيم، به هر حال امام از شما تشكر كرده، درخشندگي شما در جبهه، عنصرهايي كه شما داريد اخيراً كتاب‌هايي نوشته شد، نمي‌دانم نيروي زميني هم نوشتهيا نه، نيروي هوايي خاطرات شهيد بابايي را نوشته بود من خيلي تكان خوردم، عج، افسوس اين كه بعد از شهادتشان معرفي مي‌شوند اگر مي‌دانستم شهيد بابايي اين است. در خانه ما بود و خانه ما هم در پادگان است، دستش را مي‌بوسيديم. اصلاً كلاس عقيدتي مي‌خواهيم چه كنيم همين خاطرات را بخوانند چون براي نيروي هوايي براي آن خلبان بابايي الگو و ايده آل است.

من هر چه بگويم سلمان فارسي چظور بود، عمار ياسر چطور بود حجر بن عدي چطور بود اين مال 1400 سال پيش است حواله نسيه مي‌دهند، بايد بگويند اين كه به غلط نشسته اين چنين مردانگي كرده است يعني الگوهاي زندگي را كتاب درسي‌اش كنيم متندرسي بشود خاطرات شهيد خضرايي درس نيروي هوايي بشود خاطرات فلن افسر با عظمت درس نيروي هوايي بشود. فلان كسي كه از خودش رشادت نشان داده در نيروي دريايي خود خاطراتش متن درسي بشود ما يك مقداري بايد شهامت خط شكني داشته باشيم همه كتاب‌ها را عوض كنيم، توضيح المسايل امام را عوض كنيم، چه اشكالي دارد توضيح المسايلي را كه امام نوته در يك شرايطي خاصي من كه نبايد به يك سرباز بگويم اين كه انسان يا بايد مقلد باشد يا مجتهد يا محتاط، اين فعالً سرابز است نه مقد است نه محتاط، بايد به او گفت تقليد كن، اصلاً ما سركلاس حرف نزنيم. ، شما هم سركلاس همينطور، گاهي وقت‌ها درس ندادن ارزشش از درس دادن بيشتر است، آقاي شيخ جعفر سبحاني از علما و مدرسين قم است به من مي‌فت يك رو مام آمد در فيضيه درس بدهد رفت در مدرس ديد يك بچه طلبه دارد درس مي‌خواند تا امام اين را ديد برگشت، گفتيم آقا چرا درسي ندايد، فرمود: هيچ چيزي نگوئيد اين طلبه دارد مطالعه مي‌كند، گفتيم خوب ما امتياز داريم بر اين، اول كه ما 100 نفر هستيم اين يكي است، آن زمان امام 100 تا شاگر داشته است، قصه براي 30، 40 سال پيش است.

دم اين جامع المقدمات و اول آخوندي ‌اش است و ما در سال‌هاي رده‌هاي بالا هستيم، سوم ما هر روز مي‌آمديم اين امروز آمده، اين جا، جاي ما است، امام فرمودند: صدها و يكي نزد خدا ارزش ندارد «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» حجرات/13، دوم، درس جامع المقدمات و درس خارج هم نزد خدا يكي است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»، سوم اينكه مي‌گوئيد هر روز ما مي‌آمديم نوبت ما است امروز ايشان آمده و نوبت ايشان است، گفتند آقا به او بگوئيم خودش مي‌رود، فرمود اگر به او بگوئيم خودش برود اين هم در رو در واسي است گفت آقا چي مي‌فرمائيد؟ امروز هيچي نگوئيد دور حوض فيضيه قدم مي‌زنيم اگر اين رفت مي‌رويم درس را مي‌گوئيم، مي‌گفت امام دور حوض مي‌گشت و ما هم مثل كعبه طواف مي‌كرديم يك ساعت راه رفتيم و اين بنده خدا هم خبر نداشت چي شده است نشسته بود مطالعه مي‌كرد و ايشان به من گفت آن روز امام به من درس نداد، من فوري به آقاي سبحاني گفتم، آن روز امام به شما درس داد، اصلاً درس آن است اين سياسي عقيدتي‌ها و ايدئولوژي‌ها و جهان بيني‌ها، را مي‌خوانند مره بگيرند ممكن است يك بهايي نمره بيست بگيرد، يك حزب اللهي نمره 10 بگرد، و آن اين است كه وقتي از اين جا رفت بيرون بگويد، قربان فرمانده‌ام بروم، قربان اين آخوند برم، آيا به ما مي‌گويند قربانت بروم يا مي‌گويند كي مي‌شود راحت شويم، معلم خوب معلمي است كه وقتي زنگ تفريح را زدند بچه‌ها نپرند بيرون اگر زنگ را زدند بچه‌ها از كلاس پريدند بيرون معلم، معلم خوبي نيست، جاذبه نداشته است، معلم خوب معلمي است كه وقتي زنگ تنفس هم مي‌شود، بچه‌ها بگويند آقا، ما تنفس نمي‌خواهيم باز هم براي ما حرف بزن، و اين چه چوري مي‌شود، گاهي با يك محبت است، گاهي با صحبت نكردن است، گاهي با يك احوال پرسي است، اين احوال پرسي‌ها غوغا مي‌كند قصه را، من در پادگان مي‌رفتم، يك سربازي قدم مي‌زد، به سرم افتاد از اين بپرسم حالت چطور است؟

من هم اين كاره نيستم بالاخره آن روز به دلم برآن شد، برگشتم، گفتن برادر سلام عليكم، گفتن ببخشيد الان در چه فكري بودي؟ همين الان كه من داشتم رد مي‌شدم داشتي درباره چه چيزي فكري مي‌كردي، گفتم دوست دارم از فكر تو با اطلاع بشوم اگر مي‌شود به من بگو، گفت راتش را بگويم، گفتم بله، گفت من نامزدي دارم، عروسي كردم بچه دار شدم خانم من شير ندارد بايد شيرخشك بخريم، پول شيرخشك هم ندارم، الساعه كه تو آمدي بروي من داشتم براي شيرخشك بچه‌ام فكر مي‌كردم، من فهميدم مثل اينكه يك جرقه دروني بوده يعني اون بچه در بغل مادرش جيغ كشيده من بدنم اينجا شل شده، چون يك كانال غيبي هست در عالم هستي كه يك وقت يك چيزي به دلت الهام مي‌شود به رئيس گفتم اين سرباز اگه الان گلوله بزند به مغز من حق دارد چون مي‌بيند من شكمم سير است اين بچه شيرخشك ندارد، احوال اين را بپرس، گفت آقا ما هروز صبح سركلاس اينها را حاضر، عايب مي‌كنيم گفتم رها كن اين حرف‌ها رو، حاضر غايب چي چي است اين حضور ندارد، اين حضورش هيكلي است اين با يك گوني كاه يك جور است شما به جاي اينكه سي تا سرباز بياوري بنشاني سي گوني كاه بياور بنشان، كيلويي مي‌نشاني، اين حضور ندارد، به ما مي‌گويند كفش قاضي اگر تنگ است قضاوت نكند اين فشاري كه به پايش مي‌آيد در قضاوتش تاثير دارد، حديث داريم قاضي اگر ادرار دارد قضاوت نكند، ادرارش در مغزش اثر مي‌گذارد كسي كه شير خشك بچه‌اش ندارد اين حضور دارد؟

گفت حالا مي‌گويي چه جنم، گفتم هيچي، بگو باسمه تعاليؤ مرخصيؤ گفت پادگان به هم مي‌ريزد گفتم اگر صد تا آدم با روحيه باشد بهتر است از دويست تا آدم بي روحيه، حالا لااقل اين را فهميدي مرخصش كن، به او چند روز مرخصي دادند و پنج هزار تومان هم پولش دادند بعد گفت كي بهت بدهم، گفتم برو اگر وضعت خوب شد بياور، من نمي‌خواهم منتها اگر وضعت خوب شد خودت برايم بياور، قصه گذشت چند روز پيش آمد نهضت سوادآموزي، گفت من را مي‌شناسي، گفتم نه، گفت من همان هستم كه يك بار پرسيدي شيرخشك نداشتم، گفتم يادم آمد، گفت آقا وضعم خوب شده، از سربازي كه رفتم، رفتم دنبال كار، كارم هم گرفته الان حسابي پول گيرم آمده و وضعم چاق است، آمدم 5000 تومان را به تو بدهم، پنج هزار تومان را گرفتم دو مرتبه به او دادم گفتم مردي اين براي مردانگي‌ات، اولي براي فقرت بود اين براي اين بود كه من از تو رسيد نگرفته بودم، عكس تو را هم كه ندارم همين كه با پاي خودت آمدي پول بودي، با اين كه پول دار شدي و با شكم پر آمدي اين به خاطر صداقت تو، اين يك خورده نگاه كرد و رفت، اين را مي‌گويند عقيدتي سياسي، اصلاً ايدئولوژي نمي‌خواهد ما حساب كردم اينقدر كه در تبويزيون حرف زدم اگر بلند مي‌شدم مي‌رفتم روستا و احوال روستائيان را مي‌پرسيدم دين پيش رفته بود، من پاي كولرگازي حرف مي‌زنم به همين خاطر هم پيش نرفته است يك مقداري آقايان بايد، غذا مثلاً آب پياز است با زردچوبه، نه گوشت است نه لپه، سرباز مي‌خواهد بخورد حالش به هم مي‌خورد بعد من فردا صبح بحث عدالت اجتماعي مي‌كنم اين مي‌گويد به جان مادرت؟ ! اين آب پياز را به من دادي حالا آمده مي‌گويد خدا عادل است آخه اين فحش مي‌گويد اگر هم كه نگه تمام سلول‌هاي بدنش فحش مي‌گويد. عقيدتي سياسي و فرماندهاي امام گفت كه مي‌توانند يعني بايد بنشينند كه چه كنند كه سرباز عاشق نظام شود و عاشق فرمانده بشود و عاشق روحاني بشود و اين پيوند، پيوند قلبي است.

اميدوارم كه ما از اين شرايط بتوانيم استفاده كنيم و موضوعي كه انتخاب كردم براي مردم عزيز ايران اين است كه«آسيب پذيري جامعه» جامعه گاهي آسيب پذير مي‌شود عوامل آسيب پذيري و خطراتي كه جامعه را تهديد مي‌كند، يكي سوء استفاده، سوء استفاده از مقامؤ در قرآن يك آيه داريم براي سوء استفاده از مقام، مي‌ فرمايد: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» آل عمران/79، بشر حق ندارد به خاطر اينكه خدا به او لطف كرده پيغمبرش كرده، كتاب و حكم و نبوت به او داده، بشر به خاطر اينكه مقام نبوت را دارد حتي پيغمبر هم شده حق ندارد بگويد: «يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي»، حق ندارد به مردم بگويد تو نوكر ما باش بيگاري سوء استفاده از ما، حتي رسول الله حق ندارد بگويد آقا دو كيلو گوشت بگير بده خانه ما، «كُونُوا عِباداً لي‏»، وقتي به پيغمبر مي‌گويد تو حق نداري بقيه بايد ماستشان را كيسه كنند، سوء استفاده از مقام: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ» توبه/34، گاهي وقت‌ها بسياري از علماي يهود و نصاري، «لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ»، البته سوء استفاده هم مشكل است.

آمده نزد من مي‌گويد آقاي قرائتي شما تلفن كن به مخابرات يكي از تلفن جيبي‌ها، موبايل به من بدهند، من پانصد هزار تومان به حساب نماز مي‌ريزم، اين هم رشوه، آخر زشت است بگوئيد من پانصد هزار تومان رشوه به تو مي‌دهم به حساب ستاد نماز مي‌ريزم، آقا شما اين كار را حل كن من پشت بام مسجد را قيرگوني مي‌كنم ممكن است كه اينها رشوه فقهي نباشند اما رشوه وجداني هست آدم خودش مي‌فهمد آمد خدمت امام گفت: آقا اين خمس است اين سهم امام است و اين را مردم به خودم دادند، گفت خودت از كجا آوردي، تو اگر نماينده من نبودي در منطقه، مردم چيزي به تو مي‌دادند؟

خيلي ظريف است و هر چه كه آدم حواسش را جمع كند باز هم مي‌بيني از اين كارها شد، آسيب پذيري يكي سوء استفاده است، آسيب پذيري مختلف است، يكي از آسيب پذيري اعتقادي است، حضرت موسي بني اسرائيل را از آب دريا عبور داد رفتند آن طرف رود، فرعون كه وارد شد آبهايي كه روي هم انباشته شده بود به قدرت خدا روي هم ريخت و فرعوني‌ها غرق شدند بني اسرائيل كه رفتند آنطرف رود ديدند كه مردم دارند بت پرستي مي‌كنند به موسي گفتند، «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ» اعراف/138، يعني خيلي آسيب پذير، راحت تا نگاهشان را به آن انداختند گفتند ما اين را مي‌خواهيم يعني جامعه گاهي با يك جرقه اين طور مي‌شود و انتقاد شده از آن، گاهي آسيب پذيري جنبه سياسي دارد يك عده از يهودي‌ها آمدند گفتند بيائيد يك حركتي انجام بدهيم، گفتند چي، گفت صبح برويم نزد پيغمبر، بگوئيم يا رسول الله ما مسلمان شده‌ايم، «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مي‌گوئيم مسلمان مي‌شويم غروب كه شد مي‌گوئيم ببخشيد دين شما مايه و محتوايي نداشت ما همه‌مان مي‌رويم يهودي مي‌شويم دو تا خاصيت دارد يكي وقتي علماي يهود صبح مسلمان شديم غروب كافر شديم و عوام يهود به فكر مسلمان شدن نمي‌افتند مي‌گويند علماي ما هم كه صبح رفتند برگشتند پيدا است چيزي نيست يكي يهودي‌ها را بيمه مي‌كنيم كه در يهودي بودن سفت بمانند يكي مسلمان‌ها را داخل دلشان را خالي مي‌كنيم كه معلوم بشود دين ما مايه ندارد.

علماي يهود را نتوانست تغذيه كند گفتند خيلي خوب، فوراً آيه نازل شد كه‌اي پيغمبر امروز صبح يك عده به نزد تو مي‌آيند و به تو ايمان مي‌آورند به مسلمان‌ها بگو اين‌ها ايمانشان تاكتيكي است، صبح ايمان مي‌آورند و غروب هم برمي گردند، نه به آمدنشان خوشحال بشويد و نه با رفتنشان، «آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ» آل عمران/72، آخر روز بيائيد كافر بشويد، يعني طرف صبح وجه النهار ايمان بياوريد، آخر روز «وَ اكْفُرُوا»، كافر بشويد پيغمبر هم به مسلمان‌ها خبر داد كه امروز صبح يك عده‌اي خواهند آمد و مسلمان مي‌شوند مواظب به اسلام اين‌ها خوشي نكنيد آمدنشان آمدن جدي نبود تا بگوئيم رفتنشان خطرناك است گاهي ضربه پذيري، ضربه پذيري اقتصادي است آمدند منافقين و گفتند «لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» منافقون/7، به اين‌ها كه دور پيغمبر هستند چيزي ندهيد تا اين‌ها را فقر فشار آورد پغمبر را رها كنند، آيه مي‌گويد ميراث آسمان‌ها و زمين دست خداست شما با اين كمك نكردن هايتان نمي‌توانيد دور پيغمبر را خاكي كنيد، آسيب پذيري گاهي از رفتار امثال ما است مي‌گويد آقا ايشان از كجا مي‌آورد، ايشان اول انقلاب اين قدر داشت حالا اين قدر دارد از كجا آورد يك چيزي داريم در نهج البلاغه مي‌گويد: «فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ»(نهج‏البلاغه، نامه 40) حضرت امير عليه السلام مي‌گويد: حسابت را بياور نزد من ببينم پول از كجا آوردي، البته رشد طبيعي اشكالي ندارد هر كي ده سال پيش پيكان خريده صد هزار تومان حالا شده خيلي، هركسي بيست سال پيش زمين خريده حالا شده خيلي اين رشد طبيعي است يعني همه پيكان‌ها، همه زمين‌ها، گران شده، يعني هر كه هر چي دارد به طور طبيعي وقتي تورم هست مه گران مي‌شود اين رشد طبيعي است، رشد معقول هم اشكالي ندارد، بالاخره خانه‌اش قالي ماشيني بوده حالا قالي دست باف شده، باز هم قابل قبول است، پيكانش شده پژو قابل قبول است.

پژواش شده بنز قابل قبول است اما يك وقت نگاه مي‌كني مي‌بيني اين آقا چهارده پانزده سال پيش اين بوده حالا اين شده، «فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ»، مردم آسيب پذير هستند، يكي از اينها هم كافي است، يكي كافي است براي اينكه به هم مي‌گويند به هم مي‌گويند، مي‌گويند برو بابا، بردند، خوردند، من يك وقت به يك مسئولي گفتم، شما از ادارات خيلي گله مي‌كنند يكي زماني شهردار بود، به او گفتم از شهرداري گله مي‌كنند، گفت آقا شهرداري ما اينقدر جمعيت دارد به نظر شما يك درصد بد باشند خوب است، گفتم مردم كه يك درصد بيشتر بدند، گفت ما فرض ميكنيم نود و نه درصد سلمان و ابوذر هستند يك درصد بعد روزي ده نفر را ناراضي مي‌كند، چهارصد تا ده تا مي‌شود چهار هزار تا، سي تا چهار هزار تا مي‌شود صد و بيست هزار تا، ماهي صد و بيست هزار نفر را ناراحت مي‌كنند يعني يك درصد هم بد باشد كافي است كه مردم را ناراحت كنند، خدا به پيغمبرش مي‌گويد كه: «لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» اسراء/74، مي‌گويد يك كمي نزديك بود به آنها گرايش پيدا كني، منتها كم پيغمبر هم زياد مي‌شود، پيغمبر كمش هم خطرناك است و لذا مي‌گويد مواظب باشي، از چيزهايي كه باعث سقوط يك جامعه است و آسيب پذيري مي‌كند، تفرقه ست در جنگ بدر مسلمان‌ها پيروز شدند، در جنگ احد هم حضرت گفته بود پيروز مي‌شويد، در احد پيروز نشدند شايد اين كارها شده، حرف‌هايي كه من مي‌زنم نه كسي به من گفته، اصلاً كل حرف‌هايي كه در تلويزيون مي‌زنم از احدي نشنيدم هر چه مي‌فهمم مي‌گويم و لذا گاهي به قانون مي‌خورد و گاهي به قانون نمي‌خورد من حرف خودم را مي‌زنم، بچه مي‌آيد در مجلس مي‌گويد بابا من تشنه هستم، حالا كار ندارد اين جا عزا است يا عروسي، او دريافت خودش را مي‌گويد، بهترين كارها كه مي‌شود در عقيدتي سياسي كرد اين است كه خاطرات جنگ‌ها را بگوئيم، هر يك از پرسنل نيروهاي مسلح ما بايد قصه اح را مثل قل هوالله حفظ باشد، قصه احزاب را، چون جنگ‌هاي پيغمبر پر از خاطره است و ما حدود چهارصد آيه راجع به جبهه و جنگ در قرآن داريم، فرق بين وحي و الهام چيست؟ فعلاً اين آقا سرگرد است مي‌خواهد سرهنگ بشود حالا وحي چيست.

الهام چيست نقشي در زندگي‌اش ندارد، بسياري از چيزهايي كه ما مي‌خوانيم در زندگي‌مان نقشي ندارد مثل خيلي از كتاب‌هاي دبيرستان، دختره مي‌خواند كوه هيماليا چند متر است، آخه به تو چه، مي‌خواند و نمره مي‌گيرد و ديپلم مي‌گيرد و فردا وارد دانشگاه مي‌شود، آنقدر درس‌هاي بي ربط ما مي‌خوانيم، خوشا به حال آن كساني كه مي‌دانند چه مي‌خوانند، سيصد و پنجاه تا اعوذ داريم يكي ازآن اين است كه «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ»(كنزالفوائد، ج‏1، ص‏385)، حضرت هر روز اين دعا را مي‌خواند، خدايا پناه مي‌برم به تو از كلاس بي خاصيت، عني كلاس و جلسه‌اي كه در آن مي‌نشينم و پر نمي‌شوم، مغزم پر مي‌شود اما دلم پر نمي‌شود، خاطرات جنگ‌ها متن كتاب درسي بشود، جنگ احد يك درس، جنگ احزاب يك درس، نيروهاي مسلح ما بايد اين جنگ‌ها را بلد باشند؛ در جنگ بدر پيروز شدند در جنگ احد حضرت گفت پيروز مي‌شويد، اما شكست خوردند، آمدند گفتند يا رسول الله شما كه دروغ نمي‌گفتيد، خدا كه دروغ نمي‌گفت، قول داده بوديد كه پيروز مي‌شويم، چرا پيروز نشديم، گفت خدايا ما به قولمان عمل كرديم كجاي كار هستيد شما، آيه قرآن است: «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ» آل عمران/152، خدا به وعده‌اش صادقانه عمل كرد شما مگر يادتان رفت در اول جنگ حمله كرديد به كفار «إِذْ تَحُسُّونَهُمْ» حس دشمن را گرفتيد.

يادتان رفت منتها خودتان گير كرديد به فكر غنيمت افتاديد: «حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ» شل شديد: «تَنازَعْتُمْ» و تنازع در شما افتاد، «وَ عَصَيْتُمْ» از دستور فرماندهي معصيت كرديد، رمز شكست اينهاست: «فَشِلْتُمْ»، «تَنازَعْتُمْ»، «عَصَيْتُمْ»، دلايل شكست جنگ احد در قرآن آمده است اين بايد درسي شود، درس رسمي بايد اين باشد، «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ»، وعده‌اي كه خدا به شما داده بود صادقانه وفا كرد زماني بود كه شما حس دشن را گرفتيد منتها بعد كه شكست خورديد، «فَشِلْتُمْ» شل ديد و «تَنازَعْتُمْ» درگيري و اختلاف و تفرقه «وَ عَصَيْتُمْ».

حتي اگر مردم كج بروند متحد باشند بهتر از اين است كه صاف بروند با هم درگير بشوند يك قصه بگوئيم خيلي شيرين است حضرت موس از كوه طور برگشت، چون بنا بود سي روز برود، سي روز شد چهل روز، تمديد شد، در اين ده روز هم هنرنمايي كرد فراغت از نبود رهبر يك، هنرمند توانا دو، بودن سرمايه طلا سه، اين‌ها با هم مخلوط شد در اين ده روزه سامري هنرمند مجسمه سازي بود طلاها را گرفت، مجسمه‌اي ساخت لوله‌هاي درون گوساله را جوري كرد وقتي به آن باد مي‌خورد مثل سوت صدا مي‌زد گفت: «هذا إِلهُكُمْ» طه/88 اين خداي شماست، مردم هم رفتند سراغ گوساله طلاييؤ عوامل انحراف يك، نداشتن رهبر دو، داشتن پول سه، وجود آدم‌هاي هنرمند، سامري هست، طلا هم هست، رهبر هم نيست آن وقت گوساله پرست مي‌شوند.

عوامل انحراف، زي آخوندي همان هست كه اگر يك آخوند مو داشته باشد نگوئيد اين آخوند عادل نيست، يك آقايي به يك آقايي اقتدا نمي‌كرد گفتم چرا؟ گفت براي اينكه موهاي سرش بلند است اين كفر نيست تقوا چيز ديگري است؛ گرفت و كسيد و گفت چرا كه گذاشتي مردم در اين ده روز بروند گوساله پرست شوند گفت يابن‌ام، پسر مادرم، نگفتيا اخي، پسر مادرم بعد عاطفي‌اش بيشتر ست آدم به مردم بگويد آهاي يا بگويد همشهري، خاصيت همشهري بيشتر است، «قالَ يَا بْنَ‌ام لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي‏ وَ لا بِرَأْسي‏ إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني‏ إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي‏» طه/94 بعد گفت، ريشم را نكش زلفهايم را نگش مي‌داني چرا گذاشتم بروند گوساله بپرستند. من ترسيدم، بروم مردم را هدايت كنم يك دسته بگويند آره، يك دسته بگويند نه، تو بيايي بگويي چرا وحدت را به هم زدي يك دسته گوساله پرست باشند متحد باشند بهتر است يا اينكه يكي بگويد زنده باد، يكي بگويد مرده باد، گوساله پرست يك دست از خداپرست درگير بهتر است.

حضرت موسي هم هيچي نگفت من از اين آيه استفاده مي‌كنم كه حتي اگر مردم كج بروند كه وحدت داشته باشند بهتر است. ما در فقه اسلامي داريم كه سر سفره نشستي يك وقت ديدي در غذا فضله موش است، يكي مي‌گويد دهنت را آب بكش، يكي بلند مي‌شود مي‌رود، آبروي صاحبخانه مي‌ريزد، همه مهماني به هم مي‌خورد، مي‌گويد هيچي نگو، غذاي نجس بخورند، بخورند. اما نظام سفره را به هم نزنند، گاهي آدم بايد اينطور بكنند، «فَشِلْتُمْ»، «تَنازَعْتُمْ»، آسيب پذيري يكي از چيزهايي است كه جامعه را آسيب پذير مي‌كند، توجيه نكردن به جاست يا توجيه بجاست، پيغمبر داشت با يك خانمي صحبت مي‌كرد، كسي آمدرد شود، حضرت فرمود: فلاني تشريف بياوريد، گفت اين فاميل من است مثلاً عمه، خاله، خانم، گفت آقا خواهش مي‌كنم، حالا مگر ما چيزي گفتيم، گفت نه، بلكه رفتي گفتي اين خانم كه بود و همين اندازه كه متزلزل بشوي آسيب پذير مي‌شوي يعني فوري همين كه به من بدبين بشوي بگويي زن كه بود، آخه زمينه هست تو بازار نمي‌روم، د مغازه هيچ تاجري نمي‌نشينم چون مي‌ترسم بروم پيش فاميلمان كه قالي فروشي دارد بنشينم مردم سيب زميني ندارند بخرند قرائتي آمده قالي بخرد.

آقا جان خويش و قوم و فاميلم هست آمدم احوالش را بپرسم، يعني چن توجيه نيستند فوري آسيب پذير هستند، توجيه به حق، يعني توجيه كردن گناه است، توجيه نكردن هم گناه است، اگر توجيه بكنيم يعني غلط هايمان را سرپوش بگذاريم‌اي كلاهبرداري است و خيانت و نفاق، يعني كار غلط را توجيه كنيم بزرگترين جرم است آقا بسمه تعالي، من غلط كردم، راحت بگو اتفاقاً اگر آدم بگويد من غلط كردم مردم بيشتر دوستش دارند يك روز ما يك جلسه درست كرديم پاسخ به سئوالات، جمع شدند دانشجوها، روشنفكران، آقاي قرائتي سئوال، گفم بلد نيستم، دو گفتم ببخشيد، اينرا هم بلد نيستم، آقا بيست تا سئوال كردند من هيچ كدامش را بلد نبودم، گفتم آقا من خيال كردم من دانشمند هستم در اين جلسه معلوم شد دانشمند نيستم آقا من بلد نيستم، بنابراين افتتاح جلسه همان پايان جلسه شد.

اصلاً جلسه ما براي هميشه تعطيل، والسلام عليكم و رحمه الله، ما رفتيم توي خيابان، گفتيم عجب ما خيال كرديم بلد هستيم، سئوال‌ها خيلي پيچيده بود ما حالا، حالاها هنوز بايد مطالعه كنيم قصه، مال زمان شاه است، البته الان هم بلد نيستم ولي آن روز بيشتر بلد نبودم، ملا نصرالدين از اين طرف جوب پريد آنطرف پائين افتد توي آب، گفت امان از پيري بعد ديد كسي دورش نيست گفت جوانيت هم. . .

ما الان هم كه ريشمان سفيد شده چيزي بلد نيستيم، ولي آن زمان بيشتر چيز بلد نبودم، ما داشتيم مي‌رفتيم جوان‌ها گفتند آقا تشريف بياوريد گفتند آيا مي‌شود ما شما را ببوسيم، گفتم بله، اين تنها توليدي است كه وسيله خارجي‌اش هم خرجي ندارد. ابزار يدكي‌اش هم از خارج نمي‌‌ايد من را بوسيدند گفتم مي‌شود بگوئيد من را چرا بوسيديد، گفتند خوشمان آمد كه گفتي بلد نيستم اصلاً جگرمان حال آمد، من من نكردي، آقا بلد نيستم، من ديدم آن محبوبيتي كه خدا مي‌خواهد از راه علم به من بدهد از راه جهل به من مي‌دهد يعني اگر جواب مي‌دادم انقدر من را دوست نداشتند، آن جايي كه نمي‌دانيم بگوئيم آقا اشتباه كرديم، آنجايي هم كه مردم نمي‌دانند بگوئيم واقعاً نمي‌داني تو، من چند وقت پيش يك چيزي گرفتم چون يك خورده‌اي گراني خودم را گيج كرد، به يك كسي گفتند معقول خواندي گفت معول نخواندم ولي عقل دارم، خيلي گراني به مردم فشار آورده است من رفتم نزد جناب آقاي رئيس جمهور گفتم آقا مردم دارند جيغ مي‌كشند شما چي مي‌خواهيد بگوئيد به مردم؟ ايشان يك بياني كرد، حال آمدم، گفت آقاي قرائتي تو باشي چه مي‌كني من نمي‌توانم جوري رئيس جمهور باشم كه دو سال ديگر كه رياست جمهوري من تمام شد آن بنده خدا كه مي‌خواهد بعد رئيس جمهور بشود بيايد ببيند يك كشور خراب شده است. ، نه آب داريم، نه برق، نه پل، نه جاده، نه سد داريم، من اينها را درست مي‌كنم، مردم هم هر چي گفتند من آابرويم را گذاشتم در راه خدا، من فدا مي‌شوم ولي مملكت را نجات مي‌دهم، درست مثل پزشك كه دارد جراحي مي‌كند و اين مريض هم دارد جيغ مي‌كشد همه اين‌ها هم كه دورش هستند جيغ مي‌كشد ولي دكتر دلش به بخيه زدن است در يك جلسه چهارصدتا امام جمعه بلند شدند به آقاي رفسنجاني گفتند آقا مردم، باز ايشان آنا را قانع كرد.

بابا يك حرفي دارد، يعني آن يك چيزي مي‌گويد مردم هم يك چيزي، همه هم درست مي‌گويند جيغ مردم هم دروغ نيست، كسي رفت چلوكبابي غذا خورد ولي پول نداد، گفت آقا پول بده، گفت درست مي‌گويي گفت خوب اگر درست مي‌گويم بده، گفت درست مي‌گويي، هر چه گفتند پول بده، گفت درست مي‌گويي، يكي غذا مي‌خورد گفت آقا شما غذا خوردي مردم آزاري نكن پولش را بده، گفت توهم درست مي‌گويي، يكي ديگه گفت شايد ندارد، گفت تو هم درست مي‌گويي، وقتي نزد مردم مي‌نشينم مي‌بينم واقعاً به يك قشري فشار مي‌آيد كتمان كني حقه باز هستي اما آن هم منطق دارد اين طو نيست كه از دستش در رفته باشد.

آخه گاهي وقت‌ها يك راننده پايش را روي گاز مي‌گذارد خيال مي‌كنيم نمي‌فهمد گاز و ترمز را نه خوب مي‌فهمد، حاليش است زاننده، يك وقت كسي از دستش در رفته، از همه گذشته يكي از چيزها اين است كه توپ خودمان را توي خونه همسايه نيندازيم، آخه اينجا را دولت كرد، اينجا را آن كرد، همه كارها را هم بايد گفت دولت كرد، خدا من را نيامرزد اگر توجيه گر كارهاي دولت شوم، يك گناهي يكي ز كارمندهاي دولت بكند من بگويم خوب است من هم در گناه او شريك هستم حديث داريم هر كس به گناهي راضي باشد شرك در آن گناه است من هيچ.

اگر كسي خلاف كرده روحاني باشد، كت و شلواري باشد، مسئول باشد، گمنام باشد، مشهور باشد، هيچ مسلماني نبايدراضي باشد به گناه كسي اين را كه آدم راضي نيست، اما يك چيزي است كه مردم گناهان خودشان را به حساب نمي‌آورند، روايت داريم اگر مردم زكات ندهند سيل مي‌آيد آتش مس زند مالشان را، امام صادق كه دروغ نگفته است. يك درصد سيل را هم بگو به خاطر اينكه مردم زكات نداده‌اند، حديثي داريم امتي كه به هم خيانت كنند چنين مي‌شود كسي داريم كه كسي اگر اين كلمه را بگويد چنين مي‌شود آقا آمده كنار امبرالمومنين مي‌گويد نماز شب نمي‌خوانم. مي‌فرمايد روز گناه ميكني توفيق نماز شب پيدا نمي‌كني. يك مقدار هم حالا ده درصد، يك درصد، عمده اين است كه هيچ كس نمي‌گويد بسم الله الرحمن الرحيم من گناه كردم همه مي‌گويند او بود، همه توپ را توي خانه همسايه مي‌اندازند. خودمان هم گناه كرديم، واقعاً راننده تاكسي نمره‌اش بيست است بازاري ما نمره‌اش بيست است، روحاني ما نمره‌اش بيست است. واقعاً تاجر ما نمره‌اش بيست است، كارمندهاي ما نمره‌اش بيست است آيه قرآن داريم كه مي‌فرمايد، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً» طه/124.

كسي كه اعتراض كند از ياد خدا، كسي كه خدا را فراموش كند زندگي او را سخت مي‌كنيم، حالا ما واقعاً خدا را فراموش نكرديم، سي ميليون تعطيلات عيد در مسافرت بودن، پليس، نيروي انتامي، درمانگاه، فرمانداري، آرد و نان، آب، برق، همه امنيت فلان، يك چادر ديدي در بيابان واي ايران كه بگويند اين چادرنماز كه اگر يك مسافرين يك وقت خواستند نماز بخوانند، يك خيمه‌اي هم براي نماز برپا شده باشد يعن فرماندار و شهردار همه مي‌نشينند كه آقا عيد شيراز و مشهد و تبريز شلوغ مي‌شود چه كنيم، خوب اگر شلوغ مي‌شود دو تا چادر هم بزنيد با يكي از منبع‌هاي آب كه توي اين سي ميليون نفر، چهار نفر خواستند نماز بخوانند يك چادر براي نماز باشد.

چطور نماز را يادمان رفته، چطور بودجه براي همه چيز است بودجه براي نماز نيست چطور نمايندگان مجلس مي‌خواهند سئوال كنند از وزير آموزش و پرورش، از وضعيت تحصيلي سئوال مي‌كنند، از وضعيت نماز، حتي نمايندگان مجلس سئوال نمي‌كنند چطور توي صف نانوايي وشير، صف است اين آقايي كه هر روز توي صف شير است هفته به هفته يك بار توي صف نماز جماعت نيست، يك خورده هم گير از خودمان است. توجيه مي‌كنيم يك خورده‌اي هم: «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» انبياء/64 آيه قرآن است يعني يك خورده‌اي هم برگرديم به خودمان، نكنه ما يك كاري كرديم شايد هم كاري كرديم، رحم نمي‌كنيم، رحم نمي‌شويم، عمله سر هم بندي مي‌كند، بنا سر هم بندي مي‌كند، خياط سرهم بندي مي‌كند.

خياط مي‌دوزد با نخ نازك، بنا درست مي‌كند چكه مي‌كند، دو ماه است اين را ساختي، پشت بام چكه مي‌كند يعني وقتي نبايد كرد، قرآن مي‌گويد: «وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اسراء/7 و هر خراب كاري كني دير يا زود به خودت برمي گردد قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: «مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِيهِ وَقَعَ فِيهَا»(تحف‏العقول، ص‏88)، من اگر امروز سر شما را بند كردم يك چيز لغوي، فردا هم شما سر من را بند مي‌كنيد به يك چيز لغوي، يك مقدار هم گناه، اين عواملي است كه خدا قول داده اگر فراموشش كني من زندگي‌ات را سختش مي‌كنم، حقوق چهل تومان است ناراحت است شصت تومان است ناراحت است، ده تومان است ناراحت است، يكي نمي‌گويد آقا خودم قانع نيستم. كي گفته اول دامادي ميز و مبل باشد. حالا تختخواب نباشد، آقا از همه بانك‌ها وام مي‌گيرد تا براي عروس تخت بخرد. عروس و داماد روي فرش بخوابند.

با يك مدير كل رفتيم آلمان به يك ماموريتي و شب توي سفارتخانه خوابيده بوديم گفت كه آقاي قرائتي فرمايشي نيست گفتم كجا مي‌روي، گفت مي‌روم هتل بخوابم، گفتم اين جا كه بهتر از هتل است، غذايش ايراني، حمامش ايراني، قبله‌اش معلوم، همه ايراني، خودي، مي‌روي هتل همه‌اش كفر و نجس و عرق، و، ورق و دفتر كذايي.

من مدير كل هستم از نظر تشكلاتي جايگاه من هتل است، گفتم من كه توي تلويزيون خواهم گفت، گفت نه آقا، گفتم بگير بخواب آخه آنجا موكت است، اينجا قالي، اينجا همه چيزش ايراني است، اين آقا اسير خودش است، مدير كل شده يك كيف هم دستش گرفته گير كرده، اين داماد شده فكر مي‌كند اگر عروس روي فرش بخوابد نمي‌شود، اگر ما تالار براي عروسي نگيريم نمي‌شود، اگر خيال مي‌كنيم غذايمان يك رنگ باشد نمي‌شود، آقا گير كرديم، فرق ما و بت پرست‌ها اين است كه، بت پرت‌ها با دست خودشان بت مي‌تراشيدند، زار زار گريه مي‌كردند قرآن فرمود بدبخت‌ها «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» صافات/95 با دست خودت يك چيزي تراشيدي، برايش اشك مي‌ريزي، ماهم با دست خودمان آداب و رسومي درست كرديم و برايش اشك مي‌ريزيم بشكند اين عاداتي كه خدمان را گير گذاشته آقا راحت مي‌شويم، سدشكني، خط شكني، عادت شكني، خرافه شكني، قناعت كنار گذاشتن تجملات، تشريفات مي‌شود سوار ماشين ساده شد منتها مي‌گويند آقا زشت است. الان هيچ مي‌داني من اگر پشت موتور مي‌نشستم خود شما مي‌گفتيد آابروي روحانيت رفت مي‌گوييم، چه شد، پشت موتور نشسته، من هم گير كردم، يعي يكي از پنجاه ميليوني كه گير هستند يكي از آنها محسن قرائتي است و گرنه من خيلي ساده‌تر و بي غصه مي‌توانم زندگي بكنم.

به هر حال عوامل آسيب پذيري يكي از آن اين است كه سدشكني در ما نيست خدا رحمت كند. مملكت ما چند تا كمبود دارد يك آخوند كمبود دارد كه مثل نواب صفوي باشد، جسارت داشته باشد، من من نكند، خط شكن باشد، كت وشلواري كمبود دارد كه مثل شهيد رجايي باشد كه آن هم من من نكند. شهيد رجايي من من نمي‌ كرد تا مي‌گفتند حق است مي‌رفت جلو، قرآن يك آيه دارد كه مي‌فرمايد: «وَ لا يَخافُ عُقْباها» شمس/15، يعني خدا اگر بخواهد كاري را بكند مي‌كند و كاري هم به عواقبش ندارد، ما مي‌گوئيم اگر بخواهيم اين كار را بكنيم بد چي مي‌شود، هي مي‌گوئيم چطور مي‌شود، توي يك سري چيزها گير كرديم.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

/ 1