تفسير سوره قصص -8
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»الهي انطقني بالهدي والهمني التقويدر ايام تولد حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) بحث را بينندههاي ميبينند و روز عزيزي که تبريک ميگوييم مقام زن هم مقام مادر و اين ايام و هفتهي خجسته را موضوع بحث ما سورهي قصص بود رسيديم به اينجا که در کاخ فرعون نشستهاند ميگويند که جواني پيدا شده بنام موسي اين را برويم بگيريمش بکشمش، يک نفر عامل نفوذي بود آنجا از باران موسي توي دربار، فوري مطلّع شد حالا يا عامل نفوذي يا از طرفداران دلسوزان، با دو آمد گفت موسي دارند برنامه ميريزند مشورت ميکنند که ميخواهند تو را بکشند زود منطقه را خالي کن سورهي قصص رسيديم به اين آيه،
آيه 20 از سورهي قصص «و جاء رجل» موضوع بحثمان: ادامهي تفسير سوره قصص آيهي 20 «يموسي ان الملا يأتمرون»، «و جاء رجل من اقصي المدينه»، «و جاء» آمد «رجل» يک نفر «من اقصا» «من» از «اقصا»، «اقصاالمدينه» دورترين نقاط مدينه، يک نفر آمد در حالي که «يسعي» سعي ميکرد يعني با دو ميآمد يک نفر با دو آمد پهلوي حضرت موسي گفت «قال يموسي» اين مردي که ميدويد گفت «يموسي» اي موسي «ان الملاء» بدرستيکه سران قوم «ياتمرون بک» به مشورت نشستند دربارهي تو موضوع چيه «ليقتلوک» چه کنند که تو را بگيرند و بکشند به قتل برسانند «فاخرج» حتماً خارج شو از شهر برو بيرون «اني لک من النصحين» بدرستيکه من براي تو «من النصحين» من از خيرخواهان هستم.
خوب اول اينکه اين مرد از بيرون شهر دويد «جاء» آمد «رجل» مردي از دورترين نقطهي مدينه، پيداست جلسهي مشورتي خارج از شهر بوده و اين را در جلسهي قبل هم گفتيم به خاطر اينکه خيلي اشراف و کاخنشينها زندگيشان را بيرون شهر ميگذاشتند تا منطقهي دورش بيابان باشد حفاظتش بهتر است شايد به دليل اين باشد يک کسي از کاخ آمد با دو آمد و گفت موسي دارند مشورت ميکنند براي قتل تو بدو بيرون من خيرخواهم عامل نفوذي يا طرفداري يا بوظيفه عمل کردن مهم است امام کاظم (عليه السلام) به يکي از شيعهها عليبن يقطين گفت تو توي دربار بني عباس باش شيعه هستي وزيرم هستي نمايندهي من باش آنجا مشکلات شيعهها را توي دربار حل کن يک قصهاي هم دارد اين علي بن يقطين که يک روز آمد برود مکه در مدينه در خانهي امام کاظم (عليه السلام) را زد هرچي در را زد در را رويش باز نکردند گفت آقا ميدانيد من کيم؟ من وزيرم، وزير شيعه هستم نمايندهي خود آقا هستم آخه آقا به نمايندهاش راه نميدهد بعد امام کاظم (عليه السلام) پيغام داد که يک چوپان آمد حالا همين که فهميدند چوپان است محلّي بهش نگذاشتيد چون به آن چوپان که بهت مراجعه کرد توي اداره اعتنا نکردي حجت هم قبول نيست خدا هم امسال به تو اعتنا نخواهد کرد برو چوپان را راضياش کن از مدينه برگشت محل حکومت خودش در خانهي چوپان را زد صورتش را گذاشت روي خاک به چوپان گفت پايت را بمال روي صورت من تا تکبر من از بين برود بعدش امام کاظم راهش داد گفت حالا حَجّت قبول است حالا اينهايي که ما ميگوييم، با اين عملهايي که ميبينيم خيلي فرق دارد که واقعاً افرادي بخاطر فقرشان بهشان بياعتنايي ميشود حتي افرادي هم هستند نه فقير هم نيستند غني هم بهشان بياعتنايي ميشود حديث داريم کارمندهاي دولت حديث داريم اگر يک کسي آمد به شما مراجعه کرد هر کس مسلماني بهش مراجعه کرد گو يا رسول اللّه بهش مراجعه کرده است و اگر کار مسلماني را راه انداختي انگار کار پيغمبر را راه انداختي يک حديث ديگر، حديث داريم اگر پا شديد دنبال حل مشکل مسلمانها رفتيد قدمهايي که برميداري انگار در مکه کنار کعبه سعي صفا و مروه ميکني يعني قدمي که براي حل مشکلات است انگار سعي صفا و مروه است حل مشکل مردم انگار حل مشکل پيغمبر است نگوييد به ما چه برو فردا بيا خوب تو که ميتواني امروز را بيندازي چرا برود فردا بيايد خوب «وجاء رجل» حالا اين «رجل» کيه مؤمن آل فرعون است همان که در قرآن هم يک سوره داريم سورهي مؤمن سورهي غافر اين آن است بله ظاهراً همان است خوب، حضرت موسي در دربار عامل نفوذي داشت و در حفظ جان بايد آدم نهايت تلاشش را بکند با دو بيايد گاهي يک حرکت به جا يک جاني را نجات ميدهد و آن جان اين دويدن اگر اين نميدويد با دو آمد و اين جان را نجات داد و اين خيلي مهم است و اينها ارزش دارد خوب، مصلحان جامعه بايد آمادگي هجرت داشته باشند، «فَخَرَج» دنبال اين ميگويد «فاخُرج» اين آيه ميگويد «فاخُرج».
آمادگي مصلحان جامعه براي هجرت
آيه بعد آيهي 21 ميگويد «فَخَرج» اين «فخَرج» موسي هم خارج شد از «فخَرج» استفاده ميشود که کساني که جامعه را ميخواهند اصلاح کنند آمادگي هجرت دارند «فخَرج» از اين معلوم ميشود که اگر کسي خيرخواه تو پيشنهاد کرد به پيشنهادش گوش بده او گفت «فاخرج» موسي هم «فخرج» آخه گفت اوه اين به من ميگويد من به خاطر حرف يک بچه من به خاطر حرف يک آقاي عادي وقتي طرف خيرخواه است گوش به حرفش بده «فاخرج» او گفت «فخرج» از «فخرج» نکاتي درميآيد:1- آمادهي هجرت بايد باشيم از «فخرج» يعني به سخنان دلسوزان، چي، گوش دهيم وقتي ميگويد «فاخرج»، «فخرج» شجاعت به معناي اين نيست که خودت را در دسترس دشمن قرار بدهي. معناي شجاعت در مخاطره قرار گرفتن نيست چون بعضيها ميگويند نخير من نميروم ميخواهم ببينم چي ميشود خوب هيچي ميگيرند و ميکشند معناي، ميگويد من شجاعم ميايستم تا بيايند بگيرندم وقتي گفتند برو موسي هم «خرج» از «فاخرج» يعني معناي شجاعت اين نيست که خودت را در مخاطره قرار بدهي زندگي انبياء غالباً با آوارگي و اضطراب همراه بوده است سعي خودمان را بکنيم اما نتيجه با خداست اينجا ميگويد که آيهي بعد ميفرمايد که «فخرج» حرکت همراه با دعا چون قرآن ميگويد «فخرج» بعد از اينکه ميگويد «قال رب نجني»، «فخرج منها» يعني از شهر خارج شد «خائفا يترقّب قال رب نجني» خدايا من را نجاتم بده يعني هم بايد حرکت کرد هم بايد دعا کرد «فخرج» يعني خارج شد حرکت کرد «نجني» يعني دعا کرد «رب نجني» نميشود نشست و دعا کرد حديث داريم کسي که بنشيند دعا کند دعاي آدم بيکار مستجاب نميشود جنب و جوش همراه با دعا خوب حالا موسي کجا رفت.
هجرت موسي از مصر به مَدين
آيهي 22، آيهي 22 ميفرمايد که: «ولما توجه تلقاء مدين» موسي از منطقهاي که موسي حکومت داشت رفت و «لما توجه» موسي به سوي «مدين» روي نهاد «قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل» گفت اميد است که پروردگار من مرا به راه راست هدايت کند حالا «مدين» در جنوب است شام و شمال حجاز است نزديک تبوک، الان تبوک مرز عربستان سعودي است ماشينهايي که از عراق ميروند مکه در گمرک تبوک مرز نگهشان ميدارند جنگ تبوک هم براي همان جاست خوب وارد «مدين» شد «ولما توجه تلقاء مدين» وارد منطقهي مدين شد در مدين پيغمبري بود به نام شعيب، شعيب پيرمرد بود نميتوانست ديگر چوپاني کند دو تا دختر داشت دخترهايش را فرستاده بود چوپاني.کمک حضرت موسي به دختران شعيب
خود موسي با فرار از يک شهري و از يک منطقهاي رفته بود وارد يک منطقهي ديگر شد حالا لب دروازه ديد دو تا دختر کناري ايستادند يک مشت مرد هم سرچشمهي آب هستند موسي آمد پهلوي دختر گفت که «ولما مرد ماء مدين» همين که وارد منطقه شد نزديک آب مدين رسيد «وجد عليه امّة» يک امت را سر چشمهي آب ديد که «سيقون» بزغالههاشون، ميشهايشان را آب ميدهند «و وجدين دونهم امراتين» ديد که کنار ديگر دو تا دختر ايستادهاند موسي رفت پهلوي دخترها موسي رفت پهلوي دخترها و گفت «ماخطبکما» جلو رفت و گفت که منظور شما چيست چرا اين کنار ايستادهايد به دخترها حرف زد دخترها «قالتا» 2 تا دخترها گفتند «لانسقي حتي يصدر الرعاء» چون ما چوپاني ميکنيم پدر پيري داريم نميتواند چوپاني کند ما دو تا دختر چوپاني ميکنيم منتهي اگر خواسته باشيم الان حيوانها را آب بدهيم بايد برويم قاطي مردها تنهام بزنند مردها به ما تنه بزنند ما به مردها تنه بزنيم آنجا بدنمان به هم ميخورد به خاطر حفظ عفت کنار ميايستيم چوپانهاي مرد بزغالههايشان را آب بدهند بروند سرچشمهي آب که خلوت شد ما هم... بزغالههايتان را به من بدهيد بز و ميش اين دخترها را گرفت و رفت خلاصه لب چاه و يک دو تا تنه به اين و آن زد و حيوانهاي اين دخترها را آب داد و گفت برويد خانه، پدرشان ديد امروز دخترها از هر روز باقياش را شما بگوييد، گفت چهطور شد زود آمديد به خانه «فسقي لهما» سقي سقايي کرد يعني آبياري کرد براي اين دو تا دختر «ثم تولي الي الظل» رفت کنار يک سايهاي و «فقال» گفت خدايا: «رب اني لما انزلت الي من خير فقير» خدايا گشنهام است فراريام از اون شهر آمدم اين شهر اين هم حالا خسته تشنه دويده، فراري، ميخواهند من را بکشند يک حکومت فرعوني دنبال يک نفر ميگردد من جوان هم دويدم حالا اينجا چوپاني مفت کردم حالا يک چيزي بده بخوريم خيلي نکات توي اين است من حالا نکاتش را، تقريباً 30 تا نکته توي اين است همهاش درس است براي زندگي امروز است قصه تاريخ است اما ببينيد کي ميتواند تاريخي بگويد که يک سطر و نيم آنقدر نکته توش باشد يک صلوات بفرستيد نکاتش را بگويم (صلوات حضار)اول اينکه درس اول اينکه آبها از منابع ملي است اموال شخصي نيست آب چشمه مال همه است چون ميفرمايد که: «ماء مدين» آب مال منطقهي مدين بود بعد ميگويد که آب مدين بود بعد ميفرمايد که: «امة من الناس سيقون»، «الناس سيقون»، «الناس سيقون» مردم داشتند بزغالههايشان را آب ميدادند هم نميگويد آب مال کي بود «ماء مدين» آب مال شهر بود يعني آب مال کسي نيست يکي هم همهي مردم پيداست آب از منابع ملّي است چشمههاي آب اين يکي.از حيا و ضعف زنان سوء استفاده نکنيم
دوم اينکه از حيا و ضعف زنان سوء استفاده نکنيم بالاخره زن لطيف است حيا دارد خجالتي است مردها سوء استفاده ميکنند ميگويند حالا که اينها دخترند پس ما برويم خوب يک مرد باشد به اينها بگويد خيلي خوب اينها هم آدمند چرا اين دو تا بايد کنار بايستند چرا هميشه بايد زنها را بعد از مردها شام بدهند چرا هميشه نميدانم زنها بايد چنين باشد چنان باشد اين خيلي وقتها از سکوت زنها از حيا و عفت زنها استفاده ميشود حتي توي مسجدهاي ما، توي مسجدهاي ما گاهي وقتها سمت مردها قالي است سمت زنها موکت است سمت مردها 5 تا بخاري است سمت زنها 2 تا بخاري است اين از مردها از سوء استفاده، اسلام به زن خيلي احترام قايل شده است به مرد کوثر نگفته ولي به زهرا گفته کوثر «انا اعطيناک الکوثر» حديث داريم مرد چيزي ميآورد در خانه اول بدهد به دختر پيغمبر اسلام به زهرا (سلام الله عليها) که ميرسيد ميگفت: «فداها ابوها» بابايت قربانت برود نه اين قربانت بروم عاطفي بود آخه ما که ميگوييم قربانت بروم اين بچهمان است بخاطر بچه نه بخاطر عاطفي نبود بخاطر کمالات بود وگرنه پيغمبر ميگويد «تبت يدا ابيلهب» خدا مرگش بدهد عمويم را، خيلي مسألهي عاطفي نيست پسر نوح از نوح نبود «مسلمان منّا اهل البيت» کمالات زهرا بود از حيا و سکوت زن سوء استفاده نشود خوب، دختران پيغمبر هم چوپاني ميکنند پيغمبر پدرشان کي بود امتحان هوش حضرت شعيب دختر پيغمبر... گاهي وقتها به يک دختر ميگويند من مگر خونهي بابام کار ميکردم من آقا جونم، آقا جونم، هي آقا جون آقا جون راه مياندازد بابا دختر پيغمبر کار ميکرد.ماجراي تسبيحات حضرت زهرا (سلاماللهعليها)
فاطمه الزهرا در خانه کار ميکرد و کارش را با کنيز تقسيم ميکرد يک روز فاطمه الزهرا آمد گفت که نميشود من کار نکنم يک کسي بيايد بالاخره من چهار تا بچهي کوچولو دارم شوهرم هم همهاش حضرت علي جبهه است من هم عبادت دارم آموزش زنها به دوشم است عبادت، چهار تا بچهي کوچولو شوهرم هم جبهه خيلي وقتها به پيغمبر گفت يک کنيزي بيايد کلفت ما باشد حضرت فرمود 34 تا اللّه اکبر بگو 33 تا الحمدالله 33 تا سبحان اللّه آن چيچي ميخواهد پيغمبر چيچي ميگويد اون کنيز ميخواهد ميگويد سبحان اللّه بگو من فکر ميکنم پيغمبر با اين حديث ميخواهد بگويد زهرا از اين تقاضاها را از من نکن حضرت زهرا هم سرش را پايين انداخت رفت خانه و يک پشم سياهي داشت يک نخ پشمي 34 تا گره بهش زد هر وقت ميگفت اللّه اکبر اين گرهها را از دستش رد ميکرد اين که ميگويند تسبيحات حضرت زهرا اول که يک نخ مشکي بود که 34 تا گره داشت هر گرهاي مثلاً فاصلهي گره با گره مثلاً فرض کنيد يک سانت تا جنگ احد پيش آمد حضرت حمزه عموي پيغمبر شهيد شد.حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) هر هفته از مدينه ميرفت تا يک فرسخي سر قبر احد شهداي احد يک خورده خاک قبر را برداشت گل درست کرد بجاي اون نخ مشکي دانههاي گلي درست کرد تسبيح خاک منتها خاک سيدالشهداي احد سيدالشهدا اول حضرت حمزه بود عموي پيغمبر بود که کربلا پيش آمد اون سيدالشهداء غالب شد بر آن سيدالشهداي اول آنوقت خاک کربلا تسبيح شد و اين تسبيح خاک کربلا هم کار تسبيح خاک احد کار حضرت زهرا است تسبيح خاک کربلا کار امام سجاد است امام زينالعابدين يک مقدار خاک کربلا را گِل کرد تسبيح درست کرد و توي مجلس يزيد کسي تسبيح دستش نيست توي مجلس يزيد تسبيح را همچين ميکرد.
يزيد گفت چيه گفت تو فکر کردي حسين را کشتي تمام شد همين، ما دستور ميدهيم خاک کربلا را مهرش بکنند توي سجده و دستور ميدهيم تسبيح تربت را همچين کنند يعني مردم بدانيد اين خاک رويش خون حسين ريخته شده هيچ وقت حسين را فراموش، تسبيح تربت يک حرکت سياسي است که اي ابرقدرتها فکر نکنيد امام را کشتيد خلاص ما خاک زير پايش را توي دستهاي تاريخ ميچرخانيم حالا دختر پيغمبر هم کار ميکرد دخترهاي شعيب مسأله اين است که دختر وقتي کار کند که پدر پير باشد. «و ابونا شيخ کبير» قرآن ميگويد بابامان پير است يعني تا شوهر ميتواند برود خريد کند زن خريد نکند زن توي خانه خانم باشد بله يک وقت شوهر واقعاً کشيک است توي اداره سر پست است سر کلاس است توي دانشگاه است توي مسافرت است يعني بيرون رفتن زن از خانه در موقع ضرورت باشد وقتي برادر هست برود نانوايي خوب برادر توي خانه نشسته جدول روزنامه حل ميکند 120 کيلو برادر دو تا خواهر جوانش وايستاده توي صف نانوايي نکنند يعني کارها را به دوش زن نگذاريد کار را به دوش مرد بگذاريد بله زن کار بکند «وابونا شيخ کبير».