تفسير سوره فلق -19 - [درس هایی از قرآن] : تفسیر سوره فلق (19) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[درس هایی از قرآن] : تفسیر سوره فلق (19) - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفسير سوره فلق -19

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»

سوره فلق را که خيلي‌ها هم حفظند، با هم بخوانيم. اين ماه رمضان در تفسير اين سوره طي شده تقريباً.

«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» الفلق/1-5

گفتيم فلق شکافتن سياهي شب به سپيدي صبح يا شکافتن دانه در دل خاک يا شکافتن سنگ و خروج آب است، به خدايي که مي‌شکافد قسم، به پروردگار قسم، بگو پناه مي‌برم « مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»، آشنايي با آسيبها و آفات شرور، در هر جلسه‌اي بعضي از اين شرور را گفتيم. توي اين جلسه هم چند تا ديگر از شرور را مي‌گوييم، به اين مناسبت رجوع کرديم به اعوذها و چون اينجا مي‌گوييم «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» وقتي ببينيم کجاي ديگر اعوذ هست. از موارد ديگر اعوذ، مي‌توانيم اين اعوذ را هم بفهميم. حدود300 تا اعوذ در قرآن و روايات داريم، در دعاها داريم، يکيش هم اين است.

1- رضاي خدا يا رضاي مردم

امام صادق(ع) فرمود: (اللهم اني اعوذ بک من ان اطلع عملي في ما بيني و بين الناس). پناه مي‌برم از مردم پرستي، پناه مي‌برم به تو، از چي؟ ان اصلح، اينکه اصلاح کنم، ان اصلح، عملي، ان اصلح عملي، في ما بيني و بين الناس، پناه مي‌برم که اصلاح کنم عملم را، کار خوب انجام بدهم، منتهي نه کار خوبي که خدا مي‌خواهد، کار خوبي که مردم بگويند خوب است، يعني کاري به خدا ندارم، پناه مي‌برم از اينکه به جاي رضاي خدا به فکر رضاي مردم باشم. اين هم يک خطر است. اگر رئيس جمهوري همش گفت که مردم راضي باشند، مردم راضي باشند، مردم راضي باشند، اگر مردم گرايي باشد مردم سالاري باشد ارزش است، مردم سالاري قبوله، احترام مردم قبوله، مشورت با مردم قبوله، افکار عمومي قبوله، اما اگر رسيد به جايي که مردم پرستي شد، يعني انسان ديگر خدا را فراموش کرد، خدا ديگر از ميدان رفته بيرون همه‌اش اينکه ببينم مردم چي مي‌گويند، حالا، گاهي وقت‌ها يک کاري هم هست مردم دوست دارند ولي رضاي خدا در آن نيست خوب اين جا بايد معامله کنيم بالاخره خدا يا مردم.

اين قصه هم براي مسئولين هم براي خود ما، بنده مي‌روم منبر، به من مي‌گويند درباره اين صحبت کن، به خصوص گاهي باني مي‌گويد، مي‌گويد اين مسئله را بگو، من خودم در زمان طاغوت طلبه جواني بودم، رفتم در يک منطقه‌اي باني مي‌گفت آقا من تو را آوردم منبر بروي امشب راجع به شجاعت اباالفضل بگو، من هم چيز ديگري مي‌گفتم، هي حرص مي‌خورد، مي‌گفت آقا من باني ام، گفتم ببين آقا من هرچي تشخيص دادم بايد بگويم. شما هم دو تا کار بکن، يکي به ما پول نده، دوم سال ديگه هم دعوتم نکن، ولي من که نمي‌توانم فتيله چراغ باشم در دست تو. مثل اين کشورهاي اروپايي که فتيله چراغند توي دست آمريکا، من مي‌بينم که اين به خانمش کتک مي‌زند، اين به خانمش به بچه‌اش کتک مي‌زند، اين نمي‌دانم فرض کنيد در آبياري، آب مردم را مي‌دزدد، اين نمي‌دانم سر هر چيزي قسم مي‌خورد، به خدا. والله، بعضي‌ها سرِ يک توپ، والله داخل بود، خارج بود، زد، نزد، همين طور لحظه به لحظه مي‌گويد والله بالله به خدا، همينطور هي مي‌گويد به جدم، به جدم، غذا خوردي؟ به جدم نخوردم، چاي خوردي؟ به جدم تازه دم کردم، درست است که سيدي، ما قربون جدت مي‌رويم، اما نه به معناي اينکه تو روزي دو هزار بار هي بگويي به جدم آخه پيغمبر هي لحظه به لحظه، خوب سيد هستي مخلصتيم. اما هي جدش رو توي کله ما مي‌زند. ما الله را قبول داريم، خداپرستيم، ولي در هر مناسبتي که مي‌گويد والله، والله، اين گاهي وقت‌ها افراد، حالا، پناه مي‌برم به اينکه، من به جاي احترام مردم اصلا محورم مردم باشد.

در اينجا مقداري صحبت کنم، دانشجو مي‌گويد درست را بخوان که فردا در جامعه مدرک داشته باشي، بگن فوق ليسانسه، ليسانسه، اصلا کار نداره درسه چي چي هست؟ مي‌خواهد ليسانس بگيرد حالا اگر بهش گفتند ليسانس سگ شناسي باز هم ثبت نام مي‌کند، اين فقط، اصلش، کار ندارد، دلش مي‌خواهد ليسانس بگيرد، آدم بايد در درس خواندن هدف داشته باشد. هدف مدرک، من مي‌خواهم مردم خوششان بيايد. اين مداح مي‌خواهد مردم را بگرياند ولو به شعرهاي دروغ، بابا اين روضه‌اي که خواندي دروغ است، مي‌گويد امام حسن مجتبي زهري خورد که اگر اين زهر به کوه‌ها ريخته مي‌شد، تکه تکه مي‌شد. خوب مي‌گه آقا اين زهره قبلا توي کوزه بود چرا کوزه تکه تکه نشد؟ ارزش آن نيست که مردم گريه کنند، من يک ذکر مصيبت مي‌کنم، گريه کردند کردند، نکردند نکردند، حالا من به هر قيمتي هست، به هر دروغي بايد گريه کنم، به هر مناسبتي و الله به هر مناسبتي به جدم به هر مناسبتي دروغ،

2- حفظ خانواده در چارچوب دين خدا

اين فقط مي‌خواهد خانم راضي باشد. مي‌گوييم آقا اين روشي که شما داري، اين گناه است، مثلا مي‌گوييم که اين حلقه طلا براي مرد حرام است، مي‌گويند، عروس گفته، خوب کسي که با گناه مي‌خواهد عروس را راضي کند، خدا به هم مي‌زند زندگيش را، تو بنده خدا هستي اول، بعد شوهر زنت هستي، ما در درجه اول بنده خدائيم، امت پيغمبريم، مريد و محب اهل بيتيم، مقلد مرجع تقليديم، در جامعه اسلامي نفس مي‌کشيم، ضمن اين هم پدر بچه هايم هستم. شوهر زنم هستم. اينکه همه را قيچي کنيم، درو کنيم، خانم گفته، شوهرم گفته، شوهر دلش مي‌خواهد ترياک بياورد و ببرد، حالا زن هم هيچي نمي‌گويد، بابا تو که مي‌داني شوهرت خلاف کار است، بعضي وقت ها، گناه مي‌کنيم هيچي نمي‌گوييم و سکوت مي‌کنيم، فقط به خاطر اينکه زندگيمان به هم نخورد. مي‌فهمد تو ادراه، تو وزارتخانه تو گمرک، مي‌فهمد يک کارهاي مي‌شود مي گويد: هيس! مگه نمي‌خواهي نون بخوريم، هيچي نگو، امام صادق مي‌گويد: پناه مي‌برم از اينکه خدا را فراموش کنم، فقط به فکر خودم باشم، حالا يک حديث بخوانم، حديث داريم اگر بين خود و خدا کار را درست کردي، به مردم هم برخورد. بعدا خوششان مي‌آيد. امروز ممکنه توي ذوقشون بخوره بعداً خدا دلها، يا مقلب القلوب، يعني دلها دست خداست.

3- محبّت همسران، به دست خداست

بگذار دو تا سه تا آيه بخوانم، از خودم حرف نزنم، بسم الله الرحمن الرحيم، دل دست خداست. ما فکر مي‌کنيم اگر خيلي وقت‌ها خدا اراده مي‌کند. افرادي هم که خوشگل نيستند همديگر را دوست دارند، گاهي وقت‌ها هرچي فکر حرف اين جذب دل مي‌کنند، آخر هم دلها جذب نمي‌شد. آخر هم دلها جدب نمي‌شد، قصه‌اي را از يکي از علماي قم بگم. يکي از علماي بزرگوار قم، صاحب فتوا و مجتهد و پيرمرد، من ديده بودمش، قصه از ايشان، حالا مربوط به خودش بود يا مربوط به کي نمي‌دانم ولي ناقل اين آيت الله عادل، است عروسي بود يک خورده صورتش مشکل داشت، خواستگار برايش نمي‌آمد تا بالاخره يکي پيدا شد ايشون را بگيرد. به اون خانم‌هايي که آريشگري مي‌کنند، قديم‌ها مي‌گفتن(مشاته) نمي‌دانم حالا ديگه چي مي‌گن، آرايشگاهي، مردها که عوض شد پيرايشگاهي شد، حالا زن‌ها هم، يعني زن‌ها آرايشگر موندن، مردا پيرايش شدن، خيلي خوب، يکي از اين خانم‌ها را آوردند عروس رو بسازه، اين خانم هي وررفت و گفت نمي‌شود، به عروس گفت من ديگه نمي توانم، ممکنه داماد نپسندد چون اينجات گير دارد، عروس گريشه‌اش گرفت، گفت خيلي خوب شما پاشو برو من ديگه حالا خودم با خودمم.

گريشه‌اش گرفت و پاشد رفت توي يک اتاق و در را قفل کرد و يک سجاده بود باز کرد و توي سجاده يک مهر کربلا بود گفت حسين جون، خواستگار براي من نمي‌ياد، حالا اين يکي که اومده اينم ممکنه نپسندد، اين هم بره ديگه من بي شوهر مي‌مونم. حسين جون کار دستت باسم الله، دست رو ماليد به مهر کربلا، ماليد روي همان نقطه گفته من مي‌روم پهلوي داماد مي‌نشينم، رفت پهلوي داماد نشست، داماد نگاهش کرد، قرآن بخوانم، «جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» الروم/21، قلاب انداخت، بين اين عروس و داماد قلاب انداخت اينها عاشق و معشوق شدند. اين آيت الله بزرگوار مي‌گفت 80 سال است که اين‌ها با هم زندگي مي‌کنند هنوز اين پيره زن وقتي مي‌خواهد برود بيرون مرد مي‌دود از زير قرآن ردش مي‌کند مي‌گويد مي‌ترسم چشمت کنند از بس که تو خوشگلي.

گاهي وقت ها، قرآن بخوانم چرا از خودم حرف بزنم، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» إبراهيم/37، ابراهيم چند تا سنگ سياه رو هم گذاشت گفت خدايا اين دل‌ها را قلاب کن، مردم پول مي‌خوابانند چند سال هم توي نوبت مي‌مانند که برن اين سنگ‌هاي سياه را ببينند. با آنکه دور مکه بهترين کاخها است کسي نگاهش نمي‌کند. خدايا دلها را هول بده به همين سنگ سياه، قرآن بخوانم، «مَحَبَّةً مِنِّي» طه/39. وقتي فرعون جعبه‌اي را گرفت ديدند نوزادي توش به نام موسي که مادر موسي هم موسي را زائيده و شيرش داد و خدا بهش گفت توي جعبه بگذار تو دريا رها کن، (انا رادهم) برمي گردانيم، تا نگاهش به اين نوزاد خورد با اينکه تمام نوزادهاي پسر را مي‌کشت، قرآن مي‌گويد محبه مني، محبه مني يعني اين مهر ايشان را، مهر اين بچه را تو دل اين فرعون کاشتم. خداوند مهر دشمن را در دل دشمن مي‌کارد. خداوند ميليون‌ها دل را به سنگ سياه قلاب مي‌زند.

4- دوري از تملق و چاپلوسي و زياده گويي

خيلي نخواسته باش مردم را راضي کني، افرادي هستند به مناسبت تبريک مي‌گويند، تسليت مي‌گويند، تملق مي‌گويند، بله قربان، مخلصم، چاکرتم، اصلا گاهي وقت‌ها اين زبانها بدتر مي‌کند، يکي از مهره‌هاي درشت منافقين زماني که هنوز مشتشان باز نشده بود که اينها منافقند، رفته بود نجف از علماي تهران هم گفتند به امام پيغام بدهند که ايشان که مي‌آيد محضر شما از آن مهره‌هاي کذا و کذا خيلي دانه درشتها، امام فرمود اينقدر براي من نهج البلاغه خواند که من شک کردم، بعضي‌ها از بس که زبان بازي مي‌کنند آدم شک مي‌کند. مي‌گويد اين يک چيزي توش است، بعضي از مقدسين، آدم ازش مي‌ترسد، اين اينقدر مقدس نيست اين يک چيزي توش است، يکي همه لباس هايش را سبز کرد، ريش هايش را هم سبز کرد، گفت آقا جوراب و پيراهن را سبز کردي، ريشت را چرا سبز کردي؟ گفت من يک سره مي‌خواهم چهارده معصوم بشوم. گاهي وقت‌ها طرف از بس که تملق مي‌گويد پيداست که يک چيزي است. از تملق‌ها بپرهيزيم، واقعيت را بگوييم، آقا اين مشتري، جنس اين است، خريدش اين است، سودش هم اين است، اختيار با شماست، خدا بده برکت، ديگه خيلي، آقا من واقعاً خيلي دلتنگ تو شده بودم، خوب بفرماييد آقا يک چاي بياور، رزق دست خداست.

فقط ما تملق مي‌گوييم. بعضي‌ها مثل لنگ هر ساعتي دور پاي يکي اند. بله قربان، بله قربان، ول کن. مي‌گفت برويم آن اتاق، اين‌ها رو آن اتاق مي‌کرد، در را مي‌بست مي‌گفت خدايا يک دقيقه عقل اين دو تا را بگير ما به يک ناني برسيم. مي‌گفت يک دقيقه عقل اين دو تا را بگير ما به يک ناني برسيم. به هيچي گول نخوريم، بسم الله الرحمن الرحيم، به اشک گول نخوريد. اشک قلابي هم داريم، توي قرآن مي‌گويد اشک قلابي تو قرآن، يوسف رو توي چاه انداختند شبانه آمدند پهلوي پدر زارزار گريه کردند. «وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ» يوسف/16. يبکون يعني گريه مي‌کردند، پس قرآن مي‌گويد اشک قلابي هم داريم. به هر اشکي نمي‌شود اطمينان کرد. به هر سخنراني نمي‌شود اطمينان کرد. قرآن بخوانم: «وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ» البقرة/204 حرف مي‌زند مثل بلبل، قرآن مي‌گويد «وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ» البقرة/204، از او ناکس هاست. قسم چيه، قسم قلابي هم داريم. «اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً» المجادلة/16، يعني قسم مي‌خورند ولي قسمشان سپر جنايتکاريشان است، پناه مي‌برم از اينکه خدا را فراموش کنم، من خواسته باشم روابطم همه‌اش روابط، به امام گفتند فتوايي که شما داده‌اي براي اعدام سلمان رشتي با قوانين بين المللي و با مسائل ديپلماتيک، سازگار نيست.

امام فرمود: به درک، رسول الله را توهين کرد. هر مسلمان با غيرتي بايد سلمان رشتي را اگر مي‌تواند بکشد. ‌اي کاش جوان بودم خودم مي‌رفتم مي‌کشتم نيازي به فتوا نبود. قوانين بين الملل، ما گاهي وقت‌ها مي‌گوييم اين لباس شنا، اين لباس ورزش، چون بدن توش تنگ مي‌افتد، دخترها مي‌بينند، پسرها مي‌بينند، بدن او نچسبد، لباس اين چنيني است، يک خورده لباس يک جور ديگه باشد. مسئول ورزش مي‌گويد آخر اين لباس بين المللي، مي‌گويم بابا اين اسرائيلي تا حالا صدها قانون بين المللي را شکستند، خم به ابرو نياوردند، تو براي حياي دختر ايران، دو سانت لباس را مي‌خواهي گشاد کني زهرت رفته. يعني ما از اسرائيل قانونهاي مصوبات بين المللي را مي‌شکند باکش نيست آنوقت شما از هر سانت لباس،

5- قوانين بين الملل، يا قوانين الهي

نه خودمان گيريم، خودمان گيريم، همه‌اش بين الملل، بين الملل، ما مراعات بين الملل را مي‌کنيم اما نه به قيمتي که گناه بکنيم. امام صادق مي‌گويد خدايا جوري نکن که من تو را فراموش کنم همه‌اش بين الملل، بين الملل راه بياندازم. به چه قيمتي، به چه قيمتي، يک وقتي يک چند نفر هيئت بلندپايه، رفتند يکي از کشورها توي فرودگاه از آن هيأت آمدند جلوي اين بلندپايه اينها گفتند نماز نخوانديم گفتند: آقا هيئت بلندپايه، اينها هيئت بلندپايه، خوب بعد قضا مي‌خوانيم. بعضي از اينها مرد بودند گفتند گور پدر بلند پايه و بلندپا. ايستادند و گفتند(الله اکبر) بعضي از اين بلندپايه‌ها هم نمازشان را قضا خواندند. که من شکايتشان را به رئيس جمهور کردم. در آن زمان، گفتم کساني که از طرف جمهوري اسلامي به عنوان هيأت بلندپايه مي‌آيند نماز صبح را قرباني مي‌کنند به خاطر چهار تا آدم، بلندپايه آمده، بلندپايه چي چيه؟

الله اکبر، خدا رحمت کند سيد جمال الدين اسدآبادي را، رفته بود اروپا با دستهايش غذا خورد، تا رفت با دست هايش غذا بخورد عکاسها پريدند، گفت چتون شد؟ چه خبر شد؟ گفتند، امّلي با دست غذا مي‌خوري، امّل، امّل، امّل، گفت نه آقا من روشنفکرم چون اين دستم تا حالا توي حلق کسي نرفته، اين قاشق شما هر دقيقه‌اي توي حلق کس و ناکسي است. من اطمينان به شما ندارم. من مي‌دونم دستم را چطور شستم. قاشق را نمي‌دانم چطور شستند. من به دليل مسائل روشن فکري و بهداشتي با دست مي‌خورم همه‌تان امّليد. اينطور نيست که حالا ما يک رقم خودباختگي داشته باشيم و به هر حال. پناه مي‌برم به تو از اينکه خدا را فراموش کنم. خدا رحمت کند تيمسار شهيد خلبان بابايي، در آمريکا درس مي‌خواند. در خاطراتش، کتاب خاطراتش چيزهايي نوشته که يک دانشجو در مرکز آن مسائل کذائي، چنان مواظبت مي‌کرد. از دين خودش، ما داريم آدمهايي که در قلب کفر دينشان را حفظ مي‌کنند.

6- دوري از خودباختگي در مراسم ازدواج

آدمهايي داريم که چهار تا دختر عمو و دختر عمه مي‌بينند، چهار تا پسرعمو و پسرعمه مي‌بينند، ديگه مي‌گويد بسم الله، بگوييم خانوم گفت، همچين خودباختگي، عروس مي‌گويد که درست حالا ما مذهبي هستيم ولي مي‌شود من از شما تقاضا کنم به داماد يک ساعتي که مي‌خواهي بياي پهلوي من بشيني يک کراوات سرخي بزني، خودباختگي، مثلا اگر اين داما کراوات سرخ بزند، چه مشکلي از ايشان حل مي‌شود؟ چه مشکلي از جامعه حل مي‌شود؟ اين کراوات علامت چي چيه؟ آخه گاهي لباس علامت، مثلا عمامه علامت اينکه من حديث بلدم، لباس خلباني علامت اينکه اين خلبان است، لباس نمي‌دانم پزشکي، لباس بهداشت، هر لباسي علامت چيزيه، اين کراوات علامت چي چيه؟ چون هم پير گردن مي‌کند هم جوان، هم بچه هم بزرگ، هم باسواد هم بي سواد، هم فقير هم گدا، هم تاجر، اين کراوات علامت هيچي نيست. چطور خودت را باختي، نه دختر عموهام تو عروسيشان داماد که اومد نشست يک کراوات، من مي‌خواهم از آنها عقب نمانم. اين خودباختگي، امام کاظم فرمود هرکس رنگ کسي را مي‌گيرد پيداست خودش هويت، چي، ندارد، پوک است، چون خودش هويت ندارد مثل آب است، آب توي هر ظرفي، شکل همان در مي‌آيد. بنده همينم که هستم. نه لهجه‌تان را عوض کنيد، نه آداب و سنت را عوض کنيد، فقط اگر مي‌خواهيد تغيير بدهيد، به دليل عقل بگوييد عقل مي‌گويد اين بهتر است، چشم. حديث داريم چشم اگر يک چيزي استدلال دارد، عوض کنيد، اما اگر چيزي استدلال ندارد هيچوقت خودت را نباز. کي گفت زنده باد زبان يزدي يا اصفهاني يا ترک يا لر يا عرب يا عجم، هرکسي زنده باد زبان خودش، هر کسي زنده باد لباس خودش. هر کسي زنده باد آداب و رسوم خودش.

اين خودباختگي مهم است، چهار تا جوجه مشتي ها، فوکلي‌ها مي‌آيند خانه به مادرش مي‌گويد مادرجون نمي‌شود بري خانه خواهرت آخر اين دوست‌هاي من مي‌آيند تو لباست قديم است، لهجت قديمي، اصلا وبالوالدين احسانا، يادش مي‌رود به خاطر اينکه حالا چهار تا آدم آمده، بگو آقا اين مادر من است، افتخار مي‌کنم از اين مادر من هرچي دارم از اين مادر دارم. مي‌خواهيد شما بياييد قدمتان روي چشم، نمي‌خواهيد. من مادرم را رها نمي‌کنم بخاطرتان، مقاومت کنيد. اگر واقعا اينطور اسيريم که دامادي شرطش کراوات سرخ است، مهماني شرطش اينکه مادر را بفرستيم خانه خواهرش که دوستانم چون مادرم لهجه دارد قديمي مثلا. که چي اصالتها را نابود کنيم، امام صادق مي‌گويد: قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق، يکي از شروري که امام صادق مي‌گويد شر اين است که من خدا را فراموش کنم همه‌اش دنبال اين باشم که مردم خوششان بيايد. مردم خوششان بيايد. مي‌گويد زندگيمان را مي‌کنيم، چهارصد سکه مي‌گويد، ندارم، مي‌گويد خيلي خوب يواشکي مي‌گوييم چهل سکه ولي بگذار پشت در اتاق عروس خانم که آقا مي‌آيد بخواند چهار صد سکه. قرار مي‌گذارند که آغاز زندگيشان بر اساس دروغ باشد، آخر آغاز زندگي بر اساس دروغ مي‌خواهي چه کني؟ حالا خواهند گفت آقا دختر مهرش چهل سکه است، چهارده سکه، پناه مي‌برم از اينکه دروغ بگويم، غضب خدا را بخرم بخاطر اينکه مردم دلشان خوش شود.

7- خاطره نماز يک دختر يازده ساله

مقاومت کنيد، حق حق است. از يک دختر يازده ساله ياد بگيريد. خاطره‌اش را تکرار کنم. دختري يازده ساله براي من نوشته بود توي اتوبوس مي‌رفتيم متوجه شدم نماز نخواندم، گفتم بابا نماز نخواندم. گفت خوب بايد بخواني ديگه حالا توي بيابان است. گفتم مي‌روم به راننده مي‌گويم نگه دارد، گفت راننده بخاطر يک بچه نگه نمي‌دارد، گفت من مي‌روم بهش مي‌گويم شايد نگه دارد، گفت بشين! گفت بابا جون مي‌شود تو مخالفت نکن شما هيچي نگو، گفت خوب هيچي نمي‌گم، مي‌خواهي چه کني؟ مي‌گفت ساک بابا را زيپش را کشيد، شيشه آب کوچک بود، درآورد، سطل زير اتوبوس را هم باز کرد، شيشه کوچولو سطل کوچولو، شروع کرد وضو گرفتن. قرآن يک آيه داريم، قرآن مي‌گويد هرکه براي خدا قيام کند، خدا مهرش را به دلها مي‌نشاند. شاگرد شوفر نگاه کرد گفت دختر چه کار مي‌کني؟ گفت مي‌خواهم وضو بگيرم ولي آب نمي‌گذارم کف اتوبوس بريزد که بگي آهن مي‌پوسد.

گفت خوب بگير، شاگرد شوفر خوشش آمد به راننده گفت آقاي راننده نگاه کن از توي آينه دختر وضو مي‌گيرد. راننده هم همينطور از توي آينه نگاه کرد گفت دختر عزيزم چيه؟ گفت مي‌خواهم وضو بگيرم توي همين اتوبوس مي‌خواهم نماز بخوانم، کاري به شما ندارم. گفت من به احترام تو مي استم. ماشين را کشيد کنار، دختره وضو گرفت و آمد پياده شد و يک دختر يازده ساله توي بيابان گفت الله اکبر. مردهاي صد و بيست کيلويي به هم نگاه کردند يکي گفت منم نخواندم ديگري گفت منم نخواندم زنهاي نود و پنج کيلويي گفت منم نخواندم اون گفت منم نخواندم، اين گفت چه همتي، چه غيرتي، خلاصه يکي يکي پياده شدند نماز خواندند. دختره مي‌گفت شيرين ترين نمازي که خواندم اين بود که اگر يک نفر اراده کند مي‌تواند جامعه را عقب خودش بکشاند. «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» الفرقان/74، مي‌تواند يک پسر سيزده ساله خانه را عوض کند، مي‌تواند يک طلبه شهر را عوض کند، فقط بايد اراده داشته باشيم.

8- اقدام مردم با حفظ رضاي الهي

مرحوم مطهري يک چيزي از من پرسيد من يک جوابي دادم گفت اين را بنويس چاپ کن، گفتم نه، به اين دليل نه. مرحوم مطهري يک آدرسي داد رفتم پيدا کردم. اميرالمؤمنين فرمود يک کاري که حق است ولو روي کره زمين احدي طرفدار ندارد، اگر حق است تو تنهايي انجام بده، در آينده افرادي طرفدار شما پيدا خواهند شد. خيلي جامعه، دنبال جامعه نرو. ما احترام مردم مي‌گيريم، با مردم مشورت مي‌کنيم، احترام مي‌گيريم، حتي احترام غير مسلمان‌ها را گفتم، قولوا للناس حسنا، نمي‌گويد «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا» البقرة/83، به همه مردم بايد خوب حرف زد، احترام مردم بايد گرفت، تحقير مردم گناه است، روايت داريم من حقّر مؤمنا، اگر کسي مؤمني را تحقير کند چنين و چنان، اما نه به قيمتي که من همه همّمم رضاي مردم باشد. مردم راضي باشند، مردم راضي باشند. امروز متأسفانه رضاي مردم بيش از رضاي خداست. اميدواريم از طريق رضاي مردم خدا را راضي کنيم، خدا يادمان نرود.

حديث داريم هرکه يک کلمه از دهنش بياد بيرون مشرک است. واقعا اگر فلاني نبود ما گشنگي مي‌خورديم، اگر فلاني به ما وام نمي‌داد که ما گشنگي مي‌خورديم، اگر فلاني به فريادم نمي‌رسيد فلان وام، فلان تاجر، اگر بگويي فلاني مرا نجاتم داد، امام مي‌فرمايد اين شرک است، بايد بگويي خدا مشکل مرا حل کرد از طريق باران، خدا مشکل مرا حل کرد از طريق اين وامي که ايشان داد، يعني خدا را فراموش نکنيم، خدا حل کرد از اين طريق، نگو نان خوردم سير شدم، اگر خدا اراده نکند هرچي نان بخوري سير نمي‌شود، خدايش ما را سير مي‌کند اما از طريق نان، يعني يادمان نرود نگوييم ماشين لباسشويي، واقعا ماشين لباسشويي لباسم را شست، بله، برق ماشين شما را شست از طريق چرخش اين ماشين، شما هي نگاه به اين ماشين نکن از برق غفلت کني، حرف اصلي را آن برق مي‌زند، اين برق، وصل به برق نباشد، تمام اين لامپها، دست خداست، بنده يک چيزي را يک جايي گفتم گريه کردند، عجب، حرف چقدر اثر کرد، توي مجلس ديگر گفتم ديدم مردم مي‌خندند، گفتم اه، لب همان لب، آدم همان آدم، مطالب، کلمات، همان است، خدا مي‌خواست به من حالي کند قرائتي، خنده مربوط به من است گريه هم، «وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى» النجم/43، گاهي وقتها آدم يک جکي را مي‌شنود قهقه مي‌خندند، نقل مي‌کند مي‌بيند هيچ کس نمي‌خندد، اه، ما بايد خدا را در نظر بگيريم، اگر اين شغل حرام است انجام ندهيد، بچه هايم دوست دارند، خانم دوست دارد، شوهر دوست دارد، هر کاري که خدا راضي نيست مقاومت کنيم روي حرف خدا، «قُلْ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» الأنعام/91، بگو خدا،

9- خطر يأس و نااميدي در زندگي

واعوذ بک من اليأس، پناه مي‌برم از اينکه مأيوس بشوم، هر کس هر گناهي کرده ديگر نگويد من آب از سرم گذشت، من ديگر قابل نيستم، اين پايي که يک همچين جايي رفت ديگر نبايد برود مسجد، خجالت بکش، هرکس هر گناهي کرد مأيوس نشود. خوب خدا همه گناهان را مي‌تواند ببخشد، کسي کنار کعبه گفت‌اي خدا مرا ببخش، بعد گفت مي‌دانم نمي‌بخشي، امام سجاد گفت اين چه کلمه‌اي است که مي‌گويي؟ گفت آخر تو نمي‌داني من چه گناهي کرده ام، نمي‌شود خدا من را ببخشد، گفت من از آنهايي بودم که رفتم کربلا امام حسين را بکشم، امام فرمود يأس تو گناهش از کشتن امام حسين بيشتر است، هيچ کس در هيچ گناهي مأيوس نشود، مأيوس نشويم. پناه مي‌برم از يأس.

پناه مي‌برم از اسراف، اسراف در عمر، چقدر دقيقه‌هاي عمر ما حرام شد، اسراف آب، اسراف مال، اسراف وقت، اسراف، اسراف، اسراف، پناه مي‌برم از اسراف، اسراف قلم، اسراف کاغذ، اسراف ماشين، اسراف بنزين، چقدر ما اسرافها داريم، توي اداره‌ها چقدر اسراف داريم، پرده را مي‌کشيم بعد مي‌بينيم تاريک است لامپ روشن مي‌کنيم، نه آقا لامپ را خاموش کن پرده را باز کن، وسيله گرمکن را روشن مي‌کنيم مي‌بينيم خيلي گرم است، بعد مي‌گوييم پنجره را باز کن، چرا همچين مي‌کني؟ آن را خاموش کن آن را باز کن. چقدر لباسهايي که هنوز مي‌شود پوشيد دور مي‌اندازيم، کفش، لباس، چقدر اسراف کرديم؟ توي هر خانه‌اي يک ساک لباس زيادي هست تا يک کاميون. يعني خانه فقير فقيرها يک چمدان لباس زيادي هست تا خانه اشراف که کاميون کاميون. يعني فکر مي‌کنم اگر لباس‌هاي زيادي که هنوز هم قابل مصرفند از خانه‌ها بيايند بيرون، شايد چند تا کوه لباس و ظروف باشد. اسراف مي‌کنيم، از همه مهم‌تر اسراف عمر، پناه مي‌برم از اسراف، اسراف گناه کبيره است.

گناه کبيره آدم را فاسق مي‌کند. برويم سراغ جمله، بسم الله الرحمن الرحيم، با هم بخوانيم، قل اعوذ برب الفلق، من شر ما خلق، که شر ما خلق در اين جلسه يکي شر اين بود که مردم را راضي کنم به قيمت اينکه خدا راضي، به قيمت اينکه خدا راضي نباشد، اين خيلي خطر است، يکي هم پناه مي‌برم از تو از يأس که فکر کنم من ديگر قابل اصلاح نيستم، يأس هم بسيار شر است، پناه مي‌برم از يأس، پناه مي‌برم از اسراف، پناه مي‌برم از اينکه خدا را فراموش کنم، همه‌اش به فکر رضاي مردم باشم، من شر ما خلق، و من شر غاسق اذا وقب، و من شر نفاسات في العقد، و من شر حاسد اذا حسد، در دو سه جلسه ديگر باقي شرور را خواهيم گفت که اين سوره فلق ماه رمضان انشاءالله تمام شود. خدايا اينها حرف بود که زدم، ما نمي‌توانيم خودمان را حفظ کنيم،

خدايا به مقام محمد و آل محمد، ما را از همه شرور و همه آفات حفظ بفرما(الهي آمين)

ما را از همه خطرها و همه آفاتي که و از همه آسيب‌هايي که اولياء تو از آن آسيب‌ها به تو پناه مي‌بردند همه ما را از همه آن آسيب‌ها حفظ بفرما(الهي آمين)

نسل ما را و امت ما را و کشور ما را و کشور اسلامي را حفظ بفرما(الهي آمين)

شر اشرار به خودشان برگردان(الهي آمين)

بدي‌هاي ما را، خدا جوري است که بدي‌ها را خوبي مي‌کند، مثل آب زباله مي‌رود توي باغچه گل مي‌شود، خدا مي‌تواند آب کثيف را تبديل کند، آب اينجا فرو مي‌رود کثيف است، از آن طرف آب زلال مي‌آيد، زباله مي‌رود زلال مي‌آيد، خدا مي‌تواند سيئات را تبديل به حسنه کند، يعني بدي‌ها را تبديل به خوبي کند، خدايا بدي‌هاي ما را تبديل به خوبي بفرما(الهي آمين)

والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته

/ 1