خودباوري و خودباختگي -4 - [درس هایی از قرآن] : خودباوری و خودباختگی (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[درس هایی از قرآن] : خودباوری و خودباختگی (4) - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خودباوري و خودباختگي -4

«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»
جلساتي درباره خودباوري و خودباختگي صحبت کرديم، در اين جلسه و يکي دو جلسه بعد هم در اين زمينه صحبت خواهيم کرد. موضوع: خودباختگي، خودباوري.

اين تعبيرات لوکس و سوپر دولوکس ريشه‌اش اين است. ذکر و غفلت انسان اگر غافل شد خودش را مي بازد. غافل شد که چقدر انرژي دارد، چقدر توان دارد، چقدر استعداد دارد، چقدر مکتبش غني است، چه سابقه خوبي دارد، چه آينده روشني دارد، چه رهبري دارد، چه الگويي دارد، چه خدايي دارد. غفلت باعث مي شود که انسان خودش را ببازد، اما اگر ذکر، ياد بود، من ياد خدا باشم، وصل به يک قدرت بي نهايت هستم. ياد اين باشم که زحماتم هدر نمي رود. يعني ريشه خودباختگي غفلت است و ريشه خودباوري، ذکر. به همين خاطر بدترين، زشت ترين تعبيرها راجع به غافل شده است. در قرآن چهار تا تشبيه خيلي تند است. قرآن يک جا مي گويد که «كَمَثَلِ الْكَلْبِ» الأعراف/176 افرادي مثل سگ هستند، «كَمَثَلِ الْحِمَارِ» الجمعة/5 مثل الاغ، «كَالْحِجَارَةِ» البقرة/74 مثل سنگ، «كَالْأَنْعَامِ» الأعراف/179 مثل الاغ، مثل گاو، در اين چهارتا «كَالْأَنْعَامِ» يک چيزي اضافه دارد، مي گويد «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» الأعراف/179 از گاو هم بدتر است، چرا؟ مگر چه خبر است؟

مي گويد: «أُوْلَئِكَ» الأعراف/179 مي داني چرا اين «أُوْلَئِكَ» است؟ « هُمْ الْغَافِلُونَ» الأعراف/179 براي اينکه اين غافل است. از چي غافل است؟ غفلت از خدا، غفلت از مسئوليت، غفلت از استعدادها، غفلت از محرومين، غفلت از قيامت. يعني کسي که غافل شد يک همچين لقبي را مي گيرد. « أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» الأعراف/179 حالا براي خودباختگي. ريشه خودباختگي غفلت است.

1- غفلت، مهم ترين عامل خودباختگي

عوامل غفلت را من در جلسات قبل چند تايش را گفتم، ديشب نشستيم و يک دسته بندي نويي کرديم که عوامل اعتقادي، عوامل فرهنگي، عوامل اقتصادي، عوامل خانوادگي، عوامل اخلاقي و رواني، عوامل اجتماعي، عوامل سياسي، اينها را يک نظامي به آن داديم که شايد بشود اين را بعداً انشاءالله يک توفيقي پيدا کنيم، کتاب کنيم. چون بلاي خيلي‌ها است، از کشورهاي اروپائي، کشورهاي شرقي، غربي، تحصيلکرده هاي ما، خيلي هايشان خودباخته هستند، اصلا اختيار زلفش دست خودش نيست. اينکه مي گويي چرا اينطور است، مي گويد چون مد است، نمي گويد چون اينطوري دوست دارم. اگر بگويد چون دوست دارم، خوب است، بالاخره دنبال نفس خودش مي رود، اينکه دنبال نفس خودش برود باز بهتر است تا اينکه دنبال هوس ديگران برود. آخر مگر بيل به کمر هوس خودت خورده؟ آدم اگر مي خواهد دنبال هوس برود، لااقل دنبال هوس خودش برود. ما گاهي دنبال هوس ديگران مي رويم، اين خيلي. . . مي گويند آنکه پشت موتور مي نشيند وضعش بدتر از آن است که. . . آخر ديگر اگر بناست هوسي هم باشد، مگر بيل به کمر هوس خودم خورده است؟ هوس خودم، چرا هوس ديگران. ببين چه لباسي دوست داري، ببين چه قيافه اي دوست داري، خوشت اگر آمد، ديدي واقعا قشنگ تري، خوشگلتري، مي گويد من کاري به خوشگلي ندارم، چون در فيلم ديده‌ام، وگرنه حالا.

مثلا از سينما آمده بيرون، کبريت روشن مي کند، سيگارش را، چون کبريت را از اين طرفي نگه مي دارد. چرا همچين؟ مي گويد مگر نديدي سيگارش را که روشن کرد، چوب کبريت را از اين طرفي نگه داشت. ببينيد، باسواد هم هست، ولي پوک است، ما خيلي باسواد پوک داريم، يعني در نگه داشتن چوب کبريت از خودش اراده ندارد. اين خيلي فاجعه است، خودباختگي است. چه کار داري کي چوب کبريتش را چطور نگه داشت. بنابراين. مهندسين ما، گاهي وقت‌ها ممکن است. . . مغزشان خوب کار مي کند، آدمهاي خوبي هم هستند، اما مثلا در ساختمان حساب نمي کند، اين ساختمان حياء را از بين مي برد. همه همديگر را مي بينند. بله، ممکن است اتريش اين رقم بسازند، تو چه کار داري به آن. يک کسي گوشش درد مي کرد گفت برو بکش، گفت چرا؟ گفت دندانم درد مي کرد کشيدم. گفت بابا دندان چه کار دارد به گوش. اين دندانش درد مي کرد کشيد، مي گويد گوشت درد مي کند برو بکش.

اين يک رقم خودباختگي در همه ابعاد ما بلاي مهمي است. اگر اين بحث‌ها را خدا به آن نظر کند عزيزان گوش بدهند، يک مقدار، اصلا کار به کسي نداشته باشيد، خودت يک کسي هستي، حالا.

عوامل خودباختگي. يک عوامل اعتقادي بود که اين خيلي عامل مهمي است، چون خودش را مي بازد براي اينکه فکر مي کند به بن بست رسيده است، فکر مي کند از مرگ ديگر خبري نيست، فکر مي کند زحمت هايش ديگر هدر رفته است، فکر مي کند اصلا بيخود آمد، بيخود متولد شد، اين هستي پوچ است، يعني اعتقادات به مبدأ و معاد و اينها، اين يک سري باعث مي شود که از تو پوک مي شود، مأيوس مي شود. حالا عوامل فرهنگي‌اش را در اين جلسه بحث مي کنيم، پس موضوع بحث: عوامل فرهنگي خودباختگي.

2- تعليم و تربيت نادرست، از عوامل خودباختگي

عوامل فرهنگي‌اش، يکي اينکه تعليم و تربيت غلط .

1- تعليم و تربيت غلط

اين تعليم و تربيت از نظر قرآن درست نيست، بايد گفت تربيت و تعليم. يک نکته بگويم. در قرآن يک جا مي گويد تعليم و تربيت، سه جا مي گويد تربيت و تعليم. تربيت و تعليم، تربيت و تعليم. چهار بار «َيُعَلِّمُهُمْ»، «وَيُزَكِّيهِمْ» البقرة/129 در قرآن هست، يک بار يعلمهم جلو است، «َيُعَلِّمُهُمْ»، «وَيُزَكِّيهِمْ» البقرة/129يعني تعليم و تربيت، سه جا مي گويد «يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمْ» آل عمران/164، الجمعه/2 آن سه تا درست است يا اين يکي؟ قرآن همه‌اش درست است، منتهي اين يکي، يکي تعليم جلو است، اين حرف خدا نيست. حضرت ابراهيم در دعايش گفت «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا» البقرة/129 خدايا به مردم بعد از من پيغمبري بده که آموزش و پرورش. ابراهيم عليه السلام از اين طرف دعا کرد، ولي خداوند از اين طرف گوش داد، گفت خدا دعايت را مستجاب مي کنم، پيغمبر مي دهم، نه پيغمبري که آموزش و پرورش، پيغمبري که پرورش و آموزش. مي گفت ما سه تا دعا کرديم از اين طرفي، گفت مال مي خواهيم، خانه مي خواهيم، زن و فرزند مي خواهيم، گفت ما از اين طرفي دعا کرديم، خدا از آن طرفي گوش داد، زن و بچه داريم، نه خانه داريم، نه مال. گفت ما از اين طرف دعا کرديم، خدا از اين طرف گوش داد. البته گاهي کليد خانه و مال هم زن و بچه است. يعني زن قدم دارد، بچه قدم دارد، تا بچه نيايد، خانه دار نمي شويم. شايد نود و پنج درصد کساني که خانه دار شدند، بعد از بچه بوده، يعني بچه قدم داشته. نگوييد تا خانه نداشته باشم، زن نمي گيرم، زنم را نمي آورم.

خوب؛ عوامل فرهنگي، تعليم و تربيت. تعليم و تربيت غلط. در کشور ما هم هست؟ بله، اوه. در دانشگاه هم هست؟ بله. در حوزه هم هست؟ هي، بله. بي رو دربايستي، بله. حالا من نمونه هايش را برايتان بگويم. از کجا بگويم نمي دانم. يک وقتي اول طلبگي‌ام بود، ما را بردند نصيحتمان کنند. بزرگواري مي گفت ببين، فلاني رفت درس بخواند در فلان حوزه، هرچه نامه آمد گذاشت زير تشکش، و هي خواند، خواند، سالها که گذشت ملا که شد، نامه‌ها را باز کرد ببيند چي است، ديد در نامه نوشته پدرت مرده، در نامه نوشته مادرت مرده، هي يکي يکي مي مردند، نامه مي نوشتند، ايشان براي اينکه حواسش پرت نشود نامه‌ها را مي گذاشت زير تشک و نمي خواند. هرچه من فکر کردم روايت مي گويد جواب نامه، مثل جواب سلام است، البته حالا کسي به من نگويد آقاي قرائتي ما خودمان به تو نامه نوشتيم، چرا جواب نمي دهي؟ من از اول گفتم جواب نامه را وقت ندارم بدهم، يک کسي زن بد داشت، گفتند طلاقش را بده، گفت فرصت ندارم. روزي دو تا گوني نامه که من نمي توانم بخوانم که، دفتر و دستک که ندارم، با کم و زيادش. ولي جواب نامه لازم است، مگر اينکه آدم قبلاً بگويد نامه نفرستيد.

از طرفي ديگر، اين همه قرآن مي گويد «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» البقرة/83 حالا يک نامه از شهرت آمد بايد بگذاري زير تشک؟

اين نامه را بگذاري زير تشک، کجايش با «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» البقرة/83 سازگار است؟ اين چه اخلاقي است؟

در دانشگاه کتاب هست مثلا فرض کنيد که، کتاب معارف هم هست، مثلا راجع به صفات ثبوتيه، صفات سلبيه، مثل اينکه الان مشکل دانشجوها صفات ثبوتيه و سلبيه است، دانشجويي که؟ ؟ ؟ مي خواهد، يعني صابون مي خواهد شما سنگ پا به پايش مي زني. گاهي وقت‌ها آدم مثلا پوستين را در بندرعباس مي فروشد، نمي داند اينجا بندرعباس است، هوا داغ است، پوستين نياز نيست، حساب نمي کنيم نياز دانشجو چي است، علم خودمان را مي نويسيم به هواي اينکه ملا هستيم. در دانشگاه هست، در حوزه هست، اين درسهاي عرفاني که شروع مي شود، يک بازار دروغي براي عرفان. . . چه عرفاني، چه سير و سلوکي، ما عرفان داريم، سير و سلوک هم داريم، نه اينهايي که دکان باز کرده‌اند. اکثر اين عرفان‌ها و دکان‌ها، عارف است، عارف است، عارف است، بابا دکان است، ما عارف داريم اما عارف نما نداريم. هروقت يک چيز خوبي پيدا شد، کنارش هم چند تا چيز قلابي پيدا مي شود.

3- سير و سلوک واقعي، در گرو تقليد از مراجع ديني

جوان‌ها مي پرسند آقا راه سير و سلوک چي است؟ مي گويم: بسمه تعالي، مسلماني؟ مي گويد بله، مي گويم مسلمان گفته دستت را بگذار در قرآن، قرآن هم که نمي تواني بفهمي، دستت را بگذار در دست مرجع تقليدت، سير و سلوک هر کسي عمل به فتواي مجتهدش است. آقا نه مي خواهم سير و سلوک کنم، مي گويم آقا جان، برو دنبال مرجع خودت، هرچه آقا گفته گوش بده. سير و سلوک شما تقليد از مرجع تقليد است، بازي در نياوريد. شنيديد يک سير و سلوکي هست، ولي اين مربوط به شما نيست. يک وقت امام سال 42 بود، يک سخنراني کرد در مسجد اعظم، دستش را مي زد به منبر مي گفت واي بر علماي ساکت مشهد، واي بر علماي ساکت نجف، واي بر علماي ساکت تهران، اول انقلاب بود، فرياد مي کشيد. آن زمان ما يک طلبه بوديم، پنج سال بود از طلبگي‌مان گذشته بود، لمعه مي خوانديم با يکي از بستگانمان که او هم لمعه مي خواند، من رويم نشد بروم، او رفت پهلوي امام گفت آقا وظيفه ما چي است؟ گفت شما چه مي خوانيد؟ گفت لمعه، گفت برو درست را بخوان. گفتيم واي بر علما، تو برو کشکت را بساب.

حالا يک سير و سلوکي، عرفاني هست براي اولياء خدا، آن هم عرفان درست از متن وحي، چه کار دارد به تو؟ تو، من، بايد برويم ببينيم مرجع تقليدمان چه مي گويد، بازي در نياوريد. تعليم و تربيت هاي. . . بعد اين آقايي که اهل سير و سلوک است، هشت سال به مملکت حمله شد، پايش را جبهه گذاشت، والا ايشان جبهه نه، ولي عارف کاملي است. بسمه تعالي، کشک است، هشت سال به مملکت حمله شد، حالا نمي خواهيم بگوييم همه تفنگ به دست بگيرند ولي بالاخره بايد در خط انقلاب باشند. نماز جمعه مي رود؟ نه، نماز جماعت محله مي رود؟ نه، جمعه، نه، جماعت، نه، جبهه، نه، ولي عارف است. يک کسي مي گفت ببين زنا مي کني، بکن، فحش مي دهي بده، ربا مي خوري، بخور، دروغ هم مي گويي بگو، غيبت هم مي کني بکن، فحش هم مي دهي بده، اما مسلمان باش. جمعه که نمي رود، جماعت هم که نمي رود، سابقه جبهه هم که ندارد، اما دارد سير و سلوک مي کند، بايد گفت بسمه تعالي، جان ننه‌ات! تعليم و تربيت هاي غلط. مسئول جايي است که دو هزار تا جوان است، تحقيق مي کند درباره بول ابل، آخر آدم چقدر بايد حواسش پرت باشد؟ پژوهش مي کند در تاريخ که اولين پرده کعبه را يمن بافتند يا شام؟ يعني مخش تعليم و تربيت غلط.

4- خطر تحريف، کتمان و بدعت در امور فرهنگي

2-تحريف

از عوامل. . . من نمي دانم گفتم يا نگفتم. در سوره بقره آيه اي داريم، آيه 78، خيلي آيه خطرناکي است، خيلي خطرناک. عرض کنم به حضور جنابعالي که خدا به کفار يک بار مي گويد واي، «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» المرسلات/15 به اينهايي که مسخره مي کنند مردم را يک بار گفته واي، «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» الهمزة/1 به اينهايي که کم فروشي مي کنند يک بار گفته واي، «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» المطففين/1 واي کم فروش، نيش زن، تکذيب کننده، يک بار « وَيْلٌ » است، ولي به کساني که تحريف، يعني يک چيزي را به اسم دين مي نويسند به خورد مردم مي دهند، اين را خدا سه بار گفته « وَيْلٌ ». در يک آيه سه بار گفته، آيه 79 سوره بقره، مي فرمايد: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا» البقرة/79 براي يک لقمه نان يک چيزي با دستش مي نويسد مي گويد اين از خدا است. دوباره پشت سر « فَوَيْلٌ» گفته، « فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ» دوباره گفته « وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ» کل قرآن يک آيه داريم سه بار « وَيْلٌ» در آن است، آن هم براي ظلم فرهنگي است.

تحريف

ديگر چه؟ روشنفکران بي تعهد. عوامل خودباختگي. روشنفکران بي تعهد. اول بگوييم روشنفکر کي است؟ اصلا روشنفکر نمي شود مذهبي نباشد. چرا؟ يک مثال بزنم، فرض کنيم مي خواهيم يک جايي برويم، مي خواهيم برويم صد کيلومتري، دويست کيلومتري، اتوبوس مي آيد سوار مي شويم مي رويم، بيست تا اتوبوس مي آيد سوار مي شويم مي رويم، ده تا از اين اتوبوس‌ها يک چيزهايي احتياطا برمي دارند، جک، زنجير، زاپاس، نمي دانم، آفتابه، قرص آسپرين، کپسول آتش نشاني، يک چيزهايي برمي دارند مي گذارند صندوق عقب، ده تا از اين اتوبوس‌ها هم ول کن بابا، برو بابا، دست خالي مي روند، حالا اين دويست کيلومتر را اين بيست تا اتوبوس مي رويم يک آني نياز به زنجير براي بکسل، جک، زاپاس، يا نياز نيست يا هست، اگر نياز نبود ضرري نکرديم. حالا اين ماشين را مسافرها که وزني ندارند، حالا چند کيلو هم زاپاس و جک، اگر نياز نبود زاپاس و جک، اگر نياز نبود ضرري نکرديم، اما اگر نياز بود آن راننده دست خالي چه خاکي بر سرش خواهد کرد؟ روشنفکر کسي است که هميشه پيش بيني کند. ما نماز مي خوانيم آنها نماز نمي خوانند، من روشنفکر هستم، قيامت هم نباشد من ضرري نکردم با پنج دقيقه نماز خواندن. اما اگر قيامت بود که به هزار و يک دليل هست، تو چه خاکي بر سرت خواهي کرد؟ خانم، هشتاد کيلو است صد گرم هم حجاب دارد، اگر قيامت هم نبود، ما که هشتاد کيلو هستيم، بگذار هشتاد کيلو و صد گرم باشيم. تو که ولنگ و وار هستي چه جوابي خواهي داد؟

حالا اين همه خرج ماشين و تلفن و خانه و موبايل و نمي دانم سرويس چي و چي مي شود، حالا پول يک موتور هندا هم مي دهيم مي رويم مکه، حالا قيامت هم نيست، يک ميليون دو ميليون هم خرج مکه کرديم، اما اگر قيامت بود که به هزار و يک دليل هست، آن کسي که واجب الحج است و حج نمي رود چه خواهد کرد؟ يعني هميشه مذهبي‌ها روشنفکر هستند، آنهايي که مذهبي نيستند اصلا روشنفکر نيستند، مگر با ژست مي شود روشنفکر بود؟ مثلا من اگر لباس خلباني بپوشم، خلبان مي شوم؟ بنابراين لازمه روشنفکري تعهد است، اينکه مي گويم روشنفکر، اصطلاح روزش را مي گويم اما از نظر عقلي روشنفکر عاقل است، عاقل بايد پيش بيني هاي لازم را بکند.

ا ما يک کپسول آتش نشاني مي گذاريم، حالا اگر آتش نگرفت خانه، که خوب نگرفت که نگرفت، اين کنار خانه است، اما اگر گرفت تو که در خانه‌ات وسيله آتش خاموش کن نداري چه کار مي کني؟ اين حرف از امام رضا است، امام رضا(ع) فرمود به آدمهاي لاابالي که برخورد کرديد چون هميشه شما ممکن است برخوريد، در رفت و آمدها برخوريد به آدمهايي که برو بابا، ول کن بابا، اگر برو بابا، ول کن بابا، چي چي به او بگوييم؟ بگوييد ببينيد من نماز مي خوانم او نمي خواند، ضرري نکردم، من حجاب دارم او ندارد، ما ناهارمان را ماه رمضان چند ساعت عقب مي اندازيم مي خواهيم ساعت يک و دو ناهار بخوريم، ساعت پنج و شش مي خوريم، اين چند ساعت ناهار را عقب بيندازيم خطري نيست، اما اگر قيامت بود که به هزار و يک دليل هست، آن کسي که روزه خورده چه خواهد کرد؟ به هر حال، تحريف.

5- خطر کج فهمي در شناخت دين

کج فهمي و بد فهمي، عوامل خودباختگي. گاهي طرف را بي دين مي کنند. مي گويد ببين، بيا، بيا، بيا، يک جوان را مي نشاند يک آدم مريض، گاهي هم مريض نيستند، کج فهم است، مفاتيح را مي آورد مي گويد ببين اين مفاتيح آخوندها است، اين مفاتيح مذهبي‌ها و شيعه‌ها است، نوشته دعاي ساعت اول روز، دعاي ساعت دوم روز، دعاي ساعت سوم روز، دعاي ساعت چهارم روز، مثل 119 مي گويد ساعت هفت و دوازده دقيقه، ساعت هفت و هفده دقيقه، مي گويد ببين اين ديني که دعوتت مي کنند آخوندها، يعني همه‌اش بنشين دعا بخوان، اين نمي فهمد که دعاي ساعت اول روز، دوم روز، يعني چه، آقاجان، اين معنايش اين است، شما مي روي ترمينال، پايانه، نوشته تهران – شيراز، ساعت هفت، تهران – شيراز، ساعت هشت، تهران – شيراز، ساعت نه، تهران – شيراز ساعت ده، اين منظورش اين نيست که هي برو شيراز و برگرد، يعني هر ساعتي خواستي بروي ماشين هست، دعاي ساعت هفتم، دعاي ساعت چهارم، يعني اگر از صبح تا ساعت چهار نرسيدي دعا بخواني، براي هر زماني فرصت هست، نه اينکه صبح تا شب بنشين دعا بخوان. علاوه بر اينکه گاهي وقت‌ها آدم بايد صبح تا شب دعا بخواند، چه اشکالي دارد، وقت هايي پيش مي آيد که انسان کاري ديگر دستش نيست، يعني وظيفه و مسئوليتي ندارد، يعني يا پير است، يا مريض است، پايش در گچ است، زندان است، اصلا وقت هايي است که آدم، بايد دعا بخواند، کار ديگري نمي تواند بکند.

يک کسي افتاد در چاه، گفتند صبر کن بروم طناب بياورم، گفت حالا صبر نکنم چه کنم؟ خوب حالا دعا نخواند چه کند؟ بنابراين گاهي وقت‌ها براي هر ساعتي دعا هست و بايد بخوانيم، گاهي هم آدم هايي که کار مهم و واجبي دارند، مثل خميرگير، خميرگير از ساعت سه بعد از نصف شب تا هفت صبح کار دارد. هشت صبح آزاد مي شود، خوب برو يک ساعت بنشين دعا بخوان، ده دقيقه دعا بخوان. کج فهمي.

دين از سياست جداست، از کج فهمي‌ها است. آقا، بنده به عنوان طلبه اي که مقداري با قرآن هستم عرض مي کنم، در اين قرآن صدها آيه مربوط به مسائل سياسي است، هرکس مي گويد دين از سياست جداست، چه آخوند، چه کت شلواري، چه شيعه، چه سني، هرکس مي گويد دين از سياست جداست يعني بايد صدها آيه قرآن را ما از قرآن حذف کنيم، تمام شد و رفت، بحث هم نداريم با هم، در قرآن صدها آيه مربوط به آيات سياسي است و کسي هم که مي گويد دين از سياست جداست، يعني من اين چند صد تا آيه را قبول ندارم.

عوامل خودباختگي. دين منهاي روحاني. مي شود گفت طب منهاي پزشک؟ خانه منهاي مهندس؟ سوزن منهاي نخ؟ مي شود مثلا؟ کتاب منهاي معلم؟
تحريف، روشنفکران بي تعهد، کج فهمي، بدفهمي، مثلا بدفهمي. حديث داريم وقتي وارد حمام مي شويد آب حمام را بخوريد، بعضي قديمي‌ها تا وارد مي شدند آب خزينه را مي خوردند، بابا آب حمام را بخور، نه يعني آب کثيف يعني بايد آب حمام آب آشاميدني باشد. يعني بايد آنقدر آبش خوب باشد که قابل خوردن باشد، نه يعني هرچه در آن است بخور. آخر يک کسي فهم بد، بدفهمي ديگر، چه مي شود کرد. مي گويند يک کسي رسيد به ليوان فروش، اين ليوان فروش ليوان‌ها را دمر گذاشته بود در مغازه‌اش، يک خورده نگاه کرد گفت آقا، گفت بله، گفت اين ليوان شما چرا درش بسته است؟ بعد گفت ته‌اش هم که سوراخ است، گفت بابا از اين طرف بگير، دو تا اشکالت برطرف مي شود.

وقتي مي گويند اين چيز نجس است، آقا مي گويند گوشت خوک نخور، نخور، خلاص، مي گويند آقا فلسفه‌اش اين بود که گوشت خوک توليد کرم کدو مي شود و الان در حرارت فلان درجه مي کشند کرمش کشته شود. مي گوييم ببن کرمش را چند سال است فهميدي؟ سي سال، چهل سال، پنجاه سال است، پس تا سي چهل سال پيش کرمش را هم انسان نمي شناخت، حالا مي گوييد آن کرم کدو و ترشين را در فلان حرارت از بين مي رود، اسلام بازهم مي گويد نخور، مي گويد ممکن است هزار سال ديگر باز يک رازي در اين باشد که ما نفهميم. کج فهمي، بد فهمي.

ناآگاهي. مراد از ناآگاهي جهل نيست، خيلي‌ها با سواد هستند، اما ناآگاه هستند. ناآگاهي و يا تحصيلات خنثي و بي فايده. ما حتي تفسير خنثي هم داريم. ممکن است در جلسه قرآن مي نشينند تفسير مي گويند ولي خنثي است، يعني ور مي رويم به يک لغتي که اين، عرض کنم به حضور شما که، انسان از انس است، از نسيان است، ريشه لغوي‌اش اين است، ؟ ؟ ؟ چي گفته، چي گفته، چي گفته، بالاخره يک ساعت نشستيم چي از آن درآمد، يعني خروجي‌اش چي شد؟ معناي جوان چيست؟ جوان از شانزده سالگي است تا بيست و پنج سالگي، فلان دانشمند فلان را گفته از شانزده سالگي، فلان دانشمند گفته از پانزده سالگي، بابا، جوان را همه مي فهمند، ديگر ور نرو که جوان چيست. اصلا گاهي وقت‌ها روي يک موضوعاتي. . . فساد چيست؟ من وارد يک اتاق شدم، ديدم يک مشت ملا نشته‌اند، مي گويند(الفساد ما هو؟) حقيقت فساد چي است؟ من ديدم اينها خل هستند، يعني فساد نمي داني چه است؟ من فکر کردم چه کار کنم، اين قصه براي سي و پنج سال پيش است. طلبه نويي بودم، ديدم نشسته‌اند بحث فساد مي کنند، گفتم شما نمي دانيد فساد چي است؟ قندان قند را برداشتم ريختم به سقف، گفتم فساد اين است. آخر تو را به خد بلند شويد، مردم نماز بلد نيستند، روزه بلد نيستند، بلند شويد جمع کنيد، هي به اسم پژوهش نشسته ايد. بحث هاي خنثي.

اجازه بدهيد من اين حرف را هم تکراري بزنم. قرآن در سوره علق مي گويد: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» العلق/1 به نام پروردگارت بخوان، آخرش شما نخوانيد، اگر بخوانيد بايد سجده واجب کنيد، مي گويد که، فارسي‌اش اين است، اولش مي گويد بخوان، آخرش مي گويد سجده کن، و به خدا قرب پيدا کن. يعني آن علمي ارزش دارد، آن قرائت و اقراء، بخوان، خواندني، آن دانشگاه و حوزه اي بار دارد که آخرش به سجده و قرب به خدا منتهي شود. اگر شما باسواد شدي، اما به بندگي خدا کشيده نشدي، معلوم مي شود اقراءت، اقراء بسم رب، نبوده. چون اميرالمؤمنين مي فرمايد(ثمره العلم العبوديه) ثمره علم عبوديت است، بندگي خدا است.

6- معيارهاي اولويت در کارهاي فرهنگي

تحقيقي ارزش دارد که آخر تحقيق انسان يا مشکل، يک چيزي خدمتتان بگويم. چه حوزه چه دانشگاه، چه آموزش و پرورش، تبليغات، مساجد، هر کس که مسئول فرهنگي است، روزنامه نويس‌ها، فيلم هاي تلويزيون، تمام مسئولين فرهنگي بايد کاري که مي کنند، چهار تا محور داشته باشد وگرنه عمرشان تلف، مال تلف، خيانت به مغزها کرده‌اند. خيلي حرف کليدي مي خواهم بزنم، خيلي حرف مهمي مي خواهم بزنم، زيادي گوش بدهيد. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، حواستان را جمع کنيد چه دارم مي گويم، تمام مسئولين فرهنگي، صدا و سيما، روزنامه‌ها، مجله‌ها، حوزه‌ها و دانشگاه‌ها، آنچه مي گويند و مي نويسند و چاپ مي کنند و فيلم سازي مي کنند بايد روي يکي از اين چهارتا باشد. يا واجب، يا مستحب، يا نياز فردي را حل کند، يا نياز جامعه را حل کند. اگر چيزي نه واجب است، نه مستحب است، نه نياز فرد را حل مي کند نه نياز جامعه را، هرچه هم اسمش را تحقيق و پژوهش بگذارند اين فايده اي ندارد.

تبليغات سوء، القاء شبهه. بي خبري از تمدن، ما از تمدن خودمان بي خبر هستيم. ديشب من به يک فکري افتادم، فکر جديدي است، مي گويم مسجد جامع اصفهان، مسجد جامع گوهرشاد، مسجد جامع تهران، مسجد جامع‌ها، مسجد جامع شوشتر، بعد از ده‌ها قرن، بعد از صدها سال، هنوز ما نماز جمعه هايمان را آنجا مي خوانيم. آن زمان معماري خل نبودند معمارها، دليلش اين است که هنوز معمارهاي خوب ما نمي توانند مثل آنها ايوان‌ها و گنبدها را بسازند، پس آنها خيلي هنرمند بودند و فني هم بودند، چطور مخشان کشيده مسجد را، ؟ ؟ ؟ ساختند، يا آن زمان آمار مسلمان‌ها آنقدر زياد بوده، بعد اين مرگ و ميرهايي که بر اثر قحطي‌ها و طاعون‌ها و اين وباها بوده اينها واقعاً طبيعي بوده، يا مصنوعي بوده؟ آدم دارد شک مي کند. اين مسجد دليل بر اين دارد که اين مسجد اينقدر نمازخوان داشته، که الان بعد از چند قرن هنوز نماز جمعه‌ها مي روند در همان جا نماز مي خوانند. پس پيداست معمارهايشان هم خل نبودند، به دليل اين که آثار هنر و عقل از ساختمانشان پيداست.

پس هنرمند عاقل بودند، اين ساختمان هايي که ساختند پيداست مورد نياز بوده، آن زمان آنقدر جمعيت بوده، چطور شد کم شده؟ اين مرگ و ميرهايي که در اين واسطه‌ها پوشيده، طبيعي بوده يا مصنوعي بوده يا استعماري بوده؟ چي بوده؟ آدم به هر حال يک چيزي‌اش مي شود. اگر ديديد يک آدم عاقلي ده تا کت و شلوار بزرگ دارد، حالا هم لاغر است، پيداست اين يک زماني چاق بوده، ديوانه که نبوده اين، اين همه کت و شلوار بزرگ خريده، اين که کت و شلوار قيمتي بزرگ خريده و طرف هم عاقل بوده، حالا مي بينيد لاغر شده، بايد اين چي شد که لاغر شد. طبيعي بوده، مرض بوده، کاهش وزن بوده، دست خودش بوده يا دست غير. نمي دانم، عوامل فرهنگي. اشاره مي کنند وقت تمام شد، بقيه‌اش را بعدا مي گويم. بدعت‌ها خرافات، تهمت‌ها، تحقيرها، شايعه‌ها، اهيمت دادن به مهره‌ها، بي خبري مسئولين فرهنگي از خطرات موجود، گاهي وقت‌ها مسئولين فرهنگي نمي دانند امروز مشکل چي است، مشکل چي است. کتاب دانشگاه بايد چطور باشد، بايد يک صندوق بگذاريم در دانشگاه، به دانشجوها بگوييم هر سؤالي داريد بنويسيد بيندازيد در صندوق، مسئولين فرهنگي شبهات دانشجوها را بخوانند، جواب هايش را کتاب درسي کنند، دانشجو بخواند. چون جوان يک شبهه ديگر در کله‌اش است، کتاب معارف چيز ديگري برايش مي گويد. کتاب دانشگاه بايد اينطور باشد.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد، ما را از غفلت، غفلت از خودت، غفلت از مسئوليت، غفلت از استعدادها و محرومين و قيامت، ما را از انواع غفلت‌ها و از انواع خودباختگي‌ها و از عوامل و از بسترهاي خودباختگي، فرد و جامعه ما را نجات بده. (الهي آمين) ما را به ياد خودت، به ياد نعمت هاي خودت، به ياد قدرت خودت، به ياد حکمت خودت، به ياد الطاف خودت، به ياد استعدادهايي که تو به ما داده اي، ما را از متذکرين قرار بده.

والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته

/ 1