شيوه تربيت و ارزيابي در قرآن - [درس هایی از قرآن] : شیوه تربیت و ارزیابی در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[درس هایی از قرآن] : شیوه تربیت و ارزیابی در قرآن - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيوه تربيت و ارزيابي در قرآن

«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»

الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي

در محضر مبارک دانشجويان عزيز تربيت معلم هستيم و جمعي از عزيزان ديگر. بحثمان در اين جلسه اين است که راه تعليم و تربيت و ارزيابي خود چيست؟ اين بحث به درد پدر، مادر، استاد دانشگاه، طلبه، عموم مردم مي خورد.

شيوه تربيت و شيوه ارزيابي از خود

قرآن وقتي مي خواهد تربيت کند از سرچشمه تربيت مي کند. مثلا اگر يک کسي مي خندد، معلم سرِ کلاس، يا پدر مي گويد نخند، خوب اين بچه هم همچين مي کند، بدتر مي خندد، اين رقمي نمي شود چون مي گويي نخند، مي خندد. بايد ديد از چي مي خندد، پشت منبر من چيزي است؟ حالا قيافه‌ام مشکل دارد، ريشه خنده را کشف کنيم والا بخند، نخند نمي شود.

1- توجه قرآن به ريشه گناهان

مثلا ريشه غيبت چي است؟ چرا ما غيبت مي کنيم؟ براي اينکه عيبش را فهميديم. عيب را از کجا فهميديم؟ براي اينکه تجسس کرديم عيبش را کشف کرديم؟ از کجا تجسس کردي؟ سوءظن بردي. پس ببينيد ريشه غيبت اين است: اول انسان، سوءظن مي برد، مي گويد اين کي است؟ آن دختر کي بود؟ آن پسر کي بود؟ اين کجا رفت؟ چي گفت؟ اول آدم سوءظن مي برد، اين سوءظن ريشه مي شود تا آدم برود ببيند قصه چيست، اين مقدمه مي شود براي تجسس، خاله وارسي مي کنيم. وقتي پي‌اش را گرفتيم، تجسس کرديم، عيب را پيدا مي کنيم، عيب را که پيدا کرديم، اين تجسس ريشه مي شود براي غيبت.

ولذا قرآن وقتي مي خواهد انسان را تربيت کند، اول گفته سوءظن نبر، سوره حجرات اول گفته «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ» الحجرات/12 اجتناب کنيد از سوءظن، مي گويد ريشه را پاک کن. جلوي اين را بگير، سوءظن نداشته باش. «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» سوءظن گناه است، بعضي از سوءظن‌ها گناه است. حالا اگر سوءظن پيدا شد، خوب بالاخره گاهي هم دست خود انسان نيست، گاهي ذهنش به يک سمتي مي رود. مي گويد اگر سوءظني پيدا کردي، ناخودآگاه سوءظني برايت پيدا شد، لااقل دنبالش نرو، «وَلَا تَجَسَّسُوا» اول مي گويد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعضي از سوءظن‌ها «إِثْمٌ» گناه است، حالا چرا گفته بعضي وقت‌ها؟ چون اگر بخشي از جامعه فاسد است، شما خوب نيست سوءظن ببري، اما اگر مثلا يک جايي عموم فاسد هستند، ديگر حالا اينجا شما خواسته باشي بگويي سوءظن نه، ديگر خيلي آدم بايد خودش را به حماقت بزند، وقتي همه فاسد هستند، در فضاي فاسد سوءظن اشکال ندارد، چون همه فاسد هستند. يعني اگر يک جايي بيست نفر دارند هروئين و ترياک مي کشند، يک جوان که رفت توي اتاق نگو: سوءظن نداشته باش، انشاءالله آدم خوبي است، ببين همه مي کشند، اين هم برود آنجا بنشيند مي کشد، يعني اگر فضا، فضاي آلوده شد، آنجا سوءظن اشکال ندارد، گفته «بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» شايد غرض اين باشد. پس اول گفته ريشه را حل کن، سوءظن.

2- دوري از حسادت در گفتار و رفتار

حالا اگر سوءظن ناخودآگاه پيدا شد، مي گويد دنبالش را نگير. بعضي چيزها هست دست خود آدم هم نيست، مثلا آدم حسود است، نمي تواند ببيند که چطور او دارد، چطور، چرا قرعه به نام او افتاد؟ چرا او دارد من ندارم؟ اين پيش مي آيد، منتهي مي گويد حالا که حسد پيش آمد اين حسدت را اظهار نکن و لذا گفته «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» الفلق/5، اين «إِذَا حَسَدَ» است، نگفته(مِن شَرِّ حَاسِدٍ) بالاخره اگر گفت خدايا من را از شر حاسد نجات بده، همه مردم بايد بميرند تا شما گير شرشان نباش، حاسد که هست، يعني همه حسد دارند، منتهي مي گويد «مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»، «إِذَا حَسَدَ» يعني حسودي که حسدش را دارد، چاقو در جيب همه هست، منتهي همه چاقوکش نيستند. حسود و حسادت را دارند، آدم بي حسد ناياب است، کمياب است، اما آن که به ما گفتند نمي گويد حسود نباش، مي گويد جلوي اظهار حسادتت را بگير. مثلا نشستي مي بيني عجب مقاله اي مي خواند، مي بيني مقاله شما خوب نشد، مقاله اين خوب شد، خوب اين يک چيزي‌ات مي شود حسادت است، منتهي مي گويي برو بابا از روي کتاب‌ها نوشته، اين نيشي که مي زند «إِذَا حَسَدَ» است.

فاطمه خانم چه غذايي پخت، انصافاً مهماني خوبي کرد، برو بابا، برنجش خوب بود، زهرا خانم کمکش کرد. چه راننده قوي است، رانندگي‌اش قوي نيست، اين بي کله مي رود. بي کله مي رود، با کله مي رود، پس ببينيد حسادت هست، اظهار است. چون آدم بالاخره معصوم که نيست، يک چيزهايي پيش مي آيد. اظهار نکند.

3- سوءظن، تجسّس، غيبت

پس اول سوءظن است، بعد از سوءظن تجسس، قرآن اول مي گويد «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» بعد مي گويد «وَلَا تَجَسَّسُوا» تجسس نکن، بعد از «لا تجسسوا» مي گويد «لَا يَغْتَب» غيبت نکن. ببين سه تا کلمه پشت سر هم است، اول ريشه، سوءظن، اگر حريف ريشه نشدي تنه، تجسس، اگر حريف تنه نشدي، شاخه، سه تا کلمه، «اجْتَنِبُوا»، اجتناب کنيد از سوءظن، بعد از اجتناب مي گويد «لَا تَجَسَّسُوا» تجسس نکن، بعد مي گويد «لَا يَغْتَب» غيبت نکن. اين شيوه تربيت قرآن است.

بسياري از گناهاني که ما مي کنيم، حالا از گناهان سياسي، اينهايي که پناهنده مي شوند به سفارتخانه‌ها در کشورهاي ديگر، اينهايي که خودشان را به اين و آن مي چسبانند، به اين حزب، به آن حزب، به اين تاجر، به آن تاجر، تملق مي گويند، بله قربان مي گويد، چه است؟ مي گويد آخر فلاني آدم عزيزي است، من اگر داماد اين شوم من هم عزيز مي شوم، مي خواهم دختر اين را بگيرم. با فلاني شريک شوم. . . زمان شاه خيلي‌ها دست و پا مي زدند با يکي از اين فاميل هاي شاه شريک شوند، از اين شاپورها بودند، مي گويد اگر ما با اينها شريک شويم يکي ماليات نمي دهيم، چون بندِ به خاندان پهلوي مي شويم، يکي هرچي بخواهيم با يک تلفن مي گيريم، هم گرفتن آسان است، هم ندادن آسان است.

4- عزّت طلبي، ريشه وابستگي

قرآن مي گويد براي چه اينقدر به اين و آن مي چسبي؟ عزت مي خواهي؟ قرآن مي زند به ريشه، مي گويد چه؟ مي گويد «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» چقدر خوب است اينهايي که پاي تلويزيون نشسته‌اند اين آيه را حفظ کنند، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» درس که مي خواني نگو من اگر فوق ليسانس بشوم عزيز هستم، ممکن است دکتر هم بشوي، عزيز نباشي. اين هم که گفته «جَمِيعًا» يعني صد در صد، يعني اينطور نيست که بگويي نود و نه درصدش براي اين است، مال خداست، يک درصدش، نه، يک درصد هم عزت در اينکه تو فکر مي کني نيست. اگر يک درصد هم بود خدا دروغ مي گفت، اگر مثلا يک درصد عزت مال آن باشد، نخير، چون افرادي داريم اين پول را ندارند، عزتش از ايشان بيشتر است، اين سواد را ندارند، عزتش از ايشان بيشتر است.

در مناجات شعبانيه است(الهي بيدک) به دست توست(لا بيد غيرک) خوب(بيدک الخير) داريم اين هم مي گفت(بيدک العزه) اول مي گويد(بيدک) بعد مي گويد(لا بيد غيرک) يعني به دست تو هست، به دست غير از تو نيست، اين تکرار مي کند، ببين يک وقت مي گوئيم(اشهد ان لا اله الا الله) خوب(لا اله الا الله) بس است ديگر، بعد مي گوييم نخير کافي نيست، بعد مي گويد(وحده)، باز هم(لا شريک له) يعني پشت سر هم مي گويد(لا اله الا الله) خدايي جز او، معبودي جز او نيست، بعد مي گويد(وحده) خودِ خودِ خودش، کس ديگري نيست، بعد مي گويد(لا شريک له) شريکي ندارد، اين سه تا کلمه با سه تا عبارت مي خواهد تأکيد کند، (لا اله الا الله) توحيد است، (وحده) توحيد است، (لا شريک له) توحيد است، اين هي پشت سر هم، (الهي بيدک) بعد مي گويد(لا بيد غيرک) هم براي تأکيد است، (زيادتي و نقصي) زيادي‌ام و نقصم.

چقدر آدم‌ها خواستند عزيز شوند به اين و آن چسبيدند و عزيز نشدند، ممکن است يکي دو سه روزي زنده باد بگويند، اما بعد يک جوري مرده باد پيش مي آيد که آن مرده بادها حال آن زنده باد را مي گيرد. «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» اگر به اين معتقد باشيم، خيلي آرام مي شويم. براي چي مثلا اين خانه در اين روستا را مي خواهي چه کني؟ حالا پهلوي روستائي‌ها مي خواهي روستائي‌ها بگويند اوه، فکر مي کند با اين خانه در اين روستا، روستائي‌ها دعايش مي کنند، يکي يک فحش حواله‌اش مي کنند. اينکه با خانه مي خواهد عزيز شود فحشش مي دهند.

بعضي‌ها يک کارهايي مي کنند عزيز شوند، اتفاقا برعکس مي شود. از قضا سرکنگبين صفرا فزود، آيه ديگر داريم مي فرمايد: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» جاي ديگر داريم «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ» باز هم مي گويد «جَمِيعًا».

5- اراده خداوند، مافوق اراده بشري

خدا خواست سيد حسن نصرالله را عزيز کند، خدا خواست اسرائيل را ذليل کند، خدا خواست شاهي که نود تا کشور حمايتش مي کردند، گريه کنان از ايران فرار کند. خدا خواست امام خميني که يک خودکار هم جيبش نبود، يک مدادتراش جيبش نبود، خدا خواست امام خميني با دست خالي پيروز شود، شاه با دست پُر فرار کند. خدا خواست قلدر زمان صدام در کوره قايم شود. خدا خواست فرعون غرق شود، خدا خواست قارون توي خاک فرو برود. خدا خواست کسي که ده تا پسر صد و بيست کيلويي داشت «أَبْتَرُ» شود، خدا خواست پيغمبري که هيچ پسري نداشت کوثر شود، از يک دختر نسل سادات رشد مي کند، امّا از ده تا پسر او اسمي نيست.

خدا خواست يزيد با سي هزار لشکرش در کربلا محو شود. خدا خواست امام حسين با هفتاد و دو نفر مطرح شود. اينطور نيست که ما فکر کنيم، آنقدر دکان هاي سه نبش و چهار نبش در خيابان هاي اصلي ورشکست مي شوند و آنقدر آدمهايي زير راه پله لبو فروشي مي کند زندگي‌اش خوب است.

لبو فروشان خوشبخت و تجار بدبخت، اين نيست که من اگر داماد اين شوم، اگر دختر اين را بگيرم، اگر اين پسر بيايد من را بگيرد، اگر، اگر، اگر، اگر، همه اين اگرها خيال است، قرآن خيلي آيه دارد مي گويد «إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ» البقرة/78 خيال مي کند. «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ» المجادلة/18 خيال مي کند اين کارش را درست مي کند. گاهي قرآن مي گويد «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ» المائدة/68 تا اين کار را نکني پوک هستي، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً».

6- خود برتربيني، ريشه تمسخر ديگران

يک کسي که يک کسي را مسخره مي کند، شيوه تربيت را داريم مي گوئيم، مسخره‌اش نکن، مي داني چرا مسخره مي کني؟ ريشه مسخره چي است؟ چرا اين را مسخره مي کني؟ علت اينکه اين را مسخره مي کني اين است که فکر مي کني تو از او بهتر هستي، قرآن مي گويد «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» الحجرات/11 مسخره نکنيد، بعد مي گويد «عَسَى أَن يَكُونُوا» يک صلوات بفرستيد.

عرض کنم به حضور شما که «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» الحجرات/11 قومي قومي را مسخره نکنند. يکي از عيب هاي متأسفانه بعضي از ما اين است که استاني مسخره مي کنيم، رشتي‌ها، اصفهاني‌ها، کاشاني‌ها، يزدي‌ها، بندري‌ها، لرها، ترک‌ها، فارس‌ها، که چي؟ اين خيلي گناهش بد است. آخر يک کسي گناه يک نفر را مي کند آسان است، آسان نيست ولي همين طور از يک شهر، مي داني وقتي مي گوئي کاشاني‌ها، غيبت همه کاشاني‌ها مي شود؟ لااقل بگو بعضي از، کلمه بعض را بگوييد در حرفهايتان، بازاري‌ها حقه باز هستند، اه، به اين راحتي؟ شما اگر اينطوري بگويي هرچي بازاري هست غيبتش را کردي. ما آنقدر بازاري متدين داريم. کارمندهاي دولت رشوه مي گيرند، آخوندها را مي گويي؟ همين طور کيلويي، چقدر راحت آتش مي زنيم، آخرت خودمان را آتش مي زنيم. هرکه هر حرفي مي خواهد بزند لااقل بگويد بعضي، يک کلمه شايد بگوييد، شايد اينطور باشد، بعضي اينطور هستند، يک شايد و بعضي بگو تا يک سرعت گير بشود. «لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ» مسخره نکنيد، بعد مي گويد مي داني ريشه مسخره چي است؟ ريشه مسخره اين است که تو فکر مي کني بهتر از او هستي، «عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ» شايد او بهتر از تو باشد، از کجا مي داني تو بهتر از او هستي؟ شايد او بهتر باشد. «وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء» خانم‌ها همديگر را مسخره نکنند، «عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ» شايد آن خانمي که مسخره‌اش مي کني از تو بهتر باشد، مهم است اين.

ريشه مسخره؟ خود برتربيني، ريشه را درست کن تو، به او بگو تو خيلي هم بهتر نيستي، بهترين نيستي. ريشه تملق، عزت خواهي است. مي گويد عزت همه‌اش دست خداست. ريشه وابستگي، قدرت خواهي پس «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»، «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا»، ريشه مسخره، خودبرتربيني است، مي گويد خودبرتربيني، ريشه غيبت تجسس است، ريشه تجسس سوءظن است، يعني خلاصه قصه را از ريشه بايد حل کرد.

ريشه گناهان ما شهوت است؟ بايد ازدواج را آسان کرد والا حالا هي مثل يک ماري که زنده است، حالا هي خاک بريزي، بابا اين مار زنده است، بايد ريشه را حل کرد، ريشه گناه ازدواج است، ريشه گناه غفلت از خداست، غفلت از خدا. مسئله غيبت را بايد حل کرد، غفلت را.

خوب، چگونه خودمان را ارزيابي کنيم؟ براي ارزيابي آدم گاهي خودش هم خودش را نمي شناسد، چون معمولا ما ديگران را ارزيابي مي کنيم، هرچيزي يک وسيله اي دارد، هندوانه را با کيلو حساب مي کنند، متر را با پارچه، هوا را با هواسنج، درجه تب را با ابزار خودش، اندازه مي گيرند، هر کسي يک چيزي. يک کسي غذا که مي خورد يک قند برمي داشت اگر خورد به شکمش، مي گفت سير شدم، يعني شاقول مي گرفت.

هرچيزي يک ميزاني دارد. ميزان انسانيت چي است؟

قرآن چند تا آيه دارد مي گويد خودتان را ارزيابي کنيد.

7- نژادپرستي يهوديان در آيات قرآن

يهودي‌ها خيلي خودشان را بالا مي دانستند، يک آياتي داريم مي گويد چتان است؟ «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ» المائدة/18 ما فرزندان خدا هستيم، اوه، «أَحِبَّاؤُهُ» ما محبوب خدا هستيم، اوه، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» البقرة/80 اصلا ما جهنمي نيستيم، ما همه از دم در بهشت هستيم. بله يک چند روزي ممکن است، مثلا آن مدتي که گوساله پرست بوديم ممکن است چند روزي، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» هنور هم يهودي‌ها خودشان را برتر مي دانند، يعني شما اگر الان خواسته باشي يهودي بشوي يهودي‌ها تو را راه نمي دهند، فرق بين يهودي‌ها و مسيحي‌ها اين است، مسيحي‌ها مي گويند هرکه مسيحي شد بسم الله ولي يهودي نمي شود شد، يهودي‌ها مي گويند بايد نژادت نژاد اسرائيلي باشد، نژادپرستي، ولي قرآن ما حسابي نژادپرستي را کوبيده، مي گويد رمز اينکه شيطان بدبخت شد نژادپرستي بود، گفت من نژادم از آتش است، من سجده کنم به آدم؟ «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ» الأعراف/12 خلقت من از آتش است «وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» الأعراف/12 انسان از گِل است، من از آتش هستم، نژادم با او فرق مي کند، آنوقت من به او سجده کنم؟ قرآن مي کوبد. اول نژادپرست شيطان است و خدا کوبيدش.

بعضي از عرب‌ها نژادپرست بودند. ايراني‌ها را تحقير مي کردند. اميرالمؤمنين خيلي به گردن ايراني‌ها حق دارد، ايراني‌ها در جنگ‌ها که اسير مي شدند مي گفتند ايراني‌ها را ببريد مکه، اين عرب هايي که سنگين هستند و پير هستند نمي توانند طواف کنند بگذاريد روي دوش ايراني‌ها، ايراني‌ها اينها را طواف بدهند، يعني از آنها کارِ حمالي بکشيد، ايراني‌ها، حضرت امير جلويش را گرفت، فرمود ايراني‌ها عزيز هستند، حالا شغل هم حمال هم بود طوري نيست، ولي حالا هرچه ايراني است اين شغل را داشته باشد، اين پيداست مي خواهد توهين کند. خوب گاهي آدم وظيفه شرعي‌اش است که يک چيزي را روي دوش بکشد، يا آدمي را کول کند، آن عيبي ندارد اما اينکه گفتند هرچي ايراني است خيلي ايراني‌ها را تحقير مي کردند. رنگ نژاد سياه را تحقير مي کردند. هرچه گفتند يا رسول الله ما اصلا ناراحت هستيم بلال اذان مي گويد، آخر يک برده سياه پوست، اصلا من مي خواهم اين اذان بگويد، تا دماغ شما متکبرها را به خاک بمالم.

هنوز هم هستند آدمهايي که کيلويي فکر مي کنند. اين فرماندار شده يک جوان بيست و دو کيلويي، اين فکر مي کند فرمانداري با کيلويي است، خوب شد اينها امام جواد را نديدند، اينها اگر امام جواد را مي ديدند که نه سالگي امام شد، مي گفتند اه، اين؟ ما هشت امامي هستيم، خيلي خوب شد بعضي‌ها امام جواد را نديدند، امام جواد را مي ديدند کيلويي حساب مي کردند. مگر امام کيلويي است؟ گاهي يک راديو کوچک ده تا موج را مي گيرد، يک راديو قد بشکه موج تهران را هم نمي گيرد، کيلويي که نيست. گاهي يک بچه مي فهمد، ممکن است پدربزرگ بچه متوجه نشود، فهميدن که کاري به وزن ندارد، فهميدن که کاري به نژاد ندارد.

امام رضا با يک برده سياه پوست مشورت کرد، گفت آقا شرمنده نکن، شما امام رضا هستي، من يک برده سياه پوست، گفت اشکالي دارد خدا به ذهن شما يک چيزي بيندازد که به ذهن من نيندازد؟ طوري است؟ چه اشکالي دارد؟ شخصيت دادن به افراد. قرآن به پيغمبر که عقل کل است مي گويد «وَشَاوِرْهُمْ» آل عمران/159، «هُمْ» با همه مشورت کن.

يک بار يک شورايي، حالا اسمش را نمي برم چون آبروريزي مي شود، بيست و پنج نفر هستند از اين درجه يک‌ها، يک شورايي هست، من يک بار رفتم توي اتاقشان گفتم آقا ببخشيد اين قرآن که مي گويد «وَشَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» يعني شما بيست تا؟ کي مي گويد «هُمْ» يعني شما بيست تا؟ فکر نمي کنيد غير از شما هم يک عقلي باشد؟ اين فکر مي کنند شوراي فلان، شوراي فلان عقل کل است، اينطور نيست. بابا «شَاوِرْهُمْ»، «هُمْ» به کس ديگر هم برمي گردد، چه اشکالي دارد؟
ابراهيم صد ساله با يک بچه سيزده ساله مشورت کرد، گفت «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» الصافات/102 حالا مي خواهد ارزيابي کند، من در خواب مأمور شدم شما را بکشم، «فَانظُرْ» يعني نظريه بده، «مَاذَا تَرَى» چه مي بيني؟ رأي تو چي است؟ ابراهيم صد ساله با بچه سيزده ساله مشورت مي کند. براي ارزيابي.

8- شيوه ارزيابي خود در قرآن

يهودي‌ها خيلي خودشان را «أَبْنَاء اللّهِ»، «أَحِبَّاؤُهُ»، «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً» قرآن مي گويد مي خواهي «بِاِسْمِ اللَّهِ» يک خط کش بگذاريد خودتان را متر کنيد، «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ. . . فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» الجمعة/6 اگر فکر مي کني خيلي آدم خوبي هستي بايد از مرگ نترسي. شما از مرگ مي ترسيد، حالا که از مرگ مي ترسيد. . . پس راه ارزيابي اين است، کي از مرگ نمي ترسد؟ بسم الله، کي حاضر است مثلا بميرد؟ هيچ کس، پس پيداست کارتان درست نيست.

علامتي که راننده کارش درست است، وقتي گفتند پليس! ترمز نکند. اگر ترمز کردي ممکن است قاچاق داري، يا گواهينامه نداري، يا غيرمجاز حرکت کردي، علامتي که اين راننده کارش درست است اين است که اگر گفتند پليس است نترسد.

يکي از علماي بزرگ، آيت الله شيرازي، خدا رحمتش کند، به او گفتند اگر يک گوينده صادقي، يک مخبر صادق، خبر آورنده يا گوينده صادقي به شما بگويد يک هفته ديگر بيشتر زنده نيستي، اگر بگويند هفته ديگر نيستي چه مي کني؟ گفت اگر مخبر صادقي به من بگويد هفته آخر عمرت است همين کاري را مي کنم که از اول جواني‌ام کردم، يعني من از اول جواني‌ام همچين کارم را درست کردم مثل يک معماري که قشنگ مي سازد که هر لحظه مهندس در را باز کند بيايد. . . .

خدا رحمت کند آقاي فلسفي را، يک روز در آستانه رمضان يا محرم بود، يک عده روحانيون و طلاب و منبري‌ها خانه‌اش بودند گفتند آقا فردا اول محرم است يا اول ماه رمضان است، يک نصيحتي بکن، مرحوم آقاي فلسفي يک خورده فکر کرد و سرش را بالا کرد و گفت جوري منبر برويد که هر لحظه حضرت مهدي در را باز کرد آمد توي حسينيه، رنگت نپرد. بعد يک قصه گفت. گفت امام حسين را که کربلا شهيد کردند، زن و بچه‌اش را اسير کردند بردند کوفه و شام، در يکي از اين مجالس يکي از اين بچه هاي امام حسين گفت اي يزيد، (ما ظنک برسول الله لو رأنا علي هذا الحال) اگر رسول الله بيايد ببيند تو زن و بچه خودت اين رقمي هستند، اهل بيتش اين رقمي هستند، (ما ظنک برسول الله) ظن تو به پيغمبر چي است؟ يعني چه گمان مي کني پيغمبر بگويد اگر اين صحنه را ببيند؟ آقاي فلسفي گفت چطور خود ما روي منبر مي گوئيم چرا بايد يک کاري بکني که اگر پيغمبر بيايد، بايد جوري سخنراني کنيم که هر لحظه امام زمان بيايد ما عبارت‌ها و حرفهايمان را، ما الان نگاهمان به يک چيزي بخورد زود قاطي پاتي مي کنيم.

قديم‌ها شب جمعه‌ها و عيدها پلو مي خوردند آن هم پولدارها، حالا برنج زياد شده، آن روزها سالي يک بار دو بار، يک کسي در را باز کرد ديد پلو است، اصلا يادش رفت جمعيت را، گفت پلو؟ بعد گفت سلام عليکم، اصلا قاطي کرد. ما گاهي وقت‌ها نگاه به چيزي بکنيم اصلا قاطي مي کنيم. البته معنايش اين نيست که زندگي تلخ باشد، آخر بعضي‌ها مثلا مي روند در سير و سلوک و فردا مي ميريم، نه، اسلام گفته راحت زندگي کن، خوش هم باش، اما غافل نباش. من رفتم ديدم يک کسي درس اخلاق مي گويد براي يک کسي استاد هم بود، استاد مي گفت فلان عارف يک قبري در خانه‌اش درست کرده بود، هر شب در قبر مي خوابيد و افرادي هم گريه مي کردند، به اين استاد گفتند ببين، اگر قبر درست کردن در خانه کارِ درستي بود، از اين 124 هزار پيغمبر و چهارده معصوم، يکي اين کار را مي کرد، اين چه اخلاقي است؟ نه آقا، قبر هم در خانه لازم نيست درست کني، ولي از قبر، از قيامت غافل نباش، همين که سر نماز مي گويي «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» الفاتحة/4، در هر نماز سه مرتبه بگويي خدايا من روز قيامت سرو کارم با توست، حالا اين «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» الفاتحة/4 هم گفتيم، وقتي مي گوئيم مالک روز قيامت است، مگر خدا مالک دنيا نيست؟ اگر مالک دنيا هست پس چرا مي گوئيم مالک روز قيامت؟ در دنيا مالکيت خدا را نمي بينيم، مي گوئيم آقايم پولم داد، اين وام براي پدرزنم است، اين استاد به من کمک کرد، اين همسايه به فريادم رسيد. در دنيا چون واسطه‌ها هست ما خدا را نمي بينيم، بعد مي گوئيم خدا پدر اين ابر را بيامرزد، اين ابر باران داشت. امسال باران آمد وضعمان خوب شد. آقا اين مسافرها آمدند عيد وضعمان خوب شد.

يعني تا وضمان خوب مي شود يا مي گوئيم براي ابر است، يا مي گوئيم براي مسافر است، اين دکتر خوب دکتري است، نسخه دکتر بود. تا دنيا تا غير خدا را ديديم خدا را فراموش مي کنيم، روز قيامت همه اينها قيچي مي شود. يعني چه؟ يعني انسان در دنيا بند به چيزهايي است. بند به چي است؟ بند به فرزند است، به آقازاده‌ام مي گويم، به فاميل است، به فاميل‌ام مي گويم، بند به حرفهايش است، استدلال مي آورد، زبانش تيز است، چاخان است، چاپلوس است، بند به زور است، بند به پول است، بند به. . . همه بندها پاره مي شود، قرآن مي گويد(يوم لا ينفع مال) يعني پول به درد نمي خورد، «هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ» سلطنت و زورت هم تمام مي شود، فاميل، «فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ» المؤمنون/101 اين زباني که اينجا پشت سر هم مي اندازي، با زبان قصه را حل مي کني، «لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» المرسلات/36 اصلا اجازه نمي دهند حرف بزني. «لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ» الشعراء/88 يعني بچه هم به دردت نمي خورد.

قرآن مي گويد تمام اين چيزهايي که در دنيا به آن بند هستي همه قيچي مي شود يعني انسان مي شود تنها، تا شد تنها مي گويد اه، هيچ کس هيچي نيست، «لَا يَسْأَلُ» آيه قرآن است، «لَا يَسْأَلُ» المعارج/10 يعني سؤال نمي کند، «حَمِيمٌ حَمِيمًا» حميم يعني از حمام است، حمام يعني جايي که آب داغ است، حميم يعني رفيق داغ، «وَلَا يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا» المعارج/10 يعني رفيق داغ، از رفيق داغ احوال نمي پرسد، بعد مي گويد عجب، «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ»، پس روز قيامت، اينکه مي گويند «مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» خدا مالک روز قيامت است، خدا مالک دنيا هم هست، منتهي دنيا نگاهمان به يک کسي خورد خدا را فراموش مي کنيم، ولي آنجا ديگر کسي نيست که نگاهت به او بخورد، ارزيابي خودمان.

9- خمس و زکات، نشانه صداقت در ايمان

علامت اينکه آدم کارش درست است اين است که، مثلا به صدقه مي گويند صدقه، چرا؟ براي اينکه صدقه از صدق است، صدق يعني راستگويي، تو راست مي گويي ايمان داري، خوب اگر راست مي گويي ايمان داري پولت را در راه خدا بده. اينکه مي گويند نه، من نماز مي خوانم اما خمس نمي دهم، صادق نيست، صادق نيست. آدمي که صداقت دارد بايد پول خرج کند. الان شما به خانمت بگو دوستت دارم، مي گويد پاشو برويم بازار، مي گويي نه، بازار نمي آيم ولي دوستت دارم، مي گويد دروغ مي گويي. به بچه‌ات بگو دوستت دارم، مي گويد بيسکوئيت، نخري مي گويد بابا دروغ گفتي، يعني صداقت علامت لازم دارد، نمي شود من نماز مي خوانم ولي نمي خواهم زکات بدهم، نماز مي خوانم نمي خواهم خمس بدهم، نمي خواهم انفاق کنم. چرا به صدقه مي گويند صدقه؟ چون صدقه علامت صداقت انسان است. اصلا نماز بي صدقه، يک بار حضرت آمد در مسجد فرمود «قُم»، «قُم» يعني پاشو برو بيرون، تو هم «قُم»، «قُم»، «قُم»، پنج نفر را بيرون کرد. گفتند يا رسول الله چرا اينها را بيرون کردي؟ فرمود نماز مي خوانند، زکات نمي دهند. آجر روي هم مي گذارند، بندش را نمي کشند. آخر آجري که بندش را نکشي، فرو مي ريزد. اگر کاشي پشت سيمان نباشد، مي افتد پائين. دوغ آب مي خواهد پشتش. اصلا نماز بي زکات قبول نيست، علامت صداقت.

خوب، حرفهايم را جمع کنم. «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، چي گفتيم؟ يک، گفتيم در تربيت نگو نخند، ببين از چي خنده‌اش مي گيرد، نگو فحش نده، ببين از چي عصباني شده، ريشه را حل کنيم. قرآن اول مي گويد ريشه غيبت تجسس است، تجسس کردي، عيبش را فهميدي، حالا غيبت مي گويي، پس از اول ريشه تجسس هم سوءظن است، در تربيت از ريشه‌ها شروع کنيد، دنبال علت‌ها برويد نه معلول، اين يکي. دوم، ريشه اين خودباختگي‌ها و تملق‌ها و چاخان‌ها چي است؟ مثلا ريشه اينکه اين آقا در بازار دروغ مي گويد چي است؟ در اداره رشوه مي گيرد چي است؟ اين فکر مي کند خدا رازق نيست، بگوييم بابا، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» الذاريات/58، اين «هُوَ» دارد، نمي گويد(إِنَّ اللَّهَ الرَّزَّاقُ) مي گويد «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»، «هُوَ الرَّزَّاقُ» يعني رزقت دست خداست، به اينکه رشوه بگيري رزقت بهتر نمي شود. مي گيري جاي ديگر خدا يک چاله جلويت مي گذارد که آنچه زياد گرفتي توي چاله مي ريزي، از گلويت پائين نمي رود، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» ريشه بسياري از گناه‌ها توحيد است، عزت را از خدا نمي دانيم، قدرت را از خدا نمي دانيم، رزق را از خدا نمي دانيم، چون خدا را فراموش کرديم، به اين و اين دست و پا مي زنيم.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد ايماني به ما بده که با تمام وجود معتقد باشيم عزت از توست، به کس ديگر، عزتمان را از، «أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ» النساء/139 به اين چسبيدي که از اين عزيز شوي؟ پهلوي اين عکس گرفتي که عزيز شوي؟ همين فردا زندانش مي کنند تو هم قايم مي شوي، بعضي‌ها مي گويند آقاي قرائتي افتخار بده عکس بگيريم، مي گويم بگير، اما اگر فردا من را گرفتند تو هم مي گويي والا نبودم، بخدا نبودم، تو عزتت را از من مي خواهي؟ «إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» خدايا ايماني به ما بده که عزت و قدرت را فقط از تو بدانيم و به احدي جز تو وابسته نشويم.

والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته

/ 1