پاسخ هاي قرآن به پرسش هاي ما
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»الهي انطقني بالهدي والهمني التقويدر اين جلسه چند تا سؤال را انشاءالله مي خواهيم جواب دهيم. من يک وقتي فکر کردم که يک کتابي تهيه کنيم، تحت عنوان سؤال از شما، جواب از قرآن، و چندتايي را در اين جلسه مي گويم.سؤال اول اينکه آيا امکان دارد دانشمند هم منحرف شود، آدم باسواد هم مي شود بد باشد؟ شما جواب دهيد، خيلي، حتي کشورهاي پيشرفته هم خيلي هايشان پيشرفته هستند، يعني شما فکر نکن که وقتي مثلا مي خواهند حمله کنند به عراق، حقوقدانان آمريکائي، سياسيون آمريکائي، نظاميون آمريکائي، نمي دانند کار بدي مي کنند. قرآن مي فرمايد: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ» الجاثية/23 يک تکه را مي نويسم که حفظ شدني باشد.موضوع اين است: پاسخ به چند سؤال؛ سؤال اول: آيا علم کافي است؟ نه، چرا؟ قرآن مي فرمايد: «أَضَلَّهُ اللَّهُ»، «أَضَلَّ» ضلالت، «أَضَلَّهُ اللَّهُ»، خدا اين را منحرف کرد، «عَلَى عِلْمٍ» با اينکه باسواد بود منحرف شد. علم به تنهايي کافي نيست. چون «اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» ما آدم داريم که مقاله براي خطرات سيگار مي نويسد، اما وقتي مقاله مي نويسد خودش يک پُک مي زند و مي نويسد، يعني وسط سيگار کشيدنش مي نويسد که سيگار ضرر دارد، «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ» آنکه انسان را نجات مي دهد، اراده خودِ انسان است.1- علم و آگاهي کافي نيست
قرآن آياتي داريم مي فرمايد که: «يَعْرِفُونَهُ» خوب پيغمبر را مي شناختند، معرفت داشتند به پيغمبر، «كَمَا» همانطور که «يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» البقرة/146 همانطور که بچه هايشان را مي شناختند، پيغمبر را هم مي شناختند، آدم بچه را بيش از هر کسي مي شناسد، مثلا زنش را آدم خوب نمي شناسد، زنش را بعد از ازدواج مي شناسد، مردم را خوب نمي شناسد، گاهي مردم را بايد در يک امتحان بشناسد. يک آقايي رفت دکان ميوه فروش خربزه بخرد، اين ميوه فروش يک خربزه آورد آقا نگاه کرد گفت اين را نمي خواهم، يکي ديگر، يکي ديگر، هر خربزه اي آورد، آقا گفت نه، آقا گفت آقاي بقال ببين آقاجان آن خربزه را بده، ميوه فروش گفت آقا چه خوب مي فهمد، گفت آقا، تو خربزه هم مي شناسي؟ گفت من خربزه مي شناسم، اما تو را نمي شناسم که يک عمري پشت سر من نماز مي خواني و حالا خربزه بي مزه مي خواهي به من بدهي. يعني گاهي وقتها انسان در معامله يک کسي را مي شناسد. گاهي وقتها در سفر کسي را مي شناسد، ولي پدر بچهاش را چطور مي شناسد؟ پدر از قبل از تولد، همين که مادر حامله مي شود، پدر مي فهمد که اين بچه اين است، يعني از قبل از تولد مي شناسد، خصلتها، روحيهها، بنابراين مي گويد پيغمبر را چنين مي شناختند که اولادشان را مي شناختند، پيغمبر را مي شناختند اما زيرِ بار نمي رفتند.يک آيه داريم در قرآن مي گويد «وَجَحَدُوا»، «جَحَدُوا»، «جَحد» يعني انکار، «جَحَدُوا» مي گويند جحود، به يهوديها مي گويند جُحود يعني انکار مي کنند ولي «وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» النمل/14 نفسشان يقين دارد، «أَنفُسُ» نفس، «اسْتَيْقَنَ» يعني يقين دارد، يعني قلبا يقين دارد اما به زبان انکار مي کند، پس علم کافي نيست. قلبا يقين دارد، زيرِ بار نمي رود.قرآن مي گويد: «مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ» البقرة/75 يعني بعد از آنکه تعقل کردند خلاف کردند، يعني فهميدند و خلاف کردند. قرآن بخوانم: «آتَيْنَاهُ» به او داديم، «آيَاتِنَا» آياتمان را به او داديم ولي «فَانسَلَخَ مِنْهَا» الأعراف/175 يعني ما آيات خودمان را به او داديم، اما «انسَلَخَ» منسلخ، يعني جدا شد. پس ببينيد، به شرطي علم ما ارزش دارد که اين علم همراه با صفا باشد. مثل اينکه بگوييم آب خالي کافي است؟ نه، آبي ارزش دارد که در ظرف بهداشتي هم باشد. مقدار حرارتش هم اين باشد، سردي و گرمياش هم اين باشد، آبي را آدم مي خورد که اين آب در اين ظرف هست، دستِ يک آدم اهلي هم باشد، يعني اگر آب خوب باشد، ظرف هم خوب باشد ولي آن کسي که اين آب را مي آورد يک آدم کثيفي باشد، مي گويي ببخشيد، من اصلا تشنهام نيست، برو بيرون، برو بيرون اصلا تشنهام نيست. پس ببينيد علم مثل آب است.آقاياني که درس مي خوانيد هي نگوييد آقا در کنکور قبول شدم، فوق ليسانس گرفتم، حجت الاسلام بودم، الان حجت الاسلام والمسلمين هستم بعد آيت الله مي شوم، در خبرگان مي روم، ببينيم از نظر روحي چي هستيم، علم کافي نيست.2- توجه به باطن عمل، نه ظاهر آن
بنده رفتم نماز جمعه، يکي از دوستان هم آمد بغل من، اين دوست ما يک بچه کوچولو آورده بود، هر کاري ما مي کرديم اين بچه هم مي کرد، بچه سه چهار سالش بود، مثلا خم مي شديم، بچه نگاه مي کرد مي ديد خم شديم، او هم خم مي شد، همچين مي کرديم، بچه نگاه مي کرد مي ديد ما همچين کرديم، او هم همچين مي کرد. بعد از نماز گفتم خدايا شاهد باش هم اين رکوع و سجود کرد نفهميد، هم من رکوع و سجود کردم نفهميدم، منتهي من باسوادم، اين بي سواد. پس علم به تنهايي کافي نيست. خودِ بنده با کمال تأسف پنج تا کتاب راجع به اسرار نماز نوشتهام، اما بگو آقاي قرائتي راستش را بگو، چند رکعت نماز باحال خواندي؟ اتاق پذيرائي سبب پذيرائي نيست، آنقدر آدمها هستند اتاق پذيرائيشان لوکس و سوپردولوکس است، سال مي آيد و مي رود، يک يتيم گرسنه در اين اتاقها سير نمي شود، و آدم هايي هستند يک موکت پاره دارند، گروه گروه مي آيند غذا مي خورند و مي روند. به يک کسي گفتم خدا طول عمرت دهد، ايشان هم گفت خدا عرض عمرت دهد، من گفتم طول، ايشان گفت عرض، من اول فکر کردم مسخره مي کند، آخر مي گويند دست شما درد نکند، مي گويند سرِ شما درد نکند، يک کسي سوار ماشين شد گفت دستت لاي در نرود، گفت سرت لاي در نرود، حالا ما فکر کرديم که مي گوييم طول عمر، او هم گفت عرض عمر، بعد فکر کردم ديدم راست مي گويد، طول عمر مهم نيست، عرض عمر مهم است. آدم هست عمرش طولاني است، اما از عمرش استفاده نکرده است. علم به تنهايي کافي نيست.3- ايمان تابع اراده است، نه آگاهي
سؤال دوم: به شرطي علم مفيد است که آدم بخواهد. گاهي وقتها مي گويند آقا، شما که مي گوييد برگ درختان سبز در نظر هوشيار، هر ورقش دفتري است، معرفت کردگار، خوب چطور دانشمنداني هستند، خيلي از دانشمندان، عمرشان را در تحقيق و پژوهش گذراندند، اما ايمان به خدا ندارند؟ من يک وقت اين مثل را زدم، گفتم ببين، اگر يک کسي آينه فروش است، يک يقهاش رفته تو، يک يقهاش آمده بيرون، ممکن است صبح تا شب هم در مغازه آينه فروشي باشد، اما يقهاش را صاف نمي کند. چون او از آينه نمي خواهد يقهاش را صاف کند، مي خواهد آينهاش را بفروشد، يک جگرفروش ممکن است صبح تا شب جگر پاره کند، به سيخ بکشد، بفروشد، بعد بگويي سلام عليکم، شما چند سال جگرفروش هستي، مي گويد من بيست و پنج سال است، مي گويي مويرگ چي است؟ رگ مو چي است، مي گويي تو صبح تا شام، مي گويد بله، من جگر که پاره مي کنم به قصد شناخت مويرگ نيست، شما چقدر از توي خيابان آمدي رفتي؟ ممکن است يک عمري بيايي و بروي، اما بگويند آقا اين خيابان چند تا تير برق دارد نداني، چون وقتي مي رفتي هدفش شمارش تير برق نبوده، هدفش شناخت مويرگ نبوده، هدفش درست کردن يقه نبوده، کسي از برگ درختان سبز در نظر هوشيار، هوشيار خودش گفته، بنابراين ممکن است آدم دانشمند باشد، اتم شکاف باشد، اتم شناس باشد، سلول شناس باشد، ممکن است عمرش هم در تحقيق باشد، اما چون نيتش آشنايي با خدا نبوده، خدا را نشناخته.4- تقوا، شرط قبولي اعمال
يک آيه داريم که «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» المائدة/27 سؤال دوم اين است که قرآن مي گويد «إِنَّمَا» يعني فقط، خدا فقط از آدمهاي متقي قبول مي کند، يعني ما که تقوا نداريم کارهايمان قبول نمي شود؟ آيا اعمال افراد بي تقوا قبول نيست؟ پس اگر اينطور است چه فايده اي دارد؟ چون خيلي وقتها شيطان آدم را گول مي زند، مثلا حالا يک جواني، دختري، پسري، يک دسته گلي آب داده، يک خلافي کرده، بعد ديگر نماز هم نمي خواند، مي گويد نمي خواهد نماز بخواني، برو باقي کارهايت را درست کن، آن غلطي که کردي مي خواهي نماز بخواني؟ خجالت نمي کشي؟ برو، نمي خواهد، اصلا بخاطر يک خلاف که کرده، ديگر يک ذره يک ذره، مي گويد ما که اين گناه را کرديم، چون قامت ما براي غرق است، در کم و زياد او چه فرق است؟ آب که از سرِ گذشت، چه يک نِي، چه صد نِي، ما ديگر خراب شديم، ديگر ول کن، من ديگر خلاص؛ اتفاقا قرآن مي گويد چرا اينطور مي گويي؟ بگو حالا که خلاف کردم حتما مي آيم مسجد، نماز مي خوانم چون قرآن مي گويد: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّـيِّئَاتِ» هود/114 من حتما نماز مي خوانم، حتما معتکف مي شوم، حتما روزه مي گيرم، حالا که اين خلاف را کردم حتما جبران مي کنم، شما نگو حالا که قالي سوراخ شد جر بدهيم همه را سوراخ کنيم، حالا که سوراخ شد روفو کنيم. «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّـيِّئَاتِ» چرا مي گويي بخاطر اين کار بد اين آدم هميشه بدي است؟بگو بخاطر کار خوبش اين بدياش را اغماض کنيم. آخر بعضي آدمها هستند مي گويند اين چون آدم بدي است، مثلا آقاي قرائتي، بنده يک خلافي کردم، مي گويند حالا که خلاف شد ديگر براي هميشه تلويزيون را خاموش کنيم، اصلا از تلويزيون برود بيرون، اصلا از آخوندي برود بيرون، چرا بخاطر خلاف، من را بيرون مي کني؟ بگو بخاطر کار خوبي که کردي، ما از اين خلاف تو چشم مي پوشيم. چون دو تا آيه داريم در قرآن، متأسفانه در جامعه ما آيات قرآن شانس دارد، بعضي آيات خيلي طرفدار دارد، اين آيه خيلي طرفدار دارد، «حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ» الكهف/105 يعني بخاطر دسته گلي که آب داد همه اعمالش نابود شود، يعني براي يک خلاف مرخصش مي کنيم تا ابد مي گوييم نابود باش، بابا چرا به اين آيه فقط عمل مي کني؟ بله آياتي داريم که حبط مي شود عمل، ولي آياتي هم داريم «نُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ» العنكبوت/7 هر دو را بايد در نظر گرفت، يعني بخاطر خوبي که کرد، «نُكَفِّر» يعني کفاره مي دهيم از اين سيئات، يعني بدي هايشان را مي پوشانيم. شما نگو چون خلاف کردم نماز نمي خوانم، بگو حالا که خلاف کردم با نماز جلوي خلافم را مي گيرم.حالا، اينکه قرآن گفته «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» خدا از متقين قبول مي کند، حالا بنده متقي نيستم، يعني کارهايم هيچي؟ فايده اي ندارد، مثلا در تلويزيون مي بيند، مثلا زني است، خانمي است حجابش خوب نيست، آمده کميته امداد پول بدهد به يک يتيمي، يک نفر پاي تلويزيون نشسته، من اين صحنهها را ديدهام، ديده يک خانم سوپر دولوکس آمده کمک کند، اين با اين قيافهاش فايده اي ندارد، قبول نيست، به تو چه که قبول هست يا قبول نيست؟ مگر تو کدخداي شهر هستي؟
5- مراتب قبول اعمال در نزد خداوند
البته سه رقم قبولي داريم: قبول عالي، قبول خوب، قبول متوسط.قبول عالياش اين است که مي فرمايد: «نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ» الأحقاف/16 هر کس تقوايش زياد باشد قبولش هم خوب است. مثل اينکه مي گويند هرچه پول بدهياش در کاسهات مي ريزند، آنهايي که تقوايشان بالاست، قبولشان هم بالاست، آنهايي که تقوايشان متوسط است، قبولشان هم متوسط است، آنهايي که تقوايشان خوب است، قبولشان هم خوب است. اين درجه دارد، چطور بگويم؟ يک ليوان آب من مي آورم پهلوي شما، مي گويم اين آب را ميل را کن، يک وقت مي گوييد دست شما را بوسيدم، قربان دستهايت، خوش آمدي، شرمنده کردي، خيلي ممنونم، يک بار ليوان آب را تعارف مي کني، اين قبول درجه يک. يک بار ليوان آب يا چاي مي آوري، برمي دارم مي گويم متشکرم، يک بار همين طور که مي نويسم اصلا محل نمي گذارم، چاي را برمي دارم، اصلا محلت نمي گذارم، قبول مي کنم اما قبولِ. . .آدم پول به خانمش مي دهد، يک بار دو دستي مي دهد، يک بار يک دستي مي دهد، يک بار پرت مي کند. به هر حال درجه داريم. نوع قبول، به مقدار تقوا است، اصلا يک آيه داريم که مي گويد تو کار بکن، من بخاطر کارت سيئاتت را هم مي پوشانم، اين متقين معنايش اين نيست که هيچ وقت گناه نکند، ببينيد قرآن چه مي گويد؟ مي گويد «نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ» الأحقاف/16، «نَتَجاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ» يعني متقي کسي نيست که هيچ سيئه اي در زندگياش نداشته باشد، مي گويد «نَتَقَبَّلُ» ما قبول مي کنيم «وَنَتَجاوَزُ عَن سَيِّئَاتِهِمْ» از سيئاتشان هم تجاوز مي کنيم، يعني مي گذريم.پس اين يک مسئله مهمي است، چون داريم آدم هايي که حالا يک وسوسه اي، شيطنتي، گناهي، خلافي، شهوتي، غضبي، يک فحش داده، يک کار گناه شهوتي کرده، يا گناه غضبي کرده، يا مي گويد اين خانه که صاحبش راضي نيست، پس نماز هم نمي خوانيم، نه، نماز بخوان، برو صاحبش را راضي کن، نگو حالا که صاحبش راضي نيست، پس ما نماز هم نمي خوانيم. اينها راههاي مشکلات ما هست؛ بعضي از بچهها دو تا تجديدي مي آورند، پدرش مي گويد آقا تو که دو تا تجديد شدي، اصلا تو ديگر به درد نمي خوري، اصلا نمي خواهد درس بخواني، بخاطر دو تا تجديدي نيش مي زنند پدر و مادر به او، خودش هم مأيوس مي شود، مي گويد من ديگر به درد بخور نمي شوم. آقا معلم خصوصي بگير، تقاضا کن از شاگردهايي که تيزهوش هستند، از همسايه، از فاميل، به هر دري خودت را مي زني، آن کمبود را جبران کن. و اين هم يک مسئله.قرآن چند تا قبول داريم: (بأحسن قبولک) داريم، قبول عالي، در دعا داريم(أحسن قبولک)، در دعاها هست، قبول خوب، «بِقَبُولٍ حَسَنٍ» آل عمران37 آيه قرآن است، قبول متوسط اين است که «نَتَقَبَّلُ»، «وَنَتَجاوَزُ» قبول مي کنيم بعد از آن هم رفو مي کنيم. چه مي خواهم بگويم؟ مي خواهم بگويم مأيوس نشويد. حتي آدم هايي هم که تنبيه شدند مأيوس نشويد.حضرت يونس با مردم قهر کرد، «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» الأنبياء/87 حضرت يونس با مردم عصباني شد گفت گور پدرتان، حالا گور پدرتان براي من است، اصلا شما به درد نمي خوريد، از مردم قهر کرد و گفت ما که رفتيم، فکر کرد اگر برود خوب مي شود، آخر بعضيها فکر مي کنند اگر استعفا بدهند خوب مي شود، يک کسي گفت من در اين اداره نمي ايستم، من با ايشان کار نمي کنم، يکي ديگر گفت با اين روحيه که شما داري هر جا بروي دعوا مي کني، برو خودت را عوض کن. يک آقايي هي مسجدش را عوض مي کرد، يک کسي گفت آقا، اينقدر مسجد را عوض نکن، برو اخلاقت را عوض کن، تو با اين اخلاق در هر مسجدي بروي مردم دورت جمع نمي شوند. قلبت گير است، بايد با مردم خوش وبش کني، باز شوي، با اين روحيه هرجا بروي همين است.
6- آيات قبولي اعمال در قرآن
افرادي هستند که کارشان درجه يک قبول مي شود ولذا قرآن هم نرخ هايش فرق مي کند. بعضي نرخها را قرآن مي گويد دوبله، «ضِعْفٌ» الأعراف/38 مثل ضَعف مي نويسند، يعني دو برابر، بعضي آيات قرآن مي گويد «أَضْعَافً» البقرة/245 يعني چندين برابر است، بعضي آيات مي گويد «عَشْرُ أَمْثَالِهَا» الأنعام/160 ده برابر است، بعضي آيات مي گويد هفتصد برابر است، کساني که در راه خدا انفاق کنند مثل دانه اي که مي کاري، هفت تا خوشه مي آيد بيرون، در هر خوشه صد تا دانه، هفتصد برابر، بعضي آيات مي گويد اصلا نمي داني، «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ» السجدة/17 هيچ کس نمي داند چقدر برايش ذخيره کرديم، يعني بحث دو برابر و ده برابر نيست، آدمها هم فرق مي کنند. معلم اگر خلاف کند، حالا چون شما مي خواهيد معلم شويد در آينده گناه معلم دو برابر گناهان ديگر است، خدا به زنان پيغمبر مي گويد «يَا نِسَاء النَّبِيِّ» الأحزاب/30 اي خانم پيغمبر، «مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ» الأحزاب/30 اگر شما خلاف کار باشيد دو برابر گناه است.شقراني فاميل امام صادق بود دسته گلي آب داد، امام صادق گفت زشتي از هر کسي زشت است ولي از تو زشتتر است. مثلا يک روحاني سيگار بکشد، خوب بدتر از يک کت وشلواري است. حالا يک روحاني در محراب سيگار بکشد، ديگر بدِ بد مي شود، اگر در مسجد باشد، بابا هواي مسجد براي همه است. گاهي وقتها آدم گناه مي کند، روز جمعه هم گناه مي کند، بعد هم در حال گناه از او فيلمبرداري مي کنند، بعد هم اين فيلم را تکثير مي کنند، بعد هم در حال گناه مي خندد، همه قاطي پاتي شد. گاهي وقتها گناه کوچک است، اما يک چيزهايي پهلوي گناه پيش مي آيد، يک گناه صغيره را مي کند گناه کبيره.چه چيزهايي باعث مي شود گناه صغيره، کبيره شود؟ يک، اگر کسي از گناه لذت ببرد، يک وقت يک کسي، يک کسي را دست مي اندازد، بعد مي گويد بد کرديم به ايشان جسارت کرديم، ناراحت است، يک وقت مي گويد نبودي، آي مسخرهاش کرديم، همچين لذت مي برد که آبروي يک مؤمني را ريخته است. اگر کسي گناه صغيره کند ولي لذت ببرد از گناه صغيره، ويتامين گناه کبيره دارد، اين يک بحث مستقل است، چه عواملي گناه کوچک را بزرگ مي کند؟ يک، گناه کوچکي که مکرر باشد، يک وقت من يک سنگ کوچک مثل سنگ هايي که به نان سنگک چسبيده، يک وقت يک سنگ کوچک پرت مي کنم، يک وقت دومي را پرت مي کنم، سومي رل پرت مي کنم، چهارمي را پرت مي کنم، اين ديگر مثل سنگ يک کيلو مي شود، يعني يک سنگ کوچک مکرر خاصيت يک سنگ يک کيلويي را دارد. گناه صغيره مکرر، ويتامين گناه کبيره دارد، اين يک. تکرار گناه، گناه را بزرگ مي کند. دو، خنده در حال گناه و پُز دادن گناه صغيره را کبيره مي کند. سه، گناه از شخصيتها، پدر، روبروي بچه فحش مي دهد به مادر، مادر روبروي بچه فحش مي دهد به شوهر، اين بچه ديد که تو چه حرف زشتي زدي، اين حرف زشتي که روبروي بچه زدي، بچه هم ياد مي گيرد، اين ديگر گناه صغيره نيست، گناه کبيره است.گناه روحاني، گناه استاد دانشگاه، گناه معلم، هر گناهي که فتوکپياش را بردارند. بعضي گناهها يک نسخه است، خوب يک نسخه است، ولي بعضي گناهها، اين گناه را از او ياد مي گيرد، آن گناه، همين طور اعلام گناه خيلي مهم است. چند رقم قبول داريم؟ قبول عادي، (أحسن قبولک) در دعاست، «بِقَبُولٍ حَسَنٍ» در قرآن است، «نَتَقَبَّلُ»، «وَنَتَجاوَزُ».
7- انجام وظيفه در حد توان و امکان
خوب؛ سؤال ديگر اينکه گاهي مي گويند در دنياي آخوندي، مثلا مي گويند آقا تا ملا نشدي تبليغ نرو، بگذار ملا که شدي تبليغ برو، بله، آدم تا ملاتر باشد، باسوادتر باشد، نفوذش، تبليغش، سالمتر است، طلبه نو ممکن است در تبليغش نقطه ضعفي هم باشد، اما معنايش اين نيست که طلبه هاي نو تبليغ نکنند. دانشجو، آقا حالا شما مي خواهي معلم شوي؟ بگذار درست را بخوان، شما مي خواهي انفاق کني با اين دو فلس پولت؟ بله آدم هرچه پولدارتر باشد مي تواند قلم هاي سنگيني کمک کند، اما معنايش اين نيست که آدم که کم دارد انفاق نکند. قرآن ستايش مي کند از آنهايي که کم پول داشتند انفاق کردند. يک کسي چند تا خرما آورد به جبهه کمک کند، يک عده پولدارها خنديدند، حضرت گفت چرا خنديديد؟ شايد اين چند تا دانه خرما را خدا قبول کرد و شايد ميليوني تو را قبول نکرد، ما چه مي دانيم؟ يک وقت ممکن است نماز يک کسي غلط باشد و نماز او قبول شود و يک کسي نمازش درست شود و نماز درستش قبول نشود، ما چه مي دانيم؟ ما چه مي دانيم خدا چه مي خرد؟افطاري هاي ساده ممکن است قبول شود، افطاري هاي شاهانه ممکن است قبول نشود، زود قضاوت نکنيم، زود فتوا صادر نکنيم.قرآن بخوانم، دو سه نفر جن، يک مشتي جن، آمدند بروند صداي قرآن را شنيدند، عبوري، گوش دادند، گفتند(سمعنا قرآنا) چي دارد مي خواند اين؟ همانجا با چند تا آيه ايمان آوردند و فوري چند تا آيه را به دوستان خودشان گفتند، جنيها به باقي جنيها گفتند. از اين مي فهميم چي است؟ از اين مي فهميم همان کلمه اي را که ياد گرفتي، همان را به ديگران بگو. بله، هرچه تخصص قويتر باشد، برداشت و منافع بهتر است، اما اگر کسي مقدار کمي هم دارد، از مقدار کمش هم ياد بدهد، همين مقدار کمي هم که دارد، همين مقدار کمي که دارد.بنده مثلا ده هزار تومان دارم، ده هزار تومان پولي نيست امروز ولي مي توانم بگويم آقاجان من تا ده تومان دارم، اگر يک وقتي کارت گير کرد تا ده تومان مي تواني از من وام بگيري. گاهي يک برگ زرد توي حوض که مي افتد، کشتي پنجاه تا مورچه مي شود. برگ زرد که چيزي نيست، اما يک برگ زرد در اين موقعيت مي تواند کشتي پنجاه تا مورچه شود، اين هم يک نکته که کمها را کم نپنداريم.داريم که اگر يک جايي گناه مي کنند، اگر شما بنشيني بخاطر شما گناه نمي کنند، برويم يا نه؟ مي گويد برو، ولو پنج دقيقه گناه نمي کنند، پنج دقيقه که مي تواني جلوي منکر را بگيري، همين پنج دقيقه جلوي منکر را بگير، بگو حالا بعدش چي؟ بعدش را چه کار داري؟ فعلا شما ده دقيقه گناه را مي تواني بکني هشت دقيقه، نقش ايفا کن، نقش خودت را انجام بده.دختري جهازيه مي خواهد پول ندارد ولي شما مثلا مي تواني شش تا استکان به او بدهي، شما شش تا استکانت را به او بده، بگو خدايا مي داني که من بيش از اين نداشتم. از کارهاي کم، بابا حالا اين آنقدر کارش مشکل است با اين استکانها حل نمي شود، با اين پولها حل نمي شود، ما گاهي وقتها شيطان مي آيد جلوي خيرمان را مي گيرد، ما الان به بسياري از دوستان خودمان که مي گوئيم چرا با قرآن آشنا نيستي، مي گويد من رفتم سراغ تفسير، فلان آيت الله به من گفت که تا ملا نشدي سراغ تفسير نرو، اين حرف غلط است، مثل اينکه مي گويي تا غواص نشدي سراغ دريا نرو، اين حرف غلط است، اصلا نگاه به دريا خوب است، شما نگاه به قرآن بکني عبادت است، صورتت را بشوري، تلاوتش، عبادت است، بله اگر غواص باشي لؤلؤ و مرجان درمي آوري، اما معنايش اين نيست که اگر کسي غواص نيست سراغ دريا نرود.
مي شود انسان تدبر کند، يک چيزهايي هم از قرآن بفهمد، هرچه ملاتر باشي، بهتر مي فهمي، اينکه بنده را جلويم را گرفتند، گفتند تا ملا نشوي سراغ قرآن نرو، يک مرتبه ديدم ريشم سفيد شد قرآن بلد نيستم. تا پولدار نشدي دخالت نکن، انسان مال کم، اخلاق کم، بالاخره تلفن است، ببين يک نخ قرقره کاري نيست، اما اين نخ هاي قرقره وقتي تاب شد، تاب خورد به هم طناب شد خيلي کارها از آن مي آيد، شما فعلا اين کلمه را بگو، اين آقا خلاف مي کند، بگو با اين گفتن ما اثر دارد، تو بگو آقا اين کار را نکن، بگو برو، خانم، برادر، اين کار غلط است، اين کار غلط است، ده نفر که به او گفتند اين کار غلط است اين خودش هم از خودش ناراحت مي شود. مي گويد اه، زندگي براي من تلخ شد، قدم به قدم به من مي گويند اين کار غلط است، اين کار غلط است. اين کار را نکن، نکن، اگر تکرار شد همين نکن نکنها اثر مي گذارد. قطره آب روي سنگ اگر مرتب بچکد اين سنگ را سوراخ مي کند.وام کم را بدهيد، علم کم را ياد بدهيد. يک حديث شنيدي، در ماشين نشستي الان پهلوي من پاي کلاس من بودي، از اينجا سوار تاکسي مي شوي بروي خانهتان، حال شما خوب است؟ دوست داري يک چيزي شنيدم از اين شيخ قرائتي برايت بگويم؟ بگو، بگو قرائتي گفت که اين حديث هاي من را برايش بخوان، همين بغل راننده هستي، نگو بابا ما که حجت الاسلام نيستيم، به ما چه حديث بخوانيم؟ هر چه داريم، آنوقت اگر هرچه داريم بگوييم، خدا زيادش مي کند.