خودباوري و خودباختگي -3
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»(الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي)در دو جلسه قبل بحثي بود درباره عوامل خودباختگي و عوامل خودباوري. اين جلسه هم بعضي از عوامل را انشاءالله خدمتتان مي گويم.گاهي وقتها براي اينکه طرف را پوکش کنند، يعني تحقيرش کنند، از تو خالياش کنند، ذهنش را خالي کنند، ببينيد شما يک ظرفي که چيزي در آن است، اگر خواستي چيز ديگري در آن بريزي، بايد آن چه در آن است خالي کني، وقتي خالي شد آنوقت همه چيزي را قبول مي کند. اول بايد خالياش کني. دست هايي در کار است، بودجهها و طراحيها که افراد را پوک کنند، خودباخته کنند. من يک نمونه برايتان از سوره مطففين بخوانم.مثلاً يک خانمي است، حجابش خوب است، يک نوجواني است مکتبي است، مذهبي است، متقي است، يک مشت آدمهاي رنگ و وارنگ مي خواهند او را منحرف کنند، مي گويند بيا اين را دست بيندازيم. مسخرهاش کنيم. با انواع متلکها يک کاري مي کنند که احساس شرمندگي کند.1- برخورد تحقيرآميز گنهکاران نسبت به مؤمنان
عوامل خودباختگي
1- تهاجم نيشها و متلک ها. مي گويند بيائيد اينقدر سربه سرش بگذاريم تا اين خودش را ببازد. قرآن مي فرمايد در سوره مطففين «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا» يعني آدم هاي مجرم، «كَانُوا» برنامه ريزي مي کنند که «مِنْ الَّذِينَ آمَنُوا» نسبت به مؤمنين «يَضْحَكُونَ» المطففين/29، ضحک يعني خنده، «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، مجرمين به مؤمنين مي خندند. نوجوان است، صورتش مو در آورده است، سربه سرش مي گذارند. در خانه که وارد مي شود مي گويد(يا الله) مي گويند تو ديگر مردِ نشدي، بيا تو. «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «يَضْحَكُونَ». «وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ» وقتي مي آيند، «مَرُّوا» يعني مرور مي کنند، «وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ» المطففين/30 وقتي «أَجْرَمُوا»ها مي آيند از کنار «آمَنُوا»ها بروند، «يَتَغَامَزُونَ» يعني غمزه مي آيند، چشمک مي زنند، مي خندند، چرا؟ براي اينکه تو را خودباخته کنند. غمزه مي آيند، «وَإِذَا انقَلَبُوا» يعني زماني که برمي گردند «إِلَى أَهْلِهِمْ» وقتي مي روند پهلوي باند خودشان، «انقَلَبُوا» برمي گردند، اما مي دانيد چه مي کنند؟ «فَكِهِينَ» المطففين/31 فکاهي مي گويند، صفحه کوک مي کنند، «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «يَضْحَكُونَ». من قرآن مي خوانم شما معنا کنيد: «أَجْرَمُوا»ها به «آمَنُوا» ها، «يَضْحَكُونَ»، مي خندند. از کنارشان که مي آيند «مَرُّوا» مرور کنند، از کنارشان مي آيند رد شوند، «يَتَغَامَزُونَ»، يعني غمزه مي آيند.«وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ» وقتي مي آيند پهلوي باند خودشان برمي گردند ولي «فَكِهِينَ»، يعني فکاهي مي گويند، جوک مي گويند، «وَإِذَا» زماني که «رَأَوْهُمْ» از دور اينها را ديدند «قَالُوا» مي گويند «إِنَّ هَؤُلَاءِ» مي داني اين آقا، «لَضَالُّونَ» المطففين/32 اصلاً حاليش نيست، منحرف است. اين همه متلک براي چه؟ «يَضْحَكُونَ»، «يَتَغَامَزُونَ»، «فَكِهِينَ»، «لَضَالُّونَ» چهار متلک براي اينکه طرف را بشکنند. قرآن مي گويد نشکني ها، مي خواهند بشکنندت، ولي نشکن. چطوري نشکنم، حالا خدا، يک آمپول مي زند که در مقابل اين ميکروب ها، آمپول خدا اين است، مي گويد ببين: «فَالْيَوْمَ» روز قيامت «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» المطففين/34 روز قيامت «آمَنُوا»ها به کفار خواهند خنديد. اين کنار خيابان و پياده رو است، «عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ» المطففين/35 اينها روي تخت هاي بهشت نشسته اند، بدبختي مجرمين و کفار را مي بينند، مي خندند، «هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ» المطففين/36 اين خنده در مقابل آن خنده، مي گويد اگر به تو مي خندند، يک زماني هم تو به او خواهي خنديد. مثل بچه اي که پولهايش را جمع مي کند براي اينکه زمين بخرد.
يک دامادي مي رود خواستگاري با عروس و داماد، مي گويند ببين عروس خانم، يا زندگي کنيم، تو حداقل جهازيه، يک فرش ساده، يک پتوي ساده، حداقل، من هم حداقل تالار و گل و نمي دانم بلبل و ماشين و بوق زدن و اين حرفها، بيا اين پولها را خرج کنيم، آن چند ميليوني که تو مي خواهي جهازيه بدهي يا من مي خواهم خرج کنم روي هم بگذاريم، يک قطعه زمين بخريم. از اجاره نشيني و رهني و دربه دري خلاص شويم. اه، من آبرو دارم، آدم در عمرش يک بار عروس مي شود، يک بار داماد مي شود، اين فاميل کلاغ پر مي کنند، براي خاطر يک لحظه خوشي و يک تالار و يک شب نشيني هاي خوش و بش، اين عروس و داماد را، چند ميليون پولشان را اول جوانيشان آتش مي زنند براي يک بار مصرف، بعد آنها تخمهشان را مي شکنند و بستنيشان را مي خورند و قهقهه مي خندند و ماتيک مي مالند و تمبک مي زنند و تمام مي شود، بعد هم عروس و داماد چند سال بدبخت مي شوند. «يَضْحَكُونَ»، «يَتَغَامَزُونَ»، «فَكِهِينَ»، «لَضَالُّونَ» اما اگر کسي تحمل کند، يک زماني هم که ما همين پولِ خانه را زمين خريديم، خانه اي رهن کرديم، قدم به قدم خانه دار شديم، به شما که ماتيک زديد و تمبک زديد و قهقه خنديد و به فکر آينده نبوديد، آنوقت ما خانه دارها به شماها خواهيم خنديد. اين خندهها شما را از رو نبرد. شما ممکن است در يک جلسه اي نشسته اي يادت بيايد عجب، نماز نخواندم، حالا نماز بخوانم، همه نگاهم مي کنند، خوب نگاه کنند. نگاه کنند، اصلاً بگذار نگاهت کنند.تهاجم متلکها از عوامل خودباختگي يکي مي گويد که الان به من متلک مي گويند. آقا رسمش نيست، رسمش نباشد، ما رسمش مي کنيم. مگر هميشه لازم است که ما سنت پذير باشيم، گاهي بايد سنت هاي خوب را بپذيريم، گاهي هم بايد سنت هايي که بند به قرآن و حديث و عقل و منطق نيست، سنتها را بشکنيم. آداب ما اين است، رسممان اين است، خوب اين رسم شما نه آيه داريم، نه حديث، نه عقلي است، حالا رسم شما اين است، بيائيد اين رسم را بشکنيد، بيائيد اين رسم را بشکنيد.
2- تهاجم تهمت، از سوي دشمنان
تهاجم تهمت؛ تهاجم نيش ها، تهاجم متلکها و تهمت ها، تهاجم تهمت. گاهي وقتها براي اينکه يک کسي را از تو بپکانند، پوکش کنند، خودباختهاش کنند، تيتر روزنامه ها، سايت اينترنت، يعني کلاغ پرش مي کنند، آنقدر تهمت نثارش مي کنند که اين بيايد بگويد ما رفتيم آقا، ما رفتيم، رفتيم. اين را با تهمت از تو مي پکانند.يک خاطره هست من قبلاً گفته ام، اجازه بدهيد باز هم تکرارش کنم. آيت الله العظمي بروجردي، عالمي را به نام آيت الله قائمي فرستاد حدود چهل پنجاه سال پيش، آبادان، مردک منحرفي بود يک زماني به نام کسروي، چرند و پرندهايي مي گفت که حضرت امام هم سه ماه درسش را تعطيل کرد يک کتاب کشف الاسرار نوشت، در جواب آن چرنديات کسروي، اين کسروي در آبادان مريدهايي داشت. آيت الله بروجردي، آيت الله قائمي را فرستاد آبادان، طرفدارهاي کسروي ديدند عجب، يک آخوند باسوادي آمده و اينها ديگر پيازشان ريش نمي کند، شروع کردند به تهمت، شب نامه ها، در خانه ها، آقا اين آقا چنين است، چنان است، چنين است، چنان است، يک شب اين تهمت به ديوارنويسي، آقا آيت الله قائمي خودش به من مي گفت، مي گفت هر شب از خواب بلند مي شديم مي ديديم شب نامه و ديوارنويسي و تهمت نو، ما ديديم عجب، بسيج شدهاند براي تهمت زدن، اينها مي خواهند من منفجر شوم، پوک شوم، بروم بيرون.مي گفت ما گفتيم آقا، جمع شويد مسجد، ماآخرين حرف را بزنيم. اينها فکر کردند ما خسته شده ايم، باختيم، بريديم، مي خواهيم قهرکنيم برويم از آبادان، مي گفت همه، هم دوستان جمع شدند هم دشمنان، مسجد پر شد، رفتم بالاي منبر، گفتم «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، اگر شنيديد من چنين کاري کردم باور کنيد، اگر شنيديد، اگر شنيديد، تمام تهمت هايي که در اين مدت نوشته بودند و گفته بودند و اينها، تمام تهمتها را يکي يکي روي منبر گفتيم، گفتم اگر يک همچين تهمتي به من زدند قبول کنيد، اگر يک همچين تهمتي است قبول کنيد، همه تهمتها را قبول کنيد، اما اگر شنيديد من از آبادان خواهم رفت بيرون، بشنويد، قبول نکنيد. من بيرون رو نيستم، من هستم. اگر فکر مي کنيد با اين تهمتها من خواهم رفت بيرون، من هستم، مي گفت تمام شد.چه کنيم که کسي خودباخته شود. رگبار فحش. من از امام شنيدم، همان سالهاي اول انقلاب، سال 42، امام فرمود اگر عکس مرا پاره کردند شما به روي خود نياوريد. از امام شنيديم که اگر ارتش شاه به شما تيراندازي کرد، اگر آنها به شما گلوله زدند، شما به آنها گل بدهيد، چون گاهي وقتها مي گويند اگر اينها را به رگبار ببندي اينها انقلاب ديگر، امام عقب نشيني مي کند، حزب اللهيها هم عقب نشيني مي کنند. صد نفر از اينها را به رگبار ببنديد، اينها ديگر خودشان را مي بازند خلاص. شکنجه، تهمت، رگبار، شايعه، «يَضْحَكُونَ»، «يَتَغَامَزُونَ».بودجه. سناي آمريکا مبلغ فلان ميليون دلار براي براندازي جمهوري اسلامي. . . اوه، اين همه پول، پس ديگر نابوديم.قرآن مي گويد نترس، نترس. قرآن مي خوانم شما معنا کنيد ببينم، از اين عربي هاي آسان است. «يُنْفِقُونَ » انفاق مي کنند، خرج مي کنند، «أَمْوَالَهُمْ» اموال خودشان را خرج مي کنند «لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» الأنفال/36 تا راه خدا را جلويش را ببندند. پول خرج مي کنند، بودجه مي گذارند تا جلوي راه خدا را ببندند. «فَسَيُنفِقُونَهَا» اين مصوبه قبلي نيست، در آينده هم پول خرج خواهند کرد. قرآن مي گويد: «ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً» الأنفال/36 ولي اينها به نتيجه نمي رسند. هرچه پول خرج کنند ناکام مي شوند. ما امدادهاي غيبي داريم.
اما عوامل خودباوري
يکي از عوامل خودباوري ايمان به امدادهاي الهي است. ما خدا داريم. خداوند به همه چيزي آدم را امداد مي کند. امداد خدا از طريق جمادات، از طريق حيوانات، از طريق کودک، از طريق آب، از طريق خاک، از طريق فرشته، از طريق الهام، از طريق و از طريق. . . نمونه هايش را بگويم و خداحافظي کنيم.خداوند به انواع درجه ما را. . . در صدر اسلام، از صدر اسلام بگوييم تا زمان خودمان. از صدر اسلام: امداد خدا از طريق جمادات. «وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» الفيل/3-4، «حِجَارَةٍ» يعني سنگ، سنگ از جمادات است. سنگريزه آمد از عدس بزرگتر، از نخود کوچکتر، مي خورد در مخ اينها، «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» الفيل/5 «عَصْف» يعني کاه، «مَأْكُولٍ» يعني جويده شده، کاه جويده شده چي است؟ مثل پِهِن، يعني مي خورد در مخ، اينها پودر مي شدند، حالا چه مواد شيميايي بود نمي دانم. چي بود نمي دانم. در زمان ما جمادات چي؟ هلي کوپترهاي آمريکا در طبس از طريق شن، پس خدا خواسته باشد با جماد توطئه را سرنگون مي کند. برويم سراغ حيوانات.انواع حمايت هاي خداوند از طريق حيوانات. ما به حيوانات بدهکار هستيم، يعني پولدارهاي ما، پول پول پول پولداريهاي ما، صبح به صبح نيازشان به دو تا حيوان است. شير و عسل، شير از گاو است، عسل از زنبور است. يعني انسان هاي خيلي سوپردولوکس صبح به صبح به دو تا حيوان محتاج هستند. شما هيچ مي داني که کاري که حيوانها مي کنند از کارِ بسياري از مسئولين کارآفرين کشورها بيشتر است. مثلاً گاو مي داني چقدر ايجاد اشتغال مي کند؟ الان همه ما مشکلمان ايجاد اشتغال است. چقدر جوان بيکار داريم. شما مي داني حيوانها چقدر ايجاد اشتغال مي کنند؟ 1- چرم و دنياي چرم و کارخانه هاي چرم. پوست، روده، گوشت، سازمان هاي گوشت، شير، فرآورده هاي شيري، پشم، اين پشم تازه نخ مي شود، کارخانه هاي ريسندگي و بافندگي، بعد خياطي مي شود. يعني اگر يک روز حيوانها به ما بگويند ما ديگر چيزي به شما نمي دهيم، نصف مردم کره زمين بيکار مي شوند. يعني کرکش، پشمش، مويش، گوشتش، شيرش، روده اش، حتي از آشغال هايش هم توليد مي کنند، حتي پهنش را پاي درخت مي ريزند باز دارد توليد مي شود. يعني از همه مفيدتر و بي دردسرتر.3- عنکبوت، کلاغ و هدهد، حيواناتِ مأمور خداوند
در قرآن چند تا حيوان داريم که اينها حمايت مي کنند. يکي در قرآن نيست ولي همه حفظ هستيد. حضرت وقتي رفت در غار، رفتند حضرت را بکشند، حضرت، اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب را جاي خودش خواباند رفت در غار، محافظ پيغمبر لبِ درِ غار، عنکبوت بود. عنکبوت حيوان است. اين امدادهاي غيبي، از طريق عنکبوت. اشرف المخلوق پيغمبر است، اوهن البيوت عنکبوت است. خدا اشرف را با اوهن حفظ کرد.2- دو تا پسر داشت حضرت آدم، هابيل و قابيل. يکي، يکي را کشت. اولين خوني که در زمين ريخته شد خونِ شهيد بود. اولين انساني که مرد، خوب، فکر اين بود چه کند. يک خورده کولش کرد اين طرف و آن طرف رفت، خسته شد، گذاشت زمين. قرآن بخوانم، عربي مي خوانم، آيه قرآن است، شما معنا کنيد. «فَبَعَثَ اللَّهُ» خداوند مبعوث کرد «غُرَابًا» المائدة/31 کلاغي را، يک کلاغ خداوند مبعوث کرد آمد با نوکش زمين را سوراخ کرد، کلاغ يک چيزي را زير خاک کرد، رويش خاک ريخت، اين قاتل ديد که کلاغ يک چيزي خاک کرد گفت خيلي خوب پس من هم جنازه را خاک مي کنم. يعني خداوند از طريق کلاغ. . . معلم چند ميليارد بشر يک کلاغ بود. حافظ پيغمبر عنکبوت، معلم دفن، کلاغ.يکي ديگر، قرآن بخوانم. هدهد آمد پهلوي حضرت سليمان، گفت کجا بودي؟ چرا نمي بينيمت. گفت سليمان، بزرگ هستي، من هم يک پرنده هستم، اما هيچ مانعي ندارد منِ پرنده کوچک يک چيزي بلد هستم که تو سليمان بلد نيستي. اين خودش يک درس مديريتي است. يعني فکر نکنيد همه عقلها در کله آقاي مديرکل است. گاهي ممکن است يک آدمِ کارمند ساده، حتي گاهي ممکن است يک بچه يک چيزي را بفهمد که مدير کل نفهمد. هدهد به سليمان گفت، قرآن مي خوانم. «أَحَطتُ» يعني احاطه دارم «بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ» النمل/22 يعني احاطه دارم به علمي که تو سليمان هم به آن علم احاطه نداري. سليمان جا خورد، گفت به چي اطلاع داري که من ندارم؟ گفت تو خبر نداري، من داشتم پرواز مي کردم از منطقه اي که مردم خورشيدپرست بودند و منحرف بودند و پادشاهي هم داشتند، خانمي بود، روي تخت بزرگي نشسته بود، چي و چي. . . بعد همين هدهد مسئول شد، نامه را به نوک مي گرفت، از حضرت سليمان نامه گرفت، برو پهلوي آن پادشاه خانم، يکي دو بار رفت و برگشت، يک کشوري مسلمان شد. يعني هدهد در قرآن قصهاش آمده، قصه هدهد آمده، قصه کلاغ آمده.امداد با کودک. چون مريم بدون شوهر زائيد. بچهاش را بغل کرد، مردم گفتند به به به به، چشمت روشن، «مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» تو پدرت آدم خوبي بود، «وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» مريم/28 تو مادرت هم زن خوبي بود، مادر خوب، پدر خوب، چطور همچين دسته گلي آب دادي؟ بي شوهر چطور بچه دار شدي؟ نسبت زنا دادند به آن عزيز. مريم خودش را باخت. وقتي خودش را باخت گفت: «يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا» کاش خدا مرگم داده بود، «وَكُنتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا» مريم/23 کاش من اسمم از صفحه روزگار محو مي شد، کاش مرده بودم، اين چه تهمتي بود به من زدند. تا مريم خودش را باخت، خداوند، به کودک گفت حرف بزن. آنوقت کودک در گهواره گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» مريم/30 نوزاد به حرف درآمد، حضرت عيسي(عليه السلام) به حرف درآمد، گفت من بنده خدا هستم، پيغمبر هستم، مادرم پاک است. خدا اراده کرده من بدون پدر متولد شوم. «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» من بنده خدا هستم، «جَعَلَنِي نَبِيًّا» مريم/30 من پيغمبر خدا هستم. يعني خداوند گاهي با يک کودک. . .گاهي وقتها با يک آدم معمولي، الله اکبر، آدم معمولي. يکي از علماء اسمش را ببرم مي شناسيدش، از علماي مهم است، معروف است. مي گفت پشت بام خوابيده بودم با بچه ام. يک بار ديدم که يک کسي زنگ درِ خانه را زد. من از خواب بيدار شدم و از بالاي پشت بام نگاه کردم، ديدم که، گفتم آقا دو بعد از نصف شب کاري داري؟ گفت آقا خيلي معذرت مي خواهم، من اشتباه کردم، نمي دانم چه شد، به دلم برات شد، ببخشيد من هيچ وقت اين کار را نمي کنم، ببخشيد، بيخودي در را زدم، ببخشيد. مي گفت اين در را زد و رفت و ما از خواب بيدار شديم، گفتيم چه کار داري گفت ببخشيد الکي زدم. بعد من نگاه کردم ديدم بچه من که پشت بام خوابيده غلت خورده نصف بدنش آويزان است که اگر اين در را نمي زد، من از خواب نمي پريدم، بچهام افتاده بود پائين. گاهي امداد غيبي. يعني يک کسي مأمور مي شود اين در را بزند که جانِ بچه حفظ شود. هر کسي در زندگيش از اين چيزها ديده است. هرکسي يک خاطره، يک خوابي، يک جرقه اي و يک و يک و يک.از طريق آب، از طريق خاک، از طريق فرشته. ما اگر بدانيم، بگذار قرآن بخوانم:
«لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» التوبة/40) بدانيد خدا با ما است، خدا با ما است.
4- رابطه متقابل درآمد حلال و حرام
اين بازاري که با دروغ مي گويد، اين خياباني که دروغ مي گويد، اين کارمندي که رشوه مي گيرد، يک خورده گيرِ توحيدي دارد، مي گويد اگر دروغ نگويم نان براي زن و بچهام نمي توانم ببرم. يک حديث بخوانم. حديث داريم خداوند رزق همه آدمها را از حلال اندازه گيري کرده است. رزق هر انساني را از حلال اندازه گيري کرده است و کساني که دست پاچه مي شوند، گيج مي شوند، مي پرند به حرام، خداوند از حلال کم مي گذارد. مثلاً بنا شده که ما امروز يک مبلغي سود داشته باشيم، مشتري چهارم که مي آيد دهانم پر از آب مي شود مي گويم يک خورده از اين بيشتر پول بگيرم. يک کلاه سرش مي گذارم، کم فروشي مي کنم، حقه بازي مي کنم، به هر حال يک کلکي مي زنم، يک سودي بيشتر مي گيرم. شد، به نظر خودم خوب شد، مشتري خوبي بود، به نظر خودم يک پنج هزار تومان بيشتر از اين گرفتم، شد. مشتري بعدي که مي خواهد برود خدا به ذهنش مي اندازد از اين جنس نخر، برو يک دکان ديگر، که اگر کلاه سرِ او نمي گذاشتم، خداوند اين مشتري را هم هُل مي داد بيايد اينجا. حديث داريم رزق همه شما حلال اندازه گيري شده است. کساني که دست پاچه مي شوند حرام انجام مي دهند، خدا از حلال کمش مي گذارد. روز قيامت هم حسابش را مي رسد، نه اينکه خوب، حالا پنج هزار تومام کلاه برداري کرديم، عوضش يک مشتري پنج هزار توماني را از دستمان گرفتي، خوب ديگر هيچي به هيچي. مي گويد نه هيچي به هيچي نه، پنج هزار تومان کلاه برداري کردي، يک مشتري پنج هزار توماني کم کردم، اين براي دنيايت، آخرت هم سر جايش هست.در قرآن بارها داريم که خداوند، البته نمي دانم تشبيه درست است يا نه، مثل بازاريها مي ماند، بازاريها يک ميليون نسيه مي دهد، اگر خوب معامله کردي، چکت برنگشت، دفعه دوم دو ميليون، هرچه خوش حسابتر باشي، اعتبارت بيشتر مي شود. در قرآن در يک آيه الف من الملائکه داريم: «أَلْفٍ مِنْ الْمَلَائِكَةِ» الأنفال/9، هزار تا فرشته را در جنگ بدر کمک فرستادند، بعد مي گويد چون خوب بوديد، «بِثَلَاثَةِ آلَافٍ» آل عمران/124 يعني سه هزار فرشته، بعد مي گويد: «بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا» اگر تقوا داشته باشيد و مقاومت کنيد «بِخَمْسَةِ آلَافٍ» آل عمران/125 پنج هزار تا، يعني خدا يک چيزي را مي دهد، بعد مي گويد اگر شکرش را انجام داديد، يک چيز ديگر هم مي دهم. خوبي خوبي مي آورد، بدي هم بدي مي آورد. يعني سيگار مي کشي، هل مي خوري به ترياک، ترياک به هروئين، دروغ شوخي تبديل مي شود به دروغ جدي، دروغ جدي تبديل مي شود به تهمت.5- فساد و صلاح، قابل گسترش است
همين طور که بدي هي زياد مي شود خوبي هم زياد مي شود. اگر يک کاري کرديد خوب بود، خدا توفيق مي دهد يک کار ديگر هم انجام دهيد. کار دوم هم خوب انجام دادي، خدا توفيق مي دهد کار سوم هم انجام بدهي. يک سخنران، اگر يک جايي خوب سخنراني کرد، مسجد بغل هم دعوتش مي کنند، خوب سخنراني کرد آن محل هم، خوب سخنراني کرد، شهر ديگر، خوب سخنراني کرد کشور ديگر، يعني هرچه خوب سخنراني کني هي توسعه پيدا مي کند. هم فساد قابل گسترش است، هم صلاح قابل گسترش است. اشتباه مي کنيم ما فکر مي کنيم که. . . يک چيزي مي گويم به درد بازاريها هم مي خورد، به درد همه مي خورد. مي گويد مشتري آمد سود کم بگير، سودِ کم، اگر سود کم گرفتي مي داني مي گويند فلاني ارزان مي دهد، برويم دکان فلاني. سود که کم شد مساوي است با فروش زياد، فروش که زياد شد مساوي است با سود زياد. يعني گرانفروش و ارزانفروش آخر خط به يک نتيجه مي رسند، منتهي گران فروش اول سودش زياد است وقتي مي فهمند گران فروش است مشتري هايش کم مي شوند، اگر سود کم باشد، مردم به هم مي گويند فلاني ارزان مي فروشد، سود که کم شد فروش زياد شد، فروش که زياد شد، سود زياد مي شود. پس اول سودِ، منتهي اين سود زياد برکت دارد، آن سود زياد گران فروش. . . اين را مي گويند خدا خيرش دهد، يعني اين سود دعاي مردم هم تويش است. آن سود مي گويند خير نبيند کلاه برداري کرد، خير نبيند از بس که بي رحم است. يعني سود زياد بعلاوه نفرين، ولي اين سود زياد بعلاوه دعا.امدادهاي غيبي
ما اگر بدانيم خدا با ما است، آرام هستيم، حرص نمي زنيم، حسد نمي زنيم، اصلاً کسي را بلند نمي کنيم جاي کسي بنشينيم. گاهي در مجلسها به يک کسي مي گويند بلند شو ايشان بنشيند. بله اگر خودش بلند شد طوري نيست، ولي اگر با زور يک نفر بلند کنيم. من اين را بارها گفته ام، بارها گفته ام. يک بچه دو ساله را اگر بلندش کنيم، حتي رئيس جمهور جاي او نماز بخواند، نمازِ رئيس جمهور هم باطل است. بله اگر خودِ بچه احترام کرد بلند شد طوري نيست، اما اگر همين طور هي نگاه کردي به بچه که به زبان بي زباني نگاهش کني، بلند شو من بنشينم، اگر يک کسي در رودربايستي بلند شد يا بلندش کردي، هرکه جايش بنشيند جايش غصبي است. ما فکر مي کنيم که اگر اينجا بنشينيم عزت داريم، آنجا بنشينيم ذلت داريم، بايد بدانيم عزت دست خداست، ذلت دست خداست. يک خورده مشکلمان مشکل ايمان است. (الهي بيدک لا بيد غيرک زيادتي و نفسي) خدايا عزت و ذلت من دست شما است.افرادي به من گفتند آقاي قرائتي در تلويزيون علمي حرف بزن. خواهند گفت قرائتي سواد ندارد. گفتم ببين من سوادي که ندارم، حالا خواهند گفت، من از خودم مي گويم، «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، من سوادي ندارم، راحت شديد؟ بگذاريد روان حرف بزنم، عبارتها آسان باشد. بعضي ديگر آمدند علمي حرف زدند. آنهايي که علمي حرف زدند رفتند، ما که روان حرف زديم مانديم. حالا من به قصد ماندن روان حرف نمي زنم، من عقيدهام نيست مشکل حرف بزنم. روان حرف بزنيم. ما فکر مي کنيم که حتماً من بروم دوغ بفروشم، فکر مي کنم اين شغل. . . من دختر فلاني را بگيرم، به ما نمي خورد، من نمي دانم. همينطور اين به ما نمي خورد در ازدواج گير مي دهيم. اين شغل به من نمي خورد، اين قيافه به من نمي خورد، اين نمي خورد، براي خودمان دست و پا مي زنيم. خداوند مددهاي غيبياش را مي رساند.گاهي الهام به ذهنت مي آيد، گاهي وقتها نمي داني مثل شاعر. شاعر گاهي وقتها از خواب بلند مي شود بيست تا شعر درجه يک مي گويد، گاهي هم هرچه چاي مي خورد و هرچه مي رود لبِ جوب مي نشيند، يک شعر هم نمي تواند بگويد. شاعر بايد بداند شعرش از اوست، هرکس بايد بداند عزتش از اوست.6- ايمان به خدا، عامل خودباوري و ايستادگي
ما اگر ايمان به خدا داشته باشيم، خدا با ما است. خدا که با ما است، خودباور هستم، خدا را ندارم، به اين مي چسبم، تعريف مرا بکن، از اين امضاء مي گيرم، از آن امضاء مي گيرم، از آن امضاء مي گيرم، من نمي دانم حالا، يک خاطر خوبي يادم آمد مي گويند ديگر وقت نداريم. خيليها دست و پا مي زنند به جايي نمي رسند، خيليها هم آرام راه مي روند به جايي مي رسند. انسان با خدا مثل آدمي است که دستش در دست پدرش است. کسي دستش در دست پدرش است، آدمي که دستش در دست پدرش است آرام است. ما اگر دستمان را بگذاريم در دست خدا آرام هستيم. هر تهديدي، تشري، آرامِ آرام هستيم، مي دانيم که خدا با ما است.«إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِي» الشعراء/62خدايا با ايمان کامل توکل ما را به خودت زياد و ما را خودباور قرار بده. (الهي آمين) ضعف ها، ترس ها، متلک ها، تهديدها، تهمت ها، نيش ها، خدايا انواع توطئه ها، سفرها، گاهي وقتها قرآن مي گويد که از اين کشور، از آن کشور نترسي ها، آقا در فلان جا کنفرانس هست، در فلان جا سمينار هست، «لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ» آل عمران/196 يعني اينهايي که اين کشور و آن کشور مي روند وحشت نکن، محکم بايست، اين مانورهايي که مي دهند تو را گيج نکند، هي جلسات گرد و جلسات دراز و ميز گرد و مي گذارند وحشت نکن، آرام باش. قرآن، متن قرآن است به پيغمبر مي گويد اين جلسات و اين رفت وآمدها نترساندت.خدايا روز به روز بر ايمان و وحدت و خودباوري و توکل و ايمان به خودت و اعتماد به نفسي که در ما قرار داده اي روز به روز بيشتر بفرما.والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته