امدادهاي غيبي الهي
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوييک آيه اي است تقريباً همه ايرانيها بلد هستند، من اين آيه را مي خواهم امروز باز کنم. اول سوره بقره، داريم: «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، «الم ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» البقرة/1-2 اين قرآن هدايت است براي اهل تقوي، متقين کساني هستند که: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» البقرة/3 ايمان به غيب دارند. اين يعني ايمان به نديدنيها، يعني چيزهايي را هم که نمي بينيد ولي ايمان به آنها داريم. مثل ايمان به خدا، ايمان به فرشته، ايمان به جنّ، ايمان به وحي، يک سري چيزها را ما ايمان داريم، گرچه به چشممان نبينيم، مگر هرچيزي ديدني است؟ شما الان علم من را که نمي بيني، اما همين که مي بينيد من حرف مي زنم، اگر ديديد حرف من علمي است، مي گوييد پس ايشان سواد هم دارد. شما علم من را که نمي بينيد، اما اگر ديديد من دارم مي نويسم، از نوشتن مي فهميد که من علم دارم. پس ايمان به علم داريد بدون اينکه علم را ببينيد. حالا ايمان به غيب. من مي خواهم در اين جلسه امدادهاي غيبي را بگويم، امدادهاي غيبي.يک چيزهايي ظاهري است، مثل توپ، تانک، بمباران، شمشير، کلت، مسلسل، يوزي، نمي دانم چه، يا زمين، آسمان، اما يک امدادهاي غيبي است، يعني خدا کمک مي کند از راهي که ما به فکرمان نمي رسد. يک چند تايش را نوشتم، براي شما بخوانم.1- طوفان طبس و قدرت نمايي خدا
1- جمادات
گاهي از راه جمادات خدا کمکي به کسي مي کند. يک مثال، سياسيون آمريکا، نظاميون آمريکا، ابرقدرتها و متفکرين آمريکائي نشستند طرحي ريختند براي يک حمله به ايران. گفتند از راهي به ايران حمله کنيم که رادارها نشان ندهد. دور ايران يک راه کوري را پيدا کردند، گفتند از طريق طبس، خوب برنامه ريختند. آن زمان هم همه مسئولين ايران غافل بودند، هيچ کس توجه نداشت، يک مرتبه خدا جماداتي را به نام شنهاي منطقه طبس، شنهاي طبس گردبادي شد، يکي يکي هلي کوپترها و هواپيماها را سرنگون کرد. پس گاهي خداوند از راهي که سياسيون و نظاميون آمريکا طراحي مي کنند و سياسيون و نظاميّون ايران هم حواسشان جمع نيست، ولي خدا با شنهاي طبس. . . اين امداد غيبي از طريق جمادات.2- از طريق حيوانات
حضرت آدم دو تا پسر داشت، هابيل، قابيل. يکي يکي را کشت، اولين موجودي که روي کره زمين از دنيا رفت، با شهادت از دنيا رفت، شهيد شد. فکر کرد جنازهاش را چه کند، يک خورده به جنازه برادرش نگاه کرد و برداشت اين جنازه را روي دوشش گرفت و راه رفت و خسته شد، گذاشت زمين، نمي دانست چه کار کند، قرآن مي گويد: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا» المائدة/31 کلاغ آمد روبروي اين قاتل، يک چيزي را زير خاک کرد و خاک روي آن ريخت، يعني گفت تو هم جنازهاش را خاک کن، از آن زمان تا حالا هرکه مردهاش را خاک کرده، معلمش کلاغ بوده. يعني يک کلاغ مي آيد به همه ميلياردها انسان چيز ياد مي دهد، اين يک نمونه که در قرآن آمده: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا».2- هدهد و حکومت حضرت سليمان
حضرت سليمان حکومتي داشت انس و جن و طير و ملک و همه در مقابلش رژه مي رفتند. يک روز حضرت سليمان نگاه کرد ديد در پرندهها هدهد نيست، اينهايي که عربي مي خوانم قرآن است. فرمود: «مَا لِي» چه شده مرا که «لَا أَرَى الْهُدْهُدَ» النمل/20 چرا من هدهد را نمي بينم؟ هدهد که آمد گفت کجا بودي؟ گفت سليمان فکر نکن پيغمبري و پادشاهي، همه چيز را مي داني، يک چيزي منِ هدهد کوچولو بلد هستم که تويِ سليمان بلد نيستي. «أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ» النمل/22 احاطه دارم به چيزي که توي پيغمبر هم به آن چيز اطلاع و احاطه نداري. گفت چه احاطه اي داري؟ گفت در پرواز آسماني از منطقه اي پرواز مي کردم که مردم به جاي خداپرست، خورشيد پرست بودند، پادشاهشان خانم بود، اين خانم روي تخت سلطنتي نشسته بود، يعني هدهد گزارش داد از اينکه مردم فلان جا خداپرست هستند يا خورشيدپرست، خدا پرستي حق است، خورشيد پرستي باطل است و اين کارِ باطل را بايد به پيغمبر اطلاع دهد. يعني يکي از کارگزاران حکومت حضرت سليمان شد هدهد. امروزه خبرگزاري، اينترنت و فاکس و تلکس و اينها امدادهاي غيبي نيست، امدادهاي چشمي است. هدهد امداد غيبي بود که آمد سليمان را متوجه ساخت. حضرت سليمان هم يک نامه نوشت به هدهد داد، هدهد هم اين نامه را نوک گرفت و برد. رفت انداخت در دل آن پادشاه. پادشاه خواند و ديد بله، نامه نوشته «بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ» النمل/30 اين نامه از حضرت سليمان است، «وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» النمل/31 خانم دست از خورشيد پرستي بردار، ايمان به بياور. خانم جلسه شورا تشکيل داد، گفت رأي شما چي است؟ بالأخره اين نامه رفت و برگشت، کم کم اين خانم مسلمان شد، يعني اسلام آورد به دين حضرت سليمان. پس امداد غيبي از طريق کلاغ، امداد غيبي از طريق هدهد.3- تار عنکبوت و حفظ پيامبر در غار
يکي ديگر، عنکبوت. قريش گفتند از هر قبيله اي يک چاقوکش بيايد، جمع شويد شبانه برويد پيغمبر را بکشيد. فاميل پيغمبر هم مي بينند که قاتلين افراد زياد هستند، هر يکي هم با يک قبيله اي هستند، ديگر حريف همه قبيلهها نمي شوند. سحر ريختند در خانه پيغمبر، اميرالمؤمنين علي عليه السلام جاي پيغمبر خوابيده بود و پيغمبر هم آن شب رفت. رفت در يک غاري، و عنکبوت در آن غار را تار گرفت. پس خداوند پيغمبر را با آهن و چدن و تانک و توپ و مسلسل، با چوب و گچ و با هيچي حفظ نکرد، با تارِ عنکبوت حفظ کرد. اين امدادهاي غيبي از طريق حيوانات.3- از طريق خوابهاي حق
رؤيا، خواب ديدنها. گاهي افراد خواب مي بينند. البته هرکس خواب مي بيند خوابش درست نيست. بعضيها هم پرخوري مي کنند خواب مي بينند، بعضيها هم روز با کسي درگير هستند، شب خواب مي بيند دارد کتک کاري مي کند، بعضيها چيزهايي که در روز با آنها سروکار دارند و مورد نيازش است خواب مي بيند. شتر در خواب بيند پنبه دانه. گاهي وقتها شتر پنبه دانه مي خواهد بخورد. آني که مي خواهد بخورد مثلاً مي خواهد به يک مسئله اي برسد، خواب آن را هم مي بيند، يک سفري مي خواهد برود، خواب آن سفر را هم مي بيند. يک تجارتي مي خواهد بکند، خواب آن تجارت را مي بيند، ازدواج مي خواهد بکند، خواب ازدواج را مي بيند. يعني افکار روزش، شب هم ادامه پيدا مي کند. هر خوابي ارزش ندارد ولي در قرآن چند تا خواب داريم رؤياي صادقه. حالا ممکن است کافر باشد مثل عزيز مصر، ممکن است مسلمان باشد. يعني گاهي مطلبي در کتابها ننوشته، در اينترنت و راديو و تلويزيون هم نيست، از طريق خواب خداوند آدم را کمک مي کند، مي گويد در آينده چنين مي شود، چنان مي شود. اين هم يکي.4- سخن گفتن عيسي در گهواره
4- گاهي از طريق کودک
امدادهاي غيبي از طريق کودک. حضرت مريم بدون داشتن شوهر با اراده خداوند حامله شد، وقتي زاييد بچه را قنداق کرد، بغل کرد، فاميلش گفتند به به به، تو که دختر بدي نبودي، بابايت هم که آدم خوبي بود، «مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» مريم/28، «أَبُو» بابايت آدم بدي نبود، «وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» مريم/28 تو مادرت هم زن خوبي بود، مادر خوب، پدر خوب، اين چه دسته گلي بود به آب دادي؟ اين بچه کجا بود؟ مريم ديد عجب، گفت: خدايا تو که مي داني من پاک هستم، تو من را حامله کردي، آمدند گفتند بچه کجاست؟ قرآن مي گويد، به مريم گفتيم که اشاره کن به گهواره، آنوقت نوزاد، حضرت عيسي در گهواره سخن گفت. گفتند بابا بچه در گهواره که نمي تواند حرف بزند، اين که مي خوانم آيه قرآن است، «كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا» مريم/29 چطور حرف بزنيم با کسي که در گهواره است و بچه است. با نوزاد که نمي شود حرف زد، آنوقت اين نوزاد به زبان درآمد. گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» مريم/30 من بنده خاص خدا هستم، خداوند من را پيغمبر قرار داده، من عيسي هستم، يعني گاهي يک نوزاد در گهواره حرف مي زند، مادرش را از تهمت زنا نجات مي دهد. يک کودک.5- گاهي از راه جنّ
جنّ موجودي است مثل انسان، عقل دارد و مکلّف است، بعضي هايشان مؤمن هستند، بعضي هايشان کافر هستند، صنعت دارند، علم دارند، هدايت پذيرند، نصيحت پذيرند، مي فهمند، زاد و ولد دارند. قرآن مي گويد براي سليمان، جنّيها کار مي کردند. «وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ» ص/37 «بَنَّاءٍ» يعني بنّايي مي کردند، «غَوَّاصٍ» يعني غواصي مي کردند، يعني براي سليمان هم در دريا فرو مي رفتند چيزي مي آوردند بيرون، هم بنّايي مي کردند، اين عربي که خواندم قرآن بود. «وَالشَّيَاطِينَ» چون شياطين، جن از شياطين است، «كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ» گاهي از طريق جنّ، يک افرادي ممکن است تأييد شوند.5- الهام الهي به دلِ پاکان
6- گاهي ممکن است الهام شود
امدادهاي غيبي يکياش هم الهام است. الهام يعني چه؟ يعني به قلب کسي خطور مي کند. در مکّه يکي از علماي پيرمرد هر شب مي خوابيد در اتاق. يک شب گفت من چرا هر شب اينجا مي خوابم؟ اينجايي هم که مي خوابيد بالاي سرش يک لوستر بود، لوستر براي آن عالم نبود، براي هتل بود، مي گفت چرا من اينجا مي خوابم؟ به قلبم برات شد که من اينجا نخوابم، پاشدم رختخوابم را گشيدم اينجا. تا کشيدم اينجا يک مرتبه لوستر افتاد پائين که من وقتي وارد اتاق شدم لوستر را بلند کردم ديدم واقعا نمي شود بالا کرد، يک لوستر چهل پنجاه کيليويي، نوکش هم يک آهن بود که اگر اين خورده بود، اين مخ اين عالم پودر شده بود. يعني گاهي وقتها خداوند مي خواهد يک کسي را زنده نگه دارد، به دلش برات مي شود که مثلاً نرود بيرون که اگر دو دقيقه زودتر مي رفت بيرون تصادف مي کرد. پنج دقيقه قبل يک جور ديگر مي شد. يعني ما زندگيمان از لابه لاي ميليونها خطر است. هر آن ميليونها خطر است، يعني بنده که سخنراني مي کنم در هر حرفي ممکن است حرفم يادم برود. سعديا مرد نکو، اصلاً يادم مي رود که بعد از نکو، نام است. نکونام، يعني بين نکو و نامش ممکن است خدا حافظه را از من بگيرد من يادم برود.اينطور نيست که يک سخنراني بکنيم بگوييم الحمدلله، در يک سخنراني براي هر حرفي، هر دقيقه اي که چند بار خون وارد بدن مي شود مي تواند با يک لخته يا سکته قلبي، يا سکته مغزي. شما سفر که بروي مي گويي الحمدلله مسافرت تمام شد، در حالي که در اين سفر چند ميليون بار اين لاستيکها چرخيد؟ در هر چرخي که لاستيک ماشين مي زند مي تواند لاستيک بترکد، ماشين سرنگون شود. يعني چند ميليون خطر از طريق ماشين از شما دور شده. موتورش بماند، قلبِ رانندهاش بماند. هر لحظه ممکن است در هواپيمائي که مي رود، يک کبوتري، حيواني، در اين لوله هاي هواپيما برود. . . ما يک وقت سوار هواپيما شديم، همه را پياده کردند با جمعيت با اثاثيه، گفتيم چه خبر است، مواد منفجره در هواپيما بود؟ هواپيما ربا، دزدي بود، چي بود؟ گفتند يک موش رفته تو، گفتيم شما اين همه آدم را بخاطر يک موش پياده مي کنيد؟ گفتند بله، حالا اگر اين موش برود يک سيمي را بجود رابطه خلبان با فرودگاه قطع مي شود، هواپيما مي افتد پائين. حالا همان لحظه اي که نگاه کرد موش را ديد، ممکن است تا برود عطسه کند رويش، عطسه کند، موش برود، و اين يک نگاهش به موش، يعني هم موش يک سيم را مي جود، هم بايد در يک آن خدا کمک کند که اين نگاهش به موش بيفتد، وگرنه اگر دستش همچين مي کرد کلهاش را بخاراند، موش رد مي شد.
يعني چقدر تا حالا موش در هواپيما؟ آدم نمي فهمد. شما تا حالا گفتيد الحمدلله، من همسايهمان دردسر ندارد. کسي تا حالا، فکر کنيد، تا حالا گفتيد خدا را شکر که همسايهمان سرش درد نمي کند. تا حالا نگفتيد. کسي مي گفت ديشب تا صبح دُم، دُم، دُم، دُم، ديوار خانه صدا مي کرد. گفتيم آقا چه مي کنند، آخر اين وقت شب که بنّايي نمي کنند، ميخ نمي کوبند، چه صدايي است؟ شب تا صبح خوابمان نبرد، صبح رفتيم درِ خانه همسايه گفتيم چه خبر بود ديشب خانه شما. خانم گفت حاج آقا شرمنده هستم، ببخشيد، اين شوهر من ديشب دردِ سر گرفته بود، هر قرصي هم خورد خوب نشد. اين هِي پا مي کوبيد به ديوار. ما هر شبي که مي خوابيم بايد بگوييم الحمدلله همسايهمان دردِ سر نکرد. اگر يک غذاي ناجوري مادرِ ما مي خورد، ما در رحم مادر، در شکم مادر، جوري ديگر، کلمهمان مي شد، دماغمان مي شد، چشممان مي شد، ممکن است با يک حادثه بچه در شکم جوري ديگر شود. نود سال، هشتاد سال آدم زجر ببيند براي اينکه مادرش يک عطسه بيخود کرد، مادرش يک غذاي ناجوري خورد، يک آمپول اشتباهي زد. هر آني که دکتر. . . خيلي است، خيلي است، امدادهاي غيبي. الهام؛ خداوند گاهي به دل کسي الهام مي کند.
6- ايجاد رعب و ترس در دل دشمن
7- رعب
گاهي امداد غيبي اين است که ترس در دل دشمنان مي اندازد. ترس در دل دشمن. (المؤمن کالجبل) حديث داريم مؤمن مثل کوه است. روي کوه که مي روي، ولو پايت را مي گذاري روي قله کوه، ولي باز هم مي ترسي. با اينکه کوه زيرِ پايت است، ولي باز هم آدم از کوه مي ترسد. شاه امام را زندان کرده بود، اما باز هم مي ترسيد. امام در زندان بود، ولي شاه از امام مي ترسيد. (المؤمن کالجبل) شايد معنايش اين باشد، يعني مؤمن را پا روي کلهاش هم بگذاري باز هم از او مي ترسي. الان واقعاً آمريکا از ايران حساب مي برد. در همه دنيا هارت و هورت مي کند ولي از ايران حساب مي برد. ايران کوچولو يک استخوان شده در گلوي ابرقدرتها. چون هر چي دعا شده، شده. ديد مرگ بر شاه شد، متلاشي شد، مرگ بر صدام متلاشي شد، مرگ بر منافقين، متلاشي شد. خوب وقتي شش تا دعا مستجاب شد، مي گويد نکند دعاي هفتم مرگ بر آمريکا هم بشود. قرآن مي فرمايد که: «يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ» آل عمران/13 يعني در جنگ بدر کفار وقتي مسلمانها را مي ديدند، مثلاً اينها صد نفر بودند، اينها دويست نفر مي ديدند. «يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ» يعني کفار مسلمانها را دو برابر جمعيت طبيعي مي ديدند، يعني خداوند در چشم اينها تصرف کرده بود.يا مي فرمايد: «وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» الأنفال/44 شما را پيش آنها کم نشان داد، «وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» يعني مسلمانها کفار را کم مي ديدند، ولي کفار مسلمانها را زياد مي ديدند. دو تا آيه داريم، «يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ»، يعني کفار مسلمانها را دو برابر مي ديدند، «وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» دشمن را در چشم شما، «يُقَلِّلُ» قليل کرد، دشمن را در چشمتان کوچک کرد، شما را در چشم دشمن بزرگ کرد. «وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ» الأنفال/43 قرآن مي گويد اگر شما آنها را زياد مي ديديد، شل مي شديد، اوه، ما که حريف آنها نمي شويم. مثل بچه، بچه استخر را فکر مي کند يک وجبي است، مي پرد تويش، فکر مي کند اين نخ سياه و سفيد است، دست مي کند، نمي داند اين مار است. گاهي وقتها براي اينکه يک کاري، قرآن مي گويد که در جنگ بدر من خيلي کارها را کردم، چرا؟ براي اينکه خدا مي خواست کار بشود. وقتي خدا بخواهد کار بشود، در جنگ بدر شنها هي سر مي خورد زيرِ پا، قرآن مي فرمايد باران فرستاديم که شن هاي زيرِ پايتان سفت شود. يک عده خوابيدند، صبح محتاج به آب و حمام بودند، باران آمد، از آبش غسل کردند. جمعيتشان کم بود، خدا اين جمعيت کم را در چشم دشمن زياد کرد. جمعيت آنها زياد بود، جمعيت زياد را در چشم اينها کم کرد. «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ» عبس/20 قرآن مي گويد يک کاري که مي خواهم بکنم، تمام کارهايش را روان مي کنم. گاهي با رعب.