نقش دوست و همنشين در تربيت انسان
تاريخ پخش: 25/06/89بسم الله الرحمن الرحيمالحمدلله رب العالمين، بعدد ما احاط به علمك! اللهم صل علي محمد و آل محمد. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.سر سفرهي قرآن هستيم، رمضان 89 بحث ما بحث تربيت بود، اهميت تربيت، انواع تربيت، تربيت سياسي، تربيت اخلاقي، خانوادگي، جنسي... ابزار تربيت، راههاي تربيت، شيوههاي تربيت، موضوع بحث اين بود و اين جلسه هم راجع به نقش همنشين در تربيت صحبت ميكنيم، دو جلسه كه يك جلسهاش گفته شد، موضوع كلي بحث تربيت است، موضوع اين نقش جلسه همنشين در تربيت است.
همنشين تو از تو به بايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد
تا تو را عقل و دين بيفزايد
1- نشانههاي دوست خوب، اقامه نماز و ياري در سختيها
حالا بحثمان اين است كه چطور همنشين انتخاب كنيم؟ شيوهي انتخاب همنشين چيست؟ راه انتخاب دوست و همنشين چيست؟ باچه كسي رفيق شويم؟ در جلسهي قبل گفتيم نماز! يكي از ابزار امتحان است. امام صادق(ع) فرمود: «اخْتَبِرُوا إِخْوَانَكُمْ بِخَصْلَتَيْنِ» برادرهايتان را امتحان كنيد، اگر در او دو خصلت بود، با او رفيق شويد وگرنه «فَاعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ» دور شو! دور شو! دور شو! دو خصلت چيست؟ يكي از آنها اين است كه به نماز توجه دارد، يعني روي نماز پافشاري دارد، «مُحَافَظَةٍ»، «مُحَافَظَةٍ عَلَى الصَّلَوَات» غير از خواندن نماز است. افرادي نماز ميخوانند اما بر روي نماز حفاظت ندارند. حالا قضا هم شد، شد! هر روز بلند ميشود ميبيند آفتاب زده است، ميگويد خوب ظهر قضايش را ميخوانيم. غيرت به خرج نميدهد. مسئلهي مهمي است كه آدم حساس باشد.يك وقت يك كسي به من گفت: من در ماشين بودم، به راننده گفتم: براي نماز نگه دار! نگه نداشت، نمازم قضا شد. گناه كردهام؟ گفتم: چطوري گفتي؟ گفت: گفتم آقاي راننده نگه دار نماز بخوانيم، او هم گفت بنشين خبرت ميدهم. من هم نشستم و خبر نداد. رفت و نمازم قضا شد. گفتم: نه! اگر يك ساكي، چمداني از داخل ماشين به بيرون پرت ميشد، ساك تو از ماشين بيرون ميافتاد، چطور ميگفتي؟ ميگفتي: آقاي راننده، ساك من افتاده است، ميشود نگه داري؟ او هم ميگفت: نه! ساك را مشت ميكوبي، آقاي راننده! آقاي راننده! چه شده است؟ ساكم افتاد! ساكت را اين طور نميگفتي؟ گفت: چرا! گفتم: پس ببين! غيرتت براي ساكت، بيش از غيرتت براي نمازت است. ما الان وقتي بچهمان را صدا ميزنيم، ميگوييم: بلند شو، مدرسهات ديرشد. نميگوييم: بلند شو، نمازت قضا شد. يك شهركي را كه تعريف ميكنيم، ميگوييم: اين شهرك، آب دارد، گاز دارد، لولهكشي دارد، نميدانم چه دارد، چه دارد، چه دارد، چه دارد، چه دارد، سرويس شركت حمل و نقلش خوب است، نميگوييم: اين شهرك مسجد دارد، يا ندارد؟ دوم اينكه ببينيد كه در «الْعُسْرِ وَ الْيُسْر» «وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَان في الْعُسْرِ وَ الْيُسْر» (الكافي/ج2 /ص672) يكي از راههاي شناخت اين است كه در تنگناها و در تلخيها هم با تو هست، يا تو را رها ميكند و ميرود. رها ميكند و ميرود. اين هم يك مورد. يكي هم در مسافرت! مسافرت هم وسيلهي خوبي است كه آدم رفيقش را بشناسد، رانندهاي كه ميخواهند امتحانش كنند، در زمين صاف نميشود امتحانش كرد. در گردنهها ميشود فهميد كه اين رانندگياش چگونه است! در مسافرتها خيلي از آدمها در شهر با هم رفيق هستند، در سفر مثلاً ميبيني، بله! قرض به تو ميدهد يا نه؟ اگر عصباني شد خودش را نگه ميدارد، يا دهانش را باز ميكند و هر چه ميخواهد به تو ميگويد؟ حديث داريم اگر خواستي با كسي رفيق شوي، سه بار او را عصباني كن، اگر فحش نداد، با او رفيق شو! خوب! «الْحَيَاءِ وَ الْأَمَانَةِ وَ الصِّيَانَةِ وَ الصِّدْقِ» (بحارالأنوار/ج72/ص196) دوست خوب اين است كه ببيني حياء دارد، يا بيحياست؟ امانت! به او گفتي اين ماشين را دستت بگير، دوچرخه و موتور را دستت بگير، امانتداري ميكند، يا مثلاً ماشين را ميگيرد و ميگويد: مادرم مريض است، ميخواهم او را دكتر ببرم، وقتي مادرش را دكتر ميبرد، در خيابان مسافركشي هم ميكند. مثلاً يك ماهه قرض ميگيرد، بعد از چهار ماه ميبيني نداد. حرف كه ميزند، راست ميگويد يا دروغ ميگويد؟ اينها ابزارهاي شناخت است.2- تاثيرگذاري همنشين با انسان
خوب! يك روايت داريم، با هر كس بنشيني، شكل همان ميشوي! «مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلَاح» (الكافي/ج1/ص20) با آدمهاي صالح بنشيني، به سمت صلاح ميروي! يعني آدم صالحي ميشوي. با علماء بنشين، علمت زياد ميشود. با حكماء بنشيني، حكمتت زياد ميشود. يعني با هر نژادي بنشيني، رنگ همان را ميگيري! اصلاً نگاه كردن اثر دارد. دو نفر آن طرف خيابان با هم دعوا ميكنند، قيافهها چنين ميشود. مگر به تو نگفتم، چند بار بگويم. همين طور كه اين چنين ميشود، شما آن طرف خيابان اين چنين ميشوي. طرفش ميگويد: ببخشيد! معذرت ميخواهم! نديدم، نفهميدم، شما اين طرف خيابان اين چنين ميشويد. يعني همينطور اتوماتيك ابروها بالا و پايين ميرود. الابرو بالابرو، العين بالعين، القيافه بالقيافه... يعني با هر چيزي اين واكنش نشان ميدهد. آدم بخواهد يا نخواهد رنگ همان را ميگيرد. مكان در آدم اثر دارد. به نظر من مرحوم مطهري است. ميگويد: علمايي كه سامره فتوا دادهاند كه بغل رودخانه است، گفتهاند كه در آب كر فرو كن! علماي نجف كه بايد آب را يك ليتر يك ليتر بخرند، گفتهاند اگر يك بار آب بريزي پاك ميشود. يعني طبيعت در فهم آدم اثر دارد. اين مهم است. رفيق! مرحوم مطهري(ره) با يكي از دوستان فقيهش، هم دوره بودند، آن عالم فقيه ميگفت كه من خوابيده بودم، خواب ديدم كه حضرت امير(ع) در اتاق را ميزند و ميگويد: بلند شو! بلند شو نماز شب بخوان. از خواب بيدار شدم. حضرت امير(ع) آمده است در اتاق من را ميزند، ميگويد: بلند شو نماز شب بخوان؟ ماندم كه اين چه خوابي است كه من ديدهام. تا داشتم فكر ميكردم كه اين چه خوابي است، يك مرتبه ديدم كه درب را ميزنند، مرحوم مطهري(ره)، هم حجرهي ما، درب را ميزند كه بلند شو نماز شب بخوان! آب برايت آوردهام كه وضوخانه دور است، آوردهام اينجا كه همين جا وضو بگيري و نماز شب بخواني! ببينيد چه رفيقهايي بودند.هر كس يك نعمتهايي دارد، يك شب بنشينيد نعمتهايي را كه خدا به شما داده است، بنويسيد. بنده خودم از چهارده سالگي كه طلبه شدم، تا تقريباً بيست و چهار سالگي، ده سال يك هم حجره داشتم، هممنزل و هماتاق و همسفر و هممباحثه و هميشه همه چيزمان با هم بود. در اين ده سال از اين طلبهي فاضل که خدا رحمتش كند، مرحوم مشرقي، در اين ده سال حرام كه از او نديدم، هيچ! مكروه هم از ايشان نديدم. ده سال يار ما بود. خيلي مراقب حرفهايش بود. به قدري دقيق بود كه من از دقت ايشان وحشتم ميگرفت. به او گفتم: آقاي مشرقي! اگر يك وقت يك حرف خلافي از من ديدي، دروغ بود در دهن من بزن! من به شما اجازه ميدهم محكم بزني كه من از نوجواني زبانم را كنترل كنم. ما نشسته بوديم و صبحانه ميخورديم، گفتم: آقاي مشرقي! خيلي شكر در اين چاي ريختي، تا گفتم: با پشت دستش به دهان من زد! گفتم: آقا! بنا شد هر وقت من دروغ گفتم، شما من را بزني! گفت: شما گفتي چرا اينقدر شكرش كردي، شكرش نكرده بودم، خاك قندش كرده بودم. گفتم آقا من ديگر اينجا حوصلهام نميرسد، يك مقدار با ما مدارا کن، يك مقدار كوتاه بيا! يك مقدار كوتاه بيا! افرادي بودند كه شايد ما الان بگوييم، به ما بخندند. ممكن است اگر بگوييم قبول نكنند.«مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلَاح» «مُجَالَسَةُ العلماء» علمت را زياد ميكند. «يَا بُنَيَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ» لقمان به بچهاش ميگويد: با دانشمندان بنشين! «يُحْيِي الْقُلُوبَ» قلب زنده ميشود. «كَمَا يُحْيِي الْأَرْضَ بِوَابِلِ السَّمَاءِ» (بحارالأنوار/ج1/ص204) همين طور كه زمين با باران زنده ميشود، قلب انسان با گفتگوي با دانشمند زنده ميشود. البته نه هر علمي! يك سري علمها هيچ خاصيتي ندارد. بدانيم جايي آباد نميشود ، ندانيم هم جايي خراب نميشود. حالا كوه هيماليا چند متر است؟ اين را بدانيم اطلاعات است، اگر ندانيم هم هيچ كجا خراب نميشود. وقتي هم دانستيم هيچ مشكلي حل نميشود. رودخانهي فلان جا از كجا به كجا... در آفريقا فلان رودخانه از كجا آمد به كجا رفت؟ حالا اين اطلاعات است، بدانيم جايي آباد نميشود. نه! يك سري علوم است كه اگر آدم بداند چشمش باز ميشود. عجب! ما اين را نميدانستيم. ما اين را نميدانستيم. يك دعايي است، سحرهاي ماه رمضان ميخوانند به نام دعاي ابوحمزه ثمالي! امام سجاد(ع) ميگويد: من هر وقت سر نماز ميروم، فكر ميكنم كه حالا دارم به خدا وصل ميشوم، خوابم ميگيرد، چرا خوايم ميگيرد؟ ميگويد: يازده دليل دارد كه چرا ما حال عبادت را نداريم. دو ساعت مينشينيم و يك بازي را در تلويزيون ميبينيم، اما تا ميگويند: نماز بخوان! سنگين است. دو ساعت به دنبال توپ بلژيك رفتيم، هفت دقيقه با خدا حال حرف زدن نداريم. چرا؟3- سخن امام سجاد(عليه السلام) در باره بيماريهاي روحي
چرا بيمار شديم؟ امام سجاد(ع) ميفرمايد: يازده دليل دارد. يكي از آنها اين است. «أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي» (بحارالأنوار/ج95/ص87) شايد ميبيني من با دانشمندان ننشستهام. حالا امام سجاد(ع) خودش رهبر دانشمندان است. به ما درس ميدهد. آقاياني كه پاي تلويزيون نشستهايد. خواهرها و برادرها! دفتر تلفن خودت را بياور ببينيم! بلند شو! چند مورد اسلام شناس اسمش در دفتر تلفن شما است؟ از حرف الف تا حرف ي يك اسلام شناس هست؟ شما نميخواهي اگر يك وقت يك گيري، يك سؤالي، يك شبههاي بود، الو سلام عليكم، من يك مسلماني هستم، به من يك اشكالي وارد كردهاند، لطفاً در تلفن جوابش را به من بگو! در دفتر تلفن ما تلفن يك اسلام شناس نيست.از ابزار تربيت اين است كه بچههايمان را با علماي رباني آشنا كنيم. البته من هم نميگويم كه هر عالمي، هر دانشمندي... يك بابي داريم «علماء سوء» يعني دانشمندان بد! علماي سوء در روايت داريم. هر علمي ارزشي ندارد. قرآن نگفته است: «فَسْئَلُوا العلماء» گفته است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر» (نحل/43) نگفته است: «فَسْئَلُوا اهل العلم» چون ممكن است آدم اهل علم باشد، اما اهل ذكر نباشد. يعني عالم هست اما خود اين عالم هم غافل است. عالم هست اما خود اين عالم هم غافل است. عالمي كه به هوش باشد. هوشيار باشد. يعني دشمن را بشناسد، شيطان را بشناسد. وسوسهها را بشناسد. توطئهها را بشناسد. نفس را بشناسد. آدم خودش هم خودش را نميشناسد.مرحوم مطهري(ره) ميگفت: هر كس ميخواهد ببيند چه جانوري است، ببيند چه خوابي ميبيند. خيلي وقتها آدم در روز آرام، آرام، آرام، ولي خواب ميبيند، اوه چه كرد در خواب. چند نفر را زد و كشت و چه كارهايي كرد. ميگويد اگر انسان خواب ميبيند، آن جوهرش آنجا پيدا ميشود. گاهي آدم خودش را نميشناسد. من ممكن است يك عمري صحبت كنم، شما بگوييد آقاي قرائتي سي سال است كه در تلويزيون براي ما صحبت ميكند، خيلي خوب! حالا من واقعاً آدم خوبي هستم؟ ابداً! شما يك بزغاله به من بدهي و بگويي: آقاي قرائتي اين گوشت گوسفند را تقسيم كن! ميبيني كبابيهايش را در يخچال براي خودم بردم. سي سال از اسلام ميگويم، در تقسيم يك بز، سرنگون ميشوم. آدم بايد امتحان كند. اين طور نيست كه حالا چون من ريشم سفيد شده است و پنجاه سال است كه آخوند هستم، سي سال است كه در تلويزيون هستم، پس آدم خوبي هستم. ممكن است در يك لحظه آدم ببيند اِه... اِ اِ اِ! من چرا اين چنين كردم؟ اين چه موضعگيري بود كه من كردم؟ اين چه حرفي بود كه من زدم؟ اين چه برخوردي بود كه من كردم؟ امام سجاد(ع) ميگويد: چرا سر نماز كسل هستيم. براي اينكه در جلسهي دانشمندان نيستيم. «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِينَ» «بَطَّال» باطلهگو! حرفهايي كه باطل ميزنند. ميبينيد در جلسات چرت و پرت گرم هستم، «آلَفُ» الفت گرفتهام. بَه! در جلسات دري وري عاشقانه مينشينم، «فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي» ميگويد: برو! حالا كه بناست با ياوهگوها باشي، برو ديگر من لذت مناجات را از تو ميگيرم، با همان گفتگوها خو كن! روايت داريم نشستن با دانشمندان «يُحْيِي الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِكْمَ» (بحارالأنوار/ج1/ص204) يكي از كارهاي تربيتي اين است كه بچهها را با علماي رباني آشنا كنيم. گاهي آدم خانهي يك كسي ميرود، وقتي برميگردد عوض ميشود. ميگويد: عجب! اگر اينها آدم هستند، پس ما چه كسي هستيم؟ «جالس الحلماء تزدد حلما» (غررالحكم/ح9809) «جالس العلماء تزدد علما» (غررالحكم/ح224) «جالس الحكماء يكمل عقلك» (غررالحكم/ح9788)با عالم بنشيني، عالم ميشوي! با حكيم بنشيني، حكيم ميشوي! با حليم بنشيني، حليم ميشوي! مثل قرآن!
4- وظيفه ما در برابر قرآن: تعظيم، تکريم، تمجيد
سه صفت براي قرآن است، قرآن عظيم! آيهي قرآن است. وقتي ميگويد: قرآن عظيم! يعني تو هم تعظيم كن. قرآن كريم! يعني تو هم تكريم كن. قرآن مجيد! يعني تو هم تمجيد كن. مجيد يعني تمجيد تو. كريم يعني تكريم تو. عظيم يعني تعظيم تو.قرآن را نبايد آنجايي كه پايمان را ميگذاريم، گذاشت. قرآن را بايد روي بلندي گذاشت. قرآن را روي رحل ميگذارند، «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/14) «مَرْفُوعَةٍ»، «رفع» يعني بلند! «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ» (بقره/127) «رفع» يعني بلند! يعني قرآن را... آنجايي كه پايت را ميگذاري، قرآن را نگذار. اگر پايت دراز است و آن طرف قرآن است، قرآن را بالاي سرت بگذار. قرآن در جيب پايين نگذار. بگذار در جيب بالا! خوب! «جالس الفقراء» با فقراء بنشينيم چرا؟ كه فقير شويم؟ خوب! «جالس العلماء» كه عالم شويم. «جالس الحلماء» كه حليم شويم. «جالس الحكماء» كه حكيم شويم. «جالس الفقراء» يعني چه؟ يعني فقير شويم؟ ما كه نميخواهيم فقير شويم. ميگويد: «جالس الفقراء تزدد شكرا» (غررالحكم/ح9808) با فقير كه نشستي، شكر ميكني! ميگويي: عجب! چه نعمتهايي خداوند به ما داده است.5- نشانههاي دانشمندان رباني در روايات
ميگويد: رفيق كه ميگيري، رفيقي بگير كه پنج كار برايت انجام بدهد. «لَا تَجْلِسُوا إِلَّا عِنْدَ كُلِّ عَالِمٍ يَدْعُوكُمْ» (بحارالأنوار/ج71/ص188) پهلوي دانشمند كه مينشيني، ببين اگر اين صفات را دارد، دانش او به درد ميخورد. اگر ندارد، دانش او هم براي خودش! چه عالمي! دانشمندي كه:1 – شما را خارج كند «مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْيَقِين»، يعني شك تو را برطرف كند.
شك دارم! يك دليلي قانع كننده بياورد، كه شك من برطرف شود.2- «مِنَ الرِّيَاءِ إِلَى الْإِخْلَاصِ» اگر آدم رياكاري هستم، برخوردي كند كه من به اخلاص نزديك شوم.3- «مِنَ الرَّغْبَةِ إِلَى الرَّهْبَةِ»، «مِنَ الرَّغْبَةِ» اگر خيلي دنياپرست هستم، «الرَّهْبَةِ» رهبانيت، يعني دل از دنيا بكنم.4- «مِنَ الْكِبْرِ إِلَى التَّوَاضُعِ» «مِنَ الْكِبْرِ» از تكبر، «إِلَى التَّوَاضُعِ» اگر تكبر دارم، غرور دارم، من را به سمت تواضع هدايت كند.5- «مِنَ الْغِشِّ إِلَى النَّصِيحَةِ» اگر «غِشِّ» يعني كلك به مردم ميزنم، من را به سمت نصيحت و خيرخواهي هدايت كند.اين علامت عالم است. موضوع بحثمان ماه رمضان 89 تربيت است. اگر ميخواهيم تربيت بشويم، دانشمندي كه يك مشكلي از ما حل كند. وگرنه حالا يك مدركي گرفته است ولي آدم ميرود و پهلويش مينشيند، بيشتر ياد دنيا ميافتد. چه خانهاي! چه فرشهايي! چه غذايي! چه انگشتري! چه لباسي! چه ماشيني! آخر اين دانشمندان را وقتي آدم با ايشان مينشيند، آن مقدار ايماني هم كه دارد، از دست ميدهد. پهلوي يك كسي بنشينيد كه... آقا نيست! چرا هست. ناياب است! بله، ناياب است.اگر يك آخوندي خراب شد، دو تا آخوند خراب شد، اگر پنجاه آخوند هم خراب شدند، شما حق بيديني نداريد. سؤال: اگر پنجاه دكتر بد شدند، شما ديگر دكتر نميرويد؟ اگر پنجاه مغازه بسته باشند، در يك شهري پنجاه داروخانه بسته باشند، شما ميگويي: بچهام بميرد؟ بالاخره داروخانهي پنجاه و يكم باز است. اينطور نيست كه چون او بد شد، چون او بد شد، پس من ديگر آخوند را دوست ندارم. هر سال عيد، هزاران ماشين تصادف ميكند، ولي سال به سال مسافرتها كم نميشود. تصادف ماشين كه نبايد... چطور شد كه ماشينها تصادف ميكنند، شما هر سال عيد مسافرت ميروي، با اينكه ميبيني تصادف ميكنند؟ هواپيما گاهي يك بار سقوط ميكند، شما باز هم سوار ميشوي. آن وقت حالا به آخوند كه رسيد، نه! من ديگر تقليد نميكنم. براي اين كه فلاني را گفتند آدم خوبي است، فهميدم خيلي خوب نيست. پس ديگر ولش كن! چطور به آخوند كه رسيديم، اين چنين ميكنيم؟ ما گاهي وقتها مريض ميشويم. دكتر ده سال، پانزده سال درس خوانده است، بعد از ديپلم! ديپلم را كه همه دارند. ده پانزده سال درس خوانده است و پزشك شده است، هر چه گفت گوش ميدهيم. اين قرص، اين كپسول، اين شربت، چشم! اما به طلبه كه ميرسيم، آقا ببخشيد: چرا نماز صبح دو ركعت است؟ چطور به دكتر نميگويي: چرا اين قرص سرخ است؟ چرا اين كپسول را گفتهاي هر شش ساعت؟ هر چه چرا است، سر جان آخوندها ميريزيم. حالا به دين كه رسيديم، روشنفكر ميشويم. حالا يك كساني هم روشنفكر هستند كه در واقع امّل هستند. اگر روشنفكر هم باشند، آدم غصه نميخورد. اَداي روشنفكري را در ميآورند، مخش خيلي كار نميكند، اَدا در ميآورد. وگرنه مثلاً چهار سؤال از او ميكني ميبيني كه... غرور او را ميگيرد! آدمهايي هستند كه با يك برخورد طرف را عوض كنند.يكي از وزراء ميگفت: يكي از اين سوپردولوكسهاي روشنفكرنما، در يك سفري در يك كشتي نشسته بود، يك آخوند و طلبهاي هم در كنارش بود، و سفر هم دو سه روز در دريا طول ميكشيد. ميگفت مرتب اين طلبه و آخوند ميرفت با اين آقا صحبت كند، ميگفت آقا: بنده آمادگي صحبت با شما را ندارم. ما يك مقداري صبر كرديم، گفتيم: ما سه روز حرف نزنيم؟ گفت: آقا! با هم يك گپي بزنيم، يك چيزي، يك شعري، قصهاي، داستاني، تاريخي... گفت: آقا بنده آمادگي ندارم. اين قفل شده بود. باز دو سه ساعت صبر كرديم، يك مرتبه اين بريد و گفت: آقا! ولم كن! من از عمامهي تو بدم ميآيد. تا گفت: از عمامهي تو بدم ميآيد. اين طلبه ميگفت: عمامه را برداشتم و در دريا انداختم. گفتم: مشكل تو حل شد؟ به همين مقداري كه تو درس خواندهاي، من بيشتر از تو درس خواندهام. بيا با هم حرف بزنيم.گفت: من نخواستم شما عمامهتان را در دريا بياندازيد، گفت: من تو را بيشتر از عمامهام دوست دارم. با هم حرف بزنيم. گفت: خيلي خوب! حرف بزنيم. ميگفت: سر سخن كه باز شد، فهميد عجب! ما چند برابر اين سواد داريم و اين را باد گرفته بود. جايي خبري نيست. يك ذره يك ذره شروع كرد به اينكه كم كم حرفهاي ما را يادداشت كند و هيچي آقا، مريد شد. چه جور مريد شد. ميگفت: سه روز تمام شد و خيلي از ما استفاده كرد و خيلي از ما عذرخواهي كرد و وقتي به منطقه وارد شديم، خوب ما هتل گرفته بوديم، گفت: نه! بايد خانهي خود من بياييد. من خودم راننده، هم راهنما، هم راننده، هم ميزبان! ميگفت: چند روزي را كه در آن كشور بوديم، حسابي از ما پذيرايي كرد. بعد هم كه ميخواستيم برگرديم، دم دريا آمد ما را سوار كرد، يك كارتن هم به ما هديه داد. ما در كشتي هديه باز كرديم كه ببينيم چيست! ديديم دو سه توپ عمامهاي است. ميگفت: از يك عمامه گذشتيم، خدا هشت عمامه به ما داد. رفيق اين طوري است.ما منبر كه ميرويم پنج رقم آدم پاي منبر ما مينشيند. بعضيها پاي منبر كه ميآيند، اين طوري نگاه ميكنند... مثل اينكه از دماغ فيل افتاده است. حالا نميدانم چهاش است؟ بابا ده سال درس خواندن، حالا يك ماشين قشنگ داشتن، يك خانهي خوب داشتن، يك كارخانه داشتن كه باد ندارد. بعضيها پاي منبر اين طوري گوش ميدهند... يك آدمهايي عاشق هستند اين طوري گوش ميدهند... يك آدمهايي مغرور هستند اين طوري گوش ميدهند... يك آدمهايي بيتفاوت هستند، اين طوري پاي منبر مينشينند. بعضي آدمها فراري هستند، پاي منبر اين طوري مينشينند... ميخواهد برود، گير كرده است. آدمها مختلف هستند.