بيانات در ديدار علما و روحانيون استان خراسان شمالى - [بیانات مقام معظم رهبری در ديدار علما و روحانيون استان خراسان شمالى]‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[بیانات مقام معظم رهبری در ديدار علما و روحانيون استان خراسان شمالى]‌ - نسخه متنی

سخنران: مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 


بيانات در ديدار علما و روحانيون استان خراسان شمالى


 


(۱۳۹۱/۰۷/۱۹ - ۲۱:۳۲)

 


بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌


 


الحمد للّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين سيّما بقيّةاللّه فى الأرضين.


 


يكى از جلساتى كه در سفرهاى ما براى بنده شيرين و دلپذير است، جلسه‌ى با روحانيون و علما و فضلا و طلاب جوان است. دلائل اين احساس هم از نظر من روشن است و يكى دو تا هم نيست. اگر كسى فلسفه‌ى روحانيت را بداند، و اگر كسى در دل حوزه‌ها با اين طلاب جوان حشر و نشر داشته باشد، خوب تشخيص ميدهد كه چرا كسى مثل بنده در سنين دهه‌ى هفتاد عمر، از جوانان طلبه و آغاز راه واردشده روحيه ميگيرم و احساس نشاط ميكنم. خوشبختانه در دوره‌ى بعد از انقلاب، طلاب شامل خواهران هم هستند. دختران دانشجو، پسران دانشجو، دانشجويان علوم دينى، طلاب، آماده‌سازان خويش براى حضور در نقاط حساس جبهه‌هاى مقدم و حساس دين‌اند. روحانيت اين است.


 


خب، امشب هم ما تا آنجائى كه حال و توان اجازه بدهد، با شما عرايضى را عرض ميكنيم؛ با اميد فراوان به اينكه ان‌شاءاللّه اين حرفها در دلهاى پاك و نورانى شما اثر بگذارد و آن تحول و حركت و تكميلى كه اين مسير نياز دارد، با همت شماها، با خواست شماها و با اراده‌ى مسئولان محترم حوزه‌ها تحقق پيدا كند.


 


اولاً عرض بكنيم؛ اين منطقه‌ى بجنورد، يعنى منطقه‌اى كه امروز «خراسان شمالى» ناميده ميشود، از فاروج بگيريد تا نزديك مرز گلستان و جنگل گلستان - شرقى و غربى و شمال و جنوبى هم كه معلوم است - يك منطقه‌ى استعدادخيز است. نميخواهيم مبالغه كنيم از لحاظ كثرت علمائى كه از اين منطقه برخاستند و آنها را با بعضى از شهرهائى كه عالمان زيادى داشتند، مقايسه كنيم؛ اما ميخواهيم عرض كنيم علمائى كه ما شناختيم كه از اين منطقه برخاستند، بسيارى‌شان جزو برجستگان استعداد بودند.


 


حالا يك نفرى كه من خودم ايشان را زيارت كردم و در درسشان شركت كردم، مرحوم آقاى آميرزا حسن بجنوردى هستند. وقتى ايشان در سال 40 يا 41 براى زيارت مشهد و قم از نجف به ايران آمدند، امام بزرگوار (رضوان اللّه تعالى عليه) اصرار كردند كه شما بايد در قم بمانيد. يعنى شخصيت علمى او جورى بود كه امام بزرگوار با آن روحيه‌ى سختگيرى كه در زمينه‌ى علم و علميات و همراهى علميات با معنويات و اخلاق داشتند، به اين مرد اصرار كردند كه شما بايد در قم بمانيد. ايشان هم قبول كردند، قرار درس هم گذاشته شد، ولى متأسفانه همان روزى كه قرار بود ايشان بيايند مدرسه‌ى فيضيه درس بگويند، سكته كردند، بيمار شدند؛ لذا مجبور شدند نمانند و برگردند نجف. البته من در نجف هم چند جلسه‌اى درس ايشان را درك كردم. مرحوم آقاى آميرزا حسن بجنوردى در مسجد طوسى درس ميگفتند و عده‌اى از فضلاى ناب در درس ايشان شركت ميكردند. ايشان مجمعى بود از استعداد و ذوق و حافظه. اين برجستگى را ما در ايشان ديديم. ايشان يكى از كسانى است كه از اين منطقه برخاسته.


 


رفيق و همدرس ايشان، مرحوم آقاى حاج ميرزا احمد بجنوردى مرتضوى بود. اين دو نفر - كه ظاهراً هم اهل خراشاه بودند - اولِ طلبگى از بجنورد آمدند مشهد، در درس مرحوم آقازاده و مرحوم آقاى حاج آقا حسين قمى شركت كردند. پدر من در آن وقت جزو فضلاى مشهد بودند؛ اينها را ميشناختند، با اينها مرتبط بودند، از اينها خيلى تعريف ميكردند. بعد هم اينها رفتند نجف. بعد از آن هم مرحوم والد ما مشرف شدند نجف، در نجف هم با اينها مربوط بودند. آقاى حاج ميرزا احمد بعد از چند سالى برگشت بجنورد. ايشان در بجنورد روحانى متصرفِ قدرتمندِ مردمىِ بانفوذ در سرتاسر اين منطقه بود. با اينكه آن وقت حكومت با روحانيون بد بود و اگر روحانى‌اى بانفوذ بود، هر طور ميتوانستند، سعى ميكردند او را از نفوذ بيندازند - يا او را با خودشان همراه كنند، يا انگشتهاى نفوذ او را ببرّند و قيچى كنند - در مورد مرحوم حاج ميرزا احمد نتوانستند اين كار را بكنند. ايشان اينجا روحانى بود، مرد بسيار محترمى بود؛ مشهد هم كه مى‌آمد - ما آن وقت طلبه‌ى مشهد بوديم - علماى مشهد از ايشان تجليل ميكردند، ديدن ايشان ميرفتند، احترام ميكردند.


 


قبل از اينها، مرحوم شيخ محمدتقىِ معروف بجنوردى بود. ايشان در مشهد امام جماعت معتبر و موجّه مسجد گوهرشاد و معروف به عبادت و زهد و علم - همه با هم - بود. البته زمان ايشان مال قرن قبل از ماست، در حدود صد سال قبل ايشان فوت كردند؛ ليكن از آن زمان تا همين چند سال قبل از اين، خانه‌ى شيخ محمدتقى در بالاخيابان مشهد و در كوچه‌اى كه به نام ايشان بود: كوچه‌ى شيخ - مشهدى‌ها كوچه‌ى شيخ و منزل شيخ را كاملاً ميشناسند - محل اجتماع مردم بود. مهمترين مجلس عزاى دهه‌ى عاشورا، همين منزل بود؛ كه مردم نذورات زيادى ميكردند، مى‌آوردند. پسر ايشان، مرحوم شيخ مرتضى، از علماى مشهد، راه ايشان را ادامه داد. بعد فرزند ايشان، مرحوم آشيخ رضا بود؛ كه ما آشيخ رضا را زيارت كرده بوديم. مرحوم آقاى حاج ميرزاحسنعلى مرواريد، داماد آقاى آشيخ رضا بودند. ببينيد، اينها برجسته‌هاى اين منطقه‌اند. بله، از لحاظ كميت زياد نيستند، اما زبده‌اند، برجسته‌اند.


 


اين استعداد را ما در زمان طلبگىِ خودمان هم ديديم. به دوستان گفتم؛ ما در درس كفايه و مكاسب مرحوم آشيخ هاشم قزوينى كه شركت ميكرديم، يك طلبه‌اى بود كه استعداد او از همه‌ى طلاب آن درس، كه شايد نزديك دويست نفر شركت ميكردند و آن وقت خيلى زياد بود - حالاها اين عددها به خاطر وسعت حوزه‌ها چيزى نيست؛ اما آن زمان دويست تا طلبه پاى يك درس، چيز مهمى بود - بالاتر بود. او در درس كفايه اشكال ميكرد و حاج شيخ را به بحث واميداشت. ايشان اهل همين منطقه بود - ظاهراً مال منطقه‌ى آشخانه بود - اسمش هم شيخ حسين كُرد بود؛ جزو كُردهاى اين منطقه بود. متأسفانه در آن دوران، اين استعدادها نه شناخته ميشد، نه وقتى شناخته شد، مورد استفاده قرار ميگرفت. كسى سؤال نميكرد فلان استعداد كجا رفت، چه شد، درس را تا كجا خواند، چقدر توانست در پيشرفت علم منشأ اثر باشد. آن زمان اينجورى بود؛ امروز نبايد اينجور باشد، و نيست.


 


در بين همين شهداى روحانى، من با دو نفر از نزديك آشنائى داشتم. البته طلاب جوانى بودند كه رفتند جنگ، جهاد كردند و به شهادت رسيدند. من اسمهاى اينها را ديدم، ولى توفيق آشنائى با اينها را از نزديك نداشتم؛ ليكن من با دو نفر از نزديك آشنائى داشتم: مرحوم آشيخ قاسم صادقى گرمه‌اى - كه اهل گرمه بود - و مرحوم طيبى. مرحوم حاج شيخ قاسم صادقى چندين سال با بنده مباحثه ميكرد؛ ما با هم شرح لمعه و مكاسب را مباحثه ميكرديم. ايشان آيت استعداد بود. او هم اگر چنانچه درس ميخواند و ادامه ميداد، يقيناً يك عالم برجسته‌اى ميشد؛ اما آن وقت معمول نبود كه از طلبه بپرسند: شما كه هستى؟ چه هستى؟ چه كار ميخواهى بكنى؟ راهنمائى كنند، دستگيرى كنند، به او كمك‌هزينه‌ى تحصيلى بدهند، برايش امكانات تحصيل فراهم كنند؛ آن روزها اين حرفها نبود. ايشان هم رفت مشغول كارهاى ديگر شد. البته در انقلاب، هم ايشان، هم مرحوم طيبى آمدند نماينده‌ى مجلس شدند و در بين هفتاد و دو شهيد حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسيدند.


 


ببينيد، پس اينجا مركز استعداد است. از خود بجنورد بگيريد تا اين مناطق اطراف - اسفراين، شيروان، فاروج - بعد اين طرف، شهرستانهاى ديگرى كه در اينجا هستند؛ چه آن منطقه‌اى كه برادران سنى ما هستند، چه آن قسمتى كه شيعه هستند.


 


برادران سنى هم حق دارند. همين روحانيت تركمن سنى - من صبح گفتم - نقش‌آفرينى كردند در خواباندن فتنه‌اى كه كمونيستها ميخواستند در اين منطقه به نام تركمنها به راه بيندازند. من از نزديك علمائى را ميشناختم كه اهل انگيزه بودند، اهل فكر بودند، اهل اقدام بودند؛ اينها نقش‌آفرينى كردند.


 


اينجا جايگاهى است كه يك حوزه‌ى علميه‌ى كامل، با سطوح عالى درسى، با كيفيتِ خوب ميتواند فراهم شود. استاد بايد بيايد. اين منطقى نيست كه طلبه حتماً در دورانهاى اوليه‌ى درس هجرت كند، برود به حوزه‌هاى بزرگ، بعد هم ديگر برنگردد؛ اين نميشود. در همين شهرستانهاى اطراف خراسان بزرگ، علماى بزرگ داشتيم. من به خيلى از اين شهرها رفتم؛ مجتهدين درجه‌ى يك در آنجا اقامت داشتند. در بيرجند دو تا مجتهد بودند كه اگر چنانچه در نجف بودند، به احتمال زياد جزو مراجع تقليد ميشدند: مرحوم تهامى و مرحوم آشيخ محمدحسين آيتى. اينها در بيرجند مانده بودند و متعلق به مردم بيرجند شده بودند. در قوچان، كسى مثل مرحوم آقا نجفى قوچانى مى‌آيد ساكن ميشود، كه يكى از شاگردان برجسته‌ى مرحوم آخوند خراسانى است. در بجنورد - عرض كرديم - مرحوم حاج ميرزا احمد مرتضوى بود، و در شهرستانهاى ديگر هم همين جور؛ علماى بزرگ و علماى برجسته‌اى بودند.


 


بعضى ميگويند خب آقا، آن وقت ارتباطات بين شهرهاى بزرگ و شهرهاى كوچك آسان نبود؛ علما مجبور بودند آنجا بنشينند. اين استدلال بعكس نتيجه ميدهد. امروز كه ارتباط آسان است، شما يك رايانه ميگيريد، پاى رايانه مى‌نشينيد، از بهترين درسهاى حوزه‌هاى بزرگ مستقيماً استفاده ميكنيد. پس امروز بايد به حوزه‌هاى بزرگ نروند، نه آن روز. شما شبهه‌ى علمى داشته باشيد، سوار ماشين ميشويد، دو سه ساعته خودتان را ميرسانيد مشهد، ميرويد پيش يك عالم دينى، شبهه را برطرف ميكنيد، برميگرديد. امروز با پيش‌آمدن امكانات فراوان، حوزه‌هاى شهرستانها بايد رونق بگيرد؛ بايد كمّاً و كيفاً توسعه پيدا كند.


 


اين طرح هجرتى كه بنده چندين سال قبل از اين مطرح كردم، موجب گسترش فعال روحانيت در سرتاسر كشور ميشود. بايد از حوزه‌هاى بزرگ هجرت كنند، بيايند در شهرستانها بمانند؛ چه اهل آنجا باشند، چه نباشند. افراد گاهى هم اهل آنجا نيستند. مرحوم محقق سبزوارى - صاحب ذخيره و صاحب كفايه و ملاى معروف و شيخ‌الاسلام بزرگ اصفهان در دوران صفويه - بلند ميشود از اصفهان مى‌آيد مشهد ساكن ميشود. آن وقت اصفهان بزرگترين شهر ايران بود، مشهد يك شهر كوچكى مثل يك ده بزرگ بود. مدرسه‌ى باقريه‌ى مشهد - كه طلبه‌هاى قديمى مشهد آن را ديده بودند و امروز خراب شده - مدرسه‌اى است كه ايشان تعمير كرده. مى‌آمدند، ميماندند، ولو شهر خودشان هم نبود. مرحوم ميرزا مهدى شهيد اصفهانى‌الاصل، كه يكى از چهار شاگرد برجسته‌ى مرحوم وحيد بهبهانى است - كه چهارتا شاگرد او به نام «مهدى» است و به آنها ميگويند «مهادى اربعه» - مى‌آيد مشهد ميماند، در همين جا هم به شهادت ميرسد. در طول اين سالها، علماى بزرگى در بين اعقاب او حضور داشتند. چه اشكال دارد اهل آنجا هم نباشند، اما بيايند؟ فضلاً از اينكه اهل آنجا باشند. اگر اهل آنجا باشند، بايد بيايند.


 


فضلاى بجنوردىِ مشهد و قم بنشينند بين خودشان ده نفر را انتخاب كنند، آنها را بفرستند اينجا، حوزه هم موظف باشد امكانات فراهم كند؛ بيايند اينجا، درسها را بگويند. حالا ميگويند تا سطح ده تدريس ميشود. بالاتر بگويند، درس خارج بگويند. بله، طلبه‌اى كه اينجا درس خارج خوانده و قريب‌الاجتهاد شده، مانعى ندارد و خوب است كه دو سال، سه سال، پنج سال هم برود در يك حوزه‌ى ديگرى - مثلاً حوزه‌ى قم يا حوزه‌ى مشهد - حضور پيدا كند و بعد برگردد اينجا. وقتى يك روحانىِ ملاىِ باسوادِ عميق در اين روزگار - كه روزگار فكر و فرهنگ و گسترش انديشه‌هاى نو در سرتاسر دنياى اسلام است - در يك شهرِ اينجورى باشد، ميدانيد چه اتفاقى مى‌افتد؟


 


امروز اين شهر يا اين استان، نزديك به چهل هزار دانشجو دارد. از اين چهل هزار دانشجو چندتاشان با شما طلبه‌ها مرتبطند؟ با چندتاشان مى‌نشينيد حرف ميزنيد؟ تعدادى از شما ممكن است به بعضى از مجامع آنها دعوت شوند و بروند؛ پنجاه نفر، صد نفر آنجا باشند، برايشان سخنرانى كنند. مسئله اين نيست. بايد بالمشافهه حرف بزنيد، طرف مقابل را بسازيد؛ اين احتياج دارد به وقت، احتياج دارد به كار، احتياج دارد به سواد كافى، احتياج دارد به ملاحظه‌ى نيازهاى فكرى و فرهنگى، و احتياج دارد به عشق؛ اين كار بايد اتفاق بيفتد.


 


خب، شما بحمداللّه جمعيت زيادى هستيد - هم خانمها، هم آقايان - در اينجا انسان مشاهده ميكند. بايد درس بخوانيد، خوب درس بخوانيد، عالم شويد، ملا شويد، قوى شويد، قدرت تجزيه و تحليل افكار نو را پيدا كنيد. مطالعات جنبى هم داشته باشيد. بعضى از اين درسهائى كه در حوزه‌ها معمول شده، در قم يا تهران، ميتواند به صورت مطالعات جنبى استفاده شود؛ مثل ادبيات فارسى، اخلاق و بعضى درسهاى ديگر - البته ادبيات عرب لازم است؛ آن جزو ابزار كار ماست - لزومى ندارد اينها حتماً در برنامه‌هاى درسى وارد شود. البته من دخالت نميكنم، سليقه‌ام را عرض ميكنم؛ برنامه‌ريزان بنشينند رويش فكر كنند.


 


طلبه بايد دستش از كتاب رها نشود؛ كتاب بخواند، همه جورش را بخواند، در دوره‌ى جوانى بخواند. اين ذخيره‌ى حافظه را كه بى‌نهايت داراى ظرفيت است، هرچه ميتوانيد، در دوره‌ى جوانى پر كنيد. ما هرچه در جوانى در حافظه انباشتيم، امروز موجود است؛ هرچه در دوران پيرى - كه بنده همين حالا هم با همه‌ى گرفتارى‌ها، بيش از جوانها مطالعه ميكنم - به دست مى‌آوريم، ماندگارى ندارد. الان شما جوانيد. اين منبع قيمتىِ ارزشمند را از اطلاعات ارزشمند، از آگاهى‌هاى مفيد و لازم در زمينه‌هاى مختلفى كه براى تبليغ به آنها احتياج داريد، هرچه ميتوانيد، انباشته كنيد؛ از اين استفاده خواهيد كرد.


 


آنچه كه لازم است عرض بكنم - كه از همه‌ى اين مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌هاى علميه است با انقلاب و نظام اسلامى. هيچ كس در عالم روحانيت، اگر انصاف و خرد را ميزان قرار بدهد، نميتواند خودش را از نظام اسلامى جدا بگيرد. نظام اسلامى يك امكان عظيمى را در اختيار داعيان الى‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده. كِى چنين چيزى در اختيار شما بود؟ امروز يك طلبه‌ى فاضل در تلويزيون مى‌نشيند نيم ساعت حرف ميزند، ده ميليون، بيست ميليون مستمع از روى شوق به حرف او گوش ميدهند. كِى چنين چيزى براى من و شما در طول تاريخ روحانيت، از اول اسلام تا حالا، وجود داشته؟ اين اجتماعات بزرگ كِى وجود داشت؟ اين نمازجمعه‌ها كِى وجود داشت؟ اين همه جوان مشتاق و تشنه‌ى معارف كِى وجود داشت؟ امروز اين جوانهاى دانشجو و غير دانشجو را كه مشاهده ميكنيد - حالا من دانشجوها را ميگويم - همه‌شان تقريباً و تغليباً مشتاقند از مفاهيم اسلامى و معارف اسلامى چيزهائى را بشناسند و چيزهائى را بفهمند و سر در بياورند. من و شما بايد زمينه فراهم كنيم كه بتوانيم به آنها جواب دهيم. اين فرصت تا امروز كِى براى روحانيت وجود داشته؟ علاوه بر اين، ابزارهاى تسهيل‌كننده، مثل رايانه‌ها و ارتباطات اينترنتى و فضاى مجازى و سايبرى هم كه الان در اختيار شماست. اگر بتوانيد اينها را ياد بگيريد، ميتوانيد يك كلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعى كه شما آنها را نميشناسيد، برسانيد؛ اين فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ نبادا اين فرصت ضايع شود. اگر ضايع شد، خداى متعال از من و شما روز قيامت سؤال خواهد كرد: از فرصت اين همه جوان، اين همه استبصار، اين همه ميل و شوق به دانستن، شما براى ترويج معارف اسلامى چه استفاده‌اى كرديد؟


 


نظام اسلامى يك چنين خدمتى به ما معممين و روحانيون كرده. مگر ميتوانيم خودمان را كنار بگيريم؟


 


اين كه يك آقائى در يك گوشه‌اى عبايش را بكشد به كول خودش، بگويد من به كارهاى كشور كار ندارم، من به نظام كار ندارم، افتخار نيست؛ اين ننگ است. روحانى بايد از وجود يك چنين نظامى كه پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامى است، با همه‌ى وجود استقبال كند. مراجع تقليد كنونى، مكرر متعددى‌شان به بنده گفتند كه ما تضعيف اين نظام را به هر كيفيتى حرام قطعى ميدانيم. خيلى‌شان از روى لطف به من پيغام ميدهند يا ميگويند كه ما تو را مرتباً دعا ميكنيم. اين نشان دهنده‌ى قدرشناسى از نظام اسلامى است. حالا يك معممى يك گوشه‌اى بيايد خودش را از نظام كنار بگيرد؛ بهانه هم اين است كه ما فلان انتقاد را داريم. خيلى خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دويست تايش به خود ما عمامه‌اى‌ها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نيست؟ وجود انتقاد و عيب در يك مجموعه مگر موجب ميشود كه انسان اين همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبيند و ملاحظه نكند؟ در روحانيت هم همين جور است؛ عيوب الى ماشاءاللّه. بنده آخوندم، طلبه هستم، از قبل از بلوغ طلبه بودم تا الان؛ بيائيد براى شما همين جا يك فهرست از بر بنويسم. صد تا اشكال در ما هست؛ اما اين صد تا اشكال موجب ميشود ما از روحانيت اعراض كنيم؟ ابداً. در مقابل اين صد تا اشكال، هزار تا حُسن وجود دارد. در كسر و انكسار مصالح و مقاصد است كه انسان ميتواند خط مستقيم را پيدا كند.


 


حوزه‌هاى علميه بايد خود را سربازان نظام بدانند، براى نظام كار كنند، براى نظام دل بسوزاند، در خدمت تقويت نظام حركت كنند؛ و اين درست عكس آن چيزى است كه سياست سرويسهاى امنيتى انگليس و آمريكا و اسرائيل و ديگران و ديگران دنبال ميكنند. آنها تلاش ميكنند بلكه بتوانند يك منفذى پيدا كنند. يك آخوندى يك گوشه‌اى حرفى ميزند، كه على‌الظاهر برخلاف خواست و فهم و عقيده‌ى كلى نظام است، بزرگش ميكنند؛ آن آدم را اگر كوچك هم باشد، از او يك تصوير بزرگى درست ميكنند، براى اينكه فاصله‌ى بين نظام و روحانيت را برجسته كنند؛ القاء كنند كه چنين فاصله‌اى وجود دارد. بنابراين حوزه‌هاى علميه نميتوانند سكولار باشند. اينكه ما به مسائل نظام كار نداريم، به مسائل حكومت كار نداريم، اين سكولاريسم است.


 


معناى حرف من اين نيست كه حالا همه بايد از روز اول بيايند در مشاغل نظام كار كنند؛ نخير، بايد درس بخوانيد. بنده از دوران مبارزات، خودم درگير مبارزات بودم. در مشهد درس مكاسب و كفايه ميدادم. خيلى از شاگردهاى ما درگير مبارزات بودند. از بس گرم كارهاى مبارزاتى ميشدند، به نظرشان مى‌آمد كه اين حرفهاى مكاسب و استدلالهاى كفايه فايده‌اش چيست. مكرر بنده به آنها ميگفتم: آقاجان! بى‌مايه فطير است؛ بايد مايه پيدا كنيد. اگر مايه پيدا كرديد، آن وقت ميتوانيد در منصب و جايگاهى مثل جايگاه امام بزرگِ عالى‌مقام، اين حركت عظيم را انجام دهيد.


 


نظام، مرتبط و متصل و همزاد است نسبت به روحانيت. اگر روحانيت نبود، شما بدانيد اين نظام تشكيل نميشد؛ اين انقلاب پيروز نميشد. بنده از قبل از انقلاب در محافل روشنفكرى بوده‌ام، با گروه‌هاى سياسى ارتباط نزديك داشته‌ام، همه‌ى آنها را هم ميشناختم، با خيلى‌هاشان هم بحث و جدل كرده بوديم. اين را من از روى اعتقاد و با استدلال ميگويم: اگر جامعه‌ى روحانيت نبود، اين انقلاب پيروز نميشد؛ تا صد سال ديگر هم پيروز نميشد. روشنفكران سياسى ما كه بعضى‌شان هم آدمهاى خوبى بودند، دلسوز هم بودند - همه، آدمهاى ناراه و منحرفى نبودند - توانائى‌اش را نداشتند، مقبوليت نداشتند، در بين مردم نفوذ نداشتند، نميتوانستند بر دلهاى مردم حكومت كنند. آن كه ميتوانست اولاً از حيث سطح، تمام كشور را فرا بگيرد، ثانياً از حيث عمق و تأثير، تا اعماق دلها نفوذ كند، روحانيت بود؛ كه همه جا بود.


 


بنده يك وقتى در اوائل انقلاب، اين آيه‌ى شريفه‌ى سوره‌ى نحل را خواندم: «اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم. و اوحى ربّك الى النّحل ان اتّخذى من الجبال بيوتا و من الشّجر و ممّا يعرشون. ثمّ كلى من كلّ الثّمرات فاسلكى سبل ربّك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للنّاس».(1) گفتم بله، اين جوانهاى طلبه مثل زنبورهاى عسل رفتند بر روى گلهاى معرفتى كه از بيان امام روئيده بود، نشستند تغذيه شدند، بعد راه افتادند به سرتاسر كشور، به مردم عسل دادند، به دشمنان نيش زدند؛ هم عسل، هم نيش؛ نيش و نوش با هم. از هيچ دسته‌اى، از هيچ حزبى، از هيچ جمعيت ديگرى غير از روحانيت، اين كار برنمى‌آمد. و اگر اين نميشد، اين انقلاب اجتماعى به وقوع نميپيوست؛ انقلابى كه همان شعارى كه در تهران روز عاشورا داده ميشود، در فلان كوره‌دهِ يك استان دورافتاده هم مردم راهپيمائى ميكنند، همان شعار را ميدهند، همان حرف را ميزنند، همان درخواست را ميكنند. اين ميشود انقلاب اجتماعى؛ كه نتيجه‌اش سقوط آنچنان حكومتى است، و تشكيل اينچنين نظامى. استقامت و استحكام و ريشه‌دارى اين نظام به گونه‌اى است كه به توفيق الهى، قرنها اين نظام پابرجا خواهد بود.


 


مبانى فكرى را هم باز خود روحانيون آماده كردند. امثال شهيد مطهرى، امثال علامه‌ى طباطبائى و بزرگانى از اين قبيل، مبانى فكرىِ مستحكم را آماده كردند؛ اين زيرساختهاى فكرى را كه بر اساس آنها ميشود نشست فكر كرد، پرورش داد، گسترش داد، تفريع فروع كرد و نيازهاى فكرى امروز جوانها را پاسخ داد. در كشور ما آن سخن قاطعى كه توانست تفكرات ماركسيستى را مثل پنبه‌اى حلاجى كند، به هم بزند و باد هوا كند، فرمايشات مرحوم مطهرى بود - كه ايشان شاگرد آقاى طباطبائى بود - و بعضى ديگر از شاگردان مرحوم علامه‌ى طباطبائى. اين نظام در يك چنين بسترى به وجود آمده.


 


بنابراين وظيفه سنگين است، كار هم زياد است. وظيفه‌ى شما خيلى زياد است. از لحاظ معنوى بايد خودتان را بسازيد؛ هم از لحاظ اخلاقى، هم از لحاظ تهذيب، هم از لحاظ تدين، هم از لحاظ پايبندى و تقيد به فرايض و نوافل و تلاوت قرآن. اين طلبه‌ى عزيز ما چه قرآن خوبى تلاوت كردند، و چه آياتى: «لقد كان لكم فى رسول‌اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الاخر و ذكر اللّه كثيرا».(2) اگر «يرجوا اللّه و اليوم الاخر» هستيم، اسوه، پيغمبر است. نه اينكه ما مثل او عمل كنيم - كه محال است - راه او را بايد ادامه دهيم. آن وقت در آيه‌ى بعد، وضع مؤمنان به اين پيغمبر روشن ميشود: «و لمّا رءا المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله».(3)


 


در جنگ احزاب، از همه طرف حمله كردند. در جنگ بدر يك گروه بودند، در جنگ احد يك گروه بودند، در جنگهاى ديگر قبائلِ كوچك بودند؛ اما در جنگ احزاب، همه‌ى قبائل مشرك مكه و غير مكه و ثقيف و غيره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نيروى رزمنده فراهم كردند؛ يهودى‌هايي هم كه همسايه‌ى پيغمبر بودند و امان‌يافته‌ى پيغمبر بودند، خيانت كردند؛ اينها هم با آنها همكارى كردند. اگر بخواهيم اين را با امروز مقايسه كنيم، يعنى آمريكا با آنها مخالفت كرد، انگليس مخالفت كرد، رژيم صهيونيستى مخالفت كرد، فلان رژيم مرتجعِ نفتخوار مخالفت كرد. پولهاشان را خرج كردند، نيروهاشان را جمع كردند، يك جنگ احزاب درست كردند؛ جنگ احزابى كه دلها را خيلى ترساند. اوائل همين سوره ميفرمايد: «و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا»؛(4) مردم را ميترساندند. الان هم همين جور است.


 


الان هم يك عده‌اى مردم را ميترسانند: آقا بترسيد. مقابله‌ى با آمريكا مگر شوخى است؟ پدرتان را در مى‌آورند! آن جنگ نظامى‌شان، اين تحريمشان، اين فعاليتهاى تبليغى و سياسى‌شان. در آخر اين سوره باز ميفرمايد: «لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم».(5) مرجفون همينهايند. در يك چنين شرائطى، شرح حال مؤمن اين است: «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله»؛ ما تعجب نميكنيم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند كه اگر پابند به توحيد باشيد، پابند به ايمان به خدا و رسول باشيد، دشمن داريد؛ دشمنها سراغتان مى‌آيند. بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ ديديم بله، آمدند. «و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الاّ ايمانا و تسليما»؛ ايمانشان بيشتر شد. منافق، ضعيف‌الايمان، فى قلوبهم مرض - كه طوائف گوناگونى‌اند - وقتى دشمن را مى‌بينند، تنشان مثل بيد ميلرزد؛ بنا ميكنند به مؤمنين باللّه و زحمتكشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذيت كردن و فشار آوردن: آقا چرا اينجورى ميكنيد؟ چرا كوتاه نمى‌آئيد؟ چرا سياستتان را اينجورى نميكنيد؟ همان كارى كه دشمن ميخواهد، انجام ميدهند. اما از آن طرف، مؤمنينِ صادق ميگويند: ما تعجبى نميكنيم؛ خب، بايد دشمنى كنند؛ «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله».


 


يك جا هم فرموده: «و لن ترضى عنك اليهود و لا النّصارى حتّى تتّبع ملّتهم»؛(6) تا وقتى كمند آنها را به گردن نيندازيد، دنباله‌رو آنها نشويد، همين آش است و همين كاسه. خودت را قوى كن كه كمندش در گردن تو تأثير نگذارد؛ يك تكان بدهى، كمندش پاره شود. خودت را قوى كن. چرا خودت را ضعيف ميكنى تا در مقابل او تسليم شوى، خاكسار شوى، به خاك بيفتى؟ «و ما زادهم الاّ ايمانا و تسليما». اينجورى باشيد عزيزان من، فرزندان من، جوانهاى طلبه! با نيت صادقانه درس بخوانيد، به قصد اينكه در اين ميدان عظيم كه در صفوف مقدمش خواهيد بود، جزو برجستگان صفوف مقدم باشيد.


 


من سفارش ميكنم كه كانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را فراموش نكنيد؛ البته با همكارى بسيج. بد است كه بين روحانى مسجد و بسيج مسجد، اختلاف به وجود بيايد. نه، با همكارى بسيج، اين كانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را مؤثر كنيد، برايش كار كنيد. بنشينيد فكر كنيد، مطالعه كنيد و سخنى كه متناسب با نياز آن جوانى است كه آنجا حضور پيدا ميكند، فراهم كنيد. مطالعه كنيد. كتابهائى وجود دارد كه ميشود از اين كتابها استفاده كرد. كتابهائى هست؛ برويد بپرسيد، تحقيق كنيد از كسانى كه اهلش هستند. خودتان را مجهز كنيد، مسلح به سلاح معرفت و استدلال كنيد، بعد به اين كانونهاى فرهنگى - هنرى برويد و پذيراى جوانها باشيد. با روى خوش هم پذيرا باشيد؛ با سماحت، با مدارا.


 


فرمود: «و سنّة من نبيّه»، كه ظاهراً عبارت است از «مداراة النّاس»؛ مدارا كنيد. ممكن است ظاهر زننده‌اى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همينهائى كه در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهمان‌نواز، هم بقيه‌ى آقايان - الان در اين تريبون از آنها تعريف كرديد، خانمهائى بودند كه در عرف معمولى به آنها ميگويند «خانم بدحجاب»؛ اشك هم از چشمش دارد ميريزد. حالا چه كار كنيم؟ ردش كنيد؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به اين جبهه است؛ جان، دلباخته‌ى به اين اهداف و آرمانهاست. او يك نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى اين حقير باطن است؛ نمى‌بينند. «گفتا شيخا هر آنچه گوئى هستم / آيا تو چنان كه مينمائى هستى؟». ما هم يك نقص داريم، او هم يك نقص دارد. با اين نگاه و با اين روحيه برخورد كنيد. البته انسان نهى از منكر هم ميكند؛ نهى از منكر با زبان خوش، نه با ايجاد نفرت. بنابراين با قشر دانشجو ارتباط پيدا كنيد.


 


آقاى فرجام در مورد لباس روحانيت تذكر خوبى دادند. آنهائى كه درسشان يك قدرى پيش رفته، لباس روحانيت بپوشند؛ اما بدانند لباس طلبگى پوشيدن، بار سنگينى است. اين عمامه‌ى چند سيرى كه شما روى سرت ميگذارى، خيلى سنگين است. بمجردى كه ديدند شما عمامه دارى، سيل سؤال و اشكال و اينها وارد ميشود. اگر آنچه كه نميدانى، گفتى نميدانم، بعد رفتى آن را تحقيق كردى و دانستى و احياناً آمدى به او گفتى، اين خوب است؛ اما اگر آنچه كه نميدانى، به شكل غلط جواب دادى، يا چون نميدانستى، عصبانى شدى كه چرا اين را از من سؤال كرد، اين ديگر خوب نيست. اگر بناست آدم اينجور باشد، نبودن بهتر است.


 


امامت جماعت در مساجد را محترم بشماريد، مهم بشماريد. كسانى كه شايستگى دارند، امامت مساجد خيلى مهم است. در هر وعده‌ى نماز، يا لااقل در هر شبانه‌روزى يك وعده‌ى نماز، با مردم حرف بزنيد و افكار را باز كنيد. با ذكر حقايق دين و مناقب ائمه (عليهم‌السّلام) دلها را روشن كنيد؛ دلها روشن ميشود.


 


خب، صحبت ما يك قدرى طولانى هم شد. خداوند ان‌شاءاللّه بركات وجود جناب آقاى مهمان‌نواز را براى اين منطقه محفوظ بدارد. در ديدارهائى كه گاهى با ايشان داشتيم، راجع به آمدن به بجنورد مكرر ميگفتند، ما هم ميگفتيم چشم، «الامور مرهونة بأوقاتها»؛ خب، حالا اوقاتش رسيد. ايشان در بجنورد مانده‌اند، كار بسيار خوبى كردند؛ بركتى هستند براى اين شهر. ايشان وظائفى دارند؛ امام جمعه‌ى محترم هم كه بحمداللّه انسان احساس ميكند هم خوش‌بيان، هم خوشفكر، هم تواناى براى كار هستند، ان‌شاءاللّه به وظيفه‌ى امامت جمعه به بهترين وجهى عمل ميكنند. اين يكى از همان مواردى است كه بنده آرزو دارم: چيزى از دست ندهيم، چيزى هم به دست بياوريم. بجنورد الحمدللّه آقاى مهمان‌نواز را از دست نداد و بركات وجود ايشان، مراجعه‌ى به ايشان، مثل سابق هست؛ يك چيزى هم اضافه گيرمان آمد، كه امام جمعه‌ى محترم است.


 


خدايا! آنچه را كه ميكنيم، آنچه را كه ميگوئيم، آنچه را كه در نيت ميگذرانيم، براى خودت و در راه خودت قرار بده؛ آن را به كرم و فضلت از ما قبول كن. پروردگارا! قلب مقدس ولى‌عصر را از ما راضى كن؛ ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! اين جمع حاضر و ديگر فضلا و طلاب و روحانيونى كه هستند و در اين منطقه‌ى بزرگ مشغول كارند، همه را سربازان واقعى اسلام و قرآن قرار بده. اين الفت و انسى كه امروز بين برادران شيعه و سنى در اين منطقه هست، روزبه‌روز آن را بيشتر كن؛ همه‌شان را به راه خير و راه صلاح و راه هدايت امت راهنمائى بفرما.


 


والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته‌


 



 


1) نحل: 68 و 69


 


2) احزاب: 21


 


3) احزاب: 22


 


4) احزاب: 13


 


5) احزاب: 60


 


6) بقره: 120

/ 1