حکايت غيبت - حکایت غیبت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت غیبت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکايت غيبت

طليعه

يا صاحب الزمان!
نوح‏عليه السلام عمرى بس دراز داشت و اين آيت شگفت، نشانه اي بر ديرزيستي توست.

صالح‏عليه السلام از ميان قوم خود غايب شد و بدينسان مردمان ديرباور، غيبت تو را باور کردند.

يوسف‏عليه السلام گرفتار زندان گشت و اين نشانه اي بر تنهايي و غربت تو شد که در زندان غيبت گرفتار آمده اي.

موسى‏عليه السلام پنهان از ديدگان دشمن بدنيا آمد تا آيتي ديگر در تولّدي پنهان رخ نمايد.

درباره ي مسيح‏عليه السلام اختلاف بسيار شد و معلوم گشت که اختلاف در باره ي تو نيز دليل بر بودن توست.

خضرعليه السلام تاكنون زنده است تا مونس تنهائى تو باشد و نشانه اي ديگر بر ديرزيستي تو.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در پيكار با كافران شمشير از نيام بركشيد و اسوه ي قيام خونين تو شد.

و اينك اى صاحب عصر، اى وارث پيامبران،
اى كوبنده ي كافران و دشمن ستمگران،
اى خون‏خواه حسين‏عليه السلام و تسلّى‏بخش دل زهراعليها السلام،
با عصاى موسى‏عليه السلام در دست،
و دَم مسيحاعليه السلام بر لب،
و ذوالفقار على‏عليه السلام بر كف،
و رداى رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم بر دوش،
بشتاب كه جان ها به لب رسيد.

1. اندوه صادق

وقتى او را در آن حال ديدم، مات و مبهوت بر جاى ماندم. چند نفرى هم كه هم راه من بودند ، مثل من، از ديدن اين صحنه شگفت زده شدند. هرگز او را در چنين حالتى نديده بوديم. صحنه ي عجيب و تكان دهنده‏اى بود
روى خاك نشسته بود ، بى‏هيچ زيراندازى. پيراهنى خشن ، بافته از موى زبر و درشت، با آستين هاى كوتاه و بدون يقه، در بر داشت، سخت مى‏گريست ، مثل مادر جوان مرده ، آن چنان سوزناك و اندوهبار كه دل سنگ را آب مى‏كرد. غم در چشمانش موج مى‏زد، چهره‏اش بسى دردناك مى‏نمود، رنگ از رخساره‏اش پريده بود، از شدت گريه، ديدگانش رنجور و خسته و فرسوده شده‏ بود، شنيديم كه در آن حالِ اشك و ناله مى‏گويد:

آقاى من ! غيبت تو خواب از ديدگانم برده و بستر خواب و آسايش را بر من، تنگ و ناآرام نموده و راحت قلب مرا ربوده‏است.

سرور من ! پنهانى تو مصيبت هاى مرا به اندوهى جاودانه پيوند زده‏است .

مولاى من ! نهانى و ناپيدايى تو باعث مي شود تا من يک به يک يارانم را از دست بدهم و از شمار آنان کاسته گردد، تا جايي که جمع دوستانم پراکنده خواهند شد.

سيّد من! هنوز از مصيبت هاي گذشته و بلاهاي پيشين اشک ريزان ديدگانم، خشک نشده و آه سينه ام آرام نگرفته است که مصيبت ها و دشواري هاي سخت تر و فزون تر و دردناک تر، بر من فرود مي آيند.

بلاها و حوادث ناگواري که پيش روي ماست، به خشم تو آميخته است و دشواري هاي جانکاهي که به زودي با آن ها دست به گريبان خواهيم بود، با ناخشنودي تو هم راه است.1

با خود گفتم : خدايا ! اين چه حالى است ؟ اين اشك و ناله براى چيست ؟ اين سوز و گداز از كجاست ؟ با چه كسى اين گونه دل سوز و جان گداز سخن مى‏گويد ؟ دورى و مهجورى چه كسى او را تا بدين حد افسرده و پريشان خاطر ساخته است ؟

2. حکايت غيبت

من سَدير هستم ، سَدير صَيرَفى. با مُفَضَّل ‏بن عمر و ابوبصير و اَبان ‏بن تَغلِب ، به نزدش آمده‏ايم . ما ، از ياران بسيار نزديك و هم‏نشينان خلوت او هستيم؛ از كسانى كه بى‏حضور بيگانگان، مى‏توانيم به نزدش برويم؛ از كسانى كه آن حضرت مى‏تواند برخى از اسرار امامت را براى ما بگويد.

امروز هم براي ديدارى خصوصى، به نزدش آمده‏ايم؛ امّا از ديدن آن صحنه، از شدّت حيرت، عقل و انديشه مان به پرواز در آمد و قدرت فكر کردن را از دست داديم. دلهايمان از آن سخنان جان سوز به درد آمد . گمان كرديم كه حادثه‏اى ناگوار رخ داده و بلائى سخت و سنگين بر او فرود آمده‏است. هيچ گاه امام را تا به اين اندازه ناراحت و غمگين نديده بوديم. با نگرانى پرسيديم:

اى فرزند بهترين خلق خدا ! اى پسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ! خداوند ديدگان شما را گريان نسازد! از چه روى اين چنين سخت و سوزناك اشك مى‏ريزيد ؟ كدامين رخ داد دل شما را به درد آورده و شما را گريان ساخته است ؟ كدامين ماتم و اندوه خاطرتان را تا بدين حدّ آزرده ساخته است ؟
مولايمان امام صادق‏عليه السلام آهى عميق و غمبار كشيد، آهي چنان سوزناک که غم و اندوه و نگرانيش را فزوني بخشيد. در همان حال فرمود :

واي بر شما! چه بگويم ؟ از كدامين غم دل عقده بگشايم ؟ امروز ، صبحگاهان ، به كتاب « جَفر» نظري افكندم. کتاب « جَفر» را که مي شناسيد؟ همان کتاب که علم و دانش مربوط به مرگ ها و مصيبت ها و بلاها و دانش تمام حوادثي که پيش از اين رخ داده و پس از اين رخ مي دهد، همه و همه، در آن آمده است. همان کتابي که خداوند - که نامش پاک و مقدس است- آن را تنها به محمد و امامان پس از او، عطا فرموده است.

آري، در آن كتاب ماجراها و حوادث مربوط به حضرت مهدى‏عليه السلام را ديگر بار خواندم و در آن ها انديشيدم .

داستان تولّد شگفت انگيز او را خواندم؛
حکايت غيبت و نهان زيستي آن عزيز را دانستم؛
ماجراي به درازا كشيده شدن روزگار غيبت را خواندم؛
از طولانى بودن عمر آن عزيز بر اثر همان درازاي دوران غيبت، آگاه شدم.

تمامي اين ها را خواندم و ديدم و دانستم كه در روزگار غيبت او چه بلاها و مصيبت هاى سخت و سنگيني دامنگير مؤمنان مى‏شود .

ديدم كه چگونه به سبب طولانى شدن دوران غيبت، شك‏ها و ترديدها در دل ها ايجاد مى‏شود .

خواندم که بسيارى از مردم در اين دوران محنت‏زا ، از حريم دين و آيين بيرون مى‏روند .

دانستم که بسيارى از مسلمانان ريسمان الاهى اسلام و ولايتى را كه به گردن افکنده بودند، از گردن مي گشايند و دست از دين مى‏شويند.

خواندم كه چه حوادث سخت و هولناكى در روزگار پنهانى او رخ مى‏دهد .

وقتى اين ها را ديدم ، دلم لرزيد و اندوه مرا فراگرفت و با همه ي وجود ، فقدان و فراق فرزندم مهدى را حس كردم و از دورى او گريستم.2

3. سنت هاي پيامبران

با شنيدن‏ اين‏سخنان، ما متحيّر و كنجكاو به آن‏حضرت‏ گفتيم:

اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم، ما را هم در پاره اي از دانشي که در اين باره دريافته اي، شريک کن و بدين سان بر ما کرامتي فرما و شرافتي نصيبمان کن. ما را هم به برخى از حوادث روزگار غيبت آگاه كن! مى‏خواهيم بدانيم چگونه در دورانِ غيبت حضرت مهدى‏عليه السلام اين همه سختى و دشوارى رخ مى‏دهد و چرا بسيارى از مردم از دايره ي دين و ايمان بيرون مى‏روند؟
امام‏عليه السلام چون كنجكاوى و اشتياق ما را ديد ، فرمود:

خداوند درباره ي مهدى‏عليه السلام سه ويژگى از سه پيامبر را جاري فرموده است:

· تولّد او را همانند تولّد موسى‏عليه السلام مقدّر فرموده است؛
· غيبت او را مثل غيبت عيسى‏عليه السلام بنا نهاده است؛
· و به درازا كشيدن فرج و گشايش و نجات او را همچون به درازا كشيدن فرج نوح‏عليه السلام قرار داده‏است؛
و افزون بر اين سه ويژگى از سه پيامبر، عمر طولانى بنده ي شايسته ي خود ، يعنى خضرعليه السلام را هم دليل روشنى بر ديرزيستى آن حضرت قرار داده است.3

حضرت صادق در سخني ديگر که من مخاطب آن امام بودم، جاري بودن سنت هاي پيامبران در حضرت مهدي عليه السلام را چنين بيان فرمود:

به راستي که براي قائم ما غيبتي است که دورانش به درازا مي کشد.

من از امام عليه السلام پرسيدم: اي پسر پيامبر، چرا چنين مي شود؟
امام عليه السلام فرمود: همانا خداوند مي خواهد سنت هاي پيامبران را در غيبت هايي که داشته اند، حتما ،ً در باره ي حضرت مهدي عليه السلام نيز جاري و ساري سازد.

آن گاه امام عليه السلام تأکيد فرمود: اي سدير، ناگزير بايد تمامي دوران ها و زمان هاي غيبت پيامبران پيشين در باره ي امام زمان به طور کامل به انجام رسد. خداوند مي فرمايد: بي ترديد شما نيز بر همان حال برخواهيد نشست. يعني بر همان سنت هاي کساني که پيش از شما بوده اند، خواهيد بود.4

افزون بر غيبت و نهان زيستي برخي از پيامبران، سنت هاي ديگري نيز در ميان آنان بوده است که امام صادق عليه السلام در مجلسي که ما به حضورش رسيديم، برخي از آن سنت ها را بيان فرمود.5

4. کابوس فرعون

با اشارت هاى امام‏عليه السلام آتش اشتياق ما دو چندان شد . از حضرت درخواست كرديم تا با تفصيل و توضيح بيشترى، پرده از اسرار نهفته در سخنان خويش بردارد. امام‏عليه السلام كه شوق و نياز ما را ديد، چنين فرمود:

فرعون، در پي خوابي دهشتناک، دانست که زوالِ پادشاهيِ ستمگرانه ي او نزديک است و کسي که هنوز به دنيا نيامده است، بساط حکومت و بدتر از آن، سازمان سياه و شيطانيِ او را برمي چيند؛ همان سازمان سياهي که فرعون را نه تنها بر مسند حکومت که بر مسند دروغين خدايگاني نشانده بود.

در پي آن خواب خوفناک، كاهنان دربار را فراخواند و از ايشان خواست تا تعيين کنند چه کسي چنين مأموريّتي را خواهد داشت و از کدامين نسل و خاندان خواهد بود. قصد و غرض فرعون از اين جست و جو، يافتن و کشتن آن کس بود تا خوابش با پيش گيري، تعبير نشود.

كاهنان پس از تلاش و کند و کاو بسيار، دانستند که آن کس کيست. آنان به فرعون گفتند:

او فرزندى از بنى‏اسرائيل خواهد بود كه هنوز به دنيا نيامده است .

فرعون كه از تولّد آن فرزند به شدّت مى‏هراسيد ، فرمانى هولناك صادر كرد . فرمان فرعون سايه‏اى از وحشت و هراس بر بنى‏اسرائيل افكند.

قوم بنى‏اسرائيل ساليان درازى بود كه در سرزمين مصر به بردگى و اسارت، زير فرمان فرعون و فرعونيان، روزگار مى‏گذراندند .

سال ها بود كه منتظر بودند تا وعده ي يوسف در باره ي نجات آنان عملى شود . آن ها مى‏دانستند مردى از بنى‏اسرائيل ظهور خواهد كرد و ايشان را از ستم فرعون رهايى خواهد بخشيد.

فرعون فرمان داد تا تمامىِ زنان بنى‏اسرائيل كه فرزندى در شكم دارند ، دستگير شوند . فرعون گفت: شكم اين زنان بايد دريده شود و فرزندانى كه هنوز به دنيا نيامده‏اند ، بايد كشته شوند .

سايه ي شوم فرمان فرعون همه جا حضور داشت . مأمورين او هر جا زنى را از بني اسرائيل مى‏يافتند كه فرزندى در شكم داشت ، فوراً شكم او را مى‏دريدند و فرزندش را مى‏كشتند . جاسوسان همه جا حضور داشتند و به مأمورين گزارش مى‏دادند كه چه كسى فرزندى در راه دارد و مأمورين هم بى‏درنگ، حاضر مى‏شدند و بي رحمانه، کارشان را مي کردند. بدين سان بيش از بيست هزار كودك كشته شد.

امّا چه كسى مى‏توانست با اراده ي خداوند به ستيز برخيزد؟ فرعون؟! فرعون كوچك تر از آن بود كه بتواند با خدا بجنگد . با تمامي تلاش هاي خونين و كوشش هاي شيطاني فرعون ، موسي به امر و خواست خداوند ، در پناه و حفظ الهى به دنيا آمد.6

همين ماجرا به نوعي ديگر در ميان امّت اسلام اتفاق خواهد افتاد:

بنى‏اميّه و بنى‏عبّاس ، دشمنان اصلي اسلام - که در لباس خليفه و جانشين رسول خدا جلوه گر شده و مي شوند- مى‏دانند كه پادشاهى ايشان و همه ي ستم‏پيشگان، به دست حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه نابود خواهد شد . آن ها، هم چنين مى‏دانند مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه از خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است ، از اين رو، به دشمنى با خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم برخاسته و بر‏مي خيزند و شمشيرهايشان را در كشتن اين خانواده و نابودى نسل رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به كار گرفته و مي گيرند و همان گونه که فرعون، خيال خام و کودکانه ي در افتادن با اراده ي خداوندي را در سر مي پروراند، بني اميّه و بني عباس نيز جاهلانه، مي پندارند که مي توانند در اراده ي خداوندي خللي به وجود آورند و مهدى‏عليه السلام را بكشند تا وعده ي خداوند در برچيده شدن بساط ظلم و ستم، به انجام نرسد. امّا خداوند نمى‏خواهد امر پنهانى تولّد حضرت مهدى‏عليه السلام بر هيچ‏يك از ستمگران آشكار شود. آرى، خداوند اراده فرموده است تا نور خويش را كامل كند، هر چند كافران راخوش نيايد.7

ماجراى تولّد حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه كاملاً شبيه داستان تولّد حضرت موسى‏عليه السلام است. او به دنيا خواهد آمد و دشمنان كارى از پيش نخواهند برد، چنان که فرعون هم نتوانست از تولّد موسى ‏عليه السلام جلوگيرى كند.8

شگفت آن که داستان تولّد پنهاني حضرت ابراهيم نيز همانند ماجراي حضرت موسي است و در حديثي از امام سجاد عليه السلام، تولّد مخفي حضرت مهدي، به آن داستان تشبيه شده است.9

البته ناگفته نماند که امام صادق عليه السلام در سخني ديگر، به دو شباهت و سنت از حضرت موسي که در قائم عليه السلام وجود دارد، اشاره فرموده است. در آن سخن، افزون از ولادت پنهاني آن حضرت، از غيبت امام عليه السلام نيز ياد شده است؛ چنان که حضرت موسي نيز سالياني چند از ميان قومش، غائب گشت.10

پيش از امام صادق، پدر بزرگوار آن حضرت، امام باقر و پيش تر از او، حضرت سجاد عليهما السلام، از ويژگي ديگري که در حضرت موسي عليه السلام بود و در باره ي حضرت مهدي عليه السلام نيز خواهد بود، ياد کرده اند. در آن سخن، به داستان گريختن حضرت موسي از دست مأمورين فرعون - که در پي يافتن و کشتن آن حضرت بودند- اشاره و گفته شده است که دشمنان حضرت مهدي نيز در پيِ آن اند که آن عزيز را از ميان بردارند و او هم از دشمنان مي گريزد و هشيارانه، پنهان مي شود تا در زمان موعود، قيام فرمايد و پوزه ي کثيف ستم کاران را به خاک مذلت و خواري بمالد.11

ويژگي هاي ديگري را هم امام باقر عليه السلام از حضرت موسي ياد کرده و فرموده است که آن ويژگي در باره ي قائم آل محمد نيز خواهد بود. در سخن امام باقر عليه السلام آمده است:

و اما شباهت حضرت مهدي به موسي عليه السلام، دوام ترس آن حضرت از ستم فرعونيان و درازاي دوران غيبت و پنهاني ولادت و سختي هايي است که پيروان آن حضرت پس از غيبت او متحمل شدند. آن سختي ها، آزارها و خواري هايي بود که به آنان رسيد. آن دوران دشوار به طول انجاميد، تا آن که خداوند به موسي اجازه ي ظهور داد و او را ياري کرد و در پيروزي بر دشمنش، تاييدش فرمود.12 همين امور در باره ي امام زمان عليه السلام نيز به وقوع مي پيوندد.

پيامبر ديگري که پديده ي غيبت در باره ي او هم رخ داد، حضرت صالح عليه السلام بود که غيبت حضرت مهدي عليه السلام به پنهاني و غيبت او نيز تشبيه شده است.13

5. معمّاي مسيح

و امّا ماجراى عيسى‏عليه السلام و شباهت حضرت مهدي عليه السلام به آن عزيز:

يهوديان دنياخواه از پيشرفت دعوت حضرت عيسي، سخت نگران بودند؛ هر چند عيسي از بني اسرائيل بود و از ميان خود آن ها برخاسته بود، هر چند آمده بود تا ديانت حضرت موسي را تکميل کند، هر چند قيام کرده بود تا غبار سنگين تحريف را از چهره ي تورات و تعاليم آسماني حضرت موسي عليه السلام بزدايد؛ امّا يهوديان او را دشمن خواسته هاي شيطاني و دنيايي خويش دانستند و به مخالفت با او برخاستند.

كار عيسى‏عليه السلام بالا گرفته بود؛ روز به روز، بر عدّه ي پيروان او افزوده مى‏شد . آيين عيسى‏عليه السلام مى‏رفت تا يهوديّت تحريف شده را رسوا كند و يهوديان ، مثل هميشه ، به فكر توطئه افتادند. آن ها در کشتن و نيز در زمينه چيني براي کشته شدن پيامبرانشان، پيشينه ي بدي داشتند. آنان قوم بدي بودند، هم به دست خويش، پيامبران خدا را مي کشتند و هم با افشاگري و آشکار کردن اسرار پيامبران، زمينه ي کشته شدن آنان را به دست دشمنان و کافران، فراهم مي کردند.14

بر اساس همان پيشينه، توطئه ي قتل عيسى‏عليه السلام فراهم مى‏شود و روميان - که حاکمان آن روز سرزمين فلسطين بودند- به تحريك يهوديان، كمر به قتل عيسى‏عليه السلام مى‏بندند . حکمي که صادر مي شود اين است که عيسى‏عليه السلام بايد به صليب كشيده شود. بايد كشته شود .

سربازان رومى، به خيال خام خود، عيسى‏عليه السلام را دستگير مى‏كنند و او را به صليب مى‏كشند.

يهوديان و مسيحيان، همگى، اکنون نيز مى‏پندارند كه عيسى‏عليه السلام به صليب كشيده و كشته شده‏است، امّا سربازان رومى كه عيسى‏عليه السلام را نمى‏شناختند ، شخص ديگرى را به جاى مسيح‏عليه السلام دستگير کردند و او را به صليب کشيدند.15

آري، مسيح‏عليه السلام مصلوب نشده‏ است و خداوند هم بر اين حقيقت شهادت داده است.

ماجرايي که موجب شد تا يهوديان و سربازان رومي دچار اشتباه شوند، همان است که از قول امام باقر عليه السلام نقل شده است:

شبي که قرار بود خداوند عيسي را به آسمان ببرد، آن حضرت با ياران و حواريان خويش قرار گذاشت تا همگي نزد او گرد آيند. آنان دوازده نفر بودند. حضرت عيسي آنان را به داخل خانه اي برد و سپس از گوشه ي خانه، از چشمه اي بيرون آمد، در حالي که قطرات آب از سرش فرومي ريخت. آن گاه فرمود: همانا خداوند به من وحي کرده است که هم اينک، مرا به آسمان مي برد و مرا از دست پليد يهوديان نجات مي دهد.

در پي اين سخن شگفت، پرسيد: کدام يک از شما حاضر است تا شبح من بر وي افکنده شود و به جاي من کشته و به صليب کشيده شود و هم راه با من در درجه ي من در بهشت باشد؟
جواني از ميان جمع عرض کرد: اي روح خدا، من حاضرم چنان کنم که فرمودي. مسيح فرمود: آري، تو همان کس هستي.

بار ديگر عيسي فرمود: آگاه باشيد، همانا يکي از شما هم پيش از آن که صبح فرارسد، دوازده بار به من کافر مي شود. اين بار هم مردي برخاست و گفت: اي پيامبر خدا، من همان ام. حضرت مسيح به او فرمود: آيا در دل و درون خويش چنين حسّي داري؟ اگر چنين است، تو هم همان باش که تا صبح گاهان دوازده بار به من کافر مي شود.

در پي اين سخنان، چنين پيش بيني فرمود: آگاه باشيد، شما پس از من سه گروه مي شويد:

دو گروه بر خداوند افترا مي بندند و بدين سان جايگاهشان در آتش خواهد بود و يک گروه از شمعون پيروي مي کنند و در برابر خداوند جز راستي و درستي پيشه نمي سازند و از همين رو، بهشتي مي شوند.

در پايان اين سخنان سرنوشت سازِ حضرت عيسي، خداوند، در برابر ديدگان شگفت زده ي حاضران، از گوشه ي خانه او را بالا برد.

يهوديان عيسي ستيز، همان شب براي دستگيري آن حضرت به آن خانه هجوم آوردند و نخست همان مردي را که جناب مسيح فرموده بود: همانا از ميان شما کسي خواهد بود که تا صبح گاهان دوازده بار به من کافر مي شود، دستگير کردند و سپس جواني را که شبح عيسي بر او افکنده شده بود، گرفتند و او را کشتند و به صليب کشيدند و آن فرد نخست، به عيسي کافر شد.16

بدين سان بود که يهوديان پنداشتند عيسى‏عليه السلام را به صليب کشيدند و کشتند؛ امّا او از نظرها پنهان شد و به آسمان رفت و به خواست خداوند، اين پنهانى تا زمان قيام حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه ادامه خواهد يافت.

ما همگى با دقّت و شگفتى بسيار، به سخنان مولايمان امام صادق‏عليه السلام گوش جان سپرده بوديم. آن حضرت چنين ادامه داد:

غيبت و پنهانى حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه هم شبيه غيبت حضرت عيسى‏عليه السلام است، چون به سبب طولانى شدن روزگار غيبت، عدّه ي زيادى از امّت اسلام منكر او خواهند شد و درباره ي او به اختلاف خواهند افتاد:

· گروهى به ناروا و از روي گمراهي، خواهند گفت: او اصلاً به دنيا نيامده‏است.

· برخي هم مي گويند: آن حضرت به دنيا آمده و سپس مرده است.

· گروهي هم با اين سخن: «يازدهمين امام عقيم بوده و اصلاً فرزندي نداشته است.» کافر مي شوند.

· عدّه‏اى هم مى‏گويند: امامان سيزده نفر و بلكه بيش از سيزده نفرند و قائم‏عليه السلام هم سيزدهمين امام و شايد پس از سيزدهمين امام خواهد بود و به اين ترتيب مانند تيري که از چله ي کمان بجهد، از دايره ي دين بيرون مي روند.

· و عده‏اى هم با اين سخن که: «روح حضرت مهدى‏عليه السلام در جسم ديگران حلول مي کند و از زبان آنان سخن مي گويد.» خدا را عصيان خواهند كرد.17

· و عدّه‏اى هم معتقد مي شوند كه آن حضرت مرده‏ است و هنگامى كه قيام كند، مى‏گويند: چطور چنين چيزى ممكن است؟ حال آن كه او مرده و استخوان هايش هم پوسيده است.18

5. يوسف زنداني

پيش از آن که داستان نوح و شباهت آن حضرت به امام زمان را از زبان امام صادق، تعريف کنم، اين نکته را هم بگويم که ايشان در سخناني که از آن حضرت نقل مي کنم، به بيان شباهت سه پيامبر با قائم عليه السلام پرداخته است؛ اما در سخناني ديگر، شباهت ها و سنت هايي ديگر از پيامبران را نيز بيان فرموده است.

مناسب است در باره ي شباهت شگفت انگيز قائم آل محمد با حضرت يوسف، به اين حديث که من خود آن را از صادق آل محمد شنيدم، گوش فرادهيم:

يک بار امام عليه السلام مي فرمود: در صاحب اين امر، شباهتي از يوسف است. من عرض کردم: گويا شما از زندگي پنهاني و يا غيبت و نهاني امام زمان ياد مي کنيد؟
19
امام به من فرمود: مردماني که غيبت امام زمان عليه السلام را منکرند، چه چيزي از اين رخ داد را انکار مي کنند؟ آنان بر اثر دشمني با آن حضرت، مسخ و به سان خوک شده اند.

داستان يوسف و برادرانش بسيار روشن و گوياست. برادران يوسف پسران پيامبر خدا بودند و با يوسف تجارت کردند و با او رو در رو، به گفت وگو پرداختند و خريد و فروش داشتند و با آن که يوسف برادرشان بود، او را نشناختند تا آن که يوسف خود را معرفي کرد و گفت: من يوسف ام و اين هم برادر من است.

اين امت نفرين شده چه چيزي را انکار مي کنند؟ آيا منکر آن اند که خداوند در دوراني از دوران ها، در بار ه ي حجت خويش، همان کند که در باره ي يوسف انجام داد؟ يوسف فرمان رواي سرزمين مصر شد و فاصله ي ميان او و پدرش به اندازه ي هژده روز مسافرت با کاروان هاي معمولي بود. يوسف اگر مي خواست پدرش را از جاي گاهش آگاه کند، مي توانست. هنگامي که يعقوب و فرزندانش بشارت زنده بودن يوسف را شنيدند، آن مسير را به شتاب، در نُه روز پيمودند.

اين امت منکر چه چيزي اند؟ آيا آنان منکر آن اند که خداوند همان کاري را که با يوسف کرد، با حجتش نيز انجام دهد؟
آيا خداوند نمي تواند کاري کند که حضرت مهدي عليه السلام در ميان بازارهاي آنان راه رود و بر فرش هايشان گام نهد ولي در همان حال او را نشناسند؟
آيا نمي شود اين پنهاني تا هنگامي که خداوند به آن حضرت اجازه ي قيام دهد، ادامه يايد؟ چنان که خداوند به يوسف اجازه دهد تا آن گاه که برادران از او پرسيدند: آيا تو همان يوسفي؟ خويشتن را به آنان بشناساند و بگويد: آري، من يوسف ام!20

در جايي ديگر، امام عليه السلام به سنت و شباهتي ديگر ميان يوسف و قائم اشاره کرده است:

... و اما سنتي که از يوسف در مهدي است، پوشيدگي آن حضرت است. خداوند ميان او و مردم پرده اي افکنده است. او را مي بينند و نمي شناسندش.21

شبيه به همين شباهت و سنت يوسف و قائم عليه السلام از امام باقر نيز روايت شده است:

... و اما شباهت مهدي به يوسف، غيبت بوسف از خاص و عامّ مردم و پنهانيش از برادران و پوشيدگي امرش بر پدرش يعقوب با وجود نزديکي فاصله ي ميان او و پدر و خانواده و پيروانش بود. 22همين ويژگي در باره ي قائم آل محمد صادق است.

6. نوحه ي نوح

و اما قصّه ي نوح‏عليه السلام:

خداوند نوح را به پيامبري برانگيخت و آن حضرت قومش را از فرجام شوم بت پرستي، بيم داد و به آنان گفت که جز خداي يکتا را نپرستند و چنين هشدارشان داد: من از عذاب روزي دردناک بر شما بيمناک ام.

در برابر اين دل سوزي، گروهي از سران سرکش قوم کافر گفتند: ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم و نيز جز آن نيست که عدّه اي از فرودستان از تو پيروي مي کنند و تو و پيروانت هم هيچ برتري و فضيلتي بر ما نداريد؛ بلکه شما را دروغ گو مي پنداريم.

نوح به آنان فرمود: اي قوم من، به من بگوييد اگر من بر حجّت و دليلي روشن از پروردگارم باشم و او از سوي خويش رحمتي بر من ارزاني فرموده باشد- که بر شما پوشيده و پنهان است- آيا بايد من و پيروانم شما را نسبت به آن رحمت خدايي که از پذيرفتنش اکراه داريد، به پذيرش آن، وادار کنيم؟

کافران که همه چيز را از مَنظر مال و دارايي مي ديدند، چنان مي پنداشتند که نوح در پي آن است که با دعوتش به سوي خداپرستي و انجام رسالتي که به عهده دارد، از آنان مال و ثروتي دريافت کند؛ از اين رو، به آنان فرمود: اي قوم من، از شما مالي نمي خواهم؛ مزد من تنها به عهده ي خداوند است و از سوي ديگر [بر خلاف خواسته ي شما] کساني را که ايمان آورده اند، از خود نمي رانم. آنان به ديدار پرورگارشان نائل خواهند شد، ولي شما را قومي مي بينم که ناداني مي ورزيد.

اي قوم من، اگر آنان را از خود برانم، چه کسي مرا در براب خدا ياري خواهد کرد؟ آيا به خود نمي آييد؟
نوح در پاسخ به سخن کافران که به او گفته بودند: ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم و جز آن نيست که عدّه اي از فرودستان از تو پيروي مي کنند و تو و پيروانت هم هيچ برتري و فضيلتي بر ما نداريد؛ بلکه شما را دروغگو مي پنداريم. به آنان فرمود: من به شما نمي گويم که گنجينه هاي خداوند نزد من است و غيب هم نمي دانم و نيز نمي گويم که من فرشته ام و نمي گويم که خداوند هرگز به کساني که ديدگانتان آنان را خوار و خفيف مي بينند، خيري نمي دهد. خداوند به آن چه آنان در دل و درون دارند، آگاه تر است. من اگر جز اين ها که گفتم بگويم، در آن هنگام، از ستم کاران خواهم بود.

کافران که در برابر حجّت و برهان نوح پاسخي نداشتند، از درِ انکار و استهزا در آمدند و گفتند: اي نوح، به راستي با ما جدال کردي و بر جدال خويش افزودي. پس، آن چه را از عذاب به ما وعده دادي، بياور، اگر از راست گوياني!
کافران به آن سخن نوح که پيش تر گفته بود: من از عذاب روزي دردناک بر شما بيمناک ام، اشاره داشتند.

نوح هم به آنان فرمود: تنها خداوند است که اگر بخواهد، عذابي را که در پي آن هستيد، بر شما فرود مي آورد و البتّه شما نمي توانيد او را عاجز و ناتوان سازيد.

در پايان اين گفت وگوي بي حاصل، نوح براي آن که حجّت را بر آنان تمام کند، فرمود: اگر هم من بخواهم شما را اندرز دهم، اگر خداوند اراده فرمايد تا شما را به خود واگذارد و بي راه گرداند، اندرز من سودي به حالتان نخواهد داشت. همو پروردگارتان است و به سوي او هم بازگردانيده مي شويد.23

7. دانه هاي صبر

نوح روزگارى بس دراز، قومش را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد. پس از حدود نه صد سال - که آن حضرت براي هدايت مردم بسي کوشيد و رنج برد- جز تعدادي اندک و انگشت شمار، کسي به او ايمان نياورد. نوح‏عليه السلام از سركشى و گم راهى اين قوم بت‏پرست ، خسته و درمانده شد و دست به دعا برداشت و از خداى خويش تقاضا كرد كه عذاب و عقوبت را بر آن قوم كافر و ستمگر نازل كند.

خداوند جبرئيل را با هفت دانه ي خرما بسوى نوح‏عليه السلام فرستاد. جبرئيل به او گفت: پيام خداوند به تو اين است:

اين مردم، آفريدگان و بندگان من اند . نمى‏خواهم ايشان را با نزول صاعقه اي در يك لحظه و يك باره، نابود كنم. مى‏خواهم حجّتم را بر آن ها تمام كنم و دعوت به سوى توحيد را كامل گردانم و تو اى نوح، بار ديگر براى هدايت آنان بكوش و من در ازاى اين تلاش دوباره، پاداش افزون ترى به تو خواهم داد. اين هفت دانه ي خرما را بكار و آگاه باش آن گاه كه اين دانه‏ها رشد كردند و قد برافراشتند و درخت شدند و بارور گشتند و ميوه دادند، فرج و گشايش و رهايى فرا خواهد رسيد. اين را به پيروان مؤمن خويش بشارت بده و به آن ها بگو كه چنين خواهد شد.24

نوح‏عليه السلام به امر خداوند، دانه‏هاى خرما را در زمين كاشت. روزگارى دراز سپرى شد تا دانه‏ها رشد كردند و نهال گشتند و درختان تنومندى شدند و شاخ و برگ دادند و ميوه ها بر شاخه ها آشكار شدند.

پيروان نوح‏عليه السلام مى‏پنداشتند كه روزگار رهايى فرا رسيده است. آن ها منتظر بودند تا وعده‏اى كه نوح‏عليه السلام از جانب خداوند به آن ها داده بود، عملى شود.

امّا فرمانى تازه از سوى خدا رسيد. وحى آمد: اى نوح، از دانه‏هاى اين درخت برگير و دوباره آن ها را در زمين بكار و باز هم براى هدايت مردم، افزون تر از پيش، بكوش و حجّت الاهى را تمام و كمال، به آن ها برسان!

نوح‏عليه السلام به پيروان خويش خبر داد كه امر فرج و نجات به تعويق افتاده و فرمانى تازه از جانب پروردگار رسيده است.

با شنيدن اين سخن ، سي صد نفر از پيروان سست ايمان نوح‏عليه السلام از فرمان او سر باز زدند و كافر گشتند. آن ها گفتند: اگر نوح‏ و خدايش راست مى‏گفتند ، وعده ي آن ها عملى مى‏شد و گشايش و رهايى فرا مى‏رسيد.

بار ديگر، ساليانى دراز سپرى گشت. دانه‏ها روييدند و بزرگ شدند و درختان تناورى پديد آمدند و ميوه دادند. اين بار هم وعده ي الاهى به انجام نرسيد.

از سوى خدا فرمانى آمد:

اى‏ نوح، از دانه‏هاى اين درختان در زمين بكار تا فرج فرارسد!
هفت بار اين عمل تكرار شد و هر بار، گروهى از پيروان نوح‏عليه السلام در اين آزمون دشوار، شكست مي خوردند و سرافكنده مى‏شدند، تا آن كه سرانجام هفتاد و چند نفر از ياران نوح، استوار و پابرجا باقى ماندند و هيچ ترديدى در دل آن ها راه نيافت.25

8. گدازه هاي امتحان

در اين هنگام بود که خداوند به نوح وحي کرد: اي نوح، هم اکنون در برابر ديدگانت، صبح صادق از شب تيره پرده برگرفت. اين رخ داد هنگامي بود که حق، بسي آشکار و روشن رخ نمود و ايمان پاک و خالص، با ارتداد و بازگشت هر کس که سرشتي پليد داشت، از تيرگي کفر رهايي يافت و پاک گرديد و بدين سان مؤمنان حقيقى از منافقينى كه ادعاى ايمان مى‏كردند، جدا شدند.

اي نوح، اگر در همان نخستين بار، عذاب فرود مى‏آمد و من بي درنگ، کافران را نابود مي کردم و کساني را که به ظاهر به تو ايمان آورده بودند و پس از آن آزمون مرتدّ شدند، وا مي نهادم، در وعده ي پيشين خود به مؤمنان، راست و صادق نبودم؛ همان مؤمناني از قوم تو که توحيد و يکتاپرستي را به راستي براي من، خالص کرده بودند و به ريسمان استوار پيامبريِ تو چنگ زده بودند. وعده ي من به آنان آن بود که ايشان را در زمين، خليفه خواهم کرد و دينشان را مُکنت و قدرت خواهم بخشيد و ترسشان را به امن و امان تبديل خواهم کرد، تا با از ميان رفتن هر گونه ترديد و دودلي از دل هايشان، عبادتشان براي من خالص و بي ريب و ريا شود.

اي نوح، من چگونه جانشيني در زمين و مُکنت بخشيدن به دين و تبديل ترس به امنيت را نصيب کساني کنم که مي دانم يقينشان به من و دين من ضعيف است. همان کساني که از دين برگشتند و پليدي طينت و بدي درونشان را آشکار کردند؛ همان پليدي و بدنهادي اي که نتيجه ي دورويي و ظهور گم راهي است.

اي نوح، اگر آن منافقان به دست با قدرت من به پادشاهي مي رسيدند،
اگر هنگام استخلاف مؤمنان در زمين، آنان نيز فرازمند مي شدند،
اگر با نابودي دشمنانشان، رياست نصيبشان مي شد،
اگر بوي خوش حکومت را با تمام وجود مي بوييدند، و در پي اين پيروزي ها، چنان مي شد که:

پنهاني هاي نفاقشان استوار و آشکار مي گشت،
و ريسمان هاي تابيده ي گم راهي هاي دل هاي دورويشان براي هميشه برقرار مي ماند،
و دشمني خويش را با کساني که به ظاهر با ايشان برادر بودند، بروز مي دادند،
و براي به دست آوردن حکومت و يکه تازي در ميدان سياست و امر و نهي به مؤمنان، به جنگ و ستيز برمي خاستند و آتش نهفته ي فتنه را برمي انگيختند،
چگونه دين، مُکنت و قدرت مي يافت و امر الاهي در ميان مؤمنان، بيش تر مي شد؟
اى نوح، اكنون كه با اين آزمايش هاى دشوار، مؤمنان پاك دل از منافقان بدسيرت جدا شدند و روزگار رهايى فرارسيد، كشتى نجات را آماده كن و با وحى و نظارت ما آن را بساز.26

ماجراى غيبت قائم عجل اللَّه تعالى فرجه به همين گونه است. روزگار غيبت او آن قدر به درازا مى‏كشد كه حقّ، آن گونه كه هست، خالص و آشكار مى‏گردد و ايمان پاك از ناپاك جدا مى‏شود. هر كه در دلش خباثتى نهفته است، از صف مؤمنانِ خالص خارج مى‏شود؛ همان ها كه به ظاهر از شيعيان اند، ولي چون در مي يابند که استخلاف در زمين و مکنت و قدرت يافتن دين و فراگير شدن امنيّت و آسايش در زمان قائم، در پيش است، بيم نفاق از ايشان مى‏رود. آنان با آزمون هاي دشوار دوران غيبت، از دايره ي دين خارج مي شوند.27

9. فرجام شيرين

سخن امام‏عليه السلام كه به اين جا رسيد، مفضّل ‏بن عمر عرض كرد:

اى پسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، دشمنان شما چنان مى‏پندارند كه اين آيه28 درباره ي خلافت و حكومت خلفايى است كه پس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زمام حكومت را به دست گرفتند.

با شنيدن سخن مفضّل‏بن عمر، چهره ي امام‏عليه السلام در هم ‏رفت و فرمود:

خداوند دل هاى كژ ايشان را به راه نياوَرَد! دروغ مى‏گويند و سخنى ناروا بر زبان جارى مى‏سازند.

در روزگار كدام‏يك از آن ها حال و روز جامعه آن گونه بود كه اين آيه به وصف آن مى‏پردازد؟
كى و كجا دينى كه خدا و رسولش به آن راضى و خشنودند، در زمين منتشر شد؟
كجا و كى امنيّت و آسايش فراگير گشت؟
چگونه ترس و بيم و هول و هراس از ميان رفت؟
راستى در روزگار كدام‏يك از آن ها شكّ و ترديد از دل ها رخت بربست؟
حتّى در دوران حكومت پدرم على‏عليه السلام نيز اين گونه نشد.

مگر در دوران حكومت على‏عليه السلام نبود كه آتش فتنه‏ها زبانه كشيد؟
مگر نه اين بود كه گروهى از مسلمانان مثل تيرى كه از چله ي كمان بجهد، از دين خارج شدند؟
مگر نه اين بود كه آتش جنگ ميان پيروان‏ على‏عليه السلام و كافران مسلمان‏نما افروخته ‏شد؟
سپس امام‏عليه السلام اين آيه را خواند:

آن گاه كه پيامبران به كلّى، از هدايت قوم خود نااميد شدند و کافران گمان کردند که رسولان (در نزول عذاب بر کافران و ياري خداوند بر مؤمنان) به آنان دروغ گفته اند، ياري به آنان فرامي رسد.29

افزون بر ما- که در آن مجلس، افتخار حضور داشتيم- بسياري ديگر از اصحاب امام صادق عليه السلام از آن حضرت و يا از پدران ايشان، در باره ي آزمون هاي دشوار دوران غيبت امام زمان عليه السلام سخنان راه گشاي فراواني شنيده بودند. چنان که يک بار امام صادق عليه السلام در همين باره براي مفضّل بن عمر نقل کرده بود که مردي به نزد علي عليه السلام آمد و از درازاي دوران دولت باطل به آن عزيز شکايت کرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: به خدا سوگند، شما به آرزوي خود نخواهيد رسيد تا آن که اهل باطل نابود شوند و نادانان از ميان بروند و پرهيزگاران امان و امنيّت يابند و چه کم است که چنين حادثه اي رخ دهد تا آن که [ جهان چنان بر شما تنگ شود که] براي هر يک از شما جايي به جز جاي پايش نماند و تا آن که نزد مردم چنان خوار و خفيف و بي مقدار شويد که مرده اي نزد صاحب مرده، بي مقدار مي شود.

آري، در اين هنگام است که به ناگاه، نصر و ياري خدا و فيروزي فرا مي رسد و اين همان سخن خداوند است که در کتاب کريمش مي فرمايد: آن هنگام که رسولان از ايمان آوردن قومشان نااميد مي شوند و يقين مي کنند که مردم آنان را خواهند کرد، ياري ما فرا مي رسد.30

دوران سخت و غم بار غيبت حضرت مهدى‏عليه السلام به راستى، دشوار و طاقت‏فرساست و شيعيانى كه در دوران غيبت آن حضرت، استوار و پابرجا در ايمان و اعتقاد به حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه پا مى‏فشرند و استقامت مى‏ورزند، نزد خدا جايگاهي بس بلند دارند و ايمانشان نيز بسيار پاك و خالص است و پايان خوشى هم در انتظار آنهاست؛ همان فرجام شيرينى كه امام‏عليه السلام از زبان قرآن، به آن بشارت داد در برپايي حکومت صالحان و پارسايان، به آن استناد فرمود:

خداوند به آن گروه از شما كه ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، وعده داده‏است كه به يقين، ايشان را در زمين خليفه و جانشين قرار دهد- چنان که پيشينيانِ ايشان را خليفه قرار داد - و حتماً دين و آيينى را كه براى آن ها پسنديده و به آن خشنود است، مكنت و قدرت بخشد و بي ترديد بيم و هراس ايشان را به امنيّت و آسايش تبديل كند، تا تنها مرا بپرستند و هيچ كس را همتاى من مگيرند و هر كه پس از اين كفر ورزد، از فاسقان و بدكاران خواهد بود.

ديني که خدا براي مؤمنان پسنديده و بدان خشنود است، همان است که در آخرين آياتي که بر پيامبر نازل شد، از آن ياد شده است. پس از آن که رسول خدا صلي الله عليه و آله در ماجراي پرشور و جاودانه ي غدير، علي مرتضي را به عنوان جانشين خود معرّفي فرمود، اين آيه ي سرنوشت ساز نازل شد:

هم امروز دين شما را برايتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دين، براي شما پسنديدم.31

ديني که خداوند پسنديده و وعده داده که آن را در زمين مُکنت و قدرت بخشد، اسلامي است که پايه و ستون آن ولايت و امامت علي عليه السلام است.

10. شادابي زندگي

ما پيش تر، درباره ي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه چيزهايى شنيده بوديم؛ امّا آن سخنان که از امام‏عليه السلام شنيديم، برايمان بسيار تازگى داشت . اين بار هم مثل هميشه، از چشمه‏سار جوشان علم الاهى امام‏عليه السلام جرعه‏اى بس گوارا نوشيديم و اسرارى بس شگفت از تولّد و غيبت حضرت مهدى‏عليه السلام نيوشيديم.

امام‏عليه السلام در دنباله ي سخنان ارزشمند خود چنين فرمود:

همان طور كه گفتم، خداوند عُمر حضرت خضرعليه السلام را بسيار طولانى كرده‏است؛ امّا طولانى بودن عمر حضرت خضرعليه السلام به آن خاطر نيست كه خداوند مى‏خواسته او را به پيامبرى برگزيند يا آن که كتابى آسمانى براى او فرو فرستد يا اين كه شريعتى از شرائع پيامبران پيشين را به وسيله ي او نسخ کند و با پيامبرى ‏خضرعليه السلام به‏دوران آن دين پايان ‏بخشد و يا آن که او را به امامت برگزيند تا گروهى از او پيروى کنند.

ديرزيستىِ ‏خضرعليه السلام به خاطر آن است كه خداوند چون از پيش، طول عمر مهدى‏عليه السلام را مقدّر فرموده و مى‏دانست كه عدّه‏اى از مردم، منكر اين طول عمر خواهند شد، عمر حضرت خضرعليه السلام را طولانى کرد تا دليل روشنى بر طول عمر حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى فرجه باشد و به اين وسيله، حجّت دشمنان را در انكار طول عمر آن حضرت، بشكند و منكران هرگز در مقابل خداوند، برهان و دليلى نداشته باشند.32

آري، وجود خضر عليه السلام نشانه ي زندگي است، نشانه ي سبزي و شادابي است؛ از همين روست که آن عزيز بر هر سنگ و صخره اي که مي نشست، بر آن سنگ و صخره، سبزه مي روييد؛ بر هر زمين شوره زاري که مي نشست، در آن جا گياه مي روييد و شادابي را به ارمغان مي آورد؛ از همين رو به او خضر مي گفتند.33

خضر يعني شادابي، يعني سبزي، يعني نشاط، يعني حيات، يعني زندگي؛ آخر او از چشمه ي آب حيات هم نوشيده است.34

هر آن چه در وجود خضر نمود يافته، در وجود مهدي، با جلوه ي برتر و روشن تري نمايان شده است.

راستي، خضر افتخار ديگري هم دارد؛ خداوند با انس و هم دمي او از تنهايي حضرت مهدي عليه السلام مي کاهد.35

11. پاداش پايداري

يکي از ماجراي پرسش برانگيز در تاريخ اسلام، داستان صلح امام مجتبي عليه السلام با معاويه بود. بي ترديد، آن ماجرا، امتحان بزرگي براي شيعيان پاک باخته ي سبط اکبر پيامبر بود. در آن آزمون دشوار، بسياري از شيعيان به شکّ و ترديد گرفتار آمدند و اقدام شجاعانه و حکيمانه ي امامشان را برنتافتند و زبان به اعتراض گشودند و در پي آن اعتراض ها، امام مجتبي به نکات بسيار لطيف و دقيقي اشاره فرمود که يکي از آن ها را برايتان نقل مي کنم:

يک بار از پدرم شنيدم که او از ابوسعيد عقيصا- که يکي از ياران و نزديکان حضرت علي و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بود- نقل مي کرد که پس از صلح ناخواسته ي امام حسن با معاويه، هنگامي که شيعيانِ ناآگاه آن حضرت را سرزنش مي کردند که چرا صلح را پذيرفته است، آن جناب فرمود:

واي بر شما، نمي دانيد من چه کرده ام! به خدا سوگند آن چه را من براي شيعيانم انجام داده ام، از آن چه آفتاب بر آن مي تابد يا بر آن غروب مي کند (تمام جهان) بهتر است.

آيا نمي دانيد من امام شمايم؟ نمي دانيد که اطاعت از من بر شما واجب است؟
نمي دانيد که من يکي از کساني ام که پيامبر خدا در باره ام فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند؟
معترضان گفتند: آري، شما همان ايد که فرموديد.

امام عليه السلام افزود: آيا نمي دانيد همانا خضر عليه السلام هنگامي که کشتي را سوراخ کرد و آن جوان را کشت و ديوار فروريخته را برپا داشت، موجب خشم موسي شد؟ زيرا موسي وجه حکمت کارهاي او را نمي دانست و حال آن که آن چه خضر انجام داد نزد خداوند به حکمت و صواب بود.

آيا نمي دانيد که هيچ يک از ما امامان نيست جز آن که بيعتي از حاکم سرکش زمانه اش بر گردنش واقع مي شود؟
آيا نمي دانيد تنها کسي که بيعت هيچ طغيانگري به گردنش نيست، قائم عليه السلام است؟
همان قائمي که چون قيام فرمايد، عيسي روح الله عليه السلام به امامت او نماز مي گزارد.

همان قائمي که خداوند ولادتش را پنهان مي فرمايد و خودش را غايب مي گرداند تا مبادا آن گاه که قيام مي فرمايد، بيعت کسي به گردنش باشد.

او فرزند نهم از نسل برادرم حسين خواهد بود.

او پسر سرور کنيزان خدا خواهد بود.

او کسي است که خداوند عمرش را در دوران غيبتش طولاني خواهد کرد و سپس او را به قدرت خويش، در صورت جواني که کمتر از چهل سال دارد، آشکار مي فرمايد.

خداوند چنين خواهد کرد تا آن که همه بدانند که او بر همه چيز تواناست.36

من در باره ي حضرت قائم عليه السلام از امام صادق عليه السلام سخنان جالبي شنيده بودم. از جمله اين سخن که امام عليه السلام از رسول خدا نقل مي کرد که آن حضرت فرمود: خوشا به حال کساني که [زمان ظهور] قائم اهل بيت مرا درک و از او پيروي کنند و اين درکِ زمان ظهور، در حالي باشد که به امامت و پيشوايي او و امامان هدايتگر پيش از او گردن مي نهند و از دشمنان آنان دوري مي گزينند. چنين کساني نزد من رفيقان و گرامي ترين امت من اند.


1- سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهادِي وَ أَسَرَتْ مِنِّي راحَةَ فُؤادِي.

سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ.

وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ.

فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَيْنِي وَ أَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي عَنْ دَوَارِجِ الرَّزَايَا وَ سَوَالِفِ الْبَلَايَا،
إِلَّا مُثِّلَ لِعَيْنِي عَنْ عَوَائِرِ أَعْظَمِهَا وَ أَفْظَعِهَا وَ تَرَاقِي أَشَدِّهَا وَ أَنْكَرِهَا،

2-وَ نَوَائِبَ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِكَ وَ نَوَازِلَ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِكَ. (کمال الدين2: 352؛ بحارالانوار51: 219 و غيبت طوسي: 167.)

3- کمال الدين2: 352؛ بحارالانوار51: 219 و نيز: غيبت طوسي: 167.

کمال الدين2: 353؛ بحارالانوار51: 219 و نيز: غيبت طوسي: 167.

4-عَنْ حَنانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قالَ: إِنَّ لِلْقَائِمِ مِنَّا غَيْبَةً يَطُولُ أَمَدُهَا. فَقُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبَى إِلَّا أَنْ يُجْرِيَ فِيهِ سُنَنَ الْأَنْبِيَاءِ ع فِي غَيْبَاتِهِمْ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ يَا سَدِيرُ مِنِ اسْتِيفَاءِ مُدَدِ غَيْبَاتِهِمْ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» أَيْ سَنَناً عَلَى سَنَنِ مَنْ كَانَ قَبْلَكُم‏. (کمال الدين2: 480 و علل الشرائع1: 245؛ بحارالانوار51: 142 و 52: 90.)

در روايتي ديگر چنين آمده است: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ الْبَزَّازِ قَالَ: سَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيَّ ع يَقُولُ: إِنَّ ابْنِي هُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي وَ هُوَ الَّذِي يَجْرِي فِيهِ سُنَنُ الْأَنْبِيَاءِ ع بِالتَّعْمِيرِ وَ الْغَيْبَةِ حَتَّى تَقْسُوَ قُلُوبٌ لِطُولِ الْأَمَدِ وَ لَا يَثْبُتَ عَلَى الْقَوْلِ بِهِ إِلَّا مَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ‏: حسن بن محمد مي گويد: از امام حسن عسکري عليه السلام شنيدم که مي فرمود: به راستي پسر من همان قائم پس از من خواهد بود و او کسي است که سنت هاي پيامبران، به سبب عمر طولاني و غيبت، در او جاري خواهد بود. دوران غيبت چنان به درازا مي کشد که دل ها سنگ مي شود و جز کسي که خداوند ايمان را در دلش نوشته و او را با روحي از جانب خويش تاييد فرموده، کسي در اعتقاد به آن حضرت، استوار و پايدار نمي ماند. (کمال الدين2: 524؛ بحارالانوار51: 224)

5- در راستاي توضيحِ سنت هايي که سدَير صَيرفي در اين روايت از امام صادق عليه السلام نقل کرده، روايات ديگري هم که از آن حضرت و ديگر امامان در اين مورد آمده است، به مناسبت، نقل خواهيم کرد.

6-داستان شگفت انگيز تولّد موسي عليه السلام در کتاب « سرانجام صالحان » به همين قلم، آمده است.

7-اشاره است به اين دو آيه ي شريفه: يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ * هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ. (توبه: 32 و 33.)

مي خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند و خداوند جز اين نمي خواهد که نورش را تمام و کامل کند، هر چند کافران را خوش نيايد. او کسي است که رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر تمامي دين ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد.

8-کمال الدين2: 354؛ بحارالانوار51: 221؛ غيبت طوسي: 170

9- ... وَ أَمَّا مِنْ إِبْرَاهِيمَ فَخَفَاءُ الْوِلَادَةِ وَ اعْتِزَالُ النَّاسِ. (کمال الدين1: 321 و 2: 576؛ بحارالانوار51: 217.)

10- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: فِي الْقَائِمِ سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع. فَقُلْتُ: وَ مَا سُنَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ؟ قَالَ: خَفَاءُ مَوْلِدِهِ وَ غَيْبَتُهُ عَنْ قَوْمِه‏. (کمال الدين1: 152 و 2: 340؛ بحارالانوار51: 216.)

11- از امام باقر: أَمَّا مِنْ مُوسَى فَخَائِفٌ يَتَرَقَّب‏. (کمال الدين1: 152 و 326؛ بحارالانوار51: 216 و 223.)

از امام سجاد: وَ أَمَّا مِنْ مُوسَى فَالْخَوْفُ وَ الْغَيْبَة. (کمال الدين1: 321 و 2: 576؛ بحارالانوار51: 217.)

12- وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ مُوسَى فَدَوَامُ خَوْفِهِ وَ طُولُ غَيْبَتِهِ وَ خَفَاءُ وِلَادَتِهِ وَ تَعَبُ شِيعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ بِمَا لَقُوا مِنَ الْأَذَى وَ الْهَوَانِ إِلَى أَنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ظُهُورِهِ وَ نَصَرَهُ وَ أَيَّدَهُ عَلَى عَدُوِّهِ. (کمال الدين1: 327؛ بحارالانوار51: 217.)

13- َ إِنَّ صَالِحاً ع غَابَ عَنْ قَوْمِهِ زَمَانا. (کمال الدين1: 136؛ بحارالانوار51: 216.)

14- در سوره ي آل عمران: 21 آمده است: همانا کساني که به آيات خداوند کفر مي ورزند و پيامبران را به ناحق مي کشند و نيز کساني را به قسط و دادگري فرمان مي دهند، مي کشند؛ هم آنان را به عذابي دردناک مژده بده.

در تفسير و توضيح اين آيه روايت شده است که ابوعبيده ي جرّاح به پيامبر عرض کرد: اي رسول خدا، کدامين مردم در روز قيامت دچار شديدترين عذاب ها مي شوند؟ پيامبر خدا فرمود: کسي که دست ناپاکش به خون پاک پيامبري آغشته شود و يا کسي که مردي را که امر به معروف و يا نهي از منکر مي کند، بکشد. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله، اين آيه را تلاوت فرمود: همانا کساني که به آيات خداوند کفر مي ورزند و پيامبران را به ناحق مي کشند و کساني از مردم را به دادگري فرمان مي دهند، مي کشند؛ به عذابي دردناک مژده بده.

آن گاه افزود: اي اباعبيده، بني اسرائيل يک بار، از آغاز روز در يک ساعت، چهل و سه پيامبر را کشتند. در پي اين جنايت هولناک، صد و بيست نفر از عابدان بني اسرائيل به پاخاستند و قاتلان را امر به معروف و نهي از منکر کردند. آن جنايت پيشگان گرگ صفت، در پايان همان روز، تمامي آن صد و بيست نفر را هم به جرم امر به معروف و نهي از منکر، کشتند. (مجمع البيان2: 720)

در بخشي از نامه اي که حضرت علي عليه السلام براي معاويه ارسال مي فرمايد، آمده است:

اي معاويه، همانا پيامبر خدا، حضرت زکريّا، با اره قطعه قطعه شد و يحيي را سر بريدند و قومش او را کشتند؛ در حالي که او آنان را به سوي خدا مي خواند و اين کشتن ها از آن رو بود که دنيا بر خداوند بسي پست و کوچک است. اولياي شيطان با اولياي رحمان جنگيدند. خداوند فرموده است: همانا کساني که به آيات خدا کافر مي شوند و پيامبران را به ناحق مي کشند و نيز کساني از مردم را که به دادگري فرمان مي دهند، مي کشند، به عذابي بس دردناک بشارت بده.

در بيان برخي از ماجراهاي مربوط به بني اسرائيل آمده است: داغِ خواري و بيچارگي بر آنان زده شد و به خشم خداوند گرفتار آمدند؛ از آن رو که به نشانه هاي خدا کفر مي ورزيدند و پيامبران را به ناحق مي کشتند؛ از آن رو که سرکشي و عصيان مي کردند و پاي از حدود خداوندي فراتر نهاده بودند. (بقره: 61.)

امام صادق عليه السلام در پي تلاوت اين آيه فرمود: به خدا سوگند آنان را با دستان خويش نکشتند و با شمشيرهايشان نزدند، ولي احاديث ايشان را شنيدند و آن ها را پراکندند و پيامبران هم بر اثر پراکنده شدن آن سخنان دستگير و کشته شدند. از همين رو اين کار آنان کشتن و سرکشي و معصيت شد. (کافي2: 371؛ بحارالانوار2: 74 و 72: 86.)

15- خداوند به خاطر چند چيز بني اسرائيل را نفرين کرد و پاکيزه هاي حلال را بر ايشان حرام فرمود. آن امور عبارت اند از: پيمان شکني، کفر به آيات خدا، کشتن پيامبران به ناحق، اين که مي گويند دل هاي ما در غلاف است. يعني دل هاي آنان سخت و سنگ شده است و سخن حق را نمي شنود. البته علت آن که دل هاي آنان در غلاف شده آن است که خداوند به خاطر کفري که ورزيدند بر دل هايشان مهر نهاد. از همين روست که مگر تعداد کمي از آنان، ايمان نمي آورند.

لعنت نفريني که از جانب خداوند دامنگير بني اسرائيل شده و نيز پاکيزه هاي حلالي که بر آنان حرام گشته است، علت هاي ديگري نيز دارد: به آن خاطر که کفر ورزيدند و بر مريم تهمت بزرگي زدند و او را که بانوي پاکدامني بود، به ناپاکي نسبت دادند و نيز از آن رو که گفتند: مسيح، همان عيسي پسر مريم، رسول خدا را، ما کشتيم. البته او را نکشتند و نيز به صليب نکشيدند ولي امر بر آنان مشتبه شد و همانا کساني که در باره ي او به اختلاف افتادند، دچار دودلي و شک اند و هيچ دانشي به جز پيروي از گمان نسبت به او [= مسيح ] ندارند و به يقين او را نکشتند. (نساء: 155 تا 157.)

16- تفسير قمي1: 103؛ بحارالانوار14: 336.

17-کمال الدين2: 354؛ بحارالانوار14: 339 و 51: 220 و نيز: غيبت طوسي: 170. همين مضمون از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است: کمال الدين1: 327؛ بحارالانوار51: 217.

18-عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ إِذَا قَامَ يَقُولُ النَّاسُ: أَنَّى ذَلِكَ وَ قَدْ بُلِيَتْ عِظَامُه؟‏

(غيبت نعماني: 154؛ بحارالانوار51: 148.)

19- در نقل مرحوم صدوق آمده است: كَأَنَّكَ تَذْكُرُ حَيْرَةً أَوْ غَيْبَة: گويا تو از حيرت و غيبتي ياد مي کني. در حديثي ديگر به نقل ابوبصير از امام باقر عليه السلام آمده است: فِي الْقَائِمِ شَبَهٌ مِنْ يُوسُفَ. قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: الْحِيرَةُ وَ الْغَيْبَةُ: در قائم شباهتي از يوسف است. ابوبصير مي گويد: از امام پرسيدم: آن شباهت کدام است؟ فرمود: حيرت و غيبت.

(غيبت شيخ طوسي: 163؛ بحارالانوار51: 224)

20- عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ: إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ ع. قَالَ: قُلْتُ لَهُ: كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي: وَ مَا يُنْكِرُ مِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ؟ إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ ع كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ، تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ، فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ: أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي. فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ؟ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ. لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ. فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ، قَالُوا: أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ؟ قالَ: أَنَا يُوسُفُ‏. (کافي1: 336 و نيز: غيبت نعماني: 163؛ بحارالانوار52: 154 و علل الشرائع1: 244 و کمال الدين1: 144؛ بحارالانوار12: 283 و 51: 142.)

21- وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ يُوسُفَ فَالسِّتْرُ جَعَلَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْخَلْقِ حِجَاباً يَرَوْنَهُ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ.

(کمال الدين2: 350؛ بحارالانوار51: 223)

22- وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ فَالْغَيْبَةُ مِنْ خَاصَّتِهِ وَ عَامَّتِهِ وَ اخْتِفَاؤُهُ مِنْ إِخْوَتِهِ وَ إِشْكَالُ أَمْرِهِ عَلَى أَبِيهِ يَعْقُوبَ ع مَعَ قُرْبِ الْمَسَافَةِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِيهِ وَ أَهْلِهِ وَ شِيعَتِهِ. (کمال الدين1: 327؛ بحارالانوار51: 217)

23- هود: 25 تا 34.

24-کمال الدين2: 355؛ بحارالانوار51: 221 و نيز: غيبت طوسي: 170.

25-کمال الدين2: 355؛ بحارالانوار11: 329 و 51: 221 و نيز: غيبت طوسي: 170

26- کمال الدين2: 355؛ بحارالانوار11: 329 و 51: 221 و نيز: غيبت طوسي: 170

27 کمال الدين2: 356؛ بحارالانوار51: 222 و نيز: غيبت طوسي: 172.

28-مقصود اين آيه ي شريفه است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‏ شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ. نور(24): 55. که امام عليه السلام ضمن سخن خود اشارتي به آن داشته است. خداوند متعال در اين آيه، به مؤمنان نيکوکار وعده مي دهد که آنان را در زمين جانشين خود گرداند و ديني را که برايشان پسنديده است، قدرت بخشد و بيم و نگرانيشان را به امن و آرامش تبديل کند.

29-کمال الدين2: 357؛ بحارالانوار51: 222 و نيز: غيبت طوسي: 172.

30-دلائل الإمامة: 251.

31-الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الإسْلامَ ديناً. (مائده: 3.)

32- کمال الدين2: 357؛ بحارالانوار51: 222 و نيز: غيبت طوسي: 172.

33-علل الشرائع1: 59؛ بحارالانوار13: 286

34- کمال الدين1: 297؛ بحارالانوار36: 374.

35-کمال الدين2: 390؛ بحارالانوار13: 299 و 52: 152.

36-کمال الدين1: 315؛ بحارالانوار51: 132 و احتجاج2: 289؛ بحارالانوار44: 19.

37کمال الدين1: 286؛ بحارالانوار51: 72 و با سندي ديگر: غيبت طوسي: 456؛ بحارالانوار52: 129.

/ 1