شهادت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) - شهادت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهادت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) - نسخه متنی

جعفر شهيدي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














شهادت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)



سيد جعفر شهيدى(ره)










حكمرانان
از نظر برخى فرقه‏ها نكته مهمى در اينجاست كه بايد حتما خاطرنشان كنيم. برخى از
فرقه‏هاى اسلامى معتقدند كه اطاعت از حكام واجب است و بهيچوجه نمى‏توان با آنان از
در مخالفت درآمد و يا بر ضدشان قيام كرد. ديگر فرق نمى‏كند كه ماهيت‏حاكم چه باشد،
حتى اگر مرتكب بزرگترين گناهان شود و يا هتك مقدسات كند.





معناى
اين عقيده آن است كه حاكم هر چند بيگناهان را كه از اولاد رسول خدا هم باشند بكشد،
باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.





اين
مساله جزء معتقدات برخى از فرقه‏هاى اسلامى است مانند: اهل حديث، عامه اهل سنت، چه
پيش و چه بعد از امام اشعرى كه خود او نيز به همين مطلب عقيده‏مند بود.





براى
تاييد اين عقيده احاديثى هم به پيغمبر(ص) نسبت داده‏اند، ولى متوجه نبودند كه اين
بر خلاف نص صريح قرآن و حكم عقلى و وجدان مى‏باشد.





بازتاب
اين اعتقاداين باورداشت‏بازتاب گسترده‏اى بر انديشه‏هاى نويسندگان، مورخان و حتى
علما و فقهايشان بر جاى نهاده كه به موجب آن خود را مجبور مى‏ديدند كه لغزشها و
جنايات حكام را بپوشانند و يا توجيه و تاويل نمايند.





يكى
از خواستهاى اين حكام آن بود كه حقايق مربوط به ائمه عليهم السلام را از نظر مردم
پنهان نگه داشته و يا آنها را به گونه بدى بازگو كنند. در اين باره علما،
نويسندگان و مورخان از هيچ كوششى فروگذار نمى‏كردند و براى اجراى اراده حاكم كه -
بر حسب عقيده جبرى كه خود آنها جعل كرده بودند - اراده خداست، نهايت امكانات خود
را به كار مى‏گرفتند. از اينرو مى‏بينيم كه در بسيارى از كتابهاى تاريخى نه تنها
زندگى امامان ما نوشته نشده بلكه حتى نامشان هم برده نشده است.





دليل
اين رويداد نه آن بود كه امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند يا آنكه كسى به
آنها توجهى نمى‏نمود. زيرا هر چه بود مردم يا از روى دوستى و تشيع و يا از روى
دشمنى و مبارزه با آنان سر و كار داشتند. با اينوصف، حتى نام آنان را در بسيارى از
كتب تاريخى نمى‏يابيم. در حالى كه آنها حتى از ذكر داستانهايى مربوط به
آوازخوانها، رقاصه‏ها و حتى قطاع طريق خوددارى نمى‏كردند.





اينها
خيانت نسبت‏به حقيقت‏به شمار مى‏رود، يعنى اين نويسندگان در برابر نسلهاى آينده
خود مرتكب خيانت‏شدند و امانتى را كه لازم بود بعنوان نويسنده رعايت كنند، هرگز
نپاييدند.



در
چنين شرايطى شيعيان اهلبيت از امكانات كمى براى ذكر حقايق مربوط به امامان خويش
برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقيب حكام قرار گرفته و جانشان هميشه در مخاطره
بود.



اكنون
مى‏پرسيد پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مى‏نهادند. چرا آنها را از دورترين نقاط
نزد خود فرا مى‏خواندند. آيا اين شيوه با موضع خصمانه‏اى كه آنان در برابر اهلبيت
اتخاذ كرده بودند منافات نداشت؟





پاسخ
اين سؤال روشن است. نخست علت‏سوء رفتارشان با ائمه اين بود كه اولا چون مى‏دانستند
كه حق حكمرانى از آن آنهاست پس مى‏كوشيدند تا با از بين بردنشان اين حق نيز پايمال
شود.





ثانيا
ائمه هرگز حكام مزبور را تاييد نمى‏كردند و هيچگاه از كردارشان ابراز خشنودى
نمى‏داشتند.





ثالثا
ائمه با رفتار نمونه و شخصيت نافذ خود بزرگترين عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه
قدرتشان به شمار مى‏رفتند.





اما
اينكه چگونه علما را آنهمه تشويق مى‏كردند، براى تحقق بخشيدن به هدفها سياسى معينى
بود. البته اين حمايت تا حدودى رعايت مى‏شد كه زيانى براى حكومتشان در بر نداشته و
علم و عالم يكى از ابزار خدمت‏به آنان مى‏بود. آنها مى‏خواستند از اين مجرا هدفهاى
زير را تامين كنند:





1 -
دانشمندان كه طبقه آگاه جامعه را تشكيل مى‏دادند زير مراقبت و سلطه آنها قرار
گيرند.



2 -
به دست اين دانشمندان بسيارى از نقشه‏هاى خود را به شهادت تاريخ عملى سازند.



3 -
خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى‏دادند تا بدينوسيله جلب اطمينان
بيشترى كنند و طرد اهلبيت‏با استقبال از علما به نحوى جبران مى‏شد.



4 -
تشويق علما وسيله‏اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن ياد آنها بود.





پس
مقام علم و عالم در حدود همين هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار كه از
سوى شخصيتى احساس خطر مى‏كردند در رهايى از چنگش به هر وسيله ممكن دست مى‏يازيدند.



احمد
امين درباره منصور مى‏نويسد: «معتزليان را هر بار كه لازم مى‏ديد فرا مى‏خواند و
محدثان و علما را نزد خويش دعوت مى‏كرد، البته اين تا وقتى بود كه آنان برخوردى با
سلطه‏اش پيدا نمى‏كردند، و گرنه دستگاه كيفرى عليه‏شان به كار مى‏افتاد» (1) .





آرى،
همين منصور بود كه «ابوحنيفه‏» را مسموم كرد و بر امام صادق كه از بيعت‏با محمد بن
عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسيار تنگ مى‏گرفت.





بهرحال،
اكنون برگرديم و كلام خود را از آنجا دنبال كنيم كه گفتيم حكام بسيار مى‏كوشيدند
تا حقايق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و يا آنكه بگونه نادرستى آنها را به مردم
عرضه مى‏كردند و در اين باره از كسانى كه عنوان «دانشمند» داشتند نيز كمك
مى‏گرفتند.





بنابراين،
اين راست است اگر بگوييم ابن اثير، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، يافعى و ابن
خلكان از آن دسته از دانشمندانى بودند كه به حقيقت و تاريخ خيانت كردند و در نگارش
وقايع انصاف و بيطرفى لازم را نداشتند.





مثلا
يكى از موارد لغزش اينان كه بوضوح حاكى از تعصب آنان و اطاعت كوركورانه‏شان از
حكام است مطلبى است كه درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشته‏اند. طبق نوشته ايشان
امام انگور خورد و آنقدر زياد خورد كه به مرگش منتهى گرديد. (2)





ظاهرا
ابن خلدون هم كه شخصى اموى مشرب بود مى‏خواسته از اينان پيروى كند كه در تاريخ خود
چنين آورده:



«چون
مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى كه خورده بود بطور ناگهانى در گذشت.
. . » (3)





براستى
كه اين حرفها عجيب است. آخر چگونه انسان مى‏تواند چنان پرخورى را درباره يك آدم
معمولى بپذيرد تا چه رسد به امامى كه همه به دانش، حكمت، زهد و پارسائيش اعتراف
داشتند.





آيا
انسان عاقل هيچ به خود اجازه چنين پندارى مى‏دهد كه شخصى عاقل و حكيم همچون امام
با پرخورى دست‏به خودكشى زده باشد؟





آيا
كسى در طول زندگى امام به ياد دارد كه وى شخصى پرخور و شكم‏پرست‏بوده باشد؟ يا بر
عكس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حكمت، هرگز به انسان اجازه نمى‏دهد تا
بدان حد شكم خود را انباشته از خوردنى كند.





اينها
تمام ناشى از تعصب مذهبى و پيروى از تمايلات كوركورانه است كه به امام چنين نسبتى
را مى‏دهند و گر نه كجا عقل و وجدان آدمى چنين رويدادى را مى‏تواند تصديق كند!





اكنون
ببينيم ديگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفته‏اند.





نظر
برخى ديگر از مورخان‏با نگرشى سريع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى
ناهماهنگى گفته‏ها و نقطه نظرهايشان خواهيم رسيد.





عده‏اى
در اين باره فقط خود حادثه را گزارش كرده‏اند ولى هيچگونه ذكرى از علت آن
ننموده‏اند و فقط بر سبيل ترديد چنين آورده‏اند: «گفته مى‏شود كه او مسموم شد و
درگذشت‏» (مانند يعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاريخش).





نظر
دسته سوم‏عده‏اى ديگر مسموم شدن امام را پذيرفته‏اند ولى معتقدند كه اين جنايت‏به
دست عباسيان صورت گرفت. سيد امير على داراى همين عقيده بود كه احمد امين نيز بدان
اشاره كرده. (4)





براى
اين نظر سند تاريخى جز آنچه كه «اربلى‏» نقل كرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در
اين باره نوشته:



«چون
ديدند كه خلافت‏به اولاد على انتقال يافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان
به طوس درگذشت‏» (5) .





نظر
چهارم‏برخى نيز گفته‏اند امام به دست مامون مسموم گرديد ولى اين به رهنمود و تشويق
فضل بود.





به
نظر ما مامون هرگز نيازى به تشويق يا راهنمايى براى انجام اين كار نداشت، چه خود
موقعيت امام را بخوبى احساس مى‏كرد. روشن است كه اين نظريه براى تبرئه مامون ابراز
شده، چه فضل مدتها پيش از امام به دست مامون كشته شده بود. از اين گذشته، چگونه
مى‏توان باور كرد كه مامون اين جنايت را تنها به خاطر خوشايند فضل انجام داده و
خودش هيچگونه تمايلى بدان نداشته است!





نظر
پنجم‏برخى ديگر گفته‏اند كه امام به مرگ طبيعى درگذشت و هرگز مسموميتى در كار
نبود. براى اثبات اين موضوع دلايلى ذكر كرده‏اند.





يكى
از اين افراد «ابن جوزى‏» است كه پس از نقل قول از ديگران كه نوشته‏اند پس از يك
استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور كه بوسيله سوزن زهرآلود مسموم شده بود،
نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حيات گفت، ابن جوزى مى‏نويسد كه اين
درست نيست كه بگوييم مامون عامل مسموم كردن وى بوده باشد. چه اگر اينطور بود پس
چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى‏كرد. اين حادثه چنان بر مامون گران
آمد كه از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشاميدن و هر گونه لذتى چشم پوشيده بود.
(6)





البته
عبارت ابن جوزى حاكى از آن است كه مسموم شدن امام را پذيرفته ولى منكر آنست كه
مامون عامل اين جنايت‏بوده باشد.





«اربلى‏»
نيز به پيروى از ابن جوزى همين عقيده را ابراز كرده و همانگونه بر گفته خويش دليل
آورده است.





احمد
امين نيز از كسانى است كه معتقدند كسى غير از مامون بود كه سم را به امام
خورانيده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى‏پوشيد و
بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مى‏كرد (7)





دكتر
احمد محمود صبحى نيز چنين پنداشته كه داستان مسموميت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى
شيعه است كه هرگز بين موقعيت امام در نزد مامون كه از آن همه ارجمندى برخوردار بود
با خورانيدن سم به او، تناقضى احساس نمى‏كنند. (8)





دلايل
كسانى كه در تبرئه مامون از جنايت‏سم خورانى سعى كرده‏اند، به شرح زير خلاصه
مى‏گردد:





1 -
پيمان وليعهدى كه به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى‏رسيد.



2 -
بزرگداشت‏شان امام و تاييد شرف و علم و فضيلت وى و ارجمندى خانواده‏اش.



3 -
به همسرى وى در آوردن دخترش كه خود عامل تحكيم دوستى ميان آن دو بود.



4 -
استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.



5 -
ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى كه از خوردن و آشاميدن و ديگر لذتها
روى گردانده بود.



6 -
دفن كردن امام در كنار قبر پدرش رشيد، و اينكه او خود بر جسد وى نماز گزارد.



7 -
پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مى‏پوشيد حتى پس از ورودش به بغداد.



8 -
پيوسته با علويان به رغم اقدامهاى مكرر بر ضدش، مهربانى مى‏نمود.



9 -
خلق و خوى مامون به او اجازه چنين جنايتى نمى‏داد.



10 -
مسموميت امام از جعليات شيعه است.





اين
خلاصه همه دلايلى بود كه تبرئه كنندگان مامون آورده‏اند. ولى بنظر ما اينان يا به
تمام حقايق، علم كافى نداشتند و در نتيجه نتوانستند نظر درستى درباره اين مساله
تاريخى ابراز كنند، و يا آنكه حقيقت را مى‏دانستند ولى به داب پيشينيان خود بر ضد
ائمه تعصب ورزيده به پيروى از هواى خويش و خلفايشان، حقايق مضر به احوالشان را لوث
كرده‏اند.



واقع
امر اينست كه تمام چيزهايى كه اينان ذكر كرده‏اند هيچكدام مانع از آن نبود كه
مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دست‏به توطئه بزند، همانگونه كه قبلا هم همين بلا
را بر سر وزيرش فضل بن‏سهل آورده بود. فضل نيز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى
اصرار داشت كه دخترش را هم به وى تزويج كند.





او
همچنين فرمانده خود «هرثمة بن اعين‏» را نيز به مجرد ورود به مرو سر به نيست كرد،
بى‏آنكه كوچكترين مجالى براى دفاع به وى بدهد و يا شكايتش را استماع كند.
توطئه‏هاى مامون گريبانگير طاهر و فرزندانش و ديگران و ديگران نيز شد. اينان وزرا
و فرماندهانش بودند كه براى مامون و تحكيم پايه‏هاى قدرتش آنهمه خدمت كرده و
ديگران را با زور و شمشير به اطاعتش در آورده بودند.





با
اينوصف مى‏بينيم كه چگونه همه را يكى پس از ديگرى به ديار عدم فرستاد در حالى كه
نسبت‏به همه نيز ابراز محبت و سپاسگزارى مى‏نمود. مامون كسى بود كه بخاطر سلطنت و
حكومت، برادر خود را بكشت، حال چگونه به همين انگيزه از كشتن امام رضا دست‏باز دارد.
آيا اين معقول است كه بگوييم به نظر وى امام رضا از تمام اين خدمتگزاران صديقش و
حتى از برادرش محبوبتر مى‏نمود؟





اما
اينكه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضيه روشن است. مگر در آن شرايط از
چنان افعى مكار و سياست‏بازى مى‏شد انتظار شادمانى و سرور برد؟





مگر
هم او نبود كه فضل را كشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را
هم كه به دستور خود او بودند، از دم تيغ گذرانيد. بعد هم سر آنان را نزد حسن -
برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پيروزى بر ابن
شكله، حسن را نيز از مقامش سرنگون ساخت. (10)





طاهر
را نيز خود او كشت ولى بيدرنگ يحيى بن اكثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسيل داشت
تا مراتب تسليت‏خليفه را به ايشان ابراز كند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر
بنشاند ولى بتدريج همه را يكى پس از ديگرى سرنگون نمود.





از
اين قبيل جنايات، مامون بسيار كرده كه اكنون مجال ذكر همه آنها نيست. به همين
قياس، عكس‏العملها و گفته‏هايش در مرگ امام رضا(ع) نيز كوچكترين ارزشى نداشت. چه
اگر راست مى‏گفت پس چگونه دست‏به خون هفت تن از برادران امام بيالود و علويان را
تحت‏شكنجه و آزار درآورد و به كارگزار خود در مصر نوشت كه منبرها را شستشو دهد، چه
بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبه‏ها رانده شده بود.





مامون
از چه شرافتى برخوردار بود كه بگوييم كشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آيا
كشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت كه پيوسته نسبت‏به آنان ابراز
مى‏داشت. بنابراين، مهر ورزيش نسبت‏به امام نيز هيچگونه منافاتى با قتلش
نمى‏توانست داشته باشد.





اما
اينكه علويان را بزرگ مى‏داشت علت را خودش در نامه‏اى كه به عباسيان نوشته، چنين
بيان مى‏دارد كه اين بزرگداشت جزئى از سياست وى به شمار مى‏رود. لذا پس از درگذشت
امام رضا(ع) ديگر لباس سبز را - كه ويژه علويان بود - نپوشيد، هفت تن از برادران
امام را به قتل رسانيد و به فرمانروايان خود در هر نقطه‏اى دستور داد كه به
دستگيرى علويان بپردازند.





اما
سخن احمد امين كه نوشته علويان بر ضد مامون بسيار قيام كرده بودند، ادعايى است كه
هرگز صحت ندارد. زيرا در تاريخ حتى نام يك قيام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت
نشده، بجز قيام «عبدالرحمن بن احمد» در يمن كه انگيزه‏اش را همه مورخان ظلم
كارگزاران خليفه نوشته‏اند، و همچنين شورش برادران امام(ع) كه به خونخواهى وى
برخاسته بودند.





اما
اينكه گفته‏اند داستان مسموميت امام از ساختگيهاى شيعه است، بايد گفت كه پيش از
شيعه خود تاريخنويسان سنى اين جنايت را به مامون نسبت داده بودند و شيعيان نيز شرح
اين داستان را در كتابهاى اهل سنت مى‏خواندند كه منابع بسيارى از آنان را ما در
همين كتاب ذكر كرده‏ايم.





با
اينهمه اگر كسى باز در تبرئه مامون و حسن نيتش اصرار دارد به اين سؤال پاسخ دهد كه
چرا پس از درگذشت امام، مقام وليعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نكرد، در
حالى كه او نيز دامادش بود و به فضل و علم و كمالاتش نيز اعتراف مى‏كرد. حضرت جواد
به رغم خردساليش تحسين عباسيان را نسبت‏به فضل و كمال خويش برانگيخته بود. مناظره
وى با «يحيى بن اكثم‏» معروف است كه با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مى‏داد (11)
به علاوه، صغر سن نمى‏توانست‏بهانه عدم واگذارى مقام وليعهدى به امام جواد(ع)
باشد، چه وليعهدى معنايش تصدى عملى امور مملكتى نيست و تازه خلفا و حتى رشيد، پدر
مامون، براى كسانى بيعت وليعهدى گرفته بودند كه بمراتب خردسالتر از امام جواد
بودند.


نظر ششم كه نظرى درست است!





طبق
اين نظر امام(ع) بدون شك مسموم گرديد. كسانى كه بر اين عقيده‏اند گروه بزرگى را
تشكيل مى‏دهند كه ابن جوزى نيز بدانها اشاره كرده است.





شيعيان
بطور كلى اين نظر را تاييد كرده‏اند مگر مرحوم اربلى در كشف الغمة كه خود را
همعقيده با ابن طاوس و شيخ مفيد دانسته است. ولى ظاهر امر چنين است كه شيخ مفيد
نيز قايل به مسموميت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - يعنى مامون و رضا - با
همديگر انگورى را تناول كردند سپس امام(ع) بيمار شد و مامون نيز خود را به بيمارى
زد!!. .





يكى
از امورى كه بهترين دليل بر شهادت امام(ع) به شمار مى‏رود اتفاق شيعه بر اين مطلب
است. چه آنان بهتر و عميق‏تر به احوال امامان خود مى‏پرداختند و دليلى هم براى
تحريف يا كتمان حقايق در اين زمينه نداشتند.



از
اهل سنت و ديگران نيز گروه بسيارى از دانشمندان و مورخان هستند كه منكر مرگ طبيعى
امام(ع) بوده و يا لااقل مسموميت وى را قولى مرحج دانسته‏اند. مانند اين افراد:





1-
ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالكى در فصول المهمة ص 250.



2-
مسعودى در اثبات الوصية ص 208، التنبيه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.



3-
قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.



4-
قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 263 و 385.



5-
جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از كتاب امين
و مامون.



6-
ابوبكر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاريخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص
107.



7-
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين - ابوزكريا موصلى در تاريخ موصل 171 / 352 -
ابن طباطبا در الآداب السلطانية ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ
سال 1948.





8- سمعانى
در انسابش / 6 / ص 139.



9-
در سنن ابن ماجه به نقل تهذيب تهذيب الكمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در
الامامة فى الاسلام ص 125.



10-
دكتر كامل مصطفى شيبى در الصلة بين التصوف و التشيع ص 226.





و
بسيارى ديگر ...


بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون





چون
به كتابهاى تاريخى مراجعه مى‏كنيم درمى‏يابيم كه شهادت امام رضا(ع) به دست مامون
به وسيله سم، حتى در زمان مامون نيز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى
كه مامون خود شكوه از اين اتهام مى‏كرد كه چرا مردم او را عامل مسموم كردن امام
مى‏پنداشتند!





در
روايت آمده كه هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع كرده و پيوسته مى‏گفتند كه اين مرد -
يعنى مامون - وى را ترور كرده است. در اين باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست كه
مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سويشان بفرستد و براى متفرق
كردنشان بگويد كه امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى‏شود. (12)





ابن
خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته كه وى مامون را متهم به
قتل برادرش مى‏نمود. (13) ابراهيم نيز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گرديد.
برادرش نيز زيد بن موسى كه در مصر شورش كرده بود به دست همين خليفه مسموم شد.
اينكه يعقوبى نوشته كه مامون ابراهيم و زيد را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با
آن ندارد كه مدتى بعد با نيرنگ به ايشان سم خورانيده باشد. چه آنان به خونخواهى
برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون يك ژست ظاهرى مى‏بود.





طبق
نقل برخى از منابع تاريخى يكى ديگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى
چون از حيله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روايتى دوازده هزار - از
بغداد قيام كرد. كارگزار مامون در شيراز به نام «قتلغ خان‏» به امر خليفه با او به
مقابله برخاست و پس از كشمكشهايى هم او هم برادرش «محمد عابد» و يارانشان را به
شهادت رسانيد. (15)





در
آن ايام برادر ديگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بيست و دو تن از
علويان به سوى خراسان مى‏آمد. بزرگ اين قافله خواهر امام رضا يعنى حضرت فاطمه(ع)
بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نيز
همه را مجروح و پراكنده كردند. هارون نيز در اين نبرد مجروح شد ولى سپس او را در
حالى كه بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگير كرده بقتل رساندند. (17)





مى‏گويند
حتى به حضرت فاطمه(ع) نيز در ساوه زهر خورانيدند كه پس از چند روزى او هم به شهادت
رسيد. (18)





ديگر
از قربانيان مامون، برادر ديگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.





با
توجه به اين وقايع درمى‏يابيم كه مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز
امرى شايع ميان مردم گرديده بود.


پيشگويى امام(ع) و اجدادش





افزون
بر تمام آنچه كه گذشت‏ياد اين نكته نيز لازم است كه امام رضا(ع) شهادتش را بوسيله
زهر خود بارها پيشگويى كرده بود. به علاوه، اجداد پاكش نيز سالها پيش از وى رويداد
شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.





مى‏توان
روايات وارد شده در اين زمينه را به سه طبقه تقسيم كرد:





1 -
آن دسته از روايات كه از زبان پيغمبر(ص) يا ائمه(ع) نقل شده و حاكى از به شهادت
رسانيدن امام رضا در طوس است. در اين باره پنج‏حديث وارد شده.





2 -
آن دسته از روايات كه از خود امام رضا(ع) نقل شده كه شهادتش به دست مامون و دفنش
را در طوس كنار قبر هارون، پيشگويى نموده است.








(1) ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نيز جلد 2 / ص 46 و 47.



(2) الكامل / 5 / ص 150 - طبرى / 11 / ص 1030 - تاريخ ابوالفداء / 2
/ ص 23 - مختصر تاريخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفيات الاعيان / 1
/ ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اينان داستان مسموم شدن را با تعبير «گفته
مى‏شود. . . » بيان كرده‏اند.



(3) تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 250.



(4) روح الاسلام، سيد امير على / ص 311 و 312 - احمد امين چنين
نگاشته: «اگر براستى او را مسموم كرده باشند، حتما اين سم را كسى غير از مامون به
او خورانيده، يعنى يكى از مدعيان حكومت‏براى خاندان عباسى‏».



(5) الامام الرضا ولى عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب
المسبوك / ص 142.



(6) تذكرة الخواص / ص 355.



(7) ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 296.



(8) نظرية الامامة / ص 387.



(9) التاريخ الاسلامى و الحضارة الاسلامية / 3 / ص 322 - ماثر
الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتيم و ديگر آن را تكرار
نمى‏كنيم.



(10) لطف التدبير / ص 166.



(11) الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ينابيع المودة، اثبات الوصية،
بحار، اعيان الشيعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور
الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا.
. .



(12) مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عيون
اخبار الرضا / 2 / ص 242.



(13) تاريخ ابن خلدون / 3 / ص 115.



(14) مشاكلة الناس لزمانهم / ص 29.



(15) قيام سادات علوى / ص 169 - اعيان الشيعة / 10 از مجلد 11 / ص
286 و 287 به نقل از كتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نيشابورى - مدينة الحسين
(سرى دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حياة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق
الشيعة / حاشيه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و ساير منابع.



(16) قيام سادات علوى / ص 168.



(17) جامع الانساب / ص 56 - قيام سادات علوى / ص 161 - حياة الامام
موسى بن جعفر / 2.



(18) قيام سادات علوى / ص 168






/ 1