اسرار نهفته در ولايت عهدي - اسرار نهفته در ولايت عهدي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار نهفته در ولايت عهدي - نسخه متنی

مهدي طائب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














اسرار نهفته در ولايت عهدي



مهدى طائب




در
آستانه ولادت با سعادت هشتمين ستاره فروزان امامت و ولايت، حضرت امام
على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء قرار
داريم. زندگى اين امام همام همانند ساير ائمه، سرشار از
درس و عبرت و هدايت است که مي‏توانيم با توجه به آن، چراغ
هدايت را در پيش راه خويش روشن سازيم.





زندگاني
حضرت، دوران پر فراز و نشيبى را تشکيل مي‏دهد و ابعاد
گوناگونى را در اين باره مي‏توان مورد توجه قرار داد.





مساله
ولادت و حوادث قبل از امامت و شرايط سخت دوران زندگى با پدر
بزرگوارشان امام کاظم عليه السلام و يا شرايطى که پس از
شهادت امام کاظم براى ايشان پيش آمد که شيعه در معرض
انحراف سختى نسبت‏به امر امامت قرار گرفت و گروه «فطحيه‏»
پديدار شد و بزرگانى از شيعه، مدت‏ها دچار آن بودند، تا مرگ
هارون و اوضاع نابسامان حکومت مرکزى در درگيرى بين
امين و مامون و تا انتقال ايشان به خراسان جهت ولايتعهدي.





از
آنجا که پرداختن به همه موضوعات از فرصت اين مقاله بيرون است، به
مرورى اجمالى بر دوره‏اى کوتاه از زندگى امام
يعنى دوران انتقال به خراسان و قبول ولايتعهدي
ايشان بسنده مي‏کنيم.





قبل
از ورود در بررسى اقدام حضرت در اين دوره و ارزيابى علت و
آثار آن مقدمه‏اى را مورد توجه قرار مي‏دهيم:



خط مشى اصلى و اختلاف تاکتيک‏ها






امت
اسلام به عنوان يک مجموعه، نتيجه تلاش 23 ساله پيامبر اکرم است
که توانستند در اين مدت، امتى را پديدار سازند که بتواند در
تاريخ بشريت اثر گذار باشد و بار هدايت را به دوش کشد.





پس
از پيامبر، مسؤوليت تداوم حرکت و هدايت‏به عهده امامان
معصومين بود ليکن با رحلت پيامبر امت دچار حوادث و
ناهنجاري‏هايى گشت که در اقدامات تمامى ائمه تا دوران
غيبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدير مسؤوليت‏حفظ و
هدايت اين امت‏بزرگ بر عهده آن‏ها بود و اگر چه به حسب ظاهر حکومت در
دست ديگران قرار داشت اما همان حاکم را نيز امامان معصوم با اقدامات
خود تحت تاثير قرار مي‏دادند و در مجموع، از فروپاشى و انهدام
نظام اسلامى و استقرار کفر محض جلوگيرى مي‏کردند.





از
طرفى حفظ و بقاى خط اصيل اسلام و رشد تفکر صحيح
اسلامى نيز بر عهده آن‏ها بود; يعنى بر طرف ساختن
ناهنجارى عظيمى که پس از پيامبر، خود را نشان داد و چنان
دامنگير جامعه اسلامى شد که با شهادت دخت گرامى پيامبر
نيز در آن هنگام اثر چندانى نسبت‏به بيدارى نمايان
نشد و على عليه السلام مجبور به کناره‏گيرى ظاهري
از درگيرى با متصديان و زمامداران غاصب بودند.





در
اين دوران، اندک بودن ياران، شرايطى اينگونه را بر
حضرت تحميل مي‏نمود و راه عبور از اين ناهنجاري،
تربيت و ساختن افرادى بود که نسبت‏به حق بينا و توجيه
باشند.





بر
اساس اين واقعيت، حضرت به فعاليت در چند زمينه اهتمام
ورزيدند:





الف)
تعليم و تربيت و بيدار سازى مسلمين نسبت‏به
واقعيت‏ها و معارف اصلى و حقايق ب) تلاش در جهت
جلوگيرى از انحراف بيش از حد زمامداران از خط اسلام ج) تلاش در
جهت جلوگيرى از شکست زمامداران در برابر حکومت‏هاى کفر د)
افشاى واقعيت زمامداران غاصب و افشاى حقيقت و روشن ساختن
مشکلات پديد آمده براى مردم انجام اين فعاليت‏هاي
به ظاهر متضاد، شرايط سختى را در برابر ائمه ما قرار مي‏داد که
تنها عصمت و علم و تاييد الهى مي‏توانست عامل
موفقيت آن‏ها باشد.





فعاليت
در چهار زمينه فوق، خط اصلى ائمه - يکى پس از ديگري
- بود و تفاوت نوع اقدامات آن‏ها نيز به دليل تفاوت
شرايطى بود که در زمان‏هاى مختلف وجود داشت.





استراتژي
واحدى بر حرکت همه امامان سايه افکن بود اما به دليل
تغيراتى که در برهه‏هاى مختلف وجود داشت، تاکتيک‏ها
متفاوت مي‏گشت و لذا مي‏بينيم يک امام در
مسير زندگى خود اقدامات متنوعى را بروز مي‏دادند که
اين تنوع به دليل تفاوتى بود که در شرايط رخ
مي‏داد. مثلا مي‏بينيم امام حسين عليه السلام
در زمان معاويه اقداماتشان کاملا آرام و سرى است اما به ناگاه در زمان
يزيد به حرکت همراه با خروش و فرياد تبديل مي‏شود و
يا در اقدامات ساير ائمه، گاهى مماشات و گاهى اعتراض وجود
دارد که همه به دليل تفاوت شرايط است.



نوع کلى برخورد خلفا با امام رضا عليه السلام






امام
رضا عليه السلام در دوران تصدى امر امامت‏با وضعيت
متفاوتى مواجه بودند.





در
آغاز، همزمان با هارون بودند که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم عليه
السلام خود را در اوج اقتدار مي‏ديد و به مبارزه بى امان با
امام و ياران او کمر همت‏بسته بود و بسيارى از سران شيعه
را زندانى و به دنبال بقيه آن‏ها بود که داستان ابن ابي
عمير در اين باره معروف و مشهور است.





با
مرگ هارون و جريان برخورد مامون با امين که مدتى بنى عباس
را به خود مشغول ساخته بود، وضعيتى متفاوت با دوران هارون براي
امام پديد آمد. چرا که از طرفى خوف درهم ريختن اساس حکومت آن‏ها
در اين درگيري‏ها وجود داشت و از سوى ديگر فرصت
مناسبى براى توسعه امر تعليم و تربيت در بين
شيعه بود و ارتباطات شيعه در اين دوران بسيار قوى و
بهتر از قبل بود.





پيروزي
مامون وضعيت را به شدت تغيير داد. او در سياست‏خود
تدبير جديدى در برخورد با شيعه و امام آنان در پيش
گرفت. اقدامى که قبلا هرگز سابقه نداشت و شايد خطرناکترين اقدام
در راه ضربه زدن به سازمان شيعه بود.





مامون
بدون درگير شدن با امام و با اظهار عنايت نسبت‏به حضرت، ايشان
را به خراسان يعنى مرو آن روز دعوت کرد و به انجام
سناريويى پرداخت که اگر درايت امام نبود مي‏توانست
ضربه‏اى هولناک بر پيکر سازمان شيعه وارد سازد. اما امام با
درايت‏خويش مکر مامون را بي‏اثر نمود به گونه‏اى که همان
طرح به برنامه‏اى جهت توسعه شيعه و گسترش سازمانش انجاميد، گو
اين که جان خويش بر سر اين راه نهاد.





اينکه
مامون براى استحکام قدرت خويش به امام نياز داشت و يا در
صدد خاموش ساختن تحرکات علويان در اطراف حکومت‏خود بود و يا
براى جلب نظر عباسيان به سوى خود که اگر با او همکاري
نکنند به همکارى با علويان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت،
همگى تحليل‏هايى است که ممکن است‏به نوعى در
اين اقدام دخيل باشد اما دليلى را که خود حضرت در
اين باره بيان مي‏دارد پرده از اصلي‏ترين راز
اين ماجرا کنار مي‏زند که همانا تنها هدف او، تخريب شخصيت
امام در راستاى تسلط بر سازمان شيعه بود که پدران مامون با استفاده از
روش‏هاى قهرى براى رسيدن به آن ناکام بوده‏اند و
اين سازمان هر روز گسترش بيشترى داشته و تا اعماق حکومت
عباسيان نفوذ کرده بود تا حدى که برخى از وزراى آن‏ها
شيعه بوده‏اند.





براي
روشن شدن اين مطلب، ماجراى احضار حضرت را به اختصار از قول «ابي
الصلت هروي‏» يار و همراه حضرت در مرو - که از نزديک شاهد
ماجراها بوده و حوادث را از نزديک مشاهده کرده - نقل مي‏کنيم.
اين گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است. (1)



تحليلى بر گفت وگوى امام با مامون






ابي
الصلت مي‏گويد:





«مامون
به حضرت گفت: با توجه به شناختى که از مراتب فضيلت و علم و زهد و
پاکى و عبوديت‏ شما دارم، شما را براى خلافت لايق‏تر
مي‏دانم.» حضرت فرمودند:





«بندگي
خداوند افتخار من است و از زهد نسبت‏به دنيا در پى نجات از شر آن هستم
و با دورى از گناهان رسيدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتني
در دنيا قرب الهى را مي‏طلبم.»





مامون
گفت: «تصميم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بيعت
نمايم.»





حضرت
فرمودند:





«اگر
حکومت‏حق تو است و خداوند آن را براى تو قرار داده است پس حق ندارى آن
را براى ديگرى قرار دهى و لباسى را که خداوند به تو
ارزانى داشته از تن بيرون کنى و به ديگري
بدهى و اگر خلافت‏حق تو نيست نمي‏توانى چيزى را
که به تو ربطى ندارد به من ببخشي.»





تا
اينجا حضرت همه حق را براى او بيان داشتند و مامون را در
يک گفتار منطقى و کوتاه محکوم ساختند.





شايد
گمان مامون بر اين بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع
مي‏کنند و مامون مي‏تواند براى همه اينگونه وانمود کند که
على بن موسى براى خود حقى در حکومت قايل نيست
و يا بالاتر از اين، حکومت را وظيفه خود نمي‏داند و الا
نمي‏توانست از زير بار آن شانه خالى کند. و با اين سخن
فلسفه امامت و رهبرى را مخدوش نمايد.





پاسخ
امام او را در چالشى سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطى به تو دارد؟
تو بايد وظيفه خود را انجام دهى و تکليف خود را
معين نمايى که آيا حق حکومت دارى يا
خير؟





در
اين جا حضرت بر يک نکته بسيار مهم تاکيد
مي‏نمايند که حکومت‏حقى مانند ساير حقوق نيست که
انسان بتواند با وجود قدرت بر استيفا، از آن چشم پوشى نمايد.
بلکه مساله حکومت‏بر مردم دائر بين حرمت و وجوب است‏يعني
يا وظيفه است که بايد به انجام آن پرداخت و يا ربطي
به شخص ندارد و براى او مجعول نيست که در اين صورت تصرف و
يا دخالت در آن حرام مي‏باشد.





اگر
خلافت را خداوند براى تو قرار داده پس چگونه مي‏توانى از انجام
آن خوددارى نمايى و اگر براى تو مجعول نيست‏با کدام
مجوز در آن دخالت کرده‏اي؟





در
اين جا مامون از قالب دروغين خود خارج مي‏شود و ماهيت
واقعى خويش را نمايان مي‏سازد و مي‏گويد:





«بايد
اين را قبول کنيد.»





حضرت
بار ديگر فرمودند:





«اگر
به اختيار من باشد هرگز آن را نمي‏پذيرم.»





مامون
در آن جلسه، ديگر قضيه را پي‏گيرى نمي‏کند. و
به اين ترتيب چند روزى گذشت و مامون تلاش مي‏کرد تا به
نوعى وافقت‏حضرت را جلب کند تا بالاخره مايوس شد و به ايشان
گفت: «اگر نسبت‏به بيعت من با خودتان راضى نيستيد لا اقل
جانشينى مرا قبول کنيد تا حکومت پس از من براى شما باشد.»





حضرت
فرمودند:



«پدرانم
از پيامبر نقل کرده‏اند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار
هارون مدفون مي‏شوم.»





مامون
گريه کنان گفت: «اى پسر رسول خدا چه کسى جرات چنين
عملى را دارد در حالى که من زنده باشم؟»





حضرت
فرمودند:
«اگر
تصميم بر افشاء بود قاتل را مي‏توانستم معرفى کنم.»





مامون
گفت: «مي‏خواهى راحت‏طلبى کنى و اين (حکومت) را
قبول نکنى تا مردم بگويند نسبت‏به دنيا بي‏اعتنا است.»
وقتى راه‏هاى تزوير بر مامون بسته شد و سخنان امام او را در
چالش قرار داد و بازى جانشينى نيز اين گونه در هم
ريخت، به اسائه ادب و تخريب شخصيت امام از زاويه‏اي
ديگر پرداخت و امام را متهم نمود که شما عافيت طلب هستيد و
مي‏خواهيد با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر
نماييد و وجاهت و محبوبيت دروغينى براى خود
کسب نماييد.





حضرت
اين توطئه او را نيز اين‏گونه خنثى فرمودند:





«خدا
مي‏داند که من از کودکى دروغ نگفته‏ام و بى رغبتى من به
دنيا به خاطر دنيا نيست و اگر بخواهم مي‏توانم
بگويم هدف تو از طرح اين مطالب چيست.» مامون گفت: «به دنبال چه
هستم؟»





حضرت
فرمودند: «اگر حقيقت را بگويم در امانم؟» گفت: «آري‏»





فرمودند:
«تو
مي‏خواهى مرا در موضعى قرار دهى که اين تصور
براى مردم پيش آيد که على بن موسى نه به خاطر زهد
در دنيا از دستگاه حکومتى کناره مي‏گرفت‏بلکه به خاطر اين
بود که دنيا نصيبش نمي‏شد. نمي‏بينيد حالا که
دنيا به او روى آورده چگونه جانشينى مامون را در
آرزوى رسيدن به خلافت پس از او قبول کرد؟»





طبيعي
است که امام براى افشاى مامون به اصلي‏ترين عاملي
که براى او و امام مهم است اشاره مي‏فرمايند و آن عامل را
تخريب شخصيت امام و از بين بردن يک فکر ايجاد شده
در ذهن مردم مي‏دانند.





تمام
هدف معصومين اين بود که ثابت کنند حکومت و رياست‏بر مردم
طعمه‏اى نيست که در اختيار انسان‏ها باشد، بلکه
وظيفه‏اى سنگين است که جز از عهده آن‏ها از کسى ديگر
ساخته نيست تا به مسؤوليت‏هاى محوله عمل نمايد و عالم به
مقتضيات آن باشد. حکومت‏بر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف
مطلق و بى رغبتى به دنياى خويش است که همه
اين‏ها تنها در اين افراد يافت مي‏شود و ديگران اگر
در مسير تربيتى و اعتقادى آن ها قرار گيرند در کسب
مراتب وجودى خويش از اين منبع فيض بهره‏مند
مي‏گردند و مي‏توانند در حد همان ظرفيت، در انجام اين
مسؤوليت‏خطير، آن ها را يارى دهند.





اکنون
اگر اين تصور براى مردم و ياران امام ايجاد شود که همه
اين مطالب اوهام بوده و ائمه نيز طالب همين گونه قدرت و جايگاه
هستند، لازمه‏اش تخريب همه دردها و رنج‏هاى بى شمار
پيامبر و ائمه و ياران صديقشان تا آن هنگام بود.
يعنى تخريب مسيرى که پيروانش از
اقليتى اندک و انگشت‏شمار به تعدادى رسيده بودند که مامون
خود را ناچار مي‏ديد براى از بين بردن اين
نيروى عظيم به ظاهر از حکومت‏خويش کناره‏گيري
نمايد و خود را با تمامى بنى عباس درگير نمايد.





امام
کسى نيستند که مکر مامون بتواند بر ايشان غالب شود بلکه امام در
پاسخ‏هاى بجا و مناسب به او همه ابزار خدعه او را عليه او قرار دادند.





همه
چيز به ضرر مامون تمام شد. لذا بار ديگر نهان و کمون خود را آشکار
ساخت و با عصبانيت گفت:





«از
امانى که به تو داده‏ام سوء استفاده مي‏کنى و با من اين
گونه ناروا و بر خلاف ميل من رفتار مي‏کني. به خدا قسم بالاجبار
بايد قبول نمايى و اگر امتناع ورزى گردنت را
مي‏زنم.» همين جمله تمامى حيله او را تا ابد درهم
ريخت و همه کسانى که شاهد اين ماجرا بودند دريافتند که
قبول اين جايگاه اجبارى و غير اختيارى است.





حضرت
فرمودند: «خداوند از اين‏که با دست‏خويش وسائل هلاکت‏خويش
مهيا سازم منع کرده و لذا قبول مي‏کنم اما مشروط بر اين که در
هيچ عزل و نصبى شرکت نکنم و هيچ رسم و سنتى را
تغيير ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. مامون به
همين مقدار بسنده نمود.





دقت
کنيم که امام با تدبير الهى از موقعيت پيش آمده
توانستند بهترين استفاده را در راه اهداف الهى خود بنمايند، به
اين صورت که در جلسه گفتار با مامون که از ديد ديگران نيز
مخفى نمانده، حيله و تزوير او را توسط خود او شکستند و همه
چيز نسبت‏به هدف نهائى مامون به ضرر او تمام شد.



پاسخ به يک شبهه






در
اينجا يک سؤال مطرح است:





امام
نسبت‏به قبول اين مسند وقتى تهديد به قتل شدند  با تلاوت
آيه‏اى از قرآن، به دليل نفى جواز القاء نفس در هلاکت،
استدلال نمودند و جانشينى را با همان شروطى که بيان
داشتند پذيرفتند. يعنى براى جلوگيرى از کشته
شدن به وسيله شمشير، مسند ولايتعهدى را قبول کردند، اما
همين مامون چندى بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور و يا انار
مسموم تناول کنند و چنانکه بعدا مشروح ماجرا را بيان خواهيم نمود،
حضرت مي‏دانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ايشان خواهد شد اما
تناول نمودند، سؤال اين است که چرا حضرت در آن‏جا از خوردن انگور امتناع
نکردند؟ آيا مگر خوردن انگور القاء نفس در هلاکت نبود؟





نکته
اساسى در پاسخ به همين مساله نهفته است.





چنان
که قبلا اشاره نموديم امام چهار مطلب را دنبال مي‏کنند:





1)
جلوگيرى از اضمحلال و يا ضعيف شدن حکومت مرکزى در
برابر کفار که به طور مداوم مرزهاى حکومت را مورد تعرض قرار مي‏دادند
و اگر مرکزيت‏حکومت‏بنى عباس نسبت ‏به برخورد جدى با آن‏ها سست
مي‏شد و آن ها بر حکومت‏ سلطه مي‏يافتند هيچ حد و
مرزى را رعايت نمي‏کردند و همه چيز را نابود
مي‏ساختند.





2)
جلوگيرى از انحراف علماى عامه که مورد تاييد
حکومت‏بودند و آن‏ها نيز حکومت را تاييد مي‏کردند.
اين دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شيعه
تلاش مي‏کردند با القاى معارف اصيل اسلام و تشويق آن ها
به سنت رسول الله، انحراف از مسير اسلام را کاهش داده و آنها را نسبت‏به
بقاى در مسير دين تشويق نمايند.





3)
جلوگيرى از اضمحلال و نابودى شيعه که با تلاش مستمر ائمه
از اقليت محض به سازمانى قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف
به تعليم و تربيت و توسعه نيروى انسانى مشغول هستند
که کوچکترين اشتباهى در رفتار با مامون و بني‏عباس، موجب دادن
بهانه به دست آن‏ها در راه نابود سازى سران و سردمداران اين جريان
است و دستگاه بنى عباس مي‏توانست‏با يافتن اندک
توجيهي، شمشير کشيده آن‏ها را از دم تيغ بگذراند.





4)
جلوگيرى از انحراف شيعه و گم کردن راه.





5)
افشاى ماهيت ‏بنى عباس و انحراف آن‏ها از مسير حق.





ورود
امام به دستگاه حکومت، از طرفى براى توسعه شيعه و بر طرف ساختن
برخى از مشکلات و تضييقات نسبت‏به آن‏ها مؤثر بود و
مي‏توانست فضا را براى اقدامات فرهنگى آن‏ها باز نمايد،
چرا که پس از وارد شدن امام در اين منصب، وضعيت‏شيعيان و
ياران ايشان يعنى دوستداران وليعهد و جانشين
خليفه متفاوت مي‏گشت و اين در مقابل فرمانداران و واليان
بنى عباس به عنوان مانعى بزرگ در راه اعمال فشار بر
شيعيان بود.





فرمانداران
و واليان بنى عباس نسبت‏به هدف مامون از ولايتعهدى امام
رضا عليه السلام يا توجيه نبودند و يا اگر هم
مي‏دانستند تا هنگامى که مامون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت،
آن‏ها مجبور بودند چنان رفتارى را اعمال نمايند. بنابراين
ياران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان
ولايتعهدى به فعاليت مشغول بودند و کسى نمي‏توانست
متعرض آن‏ها شود و با استفاده از اين فضا توانستند معارف شيعه را با
برگزار نمودن کلاس‏ها و تشکيل حلقه‏هاى درس احيا نمايند.





افرادي
همچون محمد بن ابى عمير که در دوران هارون در شرايط
دشوارى قرار داشتند و زندانى هارون بوده و شکنجه مي‏شدند، اکنون
مي‏توانستند با خيالى راحت‏به تعليم و تربيت و
توسعه معارف شيعى بپردازد.





از
طرفى ورود امام در دستگاه حکومتى بني‏عباس
مي‏توانست‏براى شيعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه
بنى عباس همان چيزى است که ائمه خواستار آن بودند و يا
نسبت‏به مامون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرايط مندرج در عهد خود
با مامون زمينه چنين تصورى را تا حد توان زايل ساختند.





علماي
عامه نيز با ورود حضرت به اين منصب فرصتى يافته‏اند تا
ارتباط بيشترى با امام داشته باشند و از اين طريق، امام
عليه السلام معارف اسلام را به آن‏ها منتقل نمايد و آن‏ها شنواي
احاديث از ايشان باشند. افرادى همچون احمد بن حنبل و ابن
ادريس; رئيس مذهب شافعى از نمونه افرادى هستند که در
اين زمان يا با ياران امام مرتبط بوده و بهره حديثي
مي‏بردند و يا با خود امام مرتبط بودند.





طبيعي
است که بودن امام در کنار مامون، او را مجبور مي‏ساخت تا ولو به شکل
ظاهرى بسيارى از مقررات اسلامى را رعايت
نمايد و در قضاوت از ظلم و جور دورى نمايد و قضات او نظر امام
را رعايت نمايند.



نقشه
شهادت




مجموع
اين پيامدهاى مثبت‏براى امام و ياران او، مامون را
متوجه ساخت که اشتباه بزرگى را مرتکب شده و بايد مشکل را حل
نمايد و راهى را غير از نابود ساختن حضرت نمي‏يافت.





قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:





الف)
اين که مخالفت‏ خود با حضرت را براى همه علنى سازد. که در
اين صورت از دو حال خارج نبود: يا کسى عليه او شورش
نمي‏کرد و مي‏توانست‏بر اوضاع مسلط باشد. در اين صورت
تمامى ياران امام در معرض خطر قرار مي‏گرفتند و افرادي
همانند صفوان بن يحيي، محمد بن ابى عمير، ابي
داود المسترق، محمد بن حسن واسطي، حسن بن محبوب، عثمان بن عيسي،
على بن حکم، حسن بن على بن فضال، على بن اسباط، احمد بن
ابى نصر بزنطي، عبدالله بن مغيره و نظاير آن ها که
نمونه‏هايى از ربيت‏يافتگان مکتب اهل بيت در زمان
خويش و ناقل معارف مکتب اهل بيت‏به نسل‏هاى بعدى بودند و
هر يک نويسنده ده‏ها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و
تاريخ و حديث‏شيعى بودند در معرض خطر بودند.





صورت
دوم اين که ياران امام و ساير افرادى که به هر دليل
در هواى مخالفت‏با مامون بودند، اين مساله را دست آويز قرار
دهند و به مخالفت عملى و قيام مسلحانه عليه مامون بپردازند که
نتيجه اين اقدام، در هم ريختن شيرازه حکومت و هرج و مرج و
پيدايش زمينه براى درهم ريختن حکومت مرکزى و
خطر ورود کفار از بيرون و سرازير شدن آن ها براى قلع و قمع
مسلمانان بود.





ب)
امام را پنهانى به قتل برساند و ظاهرا مرگ امام به دليل
بيمارى و ناگهانى جلوه کند و مامون نيز همچنان در نظر
مردم موافق امام و دوستدار او باقى بماند.





مامون
خود بيشتر طالب قتل بى سر و صداى حضرت بود، چرا که از عواقب
کشتار علنى امام عليه السلام بيمناک بود. اما اگر خود را ناچار
مي‏ديد حتما به اين عمل اقدام مي‏نمود.





و
لذا راه دوم را در پيش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خويش دعوت
نمود و پس از مدتى مذاکره، براى پذيرايي، انار و
انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ايشان خواست تا تناول کنند.





در
اينجا دو راه در پيش امام بود: امتناع از خوردن انگور و يا انار
زهرآگين که به معناى وادار ساختن مامون به قتل علنى و اعلان
مخالفت رسمى با امام و ياران ايشان است و يا قبول تناول
آن ها و وادار سازى مامون به ادامه سياست تظاهر به دوستى با
امام و يارانش تا سازمان شيعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه
دوم را به صلاح اسلام و شيعه دانستند. بنا بر اين مي‏توان گفت
تمام همت امام اين بود که مامون به تقابل علنى و رسمى با امام و
ياران نپردازد و کشتن با شمشير پيش نيايد.



تا کجا بايد حفظ جان کرد؟






در
اين جا نکته‏اى خالى از لطف نيست که برخي
براى فرار از مسؤوليت‏هايى که ممکن است‏خطر جانى در
پى داشته باشد با تمسک به دليل «لزوم اجتناب از ايقاع نفس در
معرض هلاکت‏» ، از انجام وظايف شانه خالى مي‏کنند و چه بسا به
اين تمسک امام، استشهاد مي‏نمايند.





چنين
افرادى بايد توجه کنند که هميشه نمي‏توان به اين
آيه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نيست‏بلکه شهادت در
راه خدا بايد به گونه‏اى باشد که به مصلحت اسلام و شيعه تمام
شود. يعنى آن جا که ماندن ترجيح دارد بايد آن را اصل قرار
داد و آن جا که جان لازم است‏بايد جان را در معرض قرار داد و همين سخن
در نوع شهادت نيز صادق است و استشهاد امام در آغاز براى اصل کشته شدن
و يا نوع آن است اما در زمان بعدى امام به اين دليل
استشهاد نمي‏کنند چرا که شهادت حتمى است و نوع آن به همين گونه
به صلاح است.



گزارش شهادت قبل از وقوع






نکته
ديگرى که در اقدامات امام درس‏آموز است، گزارشى است که امام قبل
از وقوع جنايت توسط مامون به هرثمه مي‏دهند و او را که از
نزديکان امام و از اطرافيان مامون است از ماجراى ترور با خبر
مي‏سازند تا در زمينه اطلاع رسانى به مردم و شيعه و
افشاى ماهيت مامون مؤثر باشد.





مامون
با قتل پنهانى ممکن بود از شيعه و همکارى آن‏ها سوء استفاده
نمايد و چنان وانمود کند که قبلا امام را دوست داشته و شيعه را به
همکارى و ورود در دستگاه خود تشويق نمايد.





امام
با برنامه ريزي، از تحقق اين نقشه او نيز
جلوگيرى کردند و هرثمه را در جريان ترور شدن توسط مامون قرار
دادند و جزئيات را به گونه‏اى براى او نقل مي‏کردند که
جاى هيچ گونه ترديدى براى او باقى نماند.





هرثمه
در دستگاه مامون مقرب و گويا رابط بين امام رضا و مامون بود و
پيام‏هاى مامون را به امام منتقل مي‏کرد.





وي
مي‏گويد: «تا پاسى از شب در خدمت مامون بودم تا اين که
مرا اجازه مرخصى داد. به منزل رفتم، اما ساعاتى نگذشته بود که
پيک امام رضا آمد و گفت: شما را خواسته‏اند. به سرعت‏به منزل ايشان
رفتم. به من فرمودند: مطالبى است که براى تو مي‏گويم. خوب
گوش کن. هنگام رحلت و پيوستن من به پدرانم فرا رسيده و اين
طاغى تصميم به قتل من گرفته است و زهر را به وسيله سوزن درون
انگور قرار داده و انارها را نيز در دستان غلامانش که آلوده به سم است قرار
مي‏دهد تا پس فشردن انار، دانه‏ها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت
مي‏کند و در مجلس از من مي‏خواهد انگور يا انار را تناول کنم و
اين‏گونه شهادت من رقم خواهد خورد.» هرثمه مي‏گويد: «روز،
هنگامى که نزد مامون بودم به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما
مي‏آييد يا من نزد شما بيايم. براى رساندن
پيام مامون نزد ايشان شتافتم اما به محض رسيدن به منزل حضرت،
ايشان فرمودند:



هرثمه!
آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ کرده‏اي؟ گفتم: آري. حضرت مرکب خود را
سوار شدند و به مجلس مامون رفتيم.





مامون
به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتى دستور داد انگور و انار بياورند.
من که قبلا از امام آن سخنان را شنيده بودم بدنم به لرزه افتاد و براي
اين که مامون متوجه حالم نشود از جلسه بيرون رفتم...





منتظر
ماندم تا نزديک اذان امام بيرون آمدند و به منزل رفتند. طولي
نکشيد که شنيدم مامون اطباء را احضار کرده و من که علت را جويا
شدم گفتند: اباالحسن دچار بيمارى شده و مامون براى علاج
ايشان دکتر خواسته است. مردم نمي‏دانستند که ماجرا چيست و
ترديد داشتند اما من يقين داشتم که قاتل، مامون است. (2)





همين
گزارش توانست‏شيعه و بسيارى از مردم را در آن زمان و در طول
تاريخ نسبت‏به واقعيت آگاه سازد و از سالوس بزرگى همچون مامون،
شکست‏خورده‏اى ناتوان بسازد که:





«مکروا و مکر الله والله خير الماکرين‏»







1) گفتار مزبور را صدوق در علل الشرايع از استادش حسين
بن ابراهيم بن ناتانه



از على بن ابراهيم از پدرش ابى الصلت هروي
نقل مي‏کند.





2) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 275.






/ 1