اسرار نهفته در ولايت عهدي
مهدى طائب
در
آستانه ولادت با سعادت هشتمين ستاره فروزان امامت و ولايت، حضرت امام
على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء قرار
داريم. زندگى اين امام همام همانند ساير ائمه، سرشار از
درس و عبرت و هدايت است که ميتوانيم با توجه به آن، چراغ
هدايت را در پيش راه خويش روشن سازيم.
زندگاني
حضرت، دوران پر فراز و نشيبى را تشکيل ميدهد و ابعاد
گوناگونى را در اين باره ميتوان مورد توجه قرار داد.
مساله
ولادت و حوادث قبل از امامت و شرايط سخت دوران زندگى با پدر
بزرگوارشان امام کاظم عليه السلام و يا شرايطى که پس از
شهادت امام کاظم براى ايشان پيش آمد که شيعه در معرض
انحراف سختى نسبتبه امر امامت قرار گرفت و گروه «فطحيه»
پديدار شد و بزرگانى از شيعه، مدتها دچار آن بودند، تا مرگ
هارون و اوضاع نابسامان حکومت مرکزى در درگيرى بين
امين و مامون و تا انتقال ايشان به خراسان جهت ولايتعهدي.
از
آنجا که پرداختن به همه موضوعات از فرصت اين مقاله بيرون است، به
مرورى اجمالى بر دورهاى کوتاه از زندگى امام
يعنى دوران انتقال به خراسان و قبول ولايتعهدي
ايشان بسنده ميکنيم.
قبل
از ورود در بررسى اقدام حضرت در اين دوره و ارزيابى علت و
آثار آن مقدمهاى را مورد توجه قرار ميدهيم:
خط مشى اصلى و اختلاف تاکتيکها
امت
اسلام به عنوان يک مجموعه، نتيجه تلاش 23 ساله پيامبر اکرم است
که توانستند در اين مدت، امتى را پديدار سازند که بتواند در
تاريخ بشريت اثر گذار باشد و بار هدايت را به دوش کشد.
پس
از پيامبر، مسؤوليت تداوم حرکت و هدايتبه عهده امامان
معصومين بود ليکن با رحلت پيامبر امت دچار حوادث و
ناهنجاريهايى گشت که در اقدامات تمامى ائمه تا دوران
غيبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدير مسؤوليتحفظ و
هدايت اين امتبزرگ بر عهده آنها بود و اگر چه به حسب ظاهر حکومت در
دست ديگران قرار داشت اما همان حاکم را نيز امامان معصوم با اقدامات
خود تحت تاثير قرار ميدادند و در مجموع، از فروپاشى و انهدام
نظام اسلامى و استقرار کفر محض جلوگيرى ميکردند.
از
طرفى حفظ و بقاى خط اصيل اسلام و رشد تفکر صحيح
اسلامى نيز بر عهده آنها بود; يعنى بر طرف ساختن
ناهنجارى عظيمى که پس از پيامبر، خود را نشان داد و چنان
دامنگير جامعه اسلامى شد که با شهادت دخت گرامى پيامبر
نيز در آن هنگام اثر چندانى نسبتبه بيدارى نمايان
نشد و على عليه السلام مجبور به کنارهگيرى ظاهري
از درگيرى با متصديان و زمامداران غاصب بودند.
در
اين دوران، اندک بودن ياران، شرايطى اينگونه را بر
حضرت تحميل مينمود و راه عبور از اين ناهنجاري،
تربيت و ساختن افرادى بود که نسبتبه حق بينا و توجيه
باشند.
بر
اساس اين واقعيت، حضرت به فعاليت در چند زمينه اهتمام
ورزيدند:
الف)
تعليم و تربيت و بيدار سازى مسلمين نسبتبه
واقعيتها و معارف اصلى و حقايق ب) تلاش در جهت
جلوگيرى از انحراف بيش از حد زمامداران از خط اسلام ج) تلاش در
جهت جلوگيرى از شکست زمامداران در برابر حکومتهاى کفر د)
افشاى واقعيت زمامداران غاصب و افشاى حقيقت و روشن ساختن
مشکلات پديد آمده براى مردم انجام اين فعاليتهاي
به ظاهر متضاد، شرايط سختى را در برابر ائمه ما قرار ميداد که
تنها عصمت و علم و تاييد الهى ميتوانست عامل
موفقيت آنها باشد.
فعاليت
در چهار زمينه فوق، خط اصلى ائمه - يکى پس از ديگري
- بود و تفاوت نوع اقدامات آنها نيز به دليل تفاوت
شرايطى بود که در زمانهاى مختلف وجود داشت.
استراتژي
واحدى بر حرکت همه امامان سايه افکن بود اما به دليل
تغيراتى که در برهههاى مختلف وجود داشت، تاکتيکها
متفاوت ميگشت و لذا ميبينيم يک امام در
مسير زندگى خود اقدامات متنوعى را بروز ميدادند که
اين تنوع به دليل تفاوتى بود که در شرايط رخ
ميداد. مثلا ميبينيم امام حسين عليه السلام
در زمان معاويه اقداماتشان کاملا آرام و سرى است اما به ناگاه در زمان
يزيد به حرکت همراه با خروش و فرياد تبديل ميشود و
يا در اقدامات ساير ائمه، گاهى مماشات و گاهى اعتراض وجود
دارد که همه به دليل تفاوت شرايط است.
نوع کلى برخورد خلفا با امام رضا عليه السلام
امام
رضا عليه السلام در دوران تصدى امر امامتبا وضعيت
متفاوتى مواجه بودند.
در
آغاز، همزمان با هارون بودند که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم عليه
السلام خود را در اوج اقتدار ميديد و به مبارزه بى امان با
امام و ياران او کمر همتبسته بود و بسيارى از سران شيعه
را زندانى و به دنبال بقيه آنها بود که داستان ابن ابي
عمير در اين باره معروف و مشهور است.
با
مرگ هارون و جريان برخورد مامون با امين که مدتى بنى عباس
را به خود مشغول ساخته بود، وضعيتى متفاوت با دوران هارون براي
امام پديد آمد. چرا که از طرفى خوف درهم ريختن اساس حکومت آنها
در اين درگيريها وجود داشت و از سوى ديگر فرصت
مناسبى براى توسعه امر تعليم و تربيت در بين
شيعه بود و ارتباطات شيعه در اين دوران بسيار قوى و
بهتر از قبل بود.
پيروزي
مامون وضعيت را به شدت تغيير داد. او در سياستخود
تدبير جديدى در برخورد با شيعه و امام آنان در پيش
گرفت. اقدامى که قبلا هرگز سابقه نداشت و شايد خطرناکترين اقدام
در راه ضربه زدن به سازمان شيعه بود.
مامون
بدون درگير شدن با امام و با اظهار عنايت نسبتبه حضرت، ايشان
را به خراسان يعنى مرو آن روز دعوت کرد و به انجام
سناريويى پرداخت که اگر درايت امام نبود ميتوانست
ضربهاى هولناک بر پيکر سازمان شيعه وارد سازد. اما امام با
درايتخويش مکر مامون را بياثر نمود به گونهاى که همان
طرح به برنامهاى جهت توسعه شيعه و گسترش سازمانش انجاميد، گو
اين که جان خويش بر سر اين راه نهاد.
اينکه
مامون براى استحکام قدرت خويش به امام نياز داشت و يا در
صدد خاموش ساختن تحرکات علويان در اطراف حکومتخود بود و يا
براى جلب نظر عباسيان به سوى خود که اگر با او همکاري
نکنند به همکارى با علويان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت،
همگى تحليلهايى است که ممکن استبه نوعى در
اين اقدام دخيل باشد اما دليلى را که خود حضرت در
اين باره بيان ميدارد پرده از اصليترين راز
اين ماجرا کنار ميزند که همانا تنها هدف او، تخريب شخصيت
امام در راستاى تسلط بر سازمان شيعه بود که پدران مامون با استفاده از
روشهاى قهرى براى رسيدن به آن ناکام بودهاند و
اين سازمان هر روز گسترش بيشترى داشته و تا اعماق حکومت
عباسيان نفوذ کرده بود تا حدى که برخى از وزراى آنها
شيعه بودهاند.
براي
روشن شدن اين مطلب، ماجراى احضار حضرت را به اختصار از قول «ابي
الصلت هروي» يار و همراه حضرت در مرو - که از نزديک شاهد
ماجراها بوده و حوادث را از نزديک مشاهده کرده - نقل ميکنيم.
اين گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است. (1)
تحليلى بر گفت وگوى امام با مامون
ابي
الصلت ميگويد:
«مامون
به حضرت گفت: با توجه به شناختى که از مراتب فضيلت و علم و زهد و
پاکى و عبوديت شما دارم، شما را براى خلافت لايقتر
ميدانم.» حضرت فرمودند:
«بندگي
خداوند افتخار من است و از زهد نسبتبه دنيا در پى نجات از شر آن هستم
و با دورى از گناهان رسيدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتني
در دنيا قرب الهى را ميطلبم.»
مامون
گفت: «تصميم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بيعت
نمايم.»
حضرت
فرمودند:
«اگر
حکومتحق تو است و خداوند آن را براى تو قرار داده است پس حق ندارى آن
را براى ديگرى قرار دهى و لباسى را که خداوند به تو
ارزانى داشته از تن بيرون کنى و به ديگري
بدهى و اگر خلافتحق تو نيست نميتوانى چيزى را
که به تو ربطى ندارد به من ببخشي.»
تا
اينجا حضرت همه حق را براى او بيان داشتند و مامون را در
يک گفتار منطقى و کوتاه محکوم ساختند.
شايد
گمان مامون بر اين بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع
ميکنند و مامون ميتواند براى همه اينگونه وانمود کند که
على بن موسى براى خود حقى در حکومت قايل نيست
و يا بالاتر از اين، حکومت را وظيفه خود نميداند و الا
نميتوانست از زير بار آن شانه خالى کند. و با اين سخن
فلسفه امامت و رهبرى را مخدوش نمايد.
پاسخ
امام او را در چالشى سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطى به تو دارد؟
تو بايد وظيفه خود را انجام دهى و تکليف خود را
معين نمايى که آيا حق حکومت دارى يا
خير؟
در
اين جا حضرت بر يک نکته بسيار مهم تاکيد
مينمايند که حکومتحقى مانند ساير حقوق نيست که
انسان بتواند با وجود قدرت بر استيفا، از آن چشم پوشى نمايد.
بلکه مساله حکومتبر مردم دائر بين حرمت و وجوب استيعني
يا وظيفه است که بايد به انجام آن پرداخت و يا ربطي
به شخص ندارد و براى او مجعول نيست که در اين صورت تصرف و
يا دخالت در آن حرام ميباشد.
اگر
خلافت را خداوند براى تو قرار داده پس چگونه ميتوانى از انجام
آن خوددارى نمايى و اگر براى تو مجعول نيستبا کدام
مجوز در آن دخالت کردهاي؟
در
اين جا مامون از قالب دروغين خود خارج ميشود و ماهيت
واقعى خويش را نمايان ميسازد و ميگويد:
«بايد
اين را قبول کنيد.»
حضرت
بار ديگر فرمودند:
«اگر
به اختيار من باشد هرگز آن را نميپذيرم.»
مامون
در آن جلسه، ديگر قضيه را پيگيرى نميکند. و
به اين ترتيب چند روزى گذشت و مامون تلاش ميکرد تا به
نوعى وافقتحضرت را جلب کند تا بالاخره مايوس شد و به ايشان
گفت: «اگر نسبتبه بيعت من با خودتان راضى نيستيد لا اقل
جانشينى مرا قبول کنيد تا حکومت پس از من براى شما باشد.»
حضرت
فرمودند:
«پدرانم
از پيامبر نقل کردهاند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار
هارون مدفون ميشوم.»
مامون
گريه کنان گفت: «اى پسر رسول خدا چه کسى جرات چنين
عملى را دارد در حالى که من زنده باشم؟»
حضرت
فرمودند:
«اگر
تصميم بر افشاء بود قاتل را ميتوانستم معرفى کنم.»
مامون
گفت: «ميخواهى راحتطلبى کنى و اين (حکومت) را
قبول نکنى تا مردم بگويند نسبتبه دنيا بياعتنا است.»
وقتى راههاى تزوير بر مامون بسته شد و سخنان امام او را در
چالش قرار داد و بازى جانشينى نيز اين گونه در هم
ريخت، به اسائه ادب و تخريب شخصيت امام از زاويهاي
ديگر پرداخت و امام را متهم نمود که شما عافيت طلب هستيد و
ميخواهيد با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر
نماييد و وجاهت و محبوبيت دروغينى براى خود
کسب نماييد.
حضرت
اين توطئه او را نيز اينگونه خنثى فرمودند:
«خدا
ميداند که من از کودکى دروغ نگفتهام و بى رغبتى من به
دنيا به خاطر دنيا نيست و اگر بخواهم ميتوانم
بگويم هدف تو از طرح اين مطالب چيست.» مامون گفت: «به دنبال چه
هستم؟»
حضرت
فرمودند: «اگر حقيقت را بگويم در امانم؟» گفت: «آري»
فرمودند:
«تو
ميخواهى مرا در موضعى قرار دهى که اين تصور
براى مردم پيش آيد که على بن موسى نه به خاطر زهد
در دنيا از دستگاه حکومتى کناره ميگرفتبلکه به خاطر اين
بود که دنيا نصيبش نميشد. نميبينيد حالا که
دنيا به او روى آورده چگونه جانشينى مامون را در
آرزوى رسيدن به خلافت پس از او قبول کرد؟»
طبيعي
است که امام براى افشاى مامون به اصليترين عاملي
که براى او و امام مهم است اشاره ميفرمايند و آن عامل را
تخريب شخصيت امام و از بين بردن يک فکر ايجاد شده
در ذهن مردم ميدانند.
تمام
هدف معصومين اين بود که ثابت کنند حکومت و رياستبر مردم
طعمهاى نيست که در اختيار انسانها باشد، بلکه
وظيفهاى سنگين است که جز از عهده آنها از کسى ديگر
ساخته نيست تا به مسؤوليتهاى محوله عمل نمايد و عالم به
مقتضيات آن باشد. حکومتبر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف
مطلق و بى رغبتى به دنياى خويش است که همه
اينها تنها در اين افراد يافت ميشود و ديگران اگر
در مسير تربيتى و اعتقادى آن ها قرار گيرند در کسب
مراتب وجودى خويش از اين منبع فيض بهرهمند
ميگردند و ميتوانند در حد همان ظرفيت، در انجام اين
مسؤوليتخطير، آن ها را يارى دهند.
اکنون
اگر اين تصور براى مردم و ياران امام ايجاد شود که همه
اين مطالب اوهام بوده و ائمه نيز طالب همين گونه قدرت و جايگاه
هستند، لازمهاش تخريب همه دردها و رنجهاى بى شمار
پيامبر و ائمه و ياران صديقشان تا آن هنگام بود.
يعنى تخريب مسيرى که پيروانش از
اقليتى اندک و انگشتشمار به تعدادى رسيده بودند که مامون
خود را ناچار ميديد براى از بين بردن اين
نيروى عظيم به ظاهر از حکومتخويش کنارهگيري
نمايد و خود را با تمامى بنى عباس درگير نمايد.
امام
کسى نيستند که مکر مامون بتواند بر ايشان غالب شود بلکه امام در
پاسخهاى بجا و مناسب به او همه ابزار خدعه او را عليه او قرار دادند.
همه
چيز به ضرر مامون تمام شد. لذا بار ديگر نهان و کمون خود را آشکار
ساخت و با عصبانيت گفت:
«از
امانى که به تو دادهام سوء استفاده ميکنى و با من اين
گونه ناروا و بر خلاف ميل من رفتار ميکني. به خدا قسم بالاجبار
بايد قبول نمايى و اگر امتناع ورزى گردنت را
ميزنم.» همين جمله تمامى حيله او را تا ابد درهم
ريخت و همه کسانى که شاهد اين ماجرا بودند دريافتند که
قبول اين جايگاه اجبارى و غير اختيارى است.
حضرت
فرمودند: «خداوند از اينکه با دستخويش وسائل هلاکتخويش
مهيا سازم منع کرده و لذا قبول ميکنم اما مشروط بر اين که در
هيچ عزل و نصبى شرکت نکنم و هيچ رسم و سنتى را
تغيير ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. مامون به
همين مقدار بسنده نمود.
دقت
کنيم که امام با تدبير الهى از موقعيت پيش آمده
توانستند بهترين استفاده را در راه اهداف الهى خود بنمايند، به
اين صورت که در جلسه گفتار با مامون که از ديد ديگران نيز
مخفى نمانده، حيله و تزوير او را توسط خود او شکستند و همه
چيز نسبتبه هدف نهائى مامون به ضرر او تمام شد.
پاسخ به يک شبهه
در
اينجا يک سؤال مطرح است:
امام
نسبتبه قبول اين مسند وقتى تهديد به قتل شدند با تلاوت
آيهاى از قرآن، به دليل نفى جواز القاء نفس در هلاکت،
استدلال نمودند و جانشينى را با همان شروطى که بيان
داشتند پذيرفتند. يعنى براى جلوگيرى از کشته
شدن به وسيله شمشير، مسند ولايتعهدى را قبول کردند، اما
همين مامون چندى بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور و يا انار
مسموم تناول کنند و چنانکه بعدا مشروح ماجرا را بيان خواهيم نمود،
حضرت ميدانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ايشان خواهد شد اما
تناول نمودند، سؤال اين است که چرا حضرت در آنجا از خوردن انگور امتناع
نکردند؟ آيا مگر خوردن انگور القاء نفس در هلاکت نبود؟
نکته
اساسى در پاسخ به همين مساله نهفته است.
چنان
که قبلا اشاره نموديم امام چهار مطلب را دنبال ميکنند:
1)
جلوگيرى از اضمحلال و يا ضعيف شدن حکومت مرکزى در
برابر کفار که به طور مداوم مرزهاى حکومت را مورد تعرض قرار ميدادند
و اگر مرکزيتحکومتبنى عباس نسبت به برخورد جدى با آنها سست
ميشد و آن ها بر حکومت سلطه مييافتند هيچ حد و
مرزى را رعايت نميکردند و همه چيز را نابود
ميساختند.
2)
جلوگيرى از انحراف علماى عامه که مورد تاييد
حکومتبودند و آنها نيز حکومت را تاييد ميکردند.
اين دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شيعه
تلاش ميکردند با القاى معارف اصيل اسلام و تشويق آن ها
به سنت رسول الله، انحراف از مسير اسلام را کاهش داده و آنها را نسبتبه
بقاى در مسير دين تشويق نمايند.
3)
جلوگيرى از اضمحلال و نابودى شيعه که با تلاش مستمر ائمه
از اقليت محض به سازمانى قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف
به تعليم و تربيت و توسعه نيروى انسانى مشغول هستند
که کوچکترين اشتباهى در رفتار با مامون و بنيعباس، موجب دادن
بهانه به دست آنها در راه نابود سازى سران و سردمداران اين جريان
است و دستگاه بنى عباس ميتوانستبا يافتن اندک
توجيهي، شمشير کشيده آنها را از دم تيغ بگذراند.
4)
جلوگيرى از انحراف شيعه و گم کردن راه.
5)
افشاى ماهيت بنى عباس و انحراف آنها از مسير حق.
ورود
امام به دستگاه حکومت، از طرفى براى توسعه شيعه و بر طرف ساختن
برخى از مشکلات و تضييقات نسبتبه آنها مؤثر بود و
ميتوانست فضا را براى اقدامات فرهنگى آنها باز نمايد،
چرا که پس از وارد شدن امام در اين منصب، وضعيتشيعيان و
ياران ايشان يعنى دوستداران وليعهد و جانشين
خليفه متفاوت ميگشت و اين در مقابل فرمانداران و واليان
بنى عباس به عنوان مانعى بزرگ در راه اعمال فشار بر
شيعيان بود.
فرمانداران
و واليان بنى عباس نسبتبه هدف مامون از ولايتعهدى امام
رضا عليه السلام يا توجيه نبودند و يا اگر هم
ميدانستند تا هنگامى که مامون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت،
آنها مجبور بودند چنان رفتارى را اعمال نمايند. بنابراين
ياران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان
ولايتعهدى به فعاليت مشغول بودند و کسى نميتوانست
متعرض آنها شود و با استفاده از اين فضا توانستند معارف شيعه را با
برگزار نمودن کلاسها و تشکيل حلقههاى درس احيا نمايند.
افرادي
همچون محمد بن ابى عمير که در دوران هارون در شرايط
دشوارى قرار داشتند و زندانى هارون بوده و شکنجه ميشدند، اکنون
ميتوانستند با خيالى راحتبه تعليم و تربيت و
توسعه معارف شيعى بپردازد.
از
طرفى ورود امام در دستگاه حکومتى بنيعباس
ميتوانستبراى شيعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه
بنى عباس همان چيزى است که ائمه خواستار آن بودند و يا
نسبتبه مامون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرايط مندرج در عهد خود
با مامون زمينه چنين تصورى را تا حد توان زايل ساختند.
علماي
عامه نيز با ورود حضرت به اين منصب فرصتى يافتهاند تا
ارتباط بيشترى با امام داشته باشند و از اين طريق، امام
عليه السلام معارف اسلام را به آنها منتقل نمايد و آنها شنواي
احاديث از ايشان باشند. افرادى همچون احمد بن حنبل و ابن
ادريس; رئيس مذهب شافعى از نمونه افرادى هستند که در
اين زمان يا با ياران امام مرتبط بوده و بهره حديثي
ميبردند و يا با خود امام مرتبط بودند.
طبيعي
است که بودن امام در کنار مامون، او را مجبور ميساخت تا ولو به شکل
ظاهرى بسيارى از مقررات اسلامى را رعايت
نمايد و در قضاوت از ظلم و جور دورى نمايد و قضات او نظر امام
را رعايت نمايند.
نقشه
شهادت
مجموع
اين پيامدهاى مثبتبراى امام و ياران او، مامون را
متوجه ساخت که اشتباه بزرگى را مرتکب شده و بايد مشکل را حل
نمايد و راهى را غير از نابود ساختن حضرت نمييافت.
قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:
الف)
اين که مخالفت خود با حضرت را براى همه علنى سازد. که در
اين صورت از دو حال خارج نبود: يا کسى عليه او شورش
نميکرد و ميتوانستبر اوضاع مسلط باشد. در اين صورت
تمامى ياران امام در معرض خطر قرار ميگرفتند و افرادي
همانند صفوان بن يحيي، محمد بن ابى عمير، ابي
داود المسترق، محمد بن حسن واسطي، حسن بن محبوب، عثمان بن عيسي،
على بن حکم، حسن بن على بن فضال، على بن اسباط، احمد بن
ابى نصر بزنطي، عبدالله بن مغيره و نظاير آن ها که
نمونههايى از ربيتيافتگان مکتب اهل بيت در زمان
خويش و ناقل معارف مکتب اهل بيتبه نسلهاى بعدى بودند و
هر يک نويسنده دهها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و
تاريخ و حديثشيعى بودند در معرض خطر بودند.
صورت
دوم اين که ياران امام و ساير افرادى که به هر دليل
در هواى مخالفتبا مامون بودند، اين مساله را دست آويز قرار
دهند و به مخالفت عملى و قيام مسلحانه عليه مامون بپردازند که
نتيجه اين اقدام، در هم ريختن شيرازه حکومت و هرج و مرج و
پيدايش زمينه براى درهم ريختن حکومت مرکزى و
خطر ورود کفار از بيرون و سرازير شدن آن ها براى قلع و قمع
مسلمانان بود.
ب)
امام را پنهانى به قتل برساند و ظاهرا مرگ امام به دليل
بيمارى و ناگهانى جلوه کند و مامون نيز همچنان در نظر
مردم موافق امام و دوستدار او باقى بماند.
مامون
خود بيشتر طالب قتل بى سر و صداى حضرت بود، چرا که از عواقب
کشتار علنى امام عليه السلام بيمناک بود. اما اگر خود را ناچار
ميديد حتما به اين عمل اقدام مينمود.
و
لذا راه دوم را در پيش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خويش دعوت
نمود و پس از مدتى مذاکره، براى پذيرايي، انار و
انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ايشان خواست تا تناول کنند.
در
اينجا دو راه در پيش امام بود: امتناع از خوردن انگور و يا انار
زهرآگين که به معناى وادار ساختن مامون به قتل علنى و اعلان
مخالفت رسمى با امام و ياران ايشان است و يا قبول تناول
آن ها و وادار سازى مامون به ادامه سياست تظاهر به دوستى با
امام و يارانش تا سازمان شيعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه
دوم را به صلاح اسلام و شيعه دانستند. بنا بر اين ميتوان گفت
تمام همت امام اين بود که مامون به تقابل علنى و رسمى با امام و
ياران نپردازد و کشتن با شمشير پيش نيايد.
تا کجا بايد حفظ جان کرد؟
در
اين جا نکتهاى خالى از لطف نيست که برخي
براى فرار از مسؤوليتهايى که ممکن استخطر جانى در
پى داشته باشد با تمسک به دليل «لزوم اجتناب از ايقاع نفس در
معرض هلاکت» ، از انجام وظايف شانه خالى ميکنند و چه بسا به
اين تمسک امام، استشهاد مينمايند.
چنين
افرادى بايد توجه کنند که هميشه نميتوان به اين
آيه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نيستبلکه شهادت در
راه خدا بايد به گونهاى باشد که به مصلحت اسلام و شيعه تمام
شود. يعنى آن جا که ماندن ترجيح دارد بايد آن را اصل قرار
داد و آن جا که جان لازم استبايد جان را در معرض قرار داد و همين سخن
در نوع شهادت نيز صادق است و استشهاد امام در آغاز براى اصل کشته شدن
و يا نوع آن است اما در زمان بعدى امام به اين دليل
استشهاد نميکنند چرا که شهادت حتمى است و نوع آن به همين گونه
به صلاح است.
گزارش شهادت قبل از وقوع
نکته
ديگرى که در اقدامات امام درسآموز است، گزارشى است که امام قبل
از وقوع جنايت توسط مامون به هرثمه ميدهند و او را که از
نزديکان امام و از اطرافيان مامون است از ماجراى ترور با خبر
ميسازند تا در زمينه اطلاع رسانى به مردم و شيعه و
افشاى ماهيت مامون مؤثر باشد.
مامون
با قتل پنهانى ممکن بود از شيعه و همکارى آنها سوء استفاده
نمايد و چنان وانمود کند که قبلا امام را دوست داشته و شيعه را به
همکارى و ورود در دستگاه خود تشويق نمايد.
امام
با برنامه ريزي، از تحقق اين نقشه او نيز
جلوگيرى کردند و هرثمه را در جريان ترور شدن توسط مامون قرار
دادند و جزئيات را به گونهاى براى او نقل ميکردند که
جاى هيچ گونه ترديدى براى او باقى نماند.
هرثمه
در دستگاه مامون مقرب و گويا رابط بين امام رضا و مامون بود و
پيامهاى مامون را به امام منتقل ميکرد.
وي
ميگويد: «تا پاسى از شب در خدمت مامون بودم تا اين که
مرا اجازه مرخصى داد. به منزل رفتم، اما ساعاتى نگذشته بود که
پيک امام رضا آمد و گفت: شما را خواستهاند. به سرعتبه منزل ايشان
رفتم. به من فرمودند: مطالبى است که براى تو ميگويم. خوب
گوش کن. هنگام رحلت و پيوستن من به پدرانم فرا رسيده و اين
طاغى تصميم به قتل من گرفته است و زهر را به وسيله سوزن درون
انگور قرار داده و انارها را نيز در دستان غلامانش که آلوده به سم است قرار
ميدهد تا پس فشردن انار، دانهها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت
ميکند و در مجلس از من ميخواهد انگور يا انار را تناول کنم و
اينگونه شهادت من رقم خواهد خورد.» هرثمه ميگويد: «روز،
هنگامى که نزد مامون بودم به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما
ميآييد يا من نزد شما بيايم. براى رساندن
پيام مامون نزد ايشان شتافتم اما به محض رسيدن به منزل حضرت،
ايشان فرمودند:
هرثمه!
آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ کردهاي؟ گفتم: آري. حضرت مرکب خود را
سوار شدند و به مجلس مامون رفتيم.
مامون
به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتى دستور داد انگور و انار بياورند.
من که قبلا از امام آن سخنان را شنيده بودم بدنم به لرزه افتاد و براي
اين که مامون متوجه حالم نشود از جلسه بيرون رفتم...
منتظر
ماندم تا نزديک اذان امام بيرون آمدند و به منزل رفتند. طولي
نکشيد که شنيدم مامون اطباء را احضار کرده و من که علت را جويا
شدم گفتند: اباالحسن دچار بيمارى شده و مامون براى علاج
ايشان دکتر خواسته است. مردم نميدانستند که ماجرا چيست و
ترديد داشتند اما من يقين داشتم که قاتل، مامون است. (2)
همين
گزارش توانستشيعه و بسيارى از مردم را در آن زمان و در طول
تاريخ نسبتبه واقعيت آگاه سازد و از سالوس بزرگى همچون مامون،
شکستخوردهاى ناتوان بسازد که:
«مکروا و مکر الله والله خير الماکرين»
1) گفتار مزبور را صدوق در علل الشرايع از استادش حسين
بن ابراهيم بن ناتانه
از على بن ابراهيم از پدرش ابى الصلت هروي
نقل ميکند.
2) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 275.