كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام
- به نام ياسر - حكايت كند:
روزى مامون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير
دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج
شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم .
در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى
نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه
به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و مامون و علىّ بن
موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد
تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به مامون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام
مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود:
من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در
اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود:
فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل ، به حمّام
برويد.
مامون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار
است .
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود
دستور داد كه اين دعا را بخوانند:
((نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى ؛ از آفات و شرور
اين شب به خدا پناه مى بريم .
پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ، حضرت به من
فرمود: بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ،
يا خير؟
وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثنا، ناگهان مامون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه
السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت
مى گويم ، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اى مسلّح به شمشير بر
او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها
پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست
ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه مامون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون
خواهى و قصاص شود، به منزل مامون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل مامون را در آتش
بسوزانند.
در اين هنگام ، مامون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده
شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.
بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها
رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق
شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و
صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و مامون به وسيله كمك و حمايت
حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت .(1)
1- اصول كافى : ج 1، ص
490، ح 8.