فروغى از سيماى نهمين آفتاب - فروغى از سيماى نهمين آفتاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغى از سيماى نهمين آفتاب - نسخه متنی

اشرف آشوري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













فروغى از سيماى نهمين آفتاب



اشرف آشورى



حكيمه
خاتون دختر امام كاظم عليه السلام مى‏فرمود:





«روزى
برادرم امام رضا عليه السلام مرا خواست و فرمود: اى حكيمه! امشب، فرزند مبارك
خيزران، متولد مى‏شود. حتما در وقت تولد او حاضر باش.



من
خدمت امام ماندم. شب هنگام آن حضرت، من و بانوان مسؤول وضع حمل را به اتاقى آورد و
خود بعد از آن كه چراغى برايمان روشن كرد، بيرون رفت و در را هم بست تا حضرت
خيزران درد زايمان گرفت. ما خواستيم كارى بكنيم چراغ خاموش شد. ما به يك باره در
اندوه و ترس فرو رفتيم. در همان لحظات وحشت و دلهره بود كه خورشيد امامت طلوع كرد.
پرده‏اى نازك مانند لباس بر تن داشت كه نورى از آن بر مى‏خواست و تمام اتاق را
روشن مى‏كرد. من كودك را برداشتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از صورتش دور
كردم. در اين لحظه، امام رضا عليه السلام نيز وارد شد. بعد از آن كه به او لباس
پوشانديم، او را از ما گرفت؛ در گهواره قرار داد و به من سپرد و فرمود: از اين
گهواره جدا مشو.



وقتى
روز سوم شد، كودك چشمان خود را به سوى آسمان گشود؛ به طرف راست و چپ نگاه كرد و با
زبان فصيح فرمود:



«اشهد
ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله‏».



من
با ديدن چنين حالتى، زود خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و آنچه را ديده بودم،
بازگو كردم.



فرمود:
آنچه بعد از اين از عجايب احوال او خواهى ديد، زيادتر از چيزهايى است كه تا حال
ديده‏اى‏» . (1)



و به
اين ترتيب امام محمدتقى، جوادالائمه، در روز دهم ماه رجب سال 195 ه . ق. و يا به
قول برخى روز جمعه پانزدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان (2) از بانويى گرانقدر به
نام سبيكه - كه بعضى به او خيزران، ريحانه و سكينه (3) نيز گفته‏اند - در مدينه
طيبه (4) به دنيا آمد. او صورتى گندمگون داشت و كنيه‏اش ابوجعفر و ابوعلى و القابش
نيز تقى، جواد، مختار، منتجب، مرتضى، قانع، عالم و ... بود. (5)



هرچند
ميلاد اين نور پاك، مايه شادمانى براى اهل بيت عليه السلام بود، اما حضرت رضا عليه
السلام از همان روزهاى نخست‏با ذكر مصيبت‏هاى فرزندش، جواد الائمه، همگان را از
شهادت جانگدازش آگاه مى‏نمود. از جمله مى‏توان خبر كلثم بن عمران را نقل كرد كه
مى‏گفت:



«وقتى
امام محمدتقى به دنيا آمد، امام رضا عليه السلام فرمود:



حق
تعالى فرزندى به من بخشيده كه شبيه موسى بن عمران است كه درياها را مى‏شكافت و
مانند عيسى بن مريم است كه خداوند مادر او را مقدس گردانيد و طاهر و مطهر آفريده
شد. اين فرزند من به جور و ستم كشته خواهد شد و اهل آسمان‏ها بر او خواهند گريست و
خداوند بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده به او غضب خواهد كرد و بعد از قتل او از
زندگانى بهره‏اى نخواهد ديد. و به زودى به عذاب الهى خواهد رسيد» . (6)




در
سايه پدر




هرچند
دوره‏اى كه جواد الائمه عليه السلام در آن حضور پدر را درك كرد، چندان طول نكشيد
ولى از همين دوره اندك نيز اطلاعاتى چند بر جاى مانده است. اين دوره خود به دو
دوره تقسيم مى‏شود:





1-
قبل از مسافرت امام رضا عليه السلام به طوس



2-
بعد از آن.





در
دوره اول عموما امام رضا عليه السلام درصدد معرفى حضرت و بيان لياقت‏هاى فرزندش
براى امامت و ابراز شايستگى‏هاى وى بود. البته اين امر با توجه به فتنه‏هاى واقفيه
لازم بود. مسعودى از قول زكريا بن آدم در اين باره مى‏گويد:



«در
محضر امام رضا عليه السلام بودم، ابوجعفر عليه السلام را كه كمتر از چهار سال
داشت، آوردند. ابو جعفر در حضور پدر نشست و دست‏خود را بر زمين زد و سرش را به طرف
آسمان بلند نمود و مدتى طولاتى به فكر فرو رفت. امام رو به فرزندش كرد و فرمود:



«بنفسى
انت لم طال فكرك؟ ؛ قربانت گردم! چرا اين گونه در فكر فرو رفته‏اى؟»



حضرت
جواد فرمود: به خاطر مصيبت‏هايى كه بر مادرم زهرا عليها السلام وارد شد. سوگند به
خدا، آن دو نفر را از قبر بيرون مى‏آورم، سپس با آتش آن‏ها را مى‏سوزانم و بعد
خاكستر آن‏ها را به طرف درياها پراكنده مى‏كنم. امام رضا عليه السلام در اين لحظه
فرزندش را در آغوش كشيد؛ دلدارى داد؛ بين دو چشم او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم
به فدايت! تو مقام امامت دارى.»



به
هر صورت اين مقطع زمانى 5 سال طول كشيد؛ يعنى، از سال 195 ه . ق. (تولد امام جواد)
تا سال 200 ه . ق. (زمان هجرت امام رضا عليه السلام به خراسان)




نگران
پدر






در
سال 200 هجرى كه مامون الرشيد امام رضا عليه السلام را به اجبار به خراسان فرا
خواند، امام رضا همراه فرزندش جواد الائمه به مكه مشرف شد. امية بن على مى‏گويد:





«من
نيز در اين سفر همراه امام بودم. وقتى امام طواف وداع را انجام داد و براى خواندن
نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام رفت، ديدم كه يكى از خدمتگزاران امام رضا
عليه السلام ابوجعفر (امام جواد) عليه السلام را روى شانه‏اش نشانده، طواف مى‏دهد.
بعد از طواف ابوجعفر عليه السلام از شانه او پايين آمد و در حجر اسماعيل عليه
السلام نشست. مدتى منتظر شديم. ولى آمدن او طول كشيد. موفق، خدمتگزار امام سراغ او
رفت و گفت: فدايت‏شوم! حركت كنيد برويم. اما ابوجعفر عليه السلام از جاى خود حركت
نكرد. غم و اندوه در چهره‏اش نمايان بود. فرمود: از جاى خود برنمى‏خيزم، مگر آن كه
خدا بخواهد. موفق نزد امام رضا عليه السلام برگشت و موضوع را با حضرت در ميان
گذاشت. امام خود نزد فرزندش آمد و از او خواست‏برخيزد ولى او حركت نكرد و فرمود:
از جاى خود بلند نمى‏شوم. چگونه برخيزم! من با چشم خود ديدم چگونه شما با خانه خدا
وداع كردى! من فهميدم كه ديگر اميدى به بازگشت نداريد و سرانجام با اصرار پدر از
جاى برخاست و راهى شد» . (7)



آرى،
امام رضا عليه السلام نيز خود به شهادتش در اين سفر آگاه بود. لذا در ابتداى سفر
قبل از خروج از مدينه، اعضاى خانواده را فراخواند و دستور داد برايش بگريند. آن
گاه دست ابوجعفر عليه السلام را گرفت و او را كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و
آله آورد. دست ابوجعفر را روى ديواره قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذاشت، دست
او را به قبر چسباند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست فرزندش را حفظ كند
... آن گاه تمام وكلاى خود را دعوت كرد و دستور داد از ابوجعفر عليه السلام اطاعت
كنند و مخالفتى به خرج ندهند. (8)



به
اين ترتيب امام رضا عليه السلام راهى خراسان شد. در اين دوره (200 ه . ق.) تا زمان
شهادت (203 ه . ق.) ارتباط بين امام رضا عليه السلام و فرزندش، جواد عليه السلام،
به وسيله نامه صورت مى‏گرفت. در يكى از نامه‏ها مى‏خوانيم:





بسم
الله الرحمن الرحيم.





فرزندم!
خداوند به تو عمر طولانى عنايت فرمايد و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند
عزيزم! پدرت به قربانت! همه مال و اموال من در اختيار تو است. من اكنون زنده و سر
پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناك مى‏باشم. اميدوارم با رفتار نيك با
خويشاوندان و كمك مالى به آنان خداوند راه رشد و صلاح را براى تو فراهم گرداند ...
. (9)



آرى،
اين نگرانى و دلتنگى‏هاى امام رضا عليه السلام ادامه داشت تا آن كه زمان شهادت آن
حضرت فرا رسيد.



شيخ
طبرسى به نقل از امية بن على مى‏نويسد:



«روزى
ابوجعفر عليه السلام خدمتكار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو براى
ماتم آماده شوند. من پرسيدم: براى ماتم چه‏كسى؟ فرمود: براى ماتم بهترين اهل زمين.
و بعد از چند روز خبر رسيد كه امام رضا عليه السلام در همان روز كه امام محمدتقى
امر به ماتم كرد، به شهادت رسيده است‏» . (10)




رويداد-
زمان






1.
تولد امام جواد عليه السلام / 195 ه . ق.



2.
هجرت امام رضا عليه السلام به خراسان / 200 ه . ق.



3.
سن امام جواد هنگام هجرت پدر / در حدود 6 سال



4.
شهادت پدر / 203 ه . ق.



5.
سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا نه سال (×)



6.
هجرت امام جواد به بغداد / 204 ه . ق (10 سالگى)



7.
شهادت امام جواد / 220 ه . ق آخر ذى قعده (25 سالگى) 25 سال و دو ماه و 18 روز
(××)



8.
مدت امامت‏حضرت جواد / 17 سال





بعد
از اين مرحله نوبت آن بود كه امام نوجوان، ابو جعفر، محمدتقى عليه السلام بر سر
جنازه پدر حاضر شود؛ او را غسل دهد؛ دفن كند و نماز بخواند زيرا تنها معصوم را
معصوم به خاك مى‏سپارد و نماز مى‏خواند. اما اين واقعه چگونه روى داد و امام
محمدتقى هشت، نه ساله چگونه از مدينه به خراسان آمد! حميرى و قطب راوندى به سند
صحيح از معمر بن خلاد نقل كرده‏اند كه: «امام محمدتقى روزى به من فرمود: اى معمر!
سوار شو.



گفتم:
به كجا؟ فرمود: سوار شو و كارى نداشته باش. چون با حضرت به صحرا رسيدم، فرمود:
اين‏جا بايست. آن جناب ناپديد شد و بعد از ساعتى برگشت. پرسيدم: فداى تو شوم! كجا
بودى؟ فرمود: به خراسان رفتم و پدر مظلوم و غريبم را دفن كردم‏» . (11)



از
آخر صفر (203 ه . ق.) زمانى كه امام رضا عليه السلام در 55 سالگى به شهادت رسيد،
(12) حضرت ابوجعفر عليه السلام به عنوان نهمين امام معصوم در هشت‏سالگى عهده دار
هدايت‏شيعيان شد. هرچند در اين دوره خطير، توصيه‏ها و وصاياى امام رضا عليه السلام
مى‏توانست موجبات پذيرش امامت امام جواد از سوى شيعيان را فراهم سازد؛ مطالعه دقيق
كتب تاريخى نشان مى‏دهد كه اين توصيه‏ها تنها در خواص ياران مؤثر بود و عموم مردم
ظاهربين منتظر دلايل عقل‏پسندى بودند. به اين خاطر نوعى بحران دردآورى پيرامون پذيرش
امامت جواد الائمه در حال شكل گرفتن بود كه حتى به تدريج‏برخى ياران خاص را نيز
شامل مى‏شد. از اين روى امام بايد صاحب ويژگى‏هايى باشد تا بتواند گروه‏هاى مختلف
را مجاب كند و آنان را به سوى پذيرش خورشيد حقيقت راهنمايى كند.



علم
بى‏پايان امامت‏شاخصه‏اى بود كه به تدريج اين گروه‏ها و دل‏هاى پراكنده را گرد
آورد.



علامه
محمدباقر مجلسى مى‏نويسد:



«وقتى
امام رضا عليه السلام شهيد شد، ابوجعفر عليه السلام حدود هفت‏سال و چند ماه داشت.
مردم بغداد و حوالى، درباره امامت آن حضرت اختلاف پيدا كردند. لذا بزرگانى مانند:
ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، محمد بن حكيم، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن
عبدالرحمان و ... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد آمدند و به يكديگر تسليت گفتند.
در بين مجلس يونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گريه بس است! تكليف امامت چه مى‏شود؟
مسائل دين را از چه كسى بايد پرسيد و تا كى بايد صبر كرد كه ابوجعفر بزرگ شود و
بتواند پاسخگوى مسائل و اداى حق امامت‏باشد؟ ريان بن صلت كه از شنيدن چنين سخنى
اراحت‏شده بود، از جا برخاست و گلوى يونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ايمان تو
ظاهرى بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شك هستى. اگر امام جواد با عنايت‏خدا به
اين مقام رسيده است، اگر كودك يك روزه هم باشد، مانند پيرمرد كهنسالى داراى علم و
فضيلت‏خواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر كند، مانند يكى از
مردم خواهد بود. ... سرانجام موعد حج رسيد و فقيهان، دانشمندان بغداد و ... در قالب
گروه هشتاد نفرى عازم حج‏شدند. آنان به مدينه وارد شدند و راهى خانه امام صادق
عليه السلام - كه غير مسكونى بود - شدند و مجلس بزرگى تشكيل دادند. ابتدا عبدالله
فرزند موسى بن جعفر عليه السلام و عموى امام جواد وارد شد و خود را در معرض ديگران
قرار داد اما به زودى معلوم شد چيزى از علم ندارد. طولى نكشيد كه موفق بن هارون
خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام عليه السلام حاضر شد و تمام مسائل را
جواب داد و به عمويش هم گفت:



«لم
تفتى عبادى بما لم تعلم و من الامة فى هو اعلم منك؟ ؛ چرا براى بندگان من به چيزى
كه آگاهى نداشتى، فتوا دادى؟ در حالى كه ميان امت اعلم از تو وجود داشت‏» . (13)



آرى
حتى مرحوم كلينى و ابن شهرآشوب نقل كرده‏اند كه در يك مجلس يا چند روز متوالى،
سى‏هزار مساله از سخت‏ترين مسائل پرسيدند و امام عليه السلام همه را جواب داد.
(14)




هجرت
اجبارى به بغداد




به
اين ترتيب به مرور بسترى آرام براى پذيرش امامت وى ايجاد شد. اين امر براى خليفه
عباسى ناخوشايند بود. چون بار ديگر مشروعيت وى - همان گونه كه در عصر امام رضا زير
سؤال رفت - زير سؤال مى‏رفت. از اين روى وى كوشيد قبل از آن كه اين نهال علوى به
خوبى ريشه در دل شيعيان بدواند، وى را به خراسان فرا خواند و مانع از ايجاد ثبات و
آرامش در زندگى و فعاليت‏هاى او شود. از اين روى يك سال (15) بعد از شهادت امام
رضا عليه السلام مامون براى آن كه در ظاهر خود را از جرم و خطاى كشتن امام رضا
تبرئه كند و نادم نشان دهد، وقتى از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه‏اى خدمت امام
محمدتقى عليه السلام نوشت و با اعزاز و اكرام ظاهرى وى را طلبيد. (16)




خلفاى
عصر امام / زمان / دوره




1.
محمد امين بن هارون / تا 198 / قبل از امامت



2.
مامون بن هارون / از 198 تا 218 / تا سال 203 (قبل از امامت) از 203 تا 218 بعد از
امامت



3.
معتصم عباسى / از 17 رجب يا شعبان 218 به بعد / بعد از امامت




خلفاى
عصر امام و تقابل حضرت با آنان




به
طور كلى حضرت جواد الائمه عليه السلام در طول امامت‏خود با دو خليفه عباسى روبه رو
بود كه مفصل‏ترين آن، دوره مامون يعنى، 15 سال و بقيه عمر يعنى، تنها 2 سال در
دوره معتصم عباسى بود. مامون به دليل اين كه با قتل امام رضا عليه السلام دچار
بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمى‏ديد كه بيش از آن به آزار امام بپردازد. لذا به
دليل قدرت شيعيان در آن روزگار، تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف
مى‏داشت.



يكى
از شواهد موجود پيرامون قدرت شيعيان در آن دوره را مى‏توان در زمانى مطالعه كرد كه
امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد و شيعيان پيكر مطهرش را از خانه بيرون آوردند
در حالى كه شمشير بر شانه داشتند و با هم پيمان مرگ بستند و تصميم خليفه مبنى بر
ممانعت از تشييع جنازه را در نطفه خفه كردند. علامه محمدحسين مظفر مى‏نويسد: «از
امثال چنين حادثه‏اى مى‏توان فهميد كه شيعه بغداد در آن روزگاران شمار زيادى را
تشكيل مى‏داد و از اقتدار و شوكتى برخوردار بودند» . (17)



اساسا
ضعف حكومت مركزى و شورش‏هاى موجود باعث‏شد تا مامون مركز خلافت را به بغداد منتقل
كند، (18) اين گوياى ضعيت‏شكننده خليفه بود كه او را وادار به تحمل امام مى‏كرد.
بنابراين ملاطفت‏خليفه نه از روى دلسوزى و حفظ آبروى ظاهرى كه از ترس ايجاد تزلزل
در اركان حكومت‏خود در آن عصر خطرناك و شورش‏خيز بود. و بر همين اساس پذيرش اين
امور از سوى امام نيز به معناى بازى خوردن و آلت دست‏بودن حضرت جواد از سوى خليفه
نخواهد بود.



آرى
امام جواد چنان جايگاه و پايگاهى در بين شيعيان خود در سراسر جهان اسلام دارد كه
خليفه از ترس آن ناچار مى‏شود حضرت جواد عليه السلام را مانند پدرش امام رضا عليه
السلام در قدرت سهيم كند. لذا امام اين موضوع را مى‏پذيرد و ولايتعهدى را قبول
مى‏كند با اين شرط كه هرگز در كارى دخالت نكند، قضاوت نكند، عزل و نصبى نكند و ...
و اين امر مشروع بودن كومت‏خليفه را با سؤال روبه رو مى‏كند. بنابراين هرچند اين
بازى از سوى خليفه آغاز مى‏شود، نشان از عجز و ناچارى وى در برابر نفوذ امام در
دل‏ها دارد. حضرت با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نكردن در امور، عملا ناچار شدن
خود را به پذيرش به نمايش مى‏گذارد و نقشه خليفه را كه با اين هدف در صدد كسب
مشروعيت است، ناكام مى‏گذارد. (19) با اين تحليل به راحتى مى‏توان ماهيت اساسى
ازدواج اجبارى امام را نيز با دختر خليفه درك كرد. ازدواجى كه در ظاهر به خاطر
اعجاب خليفه از علم و دانش امام صورت مى‏گيرد. برخى نيز معتقدند اين نرمشى بود كه
امام به خاطر امنيت و محفوظ ماندن شيعيان از آن بهره برد. حداقل صلاح چهل وچهار
هزار نفر از سادات علوى و بنى‏هاشم را - كه در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و
ايران پراكنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعى كارگزار خود
كرده بود - در نظر گرفت. (20)




خباثت
تام



1-

ترور شخصيت




هرچند
خليفه مجبور بود در ظاهر با امام با ملاطفت‏برخورد كند، سراسر اعمال وى بوى خباثت
مى‏داد و او هر لحظه در صدد ضربه زدن به امام بود و براى اين هدف پليد از هيچ
كوششى دريغ نمى‏ورزيد.



ابن
ابى‏داود در اين باره به نزديكانش گفت: «خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر
را نزد شيعيانش زشت و مست و آلوده به عطريات زنان نشان دهد. نظر شما چيست؟
اطرافيان جواب دادند: اين كار دليل شيعيان را و حجت آنان را از بين خواهد برد! در
اين بين يكى برخاست و گفت: جاسوس‏هايى از ميان شيعيان، براى من خبر آورده‏اند كه
شيعيان مى‏گويند: در هر زمان بايد حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض فردى كه
چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترين دليل است‏بر اين كه او جت‏خداست.



ابن
ابى‏داود نتيجه مذاكرات خود را به خليفه گزارش كرد و او گفت: امروز درباره اين‏ها
هيچ چاره و حيله‏اى وجود ندارد، ابوجعفر را اذيت نكنيد!» (21) و جالب اين است كه
اين همه نقشه ريختن‏ها بعد از آن است كه حضرت به اصطلاح داماد خليفه شده است.




2-
ايجاد نقصان در چهره علمى




ابزار
ديگرى كه خليفه براى مخدوش كردن چهره حضرت به كار مى‏بندد، ترتيب دادن مناظره‏هاى
مختلف براى يافتن حتى يك نقطه ضعف است. وى اين هدف پليد خود را در مناظراتى كه
براى امام رضا عليه السلام نيز ترتيب مى‏داد، پى‏گيرى مى‏كرد. لذا به حميد بن
مهران كه مى‏خواست‏با امام رضا عليه السلام مناظره كند، گفت: «نزد من هيچ چيز از
كاهش منزلت وى (امام رضا عليه السلام) دوست داشتنى‏تر نيست‏» ، (22) و به سليمان
مروزى مى‏گويد: «به خاطر شناخت‏خود از قدرت علمى‏ات تو را براى مباحثه با او (امام
رضا عليه السلام) مى‏فرستم و هدفى ندارم جز اين كه او را فقط در يك مورد محكوم
كنى‏» . (23)



و
البته در تمام مناظرات هر دو امام عليه السلام (حضرت رضا و جواد الائمه عليهما
السلام) پيروز ميدان بودند و چيزى جز خشم و حسادت براى مامون و علماى دربارى
نمى‏ماند. يكى از اين مناظرات مشهور مربوط به سؤالات يحيى بن اكثم است كه در مجلس
خواستگارى صورت گرفت و به رسوايى عالمان دربارى انجاميد.



يحيى
پرسيد: «تكليف كسى كه در حال احرام شكار كند و آن شكار كشته شود، چيست؟»



امام
جواد فرمود:





«1-
اين خطا در محدوده حرم صورت گرفته است‏يا خارج از آن؟



2-
اين شخص به حكم مساله عالم بود يا جاهل؟



3-
اين عمل را از روى عمد انجام داد يا اشتباه؟



4-
اين شخص برده بود يا آزاد؟



5-
اين شخص صغير بود يا كبير؟



6-
براى اولين بار مرتكب شد يا سابقه هم داشت؟



7-
شكار، پرنده بود يا غيرپرنده؟



8-
شكار كوچك بود يا درشت؟



9-
او به كار خود اصرار داشت‏يا پشيمان بود؟



10-
روز شكار كرد يا شب؟



11-
در حال احرام عمره بود يا احرام حج؟»



يحيى
بن اكثم متحير و سرگردان ماند و نتوانست پاسخ دهد و خليفه بعد از خلوت شدن، جواب
مسائل را از امام پرسيد.



امام
فرمود:





«1-
اگر شخص محرم، در بيرون حرم شكار كند، شكار كشته شود و آن شكار پرنده بزرگ باشد،
بايد يك گوسفند كفاره بدهد.



2-
اگر همين شكار با خصوصيت مذكور در محدوده حرم صورت گيرد، دو گوسفند كفاره بدهد.



3-
اگر شكار جوجه پرنده باشد و در بيرون حرم واقع شود، يك گوسفند تازه از شير گرفته
شده، كفاره بدهد.



4-
اگر همان جوجه در حرم شكار شود، كفاره‏اش يك گوسفند تازه از شير گرفته به اضافه
پرداخت قيمت آن جوجه است.



5-
اگر شكار از حيوانات و حتى مانند گوره‏خر بود، كفاره‏اش يك گاو است.



6-
اگر شكار شترمرغ باشد، كفاره‏اش يك شتر است.



7-
اگر شكار آهو بود، كفاره‏اش يك گوسفند است.



8-
اگر شكار حيوان‏هاى سه‏گانه مذكور باشد و در محدوده حرم صورت گيرد، كفاره هر يك دو
برابر مى‏شود.



9-
اگر شخص مرتكب خطايى شود كه موجب كفاره مى‏گردد، چنانچه خطا در احرام حج‏باشد،
قربانى آن در «منا» و اگر در احرام عمره خطا صورت گيرد، قربانى آن در مكه بايد
انجام شود.



10-
شكاركننده دانا به مساله و جاهل يكسان است ولى اگر عمدا شكار كند، هم كفاره دارد
هم گناه كرده، در صورت غيرعمد گناهى ندارد.



11-
اگر به شخص آزاد كفاره تعلق گيرد، خودش بايد آن را بدهد و اگر برده بود، صاحبش
بدهد.



12-
اگر صغير خطا كرد، كفاره ندارد، بر عهده خطاكار كبير كفاره واجب است.



13-
اگر خطاكار توبه كند، مجازات آخرت ندارد. اگر اصرار بر خطا كند، مجازات آخرت هم
دارد.»



بعد
از آن، امام از وى سؤالى مى‏كند كه يحيى بن اكثم نمى‏تواند پاسخ دهد. زمانى كه
امام عليه السلام خود جواب مى‏دهد، خليفه بر مى‏خيزد و اين گونه سخن مى‏گويد: واى
بر حال شما! افراد اين خانواده در فضيلت‏بر همه خلق برترى دارند و كمى سن و سال از
فضايل آنان كم نمى‏كند. آيا نمى‏دانيد رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت خويش را
به اسلام با دعوت اميرمؤمنان على بن ابى‏طالب عليهما السلام آغاز كرد. با اين كه
او ده ساله بود، اسلام او را پذيرفت ... رسول خدا بيعت‏حسن و حسين را پذيرفت‏با
اين كه كمتر از شش سال داشتند در حالى كه بيعت كودكان را نمى‏پذيرفت ... . (24)



در
هر صورت بعد از آن كه دختر خليفه به عقد امام جواد عليه السلام درآمد و مدتى نيز
آنان نزد خليفه ماندند، امام از مامون رخصت‏خواست و به سوى حج‏بيت‏الله الحرام رفت
و از آن جا نيز راهى مدينة الرسول صلى الله عليه و آله شد و تا سال 218 ه .ق. كه
مامون مرد، در همان جا ماندگار شد (25) و به تربيت‏خاندان و شاگردان خود همت
گماشت.




دوران
معتصم






پنجشنبه
هفدهم رجب يا شعبان 218 ه . ق. با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر
گذاشت. (26) و پس از ثبات نسبى حكومتش سراغ امام جواد را گرفت. وى به محمد بن
عبدالملك زيات  كه وزير معتصم در مدينه بود. نوشت: ابوجعفر را همراه ام فضل از
جانب من دعوت كن و با احترام به بغداد بفرست. او نيز نامه را به على بن يقطين داد
و او را مامور تجهيز امام عليه السلام ساخت (27) و به اين ترتيب امام عليه السلام
آخرين سفر خويش را پيش روى ديد.



اسماعيل
بن مهران مى‏گويد: «در اولين سفرى كه امام جواد از مدينه خارج مى‏شد، گفتم: اى
مولاى من، قربانت گردم، من براى شما نگرانم! تكليف ما چيست و امام بعد از تو كيست؟
امام لبخندى زد و فرمود:





«ليس
حيث ظننت فى هذه السنة؛ آنچه گمان دارى در اين سال نيست.»





اما
در سفر دوم كه راهى بغداد بود، همين مطلب را گفتم.



امام
در پاسخ آن‏قدر گريه كرد كه اشك چشمانش، محاسنش را خيس كرد و فرمود: اين سفر
خطرناكى است و امامت ‏بعد از من بر عهده فرزندم على است‏» . (28)





آرى
اين بار نيز در ظاهر امام را با اكرام و تجليل وارد شهر كردند و در نزديكى كاخ، در
مكانى تحت نظر گرفتند. در اين دوره نيز علم امام عليه السلام همه، حتى خليفه را
تحت تاثير قرار داده بود. از اين جهت‏خواسته يا ناخواسته تبليغات عملى مناسبى به
نفع امام عليه السلام صورت گرفته بود. چنان كه نگرانى از اين جايگاه رفيع اجتماعى
امام را بعدها در سخنان ابى‏داود مى‏خوانيم. به هر صورت خليفه جديد نيز مانند
مامون در جلسات علمى خود از نظرات امام سود مى‏برد و اين امر چون هميشه با غلبه
نظرات امام همراه بود، موجب كينه‏هايى نيز عليه حضرت مى‏شد.



عياشى
در تفسير خود از زرقان روايت مى‏كند: «ابن ابى داود از مجلس معتصم غمگين به
خانه‏اش آمد. از او دليل غصه‏اش را پرسيدم. گفت: امروز از فرزند رضا عليه السلام
در مجلس خليفه چيزى صادر شد كه موجب رسوايى ما شد. زيرا كه دزدى را نزد خليفه
آوردند. خليفه دستور داد دست او را قطع كنند. از من پرسيد كه از كجا قطع شود؟
گفتم: از بند كف. جمعى هم با من هم نظر شدند و بعضى گفتند از مرفق. هر كدام هم
دليلى آورديم. خليفه رو به ابن رضا عليه السلام كرد و گفت: تو چه مى‏گويى؟ گفت:
حاضران گفتند. خليفه پاسخ داد: مرا با گفته ايشان كارى نيست. تو چه مى‏گويى؟
بالاخره بعد از سوگند خليفه، او پاسخ داد: بايد چهار انگشت او را قطع كنند و كف او
را براى عبادت باقى بگذارند. دلايلى هم آورد كه ما نتوانستيم جواب دهيم. بر من
حالتى عارض شد كه گويا قيامت‏برپا شده است و آرزو كردم كاش بيست‏سال قبل مرده بودم
و چنين روزى را نمى‏ديدم.





ابن
ابى‏داود سه روز بعد نزد خليفه رفت و گفت: خيرخواهى خليفه بر من لازم است و امرى
كه چند روز قبل روى داد، مناسب دولت‏خليفه نبود. زيرا كه خليفه در مساله‏اى كه بر
او مشكل بود، علماى عصر را خواست و در حضور وزرا، نويسندگان، امرا و اكابر، نظرشان
را پرسيد. در چنين مجلسى از مردى كه نصف اهل عالم او را امام، و خليفه را غاصب حق
او مى‏دانند و او را اهل خلافت مى‏دانند، سؤال كرد و نظرش را بر فتواى همه علما
ترجيح داد. اين در مبان مردم منتشر شد و حجتى براى شيعيان شد.





در
اين هنگام بود كه وسوسه‏هاى ابن ابى‏داود با كينه‏هاى عميق بنى‏عباس كه در دل
تك‏تك خلفاى جور عليه امامان مظلوم بود، پيوند خورد و خليفه عباسى را در تصميم خود
مبنى بر كشتن امام، مصمم‏ترساخت. لذا با شنيدن اين سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت:
خدا تو را جزاى خير دهد كه مرا آگاه گردانيدى بر امرى كه غافل بودم. در پى اين واقعه
بود كه يكى از نويسندگان خود را خواست و دستور داد: امام را به خانه‏اش دعوت كند و
در غذايش زهر بريزد. او نيز چنين كرد.



امام
چون هرگز در مجالس چنين مردانى حاضر نمى‏شد، با اصرار زياد حاضر شد و لقمه‏اى از
غذاى زهرآلود خورد. وقتى اثر زهر را در گلوى خود يافت، برخاست. آن ملعون اصرار كرد
ولى امام فرمود: با كارى كه تو كردى، به نفع تو نيست كه در خانه‏ات بمانم و به اين
ترتيب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آن كه به شهادت
رسيد» . (29)



قطب
راوندى مى‏نويسد:





«حضرت
امام محمدتقى در عصر آن شب كه به شهادت رسيد،



فرمود:
من امشب از دنيا خواهم رفت و فرمود: ما اهل بيت هرگاه خدا دنيا را برايمان نخواهد،
ما را به جوار رحمت‏خود مى‏برد» . (30)



پيرامون
نحوه شهادت امام نظرات ديگرى نيز در كتب مختلف وجود دارد مانند:





1-
اخبارى كه دلالت دارند، ام‏فضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون مى‏دانست ام فضل
از امام جواد صاحب فرزندى نشده و دل‏خوشى از وى ندارد، او را تحريك كرد و او با
انگور حضرت را مسموم و شهيد كرد. (31)





2-
اخبارى نيز گوياى اين مطلب هستند كه معتصم شربت زهرآلودى را به وسيله اشناس
فرمانده ارتش خود به امام عليه السلام خوراند و هرچند امام عليه السلام نخورد، او
اصرار و اجبار كرد و سرانجام حضرت را مسموم كرد. (32)





3-
ابن بابويه و ... نيز معتقدند كه واثق بالله (بعد از معتصم) او را شهيد كرد. (33)




على
النقى بر بالين پدر






در
كتاب بصائر الدرجات به نقل از شخصى كه همواره همراه امام على‏النقى عليه السلام
بود مى‏نويسد: «وقتى كه امام جواد در بغداد بود، روزى نزد امام على‏النقى عليه
السلام در مدينه نشسته بوديم. حضرت كودك بود و لوحى در پيش داشت و آن را مى‏خواند.
ناگاه تغييرى در حال او ظاهر شد. برخاست و داخل خانه شد و ما ناگهان صداى شيون
شنيديم كه از خانه بر مى‏خيزد.



بعد
از ساعتى امام نقى عليه السلام بيرون آمد. از سبب اوضاع به وجود آمده پرسيديم،
فرمود: در اين ساعت پدر بزرگوارم از دار فانى رحلت كرد. گفتم: يابن رسول‏الله! از
كجا دانستيد؟



فرمود:
از اجلال و تعظيم حق تعالى مرا حالتى عارض شد كه پيش از اين نديده بودم، فهميدم
پدرم شهيد شده و امامت‏به من منتقل شده است. پس از مدتى خبر رسيد كه امام جواد
شهيد شده است‏» . (34)



در
اخبار ديگر است كه امام على‏النقى عليه السلام با طى الارض به بغداد آمد و پدر را
غسل داد. كفن كرد و به مدينه برگشت. (35)







× -
جلاء العيون، ص 962، بعضى نيز 7 سال گفته‏اند. كشف الغمه، ج 3، ص 155 و 7 سال و 4
ماه و 2 روز مى‏داند. دلايل الامامه، ص 394.



 



×× -
بحارالانوار، ج 50، ص 1. اما طبرى 25 سال و سه ماه و 20 روز مى‏نويسد، دلايل
الامامة، ص 395.



 



1) مناقب
ابن شهرآشوب، ج 4، ص 425 و جلاءالعيون، ص 960.



 



2)
كشف الغمه، ج 3، صص 134 و 137 و 155. دعايى كه از صاحب الزمان نقل شده، دهم رجب
مى‏داند. مصباح المتهجد، ص 741 (اللهم انى اسالك بالمولودين فى رجب محمد بن على
الثانى و ابنه على بن محمد المنتجب ... .)



 



3)
اصول كافى، ج 1، ص 492؛ ارشاد، ج 2، ص 259. وى اهل نوبه بود. به وى مرضيه هم
مى‏گفتند و از اهل بيت ماريه مادر ابراهيم، فرزند رسول خدا بود. مناقب
ابن‏شهرآشوب، ج 4، ص 411. كنيه او «ام حسن‏» بود. بحارالانوار، ج 50، ص‏7.



4)
جلاء العيون، ص 959.



 



5)
اعلام الورى، ص 345؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 410 و بحارالانوار، ج 1، ص 321.



 



6)
عيون المعجزات، ص 108.



 



7)
سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 444 و كشف الغمه، ج 3، صص 215 و 216.



 



8)
دلائل الامامة، ص 349؛ الامام الجواد من المهد الى اللحد، ص 44.



 



9)
الامام الجواد من المهد الى اللحد، ص 330 و بحارالانوار، ج 50، ص 103 و تفسير
عياشى، ج 1، ص 132.



 10)
اعلام الورى، ص 350.



11)
كشف الغمه، ج 3، ص 156 و خرايج، ج 2، ص 666.



 



12)
اصول كافى، ج 1، ص 486 و ارشاد مفيد (يك جلدى)، ص 304.



 



13)
بحارالانوار، ج 50، ص 100 و دلايل الامامة، ص 389.



 



14)
مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 415.



 



15)
بحارالانوار، ج 50، ص 92 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 433.



 



16)
جلاء العيون، ص 962.



 



17)
تاريخ شيعه، علامه محمدحسين مظفر، ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 120.



 



18)
الامام على بن موسى الرضا، دخيل، ص 97.



 



19)
توجه به اين تحليل ضرورى است و متاسفانه عموم نويسندگان تحليلى در خور ارائه
نداده‏اند و گويى امام آلت دست‏خلفا بوده كه هر طور بخواهند با او رفتار كنند.
زمانى براى تطهير حكومت‏خود سود برند و زمانى آن‏ها را از ميان بردارند و امامان
نيز فقط وسيله‏اى براى آنان باشند.



 



20)
زندگانى امام محمدتقى، صادقى اردستانى، ص 87.



 



21)
بحارالانوار، ج 50، ص 94و رجال كشى، ص 560.



 



22)
الحياة السياسية للامام الرضا، ص 378.



 



23)
عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 179.



 



24)
اختصاص، صص 96 و 98 و بحارالانوار، ج 50، صص 75- 77.



 



25)
در اين باره كه امام در چه سالى به مدينه بازگشت مطلبى يافت نشد.



 



26)
بحارالانوار، ج 50، ص 16 و تاريخ الامم و الملوك، ج 5، جزء 10، ص 304.



 



27)
مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 8.



 



28)
بحارالانوار، ج 50، ص 118.



 



29)
تفسير عياشى، ج 1، ص 319.



 



30)
بحارالانوار، ج 50، ص 2.



 



31)
بحارالانوار، ج 50، ص 17 و دلائل الامامه، ص 395 و عيون المعجزات، ص 117.



 



32)
همان، ص 8.



 



33)
مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.



 



34)
بصائر الدرجات، ص 467.



 



35)
جلاء العيون، ص 970.






/ 1