بايزيد بسطامى
بايزيد
بسطامى در يکى از سفرهايش با امام جواد عليه السلام
در دوران کودکى برخورد داشته و مطالبى آموخته است. او مى
گويد: زمانى در راه مسافرت به مکه به کودکى چهار ساله برخورد
کردم و پيش خود گفتم: او کودکى است که اگر به او سلام کنم شايد
معناى سلام را نداند و به سلام من بى اعتنا باشد؛ امّا اگر سلام دادن
را هم ترک کنم يکى از آموزه هاى اخلاقى اسلام را عمل
نکرده ام. تصميم گرفتم که به او سلام کنم. وقتى سلام مرا شنيد،
سربلند کرد و فرمود: قسم به خدايى که آسمان را برافراشت و زمين
را گسترد، اگر خدا امر به پاسخ سلام نکرده بود، سلام تو را پاسخ نمى دادم!
آيا تو خودت را بزرگ مى شمارى و من در نظر تو به خاطر
کميِ سن و سال کوچک هستم؟ عليک السلام و رحمة اللّه برکاته و
تحياته و رضوانه. سپس گفت: خداوند راست فرموده است که: «وَ اِذا
حُيّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها؛(1)
هر
گاه به شما تحيت گويند پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد!» بعد از آن
ديگر سکوت کرده و حرفى نزد. من گفتم: ادامه آيه اين است:
«اَوْرُدُّوها؛ يا لااقل به همان گونه پاسخ دهيد.» فرمود: اين
بخش از آيه مربوط به کوته انديشانى همانند توست!
من
فهميدم که او به رغم سن اندک خود از عارفان بزرگ و تأييد شدگان
از سوى خداست. او به من گفت: اى ابايزيد! کجا مى
روى؟
گفتم:
قصد زيارت خانه خدا را دارم.
او
از جاى بلند شد و به من فرمود: آيا وضو دارى؟
گفتم:
نه وضو ندارم.
او
مرا با خود ده گام برد که به رودى بزرگ تر از رودخانه فرات
رسيديم. او نشست و من هم در کنارش نشستم و به شکل شايسته و
نيکويى وضو گرفت و من هم وضو گرفتم.
پرسيدم:
اين نهر چه نام دارد؟
گفت:
اين رود جيحون(2) است و باز سکوت کرد. پس از اندکى آن پسر بچه
به من فرمود: بلند شو برويم! باز به همراه او حرکت کردم. بيست گام
رفته بوديم که به رودخانه اى بزرگ تر از فرات و جيحون
رسيديم. به من فرمود: بنشين و من نشستم! او رفت. من مردمى
را ديدم که با مرکبهايشان از آنجا مى گذشتند. پرسيدم:
اينجا کجاست؟ گفتند: اينجا رودخانه نيل در يک فرسخى
مصر است. ساعتى نگذشته بود که دوستم يعنى همان پسر بچه به نزدم
آمد و فرمود: بلند شو برويم! باز هم من پشت سر او راه افتادم. حدود
بيست گام برداشته بوديم که در افق مغرب زمين هنگام غروب آفتاب
به درختان نخل زيادى رسيده و در آنجا نشستيم. بلند شده و
به من فرمود: با من بيا! من لحظاتى پشت سر او راه رفته بودم که خودم
را در خانه کعبه يافتم. از اين همه عظمت و شکوه در شگفتى فرو
رفته بودم، از مردى که خانه کعبه را به رويمان گشود پرسيدم:
اين پسر بچه کيست؟ او گفت: اين آقاى من امام محمد جواد
عليه السلام است. با کمال تعجب در حالى که در مورد عظمت او به فکر و
انديشه فرو رفته بودم، گفتم: «اَللّهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ
رِسالَتَه؛(3) خداوند بهتر مى داند که رسالت (امامت) خود را بر دوش چه
کسانى قرار دهد.»
1. نساء / 86.
2. رودى در اطراف بلخ است.
3. اثبات الهداة، شيخ حر عاملى،
تحقيق ابوطالب تجليل، ج 3، ص 348.