آزمايش امّت و مظلوميّت رهبر - آزمايش امت و مظلوميت رهبر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آزمايش امت و مظلوميت رهبر - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید












آزمايش امّت و مظلوميّت رهبر



پس از شهادت جانسوز مولاى متّقيان امام علىّ عليه السلام ، عدّه اى از
مردم به حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آمده واظهار داشتند:


يابن رسول اللّه ! تو خليفه و جانشين پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر
دستورات تو مى باشيم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما.


امام عليه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستيد و نسبت به كسى كه از من
برتر بود بى وفائى كرديد؛ پس چگونه مى خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟!


و چگونه و باكدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد كنم ؟


در هر حال اگر صداقت داريد و راست مى گوئيد، وعده من و شما در نزديكى شهر
مداين مى باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئى با دشمن خواهد بود.


پس اكثريّت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاى خود
بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مركب خود شد و عدّه قليلى همراه
حضرت روانه شدند.


وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه
اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار
گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصى كافر و
ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد.


پس از آن حضرت ، شخصى را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و
او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين اءنبار
توقّف كنيد و تا دستورى از جانب من نيامده ، هيچ گونه حركتى انجام ندهيد.


وقتى معاويه از چنين قضيّه اى آگاه شد، چند نفر ماءمور به همراه پانصد
هزار درهم براى فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولايت
هر كجا را كه مايل باشى به تو واگذار مى كنيم .


پس فرمانده لشكر چون فردى سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبى عليه
السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسيارى از نيروهاى خود به
سپاه معاويه ملحق شد.


چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود:اى جماعت ! كِنِدى به من و شما خيانت
كرد، و اكنون براى بار دوّم تكرار مى كنم و مى گويم كه شما مردمان بى وفا و
دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگرى را به جاى او مى فرستم ، با اين كه مى دانم او نيز
چون ديگران بى وفا و خائن است .


آن گاه شخصى را از قبيله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار
نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم
خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقى بماند.


و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى
فرمود: به او نيز اعتمادى نيست .


و هنگامى كه لشكر مُرادى به اءنبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه
كِنِدى را براى مُرادى نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و
به لشكر معاويه پيوست .


امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم
مى گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه
مُرادى مانند كندى عهدشكنى و خيانت كرد.


گفتند: ياابن رسول اللّه ! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما
هستيم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى كنيم .


حضرت فرمود: پس مرحله اى ديگر شما را مى آزمايم تا حقيقت امر براى خودتان
ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيْله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور
يابد؛ با اين كه مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشكن هستيد.


پس هنگامى كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛
ولى جز تعدادى اندك ، كسى به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر
بالاى منبر رفت و فرمود:


تعجّب مى كنم از گروهى بى دين و بى وفا؛ واى بر شما فريفتگان و خودفروشان
!


بدانيد كه حكومت اسلامى بر بنى اميّه حرام است ، ولى چنانچه حكومت دست معاويه
بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمى روا نمى دارد، بلكه با
شديدترين شكنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى كند.


سپس عدّه بسيارى از مردم دنياپرست و بى وفاى كوفه ، نامه هاى متعدّدى براى
معاويه به اين مضمون فرستادند:


اگر مايل باشى ، حسن بن علىّ را دست گير نموده و برايت مى فرستيم ؛ و چون
رضايت و خوشنودى معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام
اللّه عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد
آوردند.


بعد از اين حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاويه به اين
مضمون نوشت :


با اين كه از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت
و حكومت بر خاندان بنى اميّه حرام است ، امّا با چنين وضعيّت و موقعيّتى كه پيش
آمده است ، به ناچار با شرايطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح
مى دهم .(1)




1- الخرايج و الجرايح :
ج 2، ص 576، ح 4.





/ 1