خلافت ‏خلفا و منطق امام على عليه السلام - خلافت ‏خلفا و منطق امام على عليه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خلافت ‏خلفا و منطق امام على عليه السلام - نسخه متنی

جعفر سبحانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













خلافت ‏خلفا و منطق امام على عليه السلام





آيت الله  جعفر سبحانى




دانشمندان محقق از اهل تسنن كه شروحى بر نهج البلاغه
نوشته‏اند، بيانات امام عليه السلام را در باره شايستگى خويش به خلافت، يكى پس از
ديگرى مورد بررسى قرار داده، از مجموع آنها چنين نتيجه گرفته‏اند كه هدف امام از
اين بيانات اثبات شايستگى خود به خلافت است‏بدون اينكه از جانب پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم نصى بر خلافت او در ميان باشد. به بيان ديگر، چون حضرت على عليه
السلام، از نظر قرابت وخويشاوندى، پيوند نزديكترى با رسول خدا صلى الله عليه و آله
و سلم داشت واز نظر علم و دانش از همه بالاتر بود و در رعايت عدالت واطلاع از
سياست وكشور دارى سرآمد همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شمار
مى‏رفت، ازا ين جهت‏شايسته بود كه امت او را براى خلافت‏برگزينند، ولى چون سران
امت غير او را برگزيدند امام زبان به تظلم وشكايت گشوده است كه:من برخلافت وولايت
از ديگران شايسته ترم!



حقى كه امام عليه السلام در بيانات خود از آن ياد مى‏كند
ومى‏گويد از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درگذشت او را از آن محروم
كرده‏اند حق شرعى نيست كه از جانب صاحب شريعت‏به او داده شده باشد ومقدم داشتن
ديگران بر او يك نوع مخالفت‏با دستور شرع به حساب آيد، بلكه مقصود يك حق طبيعى است
كه برهركس لازم است كه با وجود فرد برتر ديگرى را انتخاب نكند وزمام كار را به فرد
داناتر وتواناتر و بصيرتر بسپارد، ولى هرگاه گروهى بنا به مصلحتى از اين اصل پيروى
نكنند و كار را به فردى كه از نظر علم و قدرت و شرايط روحى وجسمى در مرتبه ‏نازلتر
قرار دارد واگذارند، سزاوار است كه شخص برتر زبان به شكوا وگله بگشايد و بگويد:



«فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبيه
صلى الله عليه و آله و سلم حتى يوم الناس هذا». (1)



به خدا سوگند، از روزى كه خداوند جان پيامبرش صلى الله عليه و
آله و سلم را قبض كرد تا به امروز من از حق خويش محروم بوده ام.



امام عليه السلام اين سخن را هنگامى گفت كه طلحه وزبير پرچم
مخالفت‏با او را برافراشته، بصره را پايگاه خود قرار داده بودند.



پاسخ: اين مطلب كه به عنوان تحقيق از آن ياد مى‏شود پندارى
بيش نيست.هيچ گاه نمى‏توان مجموع سخنان امام عليه السلام را بر شايستگى ذاتى حمل
كرد ويك چنين شايستگى نمى‏تواند مجوز حملات تند آن حضرت بر خلفا باشد، زيرا:



اولا، امام عليه السلام در بعضى از سخنان خود بر وصيت پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم تكيه كرده است. از جمله آنجا كه خاندان نبوت را معرفى
مى‏كند چنين مى‏فرمايد:



«هم موضع سره ولجا امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه
وجبال دينه... لا يقاس ب‏آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم من هذه الامة احد...
هم اساس الدين وعماد اليقين. اليهم يفى‏ء الغالى وبهم يلحق التالي.ولهم خصائص حق
الولاية و فيهم الوصية والوراثة‏». (2)



خاندان نبوت رازداران پيامبر وپناهگاه فرمان او ومخزن دانشها
وحكمتها وحافظان كتاب واستوانه‏هاى آيين او هستند.هيچ كس از افراد امت را نمى‏توان
با آنان قياس كرد. آنان پايه‏هاى دين وستونهاى ايمان ويقين‏اند. دور افتادگان از
راه حق به آنان رجوع مى‏كنندو واماندگان به ايشان مى‏پيوندند.خصائص امامت (علوم
ومعارف و ديگر ملاك هاى امامت) نزد آنان است ووصيت پيامبر در حق ايشان است وآنان
وارثان پيامبرند.



مقصود امام عليه السلام از اينكه وصيت پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم در باره آنان است چيست؟ با در نظر گرفتن لفظ «ولايت‏» در جمله‏«ولهم
خصائص الولاية‏» روشن مى‏شود كه مقصود از وصيت همان وصيت‏به خلافت وسفارش به ولايت
آنان است كه در روز غدير وغير آن به وضوح بيان شده است.



ثانيا، لياقت وشايستگى هرگز ايجاد حق نمى‏كند مادام كه شرايط
ديگر، مانند انتخاب مردم، به آن ضميمه نشود. در صورتى كه امام عليه السلام در
سخنان خود بر حق‏محرز خود تكيه مى‏كند واظهار مى‏داردكه حق او پس از پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم پايمال شد.وبه عبارت ديگر، چنانچه بنابر اين باشد كه مشكل
رهبرى در اسلام از طريق مشاوره ومذاكره يا رجوع به افكار عمومى گشوده شود، در اين
صورت، مادام كه شخص - گرچه از هرجهت فضيلت وبرترى بر ديگران داشته باشد - براى
چنين مقامى انتخاب نشود نمى‏تواند خود را صاحب حق بشمارد تا عدول مردم از آن را يك
نوع ظلم وستم اعلام دارد وبه افرادى كه به جاى او انتخاب شده‏اند اعتراض كند. در
صورتى كه لحن امام عليه السلام در خطبه‏هاى خود بر خلاف اين است. او خود را صاحب
مسلم حق خلافت مى‏داند وعدول از آن را يك نوع ظلم وستم بر خويش اعلام مى‏نمايد
وقريش را متعديان ومتجاوزان به حقوق خود معرفى مى‏كند; چنانكه مى‏فرمايد:



بارالها، مرا در برابر قريش وكسانى كه ايشان را كمك كردند
يارى فرما. زيرا آنان قطع رحم من كردند ومقام بزرگ مرا كوچك شمردند واتفاق كردند
كه با من در باره خلافت، كه حق‏مسلم من است، نزاع كنند. (3)



آيا چنين حملات تندى را مى‏توان از طريق شايستگى ذاتى توجيه
كرد؟ اگر بايد مسئله خلافت از طريق مراجعه به افكار عمومى با بزرگان صحابه حل وفسخ
شود چگونه امام مى‏فرمايد:«آنان با من در حق مسلم من به نزاع برخاستند»؟



هنگامى كه آتش جنگ ميان حضرت على عليه السلام ومعاويه در
سرزمين صفين روشن بود مردى نزد حضرت امير -عليه السلام آمد وگفت:چگونه قريش شما را
از مقام خلافت، كه به آن از ديگران شايسته تر بوديد، بازداشت؟



امام عليه السلام از پرسش بى موقع او ناراحت‏شد،ولى به طور
ملايم - كه اوضاع بيش از آن را ايجاب نمى‏كرد - به او پاسخ داد وفرمود:



گروهى بر آن بخل ورزيدند وگروهى از آن چشم پوشيدند وميان ما
وآنها خدا داور است وبازگشت همه به سوى اوست. (4)



پس از ماجراى سقيفه،يك روز ابوعبيدة بن جراح به امام گفت: اى
فرزند ابوطالب، چقدر به خلافت علاقه دارى وبه آن حريصى! امام‏عليه السلام در پاسخ
او گفت:



به خدا سوگند، شما از من به خلافت‏حريصتريد; در حالى كه از
نظر شرايط وموقعيت‏بسيار از آن دوريد ومن به آن نزديكترم.من حق خويش را مى‏طلبم
وشما ميان من وحقم مانع مى‏شويد ومرا از آن باز مى‏داريد. (5)



هرگز صحيح نيست كه اين نوع انتقاد از خلافت‏خلفا را از طريق
لياقت وشايستگى ذاتى توجيه كرد. همه اين سخنان وتعبيرها حاكى از آن است كه امام
عليه السلام خلافت را حق مسلم خويش مى‏دانست وهرنوع انحراف از خود را انحراف از حق
مى‏شمرد.چنين حقى جز از طريق تنصيص وتعيين الهى براى كسى ثابت نمى‏شود.



همچنين هرگز نمى‏توان اين گونه تعبيرها را از طريق اصلحيت
واولويت تفسير كرد.گروهى كه سخنان امام عليه السلام را از اين راه تفسير مى‏كنند
عقايد نادرست‏خود را به عنوان پيشداورى اتخاذ كرده‏اند.



البته امام عليه السلام در برخى موارد بر لياقت وشايستگى خويش
تكيه كرده، مساله نص را ناديده گرفته است. از جمله، مى‏فرمايد:



پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم قبض روح شد، در حالى كه
سر او بر سينه من بود. من او را غسل دادم، در حالى كه فرشتگان مرا يارى
مى‏كردند.اطراف خانه به ناله در آمد.فرشتگان دسته دسته فرود مى‏آمدند ونماز
مى‏گزاردند وبالا مى‏رفتند ومن صداهاى آنها را مى‏شنيدم.پس چه كسى از من در حال
حيات ومرگ پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به جانشينى او شايسته تر است؟ (6)



در خطبه شقشقيه، كه از خطبه‏هاى معروف امام عليه السلام است،
حضرت لياقت وشايستگى خويش را به رخ مردم كشيده، مى‏گويد:



«اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى
منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير...». (7)



به خدا سوگند، فرزند ابى قحافه خلافت را به سان پيراهن برتن
خود پوشيد، در حالى كه مى‏دانست كه آسياى خلافت‏بر محور وجود من مى‏گردد. از
كوهسار وجود من سيل علوم سرازير مى‏شود وانديشه هيچ كس بر قله انديشه من نمى‏رسد.



در برخى از موارد نيزبر قرابت وخويشاوندى تكيه مى‏كند
ومى‏گويد:«ونحن الاعلون نسبا والاشدون برسول الله نوطا». (8) يعنى نسب
ما بالاتر است وبا رسول خدا پيوند نزديكتر داريم.



البته تكيه امام عليه السلام بر پيوند خود با پيامبر گراميصلى
الله عليه و آله و سلم براى مقابله با منطق اهل سقيفه است كه علت‏برگزيدگى خود را
خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلام مى‏كردند. ازاين جهت، وقتى امام
عليه السلام از منطق آنان آگاه شد در انتقاد از منطق آنان فرمود:«احتجوا بالشجرة و
اضاعوا الثمرة‏». (9)








1- نهج البلاغه عبده، خطبه 5.



2- همان، خطبه 2.



3- نهج البلاغه عبده، خطبه‏167«اللهم انى استعينك على
قريش...».



4- نهج البلاغه عبده، خطبه 175.



5- همان، خطبه‏167.



6- نهج البلاغه عبده، خطبه 192.



7- همان، خطبه‏3.



8- همان، خطبه‏157.



9- همان، خطبه 64.



منبع : فروغ ولايت ص‏173







/ 1