غزوه فتح مكه و چند فضيلت ‏بزرگ - غزوه فتح مكه و چند فضيلت ‏بزرگ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غزوه فتح مكه و چند فضيلت ‏بزرگ - نسخه متنی

سيد اصغر ناظم‏ زاده قمى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













غزوه فتح مكه و چند فضيلت ‏بزرگ







سيد
اصغر ناظم‏زاده قمى






ورود
سپاه اسلام به مكه و پرچمدارى على عليه السلام



سپاه
اسلام به نزديكى مكه رسيدند.در حالى كه‏«سعد بن عباده‏»رئيس خزرجيان پرچم سپاه
اسلام را در دست داشت،همين كه در برابر ابو سفيان قرار گرفت،خطاب به او اين‏شعر را
سرود:



اليوم
يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة اليوم اذل الله قريشا



امروز،روز
نبرد است،امروز جان و مال شما حلال شمرده مى‏شود،امروز روز ذلت قريش است.



ابو
سفيان تا چشمش به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افتاد،عرضه داشت:



«پدر
و مادرم به فدايت،آيا دستور داده‏اى قومت را قتل عام كنند كه سعد چنين شعار
مى‏دهد؟!در حالى كه تو مهربانترين افراد به مردم هستى.



پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم از شنيدن اين سخن سخت ناراحت‏شد،و براى آن كه ياس و
نااميدى در ميان مردم مكه راه نيابد و وعده‏هاى بخشش او حمل بر توطئه و خدعه
نگردد، بلافاصله فرمود:





اليوم
يوم المرحمة اليوم اعز الله قريشا اليوم يعظم الله فيه الكعبة



امروز
روز رحمت است،امروز روز عزت قريش است،امروز روزى است كه خداوند به كعبه عظمت ‏بخشيد.





سپس
سعد را از مقام خود عزل كرد و على عليه السلام را به جاى او منصوب نمود،و به او
دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگيرد.و بدين ترتيب ارتش
نيرومند اسلام با ده هزار نيروى مسلح با پرچمدارى على عليه السلام و با شعار
رحمت،وارد مكه معظمه شدند.(1)



خاطرات
فراموش نشدنى






پيامبر
عاليقدر اسلام روز جمعه بيستم رمضان سال هشتم هجرت در حالى كه لباس رزم بر تن و
سلاح بر كمر داشت و بر شتر قصوا سوار بود،با سپاهى عظيم و نيروى ده هزار نفرى وارد
شهر مكه شد.نخست‏به محل مرتفعى به نام‏«ذى طوى‏»كه خانه‏هاى مكه از آنجا پيداست
رسيد.در آنجا ايستاد.چشمش كه به خانه‏هاى مكه افتاد حمد خدا گفت و لحظه‏اى خاطرات
گذشته را به ياد آورد كه چه ظلمها به او و يارانش در اين سرزمين شده و چقدر اصحابش
را شكنجه دادند و او را مجبور به خارج شدن از شهر و ديار خود كردند.همه اينها را
به ياد آورد.نگاهى به شعب ابو طالب نمود و خاطره سه سال گرسنگى و محاصره خود و
يارانش را به ياد آورد.و اكنون را به نظر مى‏آورد كه با اين شكوه و عظمت وارد مكه
مى‏شود و قريش بدون هيچ مقاومتى تسليم شده و اين پيروزى بزرگ نصيب اسلام گرديده
است.از خوشحالى و به شكرانه اين نعمت‏بزرگ و سپاسگزارى از خداى قادر متعال در حالى
كه اشك شوق در چشمانش حلقه زده بود،آنچنان خم شد كه محاسن مباركش به جهازى كه روى
شتر بود رسيد و چنين گفت:



«اللهم
ان العيش عيش الاخرة،خدايا عيش و زندگى خوب،عيش آخرت است.»(2)





آنگاه
موكب رسول خدا با شكوه هر چه تمامتر در حالى كه سربازان اسلام گرداگرد وجودش
پروانه‏وار در حركت‏بودند از بالاترين نقطه مكه‏«اذاخر»وارد شهر گرديد و
در«حجون‏»كنار قبر عم بزرگوار خود«ابو طالب‏»فرود آمد.در آنجا خيمه مخصوصى براى
حضرت زدند كه لحظاتى در آن استراحت كرد و در آنجا غسل كرد و حمد و ثناى خدا
گفت.سپس سوار بر شتر شد و در حالى كه سوره فتح را قرائت مى‏كرد وارد شهر گرديد و
بى‏درنگ براى طواف و زيارت خانه خدا رهسپار مسجد الحرام گرديد.و در مسير راه
جمعيت‏بسيار زيادى از مسلمانان و مشركان اجتماع كرده بودند.گروهى از خشم و ترس بهت
زده بودند و جمعى هم شادى مى‏كردند و ابراز احساسات مى‏نمودند.پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم روى مصالحى از شتر پياده نشد و با مركب وارد مسجد الحرام گرديد و
در برابر«حجر الاسود»قرار گرفت و با چوب دستى مخصوص خود به‏«حجر الاسود»اشاره كرد
و بانگ تكبير سر داد.





مهاجر
و انصار و نيروهايى كه پروانه‏وار درو شمع وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
مى‏گرديدند،به پيروى از رهبر عاليقدر اسلام با صداى بلند تكبير گفتند و به گونه‏اى
صداى خود را به الله اكبر بلند كردند كه طنين صداى آنان به گوش مشركان مكه در
خانه‏ها و كوههايى كه پناهنده شده بودند رسيد.حضرت قصد طواف داشت اما شور و هياهو
در مسجد الحرام مانع از آن بود كه رسول خدا طواف نمايد.پيامبر براى ساكت‏شدن مردم
اشاره‏اى به آنها كرد كه طولى نكشيد سكوت تام در مسجد حكمفرما شد.ديدگان متوجه آن
حضرت گرديد.در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آرامش خاطر در حالى
كه سوار بر شتر بود و زمام آن به دست محمد بن مسلم بود،طواف كرد.در طواف خود چشمش
به بتهاى كوچك و بزرگى-نزديك به 360 بت افتاد و در همان شوط اول و نخستين دور طواف
متوجه بتهاى بزرگى-همچون‏«هبل‏»، «اساف‏»و«نائله‏»گرديد كه مشركان قربانى براى
آنها مى‏كردند و بالاى درب كعبه نصب شده بودند.حضرت با نيزه‏اى كه در دست داشت
ضربه محكمى به آنها زد كه روى زمين افتادند.سپس اين آيه شريفه را تلاوت كرد: (قل
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا، (3) حق پيروزمندانه جلوه كرد و باطل
محو و نابود گرديد،حقا كه باطل نابودشدنى بود.)



سپس
به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بت‏«هبل‏»كه ساليان دراز به غلط مظهر
خداى بزرگ مشركان بود در مقابل چشمانشان شكسته شد و حضرت روى آن ايستاد.



زبير
بن عوام از روى تمسخر به ابو سفيان گفت:«هبل‏»اين بت‏بزرگ كه تو در جنگ‏«احد»به آن
مى‏باليدى شكسته شد ابو سفيان با كمال ناراحتى به زبير گفت:«دست‏بردار،اگر
از«هبل‏»كارى ساخته بود سرانجام كار ما اين نبود.معلوم مى‏شودخدايى غير خداى محمد
نيست.»



حضرت
طواف را به پايان رساند و در گوشه‏اى از مسجد لحظه‏اى نشست.بعد بلال را به
خانه‏«عثمان بن طلحه‏»كه كليددار كعبه بود فرستاد تا كليد كعبه را بگيرد و
بياورد.گرچه مادر عثمان مخالفت كرد و گفت:«كليد كعبه هميشه در اختيار خاندان ما
بوده است.»





اما
عثمان مادر را ساكت كرد و به مسجد الحرام آمد و قفل كعبه را به دستور پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم باز كرد.حضرت وارد كعبه شد و درب آن را بست.سپس دستور داد
تمام عكسها و تصاويرى كه بر ديوار كعبه نصب شده از بين بردند و به نقل برخى از
مورخان خود همه تصاوير را پاك كرد،و سپس ديوار كعبه را با آب زمزم شست.(4)



على
عليه السلام به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر دوش آن حضرت قرار گرفت،
بعضى از بتهاى سخت و محكم از جمله بت‏خزاعه كه بالاى كعبه بود كه بتى بسيار سخت و
از مس يا شيشه بود را از جا كند و به زمين افكند. (5) سپس رسول خدا دستور داد در
كعبه را باز كردند،آنگاه حضرت بر روى در كعبه ايستاد و چنين فرمود:





«لا
اله الا الله وحده لا شريك له،صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده،الا كل
ماثرة او دم يدعى فهو تحت قدمى هاتين الا سدانة البيت و سقاية الحاج...،





نيست‏خدايى
مگر خداى يكتايى كه شريك ندارد،و او به وعده خود عمل كرد و بنده خود را يارى نمود
و دشمنان او را به تنهايى سركوب ساخت.اى مردم!آگاه باشيد هر امتيازى و هر خونى و
هر مالى كه ادعا شده-مربوط به گذشته و زمان جاهليت‏باشد-را زير پايم قرار دادم و
از بين مى‏برم، مگر پرده‏دارى كعبه وسقايت‏حاج را.»(6)



با
اين جمله به تحقق وعده الهى كه در سوره قصص آيه 85 آمده،اشاره كرد كه خداوند به او
وعده داده بود كه به مكه باز گردد: (ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد،آن
خدايى كه ابلاغ قرآن را بر تو لازم كرد،همان خدا تو را به زادگاهت‏باز خواهد
گردانيد.)



خاطره
بت‏شكنى على عليه السلام در خانه خدا






يكى
از فضايل بسيار مهم و غير قابل انكار على عليه السلام بت‏شكنى اوست.على عليه
السلام هم در ميدانهاى نبرد بتهاى انسى را به خاك مى‏كشاند و هم در خفا و آشكار
بتهاى ساختگى را سرنگون كرده است.او در غزوه‏هاى بدر،احد،احزاب،خيبر و حنين
گردنكشان كفر را به ذلت انداخت و هم در فتح مكه بتهاى بزرگ عرب جاهليت را سرنگون
ساخت.اين حقيقتى است كه شيعه و بيشتر علماى اهل سنت‏بر آن اتفاق نظر دارند.بت‏شكنى
على عليه السلام طبق روايات شيعه و اهل سنت در دو نوبت‏بوده است.يكى قبل از هجرت و
ديگرى در فتح مكه.



بت‏شكنى
على عليه السلام قبل از هجرت






بسيارى
از مورخان از على عليه السلام روايت مى‏كنند كه فرمود:«من و رسول خدا در شبى قبل
از هجرت به كنار كعبه آمديم.حضرت به من فرمود:«بنشين‏»من نشستم،پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم روى شانه‏ام بالا رفت،اما همين كه خواستم از جا
برخيزم،نتوانستم،چون از ضعف و ناتوانى‏ام آگاه شد از شانه‏ام فرود آمد و به من
فرمود:تو بر دوشم سوار شو.همين كه پا بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
گذاشتم و آن حضرت برخاست،در اين حال به نظرم آمد اگر بخواهم به كرانه‏هاى آسمان
برسم مى‏توانم.آن گاه بر بام كعبه رفتم و مجسمه‏اى كه از برنج‏يا مس بود گرفتم و
به اين طرف و آن طرف حركت دادم تا آن را از جا كندم.پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم فرمود:«بت را به روى زمين بينداز».آن را پايين انداختم و چون شيشه‏اى بشكست.آن
گاه فرود آمدم و با رسول خدا از مسجد خارج شديم و براى آنكه كسى ما را نبيند در
خانه‏هاى مكه پنهان شديم.»(7)



بت‏شكنى
على عليه السلام در فتح مكه






نوبت
دوم بت‏شكنى على عليه السلام در فتح مكه است كه محدثان و تاريخ نويسان شيعه و اهل
سنت گفته‏اند كه على عليه السلام در فتح مكه روى شانه پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم بالا رفت و بت‏ها را سرنگون كرد.



ابو
هريره نقل مى‏كند:«رسول خدا روز فتح مكه به على عليه السلام فرمود:«اما ترى هذا
الصنم باعلى الكعبة؟آيا اين بت را در بالاى كعبه نمى‏بينى؟»على عليه السلام گفت:
بلى اى رسول خدا. »حضرت فرمود:«من تو را بلند مى‏كنم تا آن را سرنگون سازى.»



على
عليه السلام گفت:«اى رسول خدا!من شما را بلند مى‏كنم.»حضرت فرمود:





«اگر
طايفه ربيعه و مضر همگى دست‏به دست هم بدهند تا زمانى كه من زنده‏ام نمى‏توانند
قطعه‏اى از بدن مرا بردارند،ولى تو بايست.»على عليه السلام ايستاد، آنگاه پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم با دست مبارك خود ساقهاى پاى على عليه السلام را گرفت و
چنان او را سر دست‏برداشت كه زير بغل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديده
مى‏شد.سپس به على عليه السلام فرمود:





«ما
ترى يا على؟ اى على!چه مى‏بينى؟»گفت:«ارى الله عز و جل قد شرفنى بك حتى لو اردت ان
امس السماء لمسستها،خداوند عز و جل به خاطر تو به من شرافتى داده كه اگر بخواهم به
آسمان دست‏يابم، مى‏توانم.»



رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:«اى على! آن بت را سرنگون كن.على عليه
السلام آن بت راگرفت و با حركتى آن را از جاى كند و به روى زمين انداخت.سپس پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم زير پاى على عليه السلام را خالى كرد و على عليه السلام
به آرامى روى زمين افتاد و لبخندى زد.حضرت فرمود:





«از
چه خنديدى؟»عرض كرد:«من از بالاى كعبه به زمين افتادم،ولى آسيبى بر من وارد
نشد»رسول خدا فرمود:«كيف يصيبك و انما حملك محمد و انزلك جبرئيل،چگونه به تو آسيب
برسد و حال آنكه محمد تو را برداشت و جبرئيل تو را پايين آورد.»(8)





حسان
بن ثابت‏شاعر و مديحه سراى اهل بيت در اين باره چنين سروده است:





قيل
لى قل لعلى مدحة ذكره يحمد نارا مؤصده قلت لا اقدم فى مدح امرء ضل ذو اللب الى ان
عبده و النبى المصطفى قال لنا ليلة المعراج لما صعده وضع الله على ظهرى يدا فارانى
القلب ان قد برده و على واضع اقدامه فى محل وضع الله يده



كسى
به من گفت راجع به على مدحى سرايم،كه نام او آتش جهنم را خاموش مى‏كند.



گفتم
نمى‏توانم مدح كنم كسى را كه صاحبان عقل را مى‏سوزاند.



پيامبر
مصطفى به ما گفت،كه در شب معراج وقتى به آسمانها بالا رفتم.



خداوند
دست‏بر پشتم گذاشت،پس يافتم كه دلم سرد و آرام است.



خداوند
پاهاى على را گذاشت،در همان جا كه دست‏خدا گذاشته شده بود.(9)









1.سيره
حلبى،ج 3،ص 22،سيره ابن هشام،ج 4،ص 49،ر.ك:شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 17،ص
272،بحار الانوار،ج 21،ص 105،تاريخ طبرى،ج 2،ص 334،كامل ابن اثير،ج 1،ص 614.



2.سيره
حلبى،ج 3،ص 27،ر.ك:كامل ابن اثير،ج 1،ص 614،سيره ابن هشام،ج 4،ص 48.



3.اسراء
(87) آيه 81.



4.ر.ك:شرح
نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 17،ص 278،سيره حلبى،ج 3،ص 27،كامل ابن اثير،ج 1،ص
618،تاريخ طبرى،ج 2،ص 327،سيره ابن هشام،ج 4،ص 53،بحار الانوار،ج 21،ص 132.



5.سيره
حلبى،ج 3،ص 30.



6.سيره
ابن هشام،ج 4،ص 54،ر.ك:شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 17،ص 281،بحار الانوار، ج
21،ص 135.



7.احقاق
الحق،ج 8،ص 680 به نقل از مسند احمد حنبل،ج 1،ص 84،سيره حلبى،ج 3،ص 29، مستدرك
حاكم نيشابورى،ج 2،ص 367.



8.احقاق
الحق،ج 8،ص 688 به نقل از مناقب ابن مغازلى،و ر.ك:سيره حلبى، ج 3،ص 29.



9.احقاق
الحق،ج 8،ص 683.





منبع
: مظهر ولايت ص 467







/ 1