انكار غدير انكار اسلام است
انكار ((غدير)) از اين رو
انكار اسلام است كه غدير تعيين سرنوشت حياتى اسلامانكار (غدير) انكار اسلام است
است. يعنى اگر اسلام بخواهد بماند و اسلام باشد و به همه جزئيات آن ـ مانند دوران
پيامبر ـ عمل شود, و مسائلى كه تازه پيش مىآيد بر طبق ملاكهاى صرفاً اسلامى و
قرآنى ـ نه آرا وظنون و گمانهاى اشخاص ـ بر مىزان علم نبوى فيصله داده شود, و
آنگاه آيات قرآن و احكام وحى محمدى جهانگير گردد, بايد جامعه اسلامى كسى را در راس
داشته باشد تالى تلو پيامبر, كه جز پيشبرد اسلام صحير و اجراى يكايك برنامه هاى
آن, (با اطلاع وسيع و درست و احتياط كافى در مورد اين
برنامه ها), به صورتى جدى و حقيقى و صحير, هدفى نداشته باشد. و به اصطلار, سر تا
پا مجسمه اى باشد از اسلام و عمل به اسلام و اجراى دقيق آن, كه نه
تنها 20 سال معاويه را بر قسمت عمدهاى از سرزمينهاى اسلام و قرآن مسلط نگذارد,
بلكه يك لحظه هم حكومت چون اويى را در اسلام تحمل نكند, چونان خود پيامبر. و نه
تنها ابوذر غفارى را به خاطر دفاعش از بيت المال و حقوق عام تبعيد نكند, بلكه به
هنگام تبعيد شدن او به مشايعتش برود و دلداريش بدهد.
پس محتواى غدير, يعنى اسلام, و عمل به اسلام, و بقاى اسلام, و تثبيت اسلام در داخل
قلمرو اسلامي, و نشر و تبليغ صحير آن ـ نظراً و عملاً ـ در خارج, تا دورترين نقاط
گيتي. به عبارت ديگر, محتواى غدير, يعنى اقامه حدود اسلام و ادامه اجراى امر به
معروف و نهى از منكر ـ كه عزت و بقاى احكام خدا به اين دو امر است و بس ـ و تبليغ
همه احكام قرآن به سراسر جهان. بنابراين آيا انكار چنين محتوايى انكار اسلام نيست
(1)?
و از اين روست كه پيامبر ((ص)) فرموده است: ((بدترين عيد مسلمانان, عيد غدير
است)). يعنى والاترين پديده اجتماعى و دينى كه در اسلام وجود دارد و در خور تجديد
خاطره است و عطف توجه, غدير است و محتواى غدير است و مسئله رهبرى. و پيداست كه اين
رهبرى, رهبريى است كه رهبرى قرآنى و اسلامى و محمدى است, حقيقةً نه عنواناً. و به ديگر سخن, بناى
اسلام ـ چنانكه در حديث نبوى آمده است ـ بر اين است كه كسرويت و قيصريت, جاى نبوت
و وصايت را نگيرد, و پايه هاى سلطنت اموى و عباسى, بر روى پيكر مسلمانان آزاده و
شب زنده داران مجاهد و پاكدلان حافظ قرآن و مومنان راستين بنا نگردد و...
به عبارت ديگر, به جاى حكومت علوى و حسنى و حسينى و ديگر امامان, حكومت فاسق و
خونخوار و ضد قرآنى اموى و عباسى و عمال آنان نباشد. اين است كه بنابر احاديث
فراوان, پيامبر اكرم, بجز ايجاد صحنه غدير, به عنوان تعليم مذهبي, جامعه هاى
اسلامى را به اين اصل مهم توجه داده است. از اين جمله است روايتى كه بدان اشاره
شد, يعنى روايت فرات بن ابراهيم كوفى, از محمد بن ظهير, از عبدالله بن فضل هاشمى,
از امام جعفر صادق, از پدران خويش, كه پيامبر فرمود:
روز غدير خم, برترين عيده اى امت من است. و آن روزى است كه خداى تعالى مرا امر كرد
تا برادرم (2) على بن ابيطالب (ع) را رهبر امت خود قرار دهم, تا پس از من به او
اقتدا كنند. و آن روزى است كه خداوند در آن روز دين را كامل كرد.
و اين است كه مىگوييم بدون امام و پيشوا دين كامل نيست. به گفته شاعر شيعى معروف
عرب, شيخ كاظم ازرى بغدادى ـ شاعر معروف عرب ـ در قصيده مشهور ((هائيّه)) مىگويد:
انبى بلا وصى تعالى الله عما يقوله سفهاها
ـ آيا پيامبر, بى وصى و جانشين مىشود?(3) خدا و دين خدا بالاتر از اين سخن
ناخردمندانه است.
و اين موضوع بديهى است كه انسان را به ياد سئوال و جواب بسيار جالب ابن ابى الحديد
و نقيب ابوجعفر العلوى مىاندازد. ابن ابى الحديد هنگام نقل گفتگوى خود با نقيب
علوي, درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شوري, مىگويد :
به نقيب گفتم: ((دلم راضى نميشود كه بگويم اصحاب پيامبر ((ص)) معصيت كردند و بر
خلاف گفته او رفتند و نص ّ ((غدير)) را زير پا گذاشتند)). نقيب در جواب گفت: ((دل
من نيز راضى نميشود كه بگويم پيامبر ((ص)) اهال كار بود و امت را همينگونه رها و
ول كرد و رفت و مسلمانان را بى سرپرست و هر كه هر كه گذاشت. با اينكه او هرگاه از
مدينه بيرون مىرفت, براى مدينه اميرى معين مىكرد. و اين در حالى بود كه هنوز خود
زنده بود و از مدينه نيز چندان دور نميشد. پس چگونه ممكن است براى پس از مرگش كسى
را امير مسلمانان قرار ندهد ـ پس از مرگ, كه ديگر نميتواند هيچ حادثهاى را تدارك
كند))...(4)
نيز انسان را به ياد اين سخن فرزند خليفه دوم, عبدالله بن عمر, مىاندازد كه به پدر
خود گفت :
مردم مىگويند تو نميخواهى كسى را جانشين خود قرار دهى! اگر تو سارباني, يا چوپانى
مىداشتى و او نزد تو مىآمد و شتران يا گوسفندان تو را همينگونه رها مىكرد, تو
مىگفتى اين چوپان مقصر است, در حالى كه اداره و سرپرستى مردم از چراندن گوسفندان و
شتران مهمتر است. اى پدر! چون به نزد خداى ـ عزوّجل ـ رسي, چه پاسخ دهى, در صورتى
كه كسى را براى سرپرستى بندگان او به جاى خويش تعيين نكرده باشي?!. (5)
و همينگونه اين سخن ام المومنين عايشه.
عايشه به عبدالله بن عمر گفت: ((پسرم, سلامت مرا به پدرت عمر برسان و بگو: امت
محمد را بى سرپرست رها مكن. كسى را در مىان آنان جانشين خود ساز و مسلمانان را چون
رمه بى شبان مهل. مىترسم آشوب بر پا شود)) (6).
با اين سخن معاويه بن ابى سفيان, كه هنگامى كه خواست مثل يزيدى را در مىان
مسلمانان به خلافت برساند, به همين حكم عقلى مسلم چنگ زد و گفت:
من هراسناكم از اينكه امت محمد را پس از خود چون رمهاى بى شبان رها كنم(7).
شگفتا! آيا در اين صورت, مىبايست يزيد را سرپرست مسلمانان كنى يا امام و خليفه بر
حق حسين را. و شگفتتر اينكه عبداللّه بن عمر, ام المومنين عايشه, و معاوية بن ابى
سفيان, براى امت و بى سرپرست ماندن امت ـ آن هم پس از اقوام يافت اسلام ـ نگرانند
و دل سوزانند, ليكن خدا و پيامبر خد, به اين امر توجه ندارند, و در روزگارى كه
هنوز اسلام, مكتبى تازه پاست, محمد آن را همينگونه رها مىكند و مىرود...? واقعاً
جاى تكرار سخن ازرى است: ((تعالى الله عمايقوله...))
بارى, سخن درباره اهميت حكومت در اسلام بود و اهميت توجه به فلسفه سياسى اسلام,
يعنى رهبرى عادل و محتواى غدير و اشارات و تصريحات خود پيامبر اكرم ((ص)) در اين
باره. و از اين جمله است اين سخن پيامبر اكرم در دنباله حديث يادشده:
و خداوند, در آن روز, نعمت را برامت من كامل كرد.
و اين نعمت كامل گشته با نصب على بن ابيطالب براى حكومت, نعمت رسالت و هدايت
اسلامى است و زيستن سعادتمندانه و انساني, در قلمرو خدايى ولايت و سرپرستى اهل حق
و ائمه عدل, كه بشريت اگر بدان رسيد كه رسيد, و گرنه بايد تا دامنه قيامت در راه
تحقق آن بكوشد. به ديگر سخن, اين نعمت كه پيامبر مىگويد, يعنى همان چيز كه با نصب
و تعيين على بن ابيطالب براى حكومت و خلافت, به مردم داده شد, و با كنار زدن على
از صحنه حكومت و سرنوشت اسلام, از مردم گرفته شد.
سپس پيامبر در همان حديث مىگويد:
خداوند دين اسلام را براى امت من برگزيد.
يعنى اسلام كامل شده به وسيله حكومت عادل را خداوند برگزيد و صورت كامل و نهايى
دين قرار داد. اسلامى كه تا محمد بود محمد را داشت, و سپس در متن خود چيزى ندارد
جز قرآن و على و لاغير. اسلامى كه به گفته يكى از شاعران معاصر مصرى:
لئن قيل اسلام و ما قيل حيدر(8)
فذلك قلب ليس ينبضه دم
ـ اگر بگويند اسلام و نام على را با آن نبرند, اين قلبى است كه خونى در
آن جريان ندارد.
آرى, اينگونه پيشوا... نه يزيد و وليد, نه حجاج و خالد قسرى, نه هارون الرشيد و
متو كل عباسى...
1- و خوشبختانه مىنگريم كه از ميان جهان
سنت, از يك فرستنده مشهور, در قرن چهاردهم اسلامي, همين فرياد را مىزنند كه شيعه
در طول چهارده قرن زده است : ((من انكر الغدير فقد انكر الاسلام بالذات)).
2- مقصود, برادر خدايى و دينى و مسلكى است و اشاره است به واقعه ((مواخات)) و
پيمان برادرى بستن ميان اصحاب, كه در آنجا پيامبر مىان دو تن, دو تن, از اصحاب خود
پيمان برادرى بست. و چون به خود رسيد, مىان خويشتن و على پيمان برادرى بست و على
را برادر ايمانى خويش قرار داد.
3- آيا يك انسان عادى كه طرحى را پى افكنده و كارى را به سامان رسانيده است بى
وصيت و بى وصى مىشود, صرف نظر از مقام پيامبرى ?
4- ((شرح نهج البلاغه)), ج 9/248 ـ چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم, مصر.
5- اين روايت را علامه امينى; از
اين مآخذ معتبر اهل سنت نقل كرده است: ((سنن بيهقى)), ج 8/149 (از صحير مسلم)),
((سيرة عمر)), تاليف ابن الجوزى /190 ((الرياض النضرة)), ج 2/74, ((حلية الاولياء)), ج 1/44, ((فتح البارى)) (شرح صحيح بخارى), ج 13/175 (از صحيح مسلم) ـ ((الغدير)), ج 7/132 ـ 133.
6- ((الامامة و السياسة)), ج 1/22.
7- ((تاريخ طبرى)), ج 6/170 ((الامامة السياسة)), ج 1/151.
8-((الغدير)), ج 1/283.