انبياى الهى در صحنه كربلا
برخى
از پيشگوييهاى پيامبران و اوليا درباره
حادثه كربلا
ابراهيم(ع)
به سرزمين كربلا رسيد. آرام آرام با مركبش ميگذشت كه ناگهان به
گودال قتلگاه رسيد و اسب، او را به زمين زد. ابراهيم(ع) زبان
به استغفار گشود و عرض كرد:
خدايا!
از من، چه خطايى سر زده است كه به اين بلا دچار شدم؟
جبرئيل
نازل شد و عرض كرد: «اى ابراهيم! از تو گناهى سر نزده است. در اين
سرزمين، فرزند آخرين فرستاده خدا، ـ محمدبن عبدالله ـ را به قتل ميرسانند.
قاتل
او كيست؟
جبرئيل
گفت: «قاتل او، ملعون آسمانها و زمين است كه قلم، بر روح اعظم، لعن او را
نگاشته است.» در اين هنگام، ابراهيم دست خود را به طرف آسمان بالا برد
و در حق قاتلان آن حضرت، لعن و نفرين كرد.3
حضرت آدم در كربلا
هنگامى
كه حضرت آدم(ع) به زمين فرستاده شد، ميان او و همسرش حَوا جدايى
افتاد. آدم براى يافتن همسرش، به جستوجو پرداخت. در ميانه راه،
گذارش به كربلا افتاد. پس بياختيار، اشك از چشمانش جارى شد و
ابرى از غم، دلش را تسخير كرد. سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا!
آيا ديگربار، دچار معصيتى شدهام كه اين حال به من
دست داده است؟
خطاب
رسيد : «اى آدم! گناهى از تو سر نزده است، بلكه در اين
سرزمين، فرزند تو حسين(ع) را با ستم، به قتل ميرسانند»
عرض
كرد: خدايا حسين كيست؟ آيا از پيامبران است؟
ندا
آمد: «نه، پيامبر نيست، ولى فرزند پيامبر آخرالزمان ـ
محمد بن عبدالله ـ است.»
عرض
كرد: خدايا! قاتل او كيست؟
خطاب
آمد: «نامش يزيد است كه ملعون آسمانها و زمين است.»
در اين
هنگام، به جبرئيل رو كرد و گفت: درباره قاتل حسين(ع) چه بايد
كرد؟
جبرئيل
گفت: «بايد او را لعن كرد».
آدم(ع)
چهار بار يزيد را لعن كرد و راه خود را در پيش گرفت و از سرزمين
كربلا خارج شد.1
كشتى نوح در كربلا
عجله
كنيد: «همه سوار بر كشتى شويد. كودكان را فراموش نكنيد.
عذاب خداوند نازل شده است» اين كلامى بود كه حضرت نوح(ع) به قوم خود ميگفت:
از آسمان و زمين آب فوران ميكرد. وزش باد شديد نيز وحشت
و اضطراب مردم را دو چندان كرده است. همه بر كشتى سوار شدند و كشتى بر
امواج پر تلاطم آب سرگردان شد. مدتى در راه بود كه ناگهان از حركت ايستاد.
نوح(ع)، مضطرب و نگران با خود ميگفت: خدايا! چه شده است؛ چرا كشتى
حركت نميكند؟
ناگهان
ندا آمد:
«اى
نبيالله! اينجا، سرزمينى است كه فرزند زاده خاتم الانبيا(ص)
و پسر اشرف اوليا كشته ميشود.»
نوح
پرسيد: قاتل او كيست؟
ندا
آمد: «قاتل او، ملعون آسمانها و زمين است.» نوح(ع) چهار بار قاتـلان آن
حضرت را لعن كرد تا سرانجام كشتى به راه افتاد و از غرق شدن نجات پيدا
كرد.2
باد و سليمان(ع)
سليمان
بر بساط خود، در آسمان در حال حركت بود. ناگهان، باد به جنبو جوش افتاد و بساط سليمان
از كنترل وى خارج شد. سليمان(ع) تعجب كرد و وحشت و اضطرابى عجيب،
سراپاى او را فرا گرفت.
پرسيد:
چه شده است؟
باد
جواب داد: ما به
قتلگاه
حسين(ع) رسيدهايم.
سليمان
پرسيد: حسين(ع)
كيست؟
باد
گفت: او فرزند على بن ابيطالب و دختر خاتم الانبيا ـ محمد
مصطفى ـ است كه در اين سرزمين، به دست قومى جفاكار به قتل
ميرسد.
سليمان
پرسيد: نام قاتلش كيست؟
پاسخ
داد: او ملعون زمين و آسمانها است.
در اين
هنگام، سليمان دست به آسمان برداشت و يزيد را لعن كرد. باد به
خود آمد و بساط سليمان را برداشت و از زمين كربلا دور كرد.5
موسى و كربلا
موسي(ع)
با «يوشعبن نون» در راه بودند كه ناگهان، نعلين موسى پاره شد و
خارى در پايش فرو رفت و خون از آن جارى شد. موسى رو به
آسمان گفت: خدايا! مگر از من گناهى سر زده است كه به چنين كيفرى،
در دنيا مبتلا ميشوم؟
خطاب
رسيد: «اى موسي! نام اين سرزمين كربلا است و در همين
سرزمين، خون حسين(ع) ريخته ميشود و به دست قومى
جفاكار به قتل ميرسد.»
موسى
گفت: خدايا! حسين كيست؟
خطاب
آمد: «او فرزند محمد مصطفى، آخرين فرستاده من، است.»
عرض
كرد: قاتل او كيست؟ فرمود: «كسى است كه ماهيان دريا و وحشيان
صحرا و پرندگان هوا نيز او را لعن ميكنند.»
موسي(ع)
نيز رو به آسمان كرد و قاتلان حسين(ع) را لعن و نفرين كرد و با يوشع
از زمين كربلا گذشت.
عيسي(ع) و كربلا
عيسي(ع)
كه در جمع حواريان بود و از سرزمين كربلا ميگذشت، پس از شنيدن
خبر قرار گرفتن شيرى بر سر راه عابران، جلو آمد و رو به شير
گفت: چرا در اين راه نشستهاى و مانع رفت و آمد عابران هستي؟
حيوان
به زبان آمد و گفت: يا نبيالله! نميگذاريم از اينجا
بگذرى، مگر آن كه بر يزيد، قاتل حسين، لعن كني.
عيسي(ع)
پرسيد: قاتل او كيست؟
شير
گفت: ملعون چرندگان و پرندگان و درندگان بيابانها است، به ويژه در ايام
عاشورا.
عيسي(ع)
به همراه حواريان دست به آسمان برداشت و يزيد و قاتلان امام حسين(ع)
را لعن كرد. آنگاه شير از سر راه كنار رفت و آنان از آن سرزمين
گذشتند.6
1.
علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج10، ص 156.
2.
همان، ص 158.
3.
همان.
4.
همان، ص 157.
5.
همان، ص 156.
6.
همان، ص 157