كرامات امام باقر (عليه السلام)
عبد
الكريم تبريزى
سپيده
سخن
حضرت
ابو جعفر، محمد بن على عليه السلام در سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه منوره
متولد شد. پدر آن بزرگوار حضرت على بن الحسين، امام سجاد عليه السلام و مادر
گرامىاش فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است. به اين ترتيب آن حضرت از طرف
پدر و مادرش هاشمى و علوى مىباشد. امام باقر عليه السلام سه سال و شش ماه با جدش
امام حسين عليه السلام و 34 سال با پدرش امام زين العابدين عليه السلام زندگى كرده
و 19 سال و ده ماه نيز مدت امامت آن حجت الهى به طول انجاميد.
پيشواى
پنجم در دوران زندگى خويش با 10 تن از خلفاى ستمگر اموى (از معاوية ابن ابى سفيان
تا هشام بن عبدالملك) معاصر بود و سالهاى امامت آن حضرت با 5 تن از همين خلفاء
مقارن شد.
اين
5 حاكم عبارتند از:
1-
وليد بن عبدالملك (متوفى 96، ششمين خليفه اموى)
2-
سليمان بن عبدالملك (متوفى 99)
3-
عمر بن عبدالعزيز (متوفى 101)
كرامات
امام باقر عليه السلام
4-
يزيد بن عبدالملك (متوفى 105)
5-
هشام بن عبدالملك (متوفى 125)
امام
باقر عليه السلام د ر دوره امامتخويش فرصتهاى مناسبى را براى گسترش فرهنگ اهل بيت
عليهم السلام، استحكام معارف شيعى و ترويج آن در ميان اقشار مختلف مسلمانان به دست
آورد.
در
آن دوران حساس و بحرانى، امام پنجم نهضت فكرى و فرهنگى گستردهاى را آغاز نمود و
شاگردان مهمى را تربيت كرد. از مهمترين شاگردان و ياران آن حضرت مىتوان به:
زرارة بن اعين، حمران بن اعين، حسن بن حسن بن حسن عليه السلام، زيد بن على بن
الحسين عليهما السلام، سليم بن قيس هلالى، جابر بن عبدالله انصارى، جابر بن يزيد
جعفى، بكير بن اعين، ابان بن تغلب، فضيل بن سار، ليثبن بخترى معروف به ابو بصير،
محمد بن مسلم ثقفى، ابو حمزه ثمالى و ... اشاره كرد. شيخ طوسى معروفترين شخصيت
نگار شيعى نام 468 نفر از شاگردان امام باقر عليه السلام را فهرست كرده است.
حضرت
باقر عليه السلام در روز دوشنبه، هفتم ذى الحجه سال 114 ه . ق در سن 57 سالگى به
فرمان هشام بن عبدالملك، دهمين خليفه بنىاميه مسموم و در مدينه به شهادت رسيد و
در كنار مرقد پدر گرامىاش حضرت سجاد عليه السلام در قبرستان بقيع به خاك سپرده
شد.
در
مورد مقام و عظمت امام باقر عليه السلام به گفتارى حكيمانه از رسول گرامى اسلام
صلى الله عليه و آله بسنده مىكنيم: آن حضرت روزى از امام باقر عليه السلام ياد
كرده و به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: «انك ستدرك رجلا منى اسمه اسمى و شمائله
شمائلى، يبقر العلم بقرا; اى جابر! تو مردى از خاندان مرا درك خواهى كرد كه همنام
و هم شمايل من است. او سرچشمههاى علم و دانش را مىشكافد و به ديگران توضيح داده
و تفسير مىكند.»
در
اين مجال برآنيم كه گوشهاى از كرامات و فضائل آن يادگار نبوت و ستاره فروزان علم
و تقوى را بيان كنيم.
كرامت
و معجزه
كارهاى
خارق العادهاى كه مقرون به دعوى نبوت باشد معجزه و بدون ادعاى نبوت، كرامت ناميده
مىشود. بنابراين كرامتبه كارهاى خارق العادهاى اطلاق مىشود كه به وسيله بنده
صالح خدا و بدون ادعا ظاهر مىشود و دليل و برهانى الهى است كه با اذن خداوند بر
عموم مردم يا بعضى از خواص ظاهر مىشود و توسط آن، مقام امامت اثبات شده و در
دلها استقرار يافته و انديشهها و نقشههاى مخالفين و منكرين تحت الشعاع قرار
گرفته و حجت الهى بر مردم شناخته مىشود.
چنانكه
خداوند فرموده است:
ليهلك
من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة..
تا
آنها كه هلاك و گمراه مىشوند، از روى اتمام حجتباشد; و آنها كه زنده و هدايت
مىشوند از روى دليل روشن باشد.
البته
در اصطلاح حديثبه كارهاى خارق العاده ائمه عليهم السلام معجزه نيز گفته مىشود.
ابوبصير در اين رابطه مىگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «لاى علة اعطى
الله عزوجل انبياءه و رسله واعطاكم المعجزة فقال: ليكون دليلا على صدق من اتى به
والمعجزة علامة لله لايعطيها الا انبياءه و رسله و حججه ليعرف به صدق الصادق من
كذب الكاذب; (29) به چه علتى خداوند بزرگ پيامبران، رسولان و شما را معجزه عطا
كرده است؟ امام عليه السلام فرمود: تا اينكه دليل روشنى براى راستگويى باشد. معجزه
نشانهاى از سوى پروردگار جهانيان است و آن را به غير از پيامبران و رسولان و
امامان عطا نمىكند و اين به خاطر آن است كه راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته
شود.»
از
اين رو امور خارق العادهاى كه توسط ائمه عليهم السلام انجام مىشود گاهى به عنوان
معجزه و گاهى به عنوان كرامت مطرح مىشود و دليلى قاطع براى حقانيت ائمه اطهار
عليهم السلام است.
در
قرآن از معجزه به نام آيتياد مىشود. آيتبه معنى نشانه است و چون معجزه نشانه
راستگويى پيامبر و امام مىباشد، آن را آيت مىنامند و چون اين امور خارق العاده
ناتوانى ديگران را آشكار مىكند، بر آن معجز يا معجزه اطلاق مىشود.
استاد
مطهرى رحمه الله در مورد فرق معجزه و كرامت مىگويد: «معجزه يعنى بينه و آيت الهى
كه براى اثبات يك ماموريت الهى صورت مىگيرد و به اصطلاح، مقرون به تحدى است،
منظورى الهى از او در كار است. اين است كه محدود به شرايط خاصى، است اما كرامتيك
امر خارق العاده است كه صرفا اثر قوت روحى و قداست نفسانى يك انسان كامل يا نيمه
كامل است و براى اثبات منظور الهى خاصى نيست. اين چنين امرى فراوان رخ مىدهد و
حتى مىتوان گفت: يك امر عادى است و مشروط به شرطى نيست. معجزه زبان خداست كه شخصى
را تاييد مىكند، ولى كرامت چنين زبانى نيست.»
ممكن
است گفته شود: كارهاى خارق العاده ائمه اطهار عليهم السلام، دو قسم است. گاهى در
مقام اثبات حقانيتخويش در برابر مخالفين بودهاند و گاهى در مقام تقويت ايمان در
قلوب مؤمنين. مىتوان بر اولى نام معجزه گذاشت و دومى را كرامت ناميد.
دانشمندان
بزرگ اماميه همچون قطب الدين راوندى در الخرائج و الجرائح و شيخ حر عاملى در اثبات
الهداة و سيد هاشم بحرانى در مدينة المعاجز و مقدس اردبيلى در حديقة الشيعه و...
بر تمام كارهاى خارق العادهاى كه توسط ائمه اطهار انجام شده است، نام معجزه را
اطلاق كردهاند. البته در بعضى از كتابها نيز اين امور با عنوان كرامت مطرح شده
است.
در
هر صورت اين دو لفظ در مورد ائمه اطهار عليهم السلام گاهى مترادف و زمانى مختلف
استعمال شده است. بعد از توضيح كوتاهى در مورد معنى معجزه و كرامت، به نمونههايى
از معجزات و كرامات امام باقر عليه السلام مىپردازيم.
خبر
از حكومت بنى عباس
امام
باقر عليه السلام سالها قبل از روى كار آمدن بنىعباس، خبر خلافت آنان و چگونگى
آن را به منصور دوانقى داد.
ابو
بصير واقعه را چنين گزارش مىكند: در حضور امام باقر عليه السلام در مسجد رسول خدا
صلى الله عليه و آله نشسته بوديم و اين در روزهايى بود كه حضرت سجاد عليه السلام
تازه به شهادت رسيده و قبل از زمانى بود كه حكومتبه دست فرزندان عباس بيفتد.
در
اين هنگام دوانيقى و داود بن سليمان به مسجد داخل شدند. با ديدن حضرت باقر عليه
السلام، داود تنها به نزد امام باقر عليه السلام آمد، آن حضرت از او پرسيد: چرا
دوانيقى اين جا نيامد؟ داود گفت: او جفا مىكند و سخت تنگدست و پريشان است.
امام
باقر عليه السلام فرمود: روزها مىگذرد تا آن گاه كه وى بر مردم حكومت مىكند. او
بر گرده مردم سوار مىشود و شرق و غرب اين ديار را تصاحب مىكند و طول عمر نيز
خواهد داشت. او آن چنان گنجينهها را از اموال انباشته مىكند كه قبل از او كسى
چنين نكرده است. داود بن سليمان اين خبر را به منصور دوانيقى رسانيد. دوانيقى با
دستپاچگى تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمتشما مانع شد كه در محضر
شما بنشينيم! و بعد با اشتياق تمام از امام باقر عليه السلام پرسيد: اين چه خبرى
است كه داود به من داد؟
امام
باقر عليه السلام، فرمود: آنچه گفتيم پيش خواهد آمد.
دوانيقى:
آيا حكومت ما پيش از حكومتشماست؟
امام
عليه السلام: بلى.
دوانيقى:
آيا پس از من يكى ديگر از فرزندانم حكومت مىكند؟
امام
عليه السلام: بلى.
دوانيقى:
آيا مدت حكومتبنىاميه بيشتر استيا مدت حكومت ما؟
امام
عليه السلام: مدت حكومتشما. امام باقر عليه السلام در ادامه فرمود: فرزندان شما
اين حكومت را به دست مىگيرند و چنان با حكومتبازى مىكنند كه بچهها با توپ بازى
مىكنند. اين خبرى است كه پدرم به من داده است.
هنگامى
كه منصور دوانيقى به حكومت رسيد از پيشگويى امام باقر عليه السلام در شگفت ماند.
شفاى
نابينا
ابوبصير
از شاگردان برجسته امام باقر عليه السلام بود. او از بينايى محروم بود و از اين
جهتشديدا رنج مىبرد. روزى به حضور امام باقر عليه السلام شتافته و از آن حضرت
پرسيد: آيا شما وارث پيامبر هستيد؟
امام:
بلى.
-
آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله وارث تمام پيامبران و وارث علوم و دانشهاى آنان
بود؟
امام:
بلى.
-
شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد را معالجه نماييد و از آنچه كه
مردم در خانههايشان مىخورند، خبر دهيد؟
امام:
بلى. ما همه اينها را به اذن خداوند انجام مىدهيم.
او
مىگويد: در اين هنگام امام باقر عليه السلام فرمود: اى ابابصير! نزديك بيا. من
نزديك حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارك خود روى چشمان مرا مسح نمود. در اين حال من
خورشيد و آسمان و زمين و خانهها و هرچه در شهر بود همه را ديدم.
آن
گاه به من فرمود: آيا مىخواهى كه اين چنين باشى و در روز قيامتحساب تو مانند
بقيه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود يا مىخواهى به حال اول
برگردى و بدون حساب به بهشتبروى؟! ابوبصير گفت: مىخواهم به حال اول برگردم.
پيشواى
پنجم بار ديگر دستبر چشمان ابوبصير كشيد و چشمان او به حال اول برگشت.
سيرى
در ملكوت
جابر
بن يزيد جعفى مىگويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مراد از ملكوت آسمان و
زمين كه به حضرت ابراهيم خليل الله عليه السلام، ارائه نمودند چيست؟ همان واقعهاى
كه خداوند متعال در قرآن شريف آن را يادآور شده و مىفرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم
ملكوت السموات والارض» ; «و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان
داديم.» پس ديدم كه دست مبارك خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه كن
تا چه مىبينى؟ من نورى ديدم كه از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانكه
چشمها خيره مىشد. آنگاه به من فرمود: ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمان و زمين را
چنين ديد. امام باقر عليه السلام در اين لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد.
لباس خود را عوض كرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتى گفت: مىدانى در كجا
هستيم؟ گفتم: خير. فرمود: در آن ظلماتى هستيم كه ذوالقرنين به آن جا گذر كرده بود.
گفتم: اجازه مىدهيد كه چشمهايم را باز كنم. فرمود: باز كن اما هيچ نخواهى ديد.
چون چشم گشودم در چنان تاريكى بودم كه زير پايم را نمىديدم.
اندكى
رفتيم باز هم فرمود: جابر! مىدانى در كجائى؟ گفتم: خير. امام فرمود: بر سر
چشمهاى كه خضر از آن آب حيات خورده بود، قرار دارى.
آن
حضرت همچنان مرا از عالمى به عالم ديگر مىبرد تا به پنج عالم رسيديم. فرمود:
ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها را اين چنين كه تو ملكوت زمين را ديدى مشاهده
كرد. ...
او
ملكوت آسمانها را ديد كه دوازده عالم است و هر امامى كه از ما از دنيا برود، در
يكى از اين عالمها ساكن مىشود تا آنكه وقت ظهور قائم آل محمد صلى الله عليه و
آله فرا رسد. امام باقر عليه السلام دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از
لحظهاى فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت ديدم. آن بزرگوار
لباس قبلى خود را پوشيد و به مجلس قبلى برگشتيم. من عرض كردم: فدايتشوم چه قدر از
روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.
در
انديشه ياران
پرورش
يافتگان مكتب امام باقر عليه السلام آن چنان هوشمندانه عمل مىكردند كه هر كدام در
هر منطقهاى كه حضور داشتند، تمام مخالفين و دشمنان اسلام و اهل بيت عليهم السلام
از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعاليتهاى فرهنگى و سياسى خود طرحها
و نقشههاى شيطانى حكومتهاى ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانيت
اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به گوش مردم مىرساندند. اين فعاليتها
آنچنان مؤثر بود كه طاغوتهاى زمان، وجود آنان را تحمل نكرده و دستور قتلشان را
صادر مىكردند.
امام
باقر عليه السلام در اين ميان از راههاى مختلفى به ياران خويش كمك نموده و در حفظ
جان آنان مىكوشيد. داستان زير در عين اينكه يكى از كرامتهاى مهم حضرت به شمار
مىرود از شيوههاى مختلف آن حضرت در يارى رساندن به دوستانش نيز حكايت دارد:
جابر
جعفى يكى از مهمترين ياران و شاگردان امام باقر عليه السلام است. او 18 سال در
مدينه از محضر امام باقر عليه السلام بهره برد و هزاران حديث نورانى را در سينه
خود جاى داده بود. وى داستانى شنيدنى دارد كه در اين جا مىخوانيم:
نعمان
بن بشير در سفر به مدينه جابر را همراهى مىنمود. او مىگويد: هنگامى كه به شهر
رسيديم مستقيما به زيارت امام باقر عليه السلام شرفياب شديم. موقع برگشت، وى با
خوشحالى تمام از امام عليه السلام خداحافظى كرده و با هم به سوى عراق رهسپار شديم.
روز جمعه بود كه به نزديك چاه «اخيرجه» رسيديم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و
بعد از اندكى استراحتبه راه افتاديم. در اين هنگام ناگاه مرد بلند قامت و
گندمگونى نزد جابر آمد و نامهاى به او داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر چشمانش
نهاد. در آن نامه نوشته شده بود:
از
جانب محمد بن على به سوى جابر بن يزيد. جاى مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همين
جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پيش امام باقر عليه السلام چه ساعتى حركت
كردهاى؟
مرد
ناشناس: همين لحظه!
جابر:
قبل از نماز يا بعد از نماز؟
مرد
ناشناس: بعد از نماز.
جابر
به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهرهاش دگرگون مىشد و
نشانههاى ناراحتى در رخسارش نمايان مىگرديد، تا اينكه به آخر نامه رسيد، او نامه
را با خود داشت و ما همچنان به حركتخود ادامه داديم. از وقتى كه جابر نامه را
خوانده بود ، ديگر او را شادمان نديدم تا اينكه شب به كوفه رسيديم و من در منزل
خود به استراحت پرداختم.
چون
صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتى تمام ديدم از
خانهاش بيرون آمده و به سوى من مىآيد اما مانند كودكان تعدادى مهره استخوانى و
قاب كه با آن بازى مىكنند به گردن انداخته و بر يك چوب نى سوار شده و ديوانه وار
مىگويد:
اجد
منصور بن جمهور
اميرا
غير مامور
منصور
بن جمهور را فرماندهى مىبينم كه فرمانبردار نيست.
و
اشعارى از اين قبيل مىخواند. او به من نگاه كرد و من هم به او. او به من چيزى
نگفت و من هم با او حرفى نزدم. هنگامى كه اين شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند
برجسته را در چنين حالى ديدم، دلم به حالش سوخت و گريه كردم. كودكان و ساير مردم
به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه كودكان جست و خيز مىكرد و به ميدان بزرگ
كوفه (رحبه) آمد. مردم به همديگر مىگفتند:
جن
جابر; جابر ديوانه شده است.
به
خدا سوگند چند روزى نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامهاى به والى كوفه رسيد.
او در آن نامه به حاكم كوفه دستور داده بود كه: «مردى در كوفه به نام جابر بن يزيد
جعفى است، او را يافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاكم كوفه بعد از
خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن يزيد جعفى كيست؟ گفتند: خدا تو را
اصلاح كند. او مردى دانشمند و فاضل و محدث بود كه بعد از انجام مراسم حج و برگشتن
از خانه خدا ديوانه شد و هم اكنون روزها در ميدان بزرگ شهر بر نى سوار شده و با
كودكان بازى مىكند.
حاكم
به اتفاق جمعى آمد و از بالاى بلندى، ميدان را نگريست. او را ديد كه بر نى سوار
است و به همراه بچهها بازى مىكند. گفت: «خدا را شكر كه مرا از كشتن او بازداشت!»
نعمان بن بشير در ادامه مىگويد: از اين ماجرا چندى نگذشته بود كه منصور بن جمهور
وارد كوفه شد و گفتههاى جابر به حقيقت پيوست.
جنيان
در حضور امام باقر عليه السلام
امامان
معصوم عليهم السلام حجتهاى خدايى و پيشوايان هدايت و چراغهاى فروزان در
تاريكىها براى تمام اهل دنيا و آخرت هستند. همچنانكه در زيارت جامعه كبيره
مىخوانيم: «السلام على ائمة الهدى، و مصابيح الدجى، و اعلام التقى و ذوى النهى و
اولى الحجى، و كهف الورى، و ورثة الانبياء، والمثل الاعلى، والدعوة الحسنى و حجج
الله على اهل الدنيا والاخرة والاولى; سلام بر امامان هدايت و چراغهاى شب تار و
پرچمهاى تقوى و صاحبان خرد و دارندگان عقل و پناه مردم و وارثان پيغمبران و مثل
اعلا [ى الهى] و [صاحب] دعوت نيكوتر و حجتهاى الهى بر اهل دنيا و آخرت و اولى.»
بر
اين اساس امامان معصوم عليهم السلام براى تمام اهل دنيا از جن و انس و تمام
گروهها و ملتهاى جهان، حجت الهى و رهبر حقيقى شمرده مىشوند.
همچنانكه
پيامبر صلى الله عليه و آله بر جن و انس مبعوث شده بود و در آيات 29 تا 31 سوره
احقاف اين نكته بيان گرديده است، اوصياى او نيز چنين بودند.
با
توجه به اين نكات فشرده، در اين رابطه 2 داستان زير را مىخوانيم:
الف)
سعد اسكاف مىگويد: روزى با حضرت باقر عليه السلام كار ضرورى داشتم. به صحن منزل
آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نكن!» من در حياط
منزل امام عليه السلام مدتى جلو آفتاب ماندم... تا اينكه بعد از مدتى با كمال
شگفتى ديدم كه اشخاصى از اتاق خارج شده و به سوى من آمدند. آنان از كثرت عبادت
لاغر شده بودند. به خدا سوگند! سيماى زيبا و معنوى آنان مرا آن چنان شيفته نمود كه
وضع خود را (ناراحتى در هواى گرم) فراموش كردم. وقتى به محضر حضرت مشرف شدم به من
فرمود: «گويا تو را ناراحت كردم.» عرض كردم: آرى! به خدا قسم من وضع خود را فراموش
كردم. اشخاصى از نزد من گذشتند كه همه يكنواختبودند و من مردمى خوش قيافهتر از
اينها نديده بودم.
فرمود:
اى سعد! آنها را ديدى؟ گفتم: آرى. فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند.
عرض كردم: خدمتشما مىآيند؟ فرمود: آرى مىآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود
را از ما مىپرسند.
ب)
ابو حمزه ثمالى مىگويد: روزى جهتشرفيابى به حضور امام باقر عليه السلام اجازه
خواستم، گفتند: عدهاى خدمت آن حضرت هستند. به همين جهت اندكى صبر كردم تا آنها
خارج شوند. پس كسانى خارج شدند كه آنها را نمىشناختم و به نظرم غريب و ناآشنا
مىآمدند. اجازه شرفيابى گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض كردم: فدايتشوم، الآن
زمان حكومتبنى اميه است و از شمشيرهاى آنها خون مىچكد. (يعنى ورود افراد ناشناس
براى شما خطر آفرين است). امام فرمود: اى ابا حمزه! اينان گروهى از شيعيان از
طايفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دينى خود سؤال كنند. آيا نمىدانى كه
امام حجتخداوند برجن و انس مىباشد؟
سيماى
حقيقت
ابوبصير
از دوستان روشن دل اما باقر عليه السلام در يكى از سالها در مراسم حجبه همراه آن
امام طواف مىكرد. او مىگويد: از زيادى صداها و تكبيرهاى حجاج به شگفت آمدم و به
امام عرضه داشتم: «ما اكثر الحجيج و اكثر الضجيج; چه قدر حاجى زياد شده است و سر و
صداها چه قدر بيشتر شده.»
در
اين موقع امام عليه السلام فرمود: «يا ابا بصير! ما اقل الحجيج و اكثر الضجيج; اى
ابابصير! چه قدر حاجى كم است اما سر و صدا زياد است.» آيا مىخواهى راستى گفتهام
را ثابت كنم و خودت با چشم خويش حقيقت گفتار مرا ببينى؟
عرض
كردم: چه طور ممكن است اى مولاى من؟!
فرمود:
«جلوتر
بيا!» من به امام باقر عليه السلام نزديك شدم. دست مبارك را بر چشمهايم كشيد و
چند جمله دعا كرد. در اين حال من بينايى خود را باز يافتم. امام باقر عليه السلام
فرمود:
اى
ابا بصير! حالا به حاجيان طواف كننده بنگر. هنگامى كه به جمعيت نگاه كردم، بسيارى
از مردم را به صورت ميمون و خوكهايى ديدم كه در گرد كعبه در حالتحركت بودند و
افراد با ايمان و حاجيان حقيقى در ميان آنان مانند نورى در ظلمات مىدرخشيدند. عرض
كردم:
«اى
مولاى من! درست فرمودى و حقيقت گفتار شما بر من ثابتشد، «ما اقل الحجيج و اكثر
الضجيج; چه قدر حاجى كم و سر و صدا زياد است.» آن گاه حضرت لبهاى مبارك را به
حركت در آورد و با خواندن دعائى، چشمهاى من به حالت اول برگشت.