مذهب شيعه چرا مذهب جعفرى ناميده شد؟
محمدباغستانى
هيچ
تاكنون به اين نكته انديشيدهايد كه چرا ما شيعيان راپيروان مذهب جعفرى مىخوانند؟
در ميان امامان دوازدگانه شيعهچرا مذهب ما به ايشان انتساب يافته است؟ با توجه به
اين كهامام جعفر صادق(ع) ششمين امام شيعه هستند مگر پيش از ايشانوضعيتشيعه
چگونه بوده و به عبارت ديگر چرا مذهب شيعه علوى ياحسنى يا حسينى يا سجادى و يا
باقرى ناميده نشده است؟ آنچه درپى مىآيد توضيحى استبر راز اين نام گذارى.
عرصه
تئورىها و ديدگاههاى علمى و فرهنگى در ميان دانشمندان وفرهيختگان همواره عرصه
ابقاى بهترين انديشهها بوده است. هرنظريهاى آن هنگام توانسته جايگزين نظريه
پيشين شود كه محتوايىبهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال
قرارنخواهد گرفت. مكتبهاى فكرى بزرگ نيز همواره بايد داراى چنينويژگى باشند تا
بتوانند در دل بشر جايى باز كنند. نگاهى بهدستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه
جامعه جاهلى عرب بداندلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده
بودمىتواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشههاى جاهلانه نشاندهد. پيامبر(ص)
در دعوت خود ضمن پذيرش سنتهاى پسنديده انسانىدر ميان اعراب آنگاه كه به نفى ضد
ارزشها مىپرداخت طرحهاىجايگزين نيز ارائه مىكرد تا مخاطبان او احساس خلاء
نكنند.
شايد
راز بسيارى از شكستهاى فردى و اجتماعى مصلحان در طولتاريخ همين بوده كه طرح
جايگزين نداشتهاند به همين نمونه تاريخمعاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در
مشروطيت و انقلاب اسلامىو اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور
داشتهباشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى يك نظامشد؟
شايد
مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امامخمينى(ره) طرح جايگزين سلطنت را
داشت اما روحانيت در مشروطيتبه ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده
بود واين سرانجام هرحركتسياسى و فكرى است كه فقط طرح براندازىداشته باشد و نه
طرح جايگزين!
امام
جعفرصادق(ع) در مسيرتكاملى حركتشيعه گام دوم را برداشتهبودند. يعنى پس از آنكه
مردم بر اثر مجاهدتهاى امامان پيشين بهناصحيح بودن مذهب رسمى و ديگر انديشههاى
منبعث از آن و نيزحركتهاى سياسى مبتنى برآن در سالهاى گذشته پى بردند آمادهبودند
تا طرح جايگزين مكتب اهلبيت را دريافت كنند و امامصادق(ع) همان بزرگوارى است كه
با توجه به يك موقعيت استثنايىتاريخى طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و
امامان ديگربه شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.
دوره
امامتحضرت كه از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرىادامه يافت. (1) يكى از
شرايط بحرانى تاريخى در اسلام بود زيراكه بنيان حكومتى يكصدساله فرو ريخته بود و
بنيان حكومتپانصدسالهاى پىريزى مىشد و همت اصلى سران حكومت تازه،
كوبيدنمخالفان بود. مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومتعباسيان آغاز شد
تا سال137 هجرى سردمداران آن از هيبت و عظمتيكى از بزرگترين سرداران خود يعنى
ابومسلم خراسانى هراس داشتندو تا او را با حيله و فريب نكشتند (2) احساس آرامش
نكردند وامام صادق(ع) با توجه به اين فضا، پايههاى فكرى نظام تشيع ياطرح جايگزين
را بنانهاد.
سالها
پيش از امامتحضرت صادق(ع) تقريبا يكصدو سيزده سال پيش،جدايشان پيامبر اكرم(ص) در
روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشتاز آخرين حجخود در غدير خم جانشينى خويش را
به فرمان خداى بهامام على(ع) واگذار كرد و بر اساس منابع شيعى و بعضى از
منابعاهل سنت از مردم دراين باره بيعت گرفت. (3) اما صلاحديد پيامبر اكرم(ص) به
دلايلى مورد پذيرش بعضى از صحابهقرار نگرفت و با رحلتحضرت، خلافت در سقيفه
بنىساعدهمسيرى تازه يافت. چندتن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كهخود دچار دو
دستگى شده بودند با استناد به حق خويشاوندى باپيامبر(ص) خلافت را حق خود دانستند
(4) نه حق انصار. و با آن كهامام على(ع) خويشاوندى روشنترى با پيامبر(ص) داشتبه
اين بهانهكه عرب نمى تواند امتيازات بيش از اندازهاى را براى بنىهاشمبپذيرد و
قبلا نبوت به بنىهاشم رسيده بود و اينك خلافتبايد بهديگر تيرههاى قريش برسد
خود را شايسته خلافت ديدند. (5)
از
پس اين تدبير، مسير قدرت سياسى درامت اسلامى دگرگون شد و بهتدريج هرچه بر سالها
افزوده مىشد اين دگر گونى نيز بيشتر خودرانشان مىداد به گونهاى كه در سال 35
قمرى كه اندكى ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خويش بعضىاز
آن را مىديد شورشى رخ داد كه خليفه سوم در طى آن كشتهشد. (6)
به گواهى
جنگهاى سه گانهاى كه امام على(ع) با ناكثين، قاسطين ومارقين انجام داد (7) ،
مىتوان پذيرفت كه جامعه اسلامى دچاربحرانى عميق شده بود; بحرانى كه در تبديل
خلافتبه ملوكيتخودرانشان داد و خاندان بنىاميه كه بيش از اين در ميان
مسلمانانجايگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پيامبر(ص) در فتح مكهبودند، (8) با
موقعيتسنجى سياسى به اقتدار رسيدند و حكومتى 90ساله را بنيان نهادند. سياست
عربگرايى امويان موجب شد تامخالفتهايى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و
تحليلگران يكى ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مىدانند. (9)
امويان
با توجه به سابقه ناشايستخود در ميان امت اسلامىجدىترين رقيب خويش را بنىهاشم
و علويان مىدانستند و براىبىمقدار نشان دادن رقيب به هر حربهاى متوسل مىشدند.
از جمله بهساختن احاديث و رواياتى دستيازيدند تا حسن سابقه بنىهاشم وعلويان را
كه بويژه در سايه فداكارىهاى حضرت على(ع) به اعتبارىفوق تصور دستيافته بودند
بيالايند.
جاعلان
حديث نخستبه جعل رواياتى در مذمتحضرت على(ع)پرداختند. (10) و در مرحله دوم از
اختلاف ميان خلفا و امامعلى(ع) هر آنچه نيكى و سجاياى اخلاقى بود به رقيبان آن
حضرتنسبت دادند و در برابر هر فضيلتى كه براى امام وجود داشتاحاديثى را درباره
فضيلتى مشابه براى رقيبان نيز جعل كردند (11) تا آنچه امام على(ع) بدانها ممتاز
بود عادى جلوه كند و درنهايت همانند يكى از اصحاب پيامبر(ع) تلقى شود نه بالاتر و
درمقام خلافت هم خليفهاى چونان ديگران معرفى شود كه حتى بهسياستهاى زيركانه
روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريبباشد آگاه نيست. (12)
امويان
به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام على(ع) را برمنابر و در خطبهها و پس از
هر نماز اعلام كردند (13) كه تا پايانحكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن
عبدالعزيز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود.
شايان
توجه است كه پرداختن به موضوعاتى چون ايمان ابوطالب، پدرحضرت على(ع) در هنگام مرگ
كه همواره يكى از نقاط اختلاف ميانشيعه و سنى بوده است و طرفين در اين باره
كتابهايىنوشتهاند. (15) باتوجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان بهمكه و
ايمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او باهمين انگيزه بود و به گفته يكى
از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت على(ع) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمىگرفت. (16)
علاوهبراين در عرصه اجتماعى بسيارى از صلحاجبارى امام حسن(ع) (18) علويان را
ظاهرا از صحنه سياسى جامعهحذف كرد. هرچند امام بازيركى موادى را در صلحنامه
گنجانده بودكه فقط از آن طريق مىشد ماهيتبسيار متظاهر معاويه را به جامعهنشان
دهد. موادى چون عدم اذيت و آزار شيعيان على و عدم تعيينجانشين از سوى معاويه
دوماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زيرپاگذاشته شدن از سوى معاويه چهره واقعى او
را نشان دادند.
هنگامى
كه حجربن عدى يكى از شيعيان امام على(ع) توسط مامورانمعاويه به شهادت رسيد موجى
از مخالفتبا سياستهاى معاويه بهوجود آمد كه از آن ميان مىتوان پاسخ تند امام
حسين(ع) به نامهمعاويه اشاره كرد. (19)
همچنين
انتصاب يزيد به جانشينى نيز پيامدهاى جدى به همراه داشتو معاويه فقط با زور و
شمشير و تهديد وانستبيعتبراى يزيدبگيرد. (20) باوجود شخصيتهاى مطرحى چون امام
حسين(ع) در ميانامت اسلامى معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيبكرد.
(21)
تا
اين زمان كه سال 60 هجرى بود به نظر مىرسيد انديشه امامتشيعى در محاق قرار گرفته
بود اينك امام حسين(ع) در شرايطىمتفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزىهاى
مسلمانان درخارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوىديگر يزيد
بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعى مورد قبولىنداشت و بسيارى از مسلمانان و
صحابه و تابعين او را به ديانتنمىپذيرفتند. كسى چون ابوايوب انصارى كه خود را
موظف به شركتدرهمه نبردهاى مسلمانان با كفار مىدانستيكبار با شنيدن امارتو
فرماندهى يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام
حسين(ع) با درك صحيح اين موقعيت در شرايطى كه به نظرمىرسيد خلافت در دست امويان
به سلطنت تبديل شده و آنان از هروسيلهاى از جمله دين براى نشان دادن مشروعيتخود
سودى بردندامام با مشروعيت ذاتى خود به عنوان نواده بنيان گذار دين اسلاممىتوانست
روياروى مشروعيتخود ساخته امويان بايستد و با سخن ونهضتخود به اصلاح امتبپرازد.
همان كه هدف امام(ع) بود. (24)
ايشان
مىتوانست نسب خويش به پيامبر(ص) را به مردم يادآور سازدو بدان استناد جويد چنان
كه در هنگام رخواستبيعتيزيد فرمود:
«مثلى
لايبايع مثله» همچو منى (با اين شرافت نسبى) با چوناويى بيعت نخواهد كرد. (25)
مهمترين
بازتاب قيام و شهادت امام حسين(ع) ازبين بردن باقىمانده آبروى اجتماعى و جايگاه
دينى امويان درميان مردم بود.
امام
نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر(ص) را كه آنهمه حديث از رسول خدا(ص) در
فضيلت او رسيده بود به قتلرسانند. (26)
امام
نهى بزرگ را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كردكه چگونه به تنها چيزى كه
نمىانديشند دين الهى است. و حاضرنداحكام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زير پا
بگذارند. شرحرفتارى كه سپاهيان اموى با خاندان امام حسين(ع) كردند اين مهمرا به
نمايش گذاشت. (27) و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين وهتك حرمت از مردم
فضاحتبا تخريب خانه خدا تكميل گرديد. (29) تاثير قيام امامحسين(ع) بدون ترديد آن
قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيددر سال 64 هجرى پسرش معاويه دوم تنها چهل روز
حكومت كرد ودرخطبه اى اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافتبودند و خوداستعفا
كرد. (30) اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامى به تدريج متوجه ظلم وستم
بنىاميه مىشد و شورشها دوباره به راه افتادند. شورشهاىتوابين در سال 6665
هجرى به خونخواهى امام حسين(ع) (31) ،مختار ثقفى در67 هجرى و پيروزى او و قصاص
قاتلان امام حسين(ع)و يارانش (32) و نيز شورشهاى دوباند خوارج در نقاط گوناگون
جهاناسلام معادله (33) را به نفع بنىهاشم تغيير داد.
درواپسين
سال نخستين سده اسلامى خليفه نجيب اموى عمربنعبدالعزيز براى نخستين بار دستور داد
تا سب امام على(ع)برمنابر و در خطبهها حذف شود و فدك دوباره به بنىهاشم و
علويانبازگردانده شود. (34)
اما
به نظر مىرسيد نهالى كه امام حسين(ع) با خون خود آبيارىكرده بود اينك به ثمر
نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامىرسيد.
اينك
به اختصار وضعيتبنىهاشم را پس از شهادت امام حسين(ع) پىمىگيريم:
نخستين
جرقههاى اختلاف در ميان بنىهاشم احتمالا پس از شهادت امامحسين(ع) رخ داد. آن
هنگام كه گروهى مشهور به كيسانيه معتقد بهامامت محمدحنفيه شدند كه از نظر سنى از
امام سجاد(ع) بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم (35) مختار در
شورشخود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد (36) حنفيهدر سال 81
هجرىدرگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند كه
تا سال99 هجرى زنده بود و در اينسال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلى بعدى توسط
بنىعباس ابوهاشمكه فرزندى نداشت امامت را به محمدبن علىبن عبدالله بن
عباسواگذار كرد. (38) و امامت اين گونه از علويان به عباسيان منتقلشد.
همزمان
با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضاء من آلمحمد» قرار داده و به دستور
ابراهيم امام از افشاى نام واقعىامام و رهبر پرهيز مىكردند. (39) واژه آل محمد
كه عنوان ويژهتيره علوى بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندى ابراهيم امام
ازوضعيتشهرها نشان از آمادگى ايرانيان براى قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهلبيت
عليهم السلام (40) يك حركت موازى از سوى بنىعباس مردم را فريفته بود چنان كه
بعضىاز بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پىبرده بود به
جرم هوادارى از خلافت علويان اعلام شد. (41)
شايد
يكى از علل واقعى مخالفت امام صادق(ع) با قيام زيد بن علىبن الحسين(ع) براساس
رواياتى كه مخالفتحضرت را نشانمىدهد، (42) پيش از هرچيزى فضاى نامناسب آن بود
كه اتفاقا بسيارمورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونهاى كه مزار پسرشيحيى
در خراسان كه قبلا از سوى ابراهيم امام به عنوان منطقهنفوذ تبليغاتى مطرح شده بود
و احتمالا تشويق او به قيام وخونخواهى پدر از سوى داعيان عباسى احتمالى است كه
نمىتوان بهسادگى از آن گذشت. زيرا شهادت يحيى در خراسان به سال126 هجرىدرشورش
عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابى شدهاست. (43)
روى
كار آمدن عباسيان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد وبنيان حكومتى 90 ساله را
فرو ريخت و حكومتى پانصد ساله را بهقدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى
عباسيان بود كه درشرايط ويژه تاريخى بايك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند.
بسيار
طبيعى بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسى ازسوى نماينده مهم و بزرگ
علويان باشند. چنان كه در ماجراى قياممحمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور
بهره بردارى بزرگ ازآن به نفع عباسيان انجام داد. (44)
امام
صادق(ع) كه به دقت همه اين تحولات اجتماعى را زير نظر داشتفضاى سياست را هرگز
آماده يك قيام علنى سياسى نديد. آنچه كهجامعه اسلامى از آن رنج مىبرد زير ساخت
فكرى بود و الا ايشان بههيچ وجه كمتر از شخصيتى چون ابومسلم نبود اين را از
نامهتاريخى ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتشسپرده بودند.
مىتوان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايدكرد؟
جد او
امام حسين(ع) با قيام خونين خود دلهاى بسيارى ازمسلمانان را درگوشه و كنار جهان
اسلام متوجه اهلبيت پيامبر(ص)كرده بود و در زمان امام صادق(ع) حكومتى روى كار
آمده بود كهاز شعار «الرضا من آل محمد(ص») استفاده و سپس آل محمد واقعىرا كنار
زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگونى وتلون در جامعه اسلامى معلول
چه عواملى مىتوانستباشد؟
دراين
فضاى تيره كه مذاهب اهلسنت در حال شكلگيرى بودند چه چيزىمىتوانستشيعه را
پايدار سازد؟ آنچه كه به درون فرهنگ مردم راهيابد و تفسير آنها را از رابطه خود
با خدا و جامعه اسلامىدگرگون سازد.
پس
در حقيقت گام دوم در بنيانگذارى يك مكتب را حضرت صادق(ع)برداشت. گويا مردمى كه از
پس قيام امام حسين(ع) دلداده اينخاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مىپرسيدند
كه اگر نهامويان و نه عباسيان شما چه مىگوييد؟ و چه تفسيرى از اسلامداريد؟ و به
عبارت روشنتر طرح جايگزين شما چيست؟
نشان
دادن يك تفسير جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان
مهمترين دغدغههاى حضرت امام جفعر صادق(ع)بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بايسته
و دستورالعملهاى فردى واجتماعى (فقه) مهمترين حوزه هايى بود كه امام صادق(ع) در
آنهابه طرح و انديشه دينى پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراىشناسنامه رسمى
گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد. در ادامهنمونهاى از ديدگاههاى امام
صادق(ع) كه نشان دهنده اسلام نابمحمدى(ص)،است ارائه مىگردد.
1- بحارالانوار، ج47، ص6.
2- تاريخ طبرى، ج6، ص123; منشورات مكتبه اورميه.
3- الغدير،امينى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربىلبنان.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30.
6- تاريخ طبرى، ج3، ص399.
7- همان، ج3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520; ج3، ص 1 تا 10.
9- تاريخ تحليلى اسلام، شهيدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص200.
10- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص56.
15- مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه امينى
درمقدمهالغدير، ج 1، ص23 و 24 در اين باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدير، آدرسمفصل همه
موارد آمده است .
17- الاغانى، اصفهانى، ج16، ص2667.
18 تاريخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى; ارشاد شيخمفيد، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حديث303.
20 الامامه و السياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4،
ص 226225.
21- تاريخ سياسى اسلام، ص127.
22- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت.
24- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص26- تاريخ طبرى، ج 4، ص 257301.
27- همان، ص 36870.
28- همان، ص383.
29- همان، ص426.
30- همان، ص487.
31- همان، ص579.
32- كامل ابن اثير، ج 2، ص 225; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاريخ سياسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج6، ص 95; انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاريخ سياسى اسلام، ص 266265.
36- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250 248; انساب الاشراف، ج 4، ص18.
37- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل،
دنيل، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 28.
38- همان، ص46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصيت و قيام زيد بن على، رضوى اردكانى، ص 489504،انتشارات علمى
فرهنگى.
41- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص38.
42- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 25660.