توطئه قتل امام صادق (عيه السلام) - توطئه قتل امام صادق (عيه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

توطئه قتل امام صادق (عيه السلام) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





توطئه قتل امام صادق (عيه السلام)



به نقل از
کتاب احياگر تشيع


مقدمه





حسادت وکينه
منصور راپايانى نبود وشيوه ها وترفندهائى که براى کمرنگ کردن موقعيت امام بکار مي
برد مؤثر واقع نمى شد. بدين خاطر شيوه نامردى رادرپيش گرفت و مصمم شد که محرمانه و
خائنانه امام رامسموم نمايد.



ازسوى ديگر
امام در سالهاى آخر عمر خود شديداً لاغر وضعيف شده بود و به تعبيريکى از افرادى که
امام را درآن روزگار ديده بود ازاوچيزى نمانده بود جز سرش، کنايه ازاينکه بدن
کاملاً فرسوده ونحيف شده بود. سراسرزندگيش به دشوارى وسختى ورنج آفرينى گذشته بود.
ودرسالهاى آخر عمربر ميزان محدوديت واحضار وتهديد او اضافه مى شد که اين خود بر
خستگى ورنجش مى افزود.



تحقير
واتهام




گاهى منصور
براى شکستن عزت خدادادى امام، او را تحقير مى کرد و به او مى گفت برخلاف تصوّر
عامّه تو داراى چنان شأن و موقعيتى نيستي. مردم درباره تو خيالات واهى دارند وگمان
مى کنند تو اول شخصيت دنياى اسلامى ولى اين چنين نيست...



البته امام
دربرابراو، آنجا که جاى گفتن حق واعلام موجوديت بود فرو نمى ماند. روزى دربرابر
تحقيرش فرمود: من شاخه اى ازشاخه هاى درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان
فرشتگانم، مشعلى ازمشعلهاى فروزان وستاره اى درخشان ازستارگان روشنى بخش آسمان
ولايتم و...



گاهى او
رامتهم مى کرد که تو قصد خريد اسلحه وآشوب عليه من را داري، مى خواهى عليه حکومت
من بلوائى برپاکني، مى خواهى مردم را عليه من بشوراني، تو درصدد جمع آورى پول براي
براندازى من وازبين بردن حکومت منى و... و گاهى او را متهم مى کرد که عقيده معتزله
راپذيرفته است. وبراين اساس براى امام شرآفرينى مى کرد. او را در آن سن وسال احضار
مى نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار مى داد. به والى خود درمدينه دستور مي
داد که کار را براو سخت بگيرد وآمد وشد او را زير نظر داشته باشد. کينه وخشم ازسرو
روى منصور دررابطه باامام مى باريد ومى کوشيد ازطريق مضيقه سازى اورا در زحمت
اندازد والبته مشيت الهى مانع آن مى شد که او پيش ازموقع به قتل امام اقدام نمايد
وخداى امام را ازشر او حفظ مى کرد.



صدمه آفريني
ها




منصوردرمواقعي
ازطريق ربيع حاجب (پرده دار يا وزير دربار خود) براى امام شرآفرينى مى کرد. دستور
مى داد شبانه ازديوار خانه اش بالا روند وحتى درلباس خواب او را از خانه به بيرون
کشند واو را به سفرى دراز به نزد منصور برند وحتى اجازه ندهند او لباس خود را
بپوشد ويابه اهل خانه اش وصيت کندو... دراين ميان خوش رقصى هاى ربيع حاجب هم
تماشائى بود. او فردى بود دنيا دوست، طمعکار، سرگرم زندگى خوش خود وخيانت به امام.
او دين خود رابراى منصور داده بود وبراى اجراى دستورش ازهيچ خيانتى به امام پرهيز
نداشت. حتى نمى گذاشت که امام لباس خود را بپوشد وبه نزد منصور برود که
اَلمَأمُورُ مَغذُور.



اوعامل
خيانت بسيار به امام صادق(عليه السلام) بود. درعين اينکه خود را از دوستدارامام،
در مواردى شيعه معرفى مى کرد. اصرارداشت دستورات خشن منصور را درباره امام
صادق(عليه السلام) موبه مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور مى داد امام را پياده به
سوى دربار بياورند. حاجب خود سوار مى شد وامام را پياده به دنبال خود مى کشاند
ويامنصور مى گفت اورادر هر حالى که يافت بياوريد. واو مى توانست که مثلاً اجازه
دهد امام چند کلمه اى باخانواده اش حرف بزند و بعد بيايد، اما همين اجازه رانمي
داد.



او خود عامل
تهديد امام بود. به او مى گفت منصور مى خواهد ترابکشد، اگر وصيتى دارى به من بگو.
ويابه دستور منصور ازديوار خانه امام بالا ميرفت و... همه به اين خاطر که رضاي
منصور را بدست آورد نه رضاى خدارا.



به نقل از
کتاب احياگر تشيع



مظلوميت
او






او امامي
مظلوم بود. مظلومى که هم ازسوى دوستان ستم ديد وهم ازسوى دشمنان، دوستان حق او
رانشناختند وبه آزارش پرداخته تاحدى که آن خويشاوند نزديک باخنجر به امام حمله کرد
ويا آن ديگرى ازاو روى برتافت که چرا درخدمت نهضت وقيام مسلحانه ا ش قرار
نمى گيرد و...



اما دشمنان
که جاى خود داشتند. پيرى لاغر وضعيف رانيمه شب ، بدون لباس وعمامه باپاي
پياده به دنبال خود مى کشاندند. اموالش را مصادره مى کردند ،خانه اش را آتش مي
زدند ، به اواهانت مى کردند...



پاره اي
ازاسناد او رامظلوم تراز امام حسين (عليه السلام) سيد الشهداء معرفى مى کنند و حتي
اورا سيد المظلومين مى خوانند بياد آوريم که هشام او وپدرش رابه شام احضار کرد
وتاسه روز به آنها اجازه ورود نداد وبه آنها غذا نفروختند وآنها را سنگ زدند!!



دردوران
امامت هم بگفته سيد بن طاووس منصور 7بار امام را احضار واو را به قتل تهديد کرد.
والى مدينه همواره مزاحم او بود، جلسه درس او راتعطيل مى کردند، ملاقات بااو را
ممنوع اعلام مى کردند ، شاگردان او چون مالک و ابو حنيفه راعليه او علم کردند ،
درپشت سراوبدگوئى ها مى کردند و...



اوسفارش
کرده بود که درمنى ازاو ومظلوميت او ياد کنند.ا مام کاظم(عليه السلام) پس از وفات
هرشب حجره او را روشن مى داشت تاعابران ياد وخاطره اورا زنده دارند.



به نقل از
کتاب منتهى الآمان


ذکر بعضي
ازستمها که ازمنصور دوانيقى به امام جعفر صادق(عليه السلام ) وارد آمده.



مؤلف گويد
که ما دراين بخش به آنچه علامه مجلسى رحمةالله عليه درجلاء العيون ذکر کرده اکتفا
مى کنيم. ايشان فرموده درروايات معتبر چنين آمده است که ابوالعباس
سفاح که اولين خليفه بنى العباس بود، آن حضرت راازمدينه بعراق طلبيد
وبعد از مشاهده معجزات بسيار وعلوم بيشمار ومکارم اخلاق وحالات گوناگون آن امام
والا مقام، نتوانست اذيتى به آن جناب برساند وايشان رامرخص ساخت. آن حضرت
نيزبه مدينه بازگشتند .



چون منصور
دوانيقى برادر اوبخلافت رسيد واز کثرت شيعيان و پيروان آن حضرت مطلع شد
بارديگر آن حضرت رابعراق طلبيد وپنج مرتبه يا بيشترتصميم به قتل آن
حضرت گرفت که هرمرتبه معجزه عظيمى مشاهده نمود وازآن تصميم صرف
نظر کرد.



چنانچه ابن
بابويه وابن شهرآشوب وديگران روايت کرده اند که روزى ابوجعفر دوانيقى حضرت امام
جعفر صادق(عليه السلام ) راطلبيد که آن حضرت رابقتل آورد وگفت، که شمشيرى حاضر
کردند وزيراندازى انداختند وبه ربيع حاجب خود گفت : چون اوحاضرشد وبا
اومشغول سخن شدم ودست بردست زدم اورابقتل برسانيد. ربيع گفت که چون حضرت را
آوردم ونظر منصور براوافتاد گفت: مرحبا اى ابوعبدالله، خوش آمدي. ما شما
رابراى آن طبيديم که قرض شما را اداء کنيم وحوائج شما را برآوريم و بسيار عذر
خواهى کرد وآن حضرت را روانه نمود وبه من گفت که بايد بعد از سه روز او راروانه
مدينه کنى .



چون ربيع
بيرون آمد، بخدمت حضرت رسيد وگفت يابن رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) آن شمشير
وزيرانداز را که ديدى براى تو حاضر کرده بود، چه دعائى خواندى که
ازشراو محفوظ ماندي؟ فرمود که اين دعارا خواندم ودعا را تعليم او نمود . وبروايت
ديگر ربيع برگشت وبه منصور گفت: اى خليفه چه چيزى خشم عظيم ترا به خشنودي
مبدل گردانيد؟ منصور گفت اى ربيع چون اوداخل خانه من شد اژدهاى عظيمى ديدم که به
نزديک من آمد درحاليکه دندانهاى خود را بهم مى سائيد
وبزبان فصيح ميگفت: که اگر اندک آسيبى به امام زمان (عليه السلام ) برسانى گوشتهاي
ترا ازاستخوانهايت جدا مى کنم ومن از بيم آن چنين کردم .



وسيد ابن
طاووس رضى الله عنه روايت کرده است :



چون منصور
درسالى که بحج آمد به رَبَذه رسيد، روزى بر حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام )
خشمگين شد وبه ابراهيم بن جَبَلَه گفت: برو وجامه هاى جعفربن محمد را درگردن
اوبينداز و بکِش و بنزد من بياور .



ابراهيم
گفت: چون بيرون رفتم آن حضرت را درمسجد ابوذر يافتم وشرم کردم آنچه رااوگفته بود
انجام دهم. به آستين او چسبيدم وگفتم بيا که خليفه ترا مى طلبد. حضرت فرمود :



اِنَّا
لِلَّهِ وَاِنَّااِلَيهِ راجِعُون. بگذار تا دورکعت نماز بخوانم. پس دورکعت نماز
ادا کرد وبعداز نماز دعائى خواند و بسيار گريه کرد وبعد ازآن متوجه من شده
فرمود: بهر روشى که ترا امر کرده مرا ببر، گفتم بخدا سوگند که اگر کشته شوم
ترا به آن طريق نخواهم برد و دست آن حضرت راگرفته وبردم ومطمئن بودم که حکم به قتل
اوخواهد داد. چون نزديک پرده اتاق منصور رسيد دعاى ديگرى خواند وداخل شد.
چون نظر



منصور برآن
حضرت افتاد شروع به تهديد کرد وگفت بخدا سوگند که ترابه قتل ميرسانم.



حضرت فرمود
که دست ازمن بردار که زمان کمى با تو خواهم بود وبزودى بين ما
جدائى مى افتد.



منصور چون
اين خبر را شنيد، آن حضرت رامرخص گردانيد وعيسى بن على را پشت سر حضرت فرستاد
وگفت: برو وازاو بپرس که جدائى من ازاو بفوت من خواهد بود يا به فوت او؟



چون ازحضرت
پرسيد فرمود: که بفوت من.



اوبرگشت
واين خبر را به منصور رساند، که منصور نيزاز شنيدن آن شاد شد .



ونيز
سيدبن طاووس ازمحمد بن عبدالله اسکندرى روايت کرده است که گفت من از جمله
نديمان ابوجعفر دوانيقى ومحرم اسراراوبودم روزى بنزد اورفتم، اورا بسيار
غمگين ديدم، که آه مى کشيد واندوهناک بود. گفتم اى امير، چرا در تفکر
واندوه بسر مى بري؟



گفت صد نفر
ازفرزندان فاطمه را هلاک کردم ولى سيد وبزرگ ايشان باقى مانده است که
درباره اوچاره اى نمى توانم بکنم.



گفتم کيست؟
گفت جعفر بن محمد صادق(عليه السلام ).



گفتم اي
امير اومردى است که عبادت بسيار او را ضعيف کرده ونزديکى ومحبت
به خدا اورا مشغول گردانيده واورا ازفکر تصاحب حکومت وخلافت هم بازداشته.



گفت مى دانم
که تو به امامت او اعتقاد دارى و اورا به بزرگى مى شناسى ولى حکومت وقدرت
عقيم است(پدرو پسرنمى شناسد وبه سرانجام نمى رسد) ومن سوگند ياد کرده
ام که پيش ازآنکه امروز شب شود، خود را از اندوهى که بخاطر وجود اوبرمن
ايجاد شده است، رها کنم.



راوى گفت:
چون اين سخن راازاو شنيدم، زمين برمن تنگ شد وبسيارغمگين شدم. پس جلادى را طلبيد
وگفت: چون من ابوعبدالله صادق(ع) را خواستم وبا اومشغول سخن گفتن شدم وکلاه خود را
از سربرداشتم وبرزمين گذاردم،گردن اورا بزن.اين نشانه وعلامتى ميان من وتو باشد.



ودرهمان
ساعت کسى را فرستاد وحضرت را طلبيد. چون حضرت داخل قصر شد، ديدم که قصر به
حرکت درآمد مانند کشتى که درميان درياى موّاج مضطرب باشد وديدم که منصور ازجا
برجست وباسر وپاى برهنه به استقبال آن حضرت دويد ودر حاليکه بندبند بدنش مي
لرزيد ودندانهايش برهم مى خورد ورنگ رويش سرخ وزرد مى شد، آن حضرت را باعزّت
واحترام بسيار آورد وبرروى تخت خودنشاند و دو زانودرخدمت او نشست مانند بنده
اى که درخدمت آقاى خود بنشيند وگفت يابن رسول الله ( صلى الله عليه وآله )
براى چه دراين وقت تشريف آوردى ؟



حضرت فرمود:
که براى اطاعت خدا ورسول وفرمانبردارى تو آمدم.



گفت من
شمارا نطلبيدم فرستاده من اشتباه کرده است واکنون که تشريف آورده اى هر حاجت که
دارى بطلب .



حضرت فرمود:
حاجت من آنست که مرا بى ضرورتى طلب ننمائي.



گفت چنين
خواهم کرد. حضرت برخاست وبيرون آمد ومن خدا را بسيار ستايش کردم که آسيبي
ازمنصوربه آن حضرت نرسيد .



بعداز آنکه
آن حضرت بيرون رفت منصور لحاف طلبيد و خوابيد و تانصف شد بيدار نشد، چون بيدار شد
ديد من بربالين او نشسته ام. گفت بيرون مرو تا من نمازهاى خود راقضا کنم وقصه اي
براى تو نقل نمايم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد(عليه السلام ) را به
قصد کشتن احضارنمودم واو داخل قصر من شد، ديدم که اژدهاى عظيمى پيدا شد ودهان خود
را گشود وفک بالاى خود را بربالاى قصر من گذاشت وفک پايين خود را درزير قصر گذاشت
و دُم خود را برروى قصر وخانه من قرار داد وبه زبان عربى فصيح به من گفت: اگر قصد
واراده بدى نسبت به او داشته باشى ترا وخانه وقصرت را فرو مى برم و باين سبب
عقل من پريشان شد وبدن من بلرزه آمد به حدى که دندانهاى من بر هم مى خورد.



راوي
مى گويد، من گفتم: اينها ازاو عجيب نيست زيرا که نزد اواسمها
ودعاهائى است که اگر برشب بخواند، آنرا روز واگر بر روز بخواند آنرا شب ، واگر
برموج درياها بخواند آنها را ساکن مى گرداند .



پس ازچند
روزازاو رخصت طلبيدم که به زيارت آن حضرت بروم. چون بخدمت آن حضرت رفتم ازحضرتش
التماس کردم که آن دعائى را که دروقت ورود به مجلس منصور خواند، به من
بياموزد که ايشان نيز درخواست مرا پاسخ داد .



به نقل از
کتاب سوگنامه آل محمد (ص)


خشونت
منصور برامام صادق(عليه السلام)





روزى منصور
به وزير دربارش « ربيع » گفت همين اکنون جعفربن محمد (امام صادق( عليه السلام))
رادراينجا حاضر کن .



ربيع فرمان
منصور را اجرا کرد حضرت صادق( عليه السلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و
تندى به آنحضرت رو کرد وگفت :



« خدامرا
بکشد اگر تو رانکشم آيا درمورد سلطنت من اشکال تراشى مى کنى ؟»



امام : آنکس
که چنين خبرى به تو داده دروغگو است ...



ربيع ميگويد
: امام صادق( عليه السلام) راديدم هنگام ورود لبهايش حرکت مى کند، وقتى که
کنارمنصور نشست، لبهايش حرکت مى کرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور کمتر مى شد .



وقتى که
امام صادق( عليه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض کردم:



وقتى که شما
وارد برمنصور شديد منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود ولى وقتى که نزد او آمدي
ولبهاى تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهايتان را به چه چيز حرکت مى دادى ؟



امام صادق(
عليه السلام) فرمود : لبهايم رابه دعاى جدم امام حسين ( عليه السلام) حرکت مى دادم
وآن دعا اين است :



يا عُدَّتي
عِندَ شِدَّتى وَيا غَوثِى عِندَ کُربَتى اَحرِسنِى بِعَينِکَ الَّتى لا تَنامُ
وَاکَنِفنِى بِِرُکنِکَ الذَّى لايُرام



« اى نيرو
بخش من هنگام دشواريهايم واى پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن
ومرا درسايه رکن استوار وخلل ناپذيرت قراربده »



آتش کشيدن
خانه امام صادق( عليه السلام)




مفضّل بن
عمر مى گويد : منصور دوانيقى براى فرماندار مکه ومدينه حسن بن زيد پيام داد : خانه
جعفر بن محمد ( امام صادق ع) را بسوزان، اواين دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق(
عليه السلام) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد، امام صادق (
عليه السلام) آمد وميان آتش گام برمى داشت ومى فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ
الثَّرى اَنا بنُ اِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ



« منم فرزند
اسماعيل که فرزندانش مانند رگ وريشه دراطراف زمين پراکنده اند منم فرزند ابراهيم
خليل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )»




به نقل از
کتاب احياگر تشيع


برنامه
قتل امام صادق (عليه السلام)



سرانجام
منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از
طريق مسموم کردن تهيه نمود.



اين نکته
راناگفته نگذاريم که بنى عباس درس مسموم کردن امامان رااز پيشوايان راستين خود،
يعنى بنى اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکريانى دارد و.. که
غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود ميداد.



منصور توسط
والى خود درمدينه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حيله گرانه به
گريه وزارى وعزادارى او پرداخت. اينکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جاى شکي
براى ما نيست، زيرا که خود بارها گفته بود که او چون استخوانى درگلويم گير کرده
است.



شايد منصور
جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولى چه مى توان کرد که مقام است وسلطنت، پست
است وموقعيت. مگر هرکسى ميتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخى چون
ابوزهره انکار کرد ه اند، بدليل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند که اين
امر خلاف تحکيم پايه هاى حکومت او بود. ديگران هم همين افکار راداشته اند ويا برخي
ديگر ازآن به ترديد ياد کرده اند. ولى باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهديد
منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم مى شود بنى عباس چون بنى اميه
درخط امام کشى بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آرى او پس از قتل
امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتى بود.





/ 1