هديه شاعر و نجات از جن
مرحوم شيخ طوسى در كتاب خود، به نقل از امام هادى عليه السلام آورده است :
امام موسى كاظم عليه السلام حكايت نمود: روزى پدرم امام جعفر صادق عليه
السلام در بستر بيمارى خوابيده بود، و من كنار بالين آن حضرت نشسته بودم ، كه يكى
از شعرا به نام اشجع سلمى به ديدار پدرم آمد.
اشجع پس از آن كه وارد اتاق شد، كنار بستر پدرم نشست و در فكر و اندوه فرو
رفت ؛ پدرم امام صادق عليه السلام خطاب به او كرد و فرمود: اى أشجع ! به چه مى
انديشى ؛ و براى چه اين قدر غمگينى ، خواسته ات را بگو؟
أشجع در مدح و ثناى حضرت ، همچنين براى شفا و بهبودى آن بزرگوار دو بيت
شعر سرود، پس از آن پدرم به يكى از غلامان خود فرمود: چه مقدار پول باقى مانده است
؟
غلام گفت : چهارصد درهم .
حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحويل بده ، همين كه شاعر هديه حضرت را گرفت
، تشكّر كرد و رفت .
پدرم فرمود: او را باز گردانيد، وقتى أ شجع بازگشت ، گفت : اى سرور و
مولايم ! آنچه مى خواستم به من دادى و مرا بى نياز نمودى ، پس چرا مرا برگرداندى ؟
حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش ، از پيغمبر خدا صلوات اللّه و سلامه
عليهم نقل فرمود: بهترين هديّه ، آن است كه ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم ، ناچيز
بود؛ اين انگشتر را نيز بگير و موقع نياز آن را بفروش .
اشجع گفت : ياابن رسول اللّه ! مرا تامين و بى نياز نمودى ؛ ولى من مسافرت
هاى زياد و طولانى مى روم ؛ و در بعضى مواقع وحشت مرا فرا مى گيرد، چنانچه ممكن
باشد، دعائى را به من بياموز تا از بركت آن در امان باشم ؟
حضرت در همان حالتى كه قرار داشت ، فرمود: هرگاه وحشت كردى ، دست راست خود
را روى سر بگذار و با صداى بلند بخوان : أ فغير دين اللّه يبغون وله أسلم من فى
السّموات طوعا و كرها و إليه يرجعون (1)
سپس راوى از قول اشجع افزود، كه گفت : چون از حضرت خداحافظى كردم و به
سفرى كه در پيش داشتم ، رفتم ، در مسير راه به بيابانى ترسناك قرار گرفتم و صداى
وحشتناكى را شنيدم كه گفت : او را دست گير كنيد.
و من فورا آن دعاى حضرت را خواندم ، آن گاه صدائى را شنيدم كه گفت : چگونه
او را بگيريم ؛ و حال آن كه ناپديد گشته است ؛ و در نتيجه سالم و صحيح از آن
بيابان گذر كردم .(2)
1-جامع الاحاديث الشّيعة
: ج 7، ص 457، ح 36.
2-سوره آل عمران : آيه 83.