دانشگاه بزرگ مدرسه امام صادق (ع)
سيد
محمد تقى مدرسى
در
سال117 هجرى، هنگامى كه امام باقر به عنوان قربانى گرانبهاىسياست ستمگرانه بنى
اميّه، به جوار پروردگارش شتافت فرزندش امامجعفر صادق را، كه آن هنگام در سن 34
سالگى بود، به مركز و مدرسهاى كه صدها تن از صاحب نظران و انديشمندان در آن گرد
آمده بودندسفارش فرمود. اين مدرسه در واقع هسته دانشگاه بزرگى بود كه امام صادق
پس از پدر خود آن را بنيان گذاشت، همچنين آنحضرت، امامت مردم را بر عهده امام
صادق نهاد.بدين ترتيب رهبرى دينى امّت و مسئوليّتهاى بزرگ امور سياسى آنان به امام
صادق انتقال يافت.
شايد
نتوان در تاريخ همانند مدرسه امام صادق، مدرسهاى فكرىيافت كه توانسته باشد
نسلهاى متوالى را تحت تأثير خود قرار دهد واصولو افكار خود را بر آنها حاكم سازد
و مردمى متمدّن و فرهيخته با كيانوموجوديّتى يگانه بنيان نهاده باشد.
اشتباه
است اگر بخواهيم دستاوردهاى اين مدرسه را فقط محدود بهكسانى كنيم كه در آن به
تحصيل علم پرداخته و معاصرانش از آن چيزهاآموخته باشند، بلكه دستاوردهاى اين مدرسه
در انديشههايى است كه درجامعه ايجاد كرده ودر مردان پرورش يافتهاى است كه سيماى
تاريخوسيماى مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدّنى را پديد آوردند كه تاقرنهايى
دراز پايدار و پا برجا بود.
در
تاريخ ثبت است كه شمار كسانى كه مستقيما از افكار و انديشههاىاين دانشگاه سيراب
شدهاند، به چهار هزار تن مىرسيده است.(1)
و
زمانىاهميت اين مسئله براى ما روشن مىشود كه بدانيم اين مدرسه در آگاهىبخشى به
مردم مسلمان دوران خود و نيز مسلمانانى كه تا امروز از پى آنهاآمدهاند و نقش اول
داشته و اينكه فرهنگ اصيل اسلامى تنها از اينچشمه فيّاض، جريان گرفته است، چرا كه
پژوهشهاى انجام شده ثابتكرده است كه فرهنگهاى رواج يافته در ميان مسلمانان از
انديشههاىمسيحى و يهودى، افراد نفوذى آنان سرچشمه گرفته و يا از
انديشههاىفلاسفه يونانى و هندى كه كتابهايشان به عربى ترجمه شد و مسلماناناصول
و انديشههاى خود را بر اساس آنها بنيان نهادند، تأثير پذيرفتهاست.
بنابر
اين جز مكتب امام صادق هيچ مدرسه و مكتب فكرى اسلامى،باقى نماند كه از كيان و وحدت
و اصالت خود در تمام ابعاد زندگىمحافظت كند. علّت اين امر آن بود كه پيروان اين
مكتب، به اين مدرسهو افكار آن كاملاً اعتماد داشتند و همين اعتماد بود كه آنان را
به نگاهبانىاز اين مكتب و چهره ويژه آن در طول قرنها وامىداشت تا آنجا كه
آنانرواياتى را كه در اين مدرسه مىشنيدند دهان به دهان بازگو مىكردند واگرچيزى
مىنوشتند تا هنگامى كه از كسانى كه اين روايات را از امام نقلمىكردند، اجازه
مخصوص نمىگرفتند، به نشر آنها همّت نمىگماردند.
اگر
ما بدانيم كه فرهنگ اسلامى، اعم از شيعى و سنى، بر پيشوايانمعاصر با امام
صادقعليه السلام، همچون پيشوايان مذاهب چهار گانه اهل سنّتكه مسلمانان تنها بر
مذاهب آنان تمسّك كردهاند، تكيّه داشته استودريابيم كه اكثر اين پيشوايان
انديشههاى دينى خود را از اين مكتببهرهگرفتهاند تا آنجا كه ابن ابىالحديد
ثابت كرده است كه علم مذاهبچهار گانه اهل سنّت در فقه، به امام صادق بازگشت
مىكند و مورّخمشهور، ابو نعيم اصفهانى در اين باره گفته است: شمارى از تابعان از
امامصادق روايت نقل كردهاند از جمله: يحيى بن سعيد انصارى، ايوبسختيانى، ابان
بن تغلب، ابو عمرو بن علاء و يزيد بن عبداللَّه بن هادو همچنين پيشوايان برجسته از
او نقل حديث كردهاند. كسانى همچون:مالك بن انس، شعبه حجاج، سفيان ثورى، ابن جريح،
عبداللَّه بن عمر،روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن
جعفر،حاتم بن اسماعيل، عبد العزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بنطهمان ومسلم
بن حجاج نيز در صحيح خود به احاديث نقل شده ازآنحضرتعليه السلام احتجاج كرده
است، (2)
اگر
ما از تمام اين امور آگاهى يابيمآنگاه به درستى خواهيم دانست كه فرهنگ اصيل
اسلامى تنها و تنها بهامام صادق و مدرسهاى كه او بنيان گذارد، باز مىگردد.
از
سوى ديگر اگر بدانيم كه تنها يكى از دانش آموختگان اين مدرسه،يعنى جابر بن حيّان،
دانشمند و رياضيدان پر آوازه كه جهان همواره او راصاحب دانشى عظيم در زمينه
رياضيات مىداند، 500 رساله دررياضيات داشته كه تمام آنها را امام صادقعليه
السلام بروى املاء كرده بود،آنگاه به افاضات بى شمار اين مدرسه بر دانش اندوزانش
به خوبى پىخواهيم برد.
محمّد
بن مسلم از آنحضرت 16000 حديث در علوم گوناگون روايتكرده است. اين نكته در باره
بسيارى ديگر از دانشمندان گرانقدر نيز صدقمىكند به طورى كه يكى از آنان مىگويد:
در اين مسجد (مسجد كوفه)900 استاد را ديدم كه هر كدام مىگفتند: قال جعفر بن
محمّد! حتّىابوحنيفه مىگويد:
"اگر
آن دو سال نبود هر آينه نعمان - نام كوچك ابو حنيفه - نابودمىشد".
بالاخره
آنكه بايد بدانيم كه از هيچ يك از دوازده امام و بلكه چهاردهمعصوم كه رسول خداصلى
الله عليه وآله هم در ميان آنان محسوب است، به اندازهاىكه از امام صادق روايت
نقل كردهاند، روايت نقل نشده است. دانشمندانمتأخر شيعه، به گرد آورى رواياتى كه
از معصومينعليهم السلام نقل شدهپرداختهاند. بحار الانوار مجلسى شامل 110 جلد
است. جامع الاخبارنراقى كتابى است در رديف بحار الانوار و مستدرك بحار الانوار
همچيزى همانند بحار است، امّا بيشترين صفحات اين كتابها و نظاير آنهاشامل احاديث
امام صادقعليه السلام، كه بيشتر اين احاديث در فقه و حكمتوتفسير و مانند آنها مىباشد.
امّا
از رواياتى كه در ديگر علوم از آنحضرت نقل شده، جز اندكى بهدست ما نرسيده است،
زيرا بيشتر اين روايات قربانى اختلافات سياسىشده كه متعاقب دوران امام صادق به
وقوع پيوست. چه بسيار كتابهاىخطى شيعه كه به آتش منحرفان سوخته شد و از بين رفت!!
تنها
بهره كتابخانههاى فاطميون و مصر از اين ميان به بيش از سهميليون نسخه خطى
مىرسد. چه بسيار كتابهايى كه امواج خروشان دجلهو فرات آنها را به كام خود كشيد و
يا به آتش طمع عبّاسيان در بغداد وكوفهسوخت!! چه بسيار محدثان دانشمند و
فرهيختهاى كه دانشهاى گوناگوندر دلهايشان موج مىزد و مىتپيد، امّا از ترس
كشتارها وجناياتعبّاسيان، جرأت اظهار ونشر آنها را نداشتند!!
اين
ابن ابى عمير است كه روزگارى دراز در زندانهاى بنى عبّاس به سربرد ومتأسفانه،
تأليفاتش در اين مدّت پنهان ماند و حتّى زير خاك دفنشد و خاك آنهارا خورد و بدينسان
احاديث بسيارى واز جمله صحيحةالاعمال از بين رفت.
اين
محمّد بن مسلم است كه سى هزار حديث از امام صادقعليه السلام حفظاست، امّا حتّى
يكى از آنها را هم نقل نمىكند! هنگامى كه ما از اين مسائل آگاه مىشويم،
مىتوانيم به عمق فرهنگاين مدرسه جهان اسلامى و نيز وسعت افق پهناور آن پى ببريم.
مشهور
است كه روش امام جعفر صادق مطابق با جديدترين روشهاىآموزش و پرورش در جهان بوده
است. حوزه درسى آنحضرت، بهتربيت متخصصان اهتمام نشان مىداد. مثلاً هشام بن حكم
متخصص درمباحث تئوريك بود و يا زرّاره و محمّد بن مسلم وعدّهاى ديگر در
مسائلدينى تخصّص داشتند و جابر بن حيان متخصّص رياضيات بود و.. و.. بهطورى كه
وقتى كسى نزد آنحضرت براى علم اندوزى مىآمد، اومىپرسيد كه خواهان آموختن كدام
علم است؟ اگر مرد پاسخ مىداد: فقه.امام او را به متخصّصان فقه راهنمايى مىكرد و
اگر مىگفت: تفسير. او رابه متخصّصان تفسير دلالت مىكرد و به همين ترتيب اگر
مىگفت: حديثيا سيره يا رياضيات يا پزشكى يا شيمى، آنحضرت وى را به
برجستگانوخبرگان در اين علوم راهنمايى مىكرد و آن دانشجو به ملازمت هر كسكه خود
مىخواست، در مىآمد تا پس از مدّتى به دانشمندى تواناوبرجسته در دانش دلخواه خود
تبديل شود.
كسانى
كه به مدرسه امام صادقعليه السلام مىآمدند، اهل منطقه و ناحيهاىخاص نبودند.
سرشت جهان اسلام در عصر امام صادق چنان بود كهگسترش علم وفرهنگ و معرفت را در هر
خانهاى اقتضا مىكرد. زيرافتوحات پى در پى مسلمانان، دروازههاى تازهاى از
راههاى گوناگونزندگى و آداب و رسوم وانديشههاى مردم را به روى آنان مىگشودوموجب
پديد آمدن بر خوردى تازه ميان انديشههاى اسلامى و تئوريهاىديگر مىشد. اين
برخورد تازه در طريقه زندگى در نزد مسلمانان و امتزاجآن با آداب و رسوم ايرانيان
و روميان و ديگر همسايگان حكومت اسلامىموجب مىشد تا جامعه نوينى پديد آيد كه
عميقاً و كاملاً تحت تأثير وضعجديد قرار گيرد و از راه اسلام منحرف گردد و همين
امر باعث ايجادتناقضاتى در حيات جامعه مسلمانان شد و باز نمودهاى منفى بسيارى
ازاين امتزاج طبيعى و ناگهانى از خود بر جاى گذارد.
از
اين رو، مردم در آن روزگار به فرا گيرى علم و دانش شتابورزيدند و براى دستيابى به
دانش بيشتر، خود را به محضر امام صادقعليه السلامرساندند. طوايف گوناگونى از
گوشه و كنار جهان اسلام به نزد آنحضرترفتند، مركز حساسى كه آنحضرت انتخاب كرده
بود، دستيابى آنان را بهوى آسان مىساخت چرا كه آنحضرت در بيشتر عمر خود، مدينه
را كه بهمثابه عصب حساس جهان اسلام به شمار مىآمد به عنوان مقرّ و پايگاهخود
اختيار كرد. هر ساله گروههاى بسيارى از مسلمانان براى اداىمناسك حج و رفع مشكلات
و مسائل عملى ونظرى خود به حرمين )مكّهو مدينه( رهسپار مىشدند و در آنجا بود كه
آنان با امام صادقومدرسه بزرگ آنحضرت برخورد مىكردند و هر آنچه را
كهمىخواستند در نزد حضرتش مىيافتند.
در
اينجا، مناسبت دارد كه اجمالاً به موج الحادى كه در دوران زندگىامام صادقعليه
السلام بر جامعه اسلامى يورش آورده بود، اشارهاى كنيم. اينموج با مدرسه امام
صادق نيز برخورد كرد، امّا آن را سدى استوار و خللناپذير يافت كه از عهده پاسخ
گويى به آن موج بر آمد و آن را از حركتباز انداخت و به غبار تبديل كرد. از آنجا
كه ما مىكوشيم زندگى آن امامبزرگ را خلاصه وار بررسى كنيم وخطوط ويژه مدرسه بزرگ
آنحضرترا مشخص سازيم، بايد مرورى گذرا نيز به اين موج فراگير داشته باشيم.
پيش
از اين گفتيم كه فتوحات اسلامى، موجب شد تا بر خوردهاىنيرومندى ميان مسلمانان و
تازه مسلمانان پديد آيد. از آنجا كه بيشترمسلمانان درك و بينشى شايسته و استوار از
اسلام نداشتند، اينبرخوردها به نتيجهاى نا مطلوب و منفى انجاميد، و مسلمانان را
به دوگروه تقسيم كرد.
گروه
اوّل محافظه كاران و قشرى گرايانى بودند كه تنها جنبه ظاهرىدين را گرفته و از فهم
جوهر و حقيقت و كُنه آن باز مانده بودند. اينانعقل و خرد خود را همراه با آن
معيارها گم كرده بودند. گروه خوارج ازپيشتازان اين گرايش بودند چنان كه اشاعره نيز
اين گونه بودند، البته باملاحظاتى در طوايف آنها از نظر اختلاف در كميّت و كيفيّت.
گروه
دوّم تندروهايى بودند كه شديداً از وضع موجود در جامعه تأثيرپذيرفته بودند. اينان
معيارها را به كنارى افكنده و تنها بدانچه عقلهاىكوته آنها بر حسب اختلاف گرايشها
و دگرگونى شرايط، به آنان ديكتهمىكرد، اكتفا كرده بودند. در پيشاپيش اين گروه،
ملحدان و پس از آنها بافاصله بسيار. معتزله وديگر فرقههايى كه بديشان نزديك بودند،
جاىداشتند.
بنا
به طبيعت وضع اجتماعى موجود در آن روزگار كه مرتد بد حال تراز كافر اصيل قلمداد
مىشد، آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتداندر همان هنگام جزو اقليّت به
شمار مىآمدند، امّا انديشههايشان را ازآبشخور فلسفه يونان، سيراب مىكردند.
اعراب تا آن روزگار با انديشههاى يونانى هيچ آشنايى نداشتند،آشنايى آنان هنگامى
آغاز شد كه نهضت ترجمه در عصر امام صادقعليه السلاموپس از آن صورت پذيرفت.
از
اين رو تنها شمار اندكى از مسلمانان كه تمام ابعاد فلسفه نظرىاسلام را درك كرده و
به وجوه تفاوت ميان آنها و ديگر تئوريها پى بردهبودند، مىتوانستند با اقامه دليل
و برهان اصول فكرى اسلام را اثبات كنندو اصول وتئوريهاى ديگر مكاتب را در هم
بكوبند. اين عده اندك با كسانى بر خورد مىكردند كه معلومات آنها برمجموعهاى از
احاديثى كه از ابو هريره و امثال او روايت شده بود محدودبود و اصلاً به تناقضات
فراوانى كه در آنها به چشم مىخورد، توجه نشاننمى دادند. اينان خود را بر حقّ
گمان مىكردند و مىپنداشتند كه از توانايىكافى براى اثبات ادعاهاى تو خالى و
بىاساس خود بهره مندند. از اين رومىبينيم كه هر كدام از آنها حزبى راه مىاندازد
و مردم را پنهانى به خودفرا مىخواند.
بنابر
اين، امام بر خود لازم ديد كه در برابر اين گروهها به ستيزهبرخيزد واوهام باطل
آنها را از هم بشكافد. آنحضرت براى رسيدن بهاين هدف سه طرح خردمندانه ترسيم كرد:
1 -
او قسمتى از مدرسهاش را به كسانى اختصاص داد كه از فلسفهيونان بالأخص و ساير
فلسفهها بالأعم آگاهى داشتند و بخوبى از نظراسلام در باره آنها و دلايلى كه آن
فلسفهها را نقض مىكرد، آگاه بودند.كسانى همچون هشام بن حكم متكلم پر آوزه و
عمران به ايمن و محمّد بننعمان احول و هشام بن سالم وديگر مشاهير علم و حكمت و
كلام كه بهمعيارهاى نظرىاسلام نيز آگاه بودند.
2 -
آنحضرت به نوشتن رسالههاى همچون "توحيد مفضل" و"اهليجه"
و... اقدام كرد.
3 -
رويارويى شخصى با سران انديشههاى الحادى.
از
آنجا كه طرح سوّم در رويارويى با اين موج الحاد از دو طرح ديگرمؤثرتر وكار آمدتر
بوده، سزاوار است كه اندكى بر روى آن توقف كنيموبرخى از ماجراها و رويدادهاى مهمى
را كه در اين خصوص رخ دادهاست با هم بخوانيم:
1 -
ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمى و ابن مقفع به همراهگروهى از كافران در
موسم حج در مسجد الحرام گرد آمده بودند. امامصادقعليه السلام نيز در آن هنگام در
مسجد الحرام حضور داشت و براى مردمفتوا مىداد و قرآن را تفسير مىكرد و
سؤالاتشان را با آوردن دليل و برهانپاسخ مىگفت. كافرانى كه آنجا حضور داشتند از
ابن ابى العوجاء درخواست كردند كه در محضر امام گستاخى كرده سؤالى بپرسد كه وى را
درميان اطرافيانش رسوا سازد.
ابن
ابى العوجاء در خواست آنان را پذيرفت. پس از آنكه مردم از گردامام صادقعليه
السلام پراكنده شدند، ابن ابى العوجاء نزد آنحضرت رفتوگفت: اى ابو عبد اللَّه!
مجلسها اماناتند (3) و هر كه را سُرفه گريبا نگيرشود نا گزير از سرفه كردن است.
آيا به من اجازه پرسش مىدهى؟ امامفرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
ابن
ابى العوجاء پرسيد: چقدر مىخواهى اين خرمن را لگدمال كنيدوبه اين سنگ پناه آريد و
اين خانه، بر افراشته بر سنگ وكلوخ رابپرستيد و گرداگردش چونان شتر هروله كنيد؟!
اينجا كسانى هستند كهدر اين باره مىانديشند واين كارها را كردار فردى بى خرد و
بى بصيرتمىدانند. پاسخم گوى كه تو رأس اين امر )دين( وبزرگ آن هستى.
امام
صادق در پاسخ او فرمود:
"راستى
هر كه را خداوند گمراه و دلش را كور كند، حقّ را نا ديدهانگارد و به جستجوى آن بر
نخيزد و شيطان دوست و صاحب او مىشودواو را به وادى هلاكت مىافكند و بيرونش
نمىبرد. اين خانهاى است كهخداوند بدان آفريدگانش را به بندگى گرفت تا با آمدن
به سوى آنطاعتشان را بيازمايد. پس آنان را بر تعظيم و زيارت آن برانگخيت و آنرا
قبله نماز گزارانش گرداند. اين خانه شعبهاى از رضوان خداست و راهىاست كه به
آمرزش او مىانجامد. اين خانه بر قرار گاه كمال، استوار شدهو مجمع عظمت و شكوه
است. خداوند آن را دو هزار سال پيش ازگستردن زمين آفريد پس سزاوارترين كس براى
اطاعت از آنچه فرموده وخود دارى از آنچه باز داشته، همانا خداوند آفريننده
ارواحوصورتهاست.
ابن
ابى العوجاء گفت: براى كسى كه غايب است و در ميان نيست؟!
امام
صادقعليه السلام فرمود:
"اى
واى بر تو! چگونه غايب است كسى كه باخلقش شاهد است و ازرگ گردن بديشان نزديكتر
است سخنشان رامىشنود و نهفتههايشان را مىداند. مكانى از وجود او خالى
نيست،ومكانى او را در بر نگرفته است، و به مكانى نزديك تر از مكانى ديگرنيست
نشانههايش برايش، به اين گواهى مىدهد وافعالش بر آن دلالتمىكند. به خدايى كه
پيامبرش را به آيات محكم و دلايل آشكار مبعوثكرد، محمّد رسول خداصلى الله عليه
وآله كسى است كه اين گونه عبادت را براى ماآورد. پس اگر در باره كار او اشكال
دارى، بپرس.
ابن
ابى العوجاء از شنيدن اين سخنان، سر آسيمه شد و ندانست چهبگويد. از مقابل امامعليه
السلام برگشت به همراهانش گفت: از شما خواستم كهبسترى براى خوابم بگستريد، امّا
شما جاى مرا بر سنگريزهها (آتش)افكنديد! همراهانش به او گفتند: خاموش باش! به خدا
سوگند كه تو با سردرگمى ولب فرو بستن خويش، ما را رسوا ساختى و ما امروز هيچ كس
رادر محضر جعفر صادق از تو حقير تر نديديم. ابن ابى العوجاء گفت: آيا به من چنين
مىگويد؟ او امام صادق عليه السلام فرزند كسى است كه سرهاى همه اينان را كه
مىبينيد (با دست به كسانىكه در مسجد الحرام بودند اشاره كرد) تراشيد. يعنى آنان
به فرمان جدّشحج مىگذارند.
يك
بار ديگر ابن ابى العوجاء نزد امام آمد و از وى در باره حدوثجهان پرسيد. امام به
او فرمود:
"هيچ
كوچك وبزرگى نيافتم مگر آنكه چون بدان پيوست، بزرگ شدو اين خود انتقال از حالت
نخست است و اگر جهان قديم مىبود نه از بينمىرفت ونه دگرگون مىشد، زيرا چيزى كه
از بين مىرود و يا دگرگونمىشود رواست كه وجود و يا بطلان هم بپذيرد. بنابر اين
با وجودش پساز عدم، داخل در حدث مىشود و با بودنش در ازل در قدم نيز داخلمىشود
در حالى كه صفت حدوث و قدم در يك شىء جمع نمىشود".
ابن
ابى العوجاء گفت: دانش خود را در اين دو حالت و دو زمان بنابردلايلى كه براى اثبات
حدوث جهان ذكر كرديد، به كار گيريد و بگوييداگر اشياء بر همان كوچكى خود باقى
مىماندند، چطور مىتوانستيد برحدوث جهان استدلال كنيد؟
امام
صادقعليه السلام فرمود:
"ما
از همين جهان كنونى سخن مىگوييم، پس اگر آن را بالا برديم ياپايين آورديم جهان
ديگرى خواهد شد كه هيچ چيز همچون همين بالابردن و يا پايين آوردن آن توسط ما، بر
حدوث آن دلالت نمىكند، امّا منتو را پاسخ مىگويم، زيرا توانستهاى ما را ملزم
كنى. پس مىگوييم: اشياءاگر بر همان حالت صغر وكوچكى خود باقى بمانند چون توهّم
مىشود كهاگر چيزى بدانها بپيوندد بزرگتر مىشوند و همين جواز تغيّر، خود
دليلقديم نبودن جهان است و تغيّر آن مستلزم دخول جهان در حدوث استودر پس اين
براى تو سودى نيست اى عبد الكريم".(4)
بار
ديگر ابن ابى العوجاء كه تمام نيرنگ و دلايل خويش را گرد آوردهو خود را مجهز
ساخته بود براى بحث با امام جعفر صادقعليه السلام به محضروى رفت، امّا هنوز
مباحثه خود را آغاز نكرده بود كه يك باره چهرهاشبهسختى سياه شد پس برخاستامّا
نتوانست باز گردد تا آنكهاز دنيا رفت.(5)
با
مرگ ابن ابى العوجاء آن هم به اين شيوه، دفتر الحاد كه يارانوياورانى هم داشت،
درهم پيچيده شد و راهبر الحاد كه داراى قدرتوشوكت و حزبى بزرگ بود از بين رفت.
2 -
از هشام بن حكم روايت شده است كه گفت: زنديقى در مصرزندگى مىكرد كه در باره ابو
عبداللَّه عليه السلام چيزهايى شنيده بود. از اين رو بهمدينه آمد تا با آنحضرت
مناظره كند، امّا او را نيافت. به وى گفته شد:امام به مكّه رفته است. زنديق نيز به
سوى مكّه بيرون آمد. ما در آنهنگام با ابو عبداللَّه الصادق همراه بوديم. حضرت در
حال طواف بود كهزنديق نزد ايشان آمد و به او نزديك شد و سلام كرد.
ابو
عبداللَّه از او پرسيد: نامت چيست؟
گفت:
عبد الملك.
پرسيد:
كنيهات چيست؟
گفت:
ابو عبداللَّه.
پرسيد:
آن مَلِكى كه تو بنده اويى، كيست؟ آيا از ملوك زمين است يااز ملوك آسمان؟ و در
باره پسرت بگو آيا بنده خدايان آسمان است يابنده خدايان زمين؟ آن مرد خاموش ماند..
امام
به او فرمود: بگو، امّا مرد خاموش بود.
پس
امام به او فرمود: چون از طواف فارغ شديم نزد ما بيا.
چون
ابو عبداللَّه عليه السلام از كار طواف فارغ شد، زنديق به نزد او آمد رو بهروى
حضرت نشست. همه ما نيز آنجا حضور داشتيم. ابو عبداللَّه پرسيد:آيا مىدانى كه زمين
زير و زبرى دارد؟
مرد
گفت: آرى!
پرسيد:
زير آن رفتهاى؟
مرد
گفت: نه!
پرسيد:
آيا مىدانى كه زير آن چيست؟
مرد
گفت: نمىدانم، امّا گمان كنم زير آن چيزى باشد.
امام
صادق فرمود: گمان، تا زمانى كه يقين به دست نياورى (نشانه) عجز است.
سپس
پرسيد: آيا به آسمان رفتهاى؟
گفت:
نه!
پرسيد:
آيا مىدانى در آن بالا چيست؟
گفت:
نه!
پرسيد:
آيا به مشرق و مغرب رفتهاى و به آنچه پشت آنهاستنگريستهاى؟
گفت:
نه!
فرمود:
شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسيدهاى و نه به زير زمينو نه به آسمان رفتهاى و
نه آنچه را كه آنجاست يافتهاى تا از آنچه پشتآنهاست آگاهى يابى، در حالى كه تو
آنچه را كه در آنهاست انكارمىكنى! آيا خردمند چيزى را كه نمىشناسد منكر مىشود؟
زنديق
پاسخ داد: هيچ كس جز تو اين سخن با من نگفته بود!
امام
فرمود: پس تو در اين باره ترديد دارى؟ شايد باشد و شايد نباشد.
زنديق
گفت: و شايد اين باشد (آنچه كه من گويم).
ابو
عبداللَّه عليه السلام فرمود:
"اى
مرد براى كسى كه نمىداند حجّتى بر آنكه مىداند نيست و جاهلرا بر دانا حجت نيست.
اى برادر اهل مصر از من درياب، آيا مگرنمىبينى كه خورشيد و ماه و شب و روز داخل
مىشوند و از يكديگرسبقت نمىگيرند، مىروند و باز مىگردند و مجبور و خاضعند.
براى آنانجز جايى كه دارند جاى ديگرى نيست. پس آنان اگر نيرو و قدرت
دارندمىتوانند بروند و باز نگردند اگر مجبور و مضطر نيستند. چرا شب بههنگام روز
و روز به هنگام شب جلوه گر نمىشود؟ بلكه آنان براى خدابه اضطرار افتادهاند اى
برادر مصرى. اعتقادى كه شما به سوى آن مىگراييد و مىپنداريد از دهر است. )ماده و
طبيعت( اگر دهر آنان رامىبرد چرا بازشان مىگرداند و اگر بازشان مىگرداند چرا
مىبردشان؟ آيامگر آسمان را بر افراشته و زمين را فرو گذاشته نمىبينى؟ نه آسمان
برزمين فرومىافتد و نه زمين بر فراز آنچه در زير آن است، به نشيبمىآيد. به خدا
سوگند كه خالق ومدبرش آنرا نگهداشته است".
هشام
گويد: زنديق با شنيدن اين سخنان بر دست ابو عبداللَّه عليه السلام ايمانآورد و
آنحضرت به هشام گفت: او را امشب درياب و آموزشش ده.
3 -
زنديق ديگرى نزد امام صادق آمد و از او در باره برخى مسائلنظرى پرسش كرد ميان
امام صادق و زنديق اين بحث در گرفت: زنديق:چگونه مردم خداى را عبادت مىكنند در
حالى كه او را نديدهاند؟
امام
صادق فرمود: دلها، خدا را با نور ايمان مى بينند و خردها بابيداريشان آن را مانند
امور آشكار، ثابت مىكنند و ديدگان با ديدنزيبايى تركيب واستوارى تأليف )پيوستگى(
او را مىبينند.
از
طرفى پيامبران و آياتش و كتابها و محكماتش وجود او را اثباتمىكنند ودانشمندان از
نشانههايش بر عظمت او بى آنكه ديده شود،بسنده كردهاند.
زنديق:
آيا خداوند نمىتواند خود را بر مردم بنمايد تا او را ببينند تابعد از آن با يقين
كامل عبادت شود؟
امام
صادق: براى امور محال پاسخى نيست.(6)
زنديق:
از كجا پيامبران و فرستادگان را اثبات مىكنى؟
امام
صادق: وقتى كه، ثابت كرديم كه خالقى صانع و متعالى وجوددارد واين صانع، حكيم است
روا نيست كه آفريدگانش او را نظاره كنندوبر او دست سايند و يا او با خلايقش مباشرت
كند و آنان نيز با اومباشرت كنند، او به آنان نيازمند باشد و آنان نيز بدو نيازمند
باشند.ثابت شد كه خداوند بندگانى را سفيران خود گرفت كه مردم را به مصالح ومنافع
خويش و چيزهايى كه پايدارى ايشان در آنها است و فنايشان درترك آنها، دلالت
مىكنند. پس وجود آمران وناهيان از جانب خداوندحكيم و دانا در ميان مخلوقاتش ثابت
شد. در اينجا ثابت مىشود كه براىمخلوقات معبرانى هستند. آنان پيامبران و
برگزيدگان خلق اويند.حكيمانى كه به حكمت تأديب شده و از جانب او مبعوث گشتهاند.
دراحوال مردم با آنان شريكند بنابر آنكه مردم با او در خلق و تدبيرشريكند. از جانب
حكيم دانا به حكمت و دلايل و براهين و شواهد، مثلزنده كردن مردگان و شفا دادن
كوران و پيسها، مؤيد و پشتگرمند.
زنديق:
خدا، موجودات را از چه خلق كرد؟
امام
صادقعليه السلام: از هيچ چيز.
زنديق:
چگونه شىء از لا شىء پديد مىآيد؟
امام
فرمود:
اشياء
از چند وجه برون نيستند. يا از چيزى خلق شدهاندو يا از غير چيز. پس اگر از چيزى
خلق شدهاند، آن چيز قديم استوقديم، حادث نيست و تغيير نمىكند و يا اينكه اين
شىء جوهرى واحدو رنگى واحد باشد. در اين صورت اين رنگهاى مختلف و اين
جوهرهاىفراوان و موجود در اين جهان از انواع و اقسام گوناگون، چگونه
پديدآمدهاند؟ اگر چيزى كه از آن اشياء پديد مىآيد، زنده باشد مرگ از كجاآمده
است؟ و اگر چيزى كه از آن اشياء پديد مىآيد، مرده باشد، پسحيات از كجا آمده است؟
ونيز جايز نيست از زنده و مرده پديد آمدهباشند، زيرا زنده تا هنگامى كه زنده است
از او ، مرده پديد نيايد و نيزميّت نمىتواند قديم باشد چرا كه همواره مرگ ملازم
با اوست ومرده نهقدرتى دارد و نه بقايى.
زنديق:
اين سخن از كجا آمده است كه اشياء ازلى هستند؟
امام
صادقعليه السلام: اين سخن كسى است كه گرداننده اشياء را انكار كرده و پيامبران و
سخنان آنان و انبياء و اخبارى را كه از آن خبر دادهاند دروغپنداشته و كتابهايشان
را خرافه خوانده و براى خود دينى مطابق با آراوخواستههاى خويش وضع كرده است.
اشياء از گردش فلك بدانچه درآن است، بر حدوث خود دلالت مىكنند".
هنگامى
كه ما گفتار خود را از اين مباحثات سرشار از نظريات فلسفىاز يك سو و نظريات دينى
از سوى ديگر به پايان مىبريم و آنها را با هموفق مىدهيم وافكار و انديشههاى
باطل را رد مىكنيم، بايد دريابيم كهفلسفه اسلامى پس از گذشت يك قرن كامل از
انقضاى مدرسه امامصادقعليه السلام بود كه توانست صاحب ركن و ستونى براى خود شود.
اينجا بودكه مسلمانان توانستند مكتبى اصيل و با ويژگيهايى خاصّ خود در ميانمكاتب
فلسفى جهان به وجود آورند.
با
وجود اين مىبينيم اين نظرياتى كه در احاديث منقول از امامصادقعليه السلام به
وفور يافت مىشود از اصالت و ويژگى كاملى بر خورداراست در حالى كه نظريات ديگر
همچون خس و خاشاك دريا مىماند كهاز هر سويى گرد مىآمد بدون اينكه پاسخگوى مسائل
مردم بوده و يا باآنها تناسب داشته باشد. اين نكته در مورد صورت اين نظريات بود،
امّادر مورد واقعيّت آنها بايد دانست كه اين نظريّات در ايجاد سازگارى مياناصول
دينى وپژوهشهاى فلسفى به سختى محكوم به شكست شدند بطورىكه به تأويل در متون و
نصوص صريح اسلامى پناه بردند و يا آنها را تا آنجامستقل مطرح كردند كه هرگز جزو
فلسفه اسلام محسوب نشدند.
امّا
مىبينيم كه نظريات امام صادقعليه السلام همواره از ژرفاى انديشهاسلامى وآيات
قرآن و احاديث پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز از قوانين و تعاليماسلامى نشأت
مىگيرد تا آنجا كه اين نظريات به مثابه جزيى جدا نشدنىاز كيان واحد و اصيل اسلام
به شمار مىآيند. در همين حال مىتوان شاهدهمساز كردن فطرت انسان و خود آگاهى او
چه در معنى و چه در دليل نيزبود..
1) ابن عقده زيدى نام راويانى را كه از حضرت صادق روايت نقل كردهاند،
جمع آورىكرده كه شمار آنان چهار هزار تن است. امّا ابن قضائرى با استدلال بر نظر
ابن عقدهبر اين شمار افزوده است.
2) حلية الاولياء، ج3، ص199.
3) ان المجالس أمانات"، اعراب اين عبارت را وقتى كه مىخواهند
چيزى بگويند كهاز مردم پنهان بماند، به كار مىبرند. )مؤلف(
4) الاحتجاج، ص76.
5) علّامه مظفّر در كتاب الامام الصادق مىنويسد كه: "سليمان،
عامل منصور بركوفه، ابن ابى العوجاء را به خاطر الحاد و زندقهاش كشت."
6) اشاره به اين نكته است كه رؤيت خداوند محال است، زيرا خدا جسم نيست
كهچشم آن را بينند و محاط نيست كه فكر بدان احاطه يابد در تعريف نمىگنجد
بلكهبرتر از تمام اينهاست و قدرت خدا هر چند كه شامل و فراگير است امّا اگر
چيزىقبول مكان نكند چگونه مىتواند يافت شود؟!