شادمانى فقيران در روز جمعه - شادمانى فقيران در روز جمعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شادمانى فقيران در روز جمعه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید












شادمانى فقيران در روز جمعه



ابو حمزه ثمالى حكايت كند:


در يكى از روزهاى جمعه ، هنگامى كه نماز صبح را به امامت حضرت سجّاد عليه
السّلام خوانديم ، سپس حضرت روانه منزل خود شد.


و چون وارد منزل گرديد، يكى از كنيزان خود را به نام سكينه صدا زد و
فرمود: امروز جمعه است ، هر فقير و مستمندى كه مراجعه كند نبايد دست خالى و نااميد
برگردد.


من به حضرتش عرضه داشتم : هر سائلى كه مستحقّ نيست ؟


فرمود: مى دانم ؛ ولى مى ترسم همان شخصى كه نااميد شود، مستحقّ باشد و به
جهت آن مورد عقاب و سخط قرار گيريم .


همان طورى كه حضرت يعقوب عليه السّلام ، هر روز گوسفندى را قربانى مى نمود
و آن را به فقرا و نيازمندان صدقه مى داد و مقدارى از آن را نيز خود و خانواده اش
مصرف مى كردند.


وليكن غروب جمعه اى ، يك نفر مؤ منِ روزه دارِ غريب ، درب منزل حضرت يعقوب
عليه السّلام آمد و گفت : به من غريب گرسنه كمك كنيد، جواب او را ندادند و آن غريب
چندين مرتبه خواسته خود را تكرار كرد؛ و چون نااميد شد و شب فرا رسيده بود رفت و
شكايت گرسنگى خود را با خداوند متعال بازگو كرد و بدون آن كه چيزى خورده باشد
خوابيد و فرداى آن روز را نيز روزه گرفت .


در همان شب از سوى خداوند به يعقوب وحى نازل شد: بنده اى از بندگان مرا
نااميد گرداندى و موجب عقاب و سخط قرار گرفته ايد.


اى يعقوب ! محبوب ترين پيامبران من آنانى هستند كه بر مستمندان محبّت و
دلسوزى داشته باشند و آن ها را در پناه خود قرار دهند و هر كه بنده اى از بندگان
مؤ من مرا نااميد كند مبتلا به عقوبت سختى خواهد شد، پس تو هم خود را آماده مصائب
و مقدّرات گردان .


پس از بيان داستان مفصّل قصّه يعقوب و يوسف عليهماالسّلام ، ابو حمزة
ثمالى گويد: به حضرت سجّاد عليه السّلام عرض كردم : آن زمانى كه حضرت يوسف به درون
چاه افتاد چند ساله بود؟


در پاسخ فرمود: نه سال داشت ، گفتم : فاصله منزل حضرت يعقوب تا شهر مصر چه
مقدار مسافتى بوده است ؟


جواب فرمود: مسافتى معادل دوازده روز پياده روى .


و سپس افزود بر اين كه حضرت يوسف زيباترين افراد زمان خود بود كه مورد
حسادت برادران خود قرار گرفت و سپس جريان به چاه افتادن و زندانى شدن و نابينا شدن
پدرش يعقوب و وصال مجدّد را به طور مشروح بيان نمود، كه در اين داستان به ترجمه
خلاصه اى از آن اكتفا شد.(1)




1- علل الشّرائع : ص 45، ح 1، تفسير عيّاشى : ج 2، ص 167، ح 5.





/ 1