28 صفر رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص) - 28 صفر رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

28 صفر رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص) - نسخه متنی

محسن امين

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



















28 صفر رحلت پيامبر گرامى اسلام (ص)


سيد محسن امين




شيخ
مفيد در ارشاد مي‏نويسد: وقتى پيامبر ( صلي
الله عليه و آله و سلم) از نزديکى مرگش، که قبلا آن را
براى امت خود بيان کرده بود مطمئن شد، پيوسته در ميان
مسلمانان به سخنرانى مي‏ايستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس
از رفتنش برحذر مي‏داشت و همواره به آنها تأکيد مي‏کرد که به
سنتهاى وى تمسک کنند و بر آنها با يکديگر وحدت داشته
باشند. مسلمانان را تشويق مي‏کرد که به عترتش اقتدا کنند و آنها را
اطاعت و يارى و پاسبانى نمايند و در امور
دينى بديشان چنگ آويزند و از اختلاف و ارتداد
پرهيزشان مي‏داد. از جمله مسايلى که پيغمبر (ص) به
مسلمانان تذکر داد روايتى است که همه بر صدور آن اتفاق دارند. در
اين روايت آمده است که پيغمبر (ص) فرمود: اى مردم! من شما
را ترک مي‏کنم و شما در حوض بر من وارد مي‏شويد بدانيد که
من درباره ثقلين از شما پرسش خواهم کرد. مواظب باشيد که پس از من با
آنها چگونه رفتار مي‏کنيد. زيرا خداوند لطيف و خبير
مرا آگهى داد که اين دو از هم جدا نمي‏شوند تا مرا ملاقات کنند.
من از پروردگارم چنين تقاضا کردم و او هم خواسته‏ام را روا کرد.
بدانيد که من اين دو چيز را در شما وانهادم: کتاب خدا و عترتم،
اهل بيتم را. از آنها پيشى نگيريد که دچار
پراکندگى شويد و از آنها کوتاهى نکنيد که به هلاکت
مي‏افتيد و به آنها نياموزيد که ايشان از شما داناترند.
اى مردم! نبينم پس از من به کفر بازگرديد و گردن
يکديگر را بزنيد و مرا در سپاهى همچون سيل گران
ديدار کنيد. هان بدانيد که على بن ابيطالب برادر و
وصى من است. او بعد از من بر تأويل قرآن مي‏جنگد چنان که من بر
تنزيل آن پيکار کردم.





آن
حضرت در هر مجلسى که مي‏نشست اين سخن و يا نظاير آن
را بر زبان مي‏آورد سپس براى اسامة بن زيد بن حارثه لواي
فرماندهى را بست و به وى دستور داد که با جمهور مردم به همان محل از
بلاد روم رود که پدرش کشته شده بود. آن حضرت در صدد شد که عده‏اى از
پيشگامان مهاجر و انصار را نيز به اين سپاه الحاق فرمايد
تا در مدينه به هنگام وفاتش کسى نباشد که در امر رياست اختلاف
نورزد و در پيشى گرفتن براى امارت بر مردم طمع نکند و کار
براى جانشين پس از او هموار گردد و ديگر کسى در گرفتن حق
او به منازعه نپردازد. پيغمبر (ص) لواى امارت را بست و در حرکت دادن
اصحاب و راه انداختن اسامه از مدينه به اردوگاهش در جرف، جديت نشان
داد و مردم را به حرکت و همراهى با او برانگيخت و از ملامتگرى و
کندى کردن در همراهى اسامه بر حذر داشت. در لحظاتى که
پيامبر (ص) به اين امور اشتغال داشت ناگهان مرضى که باعث وفات
وى گرديد، بر حضرتش عارض شد. چنان چه در علل و عوامل اين حوادث
خوب تأمل کنيم و تنها با انصاف و به دور از شايبه‏هاي
عقيدتى به آنها بنگريم، مي‏توان گفت که پيغمبر (ص)
با وجود اطمينان از نزديکى مرگش بواسطه وحى يا
غير آن و با وجود اشارتهاى علنى حضرتش به اين امر در
خطبه‏اى که در حجة الوداع ايراد کرد و ما نيز متذکر آن
شديم که در آن آمده بود: من نمي‏دانم شايد سال آينده شما
را ديدار نکنم و نيز فرمايش آن حضرت در يکي
ديگر از خطبه‏هايش که بعدا خواهد آمد فرمود: وقت آن رسيده که از
ميان شما بروم و نيز تأکيد وى بر وصيت به (نگاهداشت
حق) ثقلين و اين فرمايش او که گفت: جبرئيل هر سال
يک بار قرآن را بر من عرضه مي‏داشت و امسال دو بار آن را بر من عرضه
کرد و من اين کار را جز نشانه‏اى براى نزديکى مرگم
نمي‏دانم و نيز اعتکاف بيست روزه آن حضرت در اين سال بر
خلاف قبل که اعتکافش ده روزه بود، اين قراين تصريحا يا
تلويحا نشان مي‏دهند که پيامبر (ص) به نزديک بودن اجلش
آگاه بوده و بيمارى وى و شدت يافتن آن نيز
مزيد بر علت شده است . با اين همه، پيغمبر (ص) در تجهيز
سپاه اسامه مي‏کوشد و مردم را به پيوستن بدان برمي‏انگيزد
و اسامه جوان را بر سران و سرشناسان مهاجر و انصار، امارت مي‏دهد و شدت بيماري
و اطمينان از نزديک بودن مرگش وى را از تلاش در تجهيز
سپاه اسامه باز نمي‏دارد.





ظاهر
حال و تدبير درست چنين اقتضا مي‏کرد که پيامبر (ص) در
چنين شرايطى که نگران مرگ خود بود، سپاهى متشکل از بزرگان
صحابه و جمهور مسلمين را روانه نسازد زيرا جبران حوادثى که به
هنگام وفات آن حضرت احتمال وقوع داشت و نيز تحکيم مسأله خلافت در طول
حياتش، بسيار مهم‏تر از روانه داشتن سپاه براى جنگ با
روميان بود. حتى در چنين حالتى روا نبود که پيامبر
(ص) سپاهيان را از مدينه بيرون بفرستد بلکه بايد آنها را
در مدينه نگاه مي‏داشت تا آن شهر در برابر فتنه‏هايى که
مقارن با وفات وى رخ مي‏داد، آماده و مهيا باشد. اين در
حالى بود که خود پيامبر (ص) به وقوع اين فتنه‏ها اشاره کرده و
فرموده بود: «فتنه‏ها چونان پاره‏هاى شب تاريک روى آورده‏اند» ،
خصوصا آن که گروهى از اعراب در جاهاى مختلف همين که از
بيمارى آن حضرت مطلع شدند، به ارتداد رفتند و يکى از آنها
ادعاى نبوت کرد و بنابر تصريح طبرى خبر اين حوادث به گوش
پيغمبر (ص) رسيده بود. گذشته از اينها پيغمبر (ص)
مؤيد به وحى بود و به خوش تدبيرى از ديگر مردمان،
متمايز بود.





همين
که مي‏بينيم با وجود آن همه تشويقها، سپاه اسامه روانه
نمي‏شود و هم‏چنان در اردوگاه جرف مي‏ماند تا پيامبر (ص) وفات
مي‏يابد، درمي‏يابيم که در اين مسأله
علتى بوده و روانه کردن اين سپاه يک مسأله معمولي
براى جنگ با روم و فتح آن کشور نبوده است. حتى با قطع نظر از تمام
اين مسايل، مي‏بينيم که ظاهر امر اقتضا
مي‏کند که پيغمبر (ص) در چنين شرايطى به خود و به
بيمارى شديدش مشغول گردد نه به روانه کردن سپاهي
براى جنگ که مثل حمله دشمنان يا بروز حادثه‏اى که تأخير
در برابر آن پسنديده نيست، از چنان فوريت و عجله‏اي
برخوردار نمي‏باشد.





ابن
سعد در طبقات به سند خود از ابومويهبه آزاد کرده رسول خدا (ص) از آن حضرت
نقل کرده است که آن حضرت در دل شب فرمودند: به من دستور داده شده که براي
اهل بقيع آمرزش بخواهم، با من روانه شو. با او به راه افتادم تا آن که به
بقيع رسيد مدت درازى به آمرزشخواهى براى آنان
پرداخت سپس فرمود: خوشا به حالتان به خاطر حالتى که داشتيد در
قياس با آن چه مردمان در آن‏اند، فتنه‏ها مثل پاره‏هاى شب تاريک
هجوم آورده‏اند پشت هم مي‏آيند، آخرين آنها از اولين آنها
پيروى مي‏کند و آخرين آنها از نخستين آنها بدتر
است. سپس فرمود : گنجينه‏هاى دنيا و جاودانگى و سپس بهشت
را به من دادند مرا ميان آنها و ديدار پروردگارم و بهشت مخير
کردند. گفتم: پدر و مادرم فدايت گنجينه‏هاى دنيا و
جاودانگى و سپس بهشت را بگير. فرمود: من ديدار پروردگارم و بهشت
را برگزيدم.





شيخ
مفيد گويد: چون پيامبر (ص) احساس بيمارى کرد، دست
على (ع) را گرفت و در حالى که جماعتى او را دنبال
مي‏کردند به طرف بقيع رفت و فرمود: مرا گفته‏اند که براى اهل
بقيع آمرزش بخواهم. همگان با پيامبر (ص) روانه شدند تا اين که
آن حضرت در ميان قبرها ايستاد و فرمود: سلام بر شما اى اهل
قبور! خوشا به حال شما به خاطر زمانى که در آن بوديد در قياس با
آن چه مردمان در آن‏اند. فتنه‏ها چونان پاره‏هاى شب تاريک روي
آورده‏اند آخرين آنها تابع اولين آنهاست. سپس مدت درازي
براى اهل بقيع طلب مغفرت کرد و رو به على (ع) کرد و فرمود:



جبرئيل
هر سال يک بار قرآن را بر من عرضه مي‏داشت ولى امسال دو بار
عرضه کرد و من آن را فقط علامت حضور مرگم مي‏دانم. سپس فرمود: علي!
مرا ميان گزينش گنجينه‏هاى دنيا و جاودانگي
در آن يا بهشت مخير کردند و من ديدار پروردگارم و بهشت را
برگزيدم. آن حضرت (ص) دهه آخر رمضان را به اعتکاف مي‏نشست اما چون
سالى که در آن جان داد فرا رسيد بيست روز اعتکاف گرفت.





شيخ
مفيد گويد: سپس پيغمبر (ص) به خانه‏اش بازگشت و سه روز تب زده
در خانه ماند. آنگاه در حالى که سرش را پيچيده بود و دست راستش
را به اميرالمؤمنين (ع) و دست چپش را به فضل بن عباس تکيه داده
بود، راهى مسجد شد و بر فراز منبر نشست و سپس فرمود: مردم! وقت آن
رسيده که از ميان شما رخت بربندم، هر که را نزد من وعده‏اى بود
بيايد تا برايش برآورده سازم، و هر که را بر من وامى بود
مرا بدان آگهى دهد. اى مردم! ميان خود و هر کسى جز عمل و
کردار چيز ديگرى وجود ندارد تا خداوند بدان خيرش دهد
يا شرى را از او بازدارد . اى مردم! هيچ مدعى ادعا
نکند و هيچ منت گذار منت ننهد به خدايى که مرا به حق به
پيامبرى فرستاد، جز عمل با رحمت چيز ديگرى نجات بخش
نيست، اگر (خدا را) عصيان کرده بودم هر آينه سقوط
مي‏کردم. خدايا! آيا پيامت را رساندم؟ آنگاه از منبر
پايين آمد و با مردم نمازى سبک (کوتاه) گذارد و آنگاه به
خانه‏اش رفت. در آن زمان آن حضرت در خانه ام سلمه بود . يک يا دو روز
در خانه ام‏سلمه بود که عايشه پيش ام سلمه آمد و از او خواست که
پيامبر (ص) را به خانه وى انتقال دهد تا او از حضرتش پرستاري
کند. عايشه از زبان پيامبر (ص) در اين باره اجازه گرفت و آنها
به او اجازه دادند و در نتيجه پيغمبر (ص) را به اتاقى که متعلق
به عايشه بود، انتقال دادند.





طبري
به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبه از عايشه نقل کرده است
که گفت: بيمارى رسول خدا (ص) شدت مي‏گرفت و پيوسته از
خانه اين همسرش به خانه آن يکى مي‏گرديد. آن حضرت
در خانه ميمونه بود که زنانش را طلبيد و از آنها اجازه خواست که در
خانه من مورد پرستارى قرار گيرد. زنانش به او اجازت دادند. رسول خدا
(ص) با دو مرد که يکى از آنها فضل بن عباس و ديگري
مردى بود، از خانه بيرون آمد. پاهايش روى زمين کشيده
مي‏شد. سرش را پيچيده بود تا اين که وارد خانه‏ام شد.
عبيد الله گويد: اين حديث را به نقل از عايشه
براى عبدالله بن عباس نقل کردم، از من پرسيد: آيا
مي‏دانى آن مرد ديگر که بود؟ گفتم: نه. گفت: على بن
ابيطالب بود ولى عايشه نمي‏تواند او را به نيکي
ياد کند.





حاکم
در مستدرک به سند خود از گروهى از اصحاب از جمله عبيد الله بن عبد
الله بن عتبه، از عايشه نقل کرده است که بيمارى رسول خدا (ص) که
به واسطه آن از دنيا رفت در خانه ميمونه آغاز شد. سپس آن حضرت در
حالى که سرش را پيچيده بود بر من وارد گشت. او را دو مرد در
ميان گرفته بودند و پاهايش روى زمين کشيده
مي‏شد طرف راستش عباس بود و طرف چپش مردى ديگر. عبيد الله
گويد: ابن عباس به من گفت: مردى که طرف چپ پيغمبر (ص) بود
على است. بيمارى چند روزى به طول انجاميد و آن حضرت
سنگين شد. بلال هنگام نماز صبح بيامد و رسول خدا (ص) غرق در بيماري‏اش
بود. بلال صدا زد: خدا بيامرزدتان نماز! آنگاه رسول خدا (ص) با شنيدن
صداى بلال، شروع به گفتن اذان کرد.





نگارنده:
در اين‏جا روايات مختلفى نقل کرده‏اند که آيا رسول خدا
(ص) کسى را مأمور کرد تا با مردم نماز گزارد يا نه؟ ابن هشام در
سيره مي‏نويسد: وقتى بلال، آن حضرت را به نماز فرا خواند،
فرمود: کسى را بگوييد که با مردم نماز بگزارد. عبد الله بن زمعه
بيرون آمد و ناگهان چشمش به عمر افتاد و به او گفت: برخيز و با مردم
نماز بگزار. ابوبکر در آن هنگام غايب بود. چون عمر، تکبير گفت رسول
خدا (ص) صداى او را شنيد و به دنبال ابوبکر فرستاد. ابوبکر، پس از آن
که عمر نماز را به اتمام رسانده بود، آمد و با مردم نماز گزارد .





طبري
از عايشه نقل کرده است که پيغمبر (ص) فرمود: به ابوبکر
بگوييد که با مردم نماز بگزارد. عايشه گفت: او مردي
رقيق القلب است. پيغمبر (ص) مجددا سخن خود را تکرار کرد و عايشه
هم همان جواب را داد. لذا پيامبر (ص) خشمگين شد و فرمود: شما همان
زنان همدم يوسف هستيد. آنگاه آن حضرت در حالى که ميان دو
مرد ايستاده بود و پاهايش روى زمين کشيده
مي‏شد از خانه بيرون آمد. چون به ابوبکر نزديک شد، ابوبکر عقب
نشست اما پيامبر (ص) به او اشاره کرد که در جاى خود بايست و خود
در کنار ابوبکر نشست. عايشه نقل کرد که ابوبکر به نماز پيامبر (ص)
اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر. ابن سعد و ديگر مورخان نيز
همين روايت را نقل کرده‏اند.





شيخ
مفيد گويد: پيامبر (ص) فرمود: يکى از مسلمانان با
مردم نماز بگزارد من مشغولم. عايشه گفت: به ابوبکر بگوييد برود
و حفصه هم گفت: به عمر بگوييد برود. رسول خدا (ص) به آنها فرمود:
کافى است. شما همان نديمکهاى يوسف هستيد و خود
برخاست در حالى که از شدت ضعف نمي‏توانست درست بايستد آنگاه دست
على بن ابيطالب و فضل بن عباس را گرفت و بر آنها تکيه کرد.
پاهايش از ضعف روى زمين کشيده مي‏شد. همين که
پيغمبر (ص) به مسجد رسيد، ابوبکر را ديد که به سوى محراب
پيشى گرفته است لذا با دستش به او اشاره کرد که عقب‏تر از وي
بايستد و خود آن حضرت در جايگاه ابوبکر ايستاد و تکبير
گفت و نمازى را که ابوبکر شروع کرده بود، از نو خواند و به نمازى که
ابوبکر خوانده بود، اعتنايى نکرد.





نگارنده:
ما را با نظر اين مورخان، که در عقيده و نقل (روايت) با
يکديگر اختلاف دارند، چکار؟ برخى از آنها روايت
مي‏کنند که آن حضرت شخص خاصى را مأمور اين کار نکرده است و
بعضى ديگر مي‏گويند: پيامبر (ص) در آغاز کسي
را معين نفرمود اما بعدا وقتى شنيد عمر تکبير نماز را سر
داده، ابوبکر را فرستاد و مردم دو بار نماز صبح خواندند. پاره‏اى ديگر
از مورخان مي‏نويسند پيامبر (ص) از همان آغاز ابوبکر را مأمور
اين کار کرد.





ما
را با اين اخبار متناقض چکار؟ اما اين نکته را شايان ذکر
مي‏دانيم که تمام اين اخبار در اين مسأله متفقند که رسول
خدا (ص) در حالت سخت بيمارى و ضعف به سمت مسجد حرکت کرد . در
حالى که نمي‏توانست روى پاى خود بايستد يا
قدم از قدم بردارد و پاهايش روى زمين کشيده مي‏شد و
نشسته نماز گزارد. اگر پيامبر (ص) با اين اعمال مي‏خواست ابوبکر
را تأييد کند، او را براى نماز تعيين کرده و مردم
هم پشت او به نماز ايستاده بودند و اگر بيرون نمي‏آمد او را
بيشتر تأييد کرده بود چون با آمدن آن حضرت به مسجد، اين
شبهه ايجاد مي‏شد که شايد پيامبر (ص) از پيشنمازي
ابوبکر راضى نيست.





اقتداي
مردم به ابوبکر و اقتداى او به پيامبر (ص)، موجب آن است که شخصي
در آن واحد هم امام باشد و هم مأموم و اين امر در شرع جايز
نيست. وانگهى چرا پيامبر (ص) نگذاشت که امامت نماز تا به آخر با
ابوبکر باشد؟ !





شيخ
مفيد گويد: چون پيامبر (ص) سلام نماز را داد به سوي
خانه‏اش رفت و ابوبکر و عمرو و گروهى از مسلمانان حاضر در مسجد را فرا خواند
و سپس فرمود: مگر به شما نگفته بودم که سپاه اسامه را روانه کنيد؟ گفتند:
چرا، رسول خدا فرمود: پس چطور اجراى فرمان مرا به تأخير
انداختيد؟ ابوبکر گفت: من رفته بودم اما بازگشتم تا با شما تجديد
ديدار کنم . عمر هم گفت: رسول خدا! من نرفته بودم چون دوست نداشتم از شما
تقاضاى مرکوب بکنم. پيامبر (ص) فرمود: سپاه اسامه را روانه
کنيد. او اين عبارت را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از شدت دردي
که بر حضرتش عارض شده بود و همچنين از شدت اندوه، بيهوش شد.
مدتى در اين حالت گذشت. مسلمانان گريه سردادند و فغان از همسران
و فرزندان و زنان مسلمين و تمام کسانى که حضور داشتند، برخاست. رسول
خدا (ص) به هوش آمد و به آنها نگريست و سپس فرمود : دوات و کتف (استخوان
شانه شتر) تا مکتوبى براى شما بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه
نشويد. سپس بيهوش شد. يکى از حاضران دوات و کتف
طلبيد اما عمر گفت: برگرد، او هذيان مي‏گويد! مرد بازگشت
و حاضران از اين جهت که در حاضر کردن دوات و کتف سهل انگارى کرده
بودند، احساس پشيمانى کردند و به ملامت يکديگر پرداختند و
گفتند: انا لله و انا اليه راجعون. از مخالفت با رسول خدا (ص) بيمناک
و نگران شديم. چون رسول خدا (ص) به هوش آمد يکى از حاضران از آن
حضرت پرسيد: آيا برايتان دوات و کتف نياوريم؟
فرمود: آيا بعد از آن حرفى که زديد؟ هرگز! اما شما را سفارش
مي‏کنم که با اهل بيتم به نيکى رفتار کنيد . آنگاه
صورتش را از آنها برگرداند و حاضران برخاستند.





بخاري
در جزء چهارم از صحيح در باب سخن بيمار که مي‏گويد «از
کنار من برخيزيد» از کتاب بيماران و طب به سند خود از
عبيد الله بن عبد الله بن عباس نقل کرده است که گفت: چون رسول خدا (ص) به
حال احتضار افتاد، در خانه عده‏اى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند .
پيغمبر (ص) فرمود: بياييد برايتان مکتوبي
بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت : بيمارى بر
پيامبر چيره گشته حال آن که شما قرآن داريد. کتاب خدا ما را بس
است. حاضران به اختلاف افتادند. برخى مشاجره مي‏کردند که
بگذاريد پيامبر برايتان مکتوبى بنويسد تا پس از آن
گمراه نشويد و برخى همان سخنى را مي‏گفتند که عمر گفته
بود. چون بيهوده گويى و اختلاف در محضر پيامبر (ص)
بسيار شد، آن حضرت فرمود: برخيزيد. عبيدالله گويد:
ابن عباس همواره مي‏گفت: فاجعه بزرگ آن بود که با اختلاف و بيهوده‏گويي
خود بين رسول خدا (ص) و نوشتن آن نامه، مانع شدند!





ابن
سعد در طبقات به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن عباس
همين روايت را نقل کرده جز اين که در الفاظ حديث
برخى اختلافات وجود دارد. وى روايت مي‏کند: رسول خدا (ص)
در حال احتضار بود و در خانه عده‏اى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند.
پيغمبر (ص) فرمود: بياييد مکتوبى برايتان
بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: بيماري
بر رسول خدا غلبه کرده حال آن که قرآن پيش شماست و کتاب خدا ما را بس است.
حاضران با يکديگر به اختلاف پرداختند. برخى مي‏گفتند اجازه
دهيد رسول خدا برايتان مکتوبى بنويسد و برخي
نيز همان گفته عمر را بر زبان مي‏آوردند. چون بيهوده
گويى و مشاجره زياد شد و رسول خدا (ص) را غمگين کردند،
فرمود: از کنار من برخيزيد آنگاه عبيد الله بن عبد الله گفت:
ابن عباس همواره مي‏گفت: تمام فاجعه آن بود که با بيهوده
گويى و مشاجره خود مانع نوشتن آن نامه توسط رسول خدا (ص) شدند.





بخاري
در جزء سوم صحيح در باب مرض النبى (ص) به سند خود از سعيد بن
جبير نقل کرده است که گفت: ابن عباس مي‏گفت: روز پنجشنبه؛ و چه
پنجشنبه‏اي؟ ! بيمارى رسول خدا (ص) بر آن حضرت
چيرگى آورد آنگاه فرمود: بياييد مکتوبي
برايتان بنويسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشويد. آنها با هم در
اين باره به تنازع پرداختند حال آن که پيش هيچ
پيامبرى تنازع زيبنده نيست. آنها گفتند: چه
مي‏گويد آيا هذيان مي‏گويد؟ از او دوباره
پرسيدند خواستند به آن حضرت جواب دهند که فرمود: مرا واگذاريد!
حالتى که در آنم براى من بسيار بهتر از آن چيزى است
که شما مرا بدان مي‏خوانيد و آنها را به سه چيز وصيت کرد،
فرمود: مشرکان را از جزيرة العرب بيرون برانيد و از وفد همچنان
که من پذيرايى مي‏کردم، پذيرايي
کنيد و در مورد وصيت سوم سکوت کرد يا گفت: آن را فراموش کردم.





طبري
در تاريخ همين روايت را به سند خود از سعيد بن جبير
از ابن عباس نقل کرده جز آن که آورده است: پيامبر (ص) فرمود: پس از من گمراه
نشويد. و گفته است: رفتند تا براى وى (دوات و کتف)
بياورند و گفت: عمدا از ذکر وصيت سوم خوددارى ورزيد
يا گفت: فراموش کرده‏ام .





ابن سعد
در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس همانند اين
روايت را نقل کرده جز اين که گفته است و دوات و صحيفه‏اي
بياوريد و گفت: مي‏خواستند آن چه را خواسته بود برايش
بياورند و گفت: در مورد وصيت سوم سکوت کرد نفهميدم گفت: آن را
فراموش کردم يا عمدا درباره آن چيزى نگفت.





کسي
که در اين روايات تأمل مي‏کند در اين شکى ندارد که
محدثان عمدا در مورد وصيت سوم سکوت اختيار کرده‏اند نه از روي
فراموشى و علت اين سکوت هم سياست بوده است که موجب شد عمدا آن
را نگويند يا خود را به فراموشى بزنند. و اصلا پيغمبر (ص)
به خاطر همين وصيت بوده که خواستار دوات و کتف شده است.





بخاري
در صحيح در اين قسمت به سند خود از عبيد الله بن عبد الله بن
عتبة از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و عده‏اى در
خانه حضور داشتند. پيامبر (ص) فرمود: بياييد
برايتان مکتوبى بنويسم که بعد از آن گمراه نشويد.
يکى از حاضران گفت : بيمارى بر پيامبر (ص)
چيره شده، قرآن پيش شماست و ما را کتاب خدا کافى است. حاضران با
يکديگر به اختلاف افتادند و به مشاجره پرداختند برخي
مي‏گفتند: برايش دوات و کتف ببريد تا مکتوبي
برايتان بنويسد که بعد از آن گمراه نشويد و عده‏اي
ديگر، سخنى جز اين مي‏گفتند. چون بسيار اختلاف
ورزيدند و سخنان بيهوده گفتند: رسول خدا (ص) فرمود:
برخيزيد . عبيد الله گفت: ابن عباس مي‏گفت: فاجعه بزرگ آن
بود که به خاطر اختلاف و بيهوده‏گويى بسيار خود نگذاشتند
رسول خدا (ص) آن مکتوب را بنويسد.





قسطلاني
در کتاب ارشاد السارى نوشته است مقصود از «يکى از حاضران» در
اين روايت همان عمر بن خطاب است.





ابن
سعد در طبقات به سند خود از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل کرده است
که گفت: پيامبر (ص) روز پنج شنبه بيماري‏اش شدت يافت.
آنگاه ابن عباس شروع به گريستن کرد و گفت: روز پنج شنبه و چه روز پنج
شنبه‏اي! ! بيمارى پيامبر (ص) شدت گرفت. آنگاه فرمود:
دوات و صحيفه‏اى برايم بياوريد تا برايتان
مکتوبى بنويسم که بعد از آن هرگز گمراه نشويد. يکي
از حاضران گفت: پيامبر خدا هذيان مي‏گويد. به آن حضرت عرض
شد: آيا آن چه را خواستى برايت نياوريم؟ فرمود:
آيا بعد از اين حرفى که گفتيد؟ لذا ديگر خواستار
دوات و صحيفه نشد.





ابن
سعد همچنين در طبقات به سند خود از جابر بن عبد الله انصارى نقل کرده
است که گفت : رسول خدا (ص) در آن بيماري‏اش که منجر به وفاتش شد دوات
و صحيفه خواست تا براى امتش چيزى بنويسد که نه خود
گمراه شوند و نه به گمراهى اندازند در خانه بحث و مشاجره درگرفت و عمر بن
خطاب سخنانى گفت و پيغمبر (ص) خواسته‏اش را رد کرد.





ابن
سعد در همان کتاب به سند خود از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل کرده
است که مي‏گفت : روز پنج شنبه، عجب پنج شنبه‏اي! ابن عباس اين
سخن را مي‏گفت و من به اشکهايش که مثل دانه‏هاى مرواريد
بر گونه‏اش جارى بود، مي‏نگريستم. او گفت: رسول خدا (ص) فرمود:
کتف و دوات بياوريد تا برايتان مکتوبى بنويسم که پس
از آن هرگز گمراه نمي‏شويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان
مي‏گويد!





طبري
همين روايت را در تاريخ خود به نقل از سعيد بن جبير
از ابن عباس، با اندک تفاوتي، نقل کرده است. در اين روايت آمده
است که ابن عباس گفت: پنچ شنبه، عجب پنج شنبه‏اي! سپس به اشکهايش نگاه
کردم که مثل دانه‏هاى مرواريد بر گونه‏هايش مي‏ريخت
آنگاه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: برايم لوح و دوات يا کتف و دوات
بياوريد تا برايتان مکتوبى بنويسم که پس از آن
گمراه نمي‏شويد. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذيان
مي‏گويد.





ابن
سعد در طبقات به سند خود از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: در محضر
پيامبر (ص) بوديم و ميان ما و زنان پرده‏اى بود. رسول خدا
(ص) فرمود: مرا با آب، هفت مشک بشوييد و صحيفه و دواتي
برايم بياوريد تا مکتوبى برايتان بنويسم که
پس از آن هرگز گمراه نشويد . زنان گفتند: حاجت رسول خدا را برآورده
سازيد. عمر گفت: به زنها گفتم خاموش! شما زنان اوييد هرگاه که
بيمار گردد براى او گريه مي‏کنيد. و چون بهبود
يابد، گردنش را مي‏گيريد . رسول خدا (ص) فرمود: اين
زنها از شما بهترند.





همچنين
ابن سعد به سند خود از جابر نقل کرده است که گفت: پيغمبر (ص) به هنگام مرگ
خواستار صحيفه‏اى شد تا براى امت خود چيزي
بنويسد که نه گمراه کنند و نه گمراه شوند. در محضر آن حضرت به مشاجره
پرداختند تا اين که وى خواسته‏اش را پس گرفت.





وي
همچنين به سند خود از عکرمة بن ابن عباس نقل کرده است که پيامبر (ص)
در بيماري‏اش که منجر به مرگ او شد. فرمود: دوات و
صحيفه‏اى برايم بياوريد تا برايتان
مکتوبى بنويسم که پس از آن تا ابد گمراه نشويد. عمر بن خطاب
گفت: فلانى و فلانى را با شهرهاى روم چه کار؟ رسول خدا مرده
نيست تا آنها را فتح کنيم و چنانچه مرده باشد، مثل بني
اسرائيل که منتظر موسى شدند، در انتظار او مي‏مانيم.
زينب همسر پيامبر (ص) گفت: آيا نمي‏شنويد
پيامبر از شما چه خواست؟ حاضران به مشاجره پرداختند و پيامبر (ص)
فرمود: برخيزيد...





طبري
در قسمتى از حديثى که از ابن عباس روايت کرده، آورده است:
رسول خدا (ص) فرمود: على را پيش من فرستيد، او را
بخوانيد. عايشه گفت: کاش پى ابوبکر مي‏فرستادي.
حفصه نيز گفت: کاش پى عمر مي‏فرستادي. همه پيش آن
حضرت جمع شدند. رسول خدا (ص) فرمود: بازگرديد اگر مرا به شما
نيازى بود به دنبالتان مي‏فرستم. آنها هم برگشتند. در آخر
اين حديث نکته‏اى آمده که با آغاز آن تناسب ندارد.





روايتي
که نقل کرده‏اند مبنى بر اين که پيامبر بمرد در حالى که
سرش در دامن عايشه بود امکان ندارد که درست باشد. چون معمولا در چنين
شرايطى زنان به خاطر ضعف و بي‏تابي‏يى که در
خود دارند نمي‏توانند عهده‏دار چنين امورى شوند و ممکن
نيست که على (ع) در چنين حالتى از پيامبر دور شده
باشد و (رسيدگى به) آن حضرت را به عهده زنان گذاشته باشد. علت طرح
اين نکته، معروف و معلوم است.





ابن
سعد تعدادى روايت نقل کرده مبنى بر اين که آن حضرت در
دامان على بن ابيطالب (ع) جان داد. آخرين آنها
روايتى است که به سند خود از ابوغطفان، از ابن عباس نقل کرده است که
گفت: رسول خدا (ص) در حالى که به سينه على تکيه داده بود،
از دنيا رفت. گفتم: عروه از قول عايشه به من گفت که عايشه گفته
است رسول خدا (ص) در حالى که ميان سينه و گردن من بود جان داد.
ابن عباس گفت: آيا معقول است؟ ! به خدا سوگند رسول خدا (ص) در حالى که
به سينه على تکيه داده بود جان داد و على و برادرم فضل او
را غسل دادند و پدرم هم از حضور در مراسم غسل وي، خودداري
ورزيد.





حاکم
در مستدرک روايتى آورده و آن را صحيح دانسته است. وي
اين روايت را به سند خود از احمد بن حنبل، به سندش از ام سلمه نقل
کرده که گفت: به خدايى که بدو سوگند مي‏خورم على از نظر
ديدار نزديک‏ترين مردم به رسول خدا (ص) بود.





صبحگاهان
پيش رسول خدا (ص) بازگشتيم، آن حضرت پيوسته مي‏فرمود:
على آمد؟ على آمد؟ فاطمه گفت: گويا شما او را به دنبال
کارى فرستاديد. لحظاتى بعد على آمد. ام سلمه گفت:
خيال کردم پيامبر با على کارى دارد. از اتاق بيرون
آمدم و کنار در نشستم و نزديک‏ترين کسان به در بودم. رسول خدا (ص) خود
را روى على انداخت و با وى شروع به نجوا کرد. سپس در همان روز
رسول خدا (ص) قبض روح شد. بنابراين على از نظر ديدار،
نزديک‏ترين کس به پيامبر (ص) بود.





وفات
آن حضرت چنان که در ميان علماى اماميه مشهور است، به هنگام زوال
آفتاب روز دوشنبه بيست و هشتم صفر اتفاق افتاد. کلينى از
علماى شيعه مي‏گويد: وفات پيامبر (ص) در دوازدهم
ربيع الاول سال يازده هجرى به وقوع پيوست. شيخ
مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى سال وفات آن حضرت را سال
دهم هجرى ذکر کرده‏اند.





طبري
در تاريخ مي‏نويسد: ميان علما خلافى نيست که
آن حضرت روز دوشنبه در ماه ربيع الاول از دنيا رفت. اما اين که
در چه ساعتى از آن روز بدرود حيات گفته اختلاف شده است. از
فقهاى اهل حجاز نقل است که آن حضرت در نيمروز دوشنبه دوم ماه
ربيع جان داده است و واقدى گويد: روز دوشنبه دوازدهم ماه
ربيع الاول از دنيا رفته است.





ابن
سعد در طبقات گويد: آن حضرت در روز چهارشنبه دهم صفر سال يازدهم
هجرى بيمار شد و سيزده شب در بستر بيمارى بود و روز
دوشنبه دوم ماه ربيع الاول سال يازدهم هجرى بدرود حيات
گفت. سپس وى روايت کرده است که آن حضرت روز چهارشنبه بيست و نهم
صفر سال يازدهم هجرى به بستر بيمارى افتاد و روز دوشنبه،
دوازدهم ربيع الاول از دنيا رفت.





عمر
آن حضرت شصت و سه سال بود. در چهل سالگى به پيغمبرى مبعوث شد و
پس از بعثت سيزده سال در مکه زيست و بعد از هجرت ده سال در
مدينه زندگى کرد.





وقتي
رسول خدا (ص) بدرود حيات گفت، ابوبکر در خانه‏اش در سنج، محلي
بيرون از مدينه، بود. طبرى و ابن سعد و مورخان ديگر
نوشته‏اند: عمر گفت که رسول خدا نمرده بلکه به سوى پروردگارش رفته چنان که
موسى بن عمران رفت و چهل شب از ميان آنها غايب گرديد و
بعد از آن که گفتند که مرده است، بازگشت. به خدا قسم رسول خدا (ص) باز
مي‏گردد و دست و پاى کسانى را که ادعا مي‏کنند مرده است،
قطع مي‏کند.





در
روايت ابن سعد آمده است که خود عمر و مغيرة بن شعبه، بر پيامبر
(ص) وارد گشتند و جامه از روى آن حضرت برگرفتند. عمر گفت: غش و
بيهوشى رسول خدا چه سخت است. مغيره گفت : به خدا رسول خدا مرده
است. عمر گفت: دروغ مي‏گويى او نمرده...





ابوبکر
وقتى خبر رحلت آن حضرت را شنيد به مدينه آمد و داخل خانه
پيامبر شد و پيکر آن حضرت را ديد و سپس از خانه بيرون آمد
و گفت: مردم! هر که محمد را مي‏پرستيد، محمد مرده است و آن که خدا را
مي‏پرستيد، خداوند زنده است و نمرده. سپس اين آيه را
برخواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» (1)





عمر
گفت: وقتى ابوبکر اين آيه را خواند، بر زمين افتادم و
دانستم که رسول خدا (ص) از دنيا رفته است. نظير همين گفتار به
هنگام بيمارى رسول خدا (ص)، زمانى که آن حضرت خواستار دوات و
صحيفه شد، در حديثى که قبلا از ابن سعد نقل کرديم بر زبان
عمر جارى شده بود.





مظنون
اين است که مرگ پيامبر (ص) بر عمر پوشيده نبود اما
انگيزه‏اى که موجب شد عمر در هر دو مورد چنين جمله‏اى به
زبان آورد، مقصودى سياسى بود. وى در نخستين جا
(بيمارى پيامبر (ص) مي‏خواست توجه مردم را از صحيفه
و نوشتن مکتوب منصرف سازد و در دومين جا (پس از رحلت پيامبر (ص))
مي‏خواست مردم را از گفت‏وگو درباره مسأله خلافت باز دارد و آنها را به
چيزى سرگرم سازد تا ابوبکر برسد. (و الله اعلم) .





ابن
سعد در طبقات روايت کرده است که على بن ابي‏طالب و فضل بن عباس و
اسامة بن زيد، پيامبر (ص) را غسل دادند. در روايت
ديگرى آمده است: علي، آن حضرت را غسل مي‏داد و فضل و
اسامه پيکر مبارکش را مي‏پوشاندند.





در
روايت ديگرى گفته شده است: على او را مي‏شست و فضل
در آغوشش گرفته بود و اسامه آن حضرت را بر مي‏گرداند. در روايت
ديگرى آمده است: على گفت: پيغمبر (ص) مرا وصيت
فرمود که جز من کسى ديگرى او را غسل ندهد. بنابراين فضل و
اسامه از پشت پرده و در حالى که چشمانشان را با پارچه‏اى بسته بودند،
آب به دست من مي‏دادند.





در
روايتى است که على آن حضرت را غسل داد. او دستش را زير
پيراهن پيامبر (ص) مي‏برد و فضل جامه را بر پيکر آن حضرت
نگاه مي‏داشت و بر دست على خرقه‏اى بود. ابن سعد روايات
ديگرى جز اينها در اين مورد نقل کرده است.





شيخ
مفيد گويد: چون اميرالمؤمنين (ع) خواست پيغمبر (ص)
را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد و بدو فرمود که نخست چشمانش را ببندد و
سپس به وى آب رساند تا آن حضرت را غسل دهد. آنگاه پيراهن پيامبر
(ص) را از يقه تا ناف پاره کرد و خود عهده‏دار غسل و حنوط و تکفين
وى شد. فضل به او آب مي‏داد و وى را در غسل دادن پيامبر
(ص) يارى مي‏کرد. همين که آن حضرت از کار غسل و
تجهيز جنازه پيامبر (ص) فارغ شد، جلو ايستاد و به
تنهايى و بى آن که کسى با وى باشد، بر پيکر
آن حضرت نماز گزارد. در اين هنگام مسلمانان در مسجد بودند و با هم بحث
مي‏کردند که چه کسى براى نماز خواندن بر او جلو بايستد و
کجا وى را به خاک بسپارند؟ اميرالمؤمنين (ع) نزد آنها رفت و
گفت: رسول خدا، مرده و زنده، امام و پيشواى ماست. آنگاه مردم دسته
دسته بر وى وارد مي‏شدند و بدون امام (پيشنماز) بر پيکرش
نماز مي‏گزاردند و برمي‏گشتند. و خداوند جان پيامبرى را
در جايى نستاند جز آن که همانجا را براى دفنش پسنديد و من
او را در همان حجره‏اى که بدرود حيات گفت به خاک مي‏سپارم.
مسلمانان اين سخن را پذيرفتند و بدان رضايت دادند.





ابن
هشام مي‏نويسد: نخست مردان، سپس زنان و آنگاه کودکان بر جنازه‏اش نماز
گزاردند. ابن عبد البر در استيعاب مي‏نويسد: على و عباس و
بنى هاشم (در آغاز) بر وى نماز گزاردند . سپس آنها بيرون آمده،
مهاجران و آنگاه انصار و سپس مردم پاره پاره و بى آن که کسى به عنوان
پيشنماز داشته باشند، بر آن حضرت نماز گزاردند و پس از مردم، زنان و کودکان
بر آن حضرت نماز خواندند. چون مسلمانان همه بر جنازه حضرتش نماز گزاردند، عباس بن
عبدالمطلب کسى را به سوى ابو عبيدة بن جراح، که براي
مکيان قبر مي‏کند و بنابر عادت مکيان (2) ضريح
مي‏ساخت، فرستاد و يک نفر را هم به سوى زيد بن سهيل
که براى اهل مدينه قبر مي‏کند و لحد (3) مي‏ساخت، فرستاد
و آن دو را به نزد خود طلبيد و گفت: خدايا! خودت براي
پيغامبرت انتخاب کن. پس ابوطلحه زيد بن سهل را ديد. به او گفته
شد: براى رسول خدا قبرى مهيا کن. زيد، لحدي
براى او حفر کرد. اميرالمؤمنين و عباس بن عبد المطلب و فضل بن
عباس و اسامة بن زيد داخل شدند تا کار دفن رسول خدا (ص) را به انجام رسانند.
انصار از پشت خانه فرياد زدند: تو را به خدا و حق امروزمان در مورد رسول خدا
سوگند مي‏دهيم که يکى از ما را وارد قبر رسول خدا
کنى و ما را از حظ به خاک سپارى حضرتش بهره‏مند سازد. على گفت:
اوس بن خولي، وارد شود. اين اوس از جنگجويان بدر، و مردي
فاضل از بنى عوف از خزرج بود. چون داخل شد، على به او فرمود در قبر
فرو شو. اوس وارد قبر شد و اميرمؤمنان (ع)، رسول خدا (ص) را بر دستان او
گذارد و وارد قبرش کرد. چون اوس، رسول خدا (ص) را بر زمين نهاد، بدو فرمود:
بيرون شو. اوس بيرون آمد و على (ع) در قبر شد و روى رسول
خدا (ص) را کنار زد و گونه‏اش را بر زمين به طرف قبله در سمت راستش، نهاد.
سپس بر وى آجر گذاشت و روى او خاک ريخت و قبرش را مربع ساخت و
بر آن خشتى نهاد و به اندازه يک وجب از زمين بلندترش ساخت. »





روايت
کرده‏اند که قبر آن حضرت يک وجب و چهار انگشت از زمين بالاتر بود.
ظاهر عبارت شيخ مفيد اين است که دفن پيامبر (ص) در همان
روزى بود که وفات يافته بود. ابن هشام روايت کرده است که آن
حضرت (ص) روز دوشنبه درگذشت و روز سه شنبه غسل داده شد و روز چهارشنبه، شبانه، به
خاک سپرده شد. ابن سعد نيز مثل همين روايت را نقل کرده جز قسمت
غسل در روز سه شنبه. همچنين روايت کرده‏اند که آن حضرت در روز دوشنبه
هنگام غروب جان داد و در تاريکى به خاک سپرده شد و جز نزديکانش
عهده‏دار کار او نشدند و در روايتى است که پيغمبر (ص) در سحرگاه
شب چهار شنبه به خاک سپرده شد و در روايت ديگرى است که آن حضرت
روز دوشنبه هنگام غروب خورشيد از دنيا رفت و روز سه شنبه هنگام غروب
به خاک سپرده شد. شايد اين روايت با آن چه نقل کرده‏اند
مبنى بر اين که آن حضرت را يک شبانه روز پس از وفاتش رها کردند
موافق باشد. روايت ابن هشام هم که گفته است آن حضرت روز دوشنبه مرد و روز سه
شنبه به خاک سپرده شد، محمول بر آن است. نيز روايت شده است که آن حضرت
روز دوشنبه هنگام غروب بدرود حيات گفت و روز چهارشنبه به خاک سپرده شد.
اين سخن با دفن آن حضرت در شب چهارشنبه منافات ندارد زيرا کلمه
«يوم» بر «ليله» و يا «ليله» بر «يوم» اطلاق
مي‏شود.





شيخ
مفيد گويد: اکثر مردم به خاطر مشاجراتى که در مورد خلافت
ميان مهاجران و انصار صورت گرفت در مراسم به خاک سپارى آن حضرت شرکت
نداشتند و به همين خاطر اغلب آنها نتوانستند بر جنازه آن حضرت نماز بگزارند.





ابن
سعد در طبقات گويد: على (ع) بر قبر پيامبر (ص) آب پاشيد.
ابن عبد البر در استيعاب نويسد: على (ع)، قبر پيامبر (ص)
را صاف کرد و بر آن آب پاشيد.





تني
چند روايت کرده‏اند که چون رسول خدا (ص) به خاک سپرده شد، فاطمه (س) گفت:
آيا دلهاتان اجازه داد که بر پيکر رسول خدا (ص) خاک
بريزيد. آنگاه از خاک قبر مبارک آن حضرت، مشتى برداشت و بر
ديدگانش نهاد و اين دو بيت را خواند:





ماذا على من
شم تربة احمد





ان لا يشم
مدى الزمان غواليا





صبت علي
مصائب لوانها





صبت علي
الايام عدن لياليا





مرا
چه شود از بوييدن تربت احمد (ص) که در طول روزگاران غاليه‏ها
بوييده نشوند؟





بر
من مصايبى فرو ريخت که اگر بر سر روزهاى (تابناک)
مي‏باريد، شب مي‏شدند.





ابن
سعد گويد: هند دختر اثاثة بن عباد بن عبد المطلب بن عبد مناف، خواهر مسطح بن
اثاثه در سوگ آن حضرت اشعارى سرود. (4)











.1
آل عمران/144؛ و محمد نيست مگر پيامبرى که پيش از
وى رسولان در گذشته‏اند...





.2
ضريح آن است که در زمين کنده مي‏شود و ميت را در
ميان آن به خاک مي‏سپارند.





.3
لحد، در زمينى که قبر در آن است حفره‏اى مي‏کنند تا
جايى که به آخر قبر مي‏رسد، سپس در سمت قبله به اندازه‏اي
که ميت در آن جاى بگيرد، قسمتى را گود مي‏کنند و
ميت را در آن مي‏نهند و با آجر و يا غير آن روى او
را مي‏پوشانند و سپس بر آن خاک مي‏ريزند. لحد بهتر از شکافتن
است.





.4
در اين جا مؤلف محترم اشعارى از صفيه دختر عبد المطلب و حسان بن
ثابت و ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب را در رثاى پيامبر (ص)
ذکر کرده که جهت اختصار از آوردن آنها خوددارى شد. (مترجم)



 



منبع:
برگرفته از کتاب سيره معصومان ؛ ج 1






/ 1