معجزات و كرامات پيامبر اعظم « صلى الله عليه وآله »
مصطفى كريمى
چكيده
كارهاى
خارق العاده بسيارى به دست پيامبر اعظم(صلى الله عليه
وآله) يا براى تأييد آن حضرت رخ داده كه برخى از
آنها معجزه اصطلاحى و براى اثبات نبوّت حضرت بوده است; مانند: قرآن كريم،
شقّ القمر، شهادت حيوانات به نبوّت ايشان، تسبيح سنگ ريزه
در دست حضرت و خبر از مسموم بودن غذا با علم غيب. برخى ديگر از
اين امور نه براى اثبات نبوّت، بلكه به عنوان كرامات حضرت رخ داده
است; مانند:
معراج،
تصرف در ادراك ديگران، انداختن رعب در دل دشمنان و آرامش در دل مؤمنان، يارى
شدن با سپاه غيبي، فزونى بخشيدن به غذا، چاق و پر شير
كردن گوسفند، شفا دادن امراض، اخبار از غيب، آگاهى از ضمير
افراد و اسامى و اوصاف اشيا بدون ديدن آنها، خبر از گم شدگان و
آگاهى به زبان و حالات حيوانات. قسم سوم كارهاى خارق العاده پيش
از بعثت ايشان و براى ايجاد زمينه براى بعثت بوده
كه «ارهاص» نام دارد; مانند: حركت ابر بالاى سر حضرت براى سايه
افكندن بر ايشان. اين مقال نيم نگاهى به معجزات و كرامات
آن حضرت دارد.
مقدّمه
توجه
و مطالعه در زواياى گوناگون شخصيت، اعمال، رفتار و زندگى
پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله)براى ما مسلمانان از اهميت
بسزايى برخوردار است و آثار علمى و عملى فراوان دارد. يكى
از مسائل مهم درباره آن حضرت، كارهاى خارق العاده و معجزاتى است كه به
دست آن حضرت و يا براى تأييد ايشان انجام گرفته
است. در اين باره، نخست چند نكته به عنوان پيش نياز بحث يادآورى
مى گردد:
1.
توجه به معجزه، به زمان صدور معجزات به دست پيامبران الهي
(عليهم
السلام) باز مى گردد. طبق بيان قرآن كريم، مردم از مدعيان
نبوّت،
نشانه خدايى مى خواستند:
گفتند:
شما جز بشرى مثل ما نيستيد. مى خواهيد ما را از
آنچه پدرانمان مى پرستيدند، باز داريد؟ پس براى ما حجتى
بياوريد. (ابراهيم: 10)
دانشمندان
علوم اديان الهى نيز از ديرباز، با نگاه هاى
گوناگون، در باب معجزه تحقيق داشته اند.1
2.
«معجزه» اسم فاعلِ باب افعال از «عجز» (ضعف و ناتواني)2 به معناى
ناتوان كننده، در سه اصطلاح به كار مى رود:
الف.
در اصطلاح عام، هر كار خارق العاده اى است كه به اتّكاى قدرت خداوند
انجام گيرد.
ب.
در اصطلاح خاص، هر كار خارق العاده اى است كه به اتّكاى قدرت خداوند و
براى اثبات مقامى الهى (نبوّت يا امامت) انجام گيرد.3
ج.
در اصطلاح اخص، چيزى است كه پيامبر به عنوان دليل نبوّت
خود ارائه مى دهد4 كه عبارت است از: كار خارق العاده اى كه با عنايت
ويژه خداوند5 به دست مدعى نبوّت، براى اثبات صدق مدعاى خويش
انجام مى گيرد و همراه با تحدّي6 و مطابق مدعاى مدّعى
نبوّت است.
3.
قرآن كريم واژه «معجزه» را به كار نبرده است7 و از معجزات پيامبران با
واژگان ديگر ياد مى كند كه بر خلاف واژه «معجزه» داراى
ارزش معرفتى اند; مانند: «آيه»،8 «بينه»،9 «برهان»،10
«سلطان».11
4.
«معجزه» اصطلاحى با ساير امور خارق العاده متفاوت است:
الف.
فرق «معجزه» با «كرامت» در اين است كه كرامت به رغم خارق العاده و به اذن
الهى بودنش، همراه با ادّعاى نبوّت نيست.
ب.
فرق «معجزه» با «ارهاص»12 در اين است كه ارهاص پيش از بعثت، براى
فراهم كردن زمينه نبوّت انجام مى گيرد.13
ج.
فرق معجزه با كارهاى خارق العاده مدعيان دروغين نبوّت اين
است كه كارهاى آنها بر خلاف ادعاهايشان رخ مى دهد; مثلا، مسيلمه
كذّاب مدعى شد آب دهانش چاه كم آب را پر آب مى سازد، ولى بر
خلاف ادعايش، آب دهان او چاه را كاملا خشك كرد.14
د.
فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان اين است كه بر خلاف معجزه، اولا كار ساحران
و مرتاضان محدود است. علاوه بر اين، هر كدام از آنها فقط بر انجام كار خاصى
قادرند. ثانياً، كار آنها قابل تعليم و تعلّم است و براى هر كسى
ميسّر است. ثالثاً، سحر و عمل مرتاضان مغلوب عامل ماوراى طبيعى
و يا عامل طبيعى ديگر واقع مى شود.
5.
معجزه علت مادى ناشناخته يا علت معنوى دارد15 كه با موهبت الهى
در نفس پيامبر محقق مى شود. بنابراين، بدون توجيه طبيعى
آن16 يا مستثنا دانستن آن از قانون علّيت17 يا تفسير
قانون علّيت به توالى اشيا،18 مى توان وقوع معجزه را پذيرفت.
قرآن كريم تمام جنّيان و انسان ها را به هماوردى دعوت مى
كند و شاهدى زنده بر امكان و وقوع معجزه است.
6.
شناخت پيامبران ـ فى الجمله ـ مبتنى بر معجزه است و آگاهى
از مجموعه قراين مربوط به شخصيت، پيروان و محتواى دعوت و
بشارت پيامبر پيشين يا هم عصر نسبت به تمام انبيا و
همه مردم عموميت ندارد و يقين آور نيست; زيرا اولا،
در مواردى مانند حضرت عيسي(عليه السلام) به خاطر كمى
سن، زمينه بروز و شناخت شخصيت وى فراهم نخواهد شد. ثانياً،
مردم نمى توانند ويژگى هاى پيامبران الهى و پيروان
ايشان را به طور دقيق تشخيص دهند. ثالثاً، همه مردم توان درك
موافقت محتواى دعوت انبيا را با عقل و فطرت ندارند. رابعاً، بشارت پيامبر
پيشين در مورد اولين پيامبر قابل تصور نيست; ولى
معجزه نسبت به تمام انبيا و همه مردم عموميت دارد و حجت را بر آنان
تمام مى كند. بدين روي، مردم به رغم شناخت پيامبران، از
آنان نشانه الهى مى خواستند.19
7.
از كاربردهاى قرآنى درباره معجزه مانند آيه، بينه، برهان
و سلطان و روايات ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)20 استفاده مى
شود كه اگر معجزه به دست مدّعى نبوّت همراه با دعوت ديگران به هماوردى
واقع شود، دلالتش بر صدق مدّعا و نبوّتِ آورنده آن عقلي21 و برهانى
است;22 زيرا اولا، خداوند حكيم است. ثانياً، حكمت خداوند اقتضا
دارد كه پيامبرانى را براى هدايت انسان ها بفرستد.
ثالثاً، مردم به گونه اى آفريده شده اند كه ادعاى نبوّت را از
كسى كه معجزه مى آورد، سوء سابقه ندارد و بر خلاف عقل سخن نمى
گويد، مى پذيرند. رابعاً، با توجه به مقدّمات بيان شده،
اگر سخن مدّعى نبوت، كه معجزه آورده است، دروغ باشد، چون موجب گم راهى
مردم مى شود، بايد خداوند رسوايش كند، وگرنه مردم به گم راهى
مى افتند و اين خلاف حكمت الهى است. نتيجه آنكه چون مدّعى
نبوّت معجزه آورده است و خداوند رسوايش نمى كند، پس در مدعايش
راستگوست.
8.
علاوه بر اثبات نبوّت آورنده، امور متعدد ديگرى نيز جزو قلمرو
دلالت معجزه23 است; مانند تعيين مصداق واقعى خدا،24 توحيد،
علم و قدرت فوق العاده خداوند، نبوّت عامّه، علم يا قدرت فوق العاده پيامبر
و صدق گفتار پيامبر.
9.
قرآن كريم و روايات نقل شده از طريق شيعه25 و اهل تسنّن26
كارهاى خارق العاده بسيارى براى پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)برشمرده اند. طبق سند صحيح، امام موسى كاظم(عليه
السلام) قريب به سى كار خارق العاده براى حضرت بيان مى
نمايد.27 طبق آنچه درباره اصطلاح «معجزه» گذشت، اين امور خارق العاده
تحت سه عنوان «معجزات» و «كرامات» و «ارهاص» بيان مى گردد:
معجزات
حضرت پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)
امور
خارق العاده اى كه خداوند مستقيم و يا به دست پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) براى اثبات نبوّت آن حضرت انجام داده
عبارت است از:
1.
قرآن كريم
قرآن
كريم معجزه جاويدى است كه خداوند بر امّت آخرالزّمان منّت
گذاشته و آن را بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرو فرستاد
تا هميشه راهنماى بشر به نيك بختى باشد. قرآن بزرگ ترين
و روشن ترين معجزه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از حيث
دلالت بر نبوّت آن حضرت است; زيرا خود همان وحى ادعا شده و نيز
معجزه است و گواه آن در خودش بوده و دليل و مدلول در آن جمع شده است.28 با
عنايت به اينكه مباحث مربوط به اعجاز قرآن كريم بحث مفصلى
مى طلبد، كه خارج از حوصله اين نوشته است، در اينجا تنها به بيان
چند مطلب كلى بسنده مى شود:
1.
قرآن كريم معجزه بودن خود را با تحدّى ثابت مى كند; زيرا
از همگان مى خواهد اگر در الهى بودن آن شك دارند، با همكارى فكرى
و معنوى با همديگر، همانند قرآن،29 ده سوره30 و يا يك
سوره مانند سوره هاى آن بياورند. اعلام مى دارد: اگر تمام انسان
ها و جنّيان به يارى هم برخيزند، نمى توانند مانند
قرآن بياورند.31 و در نهايت، مى خواهد اگر در الهى بودن
قرآن شك دارند، از هر كسى جز خدا يارى بطلبند و همانند آن يك
سوره بياورند; ولى هرگز نخواهند توانست:32
وَ
إِن كُنتُمْ فِى رَيب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا
فَأْتُواْ بِسُورَة مِن مِثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِن دُونِ اللّهِ إِنْ
كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ
النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ
؛ بقره: 23ـ24
و
اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم شك داريد، پس اگر راست مى
گوييد سوره اى همانند آن بياوريد و گواهان خود را
از غير خدا فراخوانيد. پس اگر نكرديد و هرگز نمى توانيد
كرد، از آتشى كه سوختش مردمان و سنگ هايند و براى كافران آماده
شده است، بپرهيزيد.
از
آيه شريفه استفاده مى شود كه راه آزمايش و پى بردن
به معجزه بودن قرآن، همواره باز است و انسان ها در هر دوره اى مى
توانند از راه آزمايش بدان برسند.
طبق
شواهد تاريخي، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به
قرآن با عنوان يك امر خارق العاده الهى براى اثبات نبوّت خويش
تحدّى كرده و مخاطبان آن حضرت، به ويژه ادباى فصيح و بليغ،
براى همانندآورى آن تلاش فراوان كرده اند، ولى به اين امر
موفق نشده اند. بنابراين، ثابت مى شود كه قرآن كريم معجزه الهى
است.
2.
قرآن كريم از وجوه گوناگون معجزه است كه مهم ترين آن عبارت است از:
الف.
فصاحت و بلاغت
پيامبران براى اثبات رسالت الهى خود، متناسب با
شرايط زمان و توانايى علمى و عملى مردم عصر خويش،
معجزه مى آوردند. قرآن هنگامى در ميان مردم عرب نازل شد كه
فصاحت و بلاغت رواج فراوان داشت و آنان در اين زمينه سرآمد دوران
بودند. امام رضا(عليه السلام) ضمن بيان راز تنوّع معجزات پيامبران
مى فرمايند:
خداوند
آنگاه محمّد(صلى الله عليه وآله) را برنگيخت كه سخنورى و
خطابه ميان مردم رواج داشت. پس او از جانب خدا پندها و حكمت هايى
آورد و كلام آنان را باطل نمود.33
قرآن
كريم از فصاحت و بلاغت اعجازى برخوردار است و كلماتى شيوا
و تلفّظى روان و آهنگى دلنشين و سخنى رسا و گويا دارد.
اين ويژگى قرآن كريم از همان روزهاى نخست نزول مورد
توجه اديبان فصيح و بليغ بوده است. براى نمونه، وليد
هنگام شنيدن آياتى از قرآن كريم گفت:
به
خدا سوگند، سخنى از محمّد شنيدم كه از كلام آدميان و پريان
نيست. به راستي، براى آن شيرينى ويژه اى
است و شادابى خاص، شاخصارش پرثمر، و ريشه هايش پر بركت. به راستى
كه آن كلام همواره برترى مى يابد و كلامى بر آن برترى
نمى يابد.34
ب.
هماهنگى و عدم اختلاف
آيه ذيل دلالت دارد بر اينكه در
قرآن كريم، هيچ گونه اختلاف نيست، و حال آنكه 23 سال نازل شده
است، و اگر غير الهى بود حتماً در آن اختلاف يافت مى شد:
(أَفَلاَ
يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيرِاللّهِ
لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً) (نساء: 82);
آيا
در [معاني] قرآن نمى انديشند و اگر از جانب غير خدا بود،
قطعاً در آن اختلاف بسيارى مى يافتند.
ج.
امّى بودن آورنده آن
آيات 23 و 24 سوره بقره ـ كه بيانش گذشت ـ
طبق اين احتمال، كه ضمير «مثله» به پيامبر اكرم(صلى الله
عليه وآله)بازگردد، بر معجزه بودن قرآن كريم از حيث آورنده آن
دلالت دارند. در روايتى از امام سجاد(عليه السلام)آمده است كه
مراد از «مِن مثله»، «من مثل محمّد» است كه هيچ گاه آموزش نديد و چيزى
ننوشت.35 و نيز آيه ذيل بر اين مطلب دلالت دارد:
(قُل
لَوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ
لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)(يونس:
16);
بگو:
اگر خدا مى خواست آن را بر شما نمى خواندم و [خدا] شما را بدان آگاه
نمى گردانيد. قطعاً پيش از [آوردن] آن روزگارى در ميان
شما به سر برده ام، آيا فكر نمى كنيد؟
د.
خبرهاى غيبى و پيشگويى ها
نمونه روشن پيش
گويى قرآن كريم، خبر از شكست ايران به دست لشكر روم است.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
(الم.
غُلِبَتِ الرُّومُ) (روم: 1و2);
روم
مغلوب شد.
در
سبب نزول اين آيه شريفه، آمده است كه امپراتور ايران لشكرى
به فرماندهى شهريران به سوى روميان فرستاد و بر آنها پيروز
شدند. اين خبر به پيامبر و ياران او، كه در مكّه بودند، رسيد
و بر آنان بسيار گران آمد; زيرا پيامبر دوست نداشت كه مجوس بر
روميان، كه اهل كتاب بودند، پيروز شوند. بر خلاف پيامبر، كفّار
مكّه شادمان گشتند و هر زمان، ياران پيامبر را مشاهده مى كردند،
به آنان دشنام مى دادند و مى گفتند: شما اهل كتاب هستيد و روميان
هم اهل كتابند. ما «اميون» هستيم و فارسيان هم «امّيون»اند.
همان گونه كه اهل فارس بر روميان پيروز شدند، اگر ما هم با شما بستيزيم،
بر شما چيره خواهيم شد. خداوند اين آيه را فروفرستاد:
(الم غُلِبَتِ الرُّومُ... .) در اين آيه، خداوند از پيروزى
روميان بر فارسيان در آينده نزديك خبر داده است. اين
پيش گويى چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر)36 به وقوع پيوست
و ايرانيان شكست سختى از روميان خوردند.
هـ.
گستردگى قلمرو
آيات تحدّى با دلالت التزامي، بر گسترگى
قلمرو قرآن دلالت دارند; زيرا از هر جهت، هماورد مى خوانند كه لازمه
اش آن است كه قرآن كريم از تمام جهات، از جمله «گستردگى قلمرو» معجزه
باشد. علاوه بر آيات تحدّي، آيات ديگر نيز بر
گستردگى محتواى قرآن كريم دلالت دارند; ازجمله مى فرمايد:
(وَ
يوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيهِم مِنْ
أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هَـؤُلاء وَ نَزَّلْنَا
عَلَيكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيء وَهُدى وَ
رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ)(نحل: 89);
و
به ياد آور روزى را كه در هر امّتى گواهى از خودشان برايشان
برانگيختيم و تو را هم بر اين امّت گواه آورديم و اين
كتاب را، كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت
و بشارتگر است، بر تو نازل كرديم.
مراد
از «الكتاب» قرآن عربى نازل شده موجود در دست مسلمانان است، و «تبيان»،
حالت مبالغه دارد و به معناى بيان بليغ است.37 از اين
عبارت استفاده مى شود كه خود قرآن به طور مستقيم بيانگر است; زيرا
بيانگرى غيرمستقيم با مبالغه سازگارى ندارد. بنابراين،
درست نيست بيان قرآن نسبت به «كل شيء» را بيان اجمالى
بدانيم.38
البته
جامعيت تام قرآن كريم، كه اين آيات بيانگر آن
هستند، ويژه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمّه اهل
بيت(عليهم السلام) است; زيرا به نظر مى رسد كه «واو»
عاطفه بوده و صدر و ذيل آيه با هم مرتبط است. قسمت نخست آيه
وجود گواه در هر امّت و گواه بودن پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله) بر همه گواهان يا تمام انسان ها را مطرح مى كند و چون به علت زيادى
انسان ها و كثرت اعمال آنان، اين پرسش پيش مى آيد كه
چگونه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى تواند به اين
همه اعمال آگاه شود و در قيامت بدان ها شهادت دهد؟ قسمت دوم آيه جامعيت
قرآن را مطرح مى كند تا بفهماند همه آنچه پيامبر مى خواهد بدان
شهادت بدهد، در قرآن كريم آمده است; چون بيانگر همه چيز است.
در
روايات نيز به جامعيت قرآن كريم اشاره شده است.39 حمّاد
نقل مى كند كه امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
به
خدا سوگند، ما آنچه در آسمان و زمين و بهشت و جهنم و آنچه را بين
آنهاست، مى دانيم. من با بهت به حضرت نگاه كردم، سپس فرمود: يا
حمّاد! اينها در كتاب خداست ـ سه مرتبه ـ سپس آيه (نَزَّلْنَا عَلَيكَ
الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيء...); را تلاوت نمود.40
نيز
طبق نقل موثّق،41 امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
من
به كتاب خدا آگاهم و آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت واقع مى
شود و خبر آسمان و خبر زمين و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه بوده است و آنچه
را خواهد بود در آن هست. من اين را همانند كف دست خود مى دانم. خداوند
مى فرمايد: در قرآن بيان همه چيز هست.42
دسته
ديگرى از روايات، پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله) و ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)را صاحب اين دانش گسترده قرآن
مى داند;43 مثلا، با سند صحيح44 از امام صادق(عليه السلام)نقل
شده است:
«كتاب
الله فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم و فصل ما بينكم و نحن نعلمه»;45
خبر
پيش از شما و خبر پس از شما و داور بين شما در قرآن كريم هست و
ما آن را مى دانيم.
بنابراين،
چنان كه علّامه طباطبائى اشاره دارد، قرآن براى فرد بليغ در
بلاغت و فصاحتش و براى حكيم در حكمتش و براى دانشمند در دانشش و
براى عالم اجتماعى در مسائل اجتماعى و براى قانونگذار در
قانون گذارى و براى سياست مداران در سياستشان و براى
حاكمان در حكم رانى شان و براى همه عالميان در حقايقى
مانند امور غيبى و اختلاف در حكم و علم و بيان، كه راهى
براى كشف آن ندارند، معجزه است.46
برخى
از قرآن پژوهان نيز، يكى از وجوه اعجاز قرآن را اعجاز در محتوا
و اشتمال آن بر علوم فراوان دانسته و در اين باره، به آيه 49 قصص
استناد كرده اند47 كه تحدّى به همانندآورى در باب هدايت مى
كند:
(قُلْ
فَأْتُوا بِكِتَاب مِنْ عِندِاللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ
إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ) (قصص: 49);
بگو:
پس اگر راست مى گوييد، كتابى از جانب خدا بياوريد
كه از اين دو هدايت كننده تر باشد تا پيروى اش كنم.
دلالت
اين آيه بر جامعيت محتوايى قرآن كريم از اين
جهت است كه از مردم مى خواهد: كتابى بياورند كه بهتر و بيشتر
از قرآن كريم هدايتگر باشد و آنچه در هدايت نقش دارد
محتواومعارف است.
2.
شقّ القمر
يكى
ديگر از معجزاتى كه قرآن كريم براى حضرت محمّد(صلى
الله عليه وآله)بيان مى كند، دو پاره شدن ماه به دست آن حضرت
است:
(اقْتَرَبَتِ
السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِن يرَوْا آيةً يعْرِضُوا
وَ يقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ وَ كَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ
وَكُلُّ أَمْر مُسْتَقِرٌّ);
قيامت
نزديك شد و ماه دو پاره گرديد. و اگر كافران معجزه اى ببينند،
روى بگردانند و گويند: جادويى دايم است. و دروغ
شمردند و هوس هاى خويش را دنبال كردند. و هر كارى را قرارى
است.
آيه
شريفه اشاره به معجزه «شقّ القمر» دارد كه خداوند به دست حضرت محمّد(صلى
الله عليه وآله) پيش از هجرت، به درخواست مشركان مكّه انجام دادند،48
ولى مشركان آن را جادو خواندند و به خاطر پيروى از هوا و هوس هاى
خود، آن حضرت را دروغگو شمرده، نبوّتش را نپذيرفتند.
در
روايات فراوانى از شيعه و اهل سنّت آمده است: شب چهاردهم ماه ذى
الحجه، هنگامى كه ماه تازه طلوع كرده بود، پيامبر اكرم(صلى الله
عليه وآله) اشاره كردند و ماه به دو نيم تقسيم شد و لحظاتى
به همان حال باقى بود، سپس به هم چسبيد و به شكل اولش درآمد.49
بنابراين،
بدون شك، مراد از «انشّق القمر» همان شقّ القمرى است كه به دست پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) انجام گرفت.
پاسخ
به چند شبهه: درباره دلالت اين آيه بر «شق القمر» و نيز اصل
مسئله «شق القمر» از سوى ناباوران به خوارق عادات، شبهاتى مطرح شده
است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:50
1.
اين آيه (قمر: 1) مربوط به قيامت است51 و دلالت دارد بر اينكه
ماه در قيامت دو تكّه مى شود; و چون حتماً واقع مى شود، با لفظ
ماضى آمده است. ذكر «اقتربت السّاعة» پيش از آن، شاهد بر اين
مطلب است.
پاسخ
اين است كه ظاهر آيه با اين سخن سازگار نيست; زيرا
اولا، آيه شريفه درباره قيامت مى فرمايد:
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ)، ولى درباره دو تكّه شدن ماه مى فرمايد
(وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)، كه از امر واقع شده حكايت مى كند و نفرموده
است: «اِقْتَربَ اِنشِقاقُ الْقَمر» يا «اقتربت السّاعة و انشقاق القَمر.»
گرچه قرآن كريم آثارى براى قيامت بيان مى كند
كه روايات آنها را «اَشْرَاط السَاعَة»52 ناميده است، اما اينها
معمولا با كلمه «اذا» بيان مى شود; مانند: (اِذَا السَّمَاء
انفَطَرَتْ) (انفطار: 1) و (اِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ.)(انشقاق: 1)
ثانياً،
آيه بعدى كه اشاره دارد: آنها هر آيه ديگرى را نيز
ببينند حمل بر سحر مى كنند، شاهد بر اين است كه دو پاره شدن ماه
نشانه اى الهى و معجزه اى بود كه مردم آن را ديدند، ولى
سحرش خواندند. مضمون اين آيه با وقوع «انشقاق القمر» در قيامت
تناسب ندارد; زيرا قيامت عالم ظهور حقايق است و كسى نمى
تواند حقايق را انكار كند و هر نشانه الهى را كه ديد، سحرش
بخواند.
2.
آيه به اين حقيقت علمى اشاره دارد كه ماه از زمين
جدا شده است. يكى از نظريه هاى كيهان شناسى اين
است كه زمين از خورشيد جدا شده و ماه نيز از زمين. از اين
روست كه ماه به دور زمين مى چرخد و قمر زمين است.53
اين
سخن نيز درست نيست; زيرا اولا، همانند ديدگاه پيشين،
خلاف ظاهر آيه است; چون اين واقعه به عنوان نشانه الهى و معجزه
بوده، نه به عنوان يك امر طبيعى تكويني. ثانياً،
واژه (انشّق) بر جدا شدن ماه از زمين دلالت ندارد; زيرا (انشّق)به
معناى «پاره شد، از هم جدا شد و شكافت» است. اگر خداوند مى خواست جدا
شدن ماه از زمين را بيان نمايد، بايد مى فرمود:
«اِشتَقَّ القمرُ» يا «اِنفَصَلَ القمرُ».
3.
اگر واقعاً چنين حادثه مهمى رخ مى داد و ماه در آسمان به دو نيم
تقسيم مى شد، مى بايست مردم ديگر سرزمين ها نيز
مى ديدند و تاريخ نويسان آن را ثبت مى كردند و
دانشمندان نجوم نيز به آن توجه مى كردند و در كتاب هاى علمى
خود مى آوردند، و حال آنكه نه در كتاب هاى تاريخى موجود
خبرى از آن هست و نه در كتاب هاى علم نجوم.
پاسخ
اين است كه اولا، معجزه دو نيم شدن ماه يك حادثه غيرمنتظره
بود و مردم نيز همواره چشم به آسمان نبودند تا حتماً دو نيم شدن ماه
را در صورت وقوع ديده باشند. چه بسيار حوادث جوّى كه رخ داده
است و يا رخ مى دهد، ولى مردم از آن آگاه نشده اند. ثانياً،
اين حادثه در ابتداى زمان طلوع ماه و به مدت زمان اندكى رخ داده
است كه با توجه به اختلاف افق ها، هنوز ماه در بسيارى از مناطق طلوع
نكرده بود. بنابراين، رؤيت نشدن آن در مناطق ديگر دليل بر
عدم وقوع آن نيست. ثالثاً، در آن زمان، وضع بدين صورت نبود كه تمام
حوادث و وقايع ضبط شده، به همه خبر داده شود; زيرا وسايل ارتباط
جمعى وجود نداشت.54
4.
دو نيم شدن ماه و به هم چسبيدن آن ممكن نيست; زيرا ماه در
صورتى مى تواند دو نيم شود كه جاذبه ميان دو نيمه
از بين برود، و اگر جاذبه ميان دو نيمه از بين رود، ممكن
نيست دوباره به هم بچسبد. بنابراين، اگر ماه دو نيم شده باشد،
بايد تا ابد به همان صورت بماند.
پاسخ
اين است كه دو نيم شدن و چسبيدن دو باره ماه محال عقلى
ندارد، گرچه ممكن است با توجه به قوانين حاكم بر آن، محال عادى باشد.
و معجزه ـ چنان كه گذشت ـ يك امر غير عادى است، نه محال.55
3.
شهادت حيوانات و نباتات به رسالت حضرت
برخى
از مشركان به حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) گفتند: اگر واقعاً پيامبر
خدا هستي، از آن درختى كه وسط بيابان است بخواه جلو بيايد
و به رسالت تو شهادت دهد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)اشاره
كردند، درخت پيش آمد و به رسالت ايشان شهادت داد.56
نيز
امام صادق(عليه السلام) فرمودند: گرگى به رسالت پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)شهادت داده است.57
4.
تسبيح سنگ ريزه ها در دست حضرت
در
روايت است كه برخى از كفّاربه آن حضرت گفتند:اگرواقعاًپيامبرخدا
هستى سنگ ريزه ها در دستت سخن بگويند. حضرت سنگ ريزه ها
را در دست گرفتند و صداى تسبيح از آنها بلند شد.58
5.
خبر از مسموم بودن غذا
فردى
نزد حضرت غذاى مسموم آورد به اين نيت كه اگر ايشان پيامبر
باشد خداوند وى را به آن آگاه خواهد ساخت. حضرت به علم الهي، از مسموم
بودن آگاه شدند و از آن نخوردند.59
كرامات
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)
قرآن
كريم و روايات از امور خارق العاده ديگرى نيز براى
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)ياد مى كنند كه براى
اثبات نبوّت آن حضرت نبوده، بلكه براى ايشان كرامت به شمار مى آيد;
مانند اتفاقات خارق العاده اى كه به دست پيامبر اعظم(صلى الله
عليه وآله)رخ داده و كمك هاى غيبى الهى به آن حضرت
و امّت اسلامى به بركت وجود ايشان. بعضى از اين امور خارق
العاده عبارت است از:60
1.
معراج
از
شواهد و دلايل قطعي، استفاده مى شود كه حضرت محمّد(صلى
الله عليه وآله)معراج داشته اند. معراج حضرت دو مرحله داشت: يكى
سير غير عادى حضرت از مكّه به بيت المقدس و ديگرى
سير از بيت مقدس به آسمان ها و ملكوت. قرآن كريم تنها به سير
پيامبر اكرم از مكّه به بيت المقدس تصريح دارد:
(سُبْحَانَ
الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ
إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ
لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ)(اسراء:
1);
منزّه
است آن [خدايي] كه بنده اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى
مسجدالاقصى كه پيرامون آن را بركت داده ايم، سير داد تا
از نشانه هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست.
«اسري»
فعل ماضى از مصدر «الاسراء» به معناى سير شبانه است.61 مرجع ضمير
«ه» در (عبده) حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)است. و از (لَيلا)،
كه مفعول فيه است، استفاده مى شود، اين سير در شب بوده
است.62 مراد از «مسجدالاقصي» به قرينه (الَّذِى بَارَكْنَا
حَوْلَهُ)بيت المقدس است و بدين روي، نسبت به «مسجدالحرام»، كه
براى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) در مكان دورترى قرار
داشت، به اين نام خوانده شده است.63 از عبارت (لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنَا)استفاده
مى شود كه هدف از اين سير، نشان دادن آيات الهى به
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) است.
اين
آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خداوند پيامبر اكرم(صلى
الله عليه وآله)را در يك شب، براى نشان دادن آيات و نشانه
هاى خود، از مسجدالحرام تا بيت المقدس سير داد. با توجه به
فاصله بين آن دو مكان، معلوم مى شود كه اين انتقال غير
عادى و به صورت خارق العاده بوده است.
گرچه
قرآن كريم به مرحله دوم و اصل معراج تصريح ندارد، ولى با كمك
روايات، مى توان آن را از آيات ذيل استفاده كرد:64
(ثُمَّ
دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ
مَا رَأَى أَفَتَُمارُونَهُ عَلَى مَا يرَى وَلَقَدْ
رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى عِندَهَا جَنَّةُ
الْمَأْوَي)(نجم: 8ـ15);
سپس
نزديك آمد و نزديك تر شد تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهاي]
كمان يا نزديك تر گشت. آنگاه به بنده اش آنچه را بايد وحى
كند، وحى نمود. آنچه را دل ديد انكار[ش] نكرد. آيا در آنچه ديده
است، با او جدال مى كنيد؟ و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده
است; نزديك سدرة المنتهي، در همان جا كه جنة الماوى است.
البته
اين برداشت ـ طبق احتمالى است كه فاعل (دَنَا فَتَدَلَّي)حضرت
محمّد(صلى الله عليه وآله) و فاعل (اَوْحي) خداوند باشد.65 روايات
نيز ـ كه برخى از آنها صحيح است ـ اين تفسير را تأييد
مى كنند;66 از جمله طبق نقل صحيح،67 امام جواد(عليه
السلام)فرمودند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آسمان هفتم و نزد
سدرة المنتهي68 رسيد. [به حضرت] گفت: آفريده اى پيش
از تو بر من نگذشته بود. سپس [رسول خدا] نزديك آمد و نزديك تر شد، تا
[فاصله اش از خداوند] به قدر [طول] دو [انتهاي] كمان يا نزديك
تر گرديد. آنگاه [خداوند] به بنده اش آنچه را بايد وحى كند، وحى
نمود. (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَي.)سپس كتاب أصحاب اليمين
و كتاب أصحاب الشمال را به ايشان داد. رسول خدا كتاب أصحاب اليمين
را با دست راست گرفت، باز كرد و در آن اسامى اهل بهشت، پدران و خويشاوندان
آنان را ديد. و در كتاب أصحاب الشمال نگاه كرد و در آن اسامى اهل آتش
و پدران و خويشاوندان آنان را ديد. سپس فرود آمد و آن دو كتاب را با
خود آورد و به على بن أبى طالب [(عليه السلام)] داد.69
نيز
طبق نقل صحيح از امام صادق(عليه السلام)، آيات 285ـ286 سوره
بقره و آيه 89 سوره زخرف در شب معراج طى گفتوگوى خداوند با حضرت
محمّد(صلى الله عليه وآله) بيان شده است.70
امام
صادق(عليه السلام) از حضرت علي(عليه السلام) نقل مى نمايد:
آيات (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى
فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى
عَبْدِهِ مَا أَوْحَي) ردّ كسى است كه معراج را انكار مى كند.71
معراج
گرچه غير عادى است، ولى همانند معجزات ديگر، از نظر عقلى
امكان دارد72 و علاوه بر آيات و روايات بيان شده، روايات
متعددى از طريق اهل سنّت73 و شيعه74 نقل گرديده كه بر
وقوع آن دلالت مى كنند. از اين روايات استفاده مى شود كه
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) با جسم و روح75 در حالت بيدارى
به معراج رفتند.76
در
روايتى صحيح، على بن ابراهيم قمى از پدرش از
محمّدبن ابى عمير، از هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام)
نقل مى كند كه در واقعه معراج، جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل
سواره فضايى به نام «براق» آوردند و حضرت محمّد(صلى الله عليه
وآله) بر آن سوار شدند و به بيت المقدس و از آنجا به آسمان اول رفتند و تا
آسمان هفتم سير كردند و با انبياى الهى ديدار
نمودند و بسيارى از آيات بزرگ الهى را مشاهده كردند.77
طبق
نقل على بن ابراهيم از امام صادق(عليه السلام)، پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله)فرداى شب معراج براى مردم بيان
نمودند: خداوند ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار جايگاه پيامبران
را به من نشان داد و در بازگشت، به كاروانى برخوردم كه شترى از آنها
گم شده بود و در ظرفى آبى داشتند كه مقدارى از آن را نوشيدم
و بقيه را زمين ريختم و آن كاروان فردا هنگام طلوع صبح، به شهر
مكّه مى رسد، در حالى كه شتر نر و سرخ مويى پيشاپيش
آن حركت مى كند. فرداى آن روز مردم ديدند كه هنگام طلوع خورشيد،
كاروانى با همان نشانى كه حضرت بيان نموده بودند، رسيد.
كاروانيان به ماجراى گم شدن شتر و ريختن آب نيز شهادت
دادند.78
2.
تصّرف در ادراك مردم
خداوند
در جنگ بدر، كه بين مسلمانان و مشركان مكّه رخ داد،79 در ادراك مسلمانان و
مشركان تصرّف كرد، به گونه اى كه جمعيتى را كم و يا زياد
مى ديدند و اين امر موجب پيروزى مسلمانان شد. در دو
آيه شريفه، به اين موضوع اشاره شده است:
(قَدْ
كَانَ لَكُمْ آيةٌ فِى فِئَتَينِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ
فِى سَبِيلِ اللّهِ وَ أُخْرَى كَافِرَةٌ يرَوْنَهُم
مِثْلَيهِمْ رَأْى الْعَينِ وَاللّهُ يؤَيدُ
بِنَصْرِهِ مَن يشَاء إِنَّ فِى ذَلِكَ لَعِبْرَةً لَأُوْلِى
الأَبْصَارِ)(آل عمران: 13);
قطعاً
در آن دو گروه، كه به هم رسيدند، براى شما نشانه اى [و درس عبرتي]
بود: گروهى در راه خدا مى جنگيدند و ديگر [گروه] كافر
بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مى ديدند و خدا هر كه
را بخواهد به يارى خود تأييد مى كند. يقيناً
در اين [ماجرا]، براى صاحبان بينش عبرتى است.
درباره
فاعل (يرَوْنَهُم) و مرجع ضمير «هم» در آن و «هم» در (مِثْلَيهِمْ)
وجوه گوناگونى مطرح شده كه عبارت است از:
1.
فاعل (يرَوْنَ) و و مرجع ضمير در آن و در (مِثْلَيهِمْ)همه
مؤمنان هستند. مسلمانان در مقابل، تعداد قريب هزار نفرى كفّار، تنها
313 نفر بودند. خداوند مؤمنان را در چشمان خودشان دو برابر نشان داد تا به پيروزى
اميدوار باشند.
2.
فاعل (يرَوْنَ) مؤمنان است و ضمير اول به كفّار و ضمير دوم به
مؤمنان برمى گردد; يعنى مسلمانان كافران را دو برابر خودشان و
726 نفر مى ديدند.80
3.
فاعل (يرَوْنَ) كفّار است، ولى دو ضمير (هُمْ) به مسلمانان برمى
گردد. در نتيجه، تصرف الهى در ادراك كفّار، آنان مؤمنان را دو برابر مى
ديدند.81
4.
فاعل (يرَوْنَ) كفّار است و ضمير در (مِثْلَيهِمْ) به كفّار برمى
گردد; يعنى در اثر تصرف خداوند در ادراك كفّار، مؤمنان را دو برابر
خودشان و قريب دو هزار نفر مى ديدند.
قول
چهارم به واقع نزديك تر است; زيرا به رغم اندك بودن مسلمانان، در صورتى
در دل كافران ترس ايجاد مى شد كه مسلمانان را بيشتر از خود مى
ديدند كه فقط طبق اين قول چنين است. هر كدام از اين سه
وجه درست باشد، آيه در صدد بيان اين نكته است كه خداوند در
ادراك گروهى به صورت غير عادى تصرف كرد و در نتيجه، جمعيتى
را دو برابر مى ديدند و اين در پيروزى مؤمنان مؤثر
بود. اين امر كرامتى براى حضرت محمّد(صلى الله عليه
وآله)به شمار مى آيد.
(وَ
إِذْ يرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيتُمْ فِى أَعْينِكُمْ
قَلِيلا وَ يقَلِّلُكُمْ فِى أَعْينِهِمْ لِيقْضِى
اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (انفال:
44);
و
[ياد آور] آنگاه كه چون به هم رسيديد آنان را در ديدگان
شما اندك جلوه داد و شما را [نيز] در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا
خداوند كارى را كه انجام شدنى بود، تحقق بخشد و كارهابه سوى خدا
بازگردانده مى شود.
اين
آيه شريفه نيز مربوط به جنگ بدر است،82 و دلالت دارد بر اينكه
مشركان و مسلمانان همديگر را كم مى ديدند و اين امر موجب
پيروزى مسلمان بر مشركان شد. اگر مؤمنان از ابتدا جمعيت كفار را
به تعداد واقعى شان مى ديدند، مى ترسيدند و بر جنگ
جرئت نمى كردند. خدا كفّار را در نظر آنان كم جلوه داد كه نترسند. و حكمت اينكه
خداوند مؤمنان را در چشم كافران كم نشان داد اين است كه اگر آنها مؤمنان را
از ابتدا زياد مى ديدند، فرار مى كردند و اين جنگ
واقع نمى شد، و مسلمانان پيروز نمى گرديدند.
جمع
اين آيه شريفه با آيه پيشين به اين است
كه دو واقعه كم ديدن همديگر و زياد ديدن كفّار مسلمانان
را در يك لحظه نبوده است، بلكه خداوند ابتدا مؤمنان و كافران را در چشم همديگر
كم نشان داد تا هر دو جرئت به جنگ پيدا كنند و جنگ واقع شود: (لِيقْضِى
اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا.) اما وقتى درگير شدند و جاى
فرار نبود، خداوند مسلمانان را در چشم كافران دو برابر نشان داد، در نتيجه،
كافران ترسيدند و شكست خوردند.
3.
وحشت انداختن در دل كافران
از
جمله كرامات حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) اين است كه خداوند
به يمن وجود ايشان، در موارد متعددى به نفع مسلمانان و براى
پيروزى آنان، در دل دشمنان وحشت انداخته است. در روايات نيز
آمده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)يارى
شده با وحشت (مَنصُورٌ بِالرُّعبِ) بودند.83 با حمله مؤمنان به كفّار، به طور خارق
العاده ترس در دل آنان مى افتاد كه موجب شكستشان مى شد. قرآن كريم
درباره مشركان مى فرمايد:84
(إِذْ
يوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ
فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ
كَفَرُواْ الرَّعْبَ) (انفال:12);
هنگامى
كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم، پس كسانى
را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم بداريد، به زودى در دل كافران
وحشت خواهم افكند.
درباره
ايجاد وحشت در دل اهل كتاب آمده است:85
(وَ
أَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَياصِيهِمْ
وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ
تَأْسِرُونَ فَرِيقاً)(احزاب: 26);
و
[خداوند] كسانى از اهل كتاب را كه از [مشركان] حمايت كرده بودند از
دژهايشان به زير آورد و در دل هايشان هراس افكند; گروهى
را مى كشتيد و گروهى را اسير مى كرديد.
4.
افتادن انداختن بر دل پيامبر و مؤمنان
خداوند
براى پيروزى دين اسلام و سپاه مسلمانان، علاوه بر ايجاد
وحشت در دل دشمنان، در دل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و
مؤمنان نيز آرامش مى انداخت. آيات متعددى به اين
موضوع اشاره دارد; از جمله:
(ثُمَّ
أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى
الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عذَّبَ الَّذِينَ
كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ) (توبه: 26);
آنگاه
خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهيانى
فرو فرستاد كه آنها را نمى ديديد و كسانى را كه كفر ورزيدند
عذاب كرد و سزاى كافران همين بود.86
پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام مهاجرت از مكّه به مدينه در غار
«ثور» توقّف نمودند. خداوند براى استوار ساختن دين اسلام و يارى
پيامبر خود، در دل آن حضرت آرامش افكند:
(فَأَنزَلَ
اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ وَ أَيدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْهَا
وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ
اللّهِ هِى الْعُلْيا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)(توبه:
40);
پس
خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى
ديديد، تأييد كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند
پست تر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست ناپذير حكيم
است.
برخى
آيات فرود آمدن آرامش بر دل مؤمنان را نيز بيان مى نمايد.87
(لَقَدْ
رَضِى اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يبَايعُونَكَ
تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ
عَلَيهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً) (فتح: 18);
به
راستي، خدا هنگامى كه مؤمنان زير آن درخت با تو بيعت مى
كردند از آنان خشنود شد و آنچه را در دل هايشان بود، بازشناخت و بر آنان
آرامش فروفرستاد و پيروزى نزديكى را به آنها پاداش داد.
5.
يارى شدن با سپاه غيبى و باد
كرامات
ديگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين بود كه
در مواردي، حضرت و مسلمانان با سپاهيان غيبى و باد يارى
شده اند. چنان كه ملاحظه شد، ذيل بيشتر آيات مربوط به
فروفرستادن آرامش بر قلب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و
مؤمنان، به اين نكته اشاره دارد كه خداوند براى يارى
آنان، سپاهيانى از آسمان فروفرستاد كه مردم آنها را نمى ديدند;
از جمله مى فرمايد:88
(ثُمَّ
أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى
الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا.)(توبه: 26)
در
بعضى از اين آيات، علاوه بر «جنود»، «ريح» نيز ذكر
شده است; يعنى خدا بادى را فرستاده كه اين باد موجب پيروزى
مسلمانان و شكست كفّار شده است:
(يا
أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكُمْ
إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً
لَمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً)(احزاب: 9);
اى
كسانى كه ايمان آورده ايد; نعمت خدا را بر خود به ياد آريد
آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در] آمدند. پس بر سرشان بادى
و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد، فرستاديم و
خدا به آنچه مى كنيد، همواره بيناست.
احتمالا
اين سپاهيان فرشتگان بوده اند; زيرا برخى آيات تصريح
دارد كه خداوند فرشتگان را براى يارى مسلمانان فروفرستاد، گرچه
ذكرى از ديدن يا نديدن آنها نيست:
(وَ
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ89 فَاتَّقُواْ اللّهَ
لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يكْفِيكُمْ
أَن يمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِينَ)(آل
عمران: 123ـ124);
و
يقيناً خدا شما را در [جنگ] بدر، با آنكه ناتوان بوديد، يارى
كرد. پس از خدا پروا كنيد. باشد كه سپاس گزارى نماييد.
آنگاه كه به مؤمنان مى گفتي: آيا شما را بس نيست كه
پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، يارى كند؟
مؤمنان
در دل خود احساس ضعف مى كردند كه با اين عدّه كم در مقابل اين
انبوه كفّار و اين همه ساز و برگ جنگي، چگونه مى توان مقاومت
كرد؟ قرآن كريم با اشاره به دو عنصر اساسى صبر و تقوا، مى فرمايد:
(بَلَى
إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيأْتُوكُم مِن فَوْرِهِمْ هَـذَا يمْدِدْكُمْ
رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ)(آل عمران: 125);
آري،
اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى نماييد
و آنان [دشمن] با همين خشم و شتاب بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج
هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد.
در
اين آيه، وعده اى است كه خدا فرشتگان را به كمك شما مى
فرستد. اما آيا خداوند فرشتگان را فرستاد يا نه، آيه دلالتى
ندارد، و از آيه ديگر استفاده مى شود كه خداوند فرشتگان را به يارى
مؤمنان فرستاد:
(إِذْ
تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُم
بِأَلْف مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ) (انفال: 9);
[به
ياد آوريد] زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى
طلبيديد. پس دعاى شما را اجابت كرد كه من شما را با هزار فرشته
پياپى يارى خواهم كرد.
پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان در جنگ بدر دست به دعا برداشتند و
از خدا كمك خواستند. خدا دعاى آنان را مستجاب كرد. استجابت دعا به اين
بود كه خدا فرمود: «من هزار ملك به كمك شما نازل خواهم كرد.»90 اين هزار
فرشته مقدّمه بودند; زيرا قرآن آنها را با واژه «مردِفين» توصيف
مى نمايد. «مردف» يعني: كسى كه در جلو برود و ديگرى
را به دنبال خود بياورد.91 نخست اين هزار فرشته فرود آمدند كه دو هزار
فرشته ديگر را به دنبال خود مى آوردند. پس همان سه هزار فرشته فرود
آمدند كه آيه 124 سوره آل عمران بدان اشاره دارد. اما فرود آمدن پنج هزار
فرشته، كه در آيه 125 بيان گرديده، منوط به پايدارى
و پرهيزگارى مؤمنان شده بود.
از
قرآن كريم استفاده مى شود كه وظيفه فرشتگان در جنگ بدر، تنها
تقويت روحيه مؤمنان و تأييدات معنوى آنان بود; زيرا
مى فرمايد:
(إِذْ
يوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ
فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ)(انفال: 12);
هنگامى
كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم. پس كسانى
را كه ايمان آورده اند، پايدارشان بداريد.
در
روايات نيز آمده است: فرشتگانى كه براى يارى
مؤمنان فرود آمدند، كسى را نكشتند. بيشتر كشتگان در جنگ بدر، به دست
حضرت علي(عليه السلام)و بعضى ديگر از اصحاب كشته شدند.92
6.
فزونى بخشيدن به غذا
از
جمله كرامات حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) اين بود كه در
موارد متعدد، به غذا و نوشيدني، به صورت خارق العاده فزونى بخشيدند;93
از جمله، در نخستين ايام رسالت، چهل نفر از قريش را، كه براى
ابلاغ رسالت دعوت نموده بودند، با غذاى سه نفر سير كردند و ابوجهل با
ديدن اين منظره، حضرت را به افسونگرى متهم كرد.94نيز
مانند اطعام صدها نفر با غذاى اندكى كه جابربن عبداللّه تهيه ديده
بود.95
7.
چاق و پر شير شدن گوسفند به دعاى حضرت
پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) در هجرت از مكّه به مدينه، بر روى
گوسفند پيرزن فقيرى كه در بيابان زندگى مى
كرد، دست كشيدند; آن چاق و شيردار شد.96
8.
شفاى امراض
حضرت
مكرر با دعا، مريضانى را شفا دادند;97 از جمله چشم درد حضرت علي(عليه
السلام) در جنگ خيبر با دعاى حضرت محمّد(صلى الله عليه
وآله)شفا يافت.98 نيز در سفرى كه شتر يكى از اصحاب
مريض شده بود، حضرت بر ظرف آبى دعا كردند و آن را مضمضه نمودند، سپس
دستور دادند آن را در دهان و سر آن شتر ريختند، شفا يافت.
9.
اخبار از غيب
طبق
نقل على بن ابراهيم از امام صادق(عليه السلام)، پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله)فرداى شب معراج، براى مردم
فرمودند: خداوند ديشب مرا به بيت المقدّس برد و آثار جايگاه پيامبران
را به من نشان داد و در بازگشت، به كاروانى برخوردم كه شترى از آنها
گم شده بود و ظرفى آبى داشتند كه مقدارى از آن را نوشيدم
و بقيه را بر زمين ريختم و آن كاروان فردا هنگام طلوع صبح به
شهر مكّه مى رسد، در حالى كه شترى نر و سرخ موى پيشاپيش
آن حركت مى كند. فرداى آن روز مردم ديدند كه هنگام طلوع خورشيد،
كاروانى با همان نشانى كه حضرت بيان نموده بود، رسيد.
كاروانيان به ماجراى گم شدن شتر و ريختن آب نيز شهادت
دادند.99
10.
خبر دادن از ضمير افراد
گاه
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) از نهان و نيت افراد خبر مى
دادند; مثلا، به تعدادى از يهوديان كه نزدشان آمده بودند،
فرمودند: در مورد ذوالقرنين سؤال داريد و سپس فرمودند: ذوالقرنين
جوانى از اهل روم بود كه شرق و غرب زمين را تصرف كرد.100 نيز از
نيت وابصة بن معبدالاسدي، كه براى پرسش از نيكى و
گناه نزد حضرت آمده بود، خبر دادند و در جواب فرمودند: نيكى آن است كه
دلت بدان اطمينان دارد و گناه شك در دلت است.101
11.
خبر از اسامى و اوصاف اشيا بدون ديدن آنها
h2>
گروهى
از «عبدالقيس» نزد حضرت آمدند كه همراه خود، از انواع خرما آورده بودند.
حضرت اسامى انواع آن خرماها و سرزمين آنها را برايشان وصف
نمودند. آنها با تعجب پرسيدند: آيا به آن منطقه آمده ايد؟ حضرت
فرمودند: خير.102
12.
خبر دادن از گم شدگان
طبق
سند صحيح، امام صادق(عليه السلام) فرمودند: در سفري، شتر يكى
از اصحاب گم شد. صاحب آن گفت: اگر حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)پيامبر
بود، از محل آن خبر داشت. اين سخن به گوش حضرت رسيد. حضرت فرمودند: غيب
را جز خدا كسى نمى داند، سپس به صاحب شتر فرمودند: برو فلان جا، آنجا
زمام شترت به درختى بسته شده است. او رفت و شترش را آنجا يافت.103
13.
آگاهى به زبان و حالات حيوانات
از
امام صادق(عليه السلام) با سند صحيح نقل شده است كه حضرت از كنار شترى
كه بر زمين افتاده بود، گذشتند و فرمودند: اين حيوان از بدرفتارى
سرپرستى صاحبش شكوه دارد. به صاحبش گفتند: آن را بفروش و از ملك خود خارج
كن. شتر بلند شد و در پى حضرت رفت. حضرت فرمود: از من مى خواهد كه آن
را سرپرستى كنم. سپس آن را براى حضرت علي(عليه السلام) خريدند
و تا جنگ صفّين با آن حضرت بود.104 نيز شترى به مسجد حضرت آمد و
سرش را بر دامان حضرت گذاشت و خرخر كرد. حضرت فرمودند: اين حيوان مى
داند كه صاحبش مى خواهد آن را براى وليمه فرزندش قربانى
كند. كسى گفت: اين شتر فلانى است كه مى خواهد چنين
كند. حضرت فردى را نزد صاحب شتر فرستادند و از وى خواستند كه آن را
قربانى نكند و او پذيرفت.105
ارهاص
حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)
چنان
كه گذشت، برخى از كارهاى خارق العاده پيامبران(عليهم
السلام)پيش از بعثت و مرتبط با آن، براى ايجاد زمينه نبوّت
رخ مى داد كه «ارهاص» نام دارد.106 روايات از اين نوع كارهاى
خارق العاده براى حضرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز
سخن گفته اند; از جمله با سند صحيح، روايت شده است كه در سفرى
كه حضرت پيش از بعثت با گروهى از قريش به شام داشتند، هنگامى
كه نزديك دير بحير راهب فرود آمدند، او، كه عالم به تورات بود و
در آن، گذر حضرت را از آنجا در تورات خوانده بود، آنان را براى غذا دعوت
كرد. صفت پيامبر موعود را در افرادى كه نزدش آمده بودند نيافت.
گفت: آيا از كاروان شما كسى باقى مانده است؟ گفتند: بله، جوانى
يتيم. بحير برخاست و دنبال حضرت رفت و ديد حضرت خوابيده
و ابرى بر سر حضرت سايه افكنده است. از افراد كاروان خواست كه از ايشان
بخواهند كه تشريف بياورد. حضرت آمدند، در حالى كه ابر بالاى
سرشان حركت مى كرد. بحير حضرت را شناخت و به افراد كاروان گفت: وى
به زودى در ميان شما به پيامبرى برانگيخته مى
شود.107
از
مجموع آنچه بيان شد اين نتيجه حاصل مى شود كه پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله)علاوه بر قرآن كريم معجزات متعدد و
كرامات بسيار داشته اند و حتى پيش از بعثت خداوند براى
فراهم شدن زمينه بعثت با كار خارق العاده شرايط را براى نبوّتش
آماده فرموده است.
1ـ
متكلّمان مسلمان در مبحث «دلايل نبوّت خاصّه» و مفسّران در مقدّمه تفسير
يا ذيل آيات تحدّى و آيات مربوط به معجزه، از دلالت معجزه
بحث كرده اند. دانشمندان يهود معجزه را به عنوان دليلى بر نبوّت خاصه
و برگزيده بودن قوم خويش و انديشمندان مسيحى آن را به
مثابه دليلى بر وجود خداوند (به گمان خودشان، الوهيت حضرت عيسى(عليه
السلام)) و حقّانيت دين مسيح مورد بررسى و تحقيق قرار
داده اند. فيلسوفان دين تحت عنوان «دلالت حوادث طبيعى بر وجود
خداوند» از دلالت معجزه بحث كرده اند. (ر.ك: جان هيك، فلسفه دين،
ترجمه بهرام رادهدى، تهران، الهدى، 1372، ص 70 / جان هاسپرز، فلسفه دين (نقد
براهين اثبات وجود خدا به روش تحليل فلسفى)، ترجمه گروه ترجمه و ويراستارى
مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى دفتر تبليغات اسلامى، قم، دفتر تبليغات
اسلامى، ص 84.)
2ـ
اسماعيل بن حمّاد جوهرى، الصحاح، بيروت، دارالعلم للملايين،
1376 ق، ج 3، ص 884ـ885.
3ـ
ر. ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1412 ق، ج
17، ص 222.
4ـ
تعريف هاى متعدد و متفاوتى از «معجزه» به اين معنا ارائه شده است. ر.
ك. على بن محمّد جرجانى، شرح المواقف (للقاضى عضدالدين عبدالرحمن الايجى)
قم، منشورات الشريف الرضى، 1325 ق، ص 223.
5ـ
مانند: (وَ مَا كَانَ لِرَسُول أَنْ يأْتِىَ بِآية إِلاَّ بِإِذْنِ
اللَّه) (غافر: 78) و نيز ر.ك. ابراهيم: 11.
6ـ
جوهرى مى نويسد: «تحديت فلاناً، اذا باريته فى فعل و نازعته الغلبة»
(اسماعيل بن حمّاد جوهرى، پيشين، ج 6، ص 2310.)
7ـ
گرچه برخى از مشتقّات ماده «عجز» از جمله واژه «معجز» در چند آيه آمده، اما
به معناى موردنظر نيست، بلكه در معناى لغوى به كار رفته است; مانند:
(فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيرُ مُعْجِزِى اللّهِ)(توبه: 3) و نيز
توبه: 2 / انعام: 134 / يونس: 53 / هود: 20 و 33 / نحل: 46.
8ـ
درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ر. ك. بقره: 99 و 252 / آل
عمران: 108 / يونس: 20 / حج: 16 / نور: 1 / عنكبوت: 49 / حديد: 9 و
مجادله: 6. درباره معجزه حضرت صالح(عليه السلام) نيز ر.ك. شعراء:
153ـ155. براى معجزات حضرت عيسى(عليه السلام) هم ر.ك. آل عمران: 49.
9ـ
نيز ر. ك. اعراف: 73، 105 و 110.
10ـ
مانند: اعراف: 107 و 108 / قصص: 31 و 32.
11ـ
مانند: نساء: 153 / هود: 95 / مؤمنون: 45 / فاطر: 23 / ذاريات: 38 / دخان:
18 و 19.
12ـ
«ارهاص» از ماده «رهص» به معناى تأسيس است. (ابن منظور، لسان العرب، ماده
«رهص».)
13ـ
ر. ك. سعدالدين تفتازانى، پيشين، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى،
كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد، تعليقه حسن حسن زاده آملى، قم،
مؤسسة النشرالاسلامى، 1407 ق، ص 352.
14ـ
موارد مشابه ديگرى نيز از او در تاريخ آمده است. ر. ك. محمّدبن
جرير طبرى، تاريخ الطبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418
ق، ج 3، ص 134. نيز درباره كار نمرود، ر.ك. علّامه حلّى، پيشين،
ص 353.
15ـ
ر. ك. محمّدتقى مصباح، معارف قرآن (4و5) راه شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى
امام خمينى، 1376، ص 61ـ67.
16ـ
ر. ك. احمدخان هندى، تفسيرالقرآن و هو الهدى و الفرقان، ترجمه سيد
محمّدتقى فخر داعى گيلانى، تهران، علمى، 1315، مقدّمه، ص طا و بخش 1، ص
110ـ132 / ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرّمشاهى،
تهران، نشر دانشگاهى، 1374، ص 450.
17ـ
ر. ك. محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، بيروت، دارالمعرفه، ج 1، ص
315.
18ـ
اشاعره بر اين باورند كه آنچه را ما علت مى پنداريم، توالى دو شىء است
كه عادت خداوند بر آن تعلّق گرفته كه با آمدن يكى، ديگرى هم مى آيد.
در مواردى مانند معجزات، كارى بر خلاف عادت خدا انجام شده و خلاف عادت هم محال نيست.
(ر. ك. محمّد غزالى، تهافت الفلاسفه، ترجمه على اصغر حلبى، بيروت، دارالفكر،
1393 م، ص 236ـ237.) در ميان دانشمندان غربى، باركلى نيز معتقد بود:
روابط ضرورى؟ وجود ندارد. (ر. ك. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه
جلال الدين امير اعلم، تهران، علمى و فرهنگى، 1370، ج 5، ص 253. براى
نقد اين ديدگاه ر. ك. هنرى اوسترين، فلسفه علم كلام، ترجمه احمد
آرام، تهران، هدى، 1368، ص 555ـ621.
19ـ
ر.ك. ابراهيم: 10.
20ـ
محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 9، ص 273 و 274 و نيز ر.ك. همان، ج
11، ص 71.
21ـ
اين دلالت از رابطه ذاتى بين دو چيز حاصل مى شود و در آن عقل با
درك دال به مدلول منتقل مى شود. ر. ك. محمّدرضا مظفّر، المنطق، بيروت،
دارالتعارف، 1400 ق، ص 37ـ38.
22ـ
ر. ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن،
قم، مؤسة النشرالاسلامى، ج 1، ص 84 و 85 / علّامه حلّى، پيشين، ص 350.
23ـ
درباره قلمرو دلالت معجزه، ر. ك. نگارنده، «قلمرو دلالت معجزه»، مجله معرفت، ش 26
(پاييز 1377)، سال هفتم، ص 54ـ62.
24ـ
ر.ك. جان هيك، پيشين، ص 70 / جان هاسپرز، پيشين، ص
89.
25ـ
براى مطالعه روايات شيعه در اين باب، ر. ك. محمّدباقر مجلسى، پيشين،
ج 17، ص 159ـ421 و ج 18،ص 1ـ147.
26ـ
ر. ك. مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى، صحيح مسلم، ج 5، كتاب
«الفضائل»، باب (3) فى معجزات النبى(صلى الله عليه وآله)، ص 461ـ465.
27ـ
عبداللّه بن جعفر حميرى، قرب الاسناد، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء
الثراث، 1412 ق، ص 132ـ140. حميرى خود ثقه و امامى است. (ر. ك. احمدبن على
بن احمدبن عبّاس نجاشى، رجال النجاشى، ص 220) اين حديث را از حسن بن
ظرف بيان مى كند كه او نيز ثقه و امامى است. (همان، ص 61) و دومين
فرد در اين سند يعنى معمّربن خلّاد نيز ثقه و امامى است. (همان،
ص 142.)
28ـ
درباره اعجاز قرآن ر. ك. جلال الدين سيوطى، معترك الاقتران فى
اعجازالقرآن، بيروت، المكتبة العلميه، 1408 ق / محمّدهادى معرفت،
التمهيد فى علوم القرآن، قم، مركز مديريت حوزه علميه،
1366، ج 4.
29ـ
ر.ك. طور: 33 و 34.
30ـ
ر. ك. هود: 13.
31ـ
اسراء: 88.
32ـ
ر. ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 58.
33ـ
محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، كتاب «عقل و جهل»، ح 20.
34ـ
فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياءالتراث
العربى، 1379، ج 5، ص 378.
35ـ
سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، مركز الطباعة و النشر
فى مؤسسة البعثة، 1417 ق، ج 1، ص 68.
36ـ
ابى الحسن على بن احمد واحدى، اسباب النزول، بيروت، دارالفكر، 1414 ق، ص 97.
37ـ
ر.ك. محمود زمخشرى، الكشّاف عن حقايق التنزيل، بيروت، دار احياءالتراث
العربى، 1417 ق، ج 2، ص 589.
38ـ
همان، ج 2، ص 481 و 516.
39ـ
ر. ك. محمّدبن حسن صفّار قمى، بصائرالدرجات، ص 128، جز سوم، باب ششم، ح 2 تا 7 /
محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، كتاب «الحجه»، باب
«وجوب الرد الى الكتاب و السنه».
40ـ
محمّدبن حسن صفّار قمى، پيشين، ص 128، جزء سوم، باب ششم، ح 4. اين
حديث را برخى كتاب هاى ديگر نيز آورده اند; از عبدعلى جمعه
عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعليان، 1373، ج
3، ص 73 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 89، ص 102.
41ـ
تمام راويان اين روايت جز ابن فضال امامى و ثقه هستند. ابن فضال
فطحى مذهب بوده، ولى ثقه است.
42ـ
محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 61.
43ـ
ر.ك. همان، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه عروسى حويزى، پيشين، ج 3، ص
75 و 77، ح 179، 183 و 189.
44ـ
ر. ك. محمّدباقر مجلسى، مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1370، ج 1،
ص 209. در سند اين روايت، نام احمدبن محمّدبن عيسى، على بن
نعمان و إسماعيل بن جابر آمده است كه همگى امامى و ثقه هستند.
45ـ
محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه
عروسى حويزى، پيشين، ج 3، ص 75، ح 183.
46ـ
سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 61 و نيز
ر.ك. همان، ج 1، ص 61.
47ـ
ر. ك. جلال الدين سيوطى، پيشين، ص 12ـ16 / عبداللّه جوادى
آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)، ج 1، ص 137.
48ـ
اين قول از افراد متعددى از صحابه نقل شده و اهل حديث و مفسّران آن را
قبول كرده اند. (ر.ك. محمّدبن حسن طوسى، پيشين، ج 9، ص 442 / سيد
محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 19، ص 55 و 60.)
49ـ
ر.ك. جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور فى التفسير المأثور، بيروت،
دارالفكر، 1414 ق، ج 7، ص 670ـ673.
50ـ
در اين باره ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج
19، ص 61ـ65.
51ـ
اين ديدگاه به حسن بصرى، عطا و بلخى نسبت داده شده است. (ر.ك. محمّدبن
حسن طوسى، پيشين، ج 9، ص 442 / سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين،
ج 19، ص 55.)
52ـ
درباره اين روايات، ر.ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص
295ـ316. كتاب «عدل و معاد»، ابواب «معاد»، باب «أشراط الساعة.»
53ـ
ر.ك. طنطاوى جوهرى، الجواهر فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالفكر، ج 12،
جزء 23، ص 241.
54ـ
شواهد تاريخى و علمى نيز وقوع اين حادثه را تأييد
مى كند; مثلا، به گزارش خبرگزارى قرآنى ايران، به نقل از پايگاه خبرى Kuwait chatفضانوردان آمريكايى
در آخرين تحقيقات زمين شناسى خود، به اين نتيجه رسيده
اند كه كره ماه در گذشته اى دور، به دو نيم تقسيم شده و سپس در يك
فعل و انفعال دوباره به هم پيوند خورده است. شنيدن اين نكته، كه
قرآن كريم از چنين واقعه اى خبر داده، بسيارى از مردم اروپا و
آمريكا را به تحقيق درباره اسلام و قرآن مشتاق كرده است. ر. ك.
روزنامه كيهان، ش 17876 (سه شنبه 14 بهمن 1382)، سال شصت و دوم، ص 3. اين
موضوع در صورت صحّت، مى تواند تأييدى بر اين باشد كه آيه
شريفه بر دو پاره شدن ماه به دست حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)اشاره
دارد.
55ـ
درباره اين اشكال ها جواب ها، ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين،
ج 19، ص 61ـ65.
56ـ
نهج البلاغه، خ 192.
57ـ
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 225.
58ـ
ر.ك. همان، ج 17، ص 337، باب 4، ح 42 و ص 379، باب 2، ح 48 و 49.
59ـ
همان، ص ج 17، ص 225.
60ـ
در اين باره، ر. ك. محمّدتقى مصباح، پيشين، ص 133ـ147.
61ـ
ر. ك. احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغة، بيروت، دارالجيل،
1411 ق، ج 3، ص 154.
62ـ
سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 13، ص 7.
63ـ
فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 5ـ6، ص 611.
64ـ
ر. ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 312.
65ـ
احتمال ديگر در آيه شريفه اين است كه فاعل در (دنا فتدلى)
و (اوحى الى عبده) جبرئيل باشد. ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، پيشين،
ج 9، ص 172 / محمود زمخشرى، پيشين، ج 4، ص 28ـ29.
66ـ
محمّدبن حسين بن فروخ صفّار قمى، پيشين، ص 192، جزء 5، باب «فى
الائمّه(عليهم السلام) عندهم الصحيفة فيها اسماء الجنة و ...» /
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
67ـ
راويان اين حديث كه عبارتند از: محمّدبن حسين بن فروخ
صفّار قمى، محمّد بن عيسى [بن عبداللّه الاشعرى] و عبدالصمد بن بشير
[العرامى العبدى] همه امامى و ثقه اند.
68ـ
علّامه طباطبائى مى نويسد: سدر به معناى جنس درخت سدر، و كلمه (سدره) به
معناى يك درخت سدر است و كلمه (منتهى) گويا نام مكانى است و شايد
مراد از آن، منتهاى آسمان ها باشد... چون روايات هم تفسير شده به
درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد و اعمال بندگان تا آنجا بالا مى رود. (سيد
محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 19، ص 31.)
69ـ
محمّدبن حسين بن فروخ صفّار قمى، پيشين، ص 192 / محمّدباقر
مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 126ـ127.
70ـ
محمّدبن حسين بن فروخ صفّار قمى، پيشين، ص 192، جزء 5، باب فى
الائمّة(عليهم السلام) عندهم الصحيفة فيها اسماء الجنة و ...» /
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
71ـ
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 291ـ292.
72ـ
ر.ك. محمّدبن جرير طبرى، تفسير الطبرى، ج 8، ص 1ـ16.
73ـ
براى مشاهده روايات اهل سنّت در اين باره، ر. ك. جلال الدين سيوطى،
الدرالمنثور فى التفسيرالمأثور، ج 5، ص 182ـ236.
74ـ
علّامه مجلسى در بحارالانوار (ج 18، ص 282ـ409) براى اثبات معراج و توصيف آن
122 روايت ذكر كرده است.
75ـ
واژه (عبد) در آيه شريفه نيز شامل جسم و روح هر دو مى شود.
76ـ
برخى معتقدند: معراج در رؤيا بوده است. (ر.ك. محمّدبن جرير طبرى، تفسير
الطبرى، ج 8، ص 16) اما اين سخن درست نيست.
77ـ
على بن ابراهيم قمى، پيشين، ج 2، ص 1ـ12 / سيد هاشم
بحرانى، پيشين، ج 4، ص 497ـ505.
78ـ
همان، ج 4، ص 505ـ506.
79ـ
فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 1ـ2، ص 709.
80ـ
همان، ج 1ـ2، ص 709.
81ـ
علّامه طباطبائى اين احتمال را تأييد مى كند. (ر.ك. سيد
محمّدحسين طباطبائى، پيشين، ج 1، ص 96.)
82ـ
ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3ـ4، ص 839.
83ـ
امام صادق(عليه السلام)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَعْطَى
مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) شَرَائِعَ نُوح وَ إِبْرَاهِيمَ وَ
مُوسَى وَ عِيسَى وَ نَصَرَهُ بِالرُّعْبِ.» (محمّدبن يعقوب كلينى،
پيشين، ج 2، ص 17.)
84ـ
(سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ) (آل عمران: 151.)
85ـ
نيز ر.ك. حشر: 2.
86ـ
نيز مى فرمايد: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ
وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ.)(احزاب: 26)
87ـ
نيز مى فرمايد: (هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ
الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ)
(فتح: 4)
88ـ
نيز ر.ك. توبه: 40.
89ـ
درباره اينكه چرا خدا مؤمنان را در اين آيه «ذليل» مى
خواند با اينكه فرموده است: (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ
لِلْمُؤْمِنِينَ)(منافقون: 8)، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه
گرچه مؤمنان عزّت واقعى دارند، در اين آيه مراد ذلّت به حسب ظاهر حال
مؤمنان در مقابل كفّار است كه تعدادشان نسبت به كفار بسيار كم بود و از نظر
ساز و برگ جنگى نيز ضعيف بودند; زيرا شش زره و چند شمشير
بيشتر نداشتند، در حالى كه كفّار كاملا مجهّز بودند. ديگر اينكه
اين آيه شريفه اشاره دارد به اينكه انسان و هر موجود ديگرى
بدون عزّت الهى ـ فى حدّ نفسه ـ ذليل است; مانند اينكه به پيامبر
اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: (وَ وَجَدَكَ ضالا فَهَدي)(ضحى:
7); يعنى: تو اى پيامبر! بدون هدايت الهى، گم راه بودى.
90ـ
ابن عباسمى گويد: اين شريفه پس از درخواست يارى مؤمنان از
خداوند در جنگ بدر نازل شد. (فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3ـ4، ص 807.)
91ـ
«ردف» به معناى پيروى و دنباله روى كردن است. (ر. ك. احمدبن فارس، پيشين،
ج 2، ص 503)
92ـ
در جنگ بدر، سپاه اسلام تنها 7 نفر اسير داد، ولى از سپاه مشركان 0 نفر اسير
و 70 نفر كشته شدند كه 27 نفر از آنان را حضرت على(عليه السلام) كشت. (ر.ك.
على بن ابراهيم قمى، پيشين، ص 269.)
93ـ
علّامه مجلسى در باب هفتم با نام «فيه ما ظهر من اعجازه(صلى الله عليه
وآله) فى بركة اعضائه الشريفه و تكثير الطعام و الشراب» 31 روايت
جمع كرده است كه براى آن حضرت چنين معجزاتى بيان مى كند. (محمّدباقر
مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 23ـ45.)
94ـ
عبداللّه حميرى، پيشين، ص 325.
95ـ
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 233.
96ـ
همان، ج 18، ص 43، باب هفتم، ح 30.
97ـ
علّامه مجلسى در باب ششم از ج 18 بحارالانوار، ص 1ـ23، پنجاه روايت در اين
باب آورده است.
98ـ
همان، ج 18، ص 13، باب 6، ح 36.
99ـ
سيدهاشم بحرانى، پيشين، ج 4، ص 505ـ506.
100ـ
محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 228.
101ـ
همان.
102ـ
همان، ج 17، ص 229.
103ـ
همان.
104ـ
عبداللّه حميرى، پيشين، ص 323.
105ـ
همان، ص 323 و 324.
106ـ
ر. ك. سعدالدين تفتازانى، پيشين، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى، پيشين،
ص 325.
107ـ
ر.ك. عبداللّه حميرى، پيشين، ص 323.