مبعث پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله وسلم)
حکمت الهى و تفاوت معجزات
پيامبران
بدان دليل که مردم در معلومات، اخلاق و آنچه
بدان خو گرفته ان ، مختلف هستند، معجزات نيز مختلف و متنوع ميباشند.
از اين رو ممکن است معجزه اى از نظر گروهى کارى خارق
العاده جلوه کرده و از عنايات الهى محسوب گردد و همين معجزه در
نظر عده اى ديگر، مورد ترديد و شک قرار گيرد.
مثلاً در زمان حضرت موسى (عليه السلام)
سحر و جادو در ميان مصريان به طورى رايج بود که
امرى عادى تلقى ميشد و مورد تعليم و تعلم قرار
ميگرفت. مردم مصر نيز فنون و پيچ و خمهاى آنرا شناخته و
آنچه را که خارج از توان يک انسان معمولى بود، تميز ميدادند.
از اين رو حکمت اقتضا مى کرد که آن حضرت با معجزه عصا بر آنان استدلال
کند؛ عصائى که در برابر ديدگان آنان به فرمان خداوند به مار
تبديل ميشد و عصاها و ريسمانهاى آنان را ميبلعيد
و دوباره به حالت اول بر ميگشت و ديگر از عصاى ساحران
اثرى باقى نميماند. مردم آن عصر به خوبى ميدانستند
که قضيه عصاى حضرت موسى (عليه السلام) از حدود قدرت و
توان آنان خارج است و همين امر باعث شد که ساحران با ديدن آن
ايمان آورند و يقين کنند که کار حضرت موسى (عليه
السلام) از امر پروردگار است.
و نيز در عصر حضرت مسيح (عليه
السلام) که فلسطين و سوريه از مستعمرات يونان به شمار ميرفت،
دانشمندان بسيارى از يونان در آن کشورها بودند که علم طب در
ميان آنان رواج کامل داشت؛ تا آنجا که در تورات فعلى در «سـِفر
لاويان» در فصل 13 و 14، دستور مبسوطى در علاج کچلي، بََرَص(1)
و بريون (2) وجود دارد؛ به گونه اى که اين معالجه از
وظايف کاهنان به شمار ميرفت و عامه مردم بر اين باور بودند که
بهبودى از اين امراض و علاج آن به برکت وجود کاهنان و از آثار
معنوى ايشان است. به خاطر همين شيوع و رواج علم طب، معجزه
حضرت مسيح (عليه السلام)، شفاى بيماران مبتلا به بَرَص و
نابينائى و کورى مادر زاد بود؛ زيرا مردم آن عصر آنچه را
که خارج از قدرت و توان انسان معمولى و کاهنان بود، شناخته و در نتيجه
کارهاى خارق العاده را در اين زمينه که تنها به قدرت خداوند
متعال امکان داشت، تشخيص ميدادند.
اعراب که دعوت اسلام براى اصلاح انسان از
ميان آنان آغاز شد، اطلاعات و معلوماتشان در زبان بومى خودشان خلاصه
ميشد و از ساير علوم و صنايع که قابل تعليم و تعلم بود،
بى خبر بودند و هر عملى را بجز ادبيات خودشان، به محض شنيدن
يا رؤيت، سحر مى پنداشتند و يا از مهارت ساکنان اقطار دور
دست و پيشرفت آنان در علوم و فنون محسوب ميداشتند.
اما آنان در ادبيات عرب در سطح عالى بودند
و در علم بلاغت (3)، پيشرفت چشمگيرى داشتند و بخصوص در عصر دعوت
پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، ثمرات درخت بلاغت به
بار نشسته و باغها و بوستانهايش از ميوه پر شده بود تا آنجا که
براى بزرگداشت آن همه اوج وعظمت، محفلها و جشنها برقرار ميکردند تا
به عظمت بلاغت خود افتخار و مباهات کنند.
پس فن بلاغت و فصاحت در ميان آنان به اوج
رسيده بود و اعراب نيز بر قواعد آن به خوبى احاطه داشتند و سطوح
معمولى و بشرى آن را دقيقا مى شناختند؛ به طورى که
يک فرد به خوبى ميتوانست تشخيص بدهد که بلاغت، در چه
حدى در قدرت و توان يک انسان معمولى است و در چه ميزان،
خارج از حيطه قدرت اوست و متعلق به عنايت خاص الهى و حکمت
ربانى است.
با اين زمينه، حکمت الهى اقتضاء
ميکرد که قرآن کريم محور تمامى معجزات و اساس و پايه
رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) –که
برگزيده فرستادگان الهى است– باشد؛ زيرا قرآن کريم به
خاطر اعجاز در بلاغت، بهترين دليل براى اعراب بود؛ چرا که از
آوردن مثل آن و يا حتى سوره اى از آن ناتوان بودند و در
نتيجه در عين آنکه در علم بلاغت خبره بودند، تسليم اعجاز قرآن
شدند و غير عرب نيز آنرا معجزه شناختند، زيرا هنگامى که
اعراب -که خبره علم بلاغت بودند- در برابر اعجاز قرآن سر تسليم فرود آرند،
غير عرب يقيناً و به مرتبه اولى از آوردن نظير قرآن
ناتوان خواهد بود.
لذا مى بينيم که قرآن کريم از
حکمت معجزه بر خوردار است و بدين ترتيب دعوت آن از ميان عرب
آغاز شد و سير طبيعى خود را پيمود و بديگر ملتها
رسيد و بدين وسيله فايده و حکمت اعجاز با نزول قرآن کامل
گشت.
منابع: مقدمه تفسير شريف آلاء
الرحمن، تأليف مرحوم شيخ محمد جواد بلاغى