مفهوم ولايت
"انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا..." مائده ،آيه 55
راغب در کتاب مفردات گفته است"ولاء"(به صداى بالاى
واو)و همچنين"توالي"به اين معنا است که حاصل شود دو چيز
يا بيشتر، از يک جنس و بدون اينکه چيزى از غير
آنجنس حايل شود.اين معناى لغوى ولاء و توالى است،
و گاهى اين لفظ به طور استعاره و مجازدر قربى استعمال مى شود
که آن قرب از جهات زير حاصل مى گردد.
1 - قربى که از جهت مکان حاصل ميشود و گفته ميشود:
"جلست مما يليه - نشستيم نزديکش".
2 - قرب از جهت نسبت.
3 - قرب از جهت دوستى و گفته مى شود: "ولى فلان -
دوست فلاني".
4 - قرب حاصل از نصرت و گفته مى شود: "ولى فلانا - يارى
کرد فلان را".
5 - از جهت اعتقاد.گفته مى شود: "فلان ولى فلان - هم عقيده
و هم سوگند اوست".ودر معناى نصرت بطور حقيقت اطلاق مى شود
و همچنين در معناى مباشرت در کار واختيار دارى در آن، و گفته
مى شود: "فلان ولى لامر کذا - فلانى اختيار دار فلان
کار است"وبعضى از اهل لغت گفتهاند: ولايت(به صداى پائين
واو)و ولايت(به صداى بالاى آن)به يکمعنا است، مانند
دلالت و دلالت که هر دو به يک معنا است، و حقيقت ولايت عبارتست
از بعهدهگرفتن کار، و منصوب شدن بر آن و"ولي"و"مولي"هر
دو استعمال مى شوند در اين معنا، البتههم در معناى اسم فاعل
آن، يعنى موالى(به کسر لام)و هم در معناى اسم مفعول آن يعنى موالى(به
فتح لام)و به مؤمن گفته مى شود ولى الله و ليکن ديده نشده
که بگويند مؤمن مولاى خداست، ليکن هم گفته مى شود"الله
ولى المؤمنين"و هم"الله مولا المؤمنين"و نيز
راغبمى گويد: اگر عرب گفت: " ولي"اگر ديدى
که خود بخود و بدون لفظ"عن"متعدى شد، بدانکه اقتضاى معناى
ولايت را دارد و مقتضى است که آن معنا در نزديکترين
مواضعشحاصل شود، مثلا اگر ديديد کسى گفت: "وليتسمعى
کذا"يا گفت"وليت عينى کذا"ياگفت"وليت
وجهى کذا"بدانکه مراد اينست که گوش خود يا چشم خود يا
روى خود رانزديک فلانى بردم، کما اينکه در قرآن هم بدون
لفظ"عن"استعمال شده، مى فرمايد: "فلنولينک قبلة
ترضيها" (1) و نيز مى فرمايد:
"فول وجهک شطر المسجد الحرام و حيث ماکنتم فولوا وجوهکم
شطره" (2) و اگر ديدى که با"عن"چه در ظاهر و چه در تقدير
متعدى شدبدانکه اقتضاى معناى اعراض و ترک نزديکى را
دارد. (3)
و ظاهرا نزديکى کذائى که ولايت ناميده مى شود
اولين بار در نزديکى زمانى و مکانى اجسام به کار
برده شده آنگاه به طور استعاره در نزديکى هاى معنوى
استعمال شده است.پسظاهرا گفتار راغب در کتاب مفردات عکس حقيقت و غير
صحيح بنظر مى رسد، زيرا بحث دراحوالات انسانهاى اولى
اين را بدست مى دهد که نظر بشر نخستبه منظور محسوسات بوده واشتغال به
امر محسوسات در زندگى بشر مقدم بر تفکر در متصورات و معانى و انحاى
اعتبارات وتصرف در آنها بوده است، بنا بر اين اگر ولايت را که قرب
مخصوصى است در امور معنوى فرضکنيم لازمهاش اينست که براى
ولى قربى باشد که براى غير او نيست مگر بواسطه او،
پس هرچه از شؤون زندگى مولى عليه که قابل اين هست که بديگرى
واگذار شود تنها ولى مى تواند آنراعهدهدار شده و جاى او را بگيرد.مانند
ولى ميت که او نيز همينطور است، يعنى همانطورى
کهميت قبل از مرگش مى توانستبه ملاک مالکيت انواع تصرفات را
در اموال خود بکند ولى اودر حال مرگ او مى تواند به ملاک وراثت آن
تصرفات را بکند، و همچنين ولى صغير با ولايتى که
دارد مى تواند در شؤون مالى صغير اعمال تدبير بکند و همچنين
ولى نصرت که مى تواند درامور منصور از جهت تقويتش در دفاع تصرف
کند و همچنين خداى تعالى که ولى بندگانشاست و امور دنيا
و آخرت آنها را تدبير مى نمايد، و در اين کار جز او کسى
ولايت ندارد، تنهااوست ولى مؤمنين در تدبير امر دينشان
به اينکه وسائل هدايتشان را فراهم آورد و داعيان دينى بسوى
آنان بفرستد و توفيق و يارى خود را شامل حالشان بکند، و پيغمبران
هم ولى مؤمنينند.
مثلا رسول الله(ص)ولى مؤمنين است، چون داراى منصبى
است ازطرف پروردگار، و آن اينست که در بين مؤمنين حکومت و له و
عليه آنها قضاوت مى نمايد، وهمچنين استحکامى که آن
جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى کنند زيرا
آنها نيزداراى اين ولايت هستند که در بين مردم تا
حدود اختياراتشان حکومت کنند، و خواننده خودقياس و حلف و طلاق وپسر عم
(6) و محبت و ولايت عهدى و همچنين بقيه معانى آنرا،
و اما ولايتى که در آيه: "يولونالادبار"استبه
معناى پشت کردن يعنى بجاى اينکه روى خود جانب
دشمن کنند و سنگر وجبهه جنگ را اداره و تدبير نمايند، پشتخود بدان
کرده پا به فرار مى گذارند و همچنين است"توليتم"يعنى
اعراض کرديد و خود را به جهتى که مخالف جهت آنست قرار داديد يا
روى خود را جهت مخالف آن برگردانيديد.
پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى آيد
اينست که ولايتعبارتست از يک نحوه قربى که باعث و مجوز
نوع خاصى از تصرف و مالکيت تدبير مى شود، وآيه شريفه
مورد بحث، سياقى دارد که از آن استفاده مى شود ولايت
نسبتبه خدا و رسول ومؤمنين به يک معنا است، چه به يک نسبت ولايت
را به همه نسبت داده است و مؤيد اين مطلب اين جمله از آيه
بعدى است: "فان حزب الله هم الغالبون"براى اينکه اين
جمله دلالتو يا دست کم اشعار دارد بر اينکه مؤمنين و رسول
خدا(ص)از جهت اينکه در تحتولايتخدايند، حزب خدايند و
چون چنين است پس سنخ ولايت هر دو يکى و از سنخ ولايتخود
پروردگار است و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده، يکى
ولايت تکوينى که آيات راجع به آن را ذيلا درج مى کنيم.دوم
ولايت تشريعى که به آيات آن نيز اشارهمى نماييم،
آنگاه در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى
را به رسول خود استناد مى دهد و در آيهمورد بحث همان را براى
امير المؤمنين(ع)ثابت مى کند، پس در اينجا چهار جور ازآيات
قرآنى هست:
چهار دسته آيات شريفه در باره:
ولايت تکوينى خدا، ولايت تشريعى خدا،
ولايت رسول الله(ص)و ولايت امام على(ع)
1 - آياتى که اشاره به ولايت تکوينى خداى
متعال دارد، و اينکه خداى متعال هر گونهتصرف در هر موجود و هر رقم
تدبير و به هر طورى که خود بخواهد برايش ميسور و صحيح
و روااست، مانند اين آيات:
"ام اتخذوا من دونه اولياء فالله هو الولي"
و"ما لکم من دونه منولى و لا شفيع ا فلا تتذکرون" (8)
و"انت وليى فى الدنيا و الاخرة" (9) و"فما
له من ولى من بعده" (10) و (7) در همين معنا مى فرمايد:
"و نحن اقرب اليه من حبل الوريد" (11) و نيز مى فرمايد:
"و اعملوا ان الله يحول بين المرء و قلبه" (12) و
چه بسا آيات زير را هم که راجع به ولايتبهمعناى نصرت
استبتوان جزو همين آيات شمرد.چون نصرت مؤمنين هم خود يک
رقم تصرفاست، و آن آيات اينها است: "ذلک بان الله مولى
الذين آمنوا و ان الکافرين لا مولى لهم" (13) و: "فان
الله هو مولاه" (14) و اين آيه:
"و کان حقا علينا نصر المؤمنين"هم با اينکهلفظ
مولى يا ولايت در آن نيستبا اين وصف چون از جهت
معنا از مقوله آيات فوق استبايد درزمره آنها بشمار آيد اين
آيات دسته اول.
2 - اما دسته دوم، يعنى آياتى که ولايت تشريع
شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و امثالاينها را براى
خداى متعال ثابت مى کند، آنها نيز از اين قرارند:
"الله ولى الذين آمنوا يخرجهممن الظلمات الى
النور" (15) و"و الله ولى المؤمنين" (16) و"و
الله ولى المتقين" (17) و آيات زيرهم در مقام بيان
همين جهتاند: "و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله
امرا انيکون لهم الحيوة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل
ضلالا مبينا" (18) پس نتيجه اين دودسته آيات اين
شد که دو سنخ ولايتبراى خداى متعال هستيکى ولايت
تکوينى و يکى تشريعى و به عبارت ديگر يکى
ولايتحقيقى و يکى ولايت اعتبارى.
3 - اما آيات دسته سوم، يعنى آياتى که ولايت
تشريعى را که در آيات قبل براى خداوندثابت مى کرد
در آنها همان را براى رسول خدا ثابت مى کند و قيام به تشريع
و دعوت به دين وتربيت امت و حکومتبين آنان و قضاوت در آنان را
از شؤون و مناصب رسالت وى مى داند، آنها نيز از اينقرارند:
"النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم" (19) و در همين
معناست آيه"اناانزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بين الناس
بما اريک الله" (20) و: "انک لتهدى الى صراط مستقيم"
(21) و آيه"رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم
و يعلمهم الکتابو الحکمة" (22) و: "لتبين للناس ما نزل اليهم"
(23) و"اطيعوا الله و اطيعوا الرسول" (24) و" و ما
کانلمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة
من امرهم" (25) و"و ان احکمبينهم بما انزل الله و لا تتبع
اهوائهم و احذرهم ان يفتنوک عن بعض ما انزل اللهاليک" (26).
و اما ولايتبه معناى نصرت که براى خداوند استسابقا
گفتيم معنا ندارد که رسول الله داراى آن باشد و از همين جهت در
آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايتبه اين معناثابت
نشده است.بارى جامع و فشرده اين آيات اينست که رسول خدا (ص)
نيز داراى چنين ولايتى هست که امت را بسوى
خداى تعالى سوق دهد و در بين آنها حکومت وفصل خصومت کند و در
تمامى شؤون آنها دخالت نمايد و همينطور که بر مردم اطاعتخداى
تعالى واجب کرده است اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است.پس
برگشت ولايت آنحضرت بسوى ولايت تشريعى خداوند عالم
است، به اين معنا که چون اطاعتخداوند در امورتشريعى واجب است و
اطاعت رسول خدا(ص)هم اطاعتخداست پسرسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در
نتيجه ولايت او هم همان ولايتخداوند خواهد بود.کمااينکه
بعضى از آيات گذشته مانند آيه"اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول"و آيه"و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضى الله و
رسوله..."و آياتى ديگر به اين معنا تصريح مى کردند.
4 - و اما قسم چهارم يعنى آياتى که همين
ولايتى را که دسته سوم براى رسول خدا ثابتمى نمود براى
امير المؤمنين، على بن ابيطالب(ع)ثابت مى کند و
آنان آيات يکى همينآيه مورد بحث ما است که بعد از
اثبات ولايت تشريع براى خدا و رسول با واو عاطفه عنوان"الذين
آمنوا"را که جز بر امير المؤمنين منطبق نيستبه آن دو عطف
نموده و به يک سياقاين سخن ولايت را که گفتيم در
هر سه مورد ولايت واحدهاى استبراى پروردگار متعال، البتهبطور
اصالت و براى رسول خدا و امير المؤمنين(ع)بطور تبعيت و به
اذن خدا ثابتمى کند.
و اگر معناى ولايت در اين يک آيه نسبتبه
خداوند غير از معناى آن نسبتبه"الذينآمنوا"بود
صرفنظر از اينکه اين يک نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه
بود علاوه بر اين، جاداشت کلمه ولايت را نسبتبه"الذين"تکرار
کند، تا ولايتخدا به معناى خود و آن ديگرى هم به معناى
خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد.کما اينکه
نظير اين مطلب در اينآيه رعايتشده است: "قل
اذن خير لکم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين" (27): همان
طورى کهمى بينيد لفظ"يؤمن"را تکرار کرده
براى اينکه هر کدام معناى بخصوصى داشت و نيز نظير
اينمطلب در آيه"اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول"در جزء سابق گذشت.علاوه بر اين، خود لفظ"وليکم"با
اينکه مفرد استبه مؤمنين نسبت داده شده، و اگر مقصود از آن غير
از ولايتمنسوب به خدا و رسول بود بايد در اين باره"الذين
آمنوا"مى فرمود، و مفسرين هم به همينجور آيه را توجيه
کردهاند، يعنى ولايت را به يک معنا گرفته و گفتهاند در
خداى تعالى بطوراصل و در غير او به تبع مى باشد.
پس از آنچه تاکنون گفته شد بدست آمد که حصرى که از
کلمه"انما"استفادهمى شود حصر افراد است، کانه مخاطبين خيال
مى کردهاند اين ولايت عام و شامل همه است، چه آنان که در آيه
اسم برده شدهاند و چه غير آنان، چون چنين مظنهاى در بين
بوده، آيه ولايترا منحصر کرده براى نام بردگان.ممکن هم هستبه يک
وجه ديگر اين حصر را قصر قلب (28) دانست.
(1)پس بزودى تو را
بسوى قبلهاى که خوش آيندت باشد بر خواهيم گرداند.
(2)پس بگردان روى
خود را بسوى بخشى از مسجد الحرام، و هر جا که بوديد بايد
روى خود به!جانب آن بگردانيد.سوره بقره آيه 14.
(3)مفردات راغب ص 534 -
533.
(4)کسى که بنده
خود را آزاد کند و از جزيه او تبرى نجويد با شروط ديگرى
که در فقه مضبوطاست از آن بنده ارث مى برد: اين سببيت ارث
را(ولاء عتق)گويند.
(5)يکى از
معانى مولا همسايه و(جوار)است.
(6)نسبت پسر عمه را ولاء
و پسر عمو را مولى گويند.
(7)بلکه به غير
خداوند اوليايى براى خود اتخاذ کردهاند و حال آنکه اگر
ولى بحقى را مى خواستنداو خداوند متعال است. سوره شورى آيه
9.
(8)از خداى تعالى
گذشته براى شما ولى و شفيعى نيست آيا باز هم
متذکر نمى شويد؟!سورهسجده آيه 4.
(9)توئى ولى
من در دنيا و آخرت.سوره يوسف آيه 101.
(10)پس بعد از خدا هيچ
ولى براى او نيست.سوره شورى آيه 44.
(11)يعنى ما
از رگ گردن او به او نزديکتريم.سوره ق آيه 16.
(12)يعنى و
بدانيد که خداى تعالى حائل مى شود بين انسان و قلب
او يعنى تا آنجا راه دارد.سورهانفال آيه 24.
(13)اين هلاکت
کفار که گفته شد براى آن بود که خداى تعالى ياور کسانيست
که ايمان آوردند، وکفار ناصرى بر ايشان نيست.سوره
محمد(ص)آيه 11.
(14)چونکه خدا خودش ياور
اوست.سوره تحريم آيه 44.
(15)خداست ولى
کسانى که ايمان آوردهاند و لذا آنان را از ظلمات بسوى نور بيرون
مياورد.سوره بقرهآيه 257.
(16)و خداوند راهنماى
مؤمنين است.سوره آل عمران آيه 68.
(17)و خداوند راهنماى
پارسايان است.سوره جاثيه آيه 19.
(18)اين صحيح
نيست که مرد مؤمن و زن مؤمنهاى بعد از آنکه خدا و رسولش براى
آنها بامرى حکمفرمودند در کار خود اعمال سليقه و اختيار نمايند.و
هر کس چنين کند يعنى در آنچه خدا و رسولش اختيارنموده عصيان
ورزد البته از راه حق گمراه شده است گمراهى روشنى.سوره احزاب آيه
36.
(19)پيغمبر
سزاوارتر استبه تدبير امور مؤمنين از خود ايشان و حکمش در ايشان
نافذتر است از حکمخودشان.سوره احزاب آيه 6.
(20)ما بتو کتاب را به
حق نازل کرديم تا بين مردم به آنچه خدايتياد داده حکم کنى
نه اينکهخائنين را تبرئه کرده و از آنان دفاع کنى.سوره نساء آيه
105.
(21)تو محققا بسوى
راه نجات دعوت مى کنى.سوره شورى آيه 52.
(22)مبعوث کرد در ميان
امتها رسولى از جنس خود آنان تا آياتش را بر آنان بخواند و تزکيهشانکند
و کتاب و حکمتشان بياموزد.سوره جمعه آيه 2.
(23)سوره نحل آيه
44.
(24)سوره نساء آيه
59.
(25)سوره احزاب آيه
36.
(26)اين دستور را
هم داديم که بايد در بين مردم به آنچه خدايت فرو فرستاده
حکم کنى و بايد ازپيروى هواهايشان بپرهيزى
و زنهار بايد بر حذر باشى از اينکه تو را از پارهاى از
آنچه به سويت نازل شده گمراهو غافل سازند.سوره مائده آيه 49.
(27)مى گويند:
او - رسول الله - گوش است.بگو اگر گوش و تصديق کننده دو سخنى استبارى گوش
خوبى استبراى شما چه تصديق مى کند خدا را و تصديق
مى کند مؤمنين را.سوره توبه آيه 61.
(28)در پاورقى
صفحه(9)معناى قصر قلب و قصر افراد گذشت.
منبع:ترجمه تفسير
الميزان جلد ششم ، سيد محمد حسين طباطبايى،