علل انشعاب گروههاى شيعه
بدين سبب در
قرن دوم هجرى و بعد از آن كه تشيع توسعه پيدا كرده بود، بعد از
وفات امام صادق عليه السّلام و امام كاظم عليه السّلام و امام عسكرى عليه السّلام ـ اين
گونه افراد سودجو و رياست طلب، درميان شيعيان زياد
پيدا مى شدند و با انگيزه هاى مالى و رياستى
فرقه هايى را ايجاد مى كردند؛ بعد از امام باقر ـ عليه
السّلام ـ، مغيره بن سعيد ادعا كرد كه او امام است و امام سجاد و امام
باقرعليهما السّلام به او وصيت
كرده اند؛ لذا طرفدارانش مغيره ناميده مى شدند.
بعد از رحلت امام
صادق عليه السّلام فرقه هاى
ناووسيه و خطابيه پديد آمدند كه رهبران آنها به منظور جذب مردم
به سوى خود، از نام صادق و فرزندش، اسماعيل، استفاده مى كردند؛
اين ناووس رهبر فرقه ناووسيه است؛ آنان مرگ امام صادق عليه
السّلام را انكار كردند و او را مهدى
انگاشتند و خطابيه مرگ اسماعيل فرزند امام صادق عليه
السّلام را منكر شدند رهبرانشان خود را
بعد از اين دو بزرگوار، امام معرفى كردند.(1)
اوج انگيزه هاى
مالى در ايجاد فرقه، بعد از شهادت امام كاظم عليه السّلام است. يونس يكى از اصحاب امام
كاظم عليه السّلام نقل مى كند
كه وقتى ابوالحسن امام كاظم ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت، هر يك
از نوابش پول و مال فراوانى در اختيار داشتند، لذا بر آن حضرت توقف
كردند و منكر وفات وى شدند؛ به طور نمونه نزد زياد قندى انبارى
هفتاد هزار دينار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار بود؛ يونس
مى گويد:
«وقتى كه من
آن وضع را ديدم و حقيقت برايم روشن شد و نيز جريان
امامت حضرت رضا عليه السّلام را دانستم، شروع كردم به بازگو كردن حقايق
و مردم را به سوى آن حضرت دعوت كردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: چرا
مردم را به امامت رضا دعوت مى كني؟ اگر مقصود او رسيدن به پول
است،ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار به
من پيشنهاد كردند؛ اما من قبول نكردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنى
و عداوت با من كردند».(2)
سعد بن عبدالله
اشعرى نيز مى گويد:
«بعد از شهادت امام
كاظم ـ عليه السّلام ـ، فرقه هسمويه معتقد شدند:
امام كاظم عليه
السّلام نمرد و زندانى نشده، بلكه
غايب شده و همان مهدى است؛ رهبرشان محمد بن بشير بود كه ادعا مى
كرد امام هفتم او را وصى خود كرده و انگشترى و تمام چيزهايى
را كه مردم در امر دين و دنيا به آن نيازمند هستند، به او عطا
كرده و اختيارات خود را به دست او تفويض نموده و او را به جاى
خود نشانده است، پس او امام بعد از كاظم عليه السّلام است و هنگامى كه
همين محمد بن بشير مى خواست بميرد، پسرش سميع بن
محمد را به جاى خود نشاند و اطاعت او را تا خروج كاظم عليه
السّلام واجب گردانيد و به مردم
سپرده كه هر چه را بخواهد در راه خدا عطا كنند، به سميع بن محمد بدهند؛ اينان
ممطوره نام گرفتند».(3)
4 ـ وجود افراد ضعيف النفس
در ميان شيعيان
افراد ضعيف النفسى بودند كه وقتى كرامتى را از امامى
مى ديدند، عقولشان تحمل نمى كرد و غلو مى كردند، اگر چه
خود ائمه اطهار عليهم السّلام به
شدت با چنين عقايدى مبارزه مى كردند؛ بنا به نقل كشي،
هفتاد نفر از سياه پوستان مقيم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد على
ـ عليه السّلام ـ غلو كردند.(4) افراد سود و رياست طلب نيز از
روحيه اين مردم سوء استفاده مى كردند و صاحبان اين روحيه
را منحرف مى كردند و به سوى خود به كار مى گرفتند؛ چنان كه ابى
الخطاب فرقه خطابيه را ايجاد كرد و امام صادق ـ عليه السّلام ـ
را به عنوان پيغمبرى كه خدا در او حلول كرده، معرفى كرد و خود
را نيز امام و جانشين او قلمداد كرد.(5) در غيبت صغراى
امام زمان عليه السّلام نيز،
ابن نصير ابتدا خود را به عنوان باب و وكيل امام در نشر احكام و جمع
اموال معرفى مى كرد؛ بعد ادعاى پيامبرى كرد و
سرانجام تا ادعاى خدايى خود را رساند.(6) پيروان او نيز
او را مى پذيرفتند. بلكه او با توجه به روحيه پيروانش چنين
ادعايى مى كرد. اصولاً فرقه هاى غلات در چنين
بسترهايى ايجاد شدند.
اسماء مبارك امامان
دوازده گانه، در احاديث نبوى وارد شده و شيعيان اوليه
پيش از اين كه اين بزرگواران را ببينند، نام آنان را مى
دانستند؛ چنان كه جابر بن عبدالله، يار وفادار پيامبر، نقل مى
كند: وقتى كه آيه«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا
الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»(1) نازل شد، عرض كردم: يا
رسول الله! خدا و رسولش را مى شناسيم و از آنان اطاعت مى كنيم،
ولى اولى الامر چه كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنان را در رديف
اطاعت خود و اطاعت شما ذكر نموده است؟ حضرت فرمود: اولى الامر جانشينان
من و پيشوايان بعد از من هستند؛ اول آنان على بن ابى
طالب، بعد از او حسن ـ عليه السّلام ـ، آنگاه حسين ـ عليه
السّلام ـ، بعد از او على بن الحسين عليه السّلام و بعد از او محمد بن على است كه در تورات
معروف به«باقر» است و تو او را خواهى ديد؛ وقتى او را ديدى
سلام مرا به او برسان. بعد از او صادق، جعفر بن محمد، آنگاه موسى بن جعفر،
سپس على بن موسى، بعد از او محمد بن على، بعد از او على
بن محمد، پس از او حسن بن على و بعد از او فرزندش كه هم نام و هم كنيه من خواهد بود ، است.
او كسى است كه شرق و غرب جهان به دست او فتح خواهد شد؛ او از ديدگان
غايب مى شود. غيبتى طولانى كه به علت طولانى
بودنش، مردم در امامت او شك مى كنند، مگر آنان كه خداوند دلهايشان را
با ايمان پاكيزه گردانده است...(2)
همين جابر در
مسجد النبى مى نشست و مى گفت: اى باقر العلم! كجايى.
مردم مى گفتند: جابر هذيان مى گويد. جابر مى گفت:
«نه هذيان نمى
گويم، بلكه پيامبر اكرم ـ صلّى الله عليه و آله ـ به من
خبر داده كه مردى از خاندان من، هم نتم من، و هم شكل مرا در خواهى يافت
كه علم را مى شكافد».(3)
امامان معصوم نيز
با براهين و معجزات آشكار حقانيت خود را به اثبات مى رساندند.
با اين حال يك سلسله علل و عواملى باعث مى شد كه امر بر
بعضى از شيعيان مشتبه شود و عده اى از آنها از جاده مستقيم
منحرف گردند. اين عوامل را مى توان به شرح زير بيان كرد:
1 ـ اختناق
بعد از سال 40 هجري،
اختناق و خفقان بر خاندان پيامبر و پيروان آنان حاكم شد. اين
اختناق باعث مى شد كه شيعيان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار
كنند و شناخت لازم را بدست آورند.
در نيمه دوم
قرن اول بعد از سال 72 هـ . و شكست ابن زبير كه ضد شيعه بود، حجاج بن يوسف
20 سال بر عراق و حجاز حاكم شد و شيعيان را به شدت كوبيد و آنان
را گشت و زندانى كرد و از عراق و حجاز پراكنده كرد.(4) امام سجاد ـ عليه
السّلام ـ در تقيه بود و حتى معارف شيعى را در قالب دعا بيان
مى كرد. فرقه كيسانيه در اين زمان شكل گرفت.
امام باقر و امام
صادق عليهما السّلام اگر چه از آزادى
نسبى برخوردار بودند و توانستند مبانى و معارف شيعى را
گسترش دهند، ولى آن هنگام كه منصور عباسى بر اريكه قدرت استوار
شد، به سوى شيعه متوجه گشت و آنگاه كه خبر وفات امام صادق به او رسيد،
به والى خود در مدينه نوشت كه وصى امام صدق عليه السّلام را شناسى كند و گردنش را بزند. امام
صادق عليه السّلام پنج نفر را وصى خود كرده بود: ابو جعفر
منصور(خليفه)، محمد بن سليمان، عبدالله، موسى و حميده.(5)
امام كاظم عليه السّلام مدت درازى از عمر خويش را در زندان
به سر برد؛ نخست موسى هادى عباسى آن جناب را زندانى و پس
از مدتى آزاد كرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت كرد و مانع رفت و آمد و
ملاقات او با شيعيان شد(6) و شيعيان سرگردان و بى
سرپرست ماندند و زمينه براى مبلغان اسماعيليه و فطحيه
فراهم شد. در اين زمان، شيعه كسى را نداشت كه به شبهات آنها
جواب گويد. كنترل حكومت عباسى و جاسوسى آنان از فعاليت هاى
امام كاظم عليه السّلام به حدى بود كه على بن اسماعيل،
برادر زاده آن حضرت نيز به ضرر عمويش سخن چينى مى
كرد.(7) آرى اكثر شيعيان، در آن وقت نيم دانستند امام
كاظم عليه السّلام زنده است يا خير؛ چنانم كه يحيى
بن خالد برمكى مى گفت:
«من دين رافضى
ها را از بين بردم، چون آنها گمان مى كردند كه دين بدون امام
زنده، استوار نمى ماند، در صورتى كه نمى دانند امروز امامشان
زنده است يا مرده».(8)
هنگام وفات آن حضرت
هيچ كدام از شيعيان حاضر نبودند. گويا همين مسئله
باعث شد كه واقفيه مرگ آن جناب را انكار كنند؛ اگر چه مسائل مالى در
انشعاب وافقيه مؤثرتر بود.
آرى امامان
معصوم عليهم السّلام پيوسته تحت كنترل حاكمان عباسى
بودند، حتى اما هادى و امام عسكرى ـ عليهم السّلام ـ را
در مقر نظاميان سامرا ساكن كرده بودند، تا نظارت دقيق ترى بر آن
دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسكرى عليه السّلام براى شناسايى وصى
او(حضرت ولى عصر) كنيزان و همسران امام عسكرى عليه
السّلام را زندانى كردند، حتى
جعفر بن على، معروف به جعفر كذاب عليه برادرش امام عسكرى عليه
السّلام فعاليت مى كرد، لذا
عقايد غلات به وسيله نصريه، محمد بن نصير فهرى
منتشر مى شد؛ عده اى اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعاى
امامت مى كرد.(9)
2 ـ تقيه
تقيه عبارت
است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان كه شيعه آن را به تبع شرايع
قبلى و شريعت اسلام، از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن آل فرعون، از
ترس فرعون و فرعونيان ايمان خود را كتمان مى كرد. از ميان
اصحاب رسول خدا ـ صلّى الله عليه و آله نيز عمار در اثر شكنجه و آزار مشركان تقيه
مى كرد و اقرار به كفر نمود، آنگاه كه گريه كنان نزد پيامبر
آمد،حضرت فمود:
«اگر دوباره شكنجه
ات دادند باز اين كار را بكن».(10)
شيعيان
چون پيوسته در اقليت بودند، براى حفظ موجوديت خويش
تقيه مى كردند و اين روش باعث حفظ مكتب تشيع شد؛ چنان كه
خانم دكتر سميره مختار الليثى مى نويسد:
«از عوامل استمرار
حركت شيعه. تقيه و دعوت سرى است كه فرصتى داد تا حركت نو
پاى شيعه، دور از چشم خلفاى عباسى و واليان رشد
كند».(11)
اما از سوى ديگر،
تقيه يكى از عوامل انشعاب در شيعه بوده است؛ زيرا شيعيان
از ترس جباران روزگار، عقايد خود را پنهان مى داشتند، حتى
امامان نيز چنين مى كردند و ائمه اطهار عليهم
السّلام بر اثر اختناق، نوعاً از تصريح
به امامت خويش خوددارى مى كردند. از محاوره اى كه ميان
امام رضا ـ عليه السّلام ـ و چند نفر از وافقيان رخ داد، اين
مطلب به وضوح روشن مى شود.
على بن ابى
حمزه كه وافقى بود، از امام رضا عليه السّلام پرسيد: پدرت چه شد؟ امام فرمود:
در گذشت. ابن ابى
حمزه گفت: چه كسى را پس از خود وصى خويش قرار داد؟ امام فرمود:
مرا. گفت: پس تو امام واجب الاطاعه هستي؟ فرمود: آرى. ابن سراج و ابن
مكارى(دو نفر از وافقيان) گفتند: پدرت آن را براى تو تعيين
كرده است؟ امام رضا عليه
السّلام فرمود:
واى بر شما، لازم نيست كه بگويم:
مرا تعيين كرده است؛ آيا شما مى خواهيد كه من به
بغداد بروم و به هارون بگويم: من امام واجب الاطاعه هستم؟ به خدا سوگند كه
من چنين وظيفه اى ندارم. ابن ابى حمزه گفت: تو چيزى
را اظهار كردى كه هيچ يكى از پدرانت آن را اظهار نكرده
بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترين نياكانم، يعنى
پيامبر وقتى كه آيه نازل شد و خداوند دستور بيم دادم خويشان
نزديكش را داد، اظهار فرمود.(12)
در زمان امام باقر عليه السّلام به سبب تقيه كه آن جناب در جواب مسئله اى
كردند، عده اى از شيعيان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و
در زمره زيديه بتريه درآمدند.(13)
از سوى ديگر،
بعضى از مردم مصلحت تقيه را نمى فهميدند و ائمه اظهار ـ
عليهم السّلام ـ را در عدم اظهار امامت خويش تخطئه مى كردند، به
اصطلاح تندرو و افراطى بودند . اين انگيزه در ايجاد مذهب
زيدى مؤثر بوده است.
لذا آنگاه كه فشار
و خفقان كاهش يافت و زمينه اندكى مساعد شد و ائمه اطهار ـ عليهم
السّلام ـ توانستند اقامه حجت كنند، انشعاب گروه هاى شيعى كاهش يافت.
در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه به سبب كشمكش امويان و عباسيان
فرصتى پديد آمده بود و امام صادق عليه السّلام آزادى عمل داشت، شاهد كمترين
انشعاب هستيم، ولى بعد از وفات آن جناب كه فشار و اختناق منصور، خليفه
مقتدر عباسى، حاكم بود،فرقه هاى ناوويسه، اسماعيليه،
خطابيه، قرامطه، سمطيه و فطحيه شدند.(14)
در زمان امام رضا
عليه السّلام باز وضع مساعد شد و حتى
در زمان هارون آن حضرت آزادى عمل نسبى اى داشت و در اين
زمان عده اى از بزرگان وافقيه مثل: عبدالرحمن بن حجاج، رفاعه بن موسي،
يونس بن يعقوب، جميل بن دراج، حماد بن عيسى و ...
از عقيده خود برگشتند و به امامت آن حضرت قائل شدند.
همچنين بعد
از شهادت آن جناب با اين كه امام جواد عليه السّلام از لحاظ سنى كوچك بود، ولى به سبب
فعاليت هاى امام رضا عليه
السّلام و شناساندن فرزندش به عنوان وصى
و جانشين او، كمتر انشعاب در شيعه واقع شد.
3 ـ رياست و دنيا دوستى
وقتى كه
خفقان حاكم مى شد و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ براى صيانت
اساس تشيع و حفظ جان شيعيان تقيه مى كردند، افراد
سودجو و رياست طلب كه در صفوف شيعيان بودند، ولى اعتقاد
چندانى به ديانت نداشتند، از اين وضع سوء استفاده مى
كردند؛ چنان كه امام صادق عليه
السّلام در جواب يكى از اصحاب
كه از اختلاف احاديث مى پرسيد، فرمود:
«عده اى
هستند كه با تأويل احاديث ما مى خواند به دنيا و رياست
برسند».(15)
بدين سبب در
قرن دوم هجرى و بعد از آن كه تشيع توسعه پيدا كرده بود، بعد از
وفات امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام كاظم عليه السّلام و امام عسكري عليه السّلام اين گونه افراد سودجو و رياست طلب،
درميان شيعيان زياد پيدا مى شدند و با انگيزه
هاى مالى و رياستى فرقه هايى را ايجاد
مى كردند؛ بعد از امام باقر عليه السّلام ، مغيره بن سعيد
ادعا كرد كه او امام است و امام سجاد و امام باقر عليهما السّلام به او وصيت
كرده اند؛ لذا طرفدارانش مغيره ناميده مى شدند.
بعد از رحلت امام
صادق عليه السّلام فرقه هاى ناووسيه و خطابيه
پديد آمدند كه رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوى خود، از نام صادق
و فرزندش ، اسماعيل، استفاده مى كردند؛ اين ناووس رهبر فرقه
ناووسيه است؛ آنان مرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ را انكار كردند و
او را مهدى انگاشتند و خطابيه مرگ اسماعيل فرزند امام صادق عليه السّلام را منكر شدند رهبرانشان خود را بعد از اين
دو بزرگوار، امام معرفى كردند.(16)
اوج انگيزه
هاى مالى در ايجاد فرقه، بعد از شهادت امام كاظم ـ عليه
السّلام ـ است. يونس يكى از اصحاب امام كاظم عليه السّلام نقل مى كند كه وقتى ابوالحسن امام
كاظم عليه السّلام از دنيا رفت، هر يك از نوابش پول
و مال فراوانى در اختيار داشتند، لذا بر آن حضرت توقف كردند و منكر
وفات وى شدند؛ به طور نمونه نزد زياد قندى انبارى هفتاد
هزار دينار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار بود؛ يونس
مى گويد:
«وقتى كه من
آن وضع را ديدم و حقيقت برايم روشن شد و نيز جريان
امامت حضرت رضا عليه السّلام را دانستم، شروع كردم به بازگو كردن حقايق
و مردم را به سوى آن حضرت دعوت كردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: چرا
مردم را به امامت رضا دعوت مى كني؟ اگر مقصود او رسيدن به پول
است،ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار به
من پيشنهاد كردند؛ اما من قبول نكردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنى
و عداوت با من كردند».(17)
سعد بن عبدالله
اشعرى نيز مى گويد:
«بعد از شهادت امام
كاظم عليه السّلام ، فرقه هسمويه معتقد شدند: امام كاظم عليه
السّلام نمرد و زندانى نشده، بلكه
غايب شده و همان مهدى است؛ رهبرشان محمد بن بشير بود كه ادعا مى
كرد امام هفتم او را وصى خود كرده و انگشترى و تمام چيزهايى
را كه مردم در امر دين و دنيا به آن نيازمند هستند، به او عطا
كرده و اختيارات خود را به دست او تفويض نموده و او را به جاى
خود نشانده است، پس او امام بعد از كاظم
عليه السّلام ـ است و هنگامى كه همين محمد بن بشير
مى خواست بميرد، پسرش سميع بن محمد را به جاى خود نشاند و
اطاعت او را تا خروج كاظم عليه السّلام
واجب گردانيد و به مردم سپرده كه هر چه را بخواهد در راه خدا عطا
كنند، به سميع بن محمد بدهند؛ اينان ممطوره نام گرفتند».(18)
4 ـ وجود افراد ضعيف النفس
در ميان شيعيان
افراد ضعيف النفسى بودند كه وقتى كرامتى را از امامى
مى ديدند، عقولشان تحمل نمى كرد و غلو مى كردند، اگر چه
خود ائمه اطهار عليهم السّلام به
شدت با چنين عقايدى مبارزه مى كردند؛ بنا به نقل كشي،
هفتاد نفر از سياه پوستان مقيم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد على
عليه السّلام غلو كردند.(19) افراد
سود و رياست طلب نيز از روحيه اين مردم سوء استفاده مى
كردند و صاحبان اين روحيه را منحرف مى كردند و به سوى خود
به كار مى گرفتند؛ چنان كه ابى الخطاب فرقه خطابيه را ايجاد
كرد و امام صادق عليه السّلام را به
عنوان پيغمبرى كه خدا در او حلول كرده، معرفى كرد و خود را نيز
امام و جانشين او قلمداد كرد.(20) در غيبت صغراى امام زمان عليه
السّلام نيز، ابن نصير ابتدا
خود را به عنوان باب و وكيل امام در نشر احكام و جمع اموال معرفى مى
كرد؛ بعد ادعاى پيامبرى كرد و سرانجام تا ادعاى خدايى
خود را رساند.(21) پيروان او نيز او را مى پذيرفتند. بلكه
او با توجه به روحيه پيروانش چنين ادعايى مى
كرد. اصولاً فرقه هاى غلات در چنين
بسترهايى
ايجاد شدند.
(1) . همان كتاب، ص 80..
(2) . زين عاملى، محمد حسين.
همان، ص 123 به نقل از غيبه شيخ طوسى، ص 46.
(3) . اشعرى قمى، سعد بن عبدالله. همان،
ص 91.
(4) . وقتى امير المؤمنان ـ عليه
السّلام ـ از جنگ جمل فارغ شد، هفتاد نفر از سياه پوستان ساكن بصره خدمت آن
حضرت رسيدند و به زبان خود با ايشان سخن گفتند، على ـ عليه
السّلام ـ نيز به زبان خودشان جواب داد؛ آنان درباره آن جناب غلو نمودند. على
ـ عليه السّلام ـ به آنها فرمود: من بنده خدا و مخلوق او هستم، نپذيرفتند
و گفتند: بلكه تو همويى. در اين هنگام حضرت از آنان خواست كه
توبه كنند ولى توبه نكردند؛ لذا آنان را اعدام كرد.(شيخ طوسى.
اختيار معرفه الرجال(رجال كشي)، مؤسسه آل البيت لاحياء
التراث، قم، 1404 هـ ، ج 1، ص 325.)
(5) . شهرستانى. كتاب الملل و النحل، منشورات
الشريف الرضى، قم، ج 1، ص 160.
(6) . شيخ طوسى. همان، ج 2، ص 805.
(7) . اى كسانى كه ايمان آورده ايد
از خدا و پيامبر و اولى الامر اطاعت كنيد.(نساء 59:4.)
(8) . پيشوائى، مهدى. شخصيت
هاى اسلامى شيعه، انتشارات توحيد، قم، 1359، ص 63، به نقل
از تفسير صافى، ج 1، ص 366 ـ كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص
365، چاپ تهران، با ترجمه فارسى.
(9) . شيخ طوسى. اختيار معرفه
الرجال(رجال كشي)، مؤسسه آل اليت لاحياء التراث، قم، 1404 هـ ،
ج 1، ص 218.
(10) . زين عاملى، محمد حسين. شيعه
در تاريخ، ترجمه محمد رضا عطائى، انتشارات آستان قدس رضوى، ط
دوم، 1375 هـ ش، ص 120.
(11) . طبرسى، ابو على فضل بن حسن.
اعلام الورى، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1417، ج 2، ص
13.
(12) . مظفر، محمد حسين. تاريخ الشيعه،
منشورات مكتبه بصيرتى، قم،(بى تا)، ص 47.
(13) . ابوالفرح اصفهانى. مقاتل الطالبيين،
منشورات الشريف الرضى، قم، 1416، ص 414.
(14) . زين عاملى، محمد حسين.
همان، ص 123.
(15) . همان، ص 508.
(16) . امين، سيد محسن. اعيان الشيعه،
دارالتعاريف للمطبوعات بيروت، (بى تا)، ج 1، ص 199.
(17) . جهاد الشيعه، دار الجيل، بيروت،
396، ص 394.
(18) . همان، ص 763.
(19) . اشعرى قمى، سعد بن عبدالله.
المقالات و الفرق، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، ص 75.
(20) . همان، ص 79.
(21) . شيخ طوسى. اختيار معرفه
الرجال (رجال كشي)، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1404 هـ
، ج 1، ص 374.
منبع : تاريخ تشيع٬ ص213 به قلم غلامحسين
محرمى