ورزش در قرآن (3) - ورزش در قرآن (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ورزش در قرآن (3) - نسخه متنی

حسین صبوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید












ورزش در قرآن (3)


حسين صبورى



وقتى به نزديك شهر مدين مى رسد، گروهى از
چوپانان را مى بيند كه براى سيراب كردن چهارپايان
خود، بر سر چاهى اجتماع كرده‌اند و پايين‌تر از آن‌ها دو زن را
مى بيند كه كنارى ايستاده و از گوسفندان خود مراقبت مى كنند،
اما به چاه نزديك نمى شود. وضع اين دختران كه بسيار متين
و با عفت نيز به نظر مى رسند و در گوشه‌اى ايستاده‌اند و
آن‌ها فرصت استفاده از آب داده نمى شود، توجه موسى ـ عليه
السلام ـ را به خود جلب مى كند؛ به سوى دختران رفته مى پرسد:


كار شما چيست؟ چرا پيش نمى رويد و گوسفندان خود
را سيراب نمى كنيد؟


مى ‌گويند: ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم
تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقيمانده
آب استفاده كنيم.


موسى پيش رفته و چوپانان را از سر چاه كنار زده و به آنان
اعتراض مى كند. وضع چاه به گونه‌اى بود كه داراى يك سطل
بزرگ بود كه آن را چندين نفره از چاه بالا مى كشيدند و شايد
دختران جوان نيز كه كنارى ايستاده بودند، به همين خاطر
بود كه نمى توانستند خود از آن چاه، آب بكشند و مى بايست از آبى
كه چوپانان ديگر بالا مى كشيدند و اضافه مى آمد استفاده مى كردند.
از اين گذشته، سنگ بزرگى نيز بر سر چاه بود كه چوپانان براى
محافظت از چاه، آن را بر روى آن مى گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نيروى
هفت تا ده نفر جوان نيرومند بود.[1]


چوپانان كه مطمئن بودند موسى ـ عليه السلام ـ به تنهايى
نمى تواند از چاه آب بكشد، به كنارى رفته و مى گويند:
بفرما، اگر مى توانى آب بكش. موسى ـ عليه السلام ـ با اين
كه به شدت خسته و گرسنه بود،‌پيش رفته و با قدرت كم‌نظير خويش
سنگ را به سويى پرتاب مى نمايد و سپس به تنهايى
و با همان سطل بزرگ براى گوسفندان آن دو دختر جوان (كه دختران حضرت شعيب
پيامبر بودند) آب كشيده و گوسفندان آنها را سيراب مى نمايد.
آن‌گاه از شدت خستگى و گرسنگى در زير سايه درختى به
استراحت پرداخته و از خداوند طلب خير مى كند.»[2]


علامه طباطبائى مى فرمايد:


اكثر مفسران، اين گفته موسى را كه در دعاى خود عرض كرد:
«پروردگارا! هر خير و نيكى بر من بفرستى، من به آن نيازمندم»
چنين تفسير كرده‌اند كه از خداوند متعال مقدارى غذا درخواست كرد
تا گرسنگى خود را با آن درمان نمايد؛ بنابراين بهتر است مراد و
منظور موسى از آن چيزى كه خداوند به او عطا فرموده را همان قوت
و قدرت بدنى او بدانيم. همان قوتى كه كارهاى خداپسندانه‌اى
همچون دفاع از آن مرد اسرائيلى، فرار از دست فرعون و سيراب
نمودن گوسفندان حضرت شعيب را با آن انجام مى داد. پس اظهار فقر به اين
قدرت بدنى كه خدا به او عنايت فرموده، كنايه از اظهار فقر به آن
غذايى است كه بتواند به وسيله آن، قدرت بدنى خود را حفظ
نمايد.[3]


در اين هنگام، ناگهان يكى از آن دو دختر ـ درحالى
كه بانهايت حيا گام بر‌مى داشت ـ به سراغ او آمد و گفت: پدرم از
تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان را به تو بپردازد.[4]


دختر پيشاپيش حركت مى كند و موسى از پى او
روان مى شود. در بين راه باد مى وزيد و لباس‌هاى
دختر اين سو و آن سو مى رفت. موسى كه خدا را در نظر داشت و دوست
نداشت به ناموس ديگران ـ ولو با نگاه كردن ـ خيانت كند، به دختر مى گويد:
من از پيش حركت مى كنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده. وقتى
به خدمت حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ مى رسد، داستان خود را براى
او تعريف مى كند. آن گاه يكى از آن دو دختر به پدر پيشنهاد
مى كند كه موسى را استخدام نمايد و در ادامه، دليل اين
پيشنهاد و انتخاب را چنين بيان مى كند:


«اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتأْجَرْت الْقَوِيُّ الاَمينُ[5]
؛


همانا بهترين كسى كه مى ‌توانى استخدام كنى،
آن كسى است كه قوى و امين باشد.»


مى بينيم كه در اين جا قوى بودن به عنوان يك
مزيت و امتياز براى حضرت موسى ـ عليه السلام ـ به
حساب آمده است. البته آن قوى بودنى كه با امين بودن همراه باشد.
حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ نيز با اين پيشنهاد
موافقت نموده، موسى ـ عليه السلام ـ را به استخدام خويش درآورده
و يكى از دخترانش را نيز كه «صفوره» نام داشت به ازدواج وى
در مى آورد.


نكته مهم ديگر اين كه، به طور معمول، انسان قوى و نيرومند
بهتر مى تواند امانت را حفظ نمايد، و «امين بودن» با «قوى
بودن» داراى ارتباط نزديكى است؛ از اين رو در آيه
قرآن، دو كلمه «قوى» و «امين» در كنار يكديگر به كار برده
شده‌اند.




قوى بودن از نظر قرآن


با مطالعه قرآن كريم، متوجه مى شويم كه هميشه قوى
بودن در قرآن به عنوان يك عامل مثبت و امتياز، ارزيابى
شده است، براى روشن شدن اين مطلب، به برخى از آيات قرآنى
در اين باره اشاره مى شود:


1 . وقتى بنى اسرائيل انتخاب «طالوت» را از سوى پيامبرشان
«اشموئيل» به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار مى دهند، وى در پاسخ
مى گويد:


«اٍنَّ اللهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكٌمْ وَزادَهٌ بَسْطَهً‌ فِى
الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ[6] ؛


خداوند او را بر شما برگزيده و قدرت علمى و جسمى وى
را از شما افزون‌تر قرار داده است.»


2 . درباره لزوم تقويت بنيه رزمى و نظامى مى فرمايد:


وَاَعِدّوُا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ[7] ؛


در برابر آنها (دشمنان) آن چه توانايى داريد از «نيرو»
آماده سازيد».


البته اين «نيرو» تنها شامل نيروهاى نظامى
و رزمى نبوده، بلكه مى تواند توانايى هاى اقتصادى،
فرهنگى، سياسى و خلاصه هر چيزى را كه مى تواند
ما را در پيروزى بر دشمن يارى دهد، دربرگيرد. حتى
در برخى از روايات مى خوانيم:


«مِنْهُ الْخِضابُ السَّواد[8]ُ ؛


يكى از مصداق‌هاى «قوّه» در اين آيه، موهاى
سفيد را به وسيله رنگ، سياه كردن است.»


يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگ‌سال، چهره
جوان‌ترى مى دهد تا دشمن مرعوب گردد، از نظر دور نداشته است واين
نشان مى دهد كه چه اندازه مفهوم «قوه» در آيه فوق وسيع است.


3 . وقتى قرآن سرگذشت حضرت موسى ـ عليه السلام ـ را بيان
مى فرمايد، او را مردى نيرومند وقوى معرفى مى كند.
در يك جا مى فرمايد:


«فَوَكَزَهُ موسى فقَضى عَليه[9]ِ ؛


موسى تنها يك مشت به آن مرد زد و او درگذشت!»


و در جاى ديگر مى فرمايد:


«يا اَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقويُّ
الاَمينُ[10] ؛


(دختر حضرت شعيب خطاب به وى گفت:) اى پدر! موسى
را استخدام كن، همانا بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى،
كسى است كه نيرومند و امين باشد.»


4 . هنگامى كه حضرت هود ـ عليه السلام ـ مى خواهد يكى
از نعمت‌هاى خدا بر قوم را برشمارد، مى گويد:


«وَزادَكُمْ فِى الْخَلقِ بَصْطَهً[11] ؛


و به جسم شما فزونى داد.»


هم از آيات قرآنى و هم از تواريخ بر مى آيد
كه آنها مردمى درشت استخوان، قوى پيكر و نيرومند بودند.
از قول آنها مى خوانيم:


«مَنْ اَشَدُّ مِنّا قٌوَّهًً[12] ؛


چه كسى ازما نيرومندتر است؟»


5 . خداوند متعال در آيات متعدد، خود را «قوى» مى نامد.
در اين جا به برخى از آيات اشاره مى نماييم:


«عَلَّمَهُ شَديدُ القُوى ذُُمِرَّهٍ فَاسْتَوي[13] ؛


(خدا)[14] آن كس كه قدرت عظيمى دارد، او (پيامبر) را
تعليم داده است همان كس كه توانايى فوق‌العاده واسطه بر همه چيز
دارد.»


«اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَميعاً[15] ؛


تمامى قدرت و توانايى از آن خداوند است.»


«اَوَلَمْ يَرَوُا اَنَّ اللهَ الّذى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ
مِنْهُمْ قُوَّهً[16] ؛


يا آنها نداستند، خدا كه آنها را خلق فرموده بسيار از آنان
تواناتر است؟!»


«لاقُوَّهَ اِلّا بِاللهِ[17] ؛


جز قدرت خدا قوّه‌اى نيست.»


«اِنَّ اللهَ هًوَ الرَّزاقُ ذُولْقوَّهِ الْمَتينُ[18] ؛


همانا روزى بخشنده (خلق) تنها خداست كه صاحب قوت و اقتدارى
سخت استوار است.»


«اِنَّ اللهَ قَويٌّ شَديدُ الْعِقابِ[19] ؛


همانا خداوند توانا و سخت كيفر است.»


«اِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَويُّ الْعَزيزُ[20] ؛


همانا پروردگار تو مقتدر و پيروزمند است.»


«كَتَبَ اللهُ لاَغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى اِنَّ اللهَ قَوِيٌّ
عَزيزٌ[21] ؛


خداوند نگاشته و ختم گردانيده كه البته من و رسولانم (بر دشمنان)
غالب شويم كه خدا توانا و پيروزمند است.»


اگر قوى بودن صفت خوبى نمى بود هرگز خداوند، خود را
به آن متّصف نمى فرمود.






[1] . نفسير جوامع الجامع، ص 344.


[2] . قصص (28) آيه 24.


[3] . تفسير الميزان، ص 25.


[4] . قصص (28)، آيه 25.


[5] . همان، آيه 26.


[6] . بقره (2) آيه 247.


[7] . انقال (8) آيه 60.


[8] . تفسير نمونه، ج 7، ص 223.


[9] . قصص (28) آيه 15.


[10] . همان، آيه 26.


[11] . اعراف (7) آيه 69.


[12] . فصلت (41) آيه 15.


[13] . نجم (53) آيه 5 و 6.


[14] . برخى از مفسران، شديدالقوى را به
جبرئيل تفسير نموده‌اند كه اين تفسير چندان مناسب به نظر
نمى رسد. يكى از ادله اين مدعا اين است كه خدا معلم
پيامبر بوده، نه جيبرئيل و جبرئيل فقط واسطه بوده است.


[15] . بقره (2) آيه 165.


[16] .فصلت (41) آيه 15.


[17] . كهف (18) آيه 3.


[18] . ذاريات (51) آيه 58.


[19] . انفال (8)، آيه 52.


[20] . هود (11)، آيه 66.


[21] . مجادله (58) آيه 21.


منبع :سايت انديشه قم





/ 1