نيازهاي حقيقي جوانان
رامين ترابي
هر
انساني در زندگي روزمره ي خود با بي شماري از خواسته ها و آرزوها رو به روست؛ از
اينرو تمامي تلاش را براي نيل و دستيابي بدان ها به کار مي بندد. به راستي چرا اين
خواسته ها تا اين حدّ اهميّت دارند؟ به عنوان مثال: چرا افراد، ساعت هاي طولاني
کار مي کنند؟ و يا چه چيزي افراد را وا مي دارد تا جان خود را براي نجات فردي ديگر
به خطر اندازند؟ احساس نياز به بقا، رشد و پيشرفت در هر دو بعد آدمي، يگانه پاسخ
به اين سؤالات است. در بعد جسمي براي زنده ماندن و رشد و سلامت جسماني بايد به دنبال
غذا گشت و نيازهاي جسماني را برآورده ساخت. در بعد دوم براي دستيابي به سلامت روحي
و رواني، نياز به ايمن بودن از خطرات و دوري از موقعيت هاي هراسناک ودلهره آور
داريم. اين موقعيت خطرناک، گاهي براي ديگران رخ مي دهد ولي ما براي آن به کمال
روحي و آرامش خاطر به عنوان يکي از نيازهاي انساني مان پاسخ دهيم به کمک وي مي
شتابيم؛ پس رضايت خاطر خودمان و بالاتر از آن، رضاي خداوند متعال براي ما يک نياز
به شمار مي رود.
بي
شک براي هر يک از ما موقعيت هايي از اين دست، رخ داده است که از کنار فرد ناتواني
و ماشين در راه مانده اي گذشته ايم و تا مدّتي دچار عذاب وجدان بوده ايم و با خود
گفته ايم: «اي کاش به او کمک کرده بودم!». مخصوصاً اگر در نتيجه ي بي توجهي ما به
او آسيبي نيز رسيده باشد.
يکي
از روان شناسان مشهور به نام «مازلو» (1) براي سلسله مراتب نيازها درانسان، پنج
طبقه را بر مي شمرد که نظريه ي وي به نظريه ي «سلسله مراتبي نيازها» شهرت دارد. او
در طبقه بندي خود آخرين طبقه ي نياز را نياز به «خودشکوفايي» بيان مي دارد؛ نيازي
که به عقيده ي وي هر فرد داراي گرايش ذاتي براي رسيدن به آن است و دوست دارد به آن
دست يابد.
اين
نظريه بيان مي دارد که نيازهاي انسان از مراتب و طبقاتي مطابق مثلث ترسيم شده
تشکيل شده است که نيازهاي اوليه و زيستي در پايين ترين مرتبه هستند و تا زماني که
اين نيازها برآورده نشوند، نوبت به طرح نيازهايي که در بالاي هرم قرار دارندو
متعالي هستند، نمي رسد.بنابراين نظريه، وقتي دستيابي به غذا و امنيت جسماني مشکل
باشد، نيازهاي ذوقي نظير شعر و موسيقي، و يا نيازهاي عزت نفس و ساير نيازهاي طبقه
هاي بالاتر، اهميّت چنداني در نظر فرد ندارند. شايد عبارت عاميانه «اوّل وجود،
بعداً سجود» هم، مؤيّد همين مطلب باشد.
برآورده
نشدن نيازها
آنچه
در اين بين، اهميّت دارد نيازهايي است که برآورده نشده و فرد را در جنبه ي مربوطه،
دچار نقص و کمبود ساخته اند.اين کمبودها شرايط عادي را در فرد و ذهن او برهم زده،
ايجاد تنش مي نمايد. فرد در اثر تنش ايجاد شده، ميزان تلاش خود را در جهت رفع تنش،
افزايش مي دهد؛ اما چنانچه نتواند تنش مذکور را به نحوي صحيح- بي آن که خود را از
ناحيه اي ديگر به مخاطره اندازد - بر طرف سازد، تنش، عمق بيشتري خواهد يافت و
عوارض آن تا نفوذ در سطح شخصيت وي، عمق خواهد يافت. «مازلو» دليل مي آورد که انسان
در زندگي خود همان قدر به زيبايي، عدالت، خير، جامعيت و نظم نياز دارد که به غذا،
هوا، امنيت و ... . (2)
البته
امکان دارد که هر فرد بنابر سليقه و علاقه ي خود، فهرستي از نيازها را براي خود و
يا ديگران مرتب کند، ولي در تشخيص آنها به عنوان نيازهاي واقعي خود، اشتباه کند؛
بدين معنا که او مي پندارد در صورت برآورده شدن اين نيازها به اين نوع پيشرفت يا
کمال دست مي يابد اما در واقع، پس از دست يافتن و برطرف شدن آن نياز، هيچ پيشرفتي
هم صورت نگيرد. پس مي توان آن را از فهرست نيازهاي حقيقي انسان حذف کرد؛ چه آن که
در پاره اي موارد، نه تنها هيچ پيشرفتي صورت نمي گيرد بلکه او را ورطه ي هلاک نيز
خواهد افکند؛ همچون کساني که براي دست يافتن به آرامش رواني، به مواد مخدر پناه مي
برند. آنها در اين تشخيص نياز خود، اشتباه کرده و عمر خود را تباه ساخته اند و نه
تنها به پيشرفتي نايل نگشته اند بلکه از هر پيشرفتي بازمانده اند و مرگ بر سرآنان،
سايه افکنده است.
مراجع
تشخيص نيازها
از
آن جا که نيازها بايد ارزشمندن باشند و يا چيز ارزشمندي را به بار آورند که سعادت
افراد بدان بستگي دارد، فقط قوانين الهي مي توانند امر تشخيص نيازهاي حقيقي را به
دست گرفته، مردم را در تشخيص و احساس خود راهنمايي کنند. بنابراين حتي گاهي پدران
و مادران از سر دلسوزي در مسيري اشتباه، گام بر مي دارند؛ همچون مادراني که به بچه
هاي خود، آزادي بي حد و حصر مي دهند تا به خيال خود، فرزندشان به حدّ بالايي از
تجارب و کارآزمودگي دست يابد؛ غافل از آن که خطرات فراواني در کمين او نشسته است.
ضرورت
توجّه به نيازهاي دوره جواني
از
آن جا که جواني دوره اي زيربنايي براي دوران بزرگ سالي به شمار مي آيد و مرحله اي
است که شخصيت در آن شکل مي گيرد، بنابراين، توجّه به نيازهاي ايشان با هدف کمک به
تأمين آنها ونيز شناخت مشکلات اين نسل، کانون همت روان شناسان، فيلسوفان، جامعه
شناسان وعلماي ديني قرار دارد. از طرفي آنها بالاترين سرمايه ي هر ملّتي محسوب مي
گردند و آينده و سرنوشت فرهنگي، اقتصادي و سياسي کشورها به اين نسل، بستگي دارد؛
لذا دولت مردان هم با آگاهي از توانايي هاي ويژه ي ايشان سعي در برآورده کردن
نيازهاي اين نسل دارند.
بر
متولّيان است که به جوان بياموزند نيازهاي لذتجويانه ي هر زمان را در ارتباط با
نيازهاي آينده ي خويش در نظر گيرد و سپس به برآورده شدن آنها بپردازد. پس او بايد
به زندگي به عنوان يک زنجيره ي پيوسته و نه مقطعي و زودگذر نگاه کند. دراين صورت
است که اهداف کوچک و زودگذر را به نفع اهداف بزرگ و اساسي رها مي سازد. او بايد
بياموزد که درتأمين نيازهاي خود جامع نگر باشد. به عنوان مثال، ورزش و تفريحات،
کاملاً لذتبخش اند، اما نيازهايي ديگر نيز هست که غفلت ازآنها آينده ي ما را تيره
و تار خواهد ساخت؛ لذا به همان ميزان در جهت تحصيلات هم بايد سرمايه گذاري کرد.
همچنين
او بايد از واقعيات، برداشت روشن داشته باشد و ضمن داشتن تخيلات، هرگز واقعيت را
با خيال پروري ياتفکر رويايي، مخدوش نکند. مثلاً در انتخاب الگو براي خود، واقعيت
الگوي مورد نظر را جستجو کند و نه آن که به صورت گزينشي، بخشي از واقعيت را ببيند؛
چه در اين صورت، با ناديده گرفتن تمامي ابعاد، فرد در نظر وي قهرمان جلوه خواهد
کرد وچنانچه در اين انتخاب، هدايت نگردد، توجهش به قهرمان ورزشي و هنرپيشه وديگر
کساني خواهد شدکه با راه و روش خود، نوجوان وجوان را به ورطه ي افسانه انگاري دنيا
وادار خواهند ساخت؛ چيزي که از دنياي واقعي، فرسنگ ها دور و دست نايافتني است. در
اين صورت، رفته رفته عادت مي کنند که همه ناکامي هاي عالم واقع را در دنياي خيال
جستجو کند و اين نوعي تسليم شدن در برابر مشکلات است. (3)
نيازهايي
از جنس هوس
آنچه
تا به حال گفته شد فهرستي مختصر از نيازهايي بود که شخصيت انساني با برآورده شدن
آنها مي تواند به کمال، دست يابد و سعادتمند گردد. بنابراين، آنها حقيقتاً نياز
هستند؛ چون پله هاي رشد دنيوي و اخروي فرد در گروه آنهاست. اما با نگاهي به مشکلات
پسران و دختران درخواهيم يافت که برخي از مشکلات، برآمده از احساس نيازهايي است که
پايه در تمايلات بحران زده دارد؛ خواه آنچه بدان دامن زده است، بحران بلوغ باشد و
يا بحران هاي ناشي از محيط و اطرافيان. اين دسته از نيازها (که کاذب هستند)، در
صورت برآورده شدن، نه تنها نقشي دررشد فرد ندارند، بلکه در اکثر موارد، باعث
انحراف و انحطاط و در نهايت، ايجاد تعارض و تنش هاي بعدي مي گردند؛ تنش هايي که
افراد در موقعيت عادي زندگي هرگز با آن برخورد نخواهند کرد و وقتي را بدان اختصاص
نخواهند داد تا آن را برطرف سازند.
در
غالب موارد، جوّ هراس انگيز و هيجاني گروه ها واجتماعات خرد وکلان، به وجود آورنده
ي مؤثر اين احساس نياز هستند. از سويي نوجوان و جوان هنوز تکليف خود را نمي دانند
و شناخت آنها کامل نيست و از سوي ديگر، عوامل دروني غريزي، کارهاي خود را به خوبي
انجام مي دهند و زمينه ي مساعدي براي چنين هوس هايي به شمار مي آيند. لذا مي توان
ميزان سرمايه گذاري و انگيزه هاي سودجويانه ي گروه هاي منحرف و سازمان يافته را بر
روي جوانان، از ميان جملات حدس زد.
بي
شک دنياي جواني، دنياي هوس ها و خواستن هاست؛ دنياي پروراندن آروزها و خيالاتي که
بسياري از آنها واهي است، مثل آرزوي دست يافتن به پول و درآمد به گونه اي سريع و
برق آسا، بي هيچ تلاش و سرمايه گذاري فکري و مالي و در اختيار داشتن همسري آرماني
و يا به عبارتي پولدار، زيبا و جامع همه ي جاذبه هاي ممکن.
از
سوي ديگر روحيه ي کنجکاوي و بي پروا بودن که موتور حرکت و پويايي جوان است گاه با
سوء مديريت خود وي و يا اعمال سوء از ناحيه ي ديگران، سيري کاملاً انحرافي در پيش
گرفته، او را با مشکلاتي بزرگ مواجه مي سازد.
نقش
خانواده
نقش
خانواده در اين بين، بسيار پررنگ است. خانواده اي که در عين اقتدار، خشک و مستبد
است و رابطه ي ميان آنها انعطاف پذير نيست. اگرچه فرزندان لايق و مسئول تربيت
نمايد اما تمايل به کناره گيري از اجتماع در آنان موج مي زند و نيز فاقد انگيزه ي
پيشرفت بالا هستند. دختران در اين خانواده ها کاملاً وابسته به والدين تربيت مي
شوند و نيازهاي حقيقي آنها برآورده نمي شود و به اختلالاتي چون افسردگي، انزواطلبي
وخلأ عاطفي و هيجانات افراطي مبتلا مي گردند که اين خلأ، گاهي به ارتباطات نامشروع
ناشي از سرمايه گذاري عاطفي در خارج از حوزه هاي عرف و شرع پسند، منجر خواهد شد و
درنتيجه ، به سوي ولنگاري و بي عفتي مي روند.
پسران
در اين نوع خانواده ها از عزّت نفس پاييني برخوردارند و به دنبال جايي که به
اصطلاح «آنها را تحويل بگيرند» مي گردند.
دسته
اي ديگر از خانواده ها که مراقبت کمي نسبت به فرزندان خود دارند و در آن، محوريت
با فرزند است، پدر و مادر نسبت به فرزندان آسان گيرند و فرزندان به اصطلاح «هرکاري
دلشان بخواهد مي کنند». اين بچه ها گرچه سرزنده تر و خوش خلق تر از جوانان گروه
قبل به نظر مي رسند اما به لحاظ خامي وعدم انتقال و فراگيري تجارب از والدين به
سادگي در خارج از محيط خانواده به کنترل ديگران درخواهند آمد و به ورطه ي نيازهاي
کاذب، فرو خواهند افتاد. اين والدين به آنها مسئوليت پذيري را ياد نداده اند و
فرزندان اين خانواده، لااباي و بي توجّه به وظايف اجتماعي شان بار خواهند آمد.
پسران ودختران اين خانواده ها هيچ کدام، الگوي مناسبي براي رفتار خود ندارند و
فاقد تکيه گاه مناسب در داخل خانواده هستند؛ در نتيجه، تکيه گاه به خارج از نهاد
خانواده سوق داده مي شود که اين ، خود، زمينه ساز بروز آشنايي با بزهکاري ها و
انحرافات است. گاهي خانواده نيز از اصول ارزشي و اعتقادي پيروي نمي کند و نسبت به
مسائل شرعي، پايبند نيست؛ به همين دليل، فرزندان، آداب ديني و واجبات را فرا نمي
گيرند و با مشکلاتي در زمينه ي اخلاقي دست به گريبان خواهند شد؛ مسائلي چون:
اعتياد به سيگار و مواد مخدر، ولگردي، قمار، ارتباطات نامشروع با جنس مخالف،
فحّاشي، دزدي، فرار از منزل، آرايش ها و پوشش هاي نامناسب، چشم چراني و متلک گويي،
شرکت در مجالس هوس بازي و... که به زودي به مشکلاتي رواني و اجتماعي مبدّل خواهند
شد ودست آخر، جوان را از ترقي وپيشرفت باز نگه مي دارند و در جنبه ي معنوي نيز او
را از حيطه ي انسانيت باز خواهند داشت.
نقش
اجتماع
در
پايان مي توان دست کم از عامل مهم ديگري که «اجتماع» نام دارد سخن گفت؛ چه جوان هم
به عنوان عضوي از جامعه در ميان شبکه اي از روابط متقابل، زندگي مي کند و بسته به
دگرگوني و ايجاد تغيير در چنين روابطي، الگوهاي خود را از ميان آنان برمي گزيند.
بر اساس تحقيقات انجام شده، بسياري از بزهکاران، در واقع آسيب ديدگان بهنجارجامعه
اي نابهنجارند؛ افرادي که از نظر رواني، طبيعي و بهنجارند ولي چون جامعه، وضع
نابهنجار دارد، آنها دست به بزهکاري مي زنند.
عوامل
اجتماعي ديگري نيز از قبيل: مطبوعات (رمان هاي عشقي و پليسي)، راديو، تلويزيون،
سينما با آن که محدودند ولي چون جزو عناصر محيط هستند، مهم به شمار مي آيند. اين
عوامل مي توانند با ايجاد هيجانات کاذب و بالا بردن سطح آن در سازمان ادراکي فرد
نفوذ کنند و او را به سمت و سويي متمايل سازند که رهايي از آن، چندان هم آسان
نخواهد بود. در مقابل، الگويي را مي توان نشان داد که در آن، جوانان بايستي از
وابستگي به چنين شيوه ي نامطلوبي فاصله گيرند.
در
ابتدا به نظر مي رسد جوانان بايد شيوه ي نگاه به مسائل و محيط خود را بياموزند ودر
آن، تأمّل نمايند وارتباط آن مسئله را با مسائل و نيازهاي ضروري خود بيابند. در
اين صورت، فارغ از هر گونه جبر محيط و تحميل شدن شرايط بر وي، خواهند توانست به
درستي تصميم گرفته، مبادرت به عمل نمايند. اين روش، کمک خواهد نمود تا جوانان،
مسائل را به دور از هر گونه هيجانات کاذب بررسي نمايند و در نتيجه، نيازهاي کاذب
در ايشان رو به افول نهد.
باشد
تا با برآورده شدن نيازهاي حقيقي انساني، آنها به گوهر سعادت دست يابند.
1. Abraham Maslow
2. راهنماي نظريه هاي روان شناسان بزرگ، ورنون هال، تهران:
رشد، 1369،ص164.
3. ر.ک به: رفتار با نوجوان، زهرا معتمدي، تهران: لک لک،
1376، ص 52.
منبع: نشريه ي حديث زندگي