مُعلَّى بن خُنَيس بزاز كوفى
يكى از شيعيان و
اصحاب مخصوص امام صادق(عليه السلام) و مردى از اولياى الهى و اهل بهشت بوده است. و
حضرت به او كاملاً اعتماد و اطمينان داشته، تا آنجا كه او را وكيل و سرپرست مخارج
خانواده خود قرار داده بود.
اين ارتباط نزديك با
خاندان ولايت(عليهم السلام) در حقيقت عاملى بود كه معلّى را به شيعهاى راستين و
عارفى كامل مبدّل ساخت. از اين رو شيخ طوسي، معلّى را قوّام امام صادق(عليه
السلام) يعنى پيشكار و خدمتكار آن حضرت و جزء ممدوحين برشمرده، يعنى كسانى كه
بواسطه تقوا، عمل خير، اخلاص و بويژه در پرتوى ولايتپذيري، مورد ستايش و تحسين
اهل بيت(عليهم السلام) واقع شدهاند.
شخصى به نام عقبة بن
خالد ميگويد: روزى من، معلّى و عثمان بن عمران، خدمت حضرت صادق(عليه السلام)
مشرف شديم. همين كه حضرت ما را ديد، فرمود: مرحبا! مرحبا بر شما! اين صورتها ما
را دوست دارند، و ما نيز آنان را دوست داريم. خداوند، شما را در دنيا و آخرت با ما
قرار دهد.
شهادتى جانسوز
همان گونه كه بيان
شد، معلّى يكى از شيعيان و دوستان نزديك امام صادق(عليه السلام) به حساب ميآمد،
و حتى در بيت معظم ايشان مورد اطمينان و اعتماد بود. و در نهايت همين امر سبب شد
تا او به دست سفاكان و جباران زمان خودش به شهادت برسد.
آري، معلّى به دست
داود بن علي، كشته شد. و او حتى به اين كار نيز بسنده نكرد و پس از قتل او، پيكر
اين مرد الهى را به دار كشيد.
زمانى كه امام
صادق(عليه السلام) از اين واقعه مطلّع شدند، بسيار متأسف و متأثر شده، به داود
فرمودند: اى داود! براى چه خادم و وكيل من در مال و خانوادهام را كشتي؟ به خدا
سوگند! كه او از تو نزد خداوند آبرومندتر بود. و در انتها فرمودند: آگاه باش! به
خدا سوگند! كه او داخل بهشت گرديد.
داود براى توجيه اين
جنايت، گفت كه معلّى را من نكشتهام. و اين جنايت را به سيرافى كه رئيس نگهبانان
شهر بود، نسبت داد. حضرت(عليه السلام) نيز در عوض خون معلّي، سيرافى را قصاص كرد و
او را به درك واصل نمود.
از معتِّب پيرامون
شب ديدار امام(عليه السلام) با داود روايت شده كه گفت:
در آن شب حضرت پيوسته
در حال قيام و سجده بود، و در انتهاى شب داود بن على را نفرين نمود. به خدا سوگند!
هنوز ايشان سر مبارك را از سجده برنداشته بودند كه صداى ناله او بلند شد و مردم
گفتند: داود بن على وفات كرد.
پس از آن حضرت
فرمودند: همانا من خداوند را در دعايم خواندم، تا خداوند به سوى او ملكى را فرستاد
و او با عمودى (ميله و چيزى شبيه به گرز) بر سر داود زد و مثانه او را شكافت.
همچنين از وليد بن
صبيح پيرامون معلّى نقل شده كه گفت:
پس از شهادت معلّي،
مردى خدمت حضرت صادق(عليه السلام) رسيد و ادعا كرد كه معلى بن خنيس نسبت به او
دينى را به گردن داشته و اضافه كرد كه: معلى [با رفتنش] حق مرا از بين برد.
حضرت(عليه السلام) به
او فرمودند: حق تو را آن كسى از بين برد كه او را كشت. پس از آن به وليد فرمودند:
برخيز و حق اين مرد را به او بده، همانا كه من ميخواهم پوست معليّ را [از حرارت
جهنم] خنك گردانم. اگر چه خنك ميباشد.
وليد بن صبح ميگويد:
روزى خدمت امام صادق(عليه السلام) مشرف شدم. پس از مدتى ايشان براى انجام كارى به
من دستور دادند. زمانى كه داشتم براى انجام آن كار از مقابل حضرت بلند ميشدم،
ايشان فرمودند: خدا، معليّ بن خنيس را رحمت كند. من با خود گمان كردم كه آن حضرت
ايستادن مرا شبيه به ايستادن معليّ دانستند [و به ياد او افتادند]. پس از آن حضرت
ادامه دادند: اُف بر اين دنيا! كه خانهى بلاست و حقتعالى در دنيا، دشمنش را بر
دوست و وليّش مسلط گردانده.