حارث بن عبدالله بن كعب همدانى
حارث پسر عبدالله از طايفه حوت يا خارف، دو تيره از قبيله بزرگ هَمْدان
است. همدان قبيله اى يمنى است كه به كوفه آمد و به تيره هاى مختلفى منشعب شد. ظهور
شخصيت هاى مهم فقهى، حديثى و علمى در اين قبيله و محبت و جانب دارى آنان از اهل
بيت پيامبر(صلي
الله عليه و آله و سلم) از افتخارات ديرين اين قبيله به شمار مى رود. اينان از آن
هنگام كه صحابه با يكديگر به مشاجره و اختلاف برخاستند، شيعه شدند. در عظمت آنان
همين بس كه اميرمؤمنان (عليه السلام)در باره شان فرمود: اگر من دربان بهشت بودم به قبيله همدان
اجازه ورود مى دادم.
حارث و اهل بيت (عليه السلام)
وى از اصحاب و ياران نزديك اميرمؤمنان (عليه السلام)بود. ابوعمرو بزار از شعبي
نقل مى كند كه حارث گفت: نزد اميرمؤمنان (عليه السلام)آمدم، فرمود: به چه منظور
آمده اى گفتم: به خدا سوگند! محبت و دوستى شمإ؛ ّّ مرا به اين جا كشانيد. حضرت
فرمود: حديثى بگويم تا سپاس گزار اين نعمت باشى. كسى از دوستانم نمى ميرد مگر آن
كه مرا به گونه اى كه دوست دارد مى بيند و كسى از دشمنان من نمى ميرد مگر آن كه
مرا به گونه اى كه دوست ندارد، ملاقات مى كند. سيد حميرى نيز در شعر معروف اش به
اين كلام اشاره مى كند:.
يِا حارِ هَمْدان مَنْ يَمُت يَرَنى
مِنْ مُؤمِنٍ او منافق قُبُلا.
اصبغ بن نُباته مى گويد: حارث بن عبدالله نزد اميرمؤمنان (عليه السلام)داراى منزلت بود. به همراه
حارث - كه در اثر بيمارى به سختى راه مى رفت - و تعدادى ديگر، نزد آن حضرت رفتيم.
اميرمؤمنان (عليه
السلام)از
حال وى جويا شد، حارث پاسخ داد: اختلاف اصحاب در باره شما، بيمارى مرا دو چندان
كرده است. برخى در حال افراط و غلوّند، برخى در شك و ترديد و گروهى هم راه وسط را
انتخاب كرده اند. آن حضرت فرمود: بهترين شيعيان من همان ميانه روها هستند. آن دو
گروه نيز بايد به اينان بپيوندند. سپس دست حارث را گرفت و فرمود: اين گونه كه من
دست تو را گرفته ام، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نيز دست مرا در دست خود
داشت. من از حسادت قريش و منافقان نسبت به خودم شكايت كردم، رسول خدا(صلى الله عليه
و آله و سلم)
فرمود: روز قيامت من به دامن عرش الهى و تو به دامن من و شيعيان به دامن شما اهل
بيت (عليه
السلام)پناه
مى برند. خداوند منان با آنان و رسول اش با رحمت خويش رفتار مى كند.
ابن سعد از شعبى روايت كرده است كه: ديدم حسن و حسينى در باره احاديث
اميرمؤمنان (عليه
السلام)از
حارث اعور پرسش مى كردند.
حارث و دانشمندان مسلمان
او فقه و حديث را از على بن ابى طالب (عليه السلام)و عبدالله بن مسعود فرا
گرفت و علاقه فوق العاده اش به فراگيرى علم و يادگيرى فرائض (مسائل ارث) از على (عليه السلام)او را در علم حساب، سرآمد ساخت.
نوشته اند كه از شعبى پرسيدند: چرا نزد حارث مى روى گفت: او در علم حساب قوى ترين
است. از اين روى ذهبى از وى با عناوينى چون: امام، فقيه، علامه و كثير العلم ياد
مى كند.
ابو اسحاق شيرازى او را از طبقه نخست فقهاى تابعين دانسته است و مى نويسد:
در كوفه كسى در باره فريضه، عالم تر از حارث اعور و عبيدة بن عمرو نبود. ابن سيرين
او را نخستين يا دومين كس از شش فقيهى مى داند كه به قول سعيد بن جبير فضاى تاريك
كوفه از پرتو چراغ وجودشان روشن بود.
شيخ بهائى به خود مى باليد كه از نوادگان حارث همدانى است؛ همان كسى كه
اميرمؤمنان (عليه
السلام)به
پاداش نيكِ دوستى اش با آن حضرت، او را بشارت داد.
طبقه و منزلت روايى حارث
وى از طبقه اول تابعين و از طبقه دوم راويان كوفى است. از رجاليان شيعه،
ابن قولويه او را در اسنادِ كامل الزيارات آورده و برقى در رجال خود او را در ميان
اوليا و دوستان اميرمؤمنان ذكر كرده است.
كشى، روايتى در مدح او آورده است. شيخ طوسى او را از جمله اصحاب و راويان
اميرمؤمنان (عليه
السلام)و
امام حسن (عليه
السلام)ذكر
مى كند. او در كتاب الفهرست مى گويد: براى او اصلى است. علامه حلى و ابن داوود او
را در شمار راويان معتبر و ممدوح ذكر كرده اند. صاحب تنقيح المقال مى گويد: در
وثاقت و تقواى او شكى نيست. سيد محسن امين بعد از نقل و بررسى اقوال مى گويد: حق
اين است كه وى موثق و جليل القدر است.
اصحاب تراجم و رجال اهل سنت در جرح و تعديل وى به سه دسته تقسيم مى شوند:.
گروهى مانند: يحيى بن معين، نسائى، احمد بن صالح، مرة بن ابو داوود و ترمذي
او را توثيق كرده اند.
گروهى ديگر چون: شعبى، ابوحاتم رازى، دارقطنى، مداينى، عثمان دارمى، ابن
حبان، سمعانى، ابن سعد و ابن حجر او را به نوعى تضعيف كرده يا متهم به كذب نموده
اند.
گروه سوم مانند ذهبى، در وى متوقف مانده اند.
از كسى چون ابن حبان شگفت نيست كه حارث را به دليل شيعه بودن جرح مى كند،
چرا كه وى امام على بن موسى الرضاى را در كتاب المجروحين آورده و آن حضرت را به
وهم و خطا متهم مى كند. شگفت از كسى چون ذهبى است كه به رغم اعتراف به ناصبى بودن
ابراهيم بن يعقوب جوزجانى و اين كه او در سب على (عليه السلام)بر مذهب اهل شام بوده است،
وى را توثيق مى كند، ليكن در باره شخصيتى چون حارث كه در خانه وحى و علم، تربيت
يافته و ابو اسحاق در طبقات الفقهاء او را در رديف شش فقيه بزرگ تابعى كوفه و
سرآمد آنان شمرده است، انگشت حيرت به دهان مى گيرد و مى نويسد: (انا متحير فيه.).
شايسته است در اين جا به سخن ابن عبدالبر در باره يكى از كسانى كه حارث را
تكذيب كرده اند اشاره كنيم. او مى نويسد: شعبى پس از نسبت دادن كذب به حارث اعور،
از ناحيه ديگران كيفر ديد و خود به دروغ گويى متهم شد و حقيقت آن است كه از حارث،
دروغى نرسيده است. تنها حُب مفرط او نسبت به على (عليه السلام)و برتر دانستن آن حضرت از
ديگران باعث شده است كه شعبى او را تكذيب كند، زيرا شعبى قائل به برترى ابوبكر و
تقدم اسلام او بر ديگران است.
نكته جالب آن است كه شعبى به رغم تكذيب حارث، از وى روايت مى كند. و ذهبي
با توجه به اين تضاد در صدد توجيه تكذيب شعبى برآمده، مى نويسد: منظور او از كذب،
خطا و اشتباه است. حارث از اميرمؤمنان(عليه السلام)، امام حسن (عليه السلام)عبدالله بن مسعود، زيد بن
ثابت و بقيره همسر سلمان فارسى روايت كرده است. راويان او عبارتند از: سعيد بن
يحمد همدانى، ضحاك بن مزاحم، عامر شعبى، عبدالله بن مره، ابو اسحاق همدانى و
ديگران.
روايات او در كتاب هاى كافى، مسند احمد و صحاح ششگانه جز صحيح بخارى و صحيح
مسلم آمده است.
وى از على (عليه السلام)روايت مى كند كه: جبرئيل بر رسول خدا وارد شد و آن حضرت را از فتنه هاى پس
از رحلت اش آگاه ساخت. من از آن حضرت پرسيدم: اى رسول خدا چاره چيست فرمود: راه
نجات، قرآن مبين است؛ آن صراط مستقيمى كه در حال و آينده باطل بدان راه نمى يابد،
كتابى كه وقتى پريان آن را شنيدند، به شگفت آمدند و گفتند: به سوى رشد هدايت مي
كند.
وى به سال 65ه.ق. هجرى در زمان فتنه عبدالله بن زبير وفات يافت و عبدالله
بن يزيد حطمى حاكم كوفه بر وى نماز گزارد.