عمر و بن حَمق خُزاعى فدايى امامت - عمر و بن حمق خزاعى فدايى امامت نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

عمر و بن حمق خزاعى فدايى امامت - نسخه متنی

غلامحسين صميمى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













عمر و بن حَمق خُزاعى فدايى امامت



غلامحسين
صميمى





ظرف
وجودى افراد متفاوت است. اين امر سبب شد برخى از صحابه‏رسول خدا(ص)در پرتو تعليمات
آن حضرت برديگرياران پيشى گيرند وبه مقام والاترى دست‏يابند. عمروبن حمق خزاعى يكى
از آنها است. ويژگيهاى ارزشى او در اين نوشتار نمى‏گنجد، ولى سعى در آن است‏كه در
حد توان به چند بعد آن اشاره شود.





عمرو
و قبيله



عمروبن
حمق از قبيله خزاعه و در شمار اعراب جنوبى عربستان‏است. (1)





اعراب
جنوبى را قحطانى، يمنى، حميرى، عاربه و اصيل مى‏خوانندو در مقابل، اعراب شمالى را
عدنانى، مضرى، مدحرى، مستعربه وناخالص مى‏نامند. اعراب جنوبى از پيشينه فرهنگى
بارزى‏برخوردارند و تمدن به جاى مانده از آنان نزد صاحب نظران قابل‏بررسى است.
قبيله خزاعه از ديرينه‏ترين مهاجران جنوب است كه به‏مكه آمد و حدود سيصد سال برآن
فرمان راند. (2)





خزاعه
در پيشبرد اسلام نقش فراوان داشته، به گفته مورخان‏همواره دوستدار پيامبر(ص)بود.
(3)





پس از
جنگ احد، قريش تصميم به بازگشت دوباره و يكسره كردن‏كار مسلمانان را در سر
مى‏پروراند كه با سخنان مردى از قبيله‏خزاعه از انديشه خود برگشت و راه مكه پيش
گرفت. (4)





در
صلح حديبيه نيز رسول خدا(ص)از يارى خزاعه بسيار بهره بردو از تصميم‏گيرى قريش با
همكارى آنان خبريافت. (5)





وابستگان
بدين قبيله، پس از پيغمبر(ص)، دريارى‏اميرمومنان(ع)چنان پيش رفتند كه معاويه به
سپاهش گفت: بنى‏خزاعه‏دشمن مااست. اگر زنانشان نيز مى‏توانستند، چون مردانشان با
مابه ستيز برمى‏خاستند و مى‏جنگيدند. (6)





تولد
و خردسالى



درتاريخ
نامى از تولد عمرو بن حمق نيست; ولى از آنجا كه‏مورخان مسلمان به اتفاق، شهادت او
را سالهاى 51 و 50نگاشته‏اند، سال تولدش را نيز مى‏توان در حدود سى سال پيش
ازهجرت‏دانست. در قبايل سرزمين خشك حجاز، «پرورش‏» در كار شبانه روزى‏و زندگى
دشوار معنا مى‏يافت. از اين رو، شخصيت افراد همواره بادليرى و پايدارى به رشد
مى‏رسيد. دوران كودكى او نيز چون‏همسالانش با سختى و تلاش گذشت. در هفده سالگى
شاهد بعثت، اين‏شگرفترين پيش آمد تاريخ، بود.





روشن
نيست چه هنگام عمروبن‏حمق از وجود پيغمبر(ص)و دعوتش آگاه‏شده و او كه در آن روزگار
در گروه جوانان نورس قبيله خزاعه‏جاى داشت. تاچه اندازه در انتخاب مسير زندگى‏اش
آزاد بوده است.به هرحال آنچه در بستر تاريخ مى‏يابيم دوستى و همكارى عمروبن‏حمق و
ديگر مردان خزاعه با رسول خدا(ص)از نخستين روزهاى ظهوراسلام در مدينه است. (7)





اسلام
عمرو



جان
پيغمبر(ص)به شوق خانه دوست قرار نداشت. تلاش بى سكونش‏قلبهاى زيادى را به نور خدا
پيوند مى‏داد. همه جاسخن از حماسه‏بزرگ اسلام بود. هر روز فرد يا گروهى از
سرزمينهاى دور و نزديك‏به مدينه وارد مى‏شد و با سخن پيامبر(ص)هدايت مى‏يافت. به
تدريج‏ذى قعده سال ششم هجرت فرا رسيد و همه چيز براى يك حركت‏بزرگ‏مهيا شد. رسول
خدا(ص)همراه هزار و ششصدتن از يارانش به سوى مكه‏حركت كرد. (8) و در سرزمين حديبيه
با قريش پيمان صلح ده ساله بست. (9)





همزمان
با اين رخداد، عمروبن حمق با بسيارى از جنگجويان‏خزاعه به دين اسلام داخل شد.
هرچند در گذشته نيز عمروبن حمق وديگر مردان خزاعه در پيشبرد اسلام نقش زيادى
داشتند (10) ; اما در اين‏تاريخ آن را در فكر و عمل به عنوان آخرين و كاملترين دين
الهى‏پذيرفتند. (11)





عمرو
پس از صلح حديبيه به مدينه آمد و يار و همراه‏پيامبر(ص)شد. (12)





او
حدود پنج‏سال در مدينه همراه پيامبر(ص)بود. در جنگهايى كه‏از آن پس رخ داد، شركت
جست. پيوسته نزد حضرت‏مى‏رسيد و عاشقانه از چشمه زلال و بى‏پايان فضلش فيض مى‏برد.
روزى در چهره پيغمبر(ص)اثر تشنگى ديد. بى‏درنگ كاسه شيرى آورد وبه دست مبارك آن
بزرگوار داد.





رسول
خدا(ص)شير را نوشيد و تشنگى‏اش فرو نشست. ادب و دوستى‏عمروبن حمق در نظرش نيكو آمد
و در باره‏اش چنين دعا كرد: «اللهم امتعه بشبابه‏» ;





خدايا
به جوانى‏اش بركت ده.





در
پرتو اين دعا، حتى پس از هشتاد سالگى نيز هيچ موى سفيدى‏در سر و چهره عمرو ديده
نمى‏شد. (13)





عمرو
بن حمق پس از رحلت پيغمبر(ص)، مدتى كوتاه در مدينه به‏سر برد. مدينه ديگر شهر رسول
خدا(ص)نبود. شهرى بود كه نواى‏مظلوميت‏خاندان وحى از آن به گوش مى‏رسيد. از اين
رو، براى‏زندگى به شام رفت. (14) بيشتر مهاجران شام از افرادى بودند كه براى‏پيكار
با روم و فتح آن ديار بدانجا رفته، پس از پيروزى ماندگارشده بودند. به نظر مى‏رسد،
عمرو بن حمق نيز در نبرد با روم وگشودن سرزمين شام شركت داشت. دلش از سكونت در شام
آرام نگرفت. زخم تنهايى ولايت ژرفتر از آن بود كه با دورى از مدينه آرام‏گيرد. درد
مدينه، بى كسى عترت بود. اما زيستن در شام دردفرمانروايى بنى‏اميه را نيز برآن
مى‏افزود. سر به فرمان فرزندابوسفيان و رانده شده پيامبر(ص)نهادن با مرام صحابى
بودن‏نمى‏ساخت. از اين رو، راهى عراق شد و در شهر كوفه كه در آن‏روزگار يك اردوگاه
نظامى شمرده مى‏شد. قرار گرفت. (15)





ساكنان
كوفه همگى مردمى بودند كه براى جنگ با ايران به عراق‏آمده، در آنجا ماندگار شده
بودند. پس شركت عمروبن حمق درفتوحات عراق نيز دور از ذهن نيست. پس از چندى، به مصر
رفت و تاسال 35 هجرى در آنجا اقامت كرد.





بعد
اجتماعى



درسال
يادشده، انحراف عثمان و دست نشاندگانش به اوج رسيد. گرايش شديد عثمان به نزديكان
سبب پنجه افكندن بنى‏اميه بربيشترپستهاى بلاد اسلام شد. او حكم بن ابى‏العاص را كه
از بدترين‏دشمنان اسلام و رانده شده پيامبر(ص)بود. به مدينه خواند و بادادن جايزه
گرامى داشت. عبدالله بن ابى‏سرح، رانده شده ديگررسول خدا(ص)، را نيز به حكومت مصر
گمارد. (16)





حكم
بن ابى‏العاص كه از اسلام و مسلمانان ناخرسندى بسيارداشت. به بدرفتارى با مسلمانان
و مبارزه علنى با دين پرداخت. سرانجام صبر مردم مصر از رفتار كارگزار عثمان پايان
يافت وبراى چاره جويى به سوى صحابه برجسته رسول خدا(ص)رفتند. عمرو بن‏حمق خزاعى،
عمار بن ياسر و محمد بن ابى‏بكر در نيكى و گره‏گشايى،معروفترين صحابه مصر بودند و
با علاقه گره از مشكلات مسلمانان‏مى‏گشودند. مردم به رهبرى عمروبن حمق، عمار بن
ياسر و محمدبن‏ابى‏بكر پيش عثمان شكايت‏بردند. در همان هنگام، مردم كوفه وبصره نيز
به اتفاق بزرگان خود براى رفع مشكلات به مدينه آمده‏بودند. عثمان با راهنمايى
اميرمومنان(ع) كه آبرومندترين بزرگ‏مدينه نزد مردم بود. پيمان عدالت‏بست و
ستمديدگان به شهرهاى‏خود بازگشتند. آنها در ميان راه پيك عثمان را ديدند كه ازبيراهه
سوى مصر مى‏رفت. او كه فرمان كشتار و دستگيرى رهبران‏معترض مصر را نزد فرماندار
مصر مى‏برد. به دست مردم افتاد. شاكيان با ديدن آن فرمان بى‏درنگ به مدينه آمدند و
مردم را ازنقض عهد خليفه آگاه كردند. عمروبن حمق خزاعى از افرادى بود كه‏نامش
درنامه عثمان به عنوان يكى از رهبران مردم به چشم مى‏خورد. وعده‏هاى فراوان و تهى
عثمان، راه ميانجيگرى و اعتماد عمومى رابسته بود. على(ع)نيز كه روزهاى پيش باگرو
نهادن آبروى خود به‏پيمانهاى عثمان‏اعتبار مى‏بخشيد. شرمنده از پيمان شكنى‏هاى
پياپى خليفه توان‏بيرون آمدن از خانه نداشت. تصميم برآن شد تنى چند از بزرگان
وخردمندان گروه به نمايندگى از مبارزان شهرها نزد عثمان رفته،او را به كناره‏گيرى
از قدرت راضى سازند. عمروبن حمق خزاعى وعماربن ياسر سرشناس‏ترين شخصيتهايى بودند
كه به پيشنهاد مردم‏براى راهنمايى عثمان نزد او رفتند. (17)





نصايح
آنان در دل عثمان كه سخت دربند هواى نزديكانش بود. سودمند واقع نشد. سرانجام
باخستگى و نااميدى بازگشتند و مردم‏را از نتيجه كارآگاه كردند. مردم كه از ستم
فرمانروايان وبى‏اعتنايى آنان به قرآن بسيار ناراحت‏بوده، از طولانى شدن سفر ودورى
از خانواده خسته و ناتوان بودند. باكشته شدن يكى ازمصريان به دست نگهبانان عثمان
به درون كاخ يورش بردند. عمروبن‏حمق خزاعى يكى از چهارصحابه معروفى بود كه پيشاپيش
انقلابيان‏برعثمان وارد شد. (18)





ابوهريره
و ابودردا(دوتن از صحابه)براى ميانجيگرى بين دوسپاه پيش معاويه رفتند و دليل
مخالفتش را پرسيدند. او نيزبهانه دورى خود از ديگر مسلمانان را، ناشناخته بودن
قاتلان‏عثمان شمرد. چون على(ع)از سخن معاويه آگاه شد، فرمود: همه‏مى‏دانيد كه من
در آن گيرودار حضور نداشته، قاتلانش را نيزنمى‏شناسم. هركس از آنان خبر دارد،
بازگويد.





برخى
چندتن، از جمله عمروبن حمق را نام بردند. على(ع)در پى‏آنان فرستاد. چون اين خبر در
سپاه پيچيد، بيست هزار جنگجوى‏گردآمدند و خطاب به ابوهريره و ابودردا گفتند: روز
قتل عثمان‏همه صحابه و بزرگان مسلمان حاضر بودند و او از تمام كارگزارانش‏كمك
خواست. همگى از يارى‏اش سرپيچيدند در حالى كه عايشه و سران‏جنگ جمل از
برانگيزانندگان اصلى مردم عليه او بودند. هيچ‏مسلمانى از او خرسند نبود. نه
برقانون شريعت مى‏رفت و نه از ستم‏پرهيز داشت. كارگزاران او نيز هر روز برستم خود
مى‏افزودند. ابوهريره و ابودردا با شنيدن آن گفتار از جواب ناتوان ماندند; خجل و
سربه زير درحالى كه از نفوذ معنوى عمروبن حمق خزاعى وامثال او سخت در شگفت‏بودند،
به شهرهاى خود رفتند. (19)





عمرو
از بزرگان سپاه امام و از كسانى بود كه به پيشنهادياران آن حضرت «قرار داد حكميت‏»
را امضاء كرد. آنگاه همراه‏مالك اشتر نزديك قرارگاه شام رفت و با صداى بلند به
معاويه‏چنين گفت: اى معاويه! چون خود را ناتوان يافتى به حيله دست‏يازيدى. آگاه
باش، اگر به راه راست نيايى، ما همان جنگجويان‏ديروزيم و تا يكى از ما زنده باشد،
در يارى حقيقت‏با تو پيكارخواهد كرد. (20)





عمرو
در حكومت اميرمومنان(ع)



وى در
بيعت‏با على(ع)پيشگام بود و در همه مراحل يار و همراهش‏شمرده مى‏شد. يكى از
عرصه‏هاى حضور عمرو در ركاب على(ع)نبرد جمل‏بود.





وقتى
نصايح حكيمانه على(ع)در دل رهبران جمل جاى نگرفت و جنگ‏قطعى شد. حضرت
على(ع)خطبه‏اى شورانگيز ايراد كرد و به مناجات‏پروردگار پرداخت; آنگاه به آراستن
سپاه دست‏يازيد و عمروبن حمق‏را برسواران كمين كه حساسيتى ويژه داشتند. فرماندهى
داد. (21)





دو
سپاه در مقابل هم صف كشيدند و اندكى بعد، جنگ با هجوم‏تيراندازان سپاه جمل آغاز
شد. ياران امام يورش آنان را سركوب‏كردند و دو باره هردو نيرو درجاى خود ايستادند.
صداى شيپور رزم‏از نبردتن به تن خبر مى‏داد. اولين جنگجوى سپاه جمل به نام‏«اسوب
بن بخترى‏» از مردم بصره به ميدان آمد و از سپاه‏اميرمومنان(ع) مبارز خواست.
عمروبن حمق خزاعى اولين مبارزسپاه‏على(ع)بود كه به ميدان گام نهاد و دلاورانه
سرحريف را به يكسوپراند. آنگاه جلو سپاه دشمن ايستاد و هماورد خواست. چون كسى
به‏جنگش نرفت، اسب را برانگيخت و در مقابل سپاه به تاخت و تازپرداخت و فضايل
على(ع)را بدين گونه بازگفت:





هذا
على قائد نرضى به اخو رسول الله فى اصحابه (22)





اين
على رهبر شايسته‏اى است كه ازاوخرسنديم و برادر رسول خدا(ص)در ميان ياران او.





عمرو
از پارسايان نامى اسلام بود. از اين رو، زاهدان كوفه‏همواره حمايتش مى‏كردند. پس
از اندكى گروه زيادى از آنان‏پيرامونش گرد آمدند و او با يارى عابدان برصف دشمن
حمله برد. پيشروى او وپراكندگى دشمن همچنان ادامه داشت. تا اينكه شمشيرش‏شكست. نزد
برادرش رياح بن حمق آمد. رياح به عمرو گفت: «اى‏برادر! چه نيكو نبرد كرديم، اگر
ان‏شاءالله پيروزى از آن ماباشد.»





سپاه
جمل سخت پايدارى مى‏كرد و به هررفتارى دست مى‏زد. على(ع)كه بى‏باكى دشمن را ديد.
خطاب به يارانش فرمود: «اينان سخت‏خشمگين هستند و از هيچ كردارى پرهيزندارند. پس
شما نيز بادليرى بجنگيد تا آنان را با يارى خداوند درهم شكنيد.





در آن
هنگام مالك اشتر نخعى، عماربن ياسر و عمروبن حمق خزاعى‏كه پيشاپيش سپاه امام قرار
داشتند. بردشمن حمله بردند. جنگ‏با دلاورى آنان به پايان رسيد و سپاه امام پيروز
گرديد.





عمروبن
حمق در نخستين روزآغاز جنگ صفين نيز از جانب‏اميرمومنان(ع)به فرماندهى قبيله خزاعه
منسوب شد. خويشان خود راگردآورد و برسپاه معاويه يورش برد و بسيارى از لشكر شام را
به‏هلاكت رسانيد. (24)





جنگ
صفين به روزهاى دشوار خود رسيده بود. دو نيرو درحمله‏هاى‏خونبار هرروزه ضعيف شده
بودند. امام به منظور ايجاد روحيه تازه‏در ميان جنگجويان به بازآرايى سپاه
دست‏يازيد. سمت راست را به‏امام حسين و امام حسين عليهما السلام و مسلم بن عقيل
سپرد. محمدبن حنفيه و هاشم بن عتبه بن مرقال را به فرماندهى چپ‏گمارد. مالك اشتر
را در قلب لشكر نهاد و فرماندهى سواران راكه پارتيزانان ويژه آن روز به شمار
مى‏رفتند. به عمروبن حمق‏خزاعى داد. نيروى امام برسپاه شام يورش برد. هاشم بن
مرقال درنبردى سخت‏به شهادت رسيد. عمروبن حمق بسيار ناراحت‏شد و همراه‏با سوارانش
برسپاه شام حمله برد. دشمن را از پيكر هاشم كنارزده، او را در برگرفت و شعرى به
اين مضمون خواند: «خدا به‏ماجزاى نيك دهد كه در حمايتش اين چنين پاى مى‏فشاريم و
بهترين‏عزيزانمان را فدا مى‏كنيم. چه خوش صورتانى دورهاشم گردآمده‏اند ودر فراق او
دل مى‏سوزانند.»





آنگاه
برسپاه معاويه حمله برد; چندان جنگيد كه توان از كف‏داد و يارانش تن‏زخمدارش را از
ميدان بيرون بردند. (25)





يكى
از روزها در گرداب جنگ، على(ع)به بسربن ارطات نزديك شد،بسر راه نجات را در كشف
عورت ديد و با اين نيرنگ از مرگ گريخت. كار بسر كه خنده‏سران معاويه را در پى
داشت. بر غلامش گران‏آمد. غلام بر صف ياران اميرمومنان(ع) حمله برد و به دست
مالك‏اشتر كه پيشاپيش سپاه امام ايستاده بود. به هلاكت رسيد. دراين هنگام لشكر
معاويه بر نيروى امام هجوم برد. عمروبن حمق‏خزاعى همراه هزار جنگجوى زير فرمانش به
لشكر شام حمله كرد وآنان را عقب راند. جنگ تا غروب آفتاب ادامه يافت و شمار
زيادى‏از افراد معاويه به دست عمرو و مردانش كشته شدند. (26) جنگ به پايان‏خود
نزديك مى‏شد. عبدالله بن بديل خزاعى فرمانده جناح چپ امام،سخت مى‏جنگيد. معاويه كه
او را تنها ديد. بانگ برآورد و سپاه‏را بر كشتن او فرمان داد. افراد زيادى
پيرامونش گردآمدند و اورا به شهادت رساندند. عمروبن حمق از اين مرناراحت‏شده،
شعرى‏خواند و تنها بردشمن حمله برد. او چند تن از جنگجويان معاويه‏را به هلاكت
رساند و با تندرستى نزد امام(ع)بازگشت. (27)












1- عقد الفريد، ابن عبد
ربه، ج 3، ص 336.





2- ترجمه مروج الذهب،
مسعودى، ج 1، 1؟





3- المغازى، واقدى، ج
1، ص 339.





4- همان.





5- السيرة النبوى، ابن
هشام، ج 3، ص 312.





6- الفتوح، ابن اعثم
كوفى، ص 604.





7- المغازى، ج 2، ص
592.





8- طبقات، ابن سعد، ج
2، ص 96، سيره ابن هشام، ج 3، ص 324.





9- سيره ابن هشام، ج 4،
ص 291، طبقات، ج 3، ص 93.





10- سيره ابن هشام، ج
3، ص 326، طبقات ج 2. ص 96، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54.





11- الاصابه فى تميز
الصحابهآ ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 624، المعارف، ابن قتيب، ص 291، الاستيعاب فى
معرفة الاصحاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 257.





12- طبقات، ج 4، ص 304،
المعارف، ص 291.





13- الاصابه، ج 4، ص
624، اسد الغابه، ابن اثير، ج 4، ص 218.





14- الاستيعاب، ج 3، ص
257.





15- اسد الغابه، ج 4، ص
117.





16- مناقب آل ابى طالب،
ابن شهر آشوب، ج 1، ص 118، دائرة المعارف، محمد حسين حائرى، ج 13، ص 489، الغدير،
علامه امينى، ج 1، ص 59.





17- تاريخ گزيده،
مستوفى، ص 187.





18- الفتوح، ص 383،
المعارف، ص 291، طبقات الكبير، ج 4، ص 304.





19- الفتوح، ص 383.





20- همان.





21- اخبار الطوال، ابو
حنيفه دينورى، ص 145.





22- اخبار الطوال، ص
150، الفتوح، ص 425، المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 181.





23- اخبار الطوال، ص
151.





24- همان، ص 171.





25- همان، ص 250 و 197.





26- الفتوح، ص 592.





27- همان، ص 605.






/ 1