صعصعه بن صوحان - صعصعه بن صوحان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صعصعه بن صوحان - نسخه متنی

سيد جعفر ربانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













صعصعه بن صوحان


سيد جعفر ربانى





صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و كنيه‏اش «ابوطلحه‏» يا«ابوعمرو» بود و نسبتش
با پانزده واسطه، به «عبدالقيس‏» ازبزرگان قبيله «ربيعه‏» مى‏رسيد و از همين
جهت‏به او «صعصعه‏بن‏صوحان عبدى‏» گفته‏اند.





اولين كسى كه از اين طايفه اسلام آورد، عمرو بود كه به دستوريكى از روساى
اين قبيله به نام «منذربن عائذ» خدمت‏پيامبر(ص)رسيد، تا از ميزان علم آن حضرت
آگاهى يابد. او پس ازشرفيابى به خدمت رسول خدا(ص)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا
رابراى «منذر» بيان كرد. او نيز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر
پيامبر(ص)آمد. رسول خدا به او فرمود:





«اى اشج!(نام ديگر منذر)دو صفت در توهست كه خداوند آن دو رادوست دارد: حيا
و حلم.»





اين طايفه عموما در كوفه زندگى مى‏كردندصعصعه نيز اهل كوفه بود و در يكى از
محله‏هاى اطراف آن روزگارمى‏گذراند.





خاندان



مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زيد، عبدالله، سيحان وصعصعه)فضايى آكنده از
عشق على(ع)در اين خاندان را به تصويرمى‏كشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه،
زيد، سيحان)حضورداشتند و سيحان پرچم‏داربود. وقتى او به شهادت رسيد، زيد پرچم‏را
به دست گرفت و چون شهيد شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه‏داشت.





فصاحت و بلاغت‏خصوصيت دوم اين خاندان بود. دانشمندان تاريخ،عنوان «خطبا» را
از ويژگى‏هاى اين خانواده دانسته‏اند.





ويژگيها




1- صحابى خاص على(ع)





امام صادق(ع)فرمود:





«هيچ يك از همراهان على(ع)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعه‏و ياران صعصعه.
»





2- خطيب




دانشمندان تاريخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن
ستوده‏اند و به او عنوان «خطيب‏» داده‏اندعلى(ع)نيز در نهج البلاغه در مورد او
مى‏فرمايد:





«هذا الخطيب الشحشح...»





«اين خطيب ماهر و توانا...»





ابن ابى‏الحديد مى‏گويد: اين عبارت را على(ع)در مورد صعصعه‏بن‏صوحان فرموده
است و همين افتخار براى او بس كه على(ع)او را به‏مهارت در سخن و فصاحت در لسان
بستايد.





شعبى(از فقيهان و شاعران بزرگ قرن اول)مى‏گويد: من فن خطابه وسخنرانى را از
صعصعه بن‏صوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مى‏گويد: صعصعه از
فصيح‏ترين مردم بود.





جالب آن كه «عبدالملك بن مروان‏» كه با على(ع)و اصحابش‏خصومت داشته در باره
صعصعه مى‏گفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جواب‏ترين مردم بود.





قبل از آغاز نبرد نهروان، سفير على(ع)بود و براى سخن گفتن باكوردلان خوارج،
حضرت او را به سوى ايشان فرستاد.





3- شاعر



سرودن اشعار، يكى ديگر از ويژگى‏هاى صعصعه به شمار مى‏رود. نمونه آن،
منظومه‏اى است كه در رثاى مولايش على(ع) سرود. ترجمه‏بخشى از آن بدين شرح است:





برادرم! پس از تو با چه كسى انس گيرم و درد دلم را نزد كه‏بازگو نمايم؟





غم‏هاى روزگار يكى پس از ديگرى برگرده تو جمع شد و اينك بارفتن تو آن غمها
منتشر شد.





اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشكلاتى كه نزد خود دارم،به تو شكوه
مى‏كنم.





با چشمى پربار بر تو اشك مى‏ريزم، هرچند كه اشك ريختن من سودى‏ندارد.





اين اندوه براى من كافى است كه خاك قبر تو را با دست تكان‏مى‏دهم.





زمانى كه زنده بودى، براى من موعظه‏ها داشتى و اينك براى‏زندگان موعظه‏هاى
بيشتر دارى.





چه قدر مشتاق هستم كه لحظه‏اى به سوى من بازگردى.





آيا قبر خبر به زائران على(ع)مى‏دهد كه نور چشم آنان را درآغوش كشيده‏است؟





اى مرگ! از من چه مى‏خواهى؟ آنچه از آن مى‏ترسيدم، انجام شد.





اى مرگ! اگر فدا قبول مى‏كردى، جانم را قربان اميرالمومنين‏مى‏كردم.





آرى روزگار بافقدان يارم من را از خود طرد كرد; از اين رواست كه آن را مذمت
مى‏كنم و از آن شكايت دارم...





4- شجاعت



مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعيان خلافت از جمله‏معاويه، حضور
در سه جنگ بزرگ(جمل، صفين و نهروان)كه گاه سمت‏فرماندهى را بر عهده داشت، گوياى
شجاعت او است.





5- مورد اعتماد



على(ع)چاهها، قنوات و اموال زيادى براى محرومين وقف كرد. هنگامى كه وقفنامه
مى‏نوشت، عده‏اى را شاهد مى‏گرفت و صعصعه‏بن‏صوحان از جمله آن شاهدان بود.





6- آشنايى با معارف اهل‏بيت عليهم السلام



روزى على(ع)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بيان
داشت: قاتل دجال همان است كه عيسى(ع)پشت‏سرش نمازمى‏گذارد. يكى از حاضران به نام
«نزال بن سبره‏» به صعصعه گفت: مقصود از اين فرد كيست؟ صعصعه پاسخ داد: كسى كه
عيسى(ع)به اواقتدا مى‏كند، دوازدهمين فرزند از عترت پيامبر(ص)است و نهمين‏فرزند از
فرزندان حسين(ع)و او خورشيدى است كه از مغرب اين‏جهان، از بين ركن و مقام، طلوع
خواهد كرد و زمين را از وجودظالمان پاك و عدالت را آنچنان حاكم خواهد كرد كه هيچ
كس برديگرى ظلم نكند.





7- تبعيد



او در مقابل انحراف از سنت پيامبر(ص)و بى‏عدالتى‏ها آرام‏نمى‏گرفت; از
اين‏رو، حاكمانى كه سخنانش را تاب نمى‏آوردند، راهى‏جز تبعيد او نداشتند. صعصعه
دوبار تبعيد شد، زمانى توسط عثمان‏از كوفه به شام و زمانى ديگر به دستور معاويه از
كوفه به‏بحرين.





علامه امينى ماجراى تبعيد و محل آن را بدين‏گونه نوشته است:





«پس از آنكه عثمان، وليدبن عقبه را از فرماندارى كوفه عزل‏كرد و سعيد بن
عاص را برآن سرزمين حاكم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم كوفه مدارا كند. از
اين جهت، سعيد با بزرگان وقاريان اين شهر جلساتى ترتيب داد و حاضران در اين مجالس
افرادى‏همچون; مالك اشتر، زيد بن صوحان، صعصعه‏بن صوحان و... بودند;اما در يكى از
اين گفتگوها بر سر مساله‏اى اختلاف درگرفت و همه‏به سعيد اعتراض كردند. سعيد بن
عاص اين ماجرا را به عثمان‏گزارش كرد و نوشت: با وجود مالك اشتر و دوستانش كه
اساتيدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در كوفه از عهده كوچكترين‏كارى برنمى‏آيم.
عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعيدكن!





پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاويه رسيد كه عده‏اى ازاهل دمشق با
مالك اشتر و دوستانش مى‏نشينند و به گفتگومى‏پردازند. معاويه نامه‏اى به عثمان
نوشت: كه گروهى را نزد من‏فرستاده‏اى كه شهر خود را دچار آشوب كرده‏اند و اينك از
آن‏مى‏ترسم كه مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثمان‏دستور داد، كه آنان
را به حمص(يكى از شهرهاى نزديك دمشق)تبعيدكند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را
به كوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت كه عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص
تبعيدكرد.»





8- رهبرى قوم




در باره صعصعه نوشته‏اند: «وكان سيدا من سادات قومه‏» ; اويكى از بزرگان
قوم خود بود.





با پيامبر(ص)




در اين كه صحابى پيامبر(ص)به چه كسى گفته مى‏شود، نظريه‏هاى‏گوناگونى وجود
دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را كسى بدانيم كه ازايشان حديث نقل كرده، يا در غزوات
شركت داشته است، صعصعه جزواصحاب نخواهد بود; زيرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن
عبدالبرو ابن اثير(دو تاريخ نگار معروف)مى‏گويند: او در زمان‏پيامبر(ص)مسلمان بود،
ولى آن حضرت را نديد; زيرا در آن زمان‏خردسال بود.





در كنار على(ع)




صعصعه به عنوان يارى صادق، همواره دركنار اميرمومنان(ع)حضورداشت.





ديدگاه متقابل



اصبغ بن نباته مى‏گويد: صعصعه بن‏صوحان مريض شد. به همراهى‏على(ع)براى
عيادت وى به منزلش رفتيم. او كه در بستر بيمارى‏افتاده بود، با ديدن حضرت بسيار
خوشحال شد. على(ع)به او محبت‏فراوان كرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه!
اين ديدارتكليف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر ديگران قراردهى!





صعصعه پاسخ داد: نه، يا اميرالمومنين! بلكه آن را اجر وذخيره آخرت مى‏دانم.





على(ع)فرمود: به خدا قسم من تو را كم هزينه(براى نظام‏اسلام)اما پرتلاش
مى‏بينم.





صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسيار آگاه به‏خداوند هستى و او
در نظر شما بزرگ است. شما نيز نزد پروردگارت‏جايگاهى بلند دارى و اهل حكمت و
نسبت‏به مومنان، مهربان و رحيم‏هستى.





امام على بن موسى الرضا(ع) نيز در ملاقاتى كه با احمدبن محمد بن‏ابى‏نصر
بزنطى، داشتند، از صعصعه تجليل زيادى كرد و به همين‏داستان اشاره فرمود.





جنگهاى پياپى




در جنگ جمل، بعد از آنكه زيد و سيحان(دوبرادر صعصعه)به شهادت‏رسيدند، صعصعه
خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفين،بعد از آنكه معاويه جلوى جريان آب را
بست، على(ع)صعصعه را براى‏گفتگو نزد معاويه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسير
خود راطى مى‏كنيم و دوست نداريم قبل از آنكه حجت را تمام كنيم، آغازگرجنگ باشيم;
پس از اطراف آب كنار رويد تا ببينيم سرنوشت ما وشما به كجا مى‏انجامد، در غير اين
صورت، جناح پيروز، آشامنده آب‏خواهد بود.





صعصعه اين پيام را رسانيد. معاويه رو به همراهان خود كرد واز آنها نظر
خواهى كرد. چند تن از ياران او همچون: وليد بن‏عقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى
عثمان)گفتند: اينان عثمان‏را تشنه كشتند، اكنون بايد تشنه به قتل برسند. آنگاه
بحث‏سختى‏بين معاويه و طرفدارانش از يك سو و صعصعه از سوى ديگر درگرفت.





در جنگ نهروان نيز اميرمومنان(ع)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به
صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مى‏داشت، آيا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.





گفتند: برگرد; زيرا تو بى‏دين و مقلد هستى‏صعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما!
آيا پيروى نكنم از كسى كه‏خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آيا رسول
خدا(ص)وقتى جنگ‏شدت مى‏گرفت، على(ع)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمى‏فرستاد؟!
كجامى‏رويد و از چه كسى روى برمى‏گردانيد؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و
صراط الله المستقيم؟» از ماه درخشان و چراغ‏روشن و راه مستقيم خداوند رو
مى‏گردانيد؟! خدا شما را نابودكند. عقلهاى شما فاسد شده است. آيا اميرمومنان و وصى
رسول‏خدا(ص)را هدف گرفته‏ايد؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشكارى فروبرده و شيطان،
شما را از حق دور كرده است.





در اين موقع «عبدالله بن وهب راسبى‏» (يكى از خوارج)جواب‏داد: اى پسرصوحان!
سخن بسيار گفتى و به مولاى خود بگو: ما به‏حكم خدا با وى نبرد خواهيم كرد.





صعصعه پاسخ داد: گويا مى‏بينم به زودى در خون خود غوطه‏ورخواهى شد و مرغان
هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مى‏كشند ودر اين هنگام كسى به فرياد شما نخواهد
رسيد. راسبى گفت: به‏مولايت‏بگو: ما دست‏بردار از او نيستيم; مگر آنكه اقرار به
كفرخود نمايد، يا از گناهش توبه كند كه خداوند توبه پذيراست.





وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(ع)گزارش كرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان!
اخبار اين گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نه‏دروغ مى‏گويم و نه دروغ براى من
نقل شده است. آنان روز سختى درپيش دارند. آنگاه سرمبارك و دستهايش را به آسمان
بلند كرد و سه‏مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...





عيادت على(ع)



پس از ضربت‏شمشير ابن ملجم كه على(ع)در بستر بيمارى افتاد،صعصعه بن صوحان
به عيادت حضرت آمد; اما به علت وخامت‏حال‏ايشان، كسى اجازه ملاقات نداشت. از اين
جهت، صعصعه گفت: از طرف‏من به اميرمومنان على(ع)بگوييد: رحمت‏خداوند برتوباد
اى‏اميرمومنان! درحال حيات و بعد از آن، چرا كه خدا در نزد توبزرگ و آگاهى تو
نسبت‏به او زياد است. لحظه‏اى بعد پاسخ حضرت رابرايش بازگفتند كه: خدا تو را رحمت
كند كه كم هزينه و پرفايده‏هستى.





تشييع على(ع)



صعصعه بن صوحان از جمله كسانى بود كه در نيمه‏هاى شب، درتشييع پنهانى جنازه
مطهر اميرمومنان على(ع)شركت كرد. وقتى حضرت‏را دفن كردند، نزديك قبر آمد. يك
دست‏بر قلب خود گذاشت و بادست ديگر مشتى از خاك قبر برداشت و بر سرش ريخت و گفت:





«پدر و مادرم فداى تو يا اميرمومنان! گوارا باد برتو كه‏پاكيزه به دنيا
آمدى. شكيبايى‏ات زياد و جهادت بزرگ بود.





تجارت سودمند انجام دادى و به پيشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با
بشارتهايش تو را گرامى داشت و در جوار پيامبر(ص)جاى‏گرفتى و از جامهاى بهشتى، از
دست آن حضرت، سيراب شدى.





از خدا مى‏خواهم به ما توفيق دهد كه راه تو را ادامه دهيم وبه ما دوست
داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنايت كند وما را در زمره اولياى تو قرار
دهد.





به مقامى رسيدى كه هيچ كس به آن نمى‏رسد; زيرا در راه خداجهاد و قيام كردى
تا اين كه سنت پيامبر(ص)زنده شد و فتنه‏هاخاموش گرديد.





بهترين درودهاى من برتوباد كه مومنان به وسيله تو پيروز شدندو نشانه‏هاى
راه هدايت‏به وسيله تو روشن بود.





اول كسى كه باايثار جان و مال نداى پيامبر(ص)را اجابت كرد،تو بودى. با
ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمايت كردى.





خداوند دژهاى ستمكاران و كافران و مشركان را به وسيله تودرهم شكست. تو اهل
گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو كه‏علم و يقين و جهادت از همگان بيشتر
بود.





به خدا قسم، زندگى تو كليد هرخوبى و بسته شدن همه بدى‏ها بود;ولى امروز در
شرها باز و راه خيرها بسته شد.





اگر مردم سخنان تو را مى‏پذيرفتند، نعمت‏هاى خداوند از همه جابر آنان
سرازير مى‏گرديد، ولى آنان دنيا را بر آخرت ترجيح‏دادند.»





بعد از اين سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گريستند و به‏امام حسن و امام
حسين(عليهما السلام)و ساير فرزندان على(ع)تسليت‏گفتند.





اندرز به حاكمان




ابن عبدالبر(متوفاى 463)مى‏گويد: زمانى ابوموسى اشعرى يك‏ميليون درهم از
بيت المال براى عمر فرستاد تا بين مسلمانان‏قسمت كند. او اين مال را تقسيم كرد;
ولى مقدارى از آن زيادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف كردند. عمر به ميان
مردم‏آمد و اعلام كرد: اى مردم! اين مقدار از بيت المال را در چه‏موردى مصرف كنيم؟





صعصعه كه در آن زمان جوانى نورس بود، ايستاد و گفت: مشورت بامردم در جايى
است كه حكمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآنچه قرآن بدان دستور داده، بايد در
همان مورد مصرف كرد.





عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپس‏مقدار اضافه را
نيز بين مسلمانان تقسيم كرد.





در روزگار عثمان نيز زمانى كه وى بر منبر بود، صعصعه خطاب به‏او ابراز
داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نيز منحرف‏شدند. عدالت پيشه كن تا امت تو
نيز به عدالت رفتار كنند.





ماجراى ديگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شيخ طوسى اين گونه‏نقل كرده است:
صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمان‏رفتيم. او گفت: مردى را پيش فرستيد تا
با من سخن گويد. مصريان‏مرا مقدم كردند. عثمان كه از كمى سن من تعجب كرده بود،
گفت: اين؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاك دانش، سن آدمى بود، نه توسهمى در آن
داشتى و نه من; بلكه علم به فراگيرى است.(آنچه ازقرآن مى‏دانى)بازگوى.





بسم الله الرحمن الرحيم. آنانى كه وقتى قدرت در اختيارشان‏بگذاريم، نماز،
زكات، امر به معروف و نهى از منكر را زنده‏مى‏كنند و پايان امور به دست‏خداوند
است.





اين آيه در مورد ما نازل شده است





گفتم: پس امر به معروف و نهى از منكر كن.





اين سخنان را رهاكن و آنچه مى‏دانى، بيان كن.





بسم الله الرحمن الرحيم. كسانى كه از خانه‏هاى خود بدون هيچ‏گناهى اخراج
شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مى‏دانستند.





اين آيه نيز در مورد ما نازل شده است.





پس آنچه از خداوند گرفته‏اى، بين همه مسلمانان تقسيم كن.





اى مردم! مطيع حاكمان خود و همراه جامعه باشيد و به سخنان‏اين مرد كه از
خدا بى‏اطلاع است، گوش ندهيد.





تو مى‏خواهى روز قيامت‏بگوييم: خدايا! ما از بزرگان خوداطاعت كرديم و آنان
ما را گمراه كردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در كمين ظالمان است.





عثمان در حالى كه از پاسخهاى من بسيار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را
صادر كرد و درها را به روى ما بست.





/ 1