بلال بن رباح
جوانى بود لاغر اندام و سيه فام و قد بلند كه دست تقدير او را از سرزمين حبشه به مكه آورده بود، و پس از حوادثى سرانجام غلام مردى شده بود كه از نظر سنگدلى و دشمنى با اسلام، ميان قريش، ضرب المثل بود. او اگر چه ظاهرى دل آرا و قيافه اى گيرا نداشت، و مانند حبشى هاى ديگر مورد خشم طبيعت قرار گرفته بود، ولى دلى روشن و فكرى روشن تر از آن داشت. هنوز امواج گسترش اسلام، از سرزمين مكه تجاوز نكرده بود كه او با كمال ميل و رغبت اسلام آورد، و از خدايان مصنوعى كه ملت هاى عرب، آنها را معبود خود مى پنداشتند، ابزار تنفر نمود. شهامت قابل تحسين و ستايش وى در اين بود كه او زير دست برده مردى به نام "امّيد بن خلف" كه از سران قريش به حساب مى رفت بود و با تمام قوا در كوبيدن اسلام و محو آثار توحيد كوشش مى كرد هر گاه برده چنين مردى، به محمّد (صلى الله عليه و آله) ايمان آورد و توحيد و اسلام در دل زير دستان او راه يابد بايد طرز رفتار ظالمانه و مبارزه ناجوانمردانه او را با زير دستانش حدس زد! بلال روزها و ماههاى پر مشقت و سختى را زير شكنجه هاى ناجوانمردانه قريش مى گذارند، تا آن كه ابوبكر به دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله) او را با غلام ديگرى كه در اختيار وى بود، مبادله نمود و بلال را خريد و آزاد كرد اتفاقاً در جنگ بدر، اميد و فرزند وى اسير گرديدند ولى همين كه چشم بلال به اميد افتاد و آن شكنجه هاى ضد انسانى را به خاطر آورد بى اختيار مسلمانان را به كمك خود خواست و گفت اميد از سران كفر و پايه گذاران شرك و تشكيل دهنده اين ارتش است او را زنده گذاشت و اميد و فرزندش به دست بلال كشته شدند. موقعيت بلال و شهرت وى در ميان مسلمانان، از روزى آغاز گرديد كه پيامبر او را به مقام مؤذنى مفتخر ساخت، جبرئيل امين نازل گرديد، اذان و اقامه را به رسول خدا تعليم نمود، پيامبر على (عليه السلام) را خواست كه بلال را احضار نمايد بلال شرفياب گرديد، پيامبر اذان را به وى تعليم داد و دستور داد در اوقات نماز با صداى بلند و رسائى كه داشت اذان بگويد بدين ترتيب بلال براى نخستين بار در تاريخ اسلام به مقام مؤذنى رسيد.پس از فوت رسول خدا، محيط اسلامى دگرگون گرديد و براى بلال و امثال او فرصتى بود كه با دادن يك "امتياز" مقاماتى در دستگاه خلافت اسلامى به دست آورند. كافى بود كه او براى تثبيت خلافت خليفه چند نوبت اذان بگويد، در اين صورت هر چه مى خواست در اختيار او مى گذاشتند، ولى از آن جا كه او مرد فرصت طلبى نبود و بر خلاف عقيده خود گام بر نمى داشت حاضر نشد خلافت خلافاء را تائيد كند و عوض شدن محيط كوچكترين تغييرى در روش او به وجود نياورد. و درباره خلافت ابوبكر و حق وى نسبت به خودش گفت: هر گاه ابوبكر مرا براى خدا آزاد كرده، پاداش خود را از خدا بخواهد و اگر منظور ديگرى داشته اكنون حاضرم باز به بردگى وى باز گردم، من با كسى كه پيامبر او را خليفه مردم قرار نداده بيعت نمى كنم هنوز بيعت على (عليه السلام) كه در روز غدير انجام گرفت بر گردن ماست با اين وضع من چگونه مى توانم با ابوبكر بيعت كنم؟ امام صادق (عليه السلام) درباره وى فرمود: بلال بنده صالح خدا بود؛ وى گفت من براى كسى پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله) اذان نمى گويم و بر اثر كناره گيرى او از اين كار، و روى كار آمدن مؤذن هائى كه فرمان بردار دستگاه خلافت بودند، يك فصل از اذان (حى على خير العمل) خذف گرديد. در روزهائى كه پيامبر اكرم فوت كرده بود، دختر گرامى پيامبر در هاله اى از غم و مصيبت قرار گرفته بود. روزى به بلال پيام فرستاد كه براى تجديد خاطره پدر ارجمندش در مأذنه مخصوص خود قرار گيرد و به رسم زمان پيامبر، اذان بگويد. او به پاس پيام دخت پيامبر، براى نخستين بار مهر سكوت را شكست و اذان خود را شروع كرد، گريه و ناله مردم با شنيدن صداى بلال، بلند شد، مردان و زنان به ياد دوران حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله) افتادند، و بيش از همه دخت گرامى پيامبر به شدت گريست وقتى بلال دومين شهادت را با صداى مهيج و رساى خود گفت. صديقه طاهره با شنيدن نام پدر از حال رفت فوراً به بلال خبر دادند كه اذان خود را نا تمام بگذارد و از مأذنه پائين بيايد و بار ديگر به خاطر خوابى كه ديده بود كه رسول الله گفته بودند چرا با ما تجديد ديدار نمى كنى و به خاطر حسن و حسين اذان گفت. در زمان خلافت عمر خالد بن وليد فرمانده كل نيروهاى اسلامى در سرزمين شام بود و مدتها دمشق از طرف ارتش اسلام مورد محاصره قرار گرفته زد و خورد ادامه داشت، دستگاه اطلاعاتى خلافت، گزارشهائى بر ضد فرمانده ارتش اسلام خالد به مدينه فرستاد خليفه به ابى عبيده كه فرماندهى قسمتى از ارتش را عهده دار بود و زير نظر خاالد انجام وظيفه مى نمود نامه اى نوشت و در آن نامه خالد را از مقام فرماندهى عزل كرده منصب فرماندهى كل را به ابى عبيده واگذار نمود. ابى عبيده مرعوب شجاعت و بى باكى خالد بود و از اين رو جرأت نكرد نامه خليفه را براى او بخواند ولى بلال كه از مضمون نامه آگاه گرديد با اينكه مورد خشم دستگاه خلافت بود با كمال شهامت حاضر شد كه نامه را در اجتماع عمومى بخواند پس از قرائت نامه عمامه خالد را از سرش برداشت و دستهاى او را بست و روانه زندان نمود حال اين مطلب حاكى اين است كه اين غلام حبشى كه در دوران پيرى سنگين ترين و دشوارترين كارها (مرزبانى) را به عهده گرفته بود چه شهامت بزرگى داشت، كه ابتكار كار را به دست گرفت و از شجاعت و قهر و خشم خالد بترسيد بلال روايت مفصلى درباره پاداش اذان و مقامات معنوى مؤذنان دارد كه مرحوم "صدوق" آن را نقل نموده و ما براى اختصار از نقل آن خوددارى مى نمائيم سرانجام بلال سيد المؤذنين كه انتخاب او براى اين مقام از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله) يك نوع محو نژاد پرستى بود طبق روايت مشهور در سال 20 هجرى در شام درگذشت و در باب الصغير دمشق به خاك سپرده شد.