ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى
يكى از متكلمان بزرگ
شيعه در شهر بغداد و از بزرگان طايفه نوبختيه است كه در علم و فضيلت مشهور بودهاند.
ابوسهل به واسطه ارتباط و محبت فراوانى كه با خاندان نبوت (عليهم السلام) داشت نزد
آن بزرگواران نيز از احترام و اعتبار خاصى برخوردار شده بود.
ابوسهل كه يكى از
علماى بنام و تراز اول شيعيان است روايات و آثار گران بهائى از خود به جاى گذارده،
كه از آن جمله ميتوان به كتاب انوار در تاريخ ائمه اطهار (عليهم السلام) اشاره
كرد. ابن نديم در فهرست خود پيرامون جايگاه علمى او چنين ميگويد: اين شيخ، كتابهاي
بسيارى را با خط خودش نگارش نموده و مصنفات و مؤلفات او در كلام، فلسفه و غيره
بسيار است. و جمعى از علماى فلسفه مانند ابوعثمان (دمشقي) ثابت و غيره در جلسات
مباحثه او جمع ميشدهاند.
فيض حضور
يكى از افتخارات،
سعادتهاى ابوسهل، فيض ديدار و درك محضر حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف)
است. كه اين ديدار در واپسين لحظات عمر شريف امام حسن عسكرى (عليه السلام) و در
محضر ايشان روى داده، كه شرح آن از زبان خود ابوسهل چنين است:
خدمت امام عسكري
(عليه السلام) حاضر بودم، در حالى كه ايشان بيمار بود و بعدا هم به سبب همان
بيمارى وفات نمود. در آن لحظات آخر، حضرت به غلام خود عقيد فرمودند كه مقدارى آب
بجوشاند و با آن مصطكى (نوعى خوردنى مقوي) درست كند و براى حضرت بياورد.
پس از آن كه مصطكي
آماده شد، حضرت صيقل، مادر امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) وارد اطاق شد و
آن نوشيدنى را به حضرت داد. اما هنگامى كه امام (عليه السلام) ظرف را نزديك دهان
مباركشان بردند، بر اثر ضعف، دستانشان شروع به لرزش نمود و قدح به دندانهاي
مباركش برخورد نمود و پس از آن، حضرت ظرف را بر زمين گذاشت و به عقيد گفت: داخل آن
اطاق ميشوى و كودكى را ميبينى كه در حال سجده است. پس او را نزد من ميآوري.
ابوسهل ميگويد؛ عقيد
گفت: براى پيدا كردن طفل وارد اطاق شدم و ديدم كه كودكى در آنجا سر به سجده نهاده
و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده است. پس سلام كرده و بعد از آن كه نمازش
به پايان رسيد به او عرض كردم: سيد من فرمودهاند كه شما نزد ايشان برويد. و در
اين هنگام مادر او صيقل آمد و دستش را گرفت و او را نزد پدر ش امام حسن عسكري
(عليه السلام) برد.
ابوسهل ميگويد:
هنگامى كه آن كودك خدمت امام عسكرى (عليه السلام) رسيد و سلام كرد، به او نگاه
كردم و ديدم كه پسرى است كه رنگ مباركش، روشنائى و تلألؤ دارد و موى سرش به هم
پيچيده و مجعّد ما بين دندانهايش گشاده است. همين كه نگاه امام حسن (عليه السلام)
به او افتاد فرمود: اى سيد اهل بيت من! به من آب بده، همانا كه [به زودي] به سوي
پروردگار خود ميروم... .
مبارزه با منحرفان
در تاريخ ذكر شده است
كه زمانى حلاج تصميم گرفت خود را به ابوسهل نزديك نمايد و او را در عقايد منحرفش
با خود همراه كند و فريب دهد. زيرا ابوسهل نزد مردم از جايگاه و مرتبه والائي
برخوردار، و به علم و اب و عقل و دانش مشهور بود و حلاج با اين كار ميتوانست،
مردم ساده و ظاهر بين را با خود همراه سازد. از اين رو نامهاى براى ابوسهل نوشت و
او را به سوى خود دعوت نمود و بيان كرد كه من وكيل حضرت صاحب الزمان ميباشم، و
مأمور شدهام كه تو را به سوى خود دعوت كنم. از اين رو مبادا كه در تو شك و ترديدي
در اين مسأله ايجاد شود.
پس از آن كه ابوسهل
نامه حلاج را دريافت كرد و به مضمون آن آگاه شد، براى او پيغام فرستاد كه اگر تو
وكيل صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) هستي، حتما دليل و برهانى در دست
داري. پس براى اين كه من به ادعاى تو ايمان بياورم مسأله كوچكى را با تو در ميان
ميگذارم، تا با حلّ آن از طرف تو، به حقانيت ادعايت پى ببرم.
ابوسهل در ادامه
پيغام خود چنين گفت: مسأله من اين است كه؛ چون سنّم بالا رفته و عمرى از من گذشته
و اين افزايش سن، سبب سفيدى موهاى سر و صورت من شده، مجبورم كه هر هفته آنها را
خضاب كنم، تا اهل بيت من از اين مسأله مطلع نشوند و به من بيتوجهى نكنند.
از اين رو اگر كه تو
در دعوت خود صادق هستي، از تو ميخواهم كارى كنى كه محاسن من سياه شود و ديگر
نيازى به خضاب نداشته باشد و با اين كار، من مذهب تو را بپذيرم و مردم را به سوي
آن دعوت نمايم.
پس از اين كه اين
پيغام رسوا كننده به حلاج رسيد، متوجه شد كه تيرش به خطا رفته و با رفتن به سراغ
ابوسهل مرتكب اشتباه بزرگى شده، از اين رو ديگر جواب او را نداد و ابوسهل را رها
نمود. اما اينبار ديگر ابوسهل او را رها نكرد و پيوسته با حضور در مجالس و محافل
او و با نقل آن داستان رسوا كننده، حلاج را مفتضح مينمود و پرده از روى كارهاي
منحرف او بر ميداشت، و مردم را از گرفتارى در دام او نجات ميداد.